دلایلِ تشیُّع ابن عربى ۲ -ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

دلایلِ تشیُّع ابن عربى ۲ -ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

 حدیث منزلت

 مى‏ گویند : ابن عربى ـ با دقّت ـ به حدیث منزلت (تحت عنوان «فصّ هارونی»(در کتاب فصوص) اشاره کرده است ، عبارتِ وى چنین است : «فصُّ حِکمةإ مامیّة فی کلمة هارونیّة» زیرا این عبارت (به پندار آنان) بر دو چیز دلالت دارد :[۱]الف) ظاهر این سخن این پندار را به ذهن مى‏ آورد که : حکمت طائفه امامیّه
در کلمه هارونیّه ، همان حدیث منزلت و لفظِ « أُخْلُفْنِی »[۲] (در میان قوم جانشین من شو) است . ب) ابن عربى درعبارتش [ در اینجا ] به صراحت ، مقام هارونى را با واژه«امامت» مى‏ آورد و به مخالفتِ علماى اهل سنّت (و انکار خلافتِ هارونى ازسوى آنها) اهمیّتى نمى‏ دهد .[۳]مى‏ گوییم : یکم : این استدلال نیز شگفت ‏آور است ؛ ابن عربى در این فصل ، هیچ چیزىرا که به این سخنان اشاره داشته باشد (سواى همان عنوان) نمى‏ آورد ؛ به امام على  علیه ‏السلام ، به حجّة الوداع ، به حدیث منزلت (و دیگر چیزهاى دور و نزدیک که به امرِ امامت رهنمون است) اشاره نمى‏ کند .

دوّم : واژه «امامت» نزد اهل سنّت نیز به معناى «خلافت» به کار مى‏ رود . آنان خلافتِ هارون را براى برادرش موسى (و اینکه وى با این کار ، بعد از موسى امام قومش شد) با این برهان انکار مى‏ کنند که هارون ، پیش از موسى درگذشت ، پس خلافت هارون براى موسى ـ بعد از او ـ معنا ندارد . به آنان مى‏ گوییم : مقصود از حدیث منزلت ، اثباتِ منزلتِ هارون (همان منزلتى که براى هارون پیامبر نسبت به موساى پیامبر  علیه‏ السلام بود) براى امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام است این منزلت ، هرگاه ثابت شود ، باقى مى‏ ماند . امام على  علیه ‏السلام نسبت به پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  به منزله هارون نسبت به موسى  علیه ‏السلام مى‏ باشد تا زمانى که آن حضرت زنده باشد ، حتّى بعد از وفات پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله.مقصود [ در اینجا ] تشبیه به موسى و هارون ، از همه جهات (حتّى در حیات و مرگ ، و رویارویى هارون با عبادت گوساله ‏اى که سامرى براى بنى اسرائیل ساخت و …) نیست .سوّم : هرگاه براى این اشاره ادّعا شده ، در شناخت حقیقتِ اعتقاد ابن عربى ،نشانه و اثرى ـ هرچند ناچیز ـ باشد ، چرا در تصریحاتى که در این پژوهش آمده و به ده‏ها (بلکه به صدها) مورد مى‏ رسد ، دلالتى بر ضدِّ آن نباشد ؟! به ویژه آنکه ابن عربى تصریح مى‏ کند که پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  کسى را به عنوان جانشین ـ بعد از خود ـ نگمارد ، و دیگر تصریحات وى که خواهد آمد .

۷ . مَوَدَّت ذوى القربى (دوست داشتن خاندان پیامبر)

