خودستا سلامت مى رساند – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
ادلّه و شواهد
در این فصل ، شواهد و امورى را مى آوریم که دلالت دارند بر اینکه ابن عربى در اعتقاداتش از راه صواب به دور افتاد و در ادّعاهایش از صداقت روى برتافت.این فصل را اختصاص مى دهیم به مطالبى که ابن عربى خود را مى ستاید ومقاماتى را براى خود ادّعا مى کند ؛ مقام هایى که اگر بخواهیم آنها را از همه مؤلّفاتِ ابن عربى گرد آوریم ، کتاب بزرگ و پر حجمى مى شود و تعجّب ناباورانه خواننده را بر مى انگیزاند و از قدرتِ تخیّل این مرد در شگفت مى ماند .خیال بافى ها و خوابهاى پُر دامنه ابن عربى و جسارتِ او (در اینکه معجزه پیامبر و مقام او را براى خود ادّعا مى کند و به آن پُز مى دهد) انسان را در دهشت وحیرت فرو مى برد .با توکّل بر خدا (که نهایت آرزوى آرزومندان است و برترین خواسته حاجتمندان) مى گوییم :
اسرا و معراج ابن عربى
ابن عربى در الفتوحات ادّعا مى کند که نُه بار عروج یافت و به آسمان بالا بُرده شد .[۱]شیخ حُر عاملى رحمه الله مى گوید : از این سخن به دست مى آید که وى مزیّت وفضیلتى فزونتر از پیامبر صلى الله علیه وآله را ادّعا داشت .[۲]
ادّعاى ختم ولایت
شیخ حُرّ عاملى رحمه الله مى گوید :ابن عربى ، بدان جهت که در عالَم خواب خود را خاتم الأولیا دید ، ادّعا کردکه خاتمِ اولیاى الهى است .[۳]شارح فصوص الحکم مى نویسد :ابن عربى نُه ماه در خلوت ماند و غذا و خوراکى نخورد ، بعد از آن خلوت نُه ماهه ، به وى بشارت دادند که او ، خاتم ولایتِ محمّدى است .به او گفتند : به این رهنمود که ، علامتى که میان دو شانه پیامبر است دلالت دارد که او «ختمِ نبوّت» مى باشد . همین نشانه ،میانِ دو شانه توست و دلالت مى کند که تو «ختمِ ولایت» هستى .[۴]
ادّعاى علم غیب
شیخ حُرّ عاملى رحمه الله مى نگارد :ابن عربى در الفتوحات المکیّه خبرهایى را ذکر مى کند که عقل آنها را محال مى داند و به دروغ بودنشان جزم مى یابد .از این اَخبار به دست مى آید که ابن عربى ادّعاى علم غیب را داشت وبى باکانه ، اِفترا و دروغ مى بافت .[۵]
رکن جهان
ابن عربى درباره خود مى گوید :ما چهار رکن وپایه اى هستیم که شخصِ عالَم وانسان ، بر آنها استوار است .[۶]یکى از اوتاد و رکن حَجَر الأَسْوَدابن عربى ادّعا مى کند : وى از اوتاد چهار گانه است و رکنِ حجر الأسود به اوتعلّق دارد .[۷]
کشف حقایق
ابن عربى ، در ده ها مورد ، ادّعا مى کند : حقایق براى او نمایان گشت .[۸]دریافت معارف از جبرئیل خودستایى هاى ابن عربى در کتاب عنقاء مغرب فراوان است . در این کتاب یادآور مى شود که آن را به جهت فرمانى که برایش صادر شد ، نوشت ونامگذارى کتاب به این اسم ، بعد از پذیرش و رَدّ هایى صورت گرفت .تا آنجا که مى گوید : آنچه را ما براى دیده هاى بابصیرت ابراز داشتیم ، ازالهاماتِ «روح الأمین» است …نیز ذکر مى کند که : کتاب عنقاء مغرب را خدا بر او نازل کرد و به دست وى آن را براى بندگان آشکار ساخت .[۹]
نگارش «فُصوص الحکم» به امر پیامبر صلى الله علیه وآله
ابن عربى ، در فصوص الحکم ادّعا مى کند که پیامبر او را به نوشتن این کتاب دستور داد وتنها آنچه را پیامبر برایش مشخص ساخت ، در این کتاب گنجانده است .[۱۰]
تألیف «الفتوحات» به دستور خدا
ابن عربى مى گوید :خداى متعال ، بر دست ما این ترتیب را سامان بخشید ، آن را [ به همان گونه که خدا خواست ] رها کردیم و رأى و عقل خود را در آن نگنجاندیم .خداوند ، با الهام ، همه آنچه را در عالَم وجود به سطر آورده ، بر قلبها الهام مى کند ؛ چراکه عالَم ، کتاب مسطور الهى است .[۱۱]نیز هنگامى که وى در الفتوحات پیرامون [ حروف مقطعه ] آغاز سوره هاسخن مى گوید ، ادّعا مى کند که به دستور پروردگار ،به این کار دست مى یازد ،متن سخن او چنین است :جز از طریق اذن [ اجازه از خدا ] سخن نمى گویم ؛ چنان که هنگامى که بازم دارند ، مى ایستم ؛ چرا که این تألیف ما (و دیگر آثارمان) براساسِ روند کتابهاى اَشخاص نیست و آنچه را مؤلّفان مى پیمایندما نسبت به این کتاب ، نپوییم .چر اکه هر نوشته اى تحتِ اختیار نگارنده آن است (هر چند وى دراختیارش مجبور باشد) یا تحتِ علمى است که به طور ویژه ، آن رامى پر اکند ؛ آنچه را مى خواهد القا مى کند و آنچه را مى خواهد نگه مى دارد … [۱۲] قَدیحى ـ پس از آنکه همه عبارت ابن عربى را مى آورد ـ بر آن ، این گونه تعلیق مى زند :به این ادّعا (که جز براى پیامبر مُرسل امکان پذیر نیست) بنگرید ،صریح آن این است که ابن عربى سخنى بر زبان نمى آورد مگر اینکه آن سخن وحیى است که در قلب او مى شود و موجودى به شدّت توانمند ، او را آموخته است .[۱۳]مقتضاى این سخن ، بى نیازى ابن عربى از مضامین قرآن و حدیث است و تنها بر او ایمان به آنها واجب است ؛ چنان که پیامبر به انبیا وفرستادگان و کتاب هایشان ، ایمان آورد…[۱۴]ابن عربى ، هنگامى که درباره « الم » سوره بقره سخن مى گوید ، نظیر این عبارت را مى آورد و خاطرنشان مى سازد که وى ، مسئله را از روى هواى نفس و اختیار باز نمى گوید ، سخنِ وى جز از روى وحیى که از پروردگار دریافتمى دارد و فرمانبرى از او ، نیست .[۱۵]
دیدار خضر علیه السلام
ابن عربى مى پندارد که بارها با حضرت «خضر» در یک مکان گرد آمد [ ودیدار داشت ] .[۱۶]
رؤیتِ خدا در خواب
ابن عربى گمان مى کند که در عالَم رؤیا ، پروردگارش را دید ، در حالى که به اومى گفت : بندگانم را نصیحت کن .[۱۷]این رؤیت خدا در خواب ، بارها ، در مناسبتهاى بسیارى ، تکرار مى شود .[۱۸]شناخت دقایق ابن عربى مى گوید :در اینجا نکته دقیقى است که جز اَمثالِ ما آن را درنمى یابد .[۱۹]
حالات پنهان شدن
ابن عربى ، درباره خویشتن مى نویسد :و امّا اعتبار شخصى که از هوش مى رود [ و به حالتِ اغما مى افتد ]وى صاحب حالى است که جلال الهى او را به حالت فنا مى برد یاجمال خدا او را شیدا مى سازد ؛ از این روست که چیزى را حس ودرک نمى کند .در این غیبت در حس ، حضرت حق متولّى اوست و آنچه را بخواهدبر او جارى مى سازد .من ، مدّتى را در این حالت به سر بردم و در حرکات نمازى که به جماعت برپا مى شد [ و من امامِ آن بودم ] هیچ خللى واردنساختم و شرایط امامت را در کاملترین صورت ممکن به جا آوردم در حالى که از هیچ یک از اینها خبر نداشتم .چون به هوش آمدم و در عالم شهادت به حس خودم بازگشتم ،حاضران آگاهم ساختند که تکلیفى که وظیفه ام بود (چنان که متوجّه هر عاقل ذاکر [ بهوش ] است) از دست نرفت .به بعضى از اهل طریقتِ ما این حالت ، دست نمى دهد . این حالت ،بس شریف وارجمند است؛ چراکه بر زبان، گناهى جارى نمى شود.[۲۰]سپس ابن عربى ، نظیر این ماجرا را براى «شِبْلى » ذکر مى کند .[۲۱]لیکن براى ما حکم عباداتِ ابن عربى و نمازهاى او ـ در این حالت ـ روشن نشد . آیا وى در این حال ، حکم کسى را دارد که در اِغما یا غیب شدن ، فرومى رود و واجب است نمازرااعاده کند ؟! یاحکم انسان هوشیارى را دارد که چیزى بر وى واجب نمى باشد ؟!ابن عربى ، به کدام یک از این دو مقوله ، ملتزم است ؟!
