پیش گفتار-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

پیش گفتار-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

نویسنده  :سیّد جعفر مرتضى  عاملى
ترجمه:سیّد هادى  حسینى
بخش فرهنگى  مؤسسه حضرت امام هادى  علیه الصّلاة والسّلام
سپاس خداى  را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد وخاندانِ پاک آن حضرت ، و لعنت بر همه دشمنانِ آنها از پیشینیان و پسینیان ، تاروز قیامت .آنچه ما را به تألیف این کتاب واداشت ، پرسش‏هاى  فراوانى  است که درباره تشیُّع ابن عربى  به ما مى ‏رسد ؛ همو که صاحب کتاب «الفتوحات المکیّه» ،«فصوص الحکم» ، «الوصایا» و دیگر آثار است .از پاسخ ‏هاى  مختصر و فشرده‏اى  که به بعضى  از این پرسش‏ها دادیم به دست مى ‏آید که دوست نداریم وارد بحث‏هاى  گسترده‏اى  شویم که گاه خسته کننده یاغیر ضرورى ‏اند . این کار باعث مى ‏شد که وقت و تلاشِ خود را صرف چیزهایى کنیم که مهم‏ترند و نفعشان عمومى ‏تر است .

جز اینکه احساس کردیم کسانى  تحتِ تأثیر شایعه شیعه بودن ابن عربى  قرارگرفته ‏اند و در برابر بعضى  از اندیشه‏ هاى  او (که در کتاب ‏هایش مى ‏خوانند یا اززبانِ او براى  آنها بازگو مى ‏شود) هرچند به صورت جزئى  و محدود ، تسلیم ‏اند ؛با اینکه این افکار ، با مذهب اهل بیت  علیهم‏ السلام و مبانى  راستین آن ، هیچ گونه هم خوانى  نزدیک و دور ندارد .این احساس ، ما را برانگیخت که جلو این شایعه را بگیریم و به نظرم لازم آمد که بعضى  از یاوه‏هاى  ابن عربى  را پیش روى  این افراد پاک سرشت بگذاریم تا به چشم خود ، حقیقتِ عقیده او را بنگرند و راه و سم و اعتقاداتى  را که او پذیرفته واشاره‏ها و نشانه‏ هایى  را که به دستش آمده ، دریابند .با تأکید بر اینکه آنچه را در این پژوهش مختصر مى ‏آوریم ، اندکى  از بسیاراست که جوینده اندیشه ‏هاى  ابن عربى  ، مى ‏تواند آن را در دیگر کتاب‏ها و آثارش بیابد .با توکّل بر خدا (که سوى  او چشم آرزوهاست و او بهترین برآورنده خواسته‏ هاست) این بحث را در چند فصل سامان دادیم .جعفر مرتضى  حسینى  عاملى عیثا الجبل (عیثا الزط سابق)اوّل جمادى  الثانى  ۱۴۲۴ هجرى

اشاره

در میانِ مردم همواره کسانى  یافت مى ‏شوند که خود را زاهد و تارک دنیامى ‏نمایانند و براى  خود کرامت‏ها ـ بلکه معجزه‏ هایى  را ـ ادعا مى ‏کنند و به سخنانى  لب مى ‏جنبانند که گویاى  بى ‏اعتنایى  آنها به دنیا و پارسایى ‏شان باشد .این سخنان ، بیشتر عبارت پردازى  و تصرُّف در واژه‏ها و ترکیب‏ها واشتقاق‏ هاى  آنهاست [ با بازى  این گونه با واژه‏ها ] در موارد فراوانى  ، عبارت‏هاى  زیبا و شگفت و طنین اندازى  به دست مى ‏آید و گاه به درجه جملات پیش پاافتاده و مبتذل سقوط مى ‏کند ، لیکن بعضى  از عالمان ، این گونه کلمات رامى ‏قاپند و آنها را با جدیّت و سلامتِ نیّت مى ‏گیرند و مى ‏کوشند در قالب صحیح و مقبول نهند .ثمره کوشش‏هاى  استوانه‏هاى  علمى  در علمِ شریف و کاملى  تبلور یافت که اصول و فروع و ضوابط خودش را دارد و امروزه به علم عرفان معروف مى ‏باشد .