 به ابن عربى نسبت داده‏ اند که سروده است :[۴]
رَأَیْتُ وِلائی آلَ طهَ وسیلةً[۵] عَلَى رَغْم أَهْلِ البُعْد یُورثنی القُربى
فَما طَلَبَ المَبْعوث أجراً عَلَى الهُدى   بِتَبْلیغه إلاّ المَوَدَّةَ فی القُربى [۶]ـ دوست داشتن خاندان پیامبر را وسیله نجاتى براى خود مى‏ دانم ، على رغم عقیده کسانى که از آنان دورى مى‏ گزینند ، این کار مرا به خدا نزدیک مى‏ سازد . ـ پیامبر در برابر ابلاغ رسالت ، پاداشى جز دوست داشتن [ و اظهار ارادت به ]خاندانش را نخواست . و این شعر را از دلایل تشیّع او شمرده ‏اند . مى‏ گوییم : یک : این دو بیت ، بیشتر از اظهار محبّت و دوستى براى اهل بیت  علیهم ‏السلام دلالت ندارد و بر اعتقاد به امامتِ آنها رهنمون نمى‏ باشد . شافعى ، اهل بیت  علیهم‏ السلام را ستوده است و به طور قطع ، وى شیعه نیست . نیزابن ابى الحدید معتزلى اهل بیت  علیهم ‏السلام را مى‏ ستاید و در این عرصه به افراط مى‏ گراید ، در حالى که همه توانش را در ردّ عقاید شیعه به کار مى‏ برد و در این راستا به سُست‏ترین دست اویزها چنگ مى‏ آویزد ، آیا وى با این مدح و ثنا ، شیعه مى‏ گردد ؟! و چنین است همه کسانى که اظهار دوستى و محبّت نسبت به اهل بیت  علیهم ‏السلام مى‏ کنند . بارى ، پیداست که اظهارِ مَودَّت نسبت به خاندان پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  به نصّ آیه مودّت (و دیگر تعالیم) واجب است ، هرکه آنان را دوست ندارد ، به اجماع امّت ،مسلمان نمى‏ باشد ؛ زیرا به صراحت ، با قرآن کریم عناد مى‏ ورزد . دو : اگر این دو بیت ، بر تشیّع ابن عربى (به معناى اعتقادى و فقهى آن) دلالت کند ، گروه‏هاى بزرگى از اهل سنّت (که اهل بیت را مى‏ ستایند) در تشیّع داخل ‏اند ؛ با اینکه بعضى از آنها از سرسخت‏ترین کسان علیه شیعه به شمار مى‏ آیند و بر ردّ عقاید شیعه حریصانه تلاش کرده ‏اند ؛ مانند : فضل بن روزبهان ،ابن حَجَر هَیْتَمى و … . بلکه در زمره شیعه ، کسانى داخل ‏اند که خودشان با اهل بیت جنگیده‏ اند . درتاریخ آمده است که عَمْرو بن عاص ، حضرت على  علیه ‏السلام را مى‏ ستود و نیز مدح آن حضرت از سوى معاویه ، عُمَر و دیگر اشخاص رسیده است . سه : پیش از این گذشت که ابن عربى ـ خود ـ تصریح مى‏ کند که پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله اَحَدى را جانشینِ خود نساخت .[۷][ با توجّه به این اعتراف صریح ] هر تأویلى در سخن او را باید دور انداخت ؛زیرا دیگر سخنانِ صریح وى ، عدم تشیّع او را تأیید و تأکید مى‏ کند . چهار : ما در صحّتِ نسبتِ این شعر به ابن عربى شک داریم ؛ زیرا گنجى[ شافعى ] مى‏ گوید :بعضى از مشایخ ما ، محمّد بن العربى ـ استاد محقّقان ـ سروده است : رأیتُ ولائى آل طه وسیلةً … ؛ دوستى خود را نسبت به آل پیامبر ، مایه نجات مى‏ دانم … [۸]ابن حَجَر هیتمى ، مى‏ گوید :این شعر ، سروده شیخ جلیل ، شمس الدِّین ، ابن العربى است :«رأیتُ ولائى آل طه … » .[۹]
ما ملاحظات زیر را ـ در اینجا ـ شایان توجّه مى‏ دانیم : الف) در منابعى که در دسترس داریم ، این دو بیت را در مؤلّفات ابن عربى نیافتیم ، به رغم آنکه کتاب هایش ، بسیارى از اَشعار او را در بر دارد . ب) دو نفر به نام «ابن عربى» و «ابن العربى» موسوم ‏اند : ۱ . قاضى محمّد بن عبداللّه‏ ، بن محمّد معافرى اَشبیلى مالکى ، ابوبکر ابن العربى . وى از حافظان حدیث و صاحب کتاب العَواصم مِن القواصم و کتاب عارضة الأحوذی فی شرح سُنَن التِرْمِذی و دیگر کتاب‏هاست که به مشرق زمین کوچید ودر سال ۵۴۳ هجرى درگذشت .[۱۰]۲ ـ محمّد بن على ، بن محمّد ابن العربى ، ابوبکر حاتمى طائى اندلسى ،معروف به مُحیى الدِّین بن عربى و مُلقَّب به شیخ اکبر . وى ، به سرزمین شام ، روم ، عراق ، حجاز ، مصر (و دیگر جاها) سفر کرد .محمّد قطّة العدوى مى‏ نویسد :وى را به «محیى الدین» لَقب داده ‏اند و به «حاتمى» و «ابن عربى»(بنا بر اصطلاح اهل مشرق) معروف است تا وى از قاضى ابوبکربن العربى ، تمایز یابد .[۱۱]بعد از آنچه گذشت ، مى‏ گوییم : گنجى شافعى ، از علماى شرق زمین است ، وى به «ابن العربى» تعبیر مى‏ آوردو این ، همان تعبیرى است که در الصواعق نیز هست . اگر آنچه را «العدوى» مى‏ گوید ، صحیح باشد ، قائل این دو بیت ، ابن العربى است ؛ یعنى قاضى ابوبکر ، محمّد بن عبداللّه‏ ، بن محمّد معافرى ؛ و سراینده آن ،مُحیى الدین ، محمّد بن على ، ابن عربى طائى ، نخواهد بود . ج) لَقبى که هَیْتَمى به قائل این دو بیت ، اطلاق مى‏ کند ، «شمس الدین»مى‏ باشد و پیداست که لَقب صاحب الفتوحات «محیى الدین» است . و این ، قرینه دیگرى است بر اینکه مقصود ، ابن عربىِ دیگرى است ؛ یا وى ،قاضى معافرى مى‏ باشد (که همان «محمّد ابن العربى» است) یا شخص دیگرى غیر این دو نفر است .

۸ . سلمان از ما اهل بیت است

 براى تشیّع ابن عربى ، استدلال کرده‏اند به آنچه وى در حقّ سلمان محمّدى (فارسى) بر زبان مى‏ آورد و مى‏ گوید :این شهادتى از سوى پیامبر ، براى سلمان فارسى به طهارت وحفظ الهى است ؛ زیرا رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله درباره‏ اش مى‏ فرماید :«سلمانُ مِنّا أَهلَ البیت» ؛ سلمان از ما خاندان است .خدا براى «اهل بیت» به تطهیر و زدایش پلیدى از آنان ، گواهى مى‏ دهد ؛ و از آنجا که به آنها جز شخص پاکیزه و مقدّس ، نسبت نمى‏ یابد و به مجرّد اضافه ، عنایت الهى شخص را در بر مى‏ گیرد ،پس گمانت به خود اهل بیت چیست ؟! آنان پاک و پاکیزه‏ اند ، بلکه عینِ طهارت و پاکیزگى‏ اند .[۱۲]مى‏ گوییم : استناد به این سخن (و اَمثال آن) براى اثبات تشیّع ابن عربى ، درست نمى‏ باشد ؛ زیرا : اوّل : مدایح و ثناگویى‏ هاى ابن عربى براى غیر اهل بیت  علیهم‏ السلام اگر بیش از این عبارات نباشد ، کمتر از آن نیست . بلکه وى ، خود را مى‏ ستاید و براى خودش امور و مقامات بلندى را اثبات مى‏ کند که فراتر از مقامات انبیا و اوصیاست ؛ چنان که وى اولیاى صوفیه را به سخنانى به مراتب بزرگ‏تر از این ، مدح مى‏ کند . امّا ستایشى که از ابوبکر و عُمَر (و غیر آن دو) بر زبان مى‏ آورد ، فراتر از حدّتصوُّر مى‏ باشد . دوّم : ابن عربى ، همان گونه که به این آیه ، براى اهل بیت  علیهم ‏السلام «عصمت» راثابت مى‏ کند ، براى عُمَر نیز صفت «عصمت» را ثابت مى‏ کند ، لیکن بدون آنکه به آیه‏ اى نیاز یابد یا به دلیلى که در این زمینه بدان استناد کند (در فصلى که به عُمَراختصاص دارد ، این مطلب را خواهیم خواند) . سوّم : عصمت ، ملازم امامت نیست ؛ سلمان (بر حسبِ آنچه وى ذکر مى‏ کند)معصوم است ، ولى امام نمى‏ باشد . چهارم : به عقیده ابن عربى ، مقصود از اهل بیت  علیهم ‏السلام همه اولاد حضرت
زهرا  علیهاالسلام تا روز قیامت است ، و «جعفر» و «سلمان فارسى» در زمره آنان درمى‏ آید ، با اینکه آن دو از فرزندان حضرت زهرا  علیهاالسلام نیستند . ابن عربى ، میانِ «آل» و «أهل» فرق مى‏ نهد و مى‏ گوید : آل البیت ، علما وصالحان از امّتِ پیامبرند . بدین سخن وى ـ به پندار خودش ـ عقیده تشیّع را ویران مى‏ سازد یا دست کم با این سخن ، از شمارِ شیعیان بیرون مى‏ آید ؛ زیرا شیعیان اعتقاد دارند که اهل بیت  علیهم ‏السلام به پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  و حضرت زهرا  علیهاالسلام و امامان  علیهم ‏السلام اختصاص دارد .پنجم : ابن عربى ، تصریح دارد به اینکه طهارتِ اهل بیت  علیهم‏ السلام آنان را از گناهانِ ظاهرى (مانند : دروغ ، دزدى ، زنا و …) باز نمى‏ دارد ، حدود و احکام در دنیا برآنها جارى مى‏ شود . امّا در آخرت ، معاصى [ و گناهانى را که در دنیا مرتکب شده‏اند ] آسیبى به آنها
نمى‏ زند و از مقامشان در آنجا نمى‏ کاهد .

۹ . کتاب دوازده امام

 بعضى کتابى به نام «دوازده امام» را به ابن عربى نسبت داده ‏اند و آن را دلیل تشیّع این شخص شمرده‏ اند .[۱۳]مى‏ گوییم :
 اوّلاً : اَشخاص بسیارى ـ به جز ابن عربى ـ در مناقب امامان دوازده‏ گانه ،کتاب‏ هایى را نوشته ‏اند ، در حالى که هیچ کس شک ندارد که آنان از علماى اهل سنّت‏ اند ؛ مانند : شِبْلَنْجى ، ابن صَبّاغ ، شَبْراوى ، قُنْدُوزى ، ابن طَلْحَه ، گنجى (ودیگران) . بلکه بعضى از کسانى که درباره امامان دوازده‏ گانه ، آثارى را نوشته ‏اند ،دشمنى‏ شان را با شیعه آشکار ساخته ‏اند و در خاموش سازى نور الهى و ستیز بااولیاى خدا ، کوشیده‏ اند ؛ مانند : ابن حَجَر هَیْتَمى (صاحب کتاب الصَّواعق المُحْرِقَه) ، فضل بن روزبهان ـ صاحب کتاب «ابطال نَهْج الباطل» ـ که در این اثر ،به ردّ کتاب «نَهْج الحَقّ» [ اثر علاّمه حلّى ] مى‏ پردازد و آنچه دلش مى‏ خواهددروغ‏پردازى مى‏ کند و به تدلیس و تهمت دست مى‏ یازد . ثانیاً : تألیف این نوع کتاب‏ها پیرامون اهل بیت  علیهم ‏السلام و در خصوص ائمّه اثناعشر  علیهم ‏السلام (چنان که پیش از این روشن ساختیم) در راستاى پاسدارى از مکتب تسنّن صورت مى‏ گیرد ؛ زیرا حدیثى که ثابت مى‏ کند امامان دوازده نفرند ، اهل سنّت را عاجز ساخته است و به هر خس و خاشاکى دست مى‏ یازند تا از آن پاسخ دهند . راه حلى که به نظر این متعصّبان رسیده ، این است که : مقصود از این حدیث این است که ائمّه در هدایت و تقوا و علم و صلاح ، مقامِ بلندى دارند ، به شرط آنکه به حدّ اعطاى مقام خلافت و امامت (به معناى صحیح آن) به آنها نرسد وبدون این ، مانعى ندارد که حدیث مذکور بر امامان اهل بیت  علیهم ‏السلام تطبیق یابد . ثالثاً : در صحّتِ نسبتِ کتاب «دوازده امام» به ابن عربى ، تردیدهست ، مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى ، مى‏ نویسد :کتاب المناقب با عنوان «دوازده امام» به محیى الدین بن عربى نسبت داده شده است . بسا این کتاب ، انشاء عَیانى خَفْرى (که درجلد ۹ ، ص ۷۷۷  ذکر شد)[۱۴] باشد .[۱۵]رابعاً : هرگاه ادعا کنند که نشانه‏ هاى تسنّنِ ابن عربى (که بدین پایه از قوّت وفراوانى است) تقیّه ‏اى باشد یا در کتاب‏هاى او دست بُرده‏ اند ، به ایشان مى‏ گوییم . آیا تقیّه ، واجب مى‏ سازد که نوشته‏ هاى این شخص ، آکنده از شواهد و دلایل و مؤیّدات براى مذهبى باشد که به آن اعتقاد ندارد ؟ و همه مطالب آنها (درفصل‏هاى مختلف) بر اساس قواعد مذهب سُنّى به نگارش درآید و در راستاى تأکید و تحکیم آن رقم خورد ؟! زمانى که همه مؤلّفات ابن عربى ، در خدمتِ درستى مذهبى درخواهد آمد که وى آن را صحیح نمى‏ داند و بدان معتقد نمى‏ باشد ، کدام ضرورت وى را ملزم مى‏ ساخت که دست به تألیف زند و عهده‏ دار این کار شود ؟! چرا ابن عربى ، در این سطح بالا تقیّه را به کار مى‏ برد و در همه آثارش تا این حد اِغراق (زیاده روى) مى‏ کند ، سپس ـ در اینجا ـ تقیّه را از یاد مى‏ برد و کتابى رادرباره امامان دوازده‏ گانه مى‏ نویسد ؟! کتابى که بسا زندگى‏ اش را به خطر اندازد وبه مرگش بینجامد ؛ به ویژه آن گاه که کارى کامل و مستقل و آشکار باشد .

۱۰ . ذکر مناقبِ اهل البیت  علیهم ‏السلام

 بر تشیّع ابن عربى ، به مناقب اهل البیت که وى در کتاب‏ هایش آنها رامى‏ آورد ، استدلال کرده ‏اند . سیّد محمّد حسین تهرانى مى‏ نویسد :«کُتُب محیى الدین گرچه مشحون است از مناقب اهل بیت  علیهم‏ السلام همچون کتاب محاضَرَةُ الأبرار ومُسامَرَةُ الأخیار ولى اساس مطالبش بر اصول اهل سنّت است ؛ همچون همین «فَصّ داودى»که ذکر شد .و امّا در فتوحات مکیّه (که آن را در مکّه تألیف نموده است) چیزى که موافق اصول اهل سنّت باشد ، نیست» .[۱۶]مى‏ گویم : یک : هرگاه همه مناقبى را که ابن عربى در کتاب‏ هایش نسبت به خاندان پیامبرمى‏ آورد ، بر پایه اصول اهل سنّت باشد ، این امر ، دلیل تسنّنِ اوست . زیرا تمایز میانِ شیعه و سنّى ، روایتِ مناقبِ اهل بیت  علیهم ‏السلام یا پذیرش یا انکارآنها نیست ، بلکه تن دادن به سزامندى آنها به مقام خلافت بعد از پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  وبطلانِ خلافت کسانى است که بر آنها پیشى جستند . دو : اینکه کتاب فتوحات ، چیزى را که موافق اصول اهل سنّت باشد ، در برندارد ، تشیّع ابن عربى را اثبات نمى‏ کند ، بلکه اثبات شیعه بودن به این است که مطالب وى با اصول مذهب شیعه امامى هماهنگ باشد تا بتوان به تشیّع نگارنده آن ـ دست کم هنگام نگارش این کتاب ـ حکم کرد . اگر ابن عربى ، کتاب ‏هایى را که با اصول مذهب اهل سنّت سازگارند ، بعد ازاین کتاب نوشته باشد ، با توجّه به آنها ، به تسنّن وى حکم مى‏ شود ؛ و اگر کتاب فتوحات ، آخر ین کتابش به شمار آید ، با این فرض که این کتاب دربر دارنده چیزى باشد که به شیعه بودن او رهنمون است ، حکم به تشیّع او در آخرزندگى‏ اش مى‏ شود . سه : این سخن درست نیست که : «در کتاب فتوحات ، چیزى همسو با اصول مذهب اهل سنّت نیست» صحیح این است که [ بگوییم : ] همه این کتاب بر پایه اصول اهل سنّت (در اعتقادات ، در فقه ، در تاریخ ، در رجال و …) مى‏ باشد ،
کمترین مراجعه به این کتاب ، بهترین شاهد براى سخن ماست . همین پژوهش مختصر ما ، ده‏ ها مورد از مطالب این کتاب را در بر دارد که همه ‏شان بر پایه اصول اهل سنّت ‏اند . چهار : به ذکر مناقب اهل بیت  علیهم ‏السلام در جاهاى مناسبِ آن ، هر مسلمانى پایبنداست . مهم تصریح به لوازم و معانى این مناقب مى‏ باشد ، که همان دلالت این مناقب بر بطلانِ خلافتِ کسانى است که بر امام على  علیه‏ السلام پیش‏دستى کردند و برآن حضرت ستم ورزیدند و حقّش را غصب کردند . نویسندگانِ کتاب‏هاى صحاح و غیر آن (مانند : صحیح مسلم ، مسند احمد ،سنن ابن ماجَه ، سنن اَبى داود ، صحیح بخارى و …) بسیارى از مناقب اهل بیت   علیهم‏ السلام را مى‏ آورند با اینکه به شدّت ، به اصول تسنّن و خط‏ مشى‏ هاى این مذهب ، ملتزم ‏اند .

۱۱ . على امام عالَم

 بر تشیّع ابن عربى به کلمه‏اى که به او نسبت داده ‏اند ، استدلال مى‏ ورزند ؛عبارتى که ابن عربى در آن (بر اساس سخن ایشان) تصریح مى‏ کند : امام على  علیه ‏السلام امامِ عالَم (جهان) است .فیض و [ عبد الوهاب ] شعرانى مى‏ گویند :صاحب الفتوحات پس از این یادکرد که اوّلْ ظاهر در وجود[ نخستین موجود در عالَم هستى ] پیامبر ما  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  است ، مى‏ گوید :
نزدیک‏ترین شخص به او على بن اَبى طالب بود ؛ امامِ عالَم و سِرِّ
همه انبیا .[۱۷]مى‏ گوییم : یکم : در فصل «هکذا یُدافِعُون عَن ابن عربی» (این چنین از ابن عربى دفاع مى‏ کنند) تحتِ عنوان «الدَسُّ فی کتاب الفُتُوحات» (دستبرد در کتاب فتوحات) ودیگر جاها ، آورده ‏ایم که کتاب‏هاى ابن عربى در معرض دستبرد و تحریف قرارگرفت و آنچه را بر خلافِ مذهبِ اهل سنّت بود ، در آن افزودند . هرگاه این سخن، صحیح باشد ، این واژه ، از روشن‏ترین مصادیق این دستبردخواهد بود ؛ زیرا اهل سنّت ، هرگز مضمونِ آن را برنمى‏ تابند و سعى دارند این امر [  امامتِ عالَم ] را به ابوبکر اختصاص دهند . مگر اینکه از این عبارت ، معنایى اراده شود که با اعتقادات و خط‏ مشى‏ هاىمذهب آنها ، تناسب یابد .  دوّم : شعرانى[۱۸] و دیگران ، ادّعا مى‏ کنند که کسانى در کتاب الفتوحات المکیّة مطالبى که بر خلاف مذهب اهل سنّت است ، افزوده ‏اند(۲) و نقصان در آن را ادّعا نمى‏ کنند .[۱۹]على رغم این ادّعا ، این عبارتِ منسوب به ابن عربى ، در الفتوحات یافت نمى‏ شود و این ، بدان معناست که تحریف به نقیصه (کاستن) نیز در این کتاب روى داده است . به نظر مى‏ رسد که این عبارت ، به صورت اشتباه از کتاب مذکور استنباط شده است . در صفحاتِ آینده بدان اشاره خواهیم کرد . سوّم : سخنانى را که ابن عربى پیرامونِ ابوبکر و عُمَر و طَلْحه و زُبَیر و عایشه وحتّى معاویه و متوکّل و حجّاج مى‏ آورد ، مجالى براى این اعتقاد باقى نمى‏ گذاردکه وى از «امامت براى عالم» امامت به معناى شیعى آن را قصد کرده باشد ، بلکه اگر نسبت این کلمه به او صحیح باشد ، امامتى را مدّ نظر دارد که با جلوس ابوبکربر عرش و عصمتِ عُمَر و با تعظیم متوکِّل و حَجّاج (و امورى مانند اینها)ناسازگار نمى‏ افتد . چهارم : یادآور شدیم که ابن عربى تصریح مى‏ کند که پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  بعد از خودکسى را جانشین نساخت .[۲۰]تأویل سخن ابن عربى به اینکه مقصودش خلافتِ صوفیّه است ، جز با ارائه دلیل پذیرفتنى نیست و دلیل (چنان که بارها اشاره کردیم) بر خلافِ آن قائم است . اگر این سخن درست باشد که ابن عربى گفته است : «على  علیه‏ السلام امام عالَم است»نباید مقصودش امامت دینى به معناى شیعى ، باشد ، بلکه مرادش امامتِ صوفیّه است (امامتى که به سطحِ امامتى که براى خود ـ و دیگر کسانى که آنها را اَولیامى‏ نامد ـ ادعا مى‏ کند ، نمى‏ رسد) . یا منظورش امامت ، به معناى لغوى آن است و از آن صرف تعظیم و احترام مدّ نظر مى‏ باشد و با خلافتِ خلفاى آنان در تعارض نمى‏ افتد ، بلکه مانند امامتِ غزالى ، رازى (و اَشخاصِ یگر) است .از این رو گفتیم : «به سطحِ امامتى که براى خود و دیگرِ اَولیاء ادّعا مى‏ کند ،نمى‏ رسد» که وى ، درجاتِ نبوّت را (بدون شریعت) براى خود ادّعا مى‏ کند و براین امر ، به شدّت اصرار مى‏ ورزد (چنان که خواهیم دید) . پنجم : قَطیفى و فیض ، عبارت «امام العالَم» را از کجا آورده ‏اند ؟ آنچه درالفتوحات المکیّة هست ، غیر این جمله است . ابن عربى ، مى‏ نگارد :خداى متعال فرمود : « مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ » ؛[۲۱] مثل نورخدا ، چونان چراغدانى است که در آن چراغى باشد .خدا نورش را به «مصباح» (چراغ )  تشبیه کرد . در آن «هباء»[ هیولاى کل ] کسى جز حقیقتِ محمّد  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  که عقل [ اَ وَّ ل ] نامیده مى‏ شود ، به پذیرش آن نزدیک نبود ؛ پس او سیّد همه عالم است و نخستین وجودى [ بود ] که ظاهر شد .وجود آن حضرت ، از آن نور الهى و از «هباء» و از حقیقتِ کلیّه است . در «هباء» [ هیولاى کل ] عین او یافت شد ، و عینِ عالَم ازتجلّى‏ اش پدید آمد .نزدیک‏ترین مردم به او ، على بن اَ بى طالب بود و اَسرار همه انبیا.[۲۲]در این عبارت ، نیامده که حضرت على  علیه‏ السلام «امامِ عالم» است ، بلکه در آن پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  سیّد همه عالَم مى‏ باشد . چنان که شَعْرانى این فقره را از فتوحات نقل مى‏ کند و یادآور نمى‏ شود که این کلمه به امام على  علیه ‏السلام منسوب است ، هرچند عبارتِ وى نیز با متن فتوحات فرق مى‏ کند ، وى مى‏ نویسد .آن حضرت  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  مبدأ ظهور عالَم است و اوّل موجود [ آفرینش ] .شیخ محیى‏ الدِّین مى‏ گوید : نزدیک‏ترین مردم به آن «هباء» [ هیولاى کل ] على بن اَبى‏ طالب  رضى‏ الله ‏عنه بود؛ هموکه جامع اَسرارهمه انبیاست.[۲۳]ششم : چنان که در این بند وجود ندارد که : «حضرت على علیه‏ السلام امام عالَم است»نیز این مطلب در آن نمى‏ باشد که : « حضرت  على   علیه‏ السلام جامعِ اَسرار انبیاست» بلکه در آن مى‏ خوانیم : «نزدیک‏ترین مردمان به پیامبر ، على بود و سِرِّ همه انبیا» . میانِ این مطلب و اینکه آن حضرت ، در بردارنده همه اَسرارِ انبیا باشد ، فرق زیادى هست . هفتم : صرف نزدیکى حضرت على  علیه ‏السلام از حیث ظهور در وجود ، بدان معنانیست که آن حضرت بعد از پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  از همه برتر است ؛ چراکه آدم  علیه ‏السلام پدر همه  آدمیان است ، لیکن با فضیلت‏تر از ابراهیم  علیه ‏السلام یا پیامبر اعظم  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  نمى‏ باشد . افزون بر این ، به نظر ابن عربى ، بعد از پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  ابوبکر ، اَفضل است ؛ زیراوى تصریح  دارد به اینکه میان پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  و ابوبکر شخصى نیست ؛ چنان که دیگرسخنان ابن عربى درباره ابوبکر (که در فصل جداگانه ‏اى آنها را مى‏ آوریم) دلالت مى‏ کند که مقصودش در عبارتى که اندکى پیش بدان اشاره شد ، قُرب على به پیامبر از نظر نَسَب است ، نه فَضل و برترى . در پایان ، مى‏ گوییم : به نظر مى‏ رسد اینان این کلمه را [ از پیش خود ] به نوعى استنباط کرده‏ اند ؛زیرا ابن عربى پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  را «سیّد همه عالَم» توصیف مى‏ کند ، سپس مى‏ گوید :نزدیک‏ترین مردمان به او ، على بود . اینان از قُرب على به پیامبر برداشت کرده‏اند که : امامت و سیادتِ جهانى آن حضرت نیز مثل پیامبر است . با اینکه این برداشت ، از ظاهر سخن ابن عربى به دست نمى‏ آید و درست نمى‏ باشد ؛ زیرا هرگاه پیامبر به «نبوّت» توصیف شود ، این صفت ، براى نزدیک‏ترین شخص به او ، ثابت نمى‏ شود .

۱۲ . خاطرنشان ساختن حدیث غدیر

 به سخن ابن عربى پیرامون غدیر نیز استدلال کرده‏ اند ، گفته ‏اند :« و در رساله مشهوره خود ذکر ایمان به امامت خلفا را طىّ نموده واشارات لطیف به وجوب اعتقاد امور واقعه در روز غدیر که از آن جمله ، تعیین خلافتِ حضرت امیر  علیه ‏السلام است فرموده ، تا آنجا که گفته : »[۲۴]پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  در حجّة الوداع ، در برابر همه پیروانش که در آن سفرحضور داشتند ، ایستاد ، خطبه خواند ، تذکّر و بیم و هشیار باش داد ،وعده و وعید را خاطرنشان ساخت ، تا اینکه فرمود : «آیا آنچه را لازم بود به شما رساندم ؟!» گفتند : آرى ، اى پیامبر خدا .پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : پروردگار ا ، شاهد باش .[۲۵]مى‏ گوییم : یکم : سبب روى گردانى ابن عربى از ذکر ایمان به امامت خلفا ، مى‏ تواند عدم وجود مناسبت (مناسبتى که این ذکر را اقتضا کند) باشد ، نه به خاطر وجود تحفّظ بر امامتِ آنها نزد وى . دوّم : ذکر واقعه غدیر (با همه نکات ریز وتفاصیل آن) در کتابى ، بر التزامِ مؤلّف آن به مضمون این واقعه ـ بر اساسِ تفسیر شیعه امامى از آن ـ دلالت نمى‏ کند . بسیارى از عالمان اهل سنّت ، حدیث غدیر را در کتاب‏ هاشان آورده ‏اندو بر تسنّن خویش باقى مانده‏اند و به تأویلِ آن دست یازیده‏ اند و از تبعات التزام به آن ، درآمده‏ اند .از سوى کسانى که به اثباتِ تشیّع ابن عربى گرایش دارند ، این تصریح ـ درمطالب پیشین ـ گذشت که :ابن عربى کتاب‏هایش را از مناقب اهل بیت  علیهم ‏السلام مى‏ آکند ، لیکن اساسِ مطالبش ، مطابق اصول اهل سنّت جریان مى‏ یابد . ما یقین داریم که در این مورد ـ یعنى در سخن پیرامون غدیر ـ نیز ابن عربى همین خطّ مَشى (خطّ مشى تسنُّن) را مى‏ پیماید ؛ چراکه دلایل و شواهدى برتسنّن او مى‏ یابیم که به صدها مورد ـ بلکه بیشتر ـ مى‏ رسد . سوّم : آیا ابن عربى (در هنگامِ سخن پیرامون قضیّه غدیر) به مضامین درستى که بر امرِ امامت رهنمون باشد ، تصریح دارد و در آن ، به حذف و باژگونه سازى ،دست نمى‏ برد (چنان که نسبت به حدیث ثَقَلین و دیگر احادیث این رویه را درپیش مى‏ گیرد) ؟! پاسخ این است که : ابن عربى این کار را نمى‏ کند و نام حضرت على  علیه ‏السلام را به صراحت نمى‏ آورد و در کلامش جمله ‏اى را مى‏ گنجاند که هیچ ربطى به موضوع امامت ندارد (بنگرید به متنى که اندکى پیش ، استدلال کننده ، آورد) . این پرسش همچنان حیران و سرگردان باقى مى‏ ماند که : چگونه این اشارات ضعیف و سست را براى دلالت بر تشیّعِ ابن عربى ، کافى دانسته ‏اند ؟ و این توده
بزرگ و شمار انبوه سخنانش را که در پایدارى او به تسنُّن صراحت دارد ،ندیده‏ اند ؟! این سخنانِ صریح وى ، براى تشکیک در دلالت و صحّت آن شواهد سست و بیمارگونه ، کافى است .چهارم : خود ابن عربى ـ چنان که گذشت ـ تصریح مى‏ کند که پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  هیچ  کس را بعد از خود ، جانشین نساخت ، چگونه اشاره‏اش به حدیث غدیر ،دلیل بر تشیّع او مى‏ باشد ؟! مگر اینکه ادعا شود که مقصود ابن عربى این است که پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  ولىِ صوفى‏ اى را بر جاى نگذاشت ؛ چنان که به آن اشاره کردیم و گفتیم که : این سخن ، تأویلى خنک و داد و ستد با آن ، تجارتى بى‏ رونق است و اعتماد بر آن ،اعتماد بر امر فاسدى مى‏ باشد ؛ چراکه در این پژوهش ، دلائل و شواهدى راآورده ‏ایم بر اینکه ابن عربى از تشیّع روى گردان است و به آن بهایى نمى‏ دهد .

۱۳ . از حضرت على  علیه ‏السلام به «فلان» کنیه مى‏ آورد

 مى‏ گویند : ابن عربى ، در شناخت اَسرار « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ » ورازهاى سوره فاتحه ، مى‏ نگارد :«یاء» در « الرَّحِیم  » رمز براى «اللَّیالی العَشْر» (ده شب ویژه) است و دو نقطه «یاء» رمز « الشَّفْع » (زوج و جفت) مى‏ باشد و الفِ «یاء» ،« الوَتْر » (طاق و فرد) است .و همه اسمِ « الرَّحِیم » ، « الْفَجْر » (سپیده دم) است و معناى آن باطن جبروتى مى‏ باشد .« وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ » (و شب هنگامى که سپرى شود) غیب ملکوتى است .و ترتیب دو نقطه ، که بعد از یکى «میم» مى‏ آید و بعد از دوّمى «الف» ، وجود عالمى است که سوى ایشان مبعوث شد .و نقطه‏ اى که بعد آن میم مى‏ آید «فلان » است و نقطه ‏اى که بعد آن الف هست «محمّد» مى‏ باشد .[۲۶]مى‏ گویند : ابن عربى از واژه «فلان» حضرت على  علیه ‏السلام را قصد مى‏ کند ؛ زیرامناسب تقیّه در این مورد ، همین استعمال است . مى‏ گوییم : اوّلاً : نصّ موجود در الفتوحات المکیّه چنین است :و نقطه‏اى که در پى آن [ میم ] مى‏ آید ، ابوبکر  رضى‏ الله ‏عنه است …[۲۷]و این سخن از موارد پنهان سازى مُدّعا نیست ؛ زیرا این کار ، تنها براى چیزهایى است که بر خلاف عقیده اهل سنّت باشد . ثانیاً : قرینه موجود در سخن ابن عربى ، تقدیر کلمه «على  علیه‏ السلام» را در واژه«فلان» برنمى‏ تابد ؛ زیرا متن کلامِ وى چنین است :و نقطه ‏اى که در پى آن [ میم ] مى‏ آید «ابوبکر  رضى‏ الله‏ عنه» است و نقطه ‏اى که در پى آن الف است «محمّد  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله » مى‏ باشد .«یاء» بر هر دو چتر زده است ؛ همچون «غار» « إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۸] هنگامى که به همراهش گفت : اندوهگین مباش ، خدا با ماست ! ابو بکر با صدقش پایدار ماند و محمّد  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  باحق .در حالى که پیامبر در آن وقت بر آن حال قرار داشت ، حکیم [ نیز ]بود ؛ مانند رفتارى که روز جنگ بدر ، در دعا و پافشارى ، انجام داد وابوبکر از آن فریاد کشید ؛ چر اکه حکیم حقِ هر جایى را کامل و تام به جا مى‏ آورد .و چون اجتماع دو صادق (راست‏گو) با هم ، صحیح نمى‏ باشد ، ابوبکردرحال نبى  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  نایستاد و با صدق خود به او [ در کنارش ] ثابت ماند.اگر پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله  در این جایگاه نمى‏ بود ، ابوبکر در آن مقامى که رسول خدا ایستاد ، مى‏ ایستاد ؛ زیرا بالاتر از او وجود نداشت که وى را از این کار باز دارد .در این هنگام ، هم صادق و هم حکیم این جایگاه بود و ماسواى آن تحت حکمش قرار مى‏ گرفت .چون نقطه ابوبکر به طالبان (و مشتاقان) نگریست، بر محمّد تأسّف خورد ، بى‏ تابى کرد و صدق او بیشتر شد و در پى این تأسّف گفت :« لاَ تَحْزَنْ » اندوهگین مباش « إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » خدا ـ هم چنان که به ما خبر دادى ـ با ماست .[۲۹]ابن عربى ، سخن را بر همین منوال ادامه مى‏ دهد و محور کلام وى ، ابوبکراست ، نه امام على  علیه ‏السلام . از این رو ، چگونه ممکن است مقصود از کلمه «فلان» ، حضرت على  علیه ‏السلام باشد ، نه ابوبکر .

۱۴ . برکت اهل بیت  علیهم ‏السلام

 گاه بر تشیّع ابن عربى به این سخن استدلال شده که وى عقیده دارد : مُوحّدان در آتش باقى نمى‏ مانند ؛ و اگر هم بمانند ، به برکت اهل بیت  علیهم ‏السلام آتش بر آنهاسرد و خنک و مایه سلامتى و آرامش مى‏ شود .[۳۰]پس این سخن ، دلالت دارد که قلب ابن عربى آکنده از محبّت اهل بیت  علیهم‏ السلام است و درباره آنها چنین سطحى از تأثیر را اعتقاد دارد ، بدان پایه که به برکت آنها ، آتش سرد و سلامت مى‏ گردد . مى‏ گوییم : الف) ابن عربى ، براى ابوبکر و عُمَر و دیگران و براى اولیاى صوفیّه ، برکات و مقاماتى فراتر از این را ثابت مى‏ کند ، و بعضى از آنها را براى اهل بیت  علیهم ‏السلام وبراى غیر آنها به اثبات نمى‏ رساند . ب) محبّت اهل بیت  علیهم ‏السلام به نصّ قرآن ، بر هر مسلمانى واجب است ، لیکن  همه مطلوب ، این نیست ، بلکه اعتقاد به امامتِ آنها مهم مى‏ باشد و اینکه شخص ، اثباتِ امامت را براى غیر آنها (کسانى که این حق آنان را غصب کردند)صحیح نداند و بدان تصریح کند . در اثباتِ این برکات با عظمت براى اهل بیت  علیهم‏ السلام چیزى که دلالت کند ابن عربى به امامتِ آنها عقیده دارد و یا غصبِ حقّ آنها را به وسیله دیگران گویاباشد ، وجود ندارد . ج) در قیامت براى هر مؤمنى [ حقّ ] شفاعت هست ، حتّى گاه یک مؤمن امّتِ بزرگى را شفاعت مى‏ کند (هر چند مثل دو قبیله رَبیعه و مُضَر باشد) لیکن این کار ، به معناى ثبوت امامت براى این شفیع کننده نیست . حضرت زهرا  علیهاالسلام شیعیان و محبّانش را شفاعت مى‏ کند با آنکه مقام امامت ظاهرى را ندارد ، گرچه مقامى از نوع دیگر براى آن بانو هست که شراکت او رادر حفظ دین و صیانت امّت و هدایت و پاسدارى آن ، اقتضا مى‏ کند . نیز درباره امامت جماعت وارد شده است : امامان [ جماعتِ ] شما ، شفیعانِ شمایند . اَحادیث درباره شفاعت ، فراوان و گوناگون است .
[۱] .  متن سخن این بعض ، براساس نقل علامه تهرانى  رحمه ‏الله چنین است : «از آنجایى که شیخ عارف راهواى تشیّع بر سر بوده ، از این عبارت ، دو گونه بشارت از حدیث منزلت داده است :یکى آنکه : ایهامى در ظاهر عبارت ، نصب نموده ، به طورى که ممکن است از ظاهر عبارت ـ  به ‏طور ایهام ـ چنین قصد شود که ، حکمت طائفه اِمامیّه ، در کلمه هارونیّه است که حدیثِ منزلت و لفظِ «اخْلُفْنى» باشد .و دیگر آنکه : به جهتِ مخالفتِ علماى جماعت ، از انکار خلافتِ هارونى ـ که عقیده آن جماعت است ـ استکشاف نموده ، مقام هارونى را صریحاً با لفظِ امامت عبارت آورد و از مخالفت آن جماعت مبالات نکرد» روح مجرد : ۳۲۹ ـ ۳۳۰ ، چاپ یازدهم (م) .
[۲] .  سوره اعراف ۷ آیه ۱۴۲ .
[۳] .  بنگرید به ، روح مجرّد : ۳۳۰ ـ ۳۳۲ .
[۴] .  علامه تهرانى  رحمه‏الله مى‏ نویسد : «و این اَشعار را نیز که در طریقه موالات اهل بیت اَطهار است ،قاضى تُسترى ، به وى مستند داشته» روح مجرد : ۳۲۷ (م) .
[۵] .  در بعضى از منابع ، به جاى واژه «وسیله» ،«فریضه» ثبت است م .
[۶] .  مجالس المؤمنین ۲ : ۲۸۱ به نقل از احیاء علوم الدین ؛ روح مجرّد : ۳۲۷ (چاپ یازدهم) .
[۷] .  فصوص الحکم : ۱۶۳ .
[۸] .  کفایة الطالب : ۳۱۳ .
[۹] .  الصواعق المحرقة : ۲۵۹ ، چاپ سال ۱۴۰۳ه ، دار الکتب العلمیه ، بیروت .
[۱۰] .  بنگرید به ، الأعلام ۶ : ۲۳۰ .
[۱۱] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّة ۴ : ۵۵۴ .
[۱۲] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۹۶ .
[۱۳] .  سید صالح موسوى خلخالى ، به عبارت ابن عربى در فتوحات اشاره مى‏ کند ( که درباره این حدیث پیامبر است که : «سلمان از ما اهل بیت است» و ابن عربى ، آن را شهادت پیامبر به طهارت سلمان مى‏ انگارد ) سپس مى‏ نویسد : «اگرچه از اَمثالِ این گونه عبارات ـ با وجود کلمات متضافره دیگرى که مُرَجِّح سُنیَّتِ اوست ـ اثباتِ تَشَیُّع وى مشکل است ، ولى بعد از ملاحظه تضاعیف این عبارات (که دفاتر و تصانیف او به آنها مملوّ و مشحون است) یقین حاصل مى‏ شود به اینکه ضمیر وى را از محبّت آن اَرواح مقدّسه سُرورى بوده ، و قلب سلیمش از مشکاتِ انوار طاهره اکتساب نورى نموده ؛ چنانچه این مناقب ائمّه اثنى عشریّه را جمعى از نتائج خاطر او شمرده و آن تصنیف شریف را بر سلامتِ ارادت وى آیتِ محکم دانسته و بر قوّتِ ایمان او برهان اَعظم گرفته‏اند» (شرح مناقب : ۳۷ ـ ۴۸ ، به نقل از روح مجرد : ۳۳۰ ـ ۳۳۱) (م) .
