تاریخ سیاسى و عقایدى بخش۵-پژوهشی درباره اذان

تاریخ سیاسى و عقایدى بخش۵-پژوهشی درباره اذان

شام (سال ۴۶۸ ه )

 در «مآثر الإنافة» قَلْقَشَنْدى  آمده است : اتسز بن ارتق خوارزمى  ـ معروف به اقسیس ـ یکى  از امیران سلطان ملکشاه سلجوقى  (فرزند آلب ارسلان) در سال ۴۶۸ بر دمشق چیره شد ، و خطبه به نام مستنصر فاطمى  را قطع کرد و به نام المقتدى [۱] عباسى  خطبه خواند ، و از اذان به «حَیّ على  خیر العمل» جلوگیرى  کرد ؛ و پس از این ماجرا هیچ کس در شام براى  فاطمیّون خطبه نخواند ، و تا بعد خلافت المقتدى  این شیوه باقى  ماند[۲] . در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر مى ‏نویسد : اقسیس و سپاهش در ذى  قعده وارد دمشق شد ، و در روز جمعه ـ پنج روزباقى ‏مانده از ذى  قعده ـ به نام المقتدى  بامر اللّه‏ ، خلیفه عبّاسى  ، خطبه خواند ، و این پایان خطبه به نام علویان مصر بود . اقسیس بر بیشتر سرزمین شام غلبه یافت ، و ازاذان به «حَیّ على  خیر العمل» منع کرد ، اهل شام بسیار شادمان شدند . [ اقسیس ] به اهل شام ستم روا داشت و با آنان بدرفتارى  کرد[۳] .

و در «البدایة والنهایة» ، ابن کثیر مى ‏گوید : این اقسیس همان اتسز بن اوف خوارزمى  است که به پادشاه بزرگ لقب یافت ، واو نخستین کسى  است که سرزمین شام را از دست فاطمیان بازگرفت ، و به «حَیّ على خیر العمل» در اذان پایان داد ، پس از آنکه در منابر دمشق و سایر شام ۱۰۶ سال به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده مى ‏شد ، و بر درهاى  جوامع و مساجد لعن صحابه (رض)نوشته شده بود . پس سلطان دستور داد مُؤَذّنان و خطباء ، همه صحابه را خشنودسازند[۴] . و در تاریخ الخلفاء آمده است : [ اقسیس ] در دمشق به نام المقتدى  عباسى  خطبه خواند ، و اذان به «حَیّ على  خیرالعمل» را باطل ساخت ، و مردم به این کار مسرور شدند[۵] . و در تایخ ابن خلدون مى ‏خوانیم : اتسز در ذى ‏قعده سال ۶۸ [ یعنى  ۴۶۸ ] ، در دمشق ، به نام المقتدى  عبّاسى  خطبه خواند ، و بر بیشتر سرزمین شام چیره شد ، و از اذان به «حَیّ على  خیر العمل» منع کرد ؛ آن‏گاه در سال ۶۹ سوى  مصر روانه شد و آن را به محاصره درآورد و نزدیک بودآن را تصرّف کند ، پس بدون جنگ عقب‏نشینى  کرد و گریخت ، و به دمشق بازگشت در حالى  که بیشتر اهل شام بر او شورش کردند . وى  از اهل دمشق بدان جهت که اموال و مُخَلَّفاتش را حفظ کرده بودند قدردانى  کرد و خراج یک‏سال را از آنها برداشت  ؛ به وى  خبر رسید که اهل قدس بر یارانش یورش آوردند …[۶]

مصر (سال ۴۷۸ ه )

 المستنصر باللّه‏ فاطمى  از سال ۴۲۸ تا ۴۸۷ هجرى  ولایت یافت ، او مَعد ابو تمیم
نوه حاکم بأمر اللّه‏ بود . دوران او همزمان است با ولایت بَدْر جَمالى  بر امور دربارحکومت . صاحب «النجوم الزاهره» مى ‏گوید : … بَدْر جَمالى  جنسیّت ارمنى داشت ، خون‏ریز و زورگو بود ، گروه بسیارى  ازعالمان و غیر آنها را کشت ؛ و اذان به «حَیّ على  خیر العمل» را به پا داشت ، و برجنازه ‏ها پنج بار تکبیر گفت ، و ناسزا بر صحابه را بر دیوارها نوشت …[۷] در «المنتظم» آمده است : در ماه ذى ‏قعده ، بَدْر جَمالى  ـ امیر مصر ـ فرزند بزرگش و چهار تن از فرماندهان راگرفت [ و زندانى  کرد ] … و ذاکران [ و مبلّغان ] اهل سنّت را به تبعید فرستاد ، و مردم راواداشت که بر جنازه ‏ها پنج بار تکبیر بگویند ، و دست‏ هاشان را در نماز رها کنند [ وروى  هم یا به سینه نگذارند ] ، و انگشتر به دست راست کنند و در نماز صبح [ از باب ]تثویب[۸] «حَیّ على  خیر العمل» بگویند ؛ وى  کسانى  را که فضایل صحابه را روایت مى ‏کردند به زندان افکند[۹] .

مصر (سال ۵۲۴ ه )

 حافظ لدین اللّه‏ فاطمى  (عبدالمجید نوه المستنصر باللّه‏) ، پس از قتل پسر عمویش ـ ابو على  منصور الآمر باحکام اللّه‏ ـ در سال ۵۲۴ والى  مصر شد . علامه ابو مظفر در کتاب «مرآة الزمان» مى ‏نویسد : چون خلافت حافظ در مصر استمرار یافت ، با وجود وزیرش ابو على  احمد بن افضل ـ امیر لشکر ـ امر او رو به ضعف نهاد و شوکت وزیر قوت یافت ، و به نام مهدى  منتظر خطبه خواند ، و از اذان «حَیّ على  خیر العمل» را انداخت ، و وزیر مذکور برمنابر [ مردم را ] به سوى  خویش خواند با عباراتى  این چنین : «ناصر امام الحق ، هادی العُصاة إلى  اتّباع الحقّ ، مولى  الاُمم ، ومالک فضیلتی السیف والقلم» ؛ یارى ‏گر امام حق ، هدایت‏گر گردن‏ کشان به پیروى  حق ، مولاى  امت‏ها ، و مالک دو فضیلت شمشیر و قلم . این جمله همچنان بر منابر گفته مى ‏شد تا آنکه وزیر یاد شده به قتل رسید[۱۰] . مَقْریزى  در «اتّعاظ الحنفاء» درباره ابو على  احمد بن افضل مى ‏گوید : وى امامى  بود [ و در این راستا ] استوار و سرسخت ، امامیه متوجّه او شدند ودورش را گرفتند تا اینکه مذهب امامى  را آشکار ساخت ، و امر در آن به اذان فزونى یافت و دعوت به نام قائم مُنتظر را برایش نیک نمایاندند ، از این‏رو به نام او سکّه زد بااین نقش : «اللّه‏ الصمد ، الإمام محمّد» … وى  از زمانى  که فرمانده لشکر بود نام اسماعیل بن جعفر صادق را ـ که طائفه اسماعیلیّه به آن منسوب‏ اند ـ انداخت ، و از اذان «حَیّ على  خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر» را ـ که اسماعیلیّه مى گفتند  ـ حذف کرد ، و نام الحافظ را از خطبه انداخت ،و براى  خود دعایى  ساخت که بر منابر مى ‏خواندند …[۱۱] ابو الفِداء در تاریخ خود مى ‏نویسد : … آن‏گاه سال ۵۲۶ درآمد ، در این سال ابو على  بن افضل بن بَدْر جَمالى  ـ وزیرحافظ لدین اللّه‏ علوى  ـ کشته شد ، وى  حافظ را از کارها بازداشت و خطبه به نام علویان را قطع کرد و به نام خودش خطبه خواند ، و از اذان «حیّ على  خیر العمل» راحذف کرد ؛ از این‏رو قلب‏هاى  شیعیان علوى  از او رمید ، و در حالى  که چوگان بازى  مى ‏کرد گروهى  از مملوکان بر او شوریدند ، پس او را کُشتند و خانه‏ اش را غارت کردند [۱۲] . و در «وَفَیات الأعیان» آمده است : ابو على  ، حافظ لدین اللّه‏ را گرفت [ و از ارتباط او با دیگران و دخالت او در کارهاجلوگیرى  کرد ] و خود کارها را به دست گرفت و به نحو شایسته به سامان امورپرداخت ؛ اموال مصادره شده را به مردم بازگرداند ، مذهب امامیه را و تمسّک به دوازده امام را آشکار ساخت ، و حافظ و خاندانش را رفض کرد . در منابر نام [ امام ]قائم در آخر الزمان را ـ که به گمان شیعه به امام منتظر معروف است ـ آورد ، و به اسم اوسکّه زد ، و نهى  کرد از اینکه به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شود . این شیوه ادامه داشت تا اینکه در نیمه محرم سال ۵۲۶ مردى  از خاصّه ، در بوستان کبیر ـ به ظاهر قاهره ـ بر او جهید و به قتلش رساند ؛ و این کار با نقشه حافظ بود . پس لشکریان حافظ را از بند درآوردند و با او بیعت کردند و به او لقب «حافظ» دادند و به نام او بر منابر خطبه خوانده شد[۱۳] . و در «بدائع الزهور فی وقایع الدهور» آمده است : [ ابو على  بن افضل ] از هنگام سردمدارى  سپاه ، ذکر اسماعیل بن جعفر صادق را ـکه طائفه اسماعیلیه به او منسوب‏ اند ـ انداخت ، و قول آنها را که در اذان مى ‏گفتند :«حَیّ عَلَى  خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر» از بین برد ، و نام حافظ را از خطبه حذف کرد ، و براى  خود دعایى  ساخت که در منابر خوانده مى ‏شد[۱۴] . و در «نهایة الأَرَب فی فنون الأدب» مى ‏خوانیم : مورّخ مى ‏گوید : چون با حافظ لدین اللّه‏ بیعت شد ، سپاه افضلیه شورش کردند وپسر مولاشان ، ابو على  احمد بن افضل را ـ که به کتیفات لقب داده شده بود ـ درآوردندو او را امیر لشکر قرار دادند ؛ و این کار در روز پنجشنبه ، ششم ذى  القعده آن سال رخ داد . پس اوحاکم شد و در صبح روز بیعتش حافظ را بازداشت کرد ، و براى  [ ظهور ]امام منتظر دعا کرد و کار ابن فضل استوار گردید . و در سال ۲۵ احمد بن فضل چهار نوع قاضى  ترتیب داد : شافعیّه ، مالکیّه ،اسماعیلیه و امامیه ، که هر کدام از آنها براساس مذهبشان حکم مى ‏کردند و به مقتضاى  آن احکام ، ارث برده مى ‏شد . قاضى  شافعیّه فقیه سلطان و قاضى  مالکیّه لبنى  بود ، وقاضى  اسماعیلیّه ابو الفضل بن اَزْرَق و قاضى  امامیه ابن ابى  کامل . احمد بن افضل نسبت به روزگار الآمر سیره پسندیده و نیکویى  داشت ، بعضى  ازاموال مصادره شده مردم را بازگرداند ، مذهب دوازده امامى  را آشکار ساخت ، و ازاذان قولشان را [ که مى ‏گفتند ] : «حَیّ على  خیر العمل» انداخت ، و دستور داد دعایى  راکه خود اختراع کرده بود برایش در منابر بخوانند[۱۵] . در تاریخ ابن خلدون مى ‏خوانیم : امامیه به احمد بن افضل اشاره کردند که [ مردم را ] به [ امام ] قائم منتظر فرا خواند ،درهم‏ ها ـ و نه دینارها ـ را به نام او ضرب کرد با این نقش : «اللّه‏ الصمد ، الإمام محمّد» ؛و او همان امام منتظر است . احمد بن افضل نام اسماعیل را از دعا بر منابر انداخت ونیز اسم حافظ را ؛ و «حَیّ على  خیر العمل» را از اذان ساقط کرد[۱۶] . در «المواعظ والاعتبار » آمده است : چون ابو على  بن کتیفات بن افضل ، شاهنشاه بن امیر جیوش ، بدر جمالى  ، درروزگار الحافظ لدین اللّه‏ ، ابو میمون عبدالمجید بن امیر ابى  القاسم ، محمّد بن المستنصر باللّه‏ ، در ۱۶ ذى ‏قعده سال ۵۲۴ وزارت را به دست آورد ، حافظ را زندانى  ساخت و دربند کرد ، و ذخایر و اموال قصر را در اختیار گرفت و آنها را به دارالوزاره برد ؛ او مذهب امامى  داشت و در این راه استوار بود . با مذهب اسماعیلیّه ـ که دولت برآن مذهب بود ـ مخالفت کرد ، و دعا براى  امام منتظر را آشکار ساخت ، و از اذان «حَیّ على  خیر العمل» و نیز سخنشان را که مى ‏گفتند «محمّد وعلیٌّ خیر البشر» حذف کرد ؛و نام اسماعیل بن جعفر را ـ که اسماعیلیّه منتسب به آن‏اند ـ [ از دعا بر منابر  ]انداخت ؛چون در ۱۶ محرم سال ۵۲۶ کشته شد ، امر [ حکومت ] به خلیفه «الحافظ لدین اللّه‏»بازگشت ، و به اذان آنچه ساقط شده بود برگشت[۱۷] . بعضى  از کلام این مورّخان خطا است ؛ زیرا آنچه نزد امامیّه ثابت و معروف مى ‏باشد جزئیّت «حیّ على  خیر العمل» است . پس اگر «کتیفات» به اصطلاح امامى  بودنباید آن را از اذان برمى ‏داشت . لیکن اینکه دعا براى  امام منتظر را رواج داد و نام اسماعیل بن جعفر را از خطبه انداخت ، نوعى  ترفند سیاسى  بود که ابن کتیفات در پیش گرفت ؛ زیرا وى  سنّى  بود ،لیکن در ظاهر خود را طرف‏دار امام منتظر وا نمود مى ‏کرد . ذهبى  در «العبر فی خبر من غبر» تصریح کرده به اینکه ، پدر و مادر او سنّى  بودند .او مى ‏نویسد : کتیفات ، حافظ را از کارها بازداشت و نگذاشت آشکار شود ، و بیشترآنچه را در قصر بود گرفت و ناموس [ و آیین ] خلافت عُبَیْدیه [ فاطمیان ] را نادیده انگاشت ؛ زیرا او چون پدرش سنى  بود ، لیکن اظهار تمسّک به امام منتظر کرد و ازاذان «حَیّ على  خیر العمل» را انداخت ، و قواعد قوم [ شیعیان ] را تغییر داد ؛ پس سران و رهبران کینه ‏اش را به دل گرفتند و کارش را ساختند[۱۸] . یافعى  در «مرآة الجنان وعبرة الیقظان» مى ‏گوید : … کتیفات ناموس خلافت عُبَیْدیه را به اهمال گذارد ؛ زیرا او مانند پدرش سنّى  بود ، لیکن اظهار تمسّک به امام منتظر کرد و از اذان «حَیّ على  خیر العمل» را باطل ساخت ، و قوانین قوم [ اسماعیلیه ] را تغییر داد ، داعیان و رهبران او را دشمن داشتندو علیه او اقدام کردند . آن‏گاه که در محرم آماده چوگان بازى  بود بر وى  یورش آوردند ، مملوک حافظ به او خنجر زد[۱۹] .

حلب (سال ۵۴۳ ه )

 در «زبدة الحلب من تاریخ حلب» آمده است : نور الدین[۲۰] به نوسازى  مدرسه‏ ها و رباط‏ هاى  حلب پرداخت ، و عالمان و فقیهان رابه سوى  آنها کشاند ؛ مدرسه معروف به حلاویین را در سال ۵۴۳ نوسازى  کرد ، وبرهان الدین على  بن حسن بلخى  حنفى  را فرا خواند و تدریس آن را به او واگذارد .اذان را در حلب تغییر داد ، و مؤذّنان را از گفتن «حیّ على  خیر العمل» بازداشت ، خودبه همراه فقها زیر مناره نشست و به آنان گفت : هرکه اذان مشروع نداد او را با سر ازبالاى  مناره به زیر افکنید ! از این‏رو مؤذنان ، اذان مشروع گفتند ، و از آن روز این کاراستمرار یافت [۲۱] . ذهبى  در «سیر اعلام النبلاء»[۲۲] ـ در ترجمه على  بن حسن بن محمّد ، ابوالحسن حنفى  فقیه ـ مى ‏گوید : ابو الحسن حنفى  در ماوراء النهر علم آموخت ، مدرسه بلخیه به او منسوب است و به «برهان» لقب داده شد ؛ و او کسى  است که در حلب اذان به «حیّ على  خیر العمل»را باطل ساخت . وى  در سال ۵۴۸ درگذشت . مقدسى  نیز درباره ابطال اذان به «حیّ على  خیر العمل» مى ‏نویسد :
 از ناحیه حلب خبر رسید که صاحب آن ، نور الدین بن اَتابک ، فرمان داد که ، دراواخر اذان صبح ، گفتن «حَیّ على  خیر العمل» باطل گردد و از ناسزاگویى  آشکار بهصحابه جلوگیرى  شود ، او به شدت آن را انکار کرد ، و گروهى  از اهل سنّت حلب یارى ‏اش کردند ، این امر بر اسماعیلیه و اهل تَشیُّع گران آمد[۲۳] . در «العِبَر فی خبر من غَبَرَ» آمده است : ابو الحسن بَلْخى  ، على  بن حسن حنفى  … که به برهان الدین لقب یافت … همان کسى  است که در ابطال «حیّ على  خیر العمل» در حلب اقدام کرد[۲۴] . ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى ‏گوید : نور الدین ابو القاسم ترکى  سلجوقى  که حنفى  مذهب بود … سنّت را آشکارساخت و بدعت را میراند ، و در اذان امر کرد به «حیّ على  الصلاة ، حَیّ على  الفلاح» ،در حالى  که به این دو ، در دولت پدر و جدّش اذان داده نمى ‏شد ، و تنها به «حَیّ على  خیر العمل» اذان گفته مى ‏شد ؛ زیرا شعار رفض [ شیعه ] به آن آشکار است[۲۵] . در «النجوم الزاهره»[۲۶] و «الروضتین فی أخبار الدولتین»[۲۷] و «خطط الشام »[۲۸] اثرمحمّد کُردْعلى  ، و دیگر کتاب‏ها [ نیز این مطلب آمده است ] ، ابو یَعْلى  تمیمى  در«الروضتین فی أخبار الدولتین» مى ‏گوید : در رجب این سال (۵۴۳ ه ) از ناحیه حلب خبر رسید که صاحب آن نور الدین بن اَتابک امر کرد به ابطال «حَیّ على  خیر العمل» در جملات پایانى  اذان صبح ، و[ جلوگیرى  از ] ناسزاگویى  آشکار به صحابه ، و به شدت آن را انکار کرد ، و جماعتى  از سنّیان حلب یارى ‏اش کردند ؛ و این کار بر اسماعیلیّه و شیعیان گران آمد وسینه ‏هاشان تنگ شد و به خشم آمدند و خروشیدند ، سپس آرام شدند و از ترس سطوت و قدرت [ دولت  ]نوریه ـ که مشهور بود ـ و هراس بازدارنده ‏اش ، از اقدام [ علیه او ] خوددارى  کردند .

حلب (سال ۵۵۲ ه )

 بیمارى  نور الدین در ماه رمضان [ سال ۵۵۲ ] شدّت یافت و بر جان خود نگران شد ، از این رو برادرش نصرة الدین ـ امیر امیران ـ و اسد الدین شیرکوه ، و فرماندهان برجسته و پیش کسوتان را فرا خواند ، و به آنان وصیّت کرد و اقرار گرفت که، برادرش نصرة الدین ، پس از او ، جانشین وى  باشد و در حلب بماند ؛ و اسد الدین به نیابت نصرة الدین در دمشق حکومت کند … نصرة الدین به حلب رسید ، والى  قلعه ـ  مجدالدین ـ درهاى  قلعه را به روى  او بست و بر اوسرکشى  کرد ، پس جوان‏ هاى  حلب شوریدند … نصرة الدین میان یارانش درآمد و به شهر رسید ، و جوانان والى  قلعه راسرزنش وانکار کردند وترساندند؛ و به نصرة الدین پیش‏نهاداتى  کردند از جمله اینکه «حیّ على  خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» را که رسم آنها در اذان بود برگرداند ؛وى  آنچه را آنان مى ‏خواستند پذیرفت و به نیکى  با آنها سخن گفت و وعده داد …[۲۹] و در «زبدة الحلب من تاریخ حلب» آمده است : سپس نور الدین به حلب بازگشت ، و در سال ۵۴ در قلعه حلب به شدّت مریض شد و در آستانه مرگ قرار گرفت ، برادر کوچکش نصر الدین ، امیر امیران محمّد بن زنگى  در حلب بود ، مرگ نور الدین را حس کرد ؛ مردم را گرد آورد و از آنها  دل‏جویى  نمود ، و شهر را به تصرّف درآورد نه قلعه را ، و به شیعه اجازه داد ـ که براساس عادت قبلى ‏شان ـ در اذان «حَیّ على  خیر العمل، محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» را بیفزایند ، و به همین جهت شیعیان به او گرویدند[۳۰] .

مصر (سال ۵۶۵ ه )

 در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» آمده است : مورّخ مى ‏گوید : ده روز گذشته از ذى  حجّه سال ۵۶۵ ملک ناصر (یعنى  صلاح الدین اَیّوبى ) دستور داد که از اذان شیعیان «حَیّ على  خیر العمل ، محمّد وعلیٌّ خیرالبشر» حذف شود ؛ و این ، نخستین ننگ و عیبى  بود که بر شیعه و دولت عُبَیْدیه واردآمد ، و در پى  آن از رسیدن خیر ملک ناصر به خودشان نا امید شدند . صلاح الدین سپس امر کرد که در خطبه سخن مُجْمَلى  گفته شود که بر شیعه و عامّه مشتبه باشد و آن اینکه : «اللهمّ أصلح العاضد لدینک …» ؛ خدایا ، عاضد[۳۱] دینت را صالح گردان[۳۲] . ابو شامه به نقل از ابن ابى  طى  در ماجراهاى  سال ۵۶۶ مصر مى ‏گوید : در این سال سلطان ـ صلاح الدین ـ عمارت بازار قاهره را شروع کرد ؛ زیرا بیشتر آن ویران گردیده و بى ‏در و پیکر شده بود . او این کار را به قَراقُوش خادم واگذارد و قصرها را گرفت و به او سپرد ، و به تغییر شعار اسماعیلیه و قطع «حَیّ على  خیر العمل» از اذان ، فرمان داد ،و زمینه را براى  خطبه به نام عبّاسیان فراهم آورد[۳۳] . مثل این سخن را ابن کثیر در «البِدایة والنِّهایه» آورده است[۳۴] . ابن اثیر مى ‏نویسد : سبب این کار این بود که ، صلاح الدین یوسف بن ایّوب چون جایگاهش در مصراستوار گردید و مخالفانش را از بین برد ، و امر العاضد ـ که در آنجا خلیفه بود ـ ضعیف شد … مَلِک عادل ، نور الدین محمود ، به او فرمان داد که ، خطبه عاضدیّه را قطع کند وخطبه عبّاسیه را استوار دارد . صلاح الدین ـ به جهت ترس از شورش اهل مصر وخوددارى  آنان از پذیرش آن ـ به دلیل گرایش مصریان به علویان ، عذر خواست . نورالدین به سخن او اعتنا نکرد و برایش پیک فرستاد تا او را به ‏گونه‏ اى  ملزم به این کار کندکه هیچ بهانه‏اى  براى  او در آن نباشد[۳۵] .

مصر (سال ۵۶۷ ه )

 در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» آمده است : این دولت [ دولت فاطمیان در مصر ] هنگام خلع العاضد لدین اللّه‏ منقرض شد ، واین کار در روز جمعه ، هفت روز گذشته از محرم سال ۵۶۷ ، رخ داد . سبب این بودکه ، صلاح الدین یوسف چون بر سرزمین مصر پا برجا شد و با اموال ، دل مردمان را به دست آورد ، جوهر ـ مؤتمن خلافت ـ را کشت … و به جاى  او قَراقُوش اسدى  خواجه ـ خادم عمویش ـ را گمارد . آن‏گاه واقعه سودان روى  داد ، پس آنها را با کشتار از بین برد … سپس از اذان «حَیّ على  خیر العمل» را ـ که آنان مى ‏گفتند ـ حذف کرد ، و مجلس دعوت را باطل ساخت ، و امر العاضد با او به نهایت ضعیف شد . در این هنگام ملک عادل نور الدین به ملک ناصر صلاح الدین نامه نوشت ، و او را امر کرد که العاضد وخویشاوندانش را دست‏گیر کند ، و خطبه به نام المستضئ بنور اللّه‏ بخواند . [ پیش ازاین ] المستضئ در این زمینه به او نامه فرستاده بود [ لیکن ] صلاح الدین از آن خوددارى  مى ‏کرد …[۳۶] ابن عماد در «الشذرات» این موضوع را در جریان‏هاى  سال ۵۶۹ آورده و مى ‏گوید :در این سال نور الدین ملک عادل ـ ابوالقاسم محمود بن زنگى  بن آق سنقر ـ
درگذشت ، وى  حلب را پس از پدرش به دست آورد ، آن‏گاه دمشق را گرفت ، پس ۲۰سال در آنجا پادشاهى  کرد . تولدش در شوّال سال ۵۱۱ بود … و اذان به «حَیّ على  خیرالعمل» را از بین برد ، و مدرسه‏ها و باروى  دمشق را ساخت[۳۷] .

حلب (سال ۵۷۰ ه )

 در این سال صلاح الدین (پس از مرگ نور الدین) تصمیم گرفت به شام درآید .پس چون دمشق به تصرّفش درآمد به سوى  حلب حرکت کرد و بر دماغه جبل جوشن فرود آمد . بر حلب آنذاک فرزند نور الدین حاکم بود ، وى  اهل حلب را گردآورد و به آنان گفت : اى  اهل حلب ، من فرزند خوانده ‏اى  هستم که نزدتان آمدم و به شما پناه آوردم ؛ بزرگانتان نزد من به منزله پدرند و جوانانتان به منزله برادر وکودکانتان همچون فرزند [ در این هنگام ] بغض گلویش را گرفت و اشک‏هایش جارى  گشت و صداى  گریه‏ اش بلند گردید ؛ مردم فریفته شدند و همگى  یک صدابانگ برآوردند و عمامه‏ هایشان را انداختند و با گریه و فریاد نالیدند و گفتند : ما بندگان تو و پدرت هستیم ، پیشاپیش تو مى ‏جنگیم و اموال و جانمان را فدایت مى ‏کنیم ؛ وبرایش دعا کردند و براى  پدرش [ از خدا ] رحمت طلبیدند . آنان بر ملک صالح شرط کردند که جامع شرقى  را به آنها بازگرداند که براساس روش گذشته ‏شان در آن نماز گزارند ، و در اذان «حَیّ على  خیر العمل» را آشکارسازند ، و در بازارها و جلو جنازه ‏ها نام امامان دوازده‏ گانه را بیاورند ، و بر مرده‏ هاشان  پنج تکبیر بگویند ، و عقد ازدواجشان با شریف طاهر [ سیّد طاهر ] ابوالمکارم حمزة بن زُهْره حسینى  باشد ، و عصبیّت از میان برود ، ناموس و شریعت مانع فتنه ‏جویان باشد ؛ وچیزهاى  زیادى  را ـ که نور الدین باطل کرده بود ـ خواستار شدند ، ملک صالح آنها را پذیرفت .
 ابن ابى  طى ّ مى ‏گوید :مؤذّنان در مناره جامع و غیر آن به «حَیّ على  خیر العمل » اذان دادند ، پدرم در[ جامع ] شرقیّه با دست باز نماز گزارد و بزرگان و معتبران حلب پشت سرش نمازخواندند ، و در بازارها و جلو جنازه‏ها اسماء ائمه را ذکر کردند ، و بر مرده ‏ها پنج تکبیر گفتند ، و به شریف [ ابن زُهره ] اجازه داده شد که عقد ازدواج حلبى ‏هاى  امامى  بااو باشد ، و آنچه را ایمان بر آن واقع است انجام دادند[۳۸] .

مکّه (سال ۵۷۹ ه )

 ابن جُبَیْر مى ‏گوید : حرم مکّه چهار امام سُنّى  دارد ، و امام پنجمى  براى  فرقه ‏اى  که زیدیه نامیده مى ‏شودو اشراف و بزرگان این شهر بر مذهب آنانند ، و ایشان در اذان «حیّ على  خیر العمل» راپس از «حیّ على  الفلاح» مى ‏افزایند ؛ و اینان همان روافض ناسزا گویند ، و خدا وراى  حساب و جزایشان است ؛ آنها با مردم جمع نمى ‏شوند [ و نماز را به جماعت نمى ‏گزارند ] نماز ظهر را چهار رکعت مى ‏خوانند ، و پس از آنکه امامان اهل سنّت ازنمازشان فارغ شدند ، نماز مغرب را مى ‏خوانند . نخستین امام سُنّى  ، شافعى  است . ذکر آن را بدان جهت مقدم داشتیم که او از امام عبّاسى  جلوتر است ، و اول کسى  است که نماز مى ‏گزارد ؛ و نماز او پشت مقام ابراهیم مى ‏باشد مگر نماز مغرب که ، به دلیل تنگى  وقت ، امامان چهارگانه آن را در یک زمان باهم مى ‏خوانند . مؤذن شافعى  اقامه مى ‏گوید ، آن‏گاه مؤذنان سایر ائمه اقامه مى ‏گویند ، وچه بسا در این نماز ، نمازگزاران به اشتباه مى ‏افتند ؛ زیرا تکبیر از هر سو بلند است ، گاه مالکى  به رکوع شافعى  یا حنفى  ، به رکوع مى ‏رود ، یا به غیر سلام امامش ، سلام مى ‏دهد؛ از این‏رو براى  ترس از اشتباه هرکس گوش به زنگ صداى  امام خود یا صداى  مؤذّنش مى ‏باشد ؛ و با وجود این ، بسیارى  از مردم دچار سهو و اشتباه مى ‏شوند . پس از آن ، امام مالکى  است که در برابر رکن یمانى  نماز مى ‏گزارد …[۳۹]

مکه (سال ۵۸۲ ه )

در این سال سیف الاسلام ـ برادر صلاح الدین ـ وارد مکّه شد ، و به نام برادرش دینار ضرب کرد ، و آنان را از گفتن «حَیّ على  خیر العمل» [ در اذان ] منع کرد[۴۰] .

مکه (سال ۶۱۷ ه )

 در این سال ، شریف ابو عزیز ـ قَتادة بن ادریس زیدى  حسنى  مکى  ـ امیر مکه درگذشت . وى  شیخى  عارف و مُصَنّف بود ، و براى  مفسدان مکّه بلا و نقمت . اموال وجانِ حاجیان در زمان او در امان بود . وى  در حرم بر قاعده رافضه به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان مى ‏داد ، و به احدى  از خلق اللّه‏ توجّه نمى ‏کرد ، و بر بساط خلیفه و غیر آن پا نگذاشت . در هر سال از بغداد ، طلا و خلعت‏ها برایش روانه مى ‏شد ، و او در حالى  که در مکّه به خانه‏ اش بود مى ‏گفت : من از الناصر لدین اللّه‏ به خلافت سزاوارترم ، وآن‏گونه که گفته شده مرتکب گناه کبیره‏ اى  نشد …[۴۱]

مکّه (سال ۷۰۲ ه )

 در «الدرر الکامنه» آمده است : (بزلغى  تترى  آن‏گاه که حج گزارد) اذان به «حَیّ على  خیر العمل» را باطل ساخت ،زیدیه را گرد آورد و آنان را از امامت در مسجد الحرام بازداشت[۴۲] .

ایران (حدود سال ۷۰۷ ه )

 در ایران به جز در مناطقى  معین ـ مانند طبرستان ، رى  ، قم و بخشى  از خراسان ـمذهب اهل سنّت غالب بود . مورّخان در علل رواج تشیّع در ایران اسباب و انگیزه‏ هایى  را آورده‏ اند[۴۳] ، لیکن پیداست که این کار در زمان علاّمه حلّى  ـ حسن بن
یوسف ـ (م۷۲۶ ه ) رخ داد . اوکسى  است که باعث شد سلطان اِلْجایتو ـ محمّد مغولى  ،ملقّب به شاه خدا بنده ـ (م۷۱۷ یا ۷۱۹ ه ) به تشیّع گرایش یابد . چون سلطان شیعه شد دستور داد که ، در همه ممالک تحت تصرّف او ، خطبه تغییر یابد و نام‏ه اى  آن سه نفر [ ابوبکر و عمر و عثمان ] از آن ساقط گردد ، و اسامى  امیر المؤمنین و دیگر امامان  علیهم ‏السلام بر منابر بیاید ، و «حَیّ على  خیر العمل» در اذان ذکرشود ، و سکه‏ ها تغییر یابد و نام‏هاى  مبارک ائمّه بر آنها نقش بندد[۴۴] .

