ابن عربى ، اوصافى را به شیعه اختصاص مى دهد و نشانه هاى بارزى راارزانى شان مى دارد که از درک وى نسبت به شیعه و ارزشى که شیعیان نزد اودارند ، خبر مى دهد .در این فصل ، متون زیر را ـ بى هیچ توضیح و نقدى ـ مى آوریم .
رافضى به صورت سگ
ابن عربى ، پیرامون جماعتى که آنها را «رَجَبِیّون» مى نامد ، مى گوید :با یکى از آنها ـ در ماه رجب ـ که در خانه اش محبوس بود ، گرد آمدیم . اینحالت ویژه [ روحى ] او را وامى داشت که خود را در خانه زندانى سازد . اوفروشنده هویج و سبزیجات رایج بود . درباره آن حالتش از وى پرسیدم ، با اینکه آگاهى هایى در این زمینه داشتم ، از کیفیّتِ آن حالت ، مرا باخبر ساخت وشگفتى هایى را باز گفت .از او پرسیدم : آیا نشانهاى در چیزى [ از آن حالت ] برایت باقى هست ؟ گفت :
آرى ، در خصوص رافضه [ شیعیان ] نشانه اى از جانب خدا دارم ، آنان را بهصورت سگ مى بینم ، هرگز از من پوشیده نمى مانند .گروهى که عقیده شان را مخفى مى داشتند و اهل سنّت آنها را انسانهاى عادلى مى دانستند [ و از تشیّع آنان بى خبر بودند ] به دست وى [ این شخصرجبى ] از مذهبشان بازگشتند [ ماجرا چنین بود که ] آنها بر وى درآمدند ، اینشخص از آنها روى گرداند و از عقیده شان ، باخبرشان ساخت . آنها بازگشتند وتوبه کردند و گواهى دادند که آنچه «رجبى » در حقّشان گفت (که هیچ کس ـ جزخود آنان ـ از این ماجرا خبر نداشت) راست است .[۱]
رافضى به صورت خوک
نیز ابن عربى ، درباره «رجبیّون» نقل مى کند :یکى از آنها را در «دُنَیسیر»[۲] (از دیاربکر) دیدار کردم . از رجبى ها غیر او راندیدم (در حالى که شوق دیدار آنها را داشتم) .براى بعضى از رجبى ها از کشفى که در ماه رجب برایشان رخ مى دهد ، درطول سال چیزى باقى مى ماند ، و براى بعضى از آنها این حالت دوام نمى یابد .شخصى را که من در «دُنَیْسیر» دیدم ، از کسانى بود که کشف روافض شیعه ،در طول سال ، برایش پایدار مى ماند . وى شیعیان را به صورت خوک مى دید . شخصى که هرگز کسى این مذهب را از او سراغ نداشت (و مخفیانه ، پیشخود بدان اعتقاد داشت و با آن خدا را مى پرستید) نزد این رجبى مى آمد ، چون بروى مى گذشت او را به صورت خوک مى دید! او را فرامى خواند و مى گفت : سوى خدا توبه کن ! تو شیعه و رافضى هستى ! دیگرى از این کشف در شگفت مى ماند.اگر وى صادقانه توبه مى کرد ، او را به صورت انسان مى دید و اگر زبانى مى گفت توبه کردم (و در دل مذهب خود را داشت) همچنان او را به صورت خوک مى دید و مى گفت : توبه ات دروغین [ و لقلقه زبان ] بود [ و از ته دل توبهنکردى ] .و آن گاه که صادقانه ، توبه مى کرد ، به او مى گفت : راست گفتى [ به راستى توبه ات از دل و جان بود ] .در نتیجه ، آن شیعه ، صدق و راستى رجبى را در کشفش درمى یافت و ازمذهب خویش دست مى کشید .[۳]مانند این ماجرا ، براى دو مرد عاقل ، از اهل عدالت از مذهب شافعى ، روى داد . کسى هرگز از آن دو تشیّع را سراغ نداشت و از خاندان تشیّع نبودند ، جزاینکه بدان سو نظر داشتند ، امّا خویشتندار بودند و این راز را برملا نمى کردند ومیان خودشان و خدا پوشیده مى داشتند .این دو تن ، درباره ابوبکر و عُمَر ، اعتقادِ بد و ناشایستى داشتند و درباره على علیه السلام غُلو مى کردند . چون بر آن شخص رجبى درآمدند ، وى دستور داد آندو را از نزدش بیرون کنند . خدا باطن آن دو را به صورت «خنزیر» (خوک) بروى نمایاند و این علامتى بود که خدا برایش در اهل این مذهب قرار داد .آن دو نفر ، پیش خود مى دانستند که هیچ کسى در روى زمین از عقیده شانخبر ندارد ، و دو شاهد عادل به شمار مى آمدند و به مذهب اهل سنّت مشهوربودند . در این زمینه با آن رَجَبى سخن کردند ، گفت : شما را به صورت دو خوکدیدم و این ، علامت میان من و خدا در حقّ کسى است که این مذهب را داشته باشد .آن دو نفر ـ در دل ـ پنهانى توبه کردند ، رَجَبى به آنها گفت : اکنون از آن مذهب ، بازگشتید ؛ شما را به صورت دو انسان مى بینم ! آن دو از این کشف ،شگفت زده شدند و سوى خدا توبه کردند .[۴]یادآورى آورده اند : از بعضى از علما ، درباره این سخن ابن عربى سؤال شد که پیرامون دیدنِ رافضه (شیعه) به صورت خوک ، قلم مى فرساید ، وى پاسخ داد : این مطلب بر اساسِ قاعده«المؤمنُ مِرآة أَخیه»[۵] (مؤمن آیینه برادر خویش است)جارى است .آینه ، عکس کسى را که جلو آن مى ایستد ، نشان مى دهد ؛ هرکس از جلو آینه بگذرد ، خود را در آن مى بیند ؛ خواه سگ باشد یا خوک یا انسان یا غیر آن .به نظر مى رسد ، شیخ [ رَجَبى باطنِ ] خودش را در آینه مى نگریست و هرگزرافضى را نمى دید !!
نیرنگ شیطان
شیخ حرّ عاملى ، پیرامون ابن عربى ، مى نگارد :ابن عربى در الفتوحات ادّعا مى کند که شیطان ، شیعه ـ به ویژه امامیّه ـ را به وسیله حبّ اهل بیت ، مى فریبد . آنان در این زمینه از حدّ محبّت فراتر مى روندو با بعضى از صحابه دشمنى مى ورزند و آنها را ناسزا مى گویند و مى پندارند کهاهل بیت ، به این کار خرسندند .[۶]ابن عربى ، شیعه را در زمره کسانى مى داند که از راه راست گمراه شدند ودیگران را گمراه ساختند .[۷]شاید سخن شیخ حرّ عاملى ـ در این دو مورد ـ ناظر به این عبارتِ ابن عربى باشد که تحت عنوانِ ذیل مى آید .
امامیّه اهل بدعت
ابن عربى ، مى نویسد :بدعت گذاران و هوا پرستان ، بر همین اساس مشى مى کنند . شیطان ها اصلصحیحى را (که در آن شکّى ندارند) در دلشان مى افکنند ، سپس از نافهمى تلبیس هایى برایشان پدید مى آید تا اینکه گمراه مى شوند .این کار ـ به حکم اصل ـ به شیطان منسوب است . کاش آنان مى دانستند که شیطان در این مسائل ، شاگرد صاحب بدعت و هواست و از او درس مى آموزد .این ترفند ، بیشتر در شیعه (به ویژه درامامیّه) کارساز مى افتد . شیاطین جن ،نخست حُبّ اهل بیت و محبّت با تمام وجود به آنها را در دل آنان مى افکند . آنهااین محبّت را از والاترین وسایل تقرُّب به خدا مى دانند ( اگر در همین حدبایستند و بر آن نیفزایند ، همین گونه هم هست [ و محبّت اهل بیت علیهم السلام بهترین دست مایه تقرّب به خداست ] ) جز اینکه به دو شیوه ، از این محبّت ، پا را فراترمى گذارند :بعضى شان به کینه ورى با صحابه و دشنامِ آنها مى پردازند که چرا اهل بیت رامقدّم نداشتند و مى پندارند که اهل بیت به این مناصب دنیوى ، از آنانسزامندترند . از ایشان سخنانى معروف و مشهور است .و دستهاى افزون بر ناسزا بر صحابه ، در رسول خدا صلى الله علیه وآله و جبرئیل علیه السلام و در خدا (جَلّ جلاله) خدشه مى کنند که چرا بر رتبه اهل بیت و مقدّم داشتن آنها درخلافت ، به صراحت سخن نگفت .حتّى بعضى از آنان سروده اند :* ما کان مَن بَعَثَ الأمین أَ میناً *ـ کسى که جبرئیل امین را [ براى نزول وحى ] فرستاد ، امانت را پاس نداشت …همه اینها برخاسته از اصل صحیحى است که همان محبّت اهل بیت مى باشد[ در عین حال ] دستاورد فاسدى را نصیب آنها کرد که خود گمراه شدند ودیگران را گمراه ساختند .نیک بنگر که غُلو در دین به کجا مى انجامد ؟! آنان را از حد به در بُرد ، درنتیجه امرشان به ضد خود ، بازتاب یافت ؛ خداى متعال مى فرماید :« قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَقَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ » ؛[۸]بگو اى اهل کتاب ، در دینتان به ناحق غلو نکنید و هواهاى قومى رامپیروید که از پیش گمراه شدند و بسیارى را گمراه کردند و از راه راست به دور افتادند .[۹] [۱] . محاضرة الأبرار ومسامرة الأخیار ۱ : ۲۴۵ ـ ۲۴۶ ، چاپ سنه ۱۳۲۴ هجرى ، مطبعة السعاده ،مصر . [۲] . در مآخذ تاریخى ، دُنَیْسر ضبط است ، شهر بزرگى در نواحى الجزیره که نزیک «مارِدِین» قرار دارد و به آن «قوچ حصار» نیز مى گویند معجم البلدن ۲ : ۴۷۹ ، ماده «دُنَیْسِر» . در پى نوشت «تاریخ الإسلام» ۳۸ : ۲۹۳» مى خوانیم : دُنَیْسَر ، واژه مرکّب فارسى است که اصل آن «دُنیا سَر» به معناى «رأس الدنیا» (سر دنیا) است (م) . [۳] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۲۸۷ ، تحقیق : عثمان یحیى و ابراهیم مدکور . [۴] . بنگرید به ، همان ، ص۲۸۷ ـ ۲۸۸ . [۵] . کنز العمّال ۱ : ۱۵۴ ، حدیث ۷۶۸ ؛ الأدب المفرد بخارى : ۶۰ ، حدیث ۲۳۹ ـ ۲۴۰ ؛ وسائل الشیعة ۱۲ : ۲۱۰ ، حدیث ۱۶۱۰۸ (م) . [۶] . الإثنا عشریّه : ۱۶۹ . [۷] . همان . [۸] . سوره مائده ۵ آیه ۷۷ . [۹] . الفتوحات المکیّه ۴ : ۲۸۰ ـ ۲۸۱ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى .