خودستا سلامت مى ‏رساند – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

 خودستا سلامت مى ‏رساند – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

ادلّه و شواهد

در این فصل ، شواهد و امورى  را مى ‏آوریم که دلالت دارند بر اینکه ابن عربى  در اعتقاداتش از راه صواب به دور افتاد و در ادّعاهایش از صداقت روى  برتافت.این فصل را اختصاص مى ‏دهیم به مطالبى  که ابن عربى  خود را مى ‏ستاید ومقاماتى  را براى  خود ادّعا مى ‏کند ؛ مقام‏ هایى  که اگر بخواهیم آنها را از همه مؤلّفاتِ ابن عربى  گرد آوریم ، کتاب بزرگ و پر حجمى  مى ‏شود و تعجّب ناباورانه خواننده را بر مى ‏انگیزاند و از قدرتِ تخیّل این مرد در شگفت مى ‏ماند .خیال‏ بافى ‏ها و خواب‏هاى  پُر دامنه ابن عربى  و جسارتِ او (در اینکه معجزه پیامبر و مقام او را براى  خود ادّعا مى ‏کند و به آن پُز مى ‏دهد) انسان را در دهشت وحیرت فرو مى ‏برد .با توکّل بر خدا (که نهایت آرزوى  آرزومندان است و برترین خواسته حاجت‏مندان) مى ‏گوییم :

اسرا و معراج ابن عربى

ابن عربى  در الفتوحات ادّعا مى ‏کند که نُه بار عروج یافت و به آسمان بالا بُرده شد .[۱]شیخ حُر عاملى   رحمه ‏الله مى ‏گوید : از این سخن به دست مى ‏آید که وى  مزیّت وفضیلتى  فزون‏تر از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله را ادّعا داشت .[۲]

ادّعاى  ختم ولایت

شیخ حُرّ عاملى   رحمه ‏الله مى ‏گوید :ابن عربى  ، بدان جهت که در عالَم خواب خود را خاتم الأولیا دید ، ادّعا کردکه خاتمِ اولیاى الهى  است .[۳]شارح فصوص الحکم مى ‏نویسد :ابن عربى  نُه ماه در خلوت ماند و غذا و خوراکى  نخورد ، بعد از آن خلوت نُه
ماهه ، به وى  بشارت دادند که او ، خاتم ولایتِ محمّدى  است .به او گفتند : به این رهنمود که ، علامتى  که میان دو شانه پیامبر است دلالت دارد که او «ختمِ نبوّت» مى ‏باشد . همین نشانه ،میانِ دو شانه توست و دلالت مى ‏کند که تو «ختمِ ولایت» هستى  .[۴]

ادّعاى  علم غیب

شیخ حُرّ عاملى   رحمه‏ الله مى ‏نگارد :ابن عربى  در الفتوحات المکیّه خبرهایى  را ذکر مى ‏کند که عقل آنها را محال مى ‏داند و به دروغ بودنشان جزم مى ‏یابد .از این اَخبار به دست مى ‏آید که ابن عربى  ادّعاى  علم غیب را داشت وبى ‏باکانه ، اِفترا و دروغ مى ‏بافت .[۵]

رکن جهان

ابن عربى  درباره خود مى ‏گوید :ما چهار رکن وپایه‏ اى  هستیم که شخصِ عالَم وانسان ، بر آنها استوار است .[۶]یکى  از اوتاد و رکن حَجَر الأَسْوَدابن عربى  ادّعا مى ‏کند : وى  از اوتاد چهار گانه است و رکنِ حجر الأسود به اوتعلّق دارد .[۷]

