دفاع از ابن عربى بخش ۲ – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
ابن عربى شیعه امامیّه را محترم مى شمارد
مدافعان ابن عربى بیان مى دارند که وى شیعه امامیّه را ارج مى نهاد و احتراممى گذاشت . در موارد بسیارى (خواه در الفتوحات و خواه در محاضرة الأبرار)وى از ائمّه شیعه [ با احترام ] یاد مى کند . پس نباید او را دشمن امامیّه قلمدادکرد .[۱]مى گوییم :یک : ما در کتابهاى ابن عربى ، اثرى از اینکه وى «امامیّه» را خاطرنشان سازد و از آنها تقدیر و تمجید کند ، نیافتیم ، بلکه این را مى یابیم که مى گوید :شیطانها سوى بدعت گذاران و هواپرستان (به ویژه امامیّه) اصل صحیحى را ـ که همان محبّت اهل بیت است ـ مى افکنند ، سپس آنان از این محبّت ، به نگرشهاى اشتباهِ دیگرى ، دست مى یازند .[۲]دو : خود همین شخص [ تهرانى ] ادّعا مى کند که ابن عربى «مستضعف » به شمار مى رود . وى در «مغرب» مى زیست ، و چیزى از شیعه و تشیّع (چه رسد به امامیّه) نمى دانست .[۳]اگر امر ، چنین باشد ، از کجا وى به نیرنگ شیاطین با شیعه (و به ویژه با امامیّه)پى بُرد ؟ چگونه عقیدهاى را که درباره عملکرد شیاطین با شیعه مطرح مى سازد بااحترام و ارج نهادنِ او به امامیّه ، جمع کنیم ؟سه : به فرض بپذیریم که ابن عربى ، از تشیّع چیزى نمى دانست ، و کتاب فتوحات را با الهام دریافت و مطالب آن را بى اختیار خودش نوشت (چنان کهمى پندارند)
چگونه الهام الهى در این امر ، به خطا رفت ؟ چرا آیین تشیّع با کشفى که او ادّعایش را دارد ، نمایان نگردید ؟و اگر این توانایى را نداشت ، چگونه پیش از آنکه شیعه را بشناسد ، احکام خویش را بر آنان بار مى کند ؟ چرا جویاى کتابهاى امامیّه نمى شود تا آنها رابخواند و از گفته هاشان سر درآورد ؟!و اگر کتاب امامیّه را به دست نیاورد ، چرا از علماى عصر خویش درباره آنهاو کتابهاشان ، نپرسید ؟ابن عربى ، کتاب الفتوحات را در مکّه نوشت (نه در سرزمین مغرب) اگرشناخت شیعه در مغرب سخت مى نمود ، آیا در «مکّه» هم این کار ، دشوار بود ؟!چهار : کتابهاى شیعه و گفته هاى آنان در سراسر بلاد مغرب ، معروف وشایع بود (چنان که در مشرق همین روند وجود داشت) ابن عبد رَبّه ، ابن حَزْم ،ابن عبدالبرّ ، قاضى ابن العربى ـ صاحب کتاب شرح الترمذى ـ صاحب کتاب«العواصم من القواصم» این امر را ثبت کرده اند .و همچنین ابن خلدون و دیگر علماى آن بلاد (مانند : صاحب العقد الفرید ، والمحلّى ، والفصل فى الملل والأهواء والنحل ، مقدّمه ابن خلدون ، و کتاب العبر)ردّهاشان را بر شیعه و باورهاى شیعیان ـ به تفصیل ـ در کتابهاشان آورده اند .تاریخ تصریح دارد به اینکه ابن عربى ، کتابهاى ابن حَزْم را خواند ، یکى ازکتابهاى ابن حزم ، کتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل است .ابن مُسْدى [ م ۶۶۳ه ] مى گوید : ابن عربى در اجازهاش به او سخنى را گفت که نقل به معنا یا نصّ آن چنین است : محمّد بن عبدالحق اِشْبِیلى او را حدیث کرد به کتابهاى امام ابو محمّد على بن احمد بن حزم ، از ابوالحسن ، شُرَیح بن محمّدبن شُرَیح ، از او .[۴]نیز ابن مُسْدى مى گوید : ابن عربى در عبادات ، مذهب ظاهریّه را داشت و دراعتقادات ، باطنى نظر [ به مذهب باطنیّه ] بود .[۵]بارى ، ابن عربى ، سرزمینها را دور زد ، به مصر درآمد ، و مدتى در حجازسکنا گزید ، به بغداد ، موصل و بلاد روم وارد شد ،[۶] بلکه دو بار به بغداد آمد ؛بار اوّل در سال ۶۰۱ هجرى و بار دوّم در سال ۶۰۸ هجرى .شیعیان در بغداد ـ به ویژه در منطقه کرخ ـ وجود داشتند ، چرا ابن عربى ازنزدیک آنها را شناسایى نکرد و از آنها نپرسید ؟ چگونه اهل بغداد از شیعیان سخنى به او نگفتند با اینکه عداوت میان آنها و شیعیان ، موج مى زد و آنان دستکم سالانه دو بار بر آنها مى تاختند ، خودشان را مى کشتند و خانه هاشان راغارت مى کردند ؛ یک بار در روز عاشورا و بار دوّم در روز غدیر (چنان که ما درکتاب «صراع الحُرّیّة فی عصر الشیخ المفید» این امر را روشن ساخته ایم) .افزون بر این ، سرزمین مغرب ـ که ابن عربى در آن رشد و پرورش یافت ـ به دست موسى بن نصیر شیعى ، فتح شد و دعوتهاى شیعه در آن شایع بود و درطول قرنها آثار آن برجاى ماند .همچنین دعوت اسماعیلیان که به تشکیل دولت فاطمیان در مصر انجامید ،فعالیت هایش به دور از چشم دیگر بلاد مغرب نبود.
ابن عربى به تقیّه پناه مى آورد
مدافعان ابن عربى ، در راستاى عذر تراشى از ستایش هایى که ابن عربى ازاهل سنّت مى کند و به تقدیس شخصیتها مى پردازد یا آنها را محترم مى شمارد(و از نکوهش و خدشه اى که بر شیعه وارد مى سازد) مى گویند : شرایط و فضاى تقیّه در شام ، محیى الدین بن عربى را بر کتمانِ ارادت او [ نسبت به اهل بیت ]مجبور ساخت .مى گوییم :اوّلاً : ابن عربى ـ پیش از آنکه به شام درآید ـ کتاب الفتوحات المکیّه را که آکنده از دلائل تسنّن اوست ، در «مکه» نوشت . چرا تقیّه اى سخن گفتن ، به شاماختصاص یابد ، نه دیگر شهرهایى که ابن عربى در آنها فرود آمد .ثانیاً : هرگاه آنچه را ذکر کرده اند صحیح باشد ، چگونه ابن عربى در کتابى که پیرامون امامان دوازده گانه ، به او نسبت داده اند ، تقیّه را به کار نبرد ؟!ثالثاً : ادّعا مى کنند ـ چنان که اندکى پیش ذکر کردیم ـ کتابهاى ابن عربى (به جز کتاب الفتوحات المکیّه) پر از مناقب اهل بیت علیهم السلام است .على رغم نادرستى این ادّعا ، مى گوییم : چرا کتاب هایش را از مناقب اهل بیت آکنده ساخت و خصوص این کتاب را از آن تهى ساخت ، بلکه پر از مطالبى کردکه در تسنّن عمیق و پایدار او صراحت دارد ؟رابعاً : آنچه را ابن عربى در کتابهایش مى آورد ، تنها کتمان ولایت نیست ،بلکه مبادرت اختیارى و رضایت مندانه ، به تقریر امور فراوانى است که حقیقت تسنّن را استوار مى سازد ، على رغم اینکه ابن عربى ، نیازمند ذکر و خاطرنشانسازى آنها نبود .به فرض که وى به آنها احتیاج مى داشت ، چگونگى سخن گفتن درباره آنها وشیوه پرداختن به آنها ، منحصر به فرد (تک روانه) مى باشد و استوار و به صوابنیست ، بلکه دربیشتر وقتها ، صرفِ ترفندهاى پوچ و دور از ذهن است .[ اگر ابن عربى مى خواست تقیّه کند ] تقیّه ، وادارش مى ساخت که سکوت کندیا به کمترین مراتبى که بتوان با آن غائله اهل بغى و باطل را فرو نشاند ، لب گشاید ، تقیّه بر انسان تا این اندازه پافشارى و پُرچانگى در امورى را که حقیقت ندارند (و نه براى آنچه او را به بازاریابى آنها برانگیخت ، حقیقتى هست) واجب نمى سازد .
رافضى ها از شیعیان اند
بعضى بر این باورند که ابن عربى (آن گاه که از رؤیت روافض به صورتخوکها سخن مى گوید) ذکر مى کند که : رافضى ها از «شیعه» است و همین مؤیّدآن است که مقصودش از «روافض» خوارج اند ؛ زیرا معناى این عبارت چنینمى باشد : رافضى ها طایفه اى اند که از شیعه جدا گشته اند و مذهب نَصب [ دشمنى با اهل بیت ] و انحراف را در پیش گرفته اند .[۷]مى گوییم :شیفتگى این افراد به ابن عربى ، وادارشان ساخته که از دلیلى که او را محکوم مى سازد ، بر صحّت عقیدهاش دلیل آورند .اینکه ابن عربى مى گوید : «إنّ الرَّوافض هُم مِنَ الشِّیعة» (رافضى ها از شیعه اند)صراحت دارد در اینکه وى فرقه هاى مختلف شیعه را (زیدیّه ، اسماعیلیّه و …)مى شناخت و مى دانست که «روافض» خصوص فرقه امامیّه است که از مهمترین فرقه ها و گسترده ترین آنها و سرسختترینشان ـ از نظر توان و قدرت ـ در دفاعاز حق و دین ، مى باشد .معناى ادّعاى این سخن ابن عربى که «رافضى ها از شیعه اند» چیست ؟ آیا این جمله دلالت دارد که وى با واژه «رافضى » ناصبى ها را قصد کرده است ؟!اگر بگویى «حنفى ها از اهل سنّت اند» آیا بدین معناست که آنان فرقه اى جدااز اهل سنّت مى باشند و جزو شیعه مى شوند ؟!هرگاه بگویى«کاتولیکها از مسیحیان اند» آیا کاتولیک فرقه اى جدا ازمسیحیّت و از دشمنانِ آنها مى گردد ؟!وهنگامى که بگویى : «فرزندان عبدالمطّلب از بنى هاشم اند» آنان گروهى جدااز هاشمیان مى گردند و میانشان دشمنى برمى افروزد ؟!
مستضعف بودنِ ابن عربى
بعضى اعتراف دارند که ابن عربى سُنّى زاده شد و در میان سُنّى ها رشد وپرورش یافت ، لیکن ادّعا مى کنند که وى مجاهدت کرد و به تدریج با شهود ووجدان ، حقایق را کشف نمود و از مُوَحِّدان مُخلص و از شیعیانى گردید که جانشان را در محبّت امیرالمؤمنین علیه السلام فدا مى کنند ، لیکن نامیده شدن به اسم شیعه ، و ابراز بغض و عداوت با خلفاى غاصب امر محالى بود .«امروز هم در هر گوشه از مدینه … اگر کسى در اَذانِ خود و یا غیراَذان ، علناً بگوید : أَشْهَدُ أَنَّ علیّاًأَمیرُالمؤمنین وَوَلیُّ اللّه ، خونش رامى ریزند و قبائل و طوائف ، خونش و گوشتش را براى تبرّک مى برند …ولى اگر یک ساعتِ تمام ، از عایشه تمجید و تعریف کند … دور اوجمع مى شوند و نُقل مى پاشند و هلهله مى کنند» .[۸]وى بعد از آنکه ادّعا مى کند کتابخانه هاى این سرزمینها آکنده از کتابهاى سُنّیان است ، مى گوید :«حتّى یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمى شده است» .[۹]همچنین سیّد محمّد حسین تهرانى مى نویسد : « روزى بحث ما با حضرت استاد … طباطبائى … بر سر همین موضوع به درازا انجامید ؛ چون ایشان مى فرمودند : چطور مى شودمحیى الدین را اهل طریق دانست با وجودى که متوکّل را از اولیاى خدا مى داند ؟!عرض کردم : … باید در نظیر این نوع از مطالب ، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم !ایشان ، لبخند منکرانه اى زدند و فرمودند : آخر محیى الدّین از مستضعفین است ؟!عرض کردم : چه اشکال دارد ؟ وقتى مناط استضعاف ، عدم وصول به متنِ واقع باشد با وجود آنکه طالب درصدد وصول بوده و نرسیده باشد ، فرقى مابین عالم کبیرى همچون محیى الدّین و عامى صغیرى … نمى باشد» .[۱۰]مى گوییم :اگر درستى بعضى از مقدّمات این سخن را بپذیریم ، مقدّماتِ دیگر آن ، دقیق نمى باشد و تشیُّع ابن عربى از آن به دست نمى آید ؛ زیرا :یک : اینکه مى گوید : «حتى یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان ، یافت نمى شده است» جز از سوى خداى دانا بر همه امور ، پذیرفتنى نیست .دو : کتابهاى عالمان این شهرها پر از ذکر عقاید شیعه و سعى براى باطل کردن آنها بود . به تألیفات ابن حَزْم بنگرید که ابن عربى کتاب هاى او رامى خوانْد ، و نیز بنگرید به کتابهاى ابن عبدَ رَبّه ، ابو عُمَر بن عبدالبَرّ ، قاضى ابوبکر ابن عربى (و اشخاص بسیار دیگر) چگونه اینان عقاید شیعه را دریافتند ودر کتاب هاشان تدوین کردند و ابن عربى آنها را ندانست تا این حد که در زمرهمستضعفان به شمار آید ؟!سه : بى گمان ، ابن عربى ( مانند دیگران) مى دانست که طایفه اى از مردم اند که به آنان «روافض» گفته مى شود و آنها «امامیه» اند .ابن عربى از بعضى از صوفیّه (رجبیّون) نقل مى کند که «رافضه» را به صورتِ خوک یا سگ دیدند .و یادآور مى شود که شیطان از راه حُبّ اَهل بیت علیهم السلام (و دیگر راهها) بر آنهاوارد مى شود .همچنین ابن عربى ، به سرزمینهاى مختلف (مصر ، عراق ، موصل ، حجاز ،شام و دیگر جاها) سفر کرد و زمان درازى در آنها زیست ، و دلنگرانى از عقایدو افکار شیعه در حدّ بالایى از قوّت و وضوح ـ به ویژه نزد عالمان آن شهرها ـوجود داشت ، پس چرا ابن عربى از این فرقه «رافضه» و از اعتقادات ودیدگاه هاى آنها پرس و جو نکرد ؟!چگونه هیچ آگاهى درباره آنها (نه در بغداد و نه در دیگر جاها) به دست نیاورد تا اینکه ماجرا به این استضعافى انجامید که نمى توان آن را به مردمانِ عادى نسبت داد ، چه رسد به اَمثالِ ابن عربى .پیداست که تسنُّن اهل سنّت ، از درگیرى و مبارزه با شیعه (به ویژه امامیّه که همان رافضى هایند) جدا نمى باشد و عالمانِ اهل سنّت از دست به دست کردن دیدگاه هاى آنها و تاختن بر آنها دست برنمى دارند .کتابهاى اهل سنّت آکنده است از چیزهایى که گزافه ها را بپراکند واحساسها را برافروزد و عقلها رابرانگیزاند تا شناختى درباره شیعه و تشیّع ورفض و رافضه ، به دست دهد .چهار : کسى که این جزئیّات دقیق را درباره مذهب تَسنّن مى داند و کتابالفتوحات المکیّه را از بر (بى آنکه به کتابى درعقاید و فقه و حدیث و تاریخ وغیر آن ، مراجعه کند) مى نویسد ـ آن چنان که طرفداران ابن عربى مى پندارند ـ باید از رهگذر به دست آوردن این معارف ، آگاهى هاى فراوانى درباره شیعه وتشیّع به چنگ آورد .اگر ابن عربى ، این معارف را از طریق کشف و علم لَدُنّى به دست آورد ، چرااندکى از معارف شیعه را از این طریق ، به دست نیاورد ؟!چه چیز موجب شد که ابن عربى در دائره جهل تا حدّ استضعاف ، در امرشیعه که به دلیل توانمندى فکرى و برخوردارى از حجّت هاى رسا ، اندیشهعالمان سنّى را در سراسر گیتى و در دورترین نقاط به خود مشغول مى داشت ،باقى بماند ؟!آیا مى توان اَمثال ابن عربى ، عالمانى را که تا این حد اطلاعات گسترده دارند ،از مستضعفان دانست ؟!اگر چنین باشد ، براى دیگر مردمان چه چیزى باقى مى ماند ؟! آیا سزامندنیست که علاّمه طباطبایى رحمه الله در برابر مانند این ادّعا ، لبخند منکرانه بزند ؟!پنج : اگر از باب جَدَل بپذیریم که ابن عربى مستضعف مى باشد ، این کار او رادر زمره شیعه قرار نمى دهد و از دائره تسنّن خارج نمى سازد به گونه اى که احکامشیعه بر او بار شود و بر اساسِ آن با وى رفتار گردد . ناگزیر باید او را مانندمستضعفان در دیگر ادیان دانست ؛ چراکه استضعاف مسیحى یا یهودى ، وى رادر شمار مسلمانان در نمى آورد .شش : هرگاه شهود ابن عربى او را تا این سطح از تشیّع و محبّت نسبت به امام على علیه السلام (که مستدل به آن اشاره مى کند) رساند ، چرا به حقیقتِ دشمنانِ امام على علیه السلام (به ویژه کسانى مانند متوکّل ، معاویه و حجّاج و …) او را رهنمون نشد ؟اگر ابن عربى این حقیقت را دریافت و به اَحوال دشمنان امام على علیه السلام پى بُرد،چرا کتاب هایش آکنده از کرامتهاى آنهاست و فضیلت هاى خیالى آنان رامى آورد ؟!چرا ابن عربى موضوعِ نصب جانشین از سوى پیامبر را ـ بعد از خود ـ براى کسى (حتّى براى حضرت على علیه السلام) انکار مى کند ؟!چرا ابن عربى از ظلمى و ستمى که بر حضرت زهرا علیهاالسلام جریان یافت اطلاعى ندارد ؟!و چرا ؟! و چرا ؟!هرگاه ابن عربى ، همه اینها را با شهود و وجدان کشف کرد ، چرا امامت وحقیقتِ اهل بیت علیهم السلام را که با اَحادیث صحیح و متواتر ثابت اند ، درنیافت ؟!چرا ابن عربى ، مراد از اهل بیت را تعمیم مى دهد تا جعفر و سلمان فارسى (وغیر آن دو) را در بر گیرد ، و کشف نمى کند که اهل بیت علیهم السلام ـ فقط ـ اهل کساءهستند و دیگر امامان علیهم السلام به آنها ملحق مى شوند .بلکه این کار ، به شهود و وجدان نیاز ندارد و در این زمینه به کتابهاى شیعه نیازى نیست ؛ زیرا کتابهاى اهل سنّت که ابن عربى آنها را خواند یا برایش خوانده شد ، بهترین شاهد و دلیل ، بر این حقیقت است .در پایان مى توان گفت : چرا ابن عربى به وسیله کشف و وجدانش به حقیقتِشیعه دست نیافت و اینکه آنان سگ و خوک نیستند ، بلکه برگزیدگان اهل ایمان و مایه عزّتِ اسلام اند .ما در عنوان « خودستایى ابن عربى » (اگر در ادّعایى که مى کند راست بگوید)آنچه را که براى اقامه حجّت بر او بسنده باشد ، آورده ایم .هفت : این مستدل مى خواهد علیه ما ادّعا کند که ما از ابن عربى مى خواهیم به تحدّى با مقدّساتِ اهل سنّت برخیزد ، و آشکارا به خلفاى آنان دشنام دهد ، مثالِ شهادت به ولایت حضرت على علیه السلام را در خیابان هاى مدینه (در راستاى هدف و منظورى که دارد) مى آورد .حقیقت این است که وى مى داند این امر ، خواست ما و دیگران نیست ، مامى گوییم اگر موضع ابن عربى تقیّه اى مى بود ، مى توانست به کمترین حدّ مدارا با دیگران ـ که شرّ آنها را برطرف سازد ـ بسنده کند ، و به هر مناسبت و غیر مناسبتى به فضیلت تراشى براى دشمنان اهل بیت علیهم السلام دست نیازد و امورى را که هیچ اساسِ درستى ندارند بر زبان نیاورد و به عدم وصایت پیامبر براى امام على علیه السلام نظرِ قطعى ندهد ، و لب نجنباند که عرفا شیعه را به صورت خوک دیده اند !همه همّت ابن عربى در همه کتاب هایش در راستاى پشتیبانى و استوار سازى مذهبى است که طرفداران ابن عربى ادّعا مى کنند وى آن را مذهب حقنمى دانست و به آن ایمان نداشت .این مطلب زمانى تأکید مى شود و بیشتر رخ مى نمایاند که در نظر آوریم کتابالفتوحات تنها یک کتاب تربیتِ روحى و اخلاقى و تصوّف و دعوت به زهداست . اگر ابن عربى درباره این امور (که همه توانش را بر آنها قرار مى دهد وشالوده رسالت نویدبخش خویش مى سازد) خاموش مى ماند ، مورد مؤاخذه قرار نمى گرفت .خردمندانِ اهل سنّت ، زمانى به خشم مى آیند که شخصى به ناحق بر شالودهمذهب آنان جسارت ورزد و اگر کسى صادقانه و با صراحت و به زبانى خوش ودرست با دلیل ، به بیان حق بپردازد ، ناخوشایند آنها نمى افتد .نیز اگر انسان ، از هر درى سخن نگوید و به همه وادى ها درنیاید و سکوتپیشه کند ، به خشم آنان گرفتار نمى آید ؛ از این روست که آنان از پزشک یا عالمنحوى ، انتظار ندارند که فضایل ابوبکر یا عُمَر را در کتاب طبّ یا در علم نحوبنگارد و از دانشمند فیزیک ، چنین چیزى را نمى خواهند .بارى ، روشن شد که سوق دادن بحث پیرامون این امر با این رویکرد ، غیرمنصفانه و نامقبول است .
ابن عربى نزد شهید مطهّرى
بعضى به سخنى که از شهید مرتضى مطهّرى در بزرگداشت منزلت ابن عربى صادر شده ، چنگ مى آویزند ، آنجا که استاد مى گوید :«مسلّماً [ ابن عربى از ] بزرگترین عرفاى اسلام است ، نه پیش از اوو نه بعد از او ، کسى به پایه او نرسیده است …[ ابن عربى ] یکى از اعاجیبِ روزگار است ، انسانى است شگفت» .[۱۱]شهید مطهّرى درباره کتاب فصوص الحکم مى گوید :«در هر عصرى شاید دو سه نفر بیشتر پیدا نشده باشند که قادر به فهم این متنِ عمیق باشند» .[۱۲]پیداست که شهید مطهّرى ، عالم بزرگى است ، بیهوده و بى دلیل ، حرف نمى زند .مى گوییم :اوّل : این سخن ، زمانى صحیح است که تشیّع ابن عربى را بپذیریم ؛ و در این حالت ، باید همه تلاشها را براى فهمِ سببِ تصریح ابن عربى به آنچه بر خلاف مذهب اوست ، به کار بُرد .امّا آن گاه که آغاز و انجامِ ابن عربى ، مذهب تسنّن است و کتابهاى وى براصول مذهب معروف او تکیه دارد ، سپس کسى خلاف آن را ادّعا مى کند ،طبیعتِ بحث ، تمسّک به ظاهر کلام او ـ چه رسد به صراحت وى ـ را اقتضا داردتا اینکه دلیل قاطع و برهان روشنى بر ضدّ آن ، بیاید .و در نزاع در تشیّع ابن عربى ، به راستى ، چنین دلیل و برهانى وجود ندارد .دوّم : این سخن شهید مطهّرى ، در اثبات تشیّع ابن عربى ، سودمند نمى باشد ؛زیرا استاد اشارهاى نزدیک یا دور به آن ندارد ، تنها درصدد ستایش ابن عربى درخصوص [ نقش وى در ] تصوّف و عرفان صوفى است . استاد مطهّرى در پى بیان مذهب ابن عربى نیست و نمى خواهد عیبهاى او را بازگوید .تکیه بر سخن شهید مطهّرى ـ در این امر ـ جز زورگویى و خواستهاى ناموجّه ، چیز دیگرى نیست .سوّم : کلامِ شهید مطهّرى را بدون پیرایش علمى نمى توان پذیرفت ؛ زیراکسى که سخن وى را مى خواند ، مى پندارد که علماى اسلام ، دغدغهاى جزرمزگشایى از کتابهاى ابن عربى (به ویژه کتاب فصوص الحکم) ندارند وهمگى همه توانمندى هاشان را براى درمان مبهمات این کتاب و حلّ مشکلاتِ آن ، به کار مى برند ، سپس درماندگى و شکست آنها [ در این کار ] آشکارمى گردد .در حالى که حقیقت ، این چنین نیست ؛ زیرا عالمانى که به این علم (که ابن عربى ، نوعى شناخت یا درجه اى از مهارت را در آن دارد) اهتمام مى ورزند ،گروه بسیار اندکى هستند و کسانى که به صورت جدّى و به طور مقبول و معقول ،به آن دست مى یازند ، افراد انگشت شمارى در هر زمان اند .اینکه در هر عصرى ، کتاب فصوص را بیش از دو یا سه نفر نمى فهمد ، امرى طبیعى است ؛ زیرا کسان اندکى به این علم روى مى آورند و آنان که به تعمّق وتبحّر در آن مى کوشند ، نادرند ، گرچه مُدّعیانِ آن (به جهت رغبت در دستیابى به شرفِ انتساب به این علم ، بى آنکه رنجى را براى رسیدن به حقایق آن به جان بخرند و تلاشى را براى به دست آوردن دقایق آن به کار برند) فراوان اند .چهارم : کلامِ شهید مطهّرى ، در رفع ابهامِ امر ابن عربى (در آنچه به حقیقت مذهبِ اعتقادى اش مربوط مى شود) چیزى را افاده نمى کند ؛ زیرا اینکه بسیارى سخنانِ ابن عربى را در فصوص نمى فهمند (اگر این مطلب درست باشد) بدان معنا نیست که همه آنچه را او در این کتاب یا در دیگر جاها آورده ، برایشان نامفهوم است .بلکه مقصود این است که موارد بسیارى از این کتاب ، براى خواننده اى که دراین علم تخصّص ندارد ، مبهم باقى مى ماند (با وجود اندک بودن متخصصان درخصوص عرفان صوفى نزد اهل سنّت) ابهام ، تنها در مواردى است که به حقیقتِ مذهب اعتقادى ابن عربى ، ربط نمى یابد .تاکنون کسى را نیافته ایم که بگوید یکى از فقراتى که در اعتقاد ابن عربى صراحت دارد ، در دایره مطالبى است که فهم آن بر علما (یا حتّى بر مردمان عامى ، چه رسد به خواص) دشوار مى باشد .بلکه امر ، از هر جهت ، بر خلاف این است ؛ مطالب اعتقادى ابن عربى درنهایت صراحت و وضوحاند ، حتّى براى جاهلِ ناعالم . نصوصى را که در این کتاب آوردیم ، بى تردید ، بهترین شاهد بر این ادّعایند .پنجم : سخن در حقیقتِ ادلّه و شواهد بر تشیّع ابن عربى است . علما در اینکه در پى این شواهدند با هم مساوى اند و تا زمانى که چنین باشد ، قول این یا آن عالم صلاحیّت ندارد دلیل بر این مطلب قرار گیرد ، باید ادلّهشان را بر تشیّع ابن عربى بیاورند ؛ زیرا هیچ یک از آنها ادّعا ندارد که با ابن عربى زیسته و از او سخن شنیده است و بر خواست درونى و قلبى اش آگاهى یافته است .هرگاه سخن شهید مطهّرى ، دلیلى بر تشیّع ابن عربى باشد (با اینکه چنین دلالتى ندارد) باید سخن گروه دیگرى از عالمان که جزو بزرگان و استوانه هاى علمى اند وحرفشان واضح و صریح است ، همراه با نزدیکى مأخذ آن [ که نزدیک به زمان ابن عربى این سخنان را بر زبان آورده اند ] دلیل قوى تر بر تسنّن ابن عربى باشد .این سخن براى کسى است که گوشِ شنوا و چشم بینا دارد .
[۱] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۲۹ در چاپ یازدهم ، ص ۴۴۶ .
[۲] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۴ : ۲۸۰ ـ ۲۸۱ .
[۳] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۳۵ ـ ۴۳۶ در چاپ یازدهم ، ص۴۳۶ ، پى نوشت .
[۴] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۴ : ۵۵۵ ، چاپ دار الکتب العلمیّة الکبرى ، مصر .
[۵] . همان .
[۶] . همان .
[۷] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۲۷ .
[۸] . روح مجرّد : ۳۵۱ چاپ یازدهم .
[۹] . همان .
[۱۰] . روح مجرّد : ۴۳۶ ، چاپ یازدهم ، پى نوشت .
[۱۱] . مجموعه آثار شهید مطهّرى ۲۳ : ۵۹ .
[۱۲] . همان ، ص۶۰ .