وارث پیامبر ، پشت سرش را مى بیند
ابن عربى ، ادّعاى وراثت حالات نبوّتِ پیامبر را دارد تا آنجا که وى پشت سرش را مى بیند ، مى گوید :چون مقام «وجهیّت» (از هر سو دیدن) را از پیامبر صلى الله علیه وآله به ارث بردم و این حالت را داشتم، در مسجد اَزهر ـ در شهر فاس[۲۲] ـ با مردم نماز مى گزاردم . آنگاه که به محراب در مى آمدم ، همه وجودم ، چشم مى شد ، از هر سوى خود [ اشیا ودیگران را ] مى دیدم (همانگونه که قبلهام [ و پیش رویم ] را مى دیدم) و داخل وخارج [ محراب ] و هیچ یک از افرادى که در جماعت شرکت مى کردند ، بر من پوشیده نمى ماند .حتّى بسا کسى که نماز را با من درک کرده بود ، در یک رکعت به اشتباه مى افتاد ، پس از سلام و رو کردن به جماعت ، صدا مى زدم (به عقیده من آن مردباید آنچه را از دست داده بود ، جبران مى کرد ، به رکعتى خلل وارد ساخت)مى گفتم : فلان و بهمان از تو فوت شد ، نمازش را تمام مى کرد و به یاد مى آورد .اشیا و این احوال را درنمى یابد مگر کسى که آن را بچشد .هرکس این حالت ، حال او باشد [ و به این مقام برسد ] قبله هر سمت که باشد ، وى رویاروى آن است .این چنین ، من با جان [ و همه وجودم ] آن را چشیدم .جز کسى که صاحب این حال است ، سزاوار نیست سوار بر مرکب ، نمازگزارد .[۲۳]
خَرَس (گنگى )
ابن عربى مى گوید :شاگردى داشتیم که این کشف برایش رخ داد ، جز اینکه این حالت گنگ شدن بر او پایدار نماند و به حیوانیّتِ خویش متحقّق نشد .چون خدا مرا به این مقام بداشت ، به حیوانیّتم تحقّقى کلّى یافتم ؛ چیزها رامى دیدم و مى خواستم آنچه را مى نگرم بر زبان آورم، امّا نمى توانستم ! و میان خود و گنگانى که نمى توانند سخن بگویند ، فرقى نمى دیدم .[۲۴]
خدا اَعیانِ پیامبرانش را به ابن عربى نمایاند
ابن عربى مى گوید :بدان که چون حق مرا آگاه ساخت و اَعیان [ و اَرواحِ آن دسته از ] رسولان وپیامبرانش را که همه [ از جنس ] آدمى بودند از آدم تا محمّد (صلوات و درود خدا برهمه شان باد) در مشهدى که در آن اقامت داشتم (در «قُرطُبه» سال ۵۸۶) به من نمایاند ، از آن طایفه جز «هود» با من سخنى نگفت ، او مرا به سببِ جمعیّت[ و گردهمایى ] آنها خبر داد .او را مردى تنومند دیدم که سیماى نیکو داشت ،خوش محاوره بود . امور رامى دانست و برایش عیان مى نمود . دلیل من بر کشف امور از سوى او ، این آیه است :« مَا مِن دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » ؛[۲۵]هیچ جنبنده اى نیست جز اینکه پیشانى [ زمام هستى ] اش به دست خداست ، همانا پروردگارم بر راه راست است .[۲۶]
فرشتگان برتر از پیامبرند
ابن عربى ، مى گوید :و امّا مسئله طفولیّتى که بین مردم هست و اختلاف آنها در فضل (و برترى )ملائکه بر آدمى ، این را من در کشفى که برایم رخ داد ، از پیامبر صلى الله علیه وآله پرسیدم ،فرمود : ملائکه اَفضل اند .پرسیدم : اى رسول خدا ، اگر از من بپرسند ، دلیل این برترى چیست ، چه پاسخ دهم ؟پیامبر سویم اشاره کرد [ و فرمود ] : دانستید که من برترینِ مردم هستم ، نزدتان ثابت و صحیح است که از زبانِ خداى متعال گفتم که فرمود : «مَن ذَکَرَنی فی نفسه ، ذَکَرْتُه فی نفسی ؛ ومَن ذَکَرَنی فی مَلَأ ، ذَکَرْتُه فی مَلَأ خیر منهم» ؛[۲۷] هرکه مرادر پیش خود یاد کند ، من هم او را پیش خود یاد مى کنم ؛ و هرکه مرا در حضور دیگران یاد کند ، او را در حضور کسانى که بهتر از ایشان است یاد مى کنم .بسا ذاکر خداى متعال که او را در جمعى ذکر کند که من در میان آن هایم ، از این رو، خدا او را درجمعى ذکر مى کند که بهتر از آن گروهى است که من در میانشانم.به هیچ چیزى همچون این مسئله ، شادمان نشدم .. .[۲۸]
دستیابى به گنج کعبه
ابن عربى ، مى نگارد : بدان که خداى متعال در کعبه ، گنجى را ـ به امانت ـنهاد . پیامبر صلى الله علیه وآله خواست آن را بیرون آورد و انفاق کند ، سپس به جهت مصلحتى که به نظرش آمد امر دیگرى برایش پدیدار گشت .پس از پیامبر ، عُمَر مى خواست آن را درآورد ، به پیامبر صلى الله علیه وآله اقتدا کرد و از این کار، خوددارى ورزید .این گنج ، تاکنون در کعبه هست .و امّا من ، لوحى از طلا ـ از آن گنج ـ برایم روانه شد . در سال ۵۹۸ در «تونس»بودم که آن را برایم آوردند . در آن جاى فرو رفتگى اثر انگشت ، به نظرمى آمد ؛عرض آن یک وجب وطولش به یک وجب یا بیشتر مى رسید ، به قلم [ و زبانى ]که من نمى دانستم در آن [ جمله هایى ] نوشته شده بود .این رخ نمودن گنج کعبه براى من ، به سببى بود که میانِ من و خدا پدید آمد . از باب اَدب همراهى با پیامبر صلى الله علیه وآله از خدا خواستم که آن را به جایگاهش بازگرداند .اگر این گنج را پیش چشم مردم بیرون مى آوردم ، فتنه کورى برمى انگیخت ،به خاطر این مصلحت نیز ، از نمایاندن آن گنج چشم پوشیدم .چراکه پیامبر صلى الله علیه وآله بیهوده آن را رها نساخت . آن را به حال خود واگذاشت تا[ شخص ] قائم به اَمر خدا در آخر الزّمان آن را بیرون آورد ، همو که زمین را ازعدل و داد بیاکَند .. .[۲۹]
فقه شیرخواره و نُطق او
ابن عربى ، مى نویسد :این اتفاق برایم رخ داد که با دختر شیر خواره ام ـ که عمرش به یک سال نمى رسید ـ هم سخن شدم . از او پرسیدم : اى دخترکم (وى به حرفم گوش تیزکرد)درباره مردى که با زنش آمیزش کرده و انزال نشده ، چه مى گویى ؟ واجب بر او چیست ؟وى پاسخ داد : غسل بر وى واجب است .«فَغُشِى َ عَلَى جدتها مِن نُطقها» ؛ جده آن کودک ، از این قدرت سخن او ، از هوش رفت .این را خودم مشاهده کردم .[۳۰]
دریاى معارف
ابن عربى مى گوید :چون دریافتم خداى متعال باب حکمت را به قلبم گشود و دریاى آن را دردلم جارى ساخت و در پهناى آن شناور ساخت تا آنجا که به خدا سوگند ،هنگامى که وزش تند بادها بر آن شدّت مى یافت ، از آن موج برمى خاست و اوج مى گرفت ، به این دریاى بزرگ مى نگریستم .سپس به موج زدن دریاى معارف و اسرار در سینه ام مى نگریستم ، و در برابراین خیزش علم در سینه ام و صداى اصطکاک امواج آن ، آن دریاى بزرگ را (که دریایى متلاطم و موّاج بود) ساکن و بى حرکت مى یافتم ـ به ویژه در مکّه مشرّفه .در پى این [ کشف بزرگ ] ترس شدید و بى تابى سترگ و بیم فرساینده اى مرافرا گرفت . تصمیم گرفتم از دیدارها دست بکشم و براى مردم منبر نروم .به اجبار ـ و به طور حتم و واجب ـ به منبر رفتن و نصیحت [ خالصانه ] براى [ رضایتِ ] حق امر شدم …[۳۱]بعضى از دوستان نگارنده ـ به جد یا شوخى ـ مى گفت : بسا سخن ابن عربى حقیقت داشته باشد به اینکه بعضى از شیاطین جن ، او را به این کار واداشت وشاید همین شیطان ، دریاى معارف را به نظرش آورد و آن را جلوه داد !
یگانه دوران
در سر در ورودى سرداب قبر محیى الدین ـ ابن عربى ـشعرى نوشته شده که در آن ، وى خود را مى ستا ید و مى گو ید : ولکلّ عَصرٍ واحد یَسْمُو به وَأَنا لباقی العصر ذاک الواحدـ هر عصرى ، یک نفر یگانه دارد که به آن مى بالد ؛ امّا من ، یگانه همه روزگارانِ باقى مانده ام .امکان داشت این شعر از خیال پردازى هاى شاعران به شمار آید ، لیکن پس از آنکه آن را خواندیم، دریافتیم که وىآنچه را مى گوید قصد مى کند و صریح دلالت لفظى آن ، مدّ نظرش هست .بارى ، یگانه دوران ،صاحب الأمر ، امام مهدى علیه السلام است ، نه شخص دیگر ؛هرکس دیگرى که آن را ادّعا کند ، خود را به خوارى و پستى افکنده است .
مشارکت با پیامبر در حکم
ابن عربى، از مقام شهودش در عالَم مثال ، در بارگاه الهى سخن مى گوید واینکه در آنجا پیامبر را دید ، در حالى که ابوبکر بر طرف راست و عُمَر در طرف چپ آن حضرت بود …مى گوید : سالارِ برترین ها و شیرینترینِ گواراها و روشنترین روشنى ها[ سویم ] نگریست ، مرا در وراى ختمِ [ ولایتِ مطلق ] دید ؛ به جهت اشتراک حکم میانِ من و او .سیّد اعلا [ پیامبر ] به او [ به ختم ولایت مطلق ، یعنى عیسى ] گفت : این شخص، همتاى تو وفرزند [معنوى ] ات ودوستِ صمیمى وبا اخلاص توست . [۳۲]
مقامِ حضرت عزّت تنها براى صوفى هاست
ابن عربى ، مى گوید :مقامِ حضرت عزّت [ که همان حضرت وحدانیّت است ] به ما اختصاص داردو براى ماست ، مقامِ [ ششصد و ] بیست و ششم ، جز اینکه این حضرت عزّت بودنى که براى ماست ، میان ما درجاتى دارد …[۳۳]
مقامى بالاتر از پیامبر
قیصرى ، در شرح فصّ شیثى ، از ابن عربى نقل مى کند که در فتوحاتش مى گوید :وى دیوارى از طلا و نقره دید که جاى دو خشت (یکى از طلا و دیگرى ازنقره) در آن خالى است ، وى در جاى آن دو خشت قرار گرفت و گفت : شک ندارم که « رائى » (بیننده) منم و تردید ندارم که من در جاى آن دوخشت ، جاى مى گیرم و با من ، دیوار کامل مى شود .سپس این رؤیا ، به ختم ولایت به او ، تعبیر شد .[۳۴]در فصل آینده از کتاب فصوص «فصّ شیثى » ، این سخن خواهد آمد که مى نگارد : [ خاتم الأنبیا ] پیامبر دید که دیوار یک خشت کم دارد و خاتم الأولیاء [ ابن عربى ] دید دو خشت (یکى از طلا و دیگرى از نقره) کم دارد ، و ابن عربى خود را دید که بر جاى این دو خشت نقش بست و دیوار کامل شد .این سخن بدان معناست که ابن عربى ، خود را از پیامبر صلى الله علیه وآله بالاتر دید . وى در الفتوحات مى نویسد :ما به همراه ایمان ، اَخبار کشفى را مى افز اییم ؛ با چشم خود ـآشکارا ـ دیدیم که سنگها ذکر خدا را مى کنند با زبان گویایى که گوشمان آن ذکرها را مى شنید وما را همچون مخاطبه عارفان به جلال الهى ، مخاطب مى ساخت ،خطابى که هر انسانى آن را درک نمى کند .