برترین بهره‏ ها از این علم و مدال برنده در دست‏یابى  به آن و رسم ارکان وتعریف و ضبط قواعدش ، از آنِ دانشمندان ایرانى  است .ابن عربى  ، یکى  از ارکانِ صوفیّه به شمار مى ‏آید که درباره «تصوّف» وصوفى ‏ها نوشته‏ هاى  بسیارى  دارد . بعضى  از کتاب‏هاى  او گاه دربردارنده اشارات بلندى  است که مضمون آنها اعجاب برانگیزند ، لیکن وى  در بعضى  دیگر ازنوشته ‏هایش گاه افول و سقوط مى ‏کند و کورکورانه و بى ‏هدف ، قلم مى ‏فرسایدو به حدّ ابتذال مى ‏رسد تا آنجا که این احساس به انسان دست مى ‏دهد که وى شخصى  بى ‏سواد است و دانشى  نیاموخته و چیزى  از معارف نمى ‏داند .لیکن گروه نادرى  از نیکان علماى  ما به ابن عربى  خوش گمان‏اند و این اشارات بلند را براى  هرآنچه از ابن عربى  بروز یافته ، معیار قرار مى ‏دهند و باجدیّت و صداقت ، مى ‏کوشند اندیشه‏ ها و کلمات پست او را ارتقا بخشند ونوعى  تأویل براى  آنها بیابند و با بلندى  نظرى  و شرافت ونجابت ، از همه اشتباهات و لغزش‏هاى  ابن عربى  ، چشم پوشند ، همراه با پایداریشان بر اصول استوار و پایبندى  به مبادى  محکم خودشان .امّا جمهور علما و فقهاى  ما ، افکار ابن عربى  را نادیده مى ‏انگارند و به آنهااهمیّتى  نمى ‏دهند ؛ چراکه در میان آنها امور فراوانى  را یافته‏ اند که گاه با اصول یاضروریّاتِ اسلام و گاه با اصول و ضروریّات تشیُّع ، ناسازگار است .لیکن تنها به همین بسنده نمى ‏شود که گروهى  اندیشه‏ هاى  او را به حال خودواگذارند و گروه دیگر به آنها اعتنا کنند ؛ زیرا در این میان ، مردمانى  کوتاه فکر ونافرهیخته ‏اى  یافت مى ‏شوند که مى ‏پندارند همه افکار عربى  خطّ  تشیّع رامى ‏نمایاند و در روند صحیحى  جریان دارد که همان راه رسیدن به خداست .از آنجا که این دسته از مردم نمى ‏توانند حق را از باطل جدا سازند و درست رااز نادرست باز نمى ‏شناسند ، لازم است که حقیقتِ امر در ارتباط با ادّعاى  تشیُّع ابن عربى  ، وارسى  گردد تا مردم در امرشان دلیل روشنى  را داشته باشند ؛ و هرکه هلاک شود با وجود برهان و حجّت به هلاکت افتد ، و هرکه حیات مى ‏یابد ازروى  برهان به بینش زندگى  بخش برسد .پیش از آنکه به شرح بحث بپردازیم ، اشاره مى ‏کنیم که «محیى  الدین ، ابن عربى » مالکى  مذهب و صوفى  مسلک مى ‏باشد . وى  چندین کتاب تألیف کرد که مشهورترین آنها فصوص الحکم است ، که آن را در «دمشق» نگاشت و الفتوحات المکیّه که آن را پیش از فصوص ، در «مکّه» به نگارش درآورد .در این دو کتاب (و در دیگر کتاب‏ هایش) سخنانى  را مى ‏آورد که بسیارى  ازصوفیان سنّى  را به شگفتى  واداشته است و شمارى  از عرفا و صوفیان شیعه امامیّه نیز شیفته‏ اش شده‏ اند .وجود اشاراتى  بسیار اندک در کلام ابن عربى  ، بعضى  از عارفان شیعه رابرانگیخته تا تشیّع ابن عربى  را ادّعا کنند با اینکه در برابر آنها دلایل بى ‏شمارى هست که پایبندى  او را به مذهب اهل سنّت گویاست ، بلکه ریشه‏ اى  بودن این اعتقاد و تعصّب بى ‏نهایت او را نشان مى ‏دهد .افزون بر این ، اشاراتى  را که عارفان شیعه یافته‏ اند ، نه تنها قابل تأویل مى ‏باشد ، بلکه به تأویل نیاز ندارد ؛ چراکه از قواعد و التزامات اهل سنّت بیرون نیست و شمارى  از آنها را باید دلایل قاطعى  بر تسنّنِ شدید او شمرد .جز اینکه گمان نیک و پاکى  روح این عارفان ، آنها را بر این داشته که براى  این شخص ، بهانه‏ اى  (حتّى  در آنجاها و در چیزهایى  که هیچ کس معذور نمى ‏باشد)بتراشند .اینان بیان مى ‏دارند که عالمان ذیل ، ابن عربى  را شیعه مى ‏دانند :[۱]محدِّث نیشابورى  . ابن فهد حلّى  . قاضى  نور اللّه‏ شوشترى  . شیخ بهائى  . فیض کاشانى  . محمّد تقى  مجلسى  .[۲]بعضى  بر اینها ، سیّد صالح موسوى  خلخالى [۳] را نیز مى ‏افزایند .ما نمى ‏خواهیم در صحّت این نسبت به این علما ، تحقیق کنیم (گرچه این نسبت جاى  سخن دارد)[۴] بلکه وارد اصل موضوعى  مى ‏شویم که بى ‏واسطه به
آنها نسبت داده‏ اند و ما از هم اکنون آشکارا و روشن بیان مى ‏داریم که با این دیدگاه منسوب به آنها موافق نیستیم ، بلکه مى ‏گوییم :ابن عربى  ، سُنّى  متعصّب است و به استوار سازى  مبانى  مذهبش اهتمام مى ‏ورزد و پیرامون درستى  آیین تشیّع شبهاتى  را مى ‏پراکند و با همه توان مى ‏کوشد مبانى  تشیّع را متزلزل سازد و ارکان آن را از نما بیندازد و زشت وناموزون جلوه دهد .این گزاره‏ ها ، در ضمن این پژوهش و در صفحاتى  که از این پس مى ‏آید ،روشن خواهد شد .ستایش خداى  راست و صلوات و سلام بر بندگانِ برگزیده‏ اش ، محمّد وخاندانِ او .
جعفر مرتضى  حسینى  عاملى عیثا الجبل (عیثا الزط پیشین)
۱۲ جمادى  الاُولى  ۱۴۲۴ هجرى

یک پرسش وپاسخ آن پرسش

پرسش‏هاى  بسیارى  پیرامون تشیُّع محیى  الدین ابن عربى  ، به ما مى ‏رسد که آخرین آنها سؤال ذیل است :
بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم
سیّد محقّق ، جعفر مرتضى  عاملى  (دامت برکاته)
سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد .
در موارد فراوانى  در کتاب ‏هایمان ، در عرفان نظرى  (و غیر آن) از محیى  الدّین ابن عربى  ، صاحب الفتوحات المکیّه (و دیگر کتاب‏ها) مطلب مى ‏خوانیم .پیداست که در استحکام بناى  این علم (چنان که ملاحظه مى ‏شود) این مرد ،نقش برجسته‏اى  دارد ، بیشتر عرفا ـ اگر نگوییم همه آنها ـ به او رجوع مى ‏کنند .در بعضى  از کتاب‏هاى  امام خمینى   رحمه‏ الله در کتاب جنود العقل والجهل یا درحاشیه‏ اش بر فصوص الحکم (و دیگر آثارش ) خواندم که او را به «شیخ کبیر»توصیف کرده بود .و در کتاب روح مجرّد آمده است : عارف تا شیعه دوازده امامى  نباشد ، عارف نیست .لیکن آن گاه که ابن عربى  در الفتوحات به توصیف وضو مى ‏پردازد ، وضویى را بیان مى ‏دارد که شیوه اهل سنّت است و نیز ، در بازگویى  حدیث معراج و درموارد دیگر ،سخنانى  را بر زبان مى ‏آورد که آشکار مى ‏سازد وى  شیعه نیست .آیا مى ‏توان این کارهاى  او را تقیّه‏ اى  انگاشت ؟ چه تقیّه‏ اى  ؟!امید است در صورت امکان ، پاسخ مستند به مآخذ باشد .

پاسخ

بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم
ستایش خداى  را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد و آل پاک آن حضرت .
سلام بر شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد .
نسبت به سؤال شما مى ‏گوییم :یک : توصیف ابن عربى  به «شیخ کبیر» از سوى  امام خمینى  (قدّس اللّه‏ نفسه الزکیّه)در راستاى  اطلاقِ لَقب علمى  به اوست ؛ زیرا هر انسانى  که در یکى  از دانش‏ ها(پزشکى  ، ریاضیات ، نجوم ، نحو ، فلسفه و …) تقدّم رُتبى  یابد ، علما اَلقابى  به اومى ‏دهند که با موقعیّت علمى ‏اش تناسب دارد و به میزانى  که توانسته آن علوم رابه دست آورد ، او را مى ‏ستایند ؛ به کسى  که در علم طبابت ، مهارتى  یافته است ،گویند : طبیب حاذق یا پرفسور در پزشکى .این لَقب‏ها ، با صرف نظر از انتساب مذهبى  یا التزام دینى  یا سلوک اجتماعى و دیگر شئونِ اوست .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله «کسرا» را بزرگ ایرانیان نامید و «قیصر» را به بزرگ روم ، توصیف کرد .در جاهاى  بسیارى  اَلقاب ، فراتر از حَقیقت مى ‏باشد ؛ یعنى  آنها مبالغه ‏آمیز (باانگیزه چاپلوسى  یا علاقه راستین یا خودباختگى  در مقابل انسانى  یا …) به اشخاص اطلاق مى ‏شود .بدین ترتیب ، روشن مى ‏شود که دادنِ لَقب‏هاى  علمى  به فردى  از سوى علماى  وارسته ـ حتّى  اگر وى سزامند آنها نباشد ـ بدین معنا نیست که آن فردعقیده درستى  دارد یا به احکام شریعت پایبند است ، چه رسد به اینکه بر تقوا وپارسایى ‏اش دلالت کند .نیز این معنا را نمى ‏رساند که نگرش مذهبى  آن شخص را دارد و به عقاید ونظراتش تن مى ‏دهد .سیّد رضى  ، در رثاى  ابو اسحاق صابى  (که در دین مخالف اوست) قصیده‏اى دارد که آغازِ آن چنین است :اَعَلِمْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى  الأَعواد  أَرَأَیْتَ کیفَ خَبا ضیاءُ النّادى جَبَلٌ هَوى  لَو خَرَّ فی البحر اغْتَدَى  مِنْ وَقْعه مُتتابعَ الأزباد[۵]ـ آیا دانستى  که چه کسى  را بر تابوت بردند ؟!آیا دیدى  چگونه نور انجمن خاموش شد ؟!ـ کوهى  فرو افتاد که اگر در دریا واژگون مى ‏گشت ، موج‏هاى  کفْ ‏خیزِ پیاپى  از آن برمى ‏خاست .دو : آیة اللّه‏ العظمى  ، امام خمینى   رحمه‏ الله دوراندیش بود و دیدگاه ‏هاى  درست واستوارى  داشت . هنگامى  که نامه ‏اى  براى  گورباچف (رئیس جمهور آن زمان اتحاد جماهیر شوروى ) فرستاد ، در آن به «ابن عربى » اشاره کرد .به نظر مى ‏رسد وى   رحمه ‏الله دید این جوامع ، غرق در حیات مادّى ‏اند تا آنجا که امور مادّى  ، چشم و گوش و دلشان شده است و بر اندیشه و عقل آنها (که امورشان را مدیریّت مى ‏کند و راه را به آنها مى ‏نمایاند) سیطره دارد و در این فضاىمادّى ، عواطف و احساسات شان (که با آنها زندگى  مى ‏کنند و با یکدیگر درارتباط ‏اند) شکل مى ‏گیرد .امام خمینى  (رضوان اللّه‏ تعالى  علیه) خواست آنها را متوجّه سازد به اینکه اندیشه مادّى  (که مایه افتخار این جوامع است و سنگ بناى  زندگى  آنهاست) در معرض آسیب شدید و تکان هولناکى  قرار دارد تا این مردم را با خلأ روحى  کشنده‏اى  که از آن رنج مى ‏برند و اگر همچنان ادامه یابد آنها را به سقوط مى ‏کشاند ، رو به روسازد .در اتحاد جماهیر شوروى  (سابق) ده‏ها میلیون مسلمان مى ‏زیستند که به شدّت سرکوب مى ‏شدند ، آنان در اصول دینى ‏شان به صوفیّه منتسب بودند و این گرایش آثارى  در حیاتشان برجاى  گذاشت و پیوسته خاطراتِ آن را (که امروزه از میانشان رانده و دور شده بود) خواستار بودند .وى   رحمه ‏الله «ابن عربى » را ـ که در علم درخشید ـ نام برد تا بسا در میانِ مسلمانان آن سرزمین (که شمار زیادى ‏اند) اندکى آشتى  با اسلام را بپراکند و به روحیّات اسلامى  فراخواند و سرانِ قدرت را با حقیقتى  رو به رو سازد که بجاست در آنچه به کمترین آموزه آن به شدّت نیاز دارند ، بیندیشند تا بدین وسیله ، خلأ روحى ‏اى  را که شالوده گرفتارى ‏ها و بدبختى  آنهاست ، درمان کنند .بدین ترتیب آیة اللّه‏ خمینى   رحمه‏ الله از نزدیک‏ترین راه ، آنان را با حقیقتى  رو به روساخت که زمان درازى  از آن غافل ماندند یا از رویارویى  با آن مى ‏گریختند یادوران جوانى ‏شان آنها را مى ‏فریفت و استکبار آنان را به جنگ با آن برمى ‏انگیخت .امام  رحمه ‏الله هنگامى  که بعضى  از چهره‏ هاى  درخشان در عرصه عرفان و تصوّف سُنّى  را نام مى ‏برد ، مى ‏خواهد آنان را به عمق وجدان و احساساتِ فطرى ‏شان ببرد (جایى  که نقطه ضعف نهایى  آدمى  است و به شدّت تحت تأثیر قرارمى ‏گیرد) و از این راه ، ضربه نیرومندش را بر اندیشه مادّى  در ریشه و در ستون فقرات وجودش بزند .امام  رحمه ‏الله نمى ‏خواهد آنان را با اعتقادات «ابن عربى » رویاروى  کند تا آنها رابرگیرند و به مذهب فقهى  وى  فرانمى ‏خواند تا بدان ملتزم شوند . وى   رحمه ‏الله مى ‏دانست که ابن عربى  ، میان فقها و متکلّمان ، بى ‏ارزش است و در این وادى  ،مایه ‏اى  ندارد .بلکه اساتید ابن عربى  (با آنکه چیزهایى  را براى  خود ادّعا مى ‏کنند که شایسته آنها نیست) برنمى ‏تابند که نام‏ه ایشان در شمار شاگردانِ عالمان بزرگ شریعت ودین (و قهرمانان اندیشه در میدان عقیده) از اهل مذهب حق ، بیاید ، چه رسد به اینکه از همتایانِ آنها به شمار آیند .در هر حال ، آیة اللّه‏ خمینى  ، به جدّش سیّدالشهداء  علیه ‏السلام اقتدا کرد . آن گاه که امام  علیه ‏السلام دشمنانش را (که مجرمانى  گستاخ و تربیت نایافته بودند) فراخواند ازگمراهى  دست بکشند ، خوى  عرب را به یادشان آورد تا همّت آنها را برخیزاند وغرورشان را به جوش آورد ، فرمود :وَیْحَکُم یا آل اَبى  سُفیان ، إن لَمْ یَکُن لَکُم دینٌ وَکُنْتُم لا تَخافُونَ المَعاد ، فَکُونوا أَحْراراً فی دُ نیاکم ! وَارْجِعُوا إلى اَحْسابِکُم ، إن کُنْتُم عَرَباً ؛[۶]اى  آل ابو سفیان ، اگر دین ندارید و از قیامت نمى ‏هراسید ، در دنیاتان آزاده باشید ! اگر عرب هستید ، به حَسَب و شرفتان بنگرید .سه : از سیره ابن عربى  به دست مى ‏آید که وى  در عقیده صحیح ، به سمت حق و صواب پایبند نبود و احکام شرع و آنچه را پارسایى  و تقوا اقتضا دارد ، پاس
نمى ‏داشت (چنان که در ادامه بحث درخواهیم یافت) .امّا اینکه بعضى  از علما به آنچه وى  در حیطه علم تصوّف و عرفان نگاشته ،رومى ‏آورند و حتّى  به تدریس بعضى  از کتاب‏هایش مى ‏پردازند و به اقوالش رجوع مى ‏کنند ، مانند گرفتنِ علم نحو از «ابن مالک» ، «مُبَرَّد» ، «سیبُویَه»[۷] است ومثل آموختن دانش پزشکى  از نامداران این علم در شرق و غرب مى ‏باشد .
افزون بر این ، از ائمّه  علیهم ‏السلام وارد شده که :والحِکْمَةُ ضالّةُ المُؤْمِنِ ، فَاطْلُبُوها وَلَو عندَ المُشْرِک ؛ تَکُونوا أَحَقَّ بهاوَأَهْلَها ؛[۸]حکمت گمشده مؤمن است ، آن را بجویید هرچند نزد مشرک باشد ؛ شمابه آن سزامندترید و اهلِ آنید .در روایت دیگر ، آمده است :فَإنَّ الحکمَةَ تکونُ فی صَدْر المُنافِقِ ، فَتَلَجْلَجُ فی صَدْره حَتّى
تَخْرُجَ ، فَتَسْکُنَ إلى  صَواحِبِها فی صَدْر المُؤْمِن ؛[۹]حکمت در سینه منافق بى ‏قرار مى ‏ماند تا از  آن بیرون آید ، هنگامى  که
سوى  همدمان خود ـ در سینه مؤمن ـ راه یافت ، آرام مى ‏گیرد .
احادیث دیگرى  نیز به این مضمون هست .در استناد به این حدیث (یا غیر آن) در این امر ، مى ‏خواهیم معناى  عام را از آن
استفاده کنیم و بیان داریم که دانش را مى ‏توان از هر کسى  ستاند و در صدد[ صدور ] حُکم علیه ابن عربى  ـ به مضمون این روایات ـ از همه جهات نیستیم .

در فضاى  اندیشه ابن عربى

براى  اینکه بتوانیم جانب انصاف و امانت و واقع‏نگرى  را در ارائه پاسخى دقیق پیرامون تشیُّع «ابن عربى » به دست دهیم ، لازم است که به این شخص نزدیک شویم ، بلکه در فضاى  اندیشه ‏اش درآییم تا به وارسى  زنده افکارش بپردازیم و از رهگذر شواهد و مفردات و دلایل ، حقیقتى  را که ابن عربى  بدان معتقد بود و سوى  آن فرا مى ‏خواند ، بشناسیم .این کار ، بحث و بیان از چند جهت را در ضمنِ اقسامى  مى ‏طلبد که دربردارنده چندین فصل است : بخش اوّل : اهل بیت و تشیّع (دفاع‏ها و استدلال‏ها) .
بخش دوّم : جنونِ عظمت . بخش سوّم : ابن عربى  ، سنّى ِ متعصّب .
[۱] .  در کتاب «روح مجرد : ۳۲۳ ، چاپ یازدهم» به نقل از کتاب «شرح مناقب محیى  الدین : ۲۴ ،چاپ سنگى  ، اثر سید صالح موسوى  خلخالى » ، آمده است : «اَشخاصى  مانند ابن فَهْد حلّى  و شیخ بهائى  و محقّق فیض کاشانى  و مرحوم مجلسى  اول و قاضى  نور اللّه‏ تُسْتَرى  و محدّث نیشابورى  و غیر اینها ، پاى  مردى  در اثبات تشیّع وى  فشارند» م .
[۲] .  روح مجرّد : ۳۲۶ چاپ ۱۴۲۳ه و در چاپ یازدهم ، ص۳۲۳ .
[۳] .  صالح بن محمّد سعید خلخالى  ، از شاگردان میرزا ابوالحسن جلوه مى ‏باشد و کتاب «شرح دوازدهم امام» که به محى  الدین عربى  منسوب است از آثار وى  به شمار مى ‏رود . وى  در آغاز صفر سال ۱۳۰۶ هجرى  ، در تهران درگذشت و در مزار شیخ صدوق ابن بابویه به خاک سپرده شد (الذریعه ۷ : ۱۰۰) (م) .
[۴] .  بعضى  از دوستان ، این نسبت را به گونه زیر پاسخ داده است : اهل تصوُّف ، درصدد برآمده‏اند که محمّد تقى  مجلسى  را از کسانى  برشمارند که به تشیّع ابن عربى  معتقد است ، لیکن محمّد باقر مجلسى  فرزندش او را از این عقیده مبرّا مى ‏داند و آنان را تکذیب مى ‏کند (به رساله اعتقادات علاّمه مجلسى  ، رجوع کنید) . شیخ بهائى  ، سخنانى  را که به نظرش پسندیده مى ‏آمد و با اهداف وى  در آثارش سازگار مى ‏افتاد ، برمى ‏چید ؛ چنان که بعضى  از کلمات و اشعارش ، این پندار را به ذهن مى ‏آورد که او به طریقه صوفیّه گرایشى  داشت .نسبتِ تصوّف به شیخ بهائى  ، مانند ادّعاى  اهل سنّت است که با مشاهده مداراى  وى  با آنها ، او را از خودشان مى ‏انگارند . فیض کاشانى  ، داراى  نوساناتى  در زندگى  است ، از حالى  به حال دیگر در مى ‏آید ؛ از فلسفه به تصوّف ، از تصوّف به اخبارى  بودن ، از اخبارگرایى  به طریقه فقها (اجتهاد) .فیض به متصوّفه و ابن عربى  مى ‏تازد ؛ به ویژه در این موضوع که «وى  معرفت نسبت به امام زمانش را از خدا نخواست» (بنگرید به ، پایان کتاب بشارات الشیعه) .فیض ، این امر را خذلانِ الهى  مى ‏شمارد و بیان مى ‏دارد که شیاطین بر ابن عربى  سیطره یافتند و نیز بى ‏ادبى  (رفتار زشت) و دیگر ناشایست‏ها را به او نسبت مى ‏دهد . شوشترى  ، فانى  در حُبّ اهل بیت  علیهم ‏السلام بود . حریصانه مى ‏خواست هرکه را شبهه ‏اى  پیرامون تشیُّع او مطرح مى ‏شود ، شیعه بداند و این مطلب به روشنى  از کتاب «مجالس المؤمنین» او به دست مى ‏آید  و امّا منشأ نسبت این دیدگاه را به «ابن فهد» سراغ نداریم تا در آن بنگریم . نسبت به دیگر اشخاص ، به آسانى  مى ‏توان دریافت که چه مسلک و مرامى  داشتند .
[۵] .  یتیمة الدهر ثعالبى  ۲ : ۳۶۲ ؛ الوافى  بالوفیات ۶ : ۱۰۲ (م) .
[۶] .  بنگرید به ، بحار الأنوار ۴۵ : ۵۱ ؛ اللهوف : ۷۷ و در چاپ دیگر ، ص۱۰۶ ؛ العوالم (الإمام الحسین  علیه ‏السلام) : ۲۹۳ ؛ و دیگر مآخذ .
[۷] .  ضبط فارسى  این‏گونه نام‏ها به همین شکل ، درست است ؛ «بابُویَه» ، «آل بُویَه» و … مُعَرَّب این اسم‏ها چنین مى ‏باشد : «بابَوَیْه» ، «سیبَوَیْه» ، «آل بُوَیْه» و … فن ترجمه : ۶۸ ، یحیى  معروف ، سمت ، چاپ سوم ، ۱۳۸۲ (م) .
[۸] .  بنگرید به ، بحار الأنوار ۷۵ : ۳۴ و ج۲ ، ص۹۷ و درباره گرفتن حکمت از منافق ، رجوع کنید
به ، بحار الأنوار ۲ : ۹۹ (و ج۷۸ ، ص۳۰۷) .
[۹] .  بحار الأنوار ۲ : ۹۹ و۹۷ ؛ شرح نهج البلاغة ۱۸ : ۲۲۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ پنج = 8

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>