کشف حقایق

ابن عربى  ، در ده‏ ها مورد ، ادّعا مى ‏کند : حقایق براى  او نمایان گشت .[۸]دریافت معارف از جبرئیل خودستایى ‏هاى  ابن عربى  در کتاب عنقاء مغرب فراوان است . در این کتاب یادآور مى ‏شود که آن را به جهت فرمانى  که برایش صادر شد ، نوشت ونام‏گذارى کتاب به این اسم ، بعد از پذیرش و رَدّ هایى  صورت گرفت .تا آنجا که مى ‏گوید : آنچه را ما براى  دیده‏ هاى بابصیرت ابراز داشتیم ، ازالهاماتِ «روح الأمین» است …نیز ذکر مى ‏کند که : کتاب عنقاء مغرب را خدا بر او نازل کرد و به دست وى  آن
را براى  بندگان آشکار ساخت .[۹]

نگارش «فُصوص الحکم» به امر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله

ابن عربى  ، در فصوص الحکم ادّعا مى ‏کند که پیامبر او را به نوشتن این کتاب دستور داد وتنها آنچه را پیامبر برایش مشخص ساخت ، در این کتاب گنجانده است .[۱۰]

تألیف «الفتوحات» به دستور خدا

ابن عربى  مى ‏گوید :خداى  متعال ، بر دست ما این ترتیب را سامان بخشید ، آن را [ به همان گونه که خدا خواست ] رها کردیم و رأى  و عقل خود را در آن نگنجاندیم .خداوند ، با الهام ، همه آنچه را در عالَم وجود به سطر آورده ، بر قلب‏ها الهام مى ‏کند ؛ چراکه عالَم ، کتاب مسطور الهى  است .[۱۱]نیز هنگامى  که وى  در الفتوحات پیرامون [ حروف مقطعه ] آغاز سوره‏ هاسخن مى ‏گوید ، ادّعا مى ‏کند که به دستور پروردگار ،به این کار دست مى ‏یازد ،متن سخن او چنین است :جز از طریق اذن [ اجازه از خدا ] سخن نمى ‏گویم ؛ چنان که هنگامى که بازم دارند ، مى ‏ایستم ؛ چرا که این تألیف ما (و دیگر آثارمان) براساسِ روند کتاب‏هاى  اَشخاص نیست و آنچه را مؤلّفان مى ‏پیمایندما نسبت به این کتاب ، نپوییم .چر اکه هر نوشته ‏اى تحتِ اختیار نگارنده آن است (هر چند وى  دراختیارش مجبور باشد) یا تحتِ علمى  است که به طور ویژه ، آن رامى ‏پر اکند ؛ آنچه را مى ‏خواهد القا مى ‏کند و آنچه را مى ‏خواهد نگه مى ‏دارد … [۱۲] قَدیحى  ـ پس از آنکه همه عبارت ابن عربى  را مى ‏آورد ـ بر آن ، این گونه تعلیق مى ‏زند :به این ادّعا (که جز براى  پیامبر مُرسل امکان پذیر نیست) بنگرید ،صریح آن این است که ابن عربى  سخنى  بر زبان نمى ‏آورد مگر اینکه آن سخن وحیى است که در قلب او مى ‏شود و موجودى  به شدّت توانمند ، او را آموخته است .[۱۳]مقتضاى  این سخن ، بى ‏نیازى  ابن عربى  از مضامین قرآن و حدیث است و تنها بر او ایمان به آنها واجب است ؛ چنان که پیامبر به انبیا وفرستادگان و کتاب‏ هایشان ، ایمان آورد…[۱۴]ابن عربى  ، هنگامى  که درباره « الم » سوره بقره سخن مى ‏گوید ، نظیر این عبارت را مى ‏آورد و خاطرنشان مى ‏سازد که وى  ، مسئله را از روى  هواى  نفس و
اختیار باز نمى ‏گوید ، سخنِ وى  جز از روى  وحیى  که از پروردگار دریافتمى ‏دارد و فرمانبرى  از او ، نیست .[۱۵]

دیدار خضر  علیه ‏السلام

ابن عربى  مى ‏پندارد که بارها با حضرت «خضر» در یک مکان گرد آمد [ ودیدار داشت ] .[۱۶]

رؤیتِ خدا در خواب

ابن عربى  گمان مى ‏کند که در عالَم رؤیا ، پروردگارش را دید ، در حالى  که به اومى ‏گفت : بندگانم را نصیحت کن .[۱۷]این رؤیت خدا در خواب ، بارها ، در مناسبت‏هاى  بسیارى  ، تکرار مى ‏شود .[۱۸]شناخت دقایق ابن عربى  مى ‏گوید :در اینجا نکته دقیقى  است که جز اَمثالِ ما آن را درنمى ‏یابد .[۱۹]

حالات پنهان شدن

ابن عربى  ، درباره خویشتن مى ‏نویسد :و امّا اعتبار شخصى  که از هوش مى ‏رود [ و به حالتِ اغما مى ‏افتد ]وى  صاحب حالى  است که جلال الهى  او را به حالت فنا مى ‏برد یاجمال خدا او را شیدا مى ‏سازد ؛ از این روست که چیزى  را حس ودرک نمى ‏کند .در این غیبت در حس ، حضرت حق متولّى  اوست و آنچه را بخواهدبر او جارى  مى ‏سازد .من ، مدّتى  را در این حالت به سر بردم و در حرکات نمازى  که به جماعت برپا مى ‏شد [ و من امامِ آن بودم ] هیچ خللى  واردنساختم و شرایط امامت را در کامل‏ترین صورت ممکن به جا آوردم در حالى که از هیچ یک از اینها خبر نداشتم .چون به هوش آمدم و در عالم شهادت به حس خودم بازگشتم ،حاضران آگاهم ساختند که تکلیفى  که وظیفه ‏ام بود (چنان که متوجّه هر عاقل ذاکر [ بهوش ] است) از دست نرفت .به بعضى  از اهل طریقتِ ما این حالت ، دست نمى ‏دهد . این حالت ،بس شریف وارجمند است؛ چراکه بر زبان، گناهى  جارى  نمى ‏شود.[۲۰]سپس ابن عربى  ، نظیر این ماجرا را براى  «شِبْلى » ذکر مى ‏کند .[۲۱]لیکن براى  ما حکم عباداتِ ابن عربى  و نمازهاى  او ـ در این حالت ـ روشن نشد . آیا وى  در این حال ، حکم کسى  را دارد که در اِغما یا غیب شدن ، فرومى ‏رود و واجب است نمازرااعاده کند ؟! یاحکم انسان هوشیارى را دارد که چیزى  بر وى  واجب نمى ‏باشد ؟!ابن عربى  ، به کدام یک از این دو مقوله ، ملتزم است ؟!

وارث پیامبر ، پشت سرش را مى ‏بیند

ابن عربى  ، ادّعاى  وراثت حالات نبوّتِ پیامبر را دارد تا آنجا که وى  پشت سرش را مى ‏بیند ، مى ‏گوید :چون مقام «وجهیّت» (از هر سو دیدن) را از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله به ارث بردم و این حالت را داشتم، در مسجد اَزهر ـ در شهر فاس[۲۲] ـ با مردم نماز مى ‏گزاردم . آن‏گاه که به محراب در مى ‏آمدم ، همه وجودم ، چشم مى ‏شد ، از هر سوى  خود [ اشیا ودیگران را ] مى ‏دیدم (همان‏گونه که قبله‏ام [ و پیش رویم ] را مى ‏دیدم) و داخل وخارج [ محراب ] و هیچ یک از افرادى  که در جماعت شرکت مى ‏کردند ، بر من پوشیده نمى ‏ماند .حتّى  بسا کسى  که نماز را با من درک کرده بود ، در یک رکعت به اشتباه مى ‏افتاد ، پس از سلام و رو کردن به جماعت ، صدا مى ‏زدم (به عقیده من آن مردباید آنچه را از دست داده بود ، جبران مى ‏کرد ، به رکعتى  خلل وارد ساخت)مى ‏گفتم : فلان و بهمان از تو فوت شد ، نمازش را تمام مى ‏کرد و به یاد مى ‏آورد .اشیا و این احوال را درنمى ‏یابد مگر کسى  که آن را بچشد .هرکس این حالت ، حال او باشد [ و به این مقام برسد ] قبله هر سمت که باشد ، وى  رویاروى  آن است .این چنین ، من با جان [ و همه وجودم ] آن را چشیدم .جز کسى  که صاحب این حال است ، سزاوار نیست سوار بر مرکب ، نمازگزارد .[۲۳]

خَرَس (گنگى )

ابن عربى  مى ‏گوید :شاگردى  داشتیم که این کشف برایش رخ داد ، جز اینکه این حالت گنگ شدن بر او پایدار نماند و به حیوانیّتِ خویش متحقّق نشد .چون خدا مرا به این مقام بداشت ، به حیوانیّتم تحقّقى  کلّى  یافتم ؛ چیزها رامى ‏دیدم و مى ‏خواستم آنچه را مى ‏نگرم بر زبان آورم، امّا نمى ‏توانستم ! و میان خود و گنگانى  که نمى ‏توانند سخن بگویند ، فرقى  نمى ‏دیدم .[۲۴]

خدا اَعیانِ پیامبرانش را به ابن عربى  نمایاند

ابن عربى  مى ‏گوید :بدان که چون حق مرا آگاه ساخت و اَعیان [ و اَرواحِ آن دسته از ] رسولان وپیامبرانش را که همه [ از جنس ] آدمى  بودند از آدم تا محمّد (صلوات و درود خدا برهمه ‏شان باد) در مشهدى  که در آن اقامت داشتم (در «قُرطُبه» سال ۵۸۶) به من نمایاند ، از آن طایفه جز «هود» با من سخنى  نگفت ، او مرا به سببِ جمعیّت[ و  گردهمایى  ] آنها خبر داد .او را مردى  تنومند دیدم که سیماى  نیکو داشت ،خوش محاوره بود . امور رامى ‏دانست و برایش عیان مى ‏نمود . دلیل من بر کشف امور از سوى  او ، این آیه است :« مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى  صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » ؛[۲۵]هیچ جنبنده ‏اى  نیست جز اینکه پیشانى  [ زمام هستى  ] اش به دست خداست ، همانا پروردگارم بر راه راست است .[۲۶]

فرشتگان برتر از پیامبرند

ابن عربى  ، مى ‏گوید :و امّا مسئله طفولیّتى  که بین مردم هست و اختلاف آنها در فضل (و برترى )ملائکه بر آدمى  ، این را من در کشفى  که برایم رخ داد ، از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله پرسیدم ،فرمود : ملائکه اَفضل‏ اند .پرسیدم : اى  رسول خدا ، اگر از من بپرسند ، دلیل این برترى  چیست ، چه پاسخ دهم ؟پیامبر سویم اشاره کرد [ و فرمود ] : دانستید که من برترینِ مردم هستم ، نزدتان ثابت و صحیح است که از زبانِ خداى  متعال گفتم که فرمود : «مَن ذَکَرَنی فی نفسه ، ذَکَرْتُه فی نفسی ؛ ومَن ذَکَرَنی فی مَلَأ ، ذَکَرْتُه فی مَلَأ خیر منهم» ؛[۲۷] هرکه مرادر پیش خود یاد کند ، من هم او را پیش خود یاد مى ‏کنم ؛ و هرکه مرا در حضور دیگران یاد کند ، او را در حضور کسانى  که بهتر از ایشان است یاد مى ‏کنم .بسا ذاکر خداى  متعال که او را در جمعى  ذکر کند که من در میان آن هایم ، از این رو، خدا او را درجمعى  ذکر مى ‏کند که بهتر از آن گروهى  است که من در میانشانم.به هیچ چیزى  همچون این مسئله ، شادمان نشدم .. .[۲۸]

دستیابى  به گنج کعبه

ابن عربى  ، مى ‏نگارد : بدان که خداى  متعال در کعبه ، گنجى  را ـ به امانت ـنهاد . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله خواست آن را بیرون آورد و انفاق کند ، سپس به جهت مصلحتى که به نظرش آمد امر دیگرى  برایش پدیدار گشت .پس از پیامبر ، عُمَر مى ‏خواست آن را درآورد ، به پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اقتدا کرد و از این کار، خوددارى  ورزید .این گنج ، تاکنون در کعبه هست .و امّا من ، لوحى  از طلا ـ از آن گنج ـ برایم روانه شد . در سال ۵۹۸ در «تونس»بودم که آن را برایم آوردند . در آن جاى فرو رفتگى  اثر انگشت ، به نظرمى ‏آمد ؛عرض آن یک وجب وطولش به یک وجب یا بیشتر مى ‏رسید ، به قلم [ و زبانى  ]که من نمى ‏دانستم در  آن [ جمله ‏هایى  ] نوشته شده بود .این رخ نمودن گنج کعبه براى  من ، به سببى  بود که میانِ من و خدا پدید آمد .
از باب اَدب همراهى  با پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از خدا خواستم که آن را به جایگاهش بازگرداند .اگر این گنج را پیش چشم مردم بیرون مى ‏آوردم ، فتنه کورى  برمى ‏انگیخت ،به خاطر این مصلحت نیز ، از نمایاندن آن گنج چشم پوشیدم .چراکه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله بیهوده آن را رها نساخت . آن را به حال خود واگذاشت تا[ شخص ] قائم به اَمر خدا در آخر الزّمان آن را بیرون آورد ، همو که زمین را ازعدل و داد بیاکَند .. .[۲۹]

فقه شیرخواره و نُطق او

ابن عربى  ، مى ‏نویسد :این اتفاق برایم رخ داد که با دختر شیر خواره ‏ام ـ که عمرش به یک سال نمى ‏رسید ـ هم سخن شدم . از او پرسیدم : اى  دخترکم (وى  به حرفم گوش تیزکرد)درباره مردى  که با زنش آمیزش کرده و انزال نشده ، چه مى ‏گویى  ؟ واجب بر او چیست ؟وى  پاسخ داد : غسل بر وى  واجب است .«فَغُشِى َ عَلَى  جدتها مِن نُطقها» ؛ جده آن کودک ، از این قدرت سخن او ، از هوش رفت .این را خودم مشاهده کردم .[۳۰]

دریاى  معارف

ابن عربى  مى ‏گوید :چون دریافتم خداى  متعال باب حکمت را به قلبم گشود و دریاى  آن را دردلم جارى  ساخت و در پهناى  آن شناور ساخت تا آنجا که به خدا سوگند ،هنگامى  که وزش تند بادها بر آن شدّت مى ‏یافت ، از آن موج برمى ‏خاست و اوج مى ‏گرفت ، به این دریاى  بزرگ مى ‏نگریستم .سپس به موج زدن دریاى  معارف و اسرار در سینه ‏ام مى ‏نگریستم ، و در برابراین خیزش علم در سینه‏ ام و صداى  اصطکاک امواج آن ، آن دریاى  بزرگ را (که دریایى  متلاطم و موّاج بود) ساکن و بى ‏حرکت مى ‏یافتم ـ به ویژه در مکّه مشرّفه .در پى  این [ کشف بزرگ ] ترس شدید و بى ‏تابى  سترگ و بیم فرساینده‏ اى  مرافرا گرفت . تصمیم گرفتم از دیدارها دست بکشم و براى  مردم منبر نروم .به اجبار ـ و به طور حتم و واجب ـ به منبر رفتن و نصیحت [ خالصانه ] براى [ رضایتِ ] حق امر شدم …[۳۱]بعضى  از دوستان نگارنده ـ به جد یا شوخى  ـ مى ‏گفت : بسا سخن ابن عربى حقیقت داشته باشد به اینکه بعضى  از شیاطین جن ، او را به این کار واداشت وشاید همین شیطان ، دریاى  معارف را به نظرش آورد و آن را جلوه داد !

یگانه دوران

در سر در ورودى  سرداب قبر محیى  الدین ـ ابن عربى  ـشعرى  نوشته شده که    در آن ، وى  خود را  مى ‏ستا  ید و مى ‏گو ید :
ولکلّ عَصرٍ واحد یَسْمُو به     وَأَنا لباقی العصر ذاک الواحدـ هر عصرى  ، یک نفر یگانه دارد که به آن مى ‏بالد ؛ امّا من ، یگانه همه روزگارانِ باقى  مانده ‏ام .امکان داشت این شعر از خیال پردازى ‏هاى  شاعران به شمار آید ، لیکن پس از آنکه آن را خواندیم، دریافتیم که وىآنچه را مى ‏گوید قصد مى ‏کند و صریح  دلالت لفظى  آن ، مدّ نظرش هست .بارى  ، یگانه دوران ،صاحب الأمر ، امام مهدى   علیه ‏السلام است ، نه شخص دیگر ؛هرکس دیگرى  که آن را ادّعا کند ، خود را به خوارى  و پستى  افکنده است .

مشارکت با پیامبر در حکم

ابن عربى، از مقام شهودش در عالَم مثال ، در بارگاه الهى سخن مى ‏گوید واینکه در آنجا پیامبر را دید ، در حالى  که ابوبکر بر طرف راست و عُمَر در طرف چپ آن حضرت بود …مى ‏گوید : سالارِ برترین‏ ها و شیرین‏ترینِ گواراها و روشن‏ترین روشنى ‏ها[ سویم ] نگریست ، مرا در وراى  ختمِ [ ولایتِ مطلق ] دید ؛ به جهت اشتراک حکم میانِ من و او .سیّد اعلا [ پیامبر ] به او [ به ختم ولایت مطلق ، یعنى  عیسى  ] گفت : این شخص، همتاى  تو وفرزند [معنوى ] ات ودوستِ صمیمى  وبا اخلاص توست . [۳۲]

مقامِ حضرت عزّت تنها براى  صوفى ‏هاست

ابن عربى  ، مى ‏گوید :مقامِ حضرت عزّت [ که همان حضرت وحدانیّت است ] به ما اختصاص داردو براى  ماست ، مقامِ [ ششصد و ] بیست و ششم ، جز اینکه این حضرت عزّت بودنى  که براى  ماست ، میان ما درجاتى  دارد …[۳۳]

مقامى  بالاتر از پیامبر

قیصرى  ، در شرح فصّ شیثى  ، از ابن عربى  نقل مى ‏کند که در فتوحاتش مى ‏گوید :وى  دیوارى  از طلا و نقره دید که جاى  دو خشت (یکى  از طلا و دیگرى  ازنقره) در آن خالى  است ، وى  در جاى  آن دو خشت قرار گرفت و گفت : شک ندارم که « رائى » (بیننده) منم و تردید ندارم که من در جاى  آن دوخشت ، جاى مى ‏گیرم و با من ، دیوار کامل مى ‏شود .سپس این رؤیا ، به ختم ولایت به او ، تعبیر شد .[۳۴]در فصل آینده از کتاب فصوص «فصّ شیثى » ، این سخن خواهد آمد که مى ‏نگارد : [ خاتم الأنبیا ] پیامبر دید که دیوار یک خشت کم دارد و خاتم الأولیاء [ ابن عربى  ] دید دو خشت (یکى  از طلا و دیگرى  از نقره) کم دارد ، و ابن عربى خود را دید که بر جاى  این دو خشت نقش بست و دیوار کامل شد .این سخن بدان معناست که ابن عربى  ، خود را از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله بالاتر دید . وى  در الفتوحات مى ‏نویسد :ما به همراه ایمان ، اَخبار کشفى  را مى ‏افز اییم ؛ با چشم خود ـآشکارا ـ دیدیم که سنگ‏ها ذکر خدا را مى ‏کنند با زبان گویایى  که گوشمان آن ذکرها را مى ‏شنید وما را همچون مخاطبه عارفان به جلال الهى  ، مخاطب مى ‏ساخت ،خطابى  که هر انسانى  آن را درک نمى ‏کند .[۳۵]ابن عربى ، مدایح بى ‏شمار دیگرى  از خود دارد که مجالى  براى  جست و جوى آنها نیست . در الفتوحات[۳۶] و در دیگر نوشته‏ هاى  او موارد فراوانى  از آنها رامى ‏توان به دست آورد .
[۱] .  بنگرید به ، کتاب الإسرا إلى  مقام الإسرى  ، چاپ سال ۱۳۶۷ هجرى  ، در ضمن رسائل ابن عربى  .
[۲] .  الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۰ .
[۳] .  الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۰ .
[۴] .  همان .
[۵] .  همان .
[۶] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۷۲ ، تحقیق ابراهیم مدکور وعثمان یحیى  .
[۷] .  همان ، جلد ۲ ، ص۴۰۱ .
[۸] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه و دیگر کتاب‏هاى  ابن عربى 
[۹] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثة : ۱۷ و۲۰ ـ ۲۱ .
[۱۰] .  فصوص الحکم : ۴۷ ـ ۴۸ و۵۶ ـ ۵۷ .
[۱۱] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۳ : ۴۵۰ ـ ۴۵۱ .
[۱۲] .  الفتوحات المکیّة ۱ : ۲۶۴ ـ ۲۶۵ (مشاهده ادامه سخن ابن عربى  ـ در این کتاب ـ تهى  از فایده نیست) الردود و النقود : ۱۴۹ ـ ۱۵۰ .
[۱۳] .  برگرفته از آیات آغازین سوره نجم م .
[۱۴] .  بنگرید به ، الردود والنقود : ۱۵۰ ـ ۱۵۱ .
[۱۵] .  همان ، ص۱۷۰ ـ ۱۷۱ .
[۱۶] .  الفتوحات المکیّه ۳ : ۱۸۱ ـ ۱۸۴ .
[۱۷] .  همان ، جلد ۵ ، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷ .
[۱۸] .  همان ، جلد ۹ ، ص۱۰۶ .
[۱۹] .  فصوص الحکم : ۱۶۲ .
[۲۰] .  الفتوحات المکیّه ۷ : ۱۸۷ .
[۲۱] .  همان .
[۲۲] .  فاس ، نامِ شهر بزرگى  بر کرانه دریاى  مغرب ، در سرزمین مراکش است م .
[۲۳] .  الفتوحات المکیّه ۷ : ۲۶۷ ـ ۲۶۸ .
[۲۴] .  فصوص الحکم : ۱۸۶ ـ ۱۸۷ ؛ شرح فصوص الحکم قیصرى  : ۱۰۷۷ ؛ ممدّ الهمم : ۴۹۶ (م) .
[۲۵] .  سوره هود ۱۱ آیه ۵۶ .
[۲۶] .  شرح فصوص الحکم قیصرى  : ۷۲۹ .
[۲۷] .  بنگرید به ، مسند احمد ۲ : ۳۵۴ ؛ مصنّف ابن اَبى  شیبه ۷ : ۷۵ ؛ در این دو مأخذ آمده است : … ومن ذَکَرَنی فی ملأ من النّاس ، ذکرتهُ فی ملأ أَطْیَب منهم وأکثر حدیث از ابو هریره مى ‏باشد (م) .
[۲۸] .  الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۲۱۰ ـ ۲۱۱ و در چاپ دار صادر ، جلد ۲ ، ص۶۱ .
[۲۹] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۵۸ .
[۳۰] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۷۹ .
[۳۱] .  مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الأُولى  : ۱۲۳ .
[۳۲] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۴۴ ـ ۴۵ .
[۳۳] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثة : ۳۵۲ .
[۳۴] .  منهاج البراعة ۱۳ : ۲۶۹ .
[۳۵] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۴۷ ، چاپ دارالکتب العلمیّة الکبرى  .
[۳۶] .  الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۴۵۲ ـ ۴۵۳ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى  .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 4 = پنج

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>