[۳۵]ابن عربى ، مدایح بى شمار دیگرى از خود دارد که مجالى براى جست و جوى آنها نیست . در الفتوحات[۳۶] و در دیگر نوشته هاى او موارد فراوانى از آنها رامى توان به دست آورد . [۱] . بنگرید به ، کتاب الإسرا إلى مقام الإسرى ، چاپ سال ۱۳۶۷ هجرى ، در ضمن رسائل ابن عربى . [۲] . الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۰ . [۳] . الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۰ . [۴] . همان . [۵] . همان . [۶] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۷۲ ، تحقیق ابراهیم مدکور وعثمان یحیى . [۷] . همان ، جلد ۲ ، ص۴۰۱ . [۸] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه و دیگر کتابهاى ابن عربى [۹] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الثالثة : ۱۷ و۲۰ ـ ۲۱ . [۱۰] . فصوص الحکم : ۴۷ ـ ۴۸ و۵۶ ـ ۵۷ . [۱۱] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۳ : ۴۵۰ ـ ۴۵۱ . [۱۲] . الفتوحات المکیّة ۱ : ۲۶۴ ـ ۲۶۵ (مشاهده ادامه سخن ابن عربى ـ در این کتاب ـ تهى از فایده نیست) الردود و النقود : ۱۴۹ ـ ۱۵۰ . [۱۳] . برگرفته از آیات آغازین سوره نجم م . [۱۴] . بنگرید به ، الردود والنقود : ۱۵۰ ـ ۱۵۱ . [۱۵] . همان ، ص۱۷۰ ـ ۱۷۱ . [۱۶] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۱۸۱ ـ ۱۸۴ . [۱۷] . همان ، جلد ۵ ، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷ . [۱۸] . همان ، جلد ۹ ، ص۱۰۶ . [۱۹] . فصوص الحکم : ۱۶۲ . [۲۰] . الفتوحات المکیّه ۷ : ۱۸۷ . [۲۱] . همان . [۲۲] . فاس ، نامِ شهر بزرگى بر کرانه دریاى مغرب ، در سرزمین مراکش است م . [۲۳] . الفتوحات المکیّه ۷ : ۲۶۷ ـ ۲۶۸ . [۲۴] . فصوص الحکم : ۱۸۶ ـ ۱۸۷ ؛ شرح فصوص الحکم قیصرى : ۱۰۷۷ ؛ ممدّ الهمم : ۴۹۶ (م) . [۲۵] . سوره هود ۱۱ آیه ۵۶ . [۲۶] . شرح فصوص الحکم قیصرى : ۷۲۹ . [۲۷] . بنگرید به ، مسند احمد ۲ : ۳۵۴ ؛ مصنّف ابن اَبى شیبه ۷ : ۷۵ ؛ در این دو مأخذ آمده است : … ومن ذَکَرَنی فی ملأ من النّاس ، ذکرتهُ فی ملأ أَطْیَب منهم وأکثر حدیث از ابو هریره مى باشد (م) . [۲۸] . الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۲۱۰ ـ ۲۱۱ و در چاپ دار صادر ، جلد ۲ ، ص۶۱ . [۲۹] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۵۸ . [۳۰] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۷۹ . [۳۱] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الأُولى : ۱۲۳ . [۳۲] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۴۴ ـ ۴۵ . [۳۳] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الثالثة : ۳۵۲ . [۳۴] . منهاج البراعة ۱۳ : ۲۶۹ . [۳۵] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۴۷ ، چاپ دارالکتب العلمیّة الکبرى . [۳۶] . الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۴۵۲ ـ ۴۵۳ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى .