صاحب «البدر الطالع» در ترجمه محمّد بن حسن بن مرغم زیدى یمانى (متولد ۸۳۶ و متوفّاى ۹۳۱) مى گوید : چون سلطان ـ عامر بن عبدالوهّاب ـ صنعاء و سرزمینهاى اطراف آن را گشود ، او را گرامى مى داشت و شفاعتش را مى پذیرفت ، به دلیل پیوند او به امام ناصر حسن بن عزّ الدین بن حسن . وآنگاه که سلطان عامر نخستین نماز جمعه را در جامع صنعا گزارد ، مؤذن خواست از اذان «حَیّ على خیر العمل» را بیندازد ، محمّد بن حسن زیدى او را از این کار بازداشت ، همه کسانى که از سپاهیان سلطان در مسجد بودند و جمعشان به هزاران نفر مى رسید ، متوجّه او شدند ؛ و این رفتار او از استوار بودن در مذهبش شمرده شد[۱] .
حَضْرَ مَوْت (سال ۱۰۷۰ ه )
عاصمى در کتاب «سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی» مى نویسد : و در سال ۱۰۶۵ ، امام اسماعیل[۲] ، فرزند برادرش ، امام احمد بن حسن را سوى حَضْرَ مَوْت و نواحى آن روانه کرد ؛ زیرا آنها (پس از آنکه او بر بیشتر یمن سُلطه یافت) به نامش خطبه نخواندند ؛ وى [ نخست ] به امیر حسین رصاص برخورد ؛ زیرا سرزمین او نزدیکترین سرزمینها به دولت امام اسماعیل بود ، و میانشان جنگ در گرفت ، چون امام احمد بن حسن درماند به قبیله یافع ـ که گروههاى زیادى بودند ـ پنهانى اموالى را فرستاد و از آنها خواست که علیه رصاص با او باشند … آنان بر رصاص تاختند و بى درنگ کارش را ساختند … تا اینکه کشته شد … و زیدیه بر بیشتر حَضْرَ مَوْت چیره گشت . سپس در سال ۱۰۷۰ بر همه حَضْرَ مَوْت چیره شد ، و آنان را امر کرد که در اذان «حَیّ على خیر العمل» را بیفزایند ، و خشنودى از شیخین را ترک کنند … امام اسماعیل پیوسته مسئولیّت امامت کُبرى را بر عهده داشت تا اینکه در سال ۱۰۸۷ خداى متعال او را به رحمتش برد[۳] . نجد (سال ۱۲۲۴) عبدالحیّ بن فخر الدین حسینى (م۱۳۴۱ ه ) در «نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر» مى گوید : … پس از آنکه شریف حمود بن محمّد در سال ۱۲۲۴ مخالفت کرد که اهل نجد در ندائشان براى نمازها «حَیّ على خیر العمل» را بیفزایند ، و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را در نماز صبح ـ که آنان از پیشینیان به ارث بردهاند ـ واگذارند ؛ چه وى آن را بدعتى مى دانست که عمر در امارت خویش آن را پدید آورد[۴] . سخن را در این باره با آنچه قَلْقَشَنْدى در «صبح الأعشى » از زیدیه نقل کرده به پایان مى برم ، او مى گوید : آنان مى گویند ، نَصّ اذان بَدَلِ دو حَیْعَلَه ، «حَیّ على خیر العمل» مى باشد[۵] ، و دو بار آن را به جاى دو حَیْعَلَه مى گویند ؛ و چه بسا پیش از آن مى گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر ، وعترتهما خیرُ العِتَر» ، و هرکه این را بدعت بداند [ به نظر آنها ] از راه راست منحرف شده است . اینان امامت را در اولاد على ـ کرّم اللّه وجهه ـ و از نسل فاطمه علیهاالسلام جارى مى دانند ، و در غیر فرزندان آنها ثبوت امامت را برنمى تابند ، جز اینکه جایز مى دانند هر فاطمى نسبى که ، عالمِ زاهد و شجاع باشد و در طلب امامت خروج کند ، امام معصوم واجب الطاعه است ـ خواه از فرزندان حسن باشد یا حسین ـ و هرکه طاعت او را گردن ننهد گمراه است . ایشان عقیده دارند که امام مهدى منتظر از نسل حسین است نه حسن (رض) ، و هرکه بر خلاف این نظر باشد به خطا رفته است . و هرکه بگوید : شیخین ـ ابوبکر و عمر ـ از على و فرزندانش برتر است ، به راه خطا رفته است و خلاف عقیده زید را دارد ؛ و مى گویند : حسن به جهت مصلحتى که زمان اقتضا مى کرد ، امامت را به معاویه سپرد ، هرچند حق با حسن بود . در «التعریف» آمده است : سوگندهاشان ، قسمهاى اهل سنّت است ؛ یعنى همانگونه که پیشتر گذشت قسم مى خورند و در پى آن مى افزایند : وگرنه از اعتقاد زید بن على برى و بیزار باشم ، و «حَیّ على خیر العمل» را در اذان بدعت بدانم ، و فرمانبردارى امامِ معصومِ واجب الطاعه را وانهم ، و ادّعا کنم که مهدى منتظر از نسل حسین بن على نیست ، و به برترى شیخین بر امیرالمؤمنین على ّ وفرزندانش قائل باشم ، و در رأى فرزندش حسن آنجا که مصلحت اقتضا کرد طعنه زنم ، و در این کار به او ناروا بگویم[۶] .
نتیجه
با توجه به آنچه تاکنون گفته شد به روشنى مى توان دریافت که شرعیّت «حَیّ على خیر العمل» نزد فرق سه گانه شیعه ـ امامیه و زیدیه و اسماعیلیه ـ و نیز بعضى از صحابه ثابت مى باشد ؛ و این جمله اصل است براى آنچه در سخن ائمه علیهم السلام تفسیر شده به «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» ، و«محمّدٌ وآل محمّد خیرُ البریّه» و«إنّ علیّاً ولیُّ اللّه» ؛ شیعه گاه آشکارا این تفسیر را بر زبان مى آوَرْد ، و زمان دیگر به دلیل فضاى دشوارى که در آن مى زیست ، این تفسیر را آشکار نساخت . سخن سیّد مرتضى رحمه الله تفسیرى را که ما گفتیم تأکید مى کند ، از او سؤال شد : آیا در اذان پس از «حیّ على خیر العمل» ، گفتن «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» واجب است ؟ پاسخ داد : اگر «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» را با قصد اینکه خارج از لفظ اذان است بگوید ، جایز مى باشد ؛ چه شهادت به این سخن صحیح است ، و اگر نگفت اشکالى بر او نیست[۷] . و ابن بَرّاج (م۴۸۱ ه ) در «المهذب» خود مى گوید : آن که اذان یا اقامه مى گوید مستحب است در نفس [ و قلب ] خود ، هنگام «حَیّ على خیر العمل» ، دو مرتبه بگوید : «آل محمّدٍ خیرُ البریّة»[۸] ؛ آل محمّد بهترین انسان هایند . همچنین ازسخن شیخ صدوق (م۳۸۱ ه ) فهمیده مى شود که آنان که این صیغه هاى سه گانه[۹] یا چهارگانه را مى آورند ، به این عنوان مى آورند که آنها از ائمه اهل بیت صادر شده است ؛ زیرا صدوق رحمهالله مى گوید : «در بعضى از روایاتشان آمده است … و از آنان کسانى اند که به جاى آن روایت کرده اند …»[۱۰] . پس اختلاف صیغه ها نزد مؤذنان ، و آوردن آنها بعضى از زمانها پس از حَیْعَلَه سوم و گاهى بعد از شهادتِ دوم ، به عدم جزئیّتشان اشاره دارد ؛ و اینکه این صیغه ها تفسیرى اند [ تفسیر «حیّ على خیر العمل» و نه جزء اذان ] . بنابراین عمل شیعه و اینگونه تفسیر آنها از «حیّ على خیر العمل» ، از روى هواى نفس ورأى [ و بَرْ ساخته ] خودشان نیست، بلکه از روى شناخت ودستیابى به روایات امامان علیهم السلام مى باشد ؛ و اگر این با سیره متدینان شیعه در «حیّ على خیر العمل» ، در همه زمانها و مکانها ، جمع گردد و اینکه مقصود از «خیر العمل» نزد آنان ولایت است ، انسان به حقیقت دیگرى آگاه مى شود که تا پیش از آن برایش آشکار نبود[۱۱] . از چیزهاى مأنوس در این زمینه اذان شیعه به حلب است در سال ۳۶۷ ه ؛ زیرا آنان در اذانشان مى گفتند : «حیّ على خیر العمل ، محمّد وعلیٌّ خیر البشر» ، و نیز اذانشان در یمامه سال ۳۹۴ ه ، که در اقامه مى گفتند : «محمّد وعلیٌّ خیر البشر ، وحیّ على خیر العمل» . و از این باب است آنچه ذکر شده که : حسین بن على بن محمّد … بن على بن ابى طالب (معروف به ابن شِکَنْبَه) نخستین کسى است که در زمان سیف الدوله حمدانى ـ سال ۳۴۷ ه ـ در اذان «محمّد وعلی خیر البشر» را آشکار کرد . شایان ذکر است که این مؤذّن و حَمْدانى ها ، شیعه دوازده امامى بودند ، و مى دانیم که ، اذان با این جمله ، در حلب ، پیش از این تاریخ وجود داشت . افزون بر این ، اندکى پیش گفتیم که ، شیعه دوازده امامى (قَطْعیّه) ، در بغداد (۲۹۰ ـ ۳۵۶ه ) به «أشهد أنّ علیّاً ولیّ اللّه» اذان مى دادند ، و در قرن هشتم در قَطیف ، با صداى بلند آن را در مأذنه ها اعلان کردند ؛ و نصوص دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد ، و همه آنها تفسیرى را که شیعه در زمان قدرتشان آشکار ساختند تأکید مى کند ، و اینکه آنچه را آنها بر زبان آوردند برگرفته از سخنان پیامبر و امامان اهل بیت است ، و همه اینها تفسیر و توضیح حَیْعَلَه سوم است[۱۲] که عمر و پیروانش آن را حذف کردند ؛ و به این جهت ، حذف حیعله سوم از اذان ، در سال ۳۶۹ ه از طرف نورالدین ـ عموى صلاح الدین ایوبى ـ بر رافضه [ به اصطلاح آنان ] و شیعیان گران آمد . و از آنچه تاکنون گذشت روشن مى شود که «حیّ على خیر العمل» یک اصل ثابت شرعى است ، لیکن زمینه هاى سیاسى ِ عصبیّت و نهى عمر بن خطّاب ، نقش بزرگى در طرح شرعیّت آن به جا نهاد . در بحثهاى پیشین بعضى از روایاتى ـ از راویانى که به دلیل شدّت سیطره ظالمان بر جان خویش بیمناک بودند ـ آمد که در آنها به حذف تقیّه اى حَیْعَلَه سوم تصریح شده بود . با همه این فضاى استبداد و خَفَقان ، از سوى دیگر ، پایدارى و ایستادگى شیعه دیده مى شود ؛ از این روست که پیروان حذف پس از آنکه سرسختى متمسّکان به حَیْعَلَه سوم را لمس کردند ، ادّعا نمودند که آن نسخ شده است ؛ و با وجود حمله وحشیانه جهت دار در ستیز با این اصل شرعى و زورگویى و سنگدلى ، صاحبان انصاف نتوانستند با گستاخى و بى شرمى بگویند که «حیّ على خیر العمل» بدعت است ، بیشترین چیزى که به آن رسیدند این بود که بگویند : این امر ثابت نشده ، و آنچه ثابت نشده بهتر آن است که آورده نشود . لیکن آیا همه مسلمانان به این نظر گرایش یافتند ؟ هرگز ، بسیارى از صحابه و همه اهل بیت و گروهى از تابعین ، به آوردن «حَیّ على خیر العمل» در اذان به شدّت اصرار ورزیدند ، و شرعیّت آوردن آن را خلل ناپذیر دانستند ، و با تأکید اذعان داشتند که عامل شرعى قطعى براى طرح و اسقاط آن وجود ندارد . از میان بحثهاى این کتاب ، مى توان شواهد زیادى را یافت که درستى این موضوع را تأیید مى کند ، و فصل آخر کتاب روشن مى سازد که چگونه این اصل شرعى تحوّل یافت و به صورت شعار تمایز شیعه از دیگران درآمد ، و از میان بحثها انگیزه هایى آشکار شد که اهل سنّت را فرا مى خواند به اینکه ، «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النوم» را شعار خودشان سازند ، چه ابعاد این جمله با اجتهاد عمر مرتبط بود ، نه با سنّت پیامبر . شعاریّت این موضوع ، در عصرهاى متأخّر ، آشکارا عینیّت یافت ، و مى توان گفت که این امر در عصر عبّاسى اول[۱۳] ـ و به ویژه در زمان ابو جعفر منصور دوانیقى ـ وضوح بیشترى پیدا کرد ؛ چنانچه ستیغهاى شعاریّت «حیّ على خیر العمل» ، پس از وفات منصور ، آشکارا تجسّم یافت ، بعد از آنکه وجود دو جریان متباین روشن بود ، یکى از آنها با جدیّت برآوردن «حَیّ على خیر العمل» اصرار داشت ؛ در حالى که جریان دیگر از راههاى مختلف جلو آن را مى گرفت و آوردن آن را در اذان برنمى تافت . و جداى از این اساس متشنّج ، همه حرکات شیعى و دولتهاى آنان ـ در زمان حاکمیّت و تسلّط سیاسى ـ در بلند کردن «حَیّ على خیر العمل» بر مآذنشان تردید نمى کردند ، و این به منزله اعلان هویّت حقیقى آنان بود ؛ بلکه همه تودههاى شیعى در زمان توانایى شان بر شرعیّت آن گرو مى بستند ، و از هویّت محمّدى و علوى چشم نمى پوشیدند . آرى ، براساس موضع شیعه مى توان گفت که «حَیّ على خیر العمل» شعار ایشان است ؛ هرچند این حَیْعَلَه سوم جزئى از اذان پیامبر است و از این نظر ، شرعیّت آن بسى پیشتر از تاریخ شعاریّت آن مى باشد ؛ زیرا این یک مسئله شرعى ثابت از عهد پیامبر است . اذانِ امام زین العابدین ، نزد همه ثابت است و منکرى براى او نیست ، برایش تمایز خاصّ وجود دارد ، و این به جهت منزلت آن حضرت میان همه مسلمانان مى باشد ؛ امامیه و زیدیه بلکه فرقه هاى مختلف شیعه ـ به استثناء کیسانیّه که منقرض شده اند ـ به امامت او اذعان دارند و اوامر و نواهى شرعى اش را مى پذیرند ، و اقرار مى کنند که آن حضرت امام مسلمانها و حجّت خدا بر مردم است ، و دیگر فرقهها نیز دست کم او را یکى از علماى مدینه مى دانند … بنابراین آوردن «حَیّ على خیر العمل» توسط امام زین العابدین ، بى گمان بیانگر شرعیّت آن است و امتداد ریشه هاى آن تا عصر رسالت اول ، به ویژه آنکه امام علیه السلام تصریح مى کند که : «آن اذان اول است» . امام زین العابدین علیه السلام روشن مى سازد که اذان در اِسراء و معراج تشریع شد ، و «حیّ على خیر العمل» اشاره به ولایت امام على و فرزندانش مى باشد،، و این جمله بر ساق عرش نوشته شده است . و نسبت به عملکرد ابن عمر نیز مسئله چنین است ؛ چه او فقیه اهل سنّت مى باشد و آوردن «حَیّ على خیر العمل» توسط او در اذان شرعیّت آن را تأکید مى کند . و اگر ما این دو مورد را به آنچه دُسُوقى در حاشیه اش از امام على علیه السلام نقل کرده ـ که آن حضرت «حیّ على خیر العمل» را در اذان مى آورد ـ بیفزاییم ، و آنچه را که از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام رسیده ضمیمه اش کنیم ، براى ما و دیگران روشن مى شود که این مسئله در دین اصالتى اصیل دارد ، بلکه در کتابهاى اهل سنّت داراى ریشه محکم مى باشد که به یقین از پیامبر سرچشمه مى گیرد . بر این اساس ، «حَیّ على خیر العمل» از اصول ثابتى است که داراى ریشه هاى ژرف و استوار مى باشد ، و به عهد پیامبر برمى گردد ، و صحابه نیز آن را آورده اند ، جز اینکه از عهد عُمَر بن خطّاب اختلاف در آن راه یافت ؛ و این چیزى است که دلایل و شواهد تاریخى و روایى آن را اثبات مى کند ، و تنها تعصّب کور بعضى را واداشته که در راستاى دفاع از اجتهاد عمر در برابر سنّت پیامبر ، ادّعا کنند که شیعه این احادیث را در کتاب هایشان وارد کردهاند ، بلکه این تعصّب زشت و کینه توزانه بعض دیگر را واداشته که ادّعا و گمان کنند که کتابهاى معتبرشان از این روایات تهى است ؛ و ما نمى دانیم چه بگوییم براى کسى که مى خواهد خورشید را به غربال بپوشاند ! اگر ما در مسئله نهى عمر بن خطّاب از مُتعه حج و مُتعه زنان و حَیّ على خیر العمل ـ بنابر آنچه قُوشَجى در «شرح التجرید» آورده است ـ دقت کنیم ، ربط میان این مسائل سه گانه برایمان روشن مى گردد ، و اینکه مقصود از «حَیّ على خیر العمل» پیوند آن است با مسئله خطیرى که ارتباط مى یابد با اصل خلافت و امامت ؛ و این همان چیزى است که ما در فصل سوم این کتاب با ارقام آن را به اثبات رساندیم ؛ و شما دریافتید که چگونه حَیْعَلَه سوم ـ در طول قرنها ـ به شعار طالبیون و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و مُحبّان فاطمه علیهاالسلام تحول یافت ؛ و ثبات شیعه بر آن و تمسّکشان به آن ، بحث استراتژیک میان دو فرقه و حد فاصل بینشان را مى نمایاند ؛ و شاید روایت امام کاظم علیه السلام که بیانگر علّت پیدا و پنهان نهى است ـ و در گذشته ذکر گردید ـ براى کشف نیّتها و قصدهاى حکومتى آمده که مى خواست [ پیام ] خیر العمل را ، که همان نیکى به فاطمه و فرزندانش است نابود سازد . پس از آنکه ـ در بحثهاى گذشته ـ تعاریف «خیر العمل» را در روایات اهل بیت بیان کردیم ، و گفتیم که مقصود از آنها ولایت و نیکى به فاطمه و فرزندانش مى باشد ، درمى یابیم که نهى خلیفه دوم نمایانگر بى اعتنایى به برّ فاطمه است ، و آن در نتیجه به ولایت و خلافت برمى گردد ؛ و عمر بن خطّاب نمى خواست به خلافت کسى جز خود ـ و بلکه به آنچه مربوط به خلافت غیر او است ـ اشاره کند . یکى از پشتوانه هاى این سخن ، کیفرى است که عمر بن خطّاب براى گوینده آن معیّن ساخت ؛ اینکه عمر گفت : «أنهى عنها ؛ از آن نهى مى کنم» یا «اُعاقِبُ علیها ؛ بر آن کیفر مى دهم» به منزله اعتراف مبنایى او به شرعیّت «حَیّ على خیر العمل» مى باشد ، و اعتراف ضمنى است بر آنچه در بطون آن جولان دارد ؛ و از اینروست که عمر نهى از «حَیّ على خیر العمل» را به نهى از متعه زنان و حج ربط مى دهد ؛ با آنکه امام على و ابن عبّاس و تعداد زیادى از صحابه بر شرعیّت این دو متعه تأکید داشتند ، برخلاف عمر و گروه حاکم که بر ترک آن فرا مى خواندند . پس ترک این سه ، عُمَرى است و لزوم یا جواز آوردنِ آن علوى ؛ در این صورت ، این امر ناگهانى [ بى بنیان و هوسى ] نیست ؛ بلکه به جهت وجود رابطه و پیوند پایدارى است که میان همه امورِ نهى شده مى باشد . نزاع و ستیز درباره این مسئله در قرن چهارم و پنجم هجرى نمود بیشترى یافت ، زیرا برخوردهاى فکرى و اعتقادى در این برهه از زمان شدّت زیادى پیدا کرد ، و در اذهان عمومى فضایى از اختلاف حاد میان شیعه و سنى سیطره یافت ، هر کدام از آنها ادّعا داشت که حق در طرف اوست ، وبه فصل مشترکى نمى رسیدند که با گفتوگو هر دو طرف ، درگیرى را رها کنند و به حالت الفت و دوستى باز گردند . هریک از آن دو سرسختانه به آنچه رسیده بودند چنگ مى زدند ؛ اینها به امامانشان و آنان به حکومتهاشان . اگر با تکاپو نصوصى را که در حوادث سال ۳۵۰ ـ ۴۴۳ ه گذشت ، بنگریم ، و شدّت نعره طائفى و جدّى شدن آن را بررسى کنیم ، آشکارا نقش مسئله «حَیّ على خیر العمل» را با مسائل اعتقادى دیگر مشاهده مى کنیم به گونه اى که انسان نمى تواند آنها را از هم جدا سازد ؛ مانند مسئله غدیر ، و سیاهپوشى و … از اینرو مى توان دریافت که ، چرا اهل کَرْخ و بابالطاق ، از نوحه [ و عزادارى ] روز عاشورا و آویختن پرده هاى [ سیاه ] منع مى شدند ؟ و چرا روز غدیر فتنه روى داد ؟ ذهبى در حوادث سال ۳۸۹ ه مى گوید : عادت شیعه در کرخ و بابالطاق بر این جارى بود که ، روز غدیر خیمه زنند [ و طاق ببندند ] و آذینبندى کنند ، و در شب آن شمع بیفروزند و قندیل ها بیاویزند ، پس اهل سنّت خواستند با این چیزها مقابله کنند ، از اینرو ادّعا کردند : روز هشتم از غدیر روزى است که پیامبر با ابوبکر به غار درآمد ، پس مانند آنچه شیعه در غدیر انجام مى دادند آنها در این روز برپا کردند ، و به ازاءِ روز عاشورا ، ۸ روز بعد از آن را به عنوان روز مقتل مُصْعَب قرار دادند …[۱۴] به اصالت و تحریف در کنار هم بنگر و اینکه چگونه رخدادها و حوادث از مسیر اصلى شان تغییر مى یابند ، و از اصالت خود برمى گردند و به اسم دیگران نهاده مى شوند ! و از حوادث تاریخى که شعار بودن «حیّ على خیر العمل» در آن به منزله رمز شیعه و تشیّع بروز یافت ، سخنى است که ابن جوزى در «المنتظم» ـ در حوادث سال ۴۱۷ه ـ آورده است ، و نیز آنچه در «مرآة الجنان» ـ در حوادث سال ۴۲۰ ه آمده است ؛ زیرا در این دو کتاب ذکر شده است به اینکه ، درگیرى و برخورد میان شیعه و سنّى در بغداد به نهایت شدید شد ؛ اهل سنّت به راه هاى مختلف نسبت به جایگاه بلند و فاخر امام على علیه السلام گستاخى کردند و در این راستا همه توانشان را به کار بردند تا مقام شامخ او را از چشم تودههاى مردم بیندازند و در نظر آنها ناچیز بنمایانند ؛ در این راستا القادر عباسى ـ در یکى از روزهاى جمعه ـ یکى از واعظانش را به مسجد بَراثا[۱۵] ـ مسجد شیعه ـ فرستاد . وى [ به منبر ] رفت و هر ناشایستى [ که به ذهنش مى رسید ] از نزدیک و دور نسبت به شخصیّت امام على علیه السلام بر زبان آورد . این کار شیعیان حاضر در مسجد را برانگیخت ، آنها تنها به اعتراض لفظى و سرزنش این سخنور بسنده نکردند ، هیاهو به پا شد و غیرت دینى به جوش آمد ، و آنچه را در دسترس داشتند به طرفش پرت کردند و بینى اش را شکستند[۱۶] .این حادثه به مثابه شراره و جرقه نخستى بود که درگیرى میان سنّى و شیعه را در این سال شعلهور ساخت ، و در پى آن شیعه بر درهاى خانههاشان این عبارت را نوشتند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر ، فَمَن رَضِیَ فقد شَکَرَ ومَن أَبَى فقد کَفَرَ» . از میان این رویداد و رخدادهایى مانند آن که به مرور زمان در بغداد پدید آمد ، براى ما آشکار مى شود که «حَیّ على خیر العمل» نمود شعار شیعه شد ؛ زیرا روش همه آنها تأکید و توجّه به آن بود و حاضر نمى شدند از آن دست بردارند ، چه اعتقاد به جزئیّت آن [ در اذان ] داشتند ، به خلاف حکومتهایى که از آن و از معنا و مقصود آن مى ترسیدند ، و به حذف آن اقدام مى کردند . از این روست که صاحب سیره حلبیه مى نویسد : رافضى ها «حَیّ على خیر العمل» را در دوران آل بویه تا زمان سلجوقیان ـ سال ۴۴۸ ه ـ ترک نکردند ، سلجوقیان آنان را ملزم ساختند که آن را رها سازند و به جاى آن «الصلاة خیرٌ مِن النَوم» بگویند[۱۷] . پیشتر ـ زیر عنوان مکّه / حلب ۴۶۲ ه ـ گذشت که ، چگونه القائم بأمر اللّه ـ آنگاه که نقیب النقباء ابوالفوارس به او خبر رساند که ، محمود بن صالح [ والى حلب ] لباس قائمیّه را پوشید و به نام او خطبه خواند ـ به وى گفت : خطبه آنان با چه چیزى برابرى مى کند [ و چه ارزشى دارد ] ، در حالى که آنها به «حیّ على خیر العمل» اذان مى دهند ؟![۱۸] همچنین در مناظره طولانى ابو هاشم ـ امیر مکّه ـ گذشت که به آنان گفت : «این اذان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب است»[۱۹] . در کتاب «الایضاح» اثر قاضى نعمان بن محمّد ، به نقل از ابى سلیم آمده است که گفت : به ما خبر داد عبدالرحمان بن قاسم قطان ، گفت : به ما خبر داد اسماعیل بن اسحاق ، از حسن بن حسین ، از على بن قاسم ، از ابن ربیع ، از منصور ، از هِلال بن سِنان ، از عَلْقَمَة بن قَیْس که گفت : على علیه السلام به ابن نَبّاح امر کرد که «حَیَّ على خیر العمل» را به اذانش ملحق کند[۲۰] . بنابراین مى توان گفت که ، صفحات تاریخ آکنده است از اینکه «حَیّ على خیر العمل» در طول عصرها شعار شیعه بوده است ، و نشانگر حکومت تشیّع و جنبشهاى انقلابى بسیار ؛ و افزون بر این ، اجماع قطعى اهل بیت بر آن وجود دارد ؛ و این اجماع ، حجّت شرعى است بر آوردن آن در اذان ، شوکانى و امیر صنعانى و دیگران ، حجیّت اجماع اهل بیت را یادآور شدهاند . و از امور شایان توجّه دیگرى که مى توانیم آن را به عنوان دلیل شاخص بر شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» براى شیعه قرار دهیم ، کتیبه هاى مساجد و حسینیه ها و تکایاى قدیمى است که امروزه از آثار باستانى و نشانههاى تمدّن مسلمین در سرزمینهاى مختلف مى باشد ؛ و در سدههاى اخیر ؛ مؤلف کتاب تاریخ مسجد کوفه آورده که ، اَمْجَد على شاه فرمان داد که ، «محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر ، فمن رَضِیَ فقد شَکَرَ ، ومَن أَبَى فقد کَفَرَ» بر مأذنه مسجد کوفه و روضه مسلم بن عقیل ، نوشته شود[۲۱] . همچنین ما مى توانیم شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» را در آثار تاریخى شمال آفریقا ـ در مغرب و الجزایر و تونس ـ مشاهده کنیم ؛ زیرا تشیّع در آنجا پس از شهادت محمّد بن عبداللّه بن حسن ـ صاحب نفس زکیّه ـ انتشار یافت ؛ و این بعد از پراکنده شدن شیعه در جاهاى دور دست مختلف بود . آنان رهسپار این مکانها شدند تا به دور از سیطره حکومتهاى ستمگر ، از ته دل آه بکشند . و به این ترتیب از آنچه گذشت وجود دو گرایش نزد مسلمانان به دست مى آید : ۱ ـ پیروان خلفا و در پیش گرفتن اجتهاد و رأى در استنباط ، حتى به حساب قرآن و سنّت . ۲ ـ پیروى از تعالیم اهل بیت و نصّ قرآن و سخن پیامبر و بر نتافتن اجتهاد به رأى . این دو جریان سیاسى ـ فکرى با هم در تضادّ و ناسازگارند ؛ آن که خلافت امام على علیهالسلام و فرزندانش را برنمى تابد ، شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» را نمى پسندد ؛ و آن که معتقد به شرعیّت خلافت اوصیاء است ، و درمى یابد که حَیْعَلَه سوم دعوت به برّ فاطمه وفرزندان اوست ـ کسانى که به گفته صریح قرآن خیر البریّه (بهترین انسانها)اند؛ یعنى محمّد و على و زهرا و حسن و حسین ـ بر شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» پافشارى مى کند ؛ هرچند این شعارِ گرانبها و نفیس او را به زحمت اندازد . از اینرو ، بى جهت نیست که ما ارتباط تاریخى مى یابیم میان قول به امامت امیرالمؤمنین ـ على بن ابى طالب ـ و قول به شرعیّت حَیْعَلَه سوم ؛ و میان برنتافتن امامت آن حضرت و قول به رفع حَیْعَلَه سوم ؛ و این خود نمایانگر مهمترین مسائلى است که روش تعبّد محض را از شیوه اجتهاد و رأى جدا مى سازد . حقیقت امامت ـ که حَیْعَلَه سوم در بر دارنده آن است ـ آنگاه که در برخورد فکرى درآید ، بدون تردید کشف مى کند که تاخت و تاز این میدان فراتر از نزاع در بارهبندى از فصلهاى اذان مى باشد ؛ و «حَیّ على خیر العمل» تنها رَوْزنى است از پنجرههاى بسیارى که اصالتِ روش تعبّد محض را مى نمایاند . شأن آن در این راستا شأن تکبیر بر جنازههاست که پنج بار باشد یا چهار بار ؛ و حکم پاهاست در وضو که مسح است یا شستن ؛ و قول به مشروعیّت مُتعه است و عدم آن ، و دست باز یا بسته نماز خواندن ، و انگشتر بر دست راست یا چپ کردن ، و آشکارا گفتن بسمله یا آهسته خواندن آن ، و عدم شرعیّت نماز تراویح و ضُحى یا شرعیّت آن ؛ و حرمت نوشیدن فُقّاع و خوردن ماهى بدون پولک یا حلال بودن آن دو ؛ و جایز بودن سیاهپوشى در محرّم و جشن روز غدیر یا بدعت بودن آن دو ؛ و اجراى احکام میراث و ازدواج بر طبق این مذهب یا آن مذهب و … همه اینها به وجود روشى اشاره دارد که مخالف روش حاکمان و سنّتهایى است که برخلاف سنّت پیامبر بنیان نهادند . از این رو ، در مدرسه خلفا نُدرتِ وجود آنچه این روش را تأیید کند شرعیّت آن را خدشه دار نمى سازد ؛ بلکه اصالت آن را تأکید مى کند ؛ و ثبوت و استوارى آن پس از ۱۴ قرن ـ به رغم جریانهایى که بر آن گذشت ـ ارتباط آبشخورى آن را از اهل بیت تأکید مى کند ؛ و از سویى راز اختلاف در وضو و اذان و دهها مسائل اختلافى دیگر را ـ که ابن حزم و دیگران نیاوردهاند ـ روشن مى سازد . نکته شایان یادآورى و تأکید در اینجا این است که ، ما زمانى که بعضى از حاکمان فاطمى یا عبّاسى را به عنوان نمونه هاى این دو جریان و گرایش آوردیم ، مقصودمان الگو قرار دادن آنها و ستایش از این یا آن نبود ؛ براى ما شایسته نیست که تصوّراتمان را ـ براساس شناختى که از عملکرد حاکمان داریم ـ بر این مذهب یا آن مذهب بیندازیم. اینان مردمانى بودند که رفتارها و عمل کردهاى خودشان را داشتند . آنچه که هست این است که آنها به روش خاصّى ملتزم بودند ؛ گاه به روشى که درمى یافتند متعبّد بودند و گاه از اصول آن فراتر مى رفتند و پاى بندى به اوامر آن نداشتند . پس نمى توان گفت که ، همه حاکمان این فرقه چنیناند و یا حاکمان آن فرقه چنان ؛ زیرا بعضى از حاکمان هر دو گروه موازین را پشت سر نهادند . آنچه ما مى خواستیم در این فصل بیان کنیم وجود دو نوع جهتگیرى نزد مسلمانان بود ، بى آنکه به رفتارهاى افراد و حاکمان نظر داشته باشیم .
خلاصه
فشردهاى از آنچه گذشت چنین است : «حیّ على خیر العمل» یک امر شرعى است ؛ زیرا شیعه و سنّى بر مشروعیّت آن اتّفاق نظر دارند ، و تنها اهل سنّت ادّعاى نسخ آن را مى کنند ، و ما ثابت کردیم که نسخ نشده است ، سخن سیّد مرتضى را آوردیم که مى گوید : «عامّه روایت کردهاند که «حیّ على خیر العمل» در بعضى از زمان پیامبر گفته مى شد ، و ادّعا کردهاند که این جمله نسخ و رفع گردید ، کسى که ادّعاى نسخ دارد باید دلیل براى آن بیاورد ، در حالى که آن را نمى یابد[۲۲] . بیش از سى نفر از اهل بیت و صحابه به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادهاند ؛ بلکه روشن ساختیم که اجماع عترت بر اذان به آن است . افزون بر این ، شافعى و بعضى از امامان مذاهب چهارگانه اهل سنّت ، جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» را مطرح کردهاند . در فصل دوم بیان کردیم که «حَیّ على خیر العمل» در زمان عمر بن خطّاب از اذان حذف شد ، در این فصل این پرسش به میان آمد که موضع بِلال حبشى در حَیْعَلَه سوم و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» چه بود ؛ آیا او براى شیخین اذان گفت یا خیر ؟ و نیز موضع او در برابر اهل بیت علیهم السلام چگونه بودو اهل بیت علیهم السلام با او چه برخوردى داشتند ؟ به این نتیجه رسیدیم که بلال جز براى حضرت زهرا و حَسَنَین علیهم السلام اذان نگفت ، و رفتن او به شام اعتراضى بود بر سیاست حاکم . در فصل سوم از معناى «حَیّ على خیر العمل» سخن به میان آمد و اینکه این جمله دعوت به ولایت است . در این فصل ـ با استفاده از آیات قرآن و سنّت پیامبر و سخن امام کاظم علیه السلام ـ انگیزههایى را روشن ساختیم که عمر بن خطّاب را به حذف آن سوق داد ، و بعضى از علتهاى پوشیده در این امر را اشاره کردیم . فصل چهارم به تاریخ عقائدى و سیاسى «حیّ على خیر العمل» اختصاص داشت ، و فتنه هایى که در بغداد و دیگر شهرها در این زمینه روى داد . در این فصل یادآور شدیم که، در طول زمان، درسرزمینها وشهرهاى بسیارى به آن اذان داده مى شد مانند: حلب ، بغداد ، مصر ، حِمْص ، اُنْدُلس ، هند ، ایران ، مکّه ، مدینه ، یمانه ، قطیف و … همه اینها بیانگر سیر تاریخى حوادث است و دولتهایى که بر سرزمینها حاکم شدند ؛ خواه فاطمى یا عبّاسى ، و خواه بویهاى یا سلجوقى و … بارها تأکید کردیم که حیعله سوم روزنى از پنجره هاى فراوان در تاریخ و شریعت است ، مانند : جهر به «بسم اللّه» ، جمع بین نماز ظهر و عصر ، جایز نبودن مسح بر پا افزار و … نیز یادآور شدیم که پس از پیامبر صلى الله علیه وآله دو جریان فکرى ـ عقیدتى به وجود آمد : یکى پیروان اهل بیت علیهم السلام ، و دیگرى پیروان خلفا ؛ «حَیّ على خیر العمل» در طول زمان شعار شیعه و طالبیون شد ، و حذف آن و آوردن «الصلاة خیرٌ مِنَ النوم» ـ به جاى آن ـ شعار اهل سنّت و جماعت گشت . به این ترتیب به پایان باب اول از این بررسى و تحقیق رسیدیم ، با این امید که دو باب دیگر آن را در دسترس خوانندگان قرار دهیم : باب دوم : مشروعیّت و یا بدعت بودن «الصلاة خیرٌ مِنَ النوم» . باب سوم : شرعیّت و بدعیّت «أشهد أنّ علیّاً ولی اللّه» . از خدا مى خواهیم که ، به فضل و منّتش ، ما را توفیق دهد که این دو باب را کامل کنیم و به پایان رسانیم ، آمین یا ربّ العالمین .
تشکّر و سپاس
در اینجا لازم مى دانم که از همه کسانى که مرا در این تحقیق یارى رساندهاند سپاسگزارى کنم ؛ آنان که مطلبى را برایم آوردند و خواندند ، یا نکته علمى را یادآور شدند ، یامرا به یک نکته ادبى متوجّه ساختند ، یا ملاحظه فنّى را باز گفتند ، یا مطلب و روایتى را استخراج کردند . و به ویژه از آقایان قیس عطّار و ابراهیم رفاعه ، دو پژوهشگر ارجمند ، که بعضى از ملاحظات را آشکار کردند تشکّر مى کنم . و همچنین سپاسگزارم از برادر گرامى ، سَمیر کرمانى که نصوص را برایم ضبط کرد و مصادر و چاپ آنها را یکسان ساخت ، سپس فهرست نهایى کتاب را آماده ساخت خدا به همه آنان پاداش نیک دهد . و در پایان از عالمان و پژوهشگران دینى و آنان که دغدغههاى فکرى و عقیدتى دارند ، تقاضا مى کنم که نظرات مثبت و منفى ، و درست یا خدشهدار خود را درباره این کتاب برایم هدیه کنند و بفرستند ، و در هر دو حال از آنان تشکر مى کنم ؛ زیرا اگر موافق ما باشند عزم و اراده ما را در این راستا قوّت مى بخشد ، و اگر نظرات مخالف داشته باشند ما از آنها استفاده مى کنیم ، و در بحثهاى آینده ـ به خواست خدا ـ پیش رویمان قرار مى دهیم . پروردگارا ، حق را حق بنمایان تا پیروى اش کنیم ، و باطل را باطل بنما تا از آن دورى گزینیم ؛ خدایا ، عشق ما را در طاعتِ خود و پیامبر و اولیاى با اخلاصت قرار ده ، و ما را به خواست خود در آنجا که نسبت به حق اختلاف است هدایت [ به حق ] کن ، چه تو هر که را خواهى به راه راست رهنمون مى شوى . خداوندا ، آنچه را که از کتابت نمى دانیم بشناسان ، و نادانسته هاى سنّت پیامبرت را بیاموزان ، و بینایمان کن تا اسرار حکمت هایت را دریابیم ، و به رحمتت ما را انسانهایى نیک و پرهیزکار ساز ، اى که از هر کسى مهربانتر و دلسوزترى . اى پروردگار جهانیان ، این خواسته ها را به اجابت رسان .
[۱] . البدر الطالع ۲ : ۱۲۲ .
[۲] . ابن المنصور باللّه ، قاسم بن محمّد بن على بن محمّد بن رشید بن احمد بن حسین بن على بن یحیى بن محمّد بن یوسف اشل بن قاسم بن محمّد بن یوسف اکبر بن منصور بن یحیى بن ناصر بن احمد بن الهادى إلى الحق یحیى بن حسین بن قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن مثنى بن حسن بن على بن ابى طالب .
[۳] . سمط النجوم العوالى ۴ : ۱۹۸ ـ ۲۰۰ .
[۴] . نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر : ۱۶۴۶ . [۵] . این سخن قلقشندى اشتباه است ، چه زیدیه به حیعله سوم پس از حیعلتین قائلند ، نه بدل آن دو .
[۷] . رسائل الشریف المرتضى ۱ : ۲۷۹ ؛ و مانند این سخن است جواب قاضى ابن برّاج در جواهر الفقه : ۲۵۷ .
[۸] . المهذب ۱ : ۹۰ .
[۹] . مقصود عباراتى مانند جملات زیر است : ـ محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البَشَر ؛ ـ آلُ محمّدٍ خیرُ البَریّة ؛ ـ أشهد أنّ علیّاً وأولادَه المعصومین حجج اللّه .
[۱۰] . من لا یحضره الفقیه ۱ : ۱۸۸ ، باب الأذان والإقامة وثواب المؤذنین ، حدیث ۳۵ .
[۱۱] . در باب سوم از این کتاب ـ أشهد أنّ علیّاً ولیّ اللّه بین الشرعیّة والابتداع ـ به خواست خدا ، این مسئله را به تفصیل بررسى مى کنیم .
[۱۲] . همچنین گاه شهادت سوم ، تفسیر شهادت دوم است ، و توضیح آن در باب سوم [ جلد دیگر از این بررسى ] خواهد آمد
[۱۳] . عصر عباسى اول ، به یک دوران سیاسى از خلافت عبّاسیان اطلاق مى شود ؛ یعنى از خلافت ابوالعبّاس سفّاح تا خلافت الواثق باللّه که شامل خلافت این اشخاص است : ابو العبّاس سفّاح ، منصور دوانیقى ، مهدى عبّاسى ، هادى عبّاسى ، هارون الرشید ، امین ، مأمون ، معتصم ، و آخرین آنها الواثق باللّه ؛ دوران پس از وفات الواثق باللّه تا جنگ مغولان در بغداد میان مورّخان به عصر عباسى دوم مشهور است .
[۱۴] . تاریخ الاسلام ۲۵ ، حوادث سنه ۳۸۱ ـ ۴۰۰ ه .
[۱۵] . بى گمان مسجد بَراثا از مساجد کهن و ریشه دار [ تاریخ شیعه ] است ، در آن زمان این مسجد به منزله پناهگاه و دژ نفوذناپذیر شیعه شمرده مى شد و مردانى از آن بیرون آمد که در تاریخ جهان تشیّع درخشیدند ، ابن کثیر در «البدایة والنهایة ۱۱ : ۲۷» در حوادث سال ۳۵۴ه از آن به عنوان «عُشّ الرافضه ؛ لانه و خانه شیعه» یاد مى کند . ابن عُقْدَه درسهایش را در آن مى گفت ؛ نقل شده که وى ۶۰۰ هزار حدیث حفظ داشت که ۳۰۰ هزار از آنها درباره فضایل اهل بیت بود . افزون بر این ، بَراثا تعداد زیادى از عالمان شیعه را پناه داد که در صراط علم و معرفت و استوارى در دین به درجات عالى دست یافتند ؛ از اینروست که یکى از ناصبى ها [ و دشمنان اهل بیت ] از سر کینهتوزى و آشفتگى آن را «مسجد ضِرار» مى نامد ، نگاه کنید به ، البدایة والنهایة ۱۱ : ۱۷۳ .
[۱۶] . البدایة والنهایة ۱۲ : ۲۸ ـ ۲۹ ، حوادث سال ۴۲۰ ه
[۱۷] . نگاه کنید به ، السیرة الحلبیّة ۲ : ۳۰۵ .
[۱۸] . الکامل ۱۰ : ۶۴ .
[۱۹] . النجوم الزاهرة ۵ : ۹۲ .
[۲۰] . الإیضاح قاضى نعمان : ۱۰۹ .
[۲۱] . شیخ محمّدرضا مظفّر در ترجمه شیخ محمّد حسن نجفى ـ صاحب جواهر الکلام ـ مى نویسد : از آثار شیخ بناى مأذنه مسجد کوفه و روضه مسلم بن عقیل است … که این کار به هزینه پادشاه هند ، امجد على شاه ، انجام شد . و شیخ ابراهیم صادقى در قصیدهاى شیخ و این پادشاه را ستوده و در مصرع پایانى تاریخ ساخت مأذنه را به شعر آورده است : واستنارَ الأُفُق من مَأْذنه أَذِنَ اللّه بأَنْ تَرْقى زُحَل لَهجَ الذاکر فی تاریخها عَلَنا حَیّ عَلَى خیر العمل افق از مأذن آن درخشید ، خدا اذن داد که زُحَل بالا بیاید . ذاکر در تاریخ ساخت آن بر زبان آورد : «علناً حیّ على خیر العمل» جواهر الکلام ۱ : ۲۱ .