مدینه (قرن هشتم)

 سَمْهُودى  در «وفاء الوفاء» از ابن فَرْحُون (م۷۹۹ ه ) چنین نقل مى ‏کند : پیشینیان ما تساهل کردند و بر حجره شریفه سراى  بزرگى  افزودند … که بدعت وگمراهى  است ، شیعه در آن نماز مى ‏گزارد … من خود شنیدم [ و دیدم ] که بعضى  از آنهابر در آن مى ‏ایستاد و با صداى  بلند به «حَیّ على  خیر العمل» اذان مى ‏داد ، و آنجا جایگاه تدریس و خلوت عالمانشان است[۴۵] .صاحب «التحفة اللطیفه» در ترجمه عزاز ـ یکى  از اشراف ـ مى ‏نویسد : او بر درِ سرایى  که به حجره پیامبر احاطه دارد مى ‏ایستاد و با صداى  بلند ، بدون هیچ ترس و واهمه‏ اى  ، مى ‏گفت : «حَیّ على  خیر العمل» ، این سخن را ابن فَرْحُون درتاریخش آورده است[۴۶] .

قُطَیْف (سال ۷۲۹ ه )

 ابن بَطوطَه در سفرنامه‏اش ، سفرش را به قُطَیْف آورده و مى ‏گوید : آن‏گاه به شهر
قُطَیف ـ این اسم را به ضم قاف ضبط کرده گویا آن تصغیر قَطِیف است ـ سفر کردیم ،این شهر بزرگ و زیبا و داراى  نخل‏هاى  فراوان است ، طوایفى از عرب در آن ساکن‏ اندکه همان رافضى ‏هاى  افراطى  مى ‏باشند . رفض [ و آئین تشیّع ] را آشکار اظهارمى ‏دارند و از هیچ‏کس نمى ‏ترسند . مؤذّنشان در اذان پس از شهادتین مى ‏گوید : «أشهدأنّ علیّاً ولیُّ اللّه‏» ، و بعد از دو حَیْعَلَه مى ‏افزاید : «حَیّ على  خیر العمل» ، و پس از تکبیراخیر زیاد مى ‏کند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر من خالفها فقد کَفَرَ»[۴۷] .

 مکّه (سال ۷۹۳ ه )

 در «صبح الاعشى » آمده است : فرزندش صلاح (بن على  بن محمد) حاکم شد ، و زیدیّه او را پیروى  کردند ،بعضى ‏شان امامت او را ـ به جهت کامل نبودن شرایط ـ برنتافتند ، از این‏رو مى ‏گفت :«من برایتان آنچه را مى ‏خواهید هستم : امام یا سلطان» . وى  در سال ۷۹۳ درگذشت ، وپس از او پسرش، نَجاح، امور را به دست گرفت ، زیدیه از بیعت او خوددارى  کردند… تا اینکه مى ‏گوید : در مسالک الابصار آمده است : پیروان این امام درباره او عقیده نیکى  دارند ، حتى  به دعایش شفا مى ‏جویند ، و دستش را بر بیمارانشان مى ‏کشند ، وهنگام خشک‏سالى  با تمسّک به او باران مى ‏طلبند ، و در این راستا همه ‏گونه مبالغه مى ‏کنند . سپس مى ‏گوید : براى  امامى  که سیره‏اش تواضع براى  خدا و رفتار نیک بامردم است و با وجود این ، اصل و طینت پاک و پاکیزه دارد ، جاى  شگفتى  نیست که دعایش مستجاب و پذیرفته شود … رسم این امام و پیروانش در لباس و عمامه وحنک ، همان شیوه عرب است ؛ و در اذانشان ندا مى ‏دهند : «حَیّ على  خیر العمل»[۴۸] .
[۱] .  المقتدى  پس از درگذشت پدرش القائم باللّه‏ ، در سال ۴۶۷ ، حاکم شد . شایان  ذکر است که پس از وفات القائم بأمر اللّه‏ ، خطبه به نام علویان در مکّه اعاده شد ، و خطبه به نام المقتدى  قطع شد ؛ و خطبه به نام عبّاسیان در مکّه چهار سال و پنج ماه ادامه داشت و آن‏گاه در ذى  الحجه سال ۴۶۸ [ خطبه به نام علویان ] برگشت . (نگاه کنید به ؛ الکامل فی التاریخ ۸ : ۱۲۱) .
[۲] .  مآثر الانافه ، للقَلْقَشَنْدى  ۲ : ۵ .
[۳] .  الکامل فی التاریخ ۸ : ۱۲۲ ، احداث سنه ۴۶۸ ه .
[۴] .  البدایة والنهایة ۱۲ : ۱۲۰ و۱۲۷ .
[۵] .  تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۴ .
[۶] .  تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۷۳ ـ ۴۷۴ .
[۷] .  النجوم الزاهرة ۵ : ۱۲۰ .
[۸] .  ابن جوزى  با تساهل از حَیْعَلَه سوم ، به تثویب تعبیر آورده است ؛ زیرا این حَیْعَلَه جایگزین «الصلاةُ خیر مِن النوم» شد .
[۹] .  المنتظم فی تاریخ الامم والملوک ۱۶ : ۲۴۲ .
[۱۰] .  النجوم الزاهرة ۵ : ۲۳۸ .
[۱۱] .  اتّعاظ الحنفا فی تاریخ الأئمّة الخلفاء ۳ : ۱۴۳ .
[۱۲] .  تاریخ ابى  الفداء ۳ : ۶ .
[۱۳] .  وفیات الاعیان ۳ : ۲۳۶ ؛ تاریخ ابن خلدون ۴ : ۷۱ ـ ۷۲ .
[۱۴] .  بدائع الزهور فی وقایع الدهور ، لمحمّد بن أحمد بن ایاس الحنفی ، ط الهیئة المصریّة العامّة ، ۱۴۰۲ ه .
[۱۵] .  نهایة الارب فی فنون الأدب : ۷۴۶۷ .
[۱۶] .
[۱۷] .  المواعظ والاعتبار ، للمقریزی ۲ : ۲۷۱ ؛ و نیز نگاه کنید به ، داستان قتل ابى  على  بن کتیفات در کتاب
الکامل فی التاریخ ۸ : ۳۳۴ ، احداث سنه ۵۲۶ ه .
[۱۸] .  العبر فی خبر من غبر ۴ : ۶۸ ؛ شذرات الذهب ۲ : ۷۸ ؛ سیر أعلام النبلاء ۱۹ : ۲۰۹ ـ ۵۱۰ .
[۱۹] .  مرآة الجنان وعبرة الیقظان ۳ : ۲۵۱ .
[۲۰] .  نور الدین ، ابو القاسم محمود بن زنگى  فرزند آقسنقر است که در سال ۵۱۱ ه زاده شد . حنفى  مذهب بود و به مذهبش فرا مى ‏خواند . وى  مؤسس دولت نوریه در شام است .
[۲۱] .  زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم ۲ : ۴۷۵ ـ ۴۷۶ .
[۲۲] .  سیر أعلام النبلاء ۲۰ : ۲۷۶ .
[۲۳] .  الروضتین فی اخبار الدولتین ۱ : ۲۰۲ .
[۲۴] .  العبر فی خبر من غبر ۴ : ۶۳۱ ؛ الدارس فی تاریخ المدارس ۱ : ۳۶۸ .
[۲۵] .  البدایة والنهایة ۱۲ : ۲۹۸ .
[۲۶] .  النجوم الزاهره ۵ : ۲۸۲ .
[۲۷] .  الروضتین فی أخبار الدولتین ۱ : ۲۰۱ ـ ۲۰۲ .
[۲۸] .  خطط الشام ، لمحمّد کردعلی ۲ : ۲۱ .
[۲۹] .  الروضتین فی أخبار الدولتین ۱ : ۳۴۷ ؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب ۴ : ۲۰۲۴
[۳۰] .  زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم ۲ : ۴۸۶ .
[۳۱] .  این واژه دو پهلو است ؛ معناى  لغوى  آن تقویت کننده و یاور است ، لیکن مى ‏توان مقصود از آن را«العاضد لدین اللّه‏» خلیفه وقت دانست م .
[۳۲] .  نهایة الارب فی فنون الأدب ، الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العبیدیون .
[۳۳] .  الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۱۸۴ .
[۳۴] .  البدایة والنهایة ۱۲ : ۲۸۳ .
[۳۵] .  نگاه کنید به : الکامل ۹ : ۱۱۱ ، و به نقل از آن در الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۱۹۰ .
[۳۶] .  نهایة الارب فی فنون الأدب ، الفن ۵ ، القسم ۵ ، الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العبیدیون .
[۳۷] .  نگاه کنید به ، شذرات الذهب ۴ : ۲۲۸ .
[۳۸] .  الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۳۴۸ ـ ۳۴۹ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۳۰۹ ، در این مأخذ آمده است : «شرط علیه الروافض … رافضى ‏ها با او قرارداد کردند که …» ؛ و نگاه کنید به حاشیه شیخ آغا بزرگ طهرانى  بر مستدرک وسائل الشیعه ـ که با آن چاپ شده است ـ ۳ : ۸ .
[۳۹] .  رحلة ابن جُبَیر ۱ : ۸۴ ـ ۸۵ ؛ وى  آنچه را مربوط به امامان مذاهب چهارگانه است مى ‏آورد ، و از آنچه مربوط به امام زیدیه است چشم مى ‏پوشد !!
[۴۰] .  النجوم الزاهرة ۶ : ۱۰۳ ؛ الروضتین فی أخبار الدولتین ۳ : ۲۷۱ .
[۴۱] .  النجوم الزاهرة ۶ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ .
[۴۲] .  الدرر الکامنة ۲ : ۹ .
[۴۳] .  اخیراً حجّة الاسلام شیخ رسول جعفریان ، رساله الجایتو را به فارسى  چاپ کرده است و در آن ، انگیزه‏هاى  تشیّع او را روشن مى ‏سازد براى  آگاهى  بیشتر به این رساله مراجعه شود .
[۴۴] .  روضة المتّقین ، للعلاّمة المجلسی ۹ : ۳۰ ؛ احقاق الحق ۱ : ۱۱ ؛ اعیان الشیعه ۵ : ۳۹۶ ؛ مجالس المؤمنین۲ : ۳۵۶ ؛ نیز نگاه کنید به ، خاتمة مستدرک الوسائل نورى  و دیگر مآخذ .
[۴۵] .  وفاء الوفاء للسمهودى  ۱ ـ ۲ : ۶۱۲ ، فصل ۲۷ .
[۴۶] .  التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة ۲ : ۲۶۰ ، ترجمه ۲۹۶۵ .
[۴۷] .  رحلة ابن بطوطه : ۱۸۶ پس از ذکر مدینه بحرین .
[۴۸] .  صبح الاعشى  ۷ : ۳۵۸ ـ ۳۵۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هفت × 4 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>