[۱۴] .  در مأخذ مذکور ، آمده است : عَیانى خَفْرى ، محمد بن محمود شیرازى متخلّص به «عَیانى» ومُلَقَّب به «دهدار» صاحب کتاب خُلاصة التّرجمان است که در سال ۱۰۱۳ هجرى آن را تألیف  کرد (م) .
[۱۵] .  بنگرید به ، الذریعة ۲۲ : ۳۱۷ ـ ۳۱۸ .
[۱۶] .  روح مجرّد : ۳۳۸ .
[۱۷] .  الردود والنقود : ۳۴۵ (از آثار شیخ ابراهیم آل عرفات ، قَطیفى قَدیحى ، متوفاى اواسط قرن ۱۳) ؛کلمات مکنونة : ۱۸۱ ؛ و بنگرید به ، الیواقیت والجواهر (شعرانى) ۲ : ۲۰ ، مبحث ۳۲ ؛ روح مجرّد : ۳۴۶ .
[۱۸] .  مقصود از شَعْرانى ، عبدالوهّاب بن احمد بن على حنفى م۹۷۳ه  است که در «قَلْقَشَنْدَه» مصر به دنیا آمد و در «ساقیه ابى شَعْره» (از آبادى‏ هاى «منوفیه») رشد و پرورش یافت (و نسبتش به شَعْرانى ، به همین جهت است) و در «قاهره» در گذشت  . شعرانى در طول عمر خویش آثار فراوانى را نگاشت که بعضى از آنها در زمینه عرفان و تصوّف است ؛ مانند « القواعد  الکشفیّه» ، «الکبریت الأحمر فى علوم الشیخ الأکبر» ، «مدارک السالکین إلى رسوم طریقِ العارفین» ، «الیواقیت والجواهر فى عقائد الأکابر» و … (الأعلام ۴ : ۱۸۰ ـ ۱۸۱) (نیز بنگرید به ، شذرات الذهب ۱۰ : ۵۴۴ ـ ۵۴۵ ؛ در این مأخذ ـ به نقل از عبدالرّئوف مناوى در الطبقات ـ وى صوفى مسلک و صاحب کرامت به شمار آمده است و نسبتش «شَعْراوى» مى‏ باشد) (م) .
[۱۹]۲ .  شایان توجه است که در کتاب «نکته‏ ها از گفته ‏ها ۲ : ۲۰۸ ـ ۲۰۹» چاپ سوم ، تابستان ۱۳۸۸ که گزیده‏اى از سخنرانى‏ هاى استاد سید عبداللّه‏ فاطمى‏ نیا مى‏ باشد ، آمده است : «متأسفانه در این کتاب، دست خیانت تحریف وارد شده و ازجمله مواردى که تحریف نموده‏ اند ـ دراکثر چاپ ‏ها ـ همین قسمتِ مربوط به امام زمان  علیه ‏السلام مى‏ باشد . عبارت در اکثر طبع ‏ها چنین است : اِعْلَم أَنَّ لِلَّهِ خلیفةً یَخْرُجُ فى آخر الزّمان ، ولو لَم یَبْقَ مِنَ الدُّنیا إلاّ یومٌ واحد ، لَطوَّلَ اللّه‏ ذلک الیَوْم حتّى یَلى تلک الخَلیفة ، وهُوَ مِن وُلد فاطمة …عبدالوهّاب شَعرانى که قبرش در قاهره زیارتگاه مى‏ باشد ، … کتابى دارد به نام الیواقیت والجواهر … در آن عبارت محیى الدّین را به‏ طور کامل آورده ؛ یعنى تتمّه عبارتى را که ذکر کردیم ، چنین است :ووالده الإمام العسکری ابن الإمام على النَّقى بالنون ابن الإمام محمّد التَّقى (بالتاء) ابن الإمام على بن موسى الرِّضا .تا مى‏ رساند به حضرت اَمیرالمؤمنین  علیه ‏السلام و نامِ همه ائمه  علیهم‏ السلام را ذکر مى‏ کند .و این ، در نسخه دست نخورده فتوحات مکیه‏اى که شعرانى داشته ، بوده است که از تمام چاپ‏ هاى فتوحات حذف کرده ‏اند ! » (م) .
[۲۰] .  بنگرید به ، فصوص الحکم : ۱۶۳ .
[۲۱] .  سوره نور ۲۶ آیه ۳۵ .
[۲۲] .  الفتوحات المکیّة ۱ : ۱۱۹ چاپ دار صادر ؛ الردود والنقود : ۳۴۵ .
[۲۳] .  الیواقیت والجواهر : ۳۳۹ ، چاپ دار احیاء التراث ، مؤسسة التاریخ العربى .
[۲۴] .  روح مجرّد : ۳۲۹ در چاپ یازدهم ، ص۳۲۶ .
[۲۵] .  همان .
[۲۶] .  بنگرید به ، کتاب الردود والنقود : ۳۲۳ .
[۲۷] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۰ ، چاپ دار صار افست از روى چاپ دار الکتب العربیّة الکبرى ،مصر .
[۲۸] .  سوره توبه ۹ آیه ۴۰ .
[۲۹] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۰ ، چاپ دار الکتب العربیّة الکبرى .
[۳۰] .  الفتوحات المکیّه ۴ : ۱۴۸ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× 3 = شش

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>