در «مآثر الإنافة» قَلْقَشَنْدى آمده است : اتسز بن ارتق خوارزمى ـ معروف به اقسیس ـ یکى از امیران سلطان ملکشاه سلجوقى (فرزند آلب ارسلان) در سال ۴۶۸ بر دمشق چیره شد ، و خطبه به نام مستنصر فاطمى را قطع کرد و به نام المقتدى [۱] عباسى خطبه خواند ، و از اذان به «حَیّ على خیر العمل» جلوگیرى کرد ؛ و پس از این ماجرا هیچ کس در شام براى فاطمیّون خطبه نخواند ، و تا بعد خلافت المقتدى این شیوه باقى ماند[۲] . در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر مى نویسد : اقسیس و سپاهش در ذى قعده وارد دمشق شد ، و در روز جمعه ـ پنج روزباقى مانده از ذى قعده ـ به نام المقتدى بامر اللّه ، خلیفه عبّاسى ، خطبه خواند ، و این پایان خطبه به نام علویان مصر بود . اقسیس بر بیشتر سرزمین شام غلبه یافت ، و ازاذان به «حَیّ على خیر العمل» منع کرد ، اهل شام بسیار شادمان شدند . [ اقسیس ] به اهل شام ستم روا داشت و با آنان بدرفتارى کرد[۳] .
و در «البدایة والنهایة» ، ابن کثیر مى گوید : این اقسیس همان اتسز بن اوف خوارزمى است که به پادشاه بزرگ لقب یافت ، واو نخستین کسى است که سرزمین شام را از دست فاطمیان بازگرفت ، و به «حَیّ على خیر العمل» در اذان پایان داد ، پس از آنکه در منابر دمشق و سایر شام ۱۰۶ سال به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده مى شد ، و بر درهاى جوامع و مساجد لعن صحابه (رض)نوشته شده بود . پس سلطان دستور داد مُؤَذّنان و خطباء ، همه صحابه را خشنودسازند[۴] . و در تاریخ الخلفاء آمده است : [ اقسیس ] در دمشق به نام المقتدى عباسى خطبه خواند ، و اذان به «حَیّ على خیرالعمل» را باطل ساخت ، و مردم به این کار مسرور شدند[۵] . و در تایخ ابن خلدون مى خوانیم : اتسز در ذى قعده سال ۶۸ [ یعنى ۴۶۸ ] ، در دمشق ، به نام المقتدى عبّاسى خطبه خواند ، و بر بیشتر سرزمین شام چیره شد ، و از اذان به «حَیّ على خیر العمل» منع کرد ؛ آنگاه در سال ۶۹ سوى مصر روانه شد و آن را به محاصره درآورد و نزدیک بودآن را تصرّف کند ، پس بدون جنگ عقبنشینى کرد و گریخت ، و به دمشق بازگشت در حالى که بیشتر اهل شام بر او شورش کردند . وى از اهل دمشق بدان جهت که اموال و مُخَلَّفاتش را حفظ کرده بودند قدردانى کرد و خراج یکسال را از آنها برداشت ؛ به وى خبر رسید که اهل قدس بر یارانش یورش آوردند …[۶]
مصر (سال ۴۷۸ ه )
المستنصر باللّه فاطمى از سال ۴۲۸ تا ۴۸۷ هجرى ولایت یافت ، او مَعد ابو تمیم نوه حاکم بأمر اللّه بود . دوران او همزمان است با ولایت بَدْر جَمالى بر امور دربارحکومت . صاحب «النجوم الزاهره» مى گوید : … بَدْر جَمالى جنسیّت ارمنى داشت ، خونریز و زورگو بود ، گروه بسیارى ازعالمان و غیر آنها را کشت ؛ و اذان به «حَیّ على خیر العمل» را به پا داشت ، و برجنازه ها پنج بار تکبیر گفت ، و ناسزا بر صحابه را بر دیوارها نوشت …[۷] در «المنتظم» آمده است : در ماه ذى قعده ، بَدْر جَمالى ـ امیر مصر ـ فرزند بزرگش و چهار تن از فرماندهان راگرفت [ و زندانى کرد ] … و ذاکران [ و مبلّغان ] اهل سنّت را به تبعید فرستاد ، و مردم راواداشت که بر جنازه ها پنج بار تکبیر بگویند ، و دست هاشان را در نماز رها کنند [ وروى هم یا به سینه نگذارند ] ، و انگشتر به دست راست کنند و در نماز صبح [ از باب ]تثویب[۸] «حَیّ على خیر العمل» بگویند ؛ وى کسانى را که فضایل صحابه را روایت مى کردند به زندان افکند[۹] .
مصر (سال ۵۲۴ ه )
حافظ لدین اللّه فاطمى (عبدالمجید نوه المستنصر باللّه) ، پس از قتل پسر عمویش ـ ابو على منصور الآمر باحکام اللّه ـ در سال ۵۲۴ والى مصر شد . علامه ابو مظفر در کتاب «مرآة الزمان» مى نویسد : چون خلافت حافظ در مصر استمرار یافت ، با وجود وزیرش ابو على احمد بن افضل ـ امیر لشکر ـ امر او رو به ضعف نهاد و شوکت وزیر قوت یافت ، و به نام مهدى منتظر خطبه خواند ، و از اذان «حَیّ على خیر العمل» را انداخت ، و وزیر مذکور برمنابر [ مردم را ] به سوى خویش خواند با عباراتى این چنین : «ناصر امام الحق ، هادی العُصاة إلى اتّباع الحقّ ، مولى الاُمم ، ومالک فضیلتی السیف والقلم» ؛ یارى گر امام حق ، هدایتگر گردن کشان به پیروى حق ، مولاى امتها ، و مالک دو فضیلتشمشیر و قلم . این جمله همچنان بر منابر گفته مى شد تا آنکه وزیر یاد شده به قتل رسید[۱۰] . مَقْریزى در «اتّعاظ الحنفاء» درباره ابو على احمد بن افضل مى گوید : وى امامى بود [ و در این راستا ] استوار و سرسخت ، امامیه متوجّه او شدند ودورش را گرفتند تا اینکه مذهب امامى را آشکار ساخت ، و امر در آن به اذان فزونى یافت و دعوت به نام قائم مُنتظر را برایش نیک نمایاندند ، از اینرو به نام او سکّه زد بااین نقش : «اللّه الصمد ، الإمام محمّد» … وى از زمانى که فرمانده لشکر بود نام اسماعیل بن جعفر صادق را ـ که طائفه اسماعیلیّه به آن منسوب اند ـ انداخت ، و از اذان «حَیّ على خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر» را ـ که اسماعیلیّه مى گفتند ـ حذف کرد ، و نام الحافظ را از خطبه انداخت ،و براى خود دعایى ساخت که بر منابر مى خواندند …[۱۱] ابو الفِداء در تاریخ خود مى نویسد : … آنگاه سال ۵۲۶ درآمد ، در این سال ابو على بن افضل بن بَدْر جَمالى ـ وزیرحافظ لدین اللّه علوى ـ کشته شد ، وى حافظ را از کارها بازداشت و خطبه به نام علویان را قطع کرد و به نام خودش خطبه خواند ، و از اذان «حیّ على خیر العمل» راحذف کرد ؛ از اینرو قلبهاى شیعیان علوى از او رمید ، و در حالى که چوگان بازى مى کرد گروهى از مملوکان بر او شوریدند ، پس او را کُشتند و خانه اش را غارت کردند [۱۲] . و در «وَفَیات الأعیان» آمده است : ابو على ، حافظ لدین اللّه را گرفت [ و از ارتباط او با دیگران و دخالت او در کارهاجلوگیرى کرد ] و خود کارها را به دست گرفت و به نحو شایسته به سامان امورپرداخت ؛ اموال مصادره شده را به مردم بازگرداند ، مذهب امامیه را و تمسّک بهدوازده امام را آشکار ساخت ، و حافظ و خاندانش را رفض کرد . در منابر نام [ امام ]قائم در آخر الزمان را ـ که به گمان شیعه به امام منتظر معروف است ـ آورد ، و به اسم اوسکّه زد ، و نهى کرد از اینکه به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شود . این شیوه ادامه داشت تا اینکه در نیمه محرم سال ۵۲۶ مردى از خاصّه ، در بوستانکبیر ـ به ظاهر قاهره ـ بر او جهید و به قتلش رساند ؛ و این کار با نقشه حافظ بود . پسلشکریان حافظ را از بند درآوردند و با او بیعت کردند و به او لقب «حافظ» دادند و بهنام او بر منابر خطبه خوانده شد[۱۳] . و در «بدائع الزهور فی وقایع الدهور» آمده است : [ ابو على بن افضل ] از هنگام سردمدارى سپاه ، ذکر اسماعیل بن جعفر صادق را ـکه طائفه اسماعیلیه به او منسوب اند ـ انداخت ، و قول آنها را که در اذان مى گفتند :«حَیّ عَلَى خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر» از بین برد ، و نام حافظ را از خطبهحذف کرد ، و براى خود دعایى ساخت که در منابر خوانده مى شد[۱۴] . و در «نهایة الأَرَب فی فنون الأدب» مى خوانیم : مورّخ مى گوید : چون با حافظ لدین اللّه بیعت شد ، سپاه افضلیه شورش کردند وپسر مولاشان ، ابو على احمد بن افضل را ـ که به کتیفات لقب داده شده بود ـ درآوردندو او را امیر لشکر قرار دادند ؛ و این کار در روز پنجشنبه ، ششم ذى القعده آن سال رخداد . پس اوحاکم شد و در صبح روز بیعتش حافظ را بازداشت کرد ، و براى [ ظهور ]امام منتظر دعا کرد و کار ابن فضل استوار گردید . و در سال ۲۵ احمد بن فضل چهار نوع قاضى ترتیب داد : شافعیّه ، مالکیّه ،اسماعیلیه و امامیه ، که هر کدام از آنها براساس مذهبشان حکم مى کردند و به مقتضاى آن احکام ، ارث برده مى شد . قاضى شافعیّه فقیه سلطان و قاضى مالکیّه لبنى بود ، وقاضى اسماعیلیّه ابو الفضل بن اَزْرَق و قاضى امامیه ابن ابى کامل . احمد بن افضل نسبت به روزگار الآمر سیره پسندیده و نیکویى داشت ، بعضى ازاموال مصادره شده مردم را بازگرداند ، مذهب دوازده امامى را آشکار ساخت ، و ازاذان قولشان را [ که مى گفتند ] : «حَیّ على خیر العمل» انداخت ، و دستور داد دعایى راکه خود اختراع کرده بود برایش در منابر بخوانند[۱۵] . در تاریخ ابن خلدون مى خوانیم : امامیه به احمد بن افضل اشاره کردند که [ مردم را ] به [ امام ] قائم منتظر فرا خواند ،درهم ها ـ و نه دینارها ـ را به نام او ضرب کرد با این نقش : «اللّه الصمد ، الإمام محمّد» ؛و او همان امام منتظر است . احمد بن افضل نام اسماعیل را از دعا بر منابر انداخت ونیز اسم حافظ را ؛ و «حَیّ على خیر العمل» را از اذان ساقط کرد[۱۶] . در «المواعظ والاعتبار » آمده است : چون ابو على بن کتیفات بن افضل ، شاهنشاه بن امیر جیوش ، بدر جمالى ، درروزگار الحافظ لدین اللّه ، ابو میمون عبدالمجید بن امیر ابى القاسم ، محمّد بن المستنصر باللّه ، در ۱۶ ذى قعده سال ۵۲۴ وزارت را به دست آورد ، حافظ را زندانى ساخت و دربند کرد ، و ذخایر و اموال قصر را در اختیار گرفت و آنها را به دارالوزارهبرد ؛ او مذهب امامى داشت و در این راه استوار بود . با مذهب اسماعیلیّه ـ که دولت برآن مذهب بود ـ مخالفت کرد ، و دعا براى امام منتظر را آشکار ساخت ، و از اذان «حَیّ على خیر العمل» و نیز سخنشان را که مى گفتند «محمّد وعلیٌّ خیر البشر» حذف کرد ؛و نام اسماعیل بن جعفر را ـ که اسماعیلیّه منتسب به آناند ـ [ از دعا بر منابر ]انداخت ؛چون در ۱۶ محرم سال ۵۲۶ کشته شد ، امر [ حکومت ] به خلیفه «الحافظ لدین اللّه»بازگشت ، و به اذان آنچه ساقط شده بود برگشت[۱۷] . بعضى از کلام این مورّخان خطا است ؛ زیرا آنچه نزد امامیّه ثابت و معروف مى باشد جزئیّت «حیّ على خیر العمل» است . پس اگر «کتیفات» به اصطلاح امامى بودنباید آن را از اذان برمى داشت . لیکن اینکه دعا براى امام منتظر را رواج داد و نام اسماعیل بن جعفر را از خطبه انداخت ، نوعى ترفند سیاسى بود که ابن کتیفات در پیش گرفت ؛ زیرا وى سنّى بود ،لیکن در ظاهر خود را طرفدار امام منتظر وا نمود مى کرد . ذهبى در «العبر فی خبر من غبر» تصریح کرده به اینکه ، پدر و مادر او سنّى بودند .او مى نویسد : کتیفات ، حافظ را از کارها بازداشت و نگذاشت آشکار شود ، و بیشترآنچه را در قصر بود گرفت و ناموس [ و آیین ] خلافت عُبَیْدیه [ فاطمیان ] را نادیده انگاشت ؛ زیرا او چون پدرش سنى بود ، لیکن اظهار تمسّک به امام منتظر کرد و ازاذان «حَیّ على خیر العمل» را انداخت ، و قواعد قوم [ شیعیان ] را تغییر داد ؛ پس سران و رهبران کینه اش را به دل گرفتند و کارش را ساختند[۱۸] . یافعى در «مرآة الجنان وعبرة الیقظان» مى گوید : … کتیفات ناموس خلافت عُبَیْدیه را به اهمال گذارد ؛ زیرا او مانند پدرش سنّى بود ، لیکن اظهار تمسّک به امام منتظر کرد و از اذان «حَیّ على خیر العمل» را باطل ساخت ، و قوانین قوم [ اسماعیلیه ] را تغییر داد ، داعیان و رهبران او را دشمن داشتندو علیه او اقدام کردند . آنگاه که در محرم آماده چوگان بازى بود بر وى یورشآوردند ، مملوک حافظ به او خنجر زد[۱۹] .
حلب (سال ۵۴۳ ه )
در «زبدة الحلب من تاریخ حلب» آمده است : نور الدین[۲۰] به نوسازى مدرسه ها و رباط هاى حلب پرداخت ، و عالمان و فقیهان رابه سوى آنها کشاند ؛ مدرسه معروف به حلاویین را در سال ۵۴۳ نوسازى کرد ، وبرهان الدین على بن حسن بلخى حنفى را فرا خواند و تدریس آن را به او واگذارد .اذان را در حلب تغییر داد ، و مؤذّنان را از گفتن «حیّ على خیر العمل» بازداشت ، خودبه همراه فقها زیر مناره نشست و به آنان گفت : هرکه اذان مشروع نداد او را با سر ازبالاى مناره به زیر افکنید ! از اینرو مؤذنان ، اذان مشروع گفتند ، و از آن روز این کاراستمرار یافت [۲۱] . ذهبى در «سیر اعلام النبلاء»[۲۲] ـ در ترجمه على بن حسن بن محمّد ، ابوالحسنحنفى فقیه ـ مى گوید : ابو الحسن حنفى در ماوراء النهر علم آموخت ، مدرسه بلخیه به او منسوب استو به «برهان» لقب داده شد ؛ و او کسى است که در حلب اذان به «حیّ على خیر العمل»را باطل ساخت . وى در سال ۵۴۸ درگذشت . مقدسى نیز درباره ابطال اذان به «حیّ على خیر العمل» مى نویسد : از ناحیه حلب خبر رسید که صاحب آن ، نور الدین بن اَتابک ، فرمان داد که ، دراواخر اذان صبح ، گفتن «حَیّ على خیر العمل» باطل گردد و از ناسزاگویى آشکار بهصحابه جلوگیرى شود ، او به شدت آن را انکار کرد ، و گروهى از اهل سنّت حلب یارى اش کردند ، این امر بر اسماعیلیه و اهل تَشیُّع گران آمد[۲۳] . در «العِبَر فی خبر من غَبَرَ» آمده است : ابو الحسن بَلْخى ، على بن حسن حنفى … که به برهان الدین لقب یافت … همانکسى است که در ابطال «حیّ على خیر العمل» در حلب اقدام کرد[۲۴] . ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى گوید : نور الدین ابو القاسم ترکى سلجوقى که حنفى مذهب بود … سنّت را آشکارساخت و بدعت را میراند ، و در اذان امر کرد به «حیّ على الصلاة ، حَیّ على الفلاح» ،در حالى که به این دو ، در دولت پدر و جدّش اذان داده نمى شد ، و تنها به «حَیّ على خیر العمل» اذان گفته مى شد ؛ زیرا شعار رفض [ شیعه ] به آن آشکار است[۲۵] . در «النجوم الزاهره»[۲۶] و «الروضتین فی أخبار الدولتین»[۲۷] و «خطط الشام »[۲۸] اثرمحمّد کُردْعلى ، و دیگر کتابها [ نیز این مطلب آمده است ] ، ابو یَعْلى تمیمى در«الروضتین فی أخبار الدولتین» مى گوید : در رجب این سال (۵۴۳ ه ) از ناحیه حلب خبر رسید که صاحب آن نور الدین بناَتابک امر کرد به ابطال «حَیّ على خیر العمل» در جملات پایانى اذان صبح ، و[ جلوگیرى از ] ناسزاگویى آشکار به صحابه ، و به شدت آن را انکار کرد ، و جماعتى از سنّیان حلب یارى اش کردند ؛ و این کار بر اسماعیلیّه و شیعیان گران آمد وسینه هاشان تنگ شد و به خشم آمدند و خروشیدند ، سپس آرام شدند و از ترس سطوت و قدرت [ دولت ]نوریه ـ که مشهور بود ـ و هراس بازدارنده اش ، از اقدام[ علیه او ] خوددارى کردند .
حلب (سال ۵۵۲ ه )
بیمارى نور الدین در ماه رمضان [ سال ۵۵۲ ] شدّت یافت و بر جان خود نگران شد ، از این رو برادرش نصرة الدین ـ امیر امیران ـ و اسد الدین شیرکوه ، و فرماندهانبرجسته و پیش کسوتان را فرا خواند ، و به آنان وصیّت کرد و اقرار گرفت که، برادرشنصرة الدین ، پس از او ، جانشین وى باشد و در حلب بماند ؛ و اسد الدین به نیابتنصرة الدین در دمشق حکومت کند … نصرة الدین به حلب رسید ، والى قلعه ـ مجدالدین ـ درهاى قلعه را به روى او بست و بر اوسرکشى کرد ، پس جوان هاى حلبشوریدند … نصرة الدین میان یارانش درآمد و به شهر رسید ، و جوانان والى قلعه راسرزنش وانکار کردند وترساندند؛ و به نصرة الدین پیشنهاداتى کردند از جمله اینکه «حیّ على خیر العمل ، محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» را که رسم آنها در اذان بود برگرداند ؛وى آنچه را آنان مى خواستند پذیرفت و به نیکى با آنها سخن گفت و وعده داد …[۲۹] و در «زبدة الحلب من تاریخ حلب» آمده است : سپس نور الدین به حلب بازگشت ، و در سال ۵۴ در قلعه حلب به شدّت مریض شد و در آستانه مرگ قرار گرفت ، برادر کوچکش نصر الدین ، امیر امیران محمّد بن زنگى در حلب بود ، مرگ نور الدین را حس کرد ؛ مردم را گرد آورد و از آنها دلجویى نمود ، و شهر را به تصرّف درآورد نه قلعه را ، و به شیعه اجازه داد ـ که براساس عادت قبلى شان ـ در اذان «حَیّ على خیر العمل، محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر» را بیفزایند ، و بههمین جهت شیعیان به او گرویدند[۳۰] .
