نویسنده :سیّد جعفر مرتضى عاملى ترجمه:سیّد هادى حسینى بخش فرهنگى مؤسسه حضرت امام هادى علیه الصّلاة والسّلام سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد وخاندانِ پاک آن حضرت ، و لعنت بر همه دشمنانِ آنها از پیشینیان و پسینیان ، تاروز قیامت .آنچه ما را به تألیف این کتاب واداشت ، پرسشهاى فراوانى است که درباره تشیُّع ابن عربى به ما مى رسد ؛ همو که صاحب کتاب «الفتوحات المکیّه» ،«فصوص الحکم» ، «الوصایا» و دیگر آثار است .از پاسخ هاى مختصر و فشردهاى که به بعضى از این پرسشها دادیم به دست مى آید که دوست نداریم وارد بحثهاى گستردهاى شویم که گاه خسته کننده یاغیر ضرورى اند . این کار باعث مى شد که وقت و تلاشِ خود را صرف چیزهایى کنیم که مهمترند و نفعشان عمومى تر است .
جز اینکه احساس کردیم کسانى تحتِ تأثیر شایعه شیعه بودن ابن عربى قرارگرفته اند و در برابر بعضى از اندیشه هاى او (که در کتاب هایش مى خوانند یا اززبانِ او براى آنها بازگو مى شود) هرچند به صورت جزئى و محدود ، تسلیم اند ؛با اینکه این افکار ، با مذهب اهل بیت علیهم السلام و مبانى راستین آن ، هیچ گونه هم خوانى نزدیک و دور ندارد .این احساس ، ما را برانگیخت که جلو این شایعه را بگیریم و به نظرم لازم آمد که بعضى از یاوههاى ابن عربى را پیش روى این افراد پاک سرشت بگذاریم تا به چشم خود ، حقیقتِ عقیده او را بنگرند و راه و سم و اعتقاداتى را که او پذیرفته واشارهها و نشانه هایى را که به دستش آمده ، دریابند .با تأکید بر اینکه آنچه را در این پژوهش مختصر مى آوریم ، اندکى از بسیاراست که جوینده اندیشه هاى ابن عربى ، مى تواند آن را در دیگر کتابها و آثارش بیابد .با توکّل بر خدا (که سوى او چشم آرزوهاست و او بهترین برآورنده خواسته هاست) این بحث را در چند فصل سامان دادیم .جعفر مرتضى حسینى عاملى عیثا الجبل (عیثا الزط سابق)اوّل جمادى الثانى ۱۴۲۴ هجرى
اشاره
در میانِ مردم همواره کسانى یافت مى شوند که خود را زاهد و تارک دنیامى نمایانند و براى خود کرامتها ـ بلکه معجزه هایى را ـ ادعا مى کنند و به سخنانى لب مى جنبانند که گویاى بى اعتنایى آنها به دنیا و پارسایى شان باشد .این سخنان ، بیشتر عبارت پردازى و تصرُّف در واژهها و ترکیبها واشتقاق هاى آنهاست [ با بازى این گونه با واژهها ] در موارد فراوانى ، عبارتهاى زیبا و شگفت و طنین اندازى به دست مى آید و گاه به درجه جملات پیش پاافتاده و مبتذل سقوط مى کند ، لیکن بعضى از عالمان ، این گونه کلمات رامى قاپند و آنها را با جدیّت و سلامتِ نیّت مى گیرند و مى کوشند در قالب صحیح و مقبول نهند .ثمره کوششهاى استوانههاى علمى در علمِ شریف و کاملى تبلور یافت که اصول و فروع و ضوابط خودش را دارد و امروزه به علم عرفان معروف مى باشد .برترین بهره ها از این علم و مدال برنده در دستیابى به آن و رسم ارکان وتعریف و ضبط قواعدش ، از آنِ دانشمندان ایرانى است .ابن عربى ، یکى از ارکانِ صوفیّه به شمار مى آید که درباره «تصوّف» وصوفى ها نوشته هاى بسیارى دارد . بعضى از کتابهاى او گاه دربردارنده اشارات بلندى است که مضمون آنها اعجاب برانگیزند ، لیکن وى در بعضى دیگر ازنوشته هایش گاه افول و سقوط مى کند و کورکورانه و بى هدف ، قلم مى فرسایدو به حدّ ابتذال مى رسد تا آنجا که این احساس به انسان دست مى دهد که وى شخصى بى سواد است و دانشى نیاموخته و چیزى از معارف نمى داند .لیکن گروه نادرى از نیکان علماى ما به ابن عربى خوش گماناند و این اشارات بلند را براى هرآنچه از ابن عربى بروز یافته ، معیار قرار مى دهند و باجدیّت و صداقت ، مى کوشند اندیشه ها و کلمات پست او را ارتقا بخشند ونوعى تأویل براى آنها بیابند و با بلندى نظرى و شرافت ونجابت ، از همه اشتباهات و لغزشهاى ابن عربى ، چشم پوشند ، همراه با پایداریشان بر اصول استوار و پایبندى به مبادى محکم خودشان .امّا جمهور علما و فقهاى ما ، افکار ابن عربى را نادیده مى انگارند و به آنهااهمیّتى نمى دهند ؛ چراکه در میان آنها امور فراوانى را یافته اند که گاه با اصول یاضروریّاتِ اسلام و گاه با اصول و ضروریّات تشیُّع ، ناسازگار است .لیکن تنها به همین بسنده نمى شود که گروهى اندیشه هاى او را به حال خودواگذارند و گروه دیگر به آنها اعتنا کنند ؛ زیرا در این میان ، مردمانى کوتاه فکر ونافرهیخته اى یافت مى شوند که مى پندارند همه افکار عربى خطّ تشیّع رامى نمایاند و در روند صحیحى جریان دارد که همان راه رسیدن به خداست .از آنجا که این دسته از مردم نمى توانند حق را از باطل جدا سازند و درست رااز نادرست باز نمى شناسند ، لازم است که حقیقتِ امر در ارتباط با ادّعاى تشیُّع ابن عربى ، وارسى گردد تا مردم در امرشان دلیل روشنى را داشته باشند ؛ و هرکه هلاک شود با وجود برهان و حجّت به هلاکت افتد ، و هرکه حیات مى یابد ازروى برهان به بینش زندگى بخش برسد .پیش از آنکه به شرح بحث بپردازیم ، اشاره مى کنیم که «محیى الدین ، ابن عربى » مالکى مذهب و صوفى مسلک مى باشد . وى چندین کتاب تألیف کرد که مشهورترین آنها فصوص الحکم است ، که آن را در «دمشق» نگاشت و الفتوحات المکیّه که آن را پیش از فصوص ، در «مکّه» به نگارش درآورد .در این دو کتاب (و در دیگر کتاب هایش) سخنانى را مى آورد که بسیارى ازصوفیان سنّى را به شگفتى واداشته است و شمارى از عرفا و صوفیان شیعه امامیّه نیز شیفته اش شده اند .وجود اشاراتى بسیار اندک در کلام ابن عربى ، بعضى از عارفان شیعه رابرانگیخته تا تشیّع ابن عربى را ادّعا کنند با اینکه در برابر آنها دلایل بى شمارى هست که پایبندى او را به مذهب اهل سنّت گویاست ، بلکه ریشه اى بودن این اعتقاد و تعصّب بى نهایت او را نشان مى دهد .افزون بر این ، اشاراتى را که عارفان شیعه یافته اند ، نه تنها قابل تأویل مى باشد ، بلکه به تأویل نیاز ندارد ؛ چراکه از قواعد و التزامات اهل سنّت بیرون نیست و شمارى از آنها را باید دلایل قاطعى بر تسنّنِ شدید او شمرد .جز اینکه گمان نیک و پاکى روح این عارفان ، آنها را بر این داشته که براى این شخص ، بهانه اى (حتّى در آنجاها و در چیزهایى که هیچ کس معذور نمى باشد)بتراشند .اینان بیان مى دارند که عالمان ذیل ، ابن عربى را شیعه مى دانند :[۱]محدِّث نیشابورى . ابن فهد حلّى . قاضى نور اللّه شوشترى . شیخ بهائى . فیض کاشانى . محمّد تقى مجلسى .[۲]بعضى بر اینها ، سیّد صالح موسوى خلخالى [۳] را نیز مى افزایند .ما نمى خواهیم در صحّت این نسبت به این علما ، تحقیق کنیم (گرچه این نسبت جاى سخن دارد)[۴] بلکه وارد اصل موضوعى مى شویم که بى واسطه به آنها نسبت داده اند و ما از هم اکنون آشکارا و روشن بیان مى داریم که با این دیدگاه منسوب به آنها موافق نیستیم ، بلکه مى گوییم :ابن عربى ، سُنّى متعصّب است و به استوار سازى مبانى مذهبش اهتمام مى ورزد و پیرامون درستى آیین تشیّع شبهاتى را مى پراکند و با همه توان مى کوشد مبانى تشیّع را متزلزل سازد و ارکان آن را از نما بیندازد و زشت وناموزون جلوه دهد .این گزاره ها ، در ضمن این پژوهش و در صفحاتى که از این پس مى آید ،روشن خواهد شد .ستایش خداى راست و صلوات و سلام بر بندگانِ برگزیده اش ، محمّد وخاندانِ او . جعفر مرتضى حسینى عاملى عیثا الجبل (عیثا الزط پیشین) ۱۲ جمادى الاُولى ۱۴۲۴ هجرى
یک پرسش وپاسخ آن پرسش
پرسشهاى بسیارى پیرامون تشیُّع محیى الدین ابن عربى ، به ما مى رسد که آخرین آنها سؤال ذیل است : بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سیّد محقّق ، جعفر مرتضى عاملى (دامت برکاته) سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد . در موارد فراوانى در کتاب هایمان ، در عرفان نظرى (و غیر آن) از محیى الدّین ابن عربى ، صاحب الفتوحات المکیّه (و دیگر کتابها) مطلب مى خوانیم .پیداست که در استحکام بناى این علم (چنان که ملاحظه مى شود) این مرد ،نقش برجستهاى دارد ، بیشتر عرفا ـ اگر نگوییم همه آنها ـ به او رجوع مى کنند .در بعضى از کتابهاى امام خمینى رحمه الله در کتاب جنود العقل والجهل یا درحاشیه اش بر فصوص الحکم (و دیگر آثارش ) خواندم که او را به «شیخ کبیر»توصیف کرده بود .و در کتاب روح مجرّد آمده است : عارف تا شیعه دوازده امامى نباشد ، عارف نیست .لیکن آن گاه که ابن عربى در الفتوحات به توصیف وضو مى پردازد ، وضویى را بیان مى دارد که شیوه اهل سنّت است و نیز ، در بازگویى حدیث معراج و درموارد دیگر ،سخنانى را بر زبان مى آورد که آشکار مى سازد وى شیعه نیست .آیا مى توان این کارهاى او را تقیّه اى انگاشت ؟ چه تقیّه اى ؟!امید است در صورت امکان ، پاسخ مستند به مآخذ باشد .
پاسخ
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد و آل پاک آن حضرت . سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد . نسبت به سؤال شما مى گوییم :یک : توصیف ابن عربى به «شیخ کبیر» از سوى امام خمینى (قدّس اللّه نفسه الزکیّه)در راستاى اطلاقِ لَقب علمى به اوست ؛ زیرا هر انسانى که در یکى از دانش ها(پزشکى ، ریاضیات ، نجوم ، نحو ، فلسفه و …) تقدّم رُتبى یابد ، علما اَلقابى به اومى دهند که با موقعیّت علمى اش تناسب دارد و به میزانى که توانسته آن علوم رابه دست آورد ، او را مى ستایند ؛ به کسى که در علم طبابت ، مهارتى یافته است ،گویند : طبیب حاذق یا پرفسور در پزشکى .این لَقبها ، با صرف نظر از انتساب مذهبى یا التزام دینى یا سلوک اجتماعى و دیگر شئونِ اوست .پیامبر صلى الله علیه وآله «کسرا» را بزرگ ایرانیان نامید و «قیصر» را به بزرگ روم ، توصیف کرد .در جاهاى بسیارى اَلقاب ، فراتر از حَقیقت مى باشد ؛ یعنى آنها مبالغه آمیز (باانگیزه چاپلوسى یا علاقه راستین یا خودباختگى در مقابل انسانى یا …) به اشخاص اطلاق مى شود .بدین ترتیب ، روشن مى شود که دادنِ لَقبهاى علمى به فردى از سوى علماى وارسته ـ حتّى اگر وى سزامند آنها نباشد ـ بدین معنا نیست که آن فردعقیده درستى دارد یا به احکام شریعت پایبند است ، چه رسد به اینکه بر تقوا وپارسایى اش دلالت کند .نیز این معنا را نمى رساند که نگرش مذهبى آن شخص را دارد و به عقاید ونظراتش تن مى دهد .سیّد رضى ، در رثاى ابو اسحاق صابى (که در دین مخالف اوست) قصیدهاى دارد که آغازِ آن چنین است :اَعَلِمْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الأَعواد أَرَأَیْتَ کیفَ خَبا ضیاءُ النّادى جَبَلٌ هَوى لَو خَرَّ فی البحر اغْتَدَى مِنْ وَقْعه مُتتابعَ الأزباد[۵]ـ آیا دانستى که چه کسى را بر تابوت بردند ؟!آیا دیدى چگونه نور انجمن خاموش شد ؟!ـ کوهى فرو افتاد که اگر در دریا واژگون مى گشت ، موجهاى کفْ خیزِ پیاپى از آن برمى خاست .دو : آیة اللّه العظمى ، امام خمینى رحمه الله دوراندیش بود و دیدگاه هاى درست واستوارى داشت . هنگامى که نامه اى براى گورباچف (رئیس جمهور آن زمان اتحاد جماهیر شوروى ) فرستاد ، در آن به «ابن عربى » اشاره کرد .به نظر مى رسد وى رحمه الله دید این جوامع ، غرق در حیات مادّى اند تا آنجا که امور مادّى ، چشم و گوش و دلشان شده است و بر اندیشه و عقل آنها (که امورشان را مدیریّت مى کند و راه را به آنها مى نمایاند) سیطره دارد و در این فضاىمادّى ، عواطف و احساسات شان (که با آنها زندگى مى کنند و با یکدیگر درارتباط اند) شکل مى گیرد .امام خمینى (رضوان اللّه تعالى علیه) خواست آنها را متوجّه سازد به اینکه اندیشه مادّى (که مایه افتخار این جوامع است و سنگ بناى زندگى آنهاست) در معرض آسیب شدید و تکان هولناکى قرار دارد تا این مردم را با خلأ روحى کشندهاى که از آن رنج مى برند و اگر همچنان ادامه یابد آنها را به سقوط مى کشاند ، رو به روسازد .در اتحاد جماهیر شوروى (سابق) دهها میلیون مسلمان مى زیستند که به شدّت سرکوب مى شدند ، آنان در اصول دینى شان به صوفیّه منتسب بودند و این گرایش آثارى در حیاتشان برجاى گذاشت و پیوسته خاطراتِ آن را (که امروزه از میانشان رانده و دور شده بود) خواستار بودند .وى رحمه الله «ابن عربى » را ـ که در علم درخشید ـ نام برد تا بسا در میانِ مسلمانان آن سرزمین (که شمار زیادى اند) اندکى آشتى با اسلام را بپراکند و به روحیّات اسلامى فراخواند و سرانِ قدرت را با حقیقتى رو به رو سازد که بجاست در آنچه به کمترین آموزه آن به شدّت نیاز دارند ، بیندیشند تا بدین وسیله ، خلأ روحى اى را که شالوده گرفتارى ها و بدبختى آنهاست ، درمان کنند .بدین ترتیب آیة اللّه خمینى رحمه الله از نزدیکترین راه ، آنان را با حقیقتى رو به روساخت که زمان درازى از آن غافل ماندند یا از رویارویى با آن مى گریختند یادوران جوانى شان آنها را مى فریفت و استکبار آنان را به جنگ با آن برمى انگیخت .امام رحمه الله هنگامى که بعضى از چهره هاى درخشان در عرصه عرفان و تصوّف سُنّى را نام مى برد ، مى خواهد آنان را به عمق وجدان و احساساتِ فطرى شان ببرد (جایى که نقطه ضعف نهایى آدمى است و به شدّت تحت تأثیر قرارمى گیرد) و از این راه ، ضربه نیرومندش را بر اندیشه مادّى در ریشه و در ستون فقرات وجودش بزند .امام رحمه الله نمى خواهد آنان را با اعتقادات «ابن عربى » رویاروى کند تا آنها رابرگیرند و به مذهب فقهى وى فرانمى خواند تا بدان ملتزم شوند . وى رحمه الله مى دانست که ابن عربى ، میان فقها و متکلّمان ، بى ارزش است و در این وادى ،مایه اى ندارد .بلکه اساتید ابن عربى (با آنکه چیزهایى را براى خود ادّعا مى کنند که شایسته آنها نیست) برنمى تابند که نامه ایشان در شمار شاگردانِ عالمان بزرگ شریعت ودین (و قهرمانان اندیشه در میدان عقیده) از اهل مذهب حق ، بیاید ، چه رسد به اینکه از همتایانِ آنها به شمار آیند .در هر حال ، آیة اللّه خمینى ، به جدّش سیّدالشهداء علیه السلام اقتدا کرد . آن گاه که امام علیه السلام دشمنانش را (که مجرمانى گستاخ و تربیت نایافته بودند) فراخواند ازگمراهى دست بکشند ، خوى عرب را به یادشان آورد تا همّت آنها را برخیزاند وغرورشان را به جوش آورد ، فرمود :وَیْحَکُم یا آل اَبى سُفیان ، إن لَمْ یَکُن لَکُم دینٌ وَکُنْتُم لا تَخافُونَ المَعاد ، فَکُونوا أَحْراراً فی دُ نیاکم ! وَارْجِعُوا إلى اَحْسابِکُم ، إن کُنْتُم عَرَباً ؛[۶]اى آل ابو سفیان ، اگر دین ندارید و از قیامت نمى هراسید ، در دنیاتان آزاده باشید ! اگر عرب هستید ، به حَسَب و شرفتان بنگرید .سه : از سیره ابن عربى به دست مى آید که وى در عقیده صحیح ، به سمت حق و صواب پایبند نبود و احکام شرع و آنچه را پارسایى و تقوا اقتضا دارد ، پاس نمى داشت (چنان که در ادامه بحث درخواهیم یافت) .امّا اینکه بعضى از علما به آنچه وى در حیطه علم تصوّف و عرفان نگاشته ،رومى آورند و حتّى به تدریس بعضى از کتابهایش مى پردازند و به اقوالش رجوع مى کنند ، مانند گرفتنِ علم نحو از «ابن مالک» ، «مُبَرَّد» ، «سیبُویَه»[۷] است ومثل آموختن دانش پزشکى از نامداران این علم در شرق و غرب مى باشد . افزون بر این ، از ائمّه علیهم السلام وارد شده که :والحِکْمَةُ ضالّةُ المُؤْمِنِ ، فَاطْلُبُوها وَلَو عندَ المُشْرِک ؛ تَکُونوا أَحَقَّ بهاوَأَهْلَها ؛[۸]حکمت گمشده مؤمن است ، آن را بجویید هرچند نزد مشرک باشد ؛ شمابه آن سزامندترید و اهلِ آنید .در روایت دیگر ، آمده است :فَإنَّ الحکمَةَ تکونُ فی صَدْر المُنافِقِ ، فَتَلَجْلَجُ فی صَدْره حَتّى تَخْرُجَ ، فَتَسْکُنَ إلى صَواحِبِها فی صَدْر المُؤْمِن ؛[۹]حکمت در سینه منافق بى قرار مى ماند تا از آن بیرون آید ، هنگامى که سوى همدمان خود ـ در سینه مؤمن ـ راه یافت ، آرام مى گیرد . احادیث دیگرى نیز به این مضمون هست .در استناد به این حدیث (یا غیر آن) در این امر ، مى خواهیم معناى عام را از آن استفاده کنیم و بیان داریم که دانش را مى توان از هر کسى ستاند و در صدد[ صدور ] حُکم علیه ابن عربى ـ به مضمون این روایات ـ از همه جهات نیستیم .
در فضاى اندیشه ابن عربى
براى اینکه بتوانیم جانب انصاف و امانت و واقعنگرى را در ارائه پاسخى دقیق پیرامون تشیُّع «ابن عربى » به دست دهیم ، لازم است که به این شخص نزدیک شویم ، بلکه در فضاى اندیشه اش درآییم تا به وارسى زنده افکارش بپردازیم و از رهگذر شواهد و مفردات و دلایل ، حقیقتى را که ابن عربى بدان معتقد بود و سوى آن فرا مى خواند ، بشناسیم .این کار ، بحث و بیان از چند جهت را در ضمنِ اقسامى مى طلبد که دربردارنده چندین فصل است : بخش اوّل : اهل بیت و تشیّع (دفاعها و استدلالها) .
بخش دوّم : جنونِ عظمت . بخش سوّم : ابن عربى ، سنّى ِ متعصّب .
[۱] . در کتاب «روح مجرد : ۳۲۳ ، چاپ یازدهم» به نقل از کتاب «شرح مناقب محیى الدین : ۲۴ ،چاپ سنگى ، اثر سید صالح موسوى خلخالى » ، آمده است : «اَشخاصى مانند ابن فَهْد حلّى و شیخ بهائى و محقّق فیض کاشانى و مرحوم مجلسى اول و قاضى نور اللّه تُسْتَرى و محدّث نیشابورى و غیر اینها ، پاى مردى در اثبات تشیّع وى فشارند» م .
[۲] . روح مجرّد : ۳۲۶ چاپ ۱۴۲۳ه و در چاپ یازدهم ، ص۳۲۳ .
[۳] . صالح بن محمّد سعید خلخالى ، از شاگردان میرزا ابوالحسن جلوه مى باشد و کتاب «شرح دوازدهم امام» که به محى الدین عربى منسوب است از آثار وى به شمار مى رود . وى در آغاز صفر سال ۱۳۰۶ هجرى ، در تهران درگذشت و در مزار شیخ صدوق ابن بابویه به خاک سپرده شد (الذریعه ۷ : ۱۰۰) (م) .
[۴] . بعضى از دوستان ، این نسبت را به گونه زیر پاسخ داده است : اهل تصوُّف ، درصدد برآمدهاند که محمّد تقى مجلسى را از کسانى برشمارند که به تشیّع ابن عربى معتقد است ، لیکن محمّد باقر مجلسى فرزندش او را از این عقیده مبرّا مى داند و آنان را تکذیب مى کند (به رساله اعتقادات علاّمه مجلسى ، رجوع کنید) . شیخ بهائى ، سخنانى را که به نظرش پسندیده مى آمد و با اهداف وى در آثارش سازگار مى افتاد ، برمى چید ؛ چنان که بعضى از کلمات و اشعارش ، این پندار را به ذهن مى آورد که او به طریقه صوفیّه گرایشى داشت .نسبتِ تصوّف به شیخ بهائى ، مانند ادّعاى اهل سنّت است که با مشاهده مداراى وى با آنها ، او را از خودشان مى انگارند . فیض کاشانى ، داراى نوساناتى در زندگى است ، از حالى به حال دیگر در مى آید ؛ از فلسفه به تصوّف ، از تصوّف به اخبارى بودن ، از اخبارگرایى به طریقه فقها (اجتهاد) .فیض به متصوّفه و ابن عربى مى تازد ؛ به ویژه در این موضوع که «وى معرفت نسبت به امام زمانش را از خدا نخواست» (بنگرید به ، پایان کتاب بشارات الشیعه) .فیض ، این امر را خذلانِ الهى مى شمارد و بیان مى دارد که شیاطین بر ابن عربى سیطره یافتند و نیز بى ادبى (رفتار زشت) و دیگر ناشایستها را به او نسبت مى دهد . شوشترى ، فانى در حُبّ اهل بیت علیهم السلام بود . حریصانه مى خواست هرکه را شبهه اى پیرامون تشیُّع او مطرح مى شود ، شیعه بداند و این مطلب به روشنى از کتاب «مجالس المؤمنین» او به دست مى آید و امّا منشأ نسبت این دیدگاه را به «ابن فهد» سراغ نداریم تا در آن بنگریم . نسبت به دیگر اشخاص ، به آسانى مى توان دریافت که چه مسلک و مرامى داشتند .
[۵] . یتیمة الدهر ثعالبى ۲ : ۳۶۲ ؛ الوافى بالوفیات ۶ : ۱۰۲ (م) .
[۶] . بنگرید به ، بحار الأنوار ۴۵ : ۵۱ ؛ اللهوف : ۷۷ و در چاپ دیگر ، ص۱۰۶ ؛ العوالم (الإمام الحسین علیه السلام) : ۲۹۳ ؛ و دیگر مآخذ .
[۷] . ضبط فارسى اینگونه نامها به همین شکل ، درست است ؛ «بابُویَه» ، «آل بُویَه» و … مُعَرَّب این اسمها چنین مى باشد : «بابَوَیْه» ، «سیبَوَیْه» ، «آل بُوَیْه» و … فن ترجمه : ۶۸ ، یحیى معروف ، سمت ، چاپ سوم ، ۱۳۸۲ (م) .
[۸] . بنگرید به ، بحار الأنوار ۷۵ : ۳۴ و ج۲ ، ص۹۷ و درباره گرفتن حکمت از منافق ، رجوع کنید
به ، بحار الأنوار ۲ : ۹۹ (و ج۷۸ ، ص۳۰۷) .
[۹] . بحار الأنوار ۲ : ۹۹ و۹۷ ؛ شرح نهج البلاغة ۱۸ : ۲۲۹ .