مصر (سال ۵۶۵ ه )
در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» آمده است : مورّخ مى گوید : ده روز گذشته از ذى حجّه سال ۵۶۵ ملک ناصر (یعنى صلاحالدین اَیّوبى ) دستور داد که از اذان شیعیان «حَیّ على خیر العمل ، محمّد وعلیٌّ خیرالبشر» حذف شود ؛ و این ، نخستین ننگ و عیبى بود که بر شیعه و دولت عُبَیْدیه واردآمد ، و در پى آن از رسیدن خیر ملک ناصر به خودشان نا امید شدند . صلاح الدینسپس امر کرد که در خطبه سخن مُجْمَلى گفته شود که بر شیعه و عامّه مشتبه باشد و آناینکه : «اللهمّ أصلح العاضد لدینک …» ؛ خدایا ، عاضد[۳۱] دینت را صالح گردان[۳۲] . ابو شامه به نقل از ابن ابى طى در ماجراهاى سال ۵۶۶ مصر مى گوید : در این سالسلطان ـ صلاح الدین ـ عمارت بازار قاهره را شروع کرد ؛ زیرا بیشتر آن ویران گردیدهو بى در و پیکر شده بود . او این کار را به قَراقُوش خادم واگذارد و قصرها را گرفت و بهاو سپرد ، و به تغییر شعار اسماعیلیه و قطع «حَیّ على خیر العمل» از اذان ، فرمان داد ،و زمینه را براى خطبه به نام عبّاسیان فراهم آورد[۳۳] . مثل این سخن را ابن کثیر در «البِدایة والنِّهایه» آورده است[۳۴] . ابن اثیر مى نویسد : سبب این کار این بود که ، صلاح الدین یوسف بن ایّوب چون جایگاهش در مصراستوار گردید و مخالفانش را از بین برد ، و امر العاضد ـ که در آنجا خلیفه بود ـ ضعیفشد … مَلِک عادل ، نور الدین محمود ، به او فرمان داد که ، خطبه عاضدیّه را قطع کند وخطبه عبّاسیه را استوار دارد . صلاح الدین ـ به جهت ترس از شورش اهل مصر وخوددارى آنان از پذیرش آن ـ به دلیل گرایش مصریان به علویان ، عذر خواست . نورالدین به سخن او اعتنا نکرد و برایش پیک فرستاد تا او را به گونه اى ملزم به این کار کندکه هیچ بهانهاى براى او در آن نباشد[۳۵] .
مصر (سال ۵۶۷ ه )
در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» آمده است : این دولت [ دولت فاطمیان در مصر ] هنگام خلع العاضد لدین اللّه منقرض شد ، واین کار در روز جمعه ، هفت روز گذشته از محرم سال ۵۶۷ ، رخ داد . سبب این بودکه ، صلاح الدین یوسف چون بر سرزمین مصر پا برجا شد و با اموال ، دل مردمان را بهدست آورد ، جوهر ـ مؤتمن خلافت ـ را کشت … و به جاى او قَراقُوش اسدى خواجهـ خادم عمویش ـ را گمارد . آنگاه واقعه سودان روى داد ، پس آنها را با کشتار از بینبرد … سپس از اذان «حَیّ على خیر العمل» را ـ که آنان مى گفتند ـ حذف کرد ، و مجلسدعوت را باطل ساخت ، و امر العاضد با او به نهایت ضعیف شد . در این هنگام ملکعادل نور الدین به ملک ناصر صلاح الدین نامه نوشت ، و او را امر کرد که العاضد وخویشاوندانش را دستگیر کند ، و خطبه به نام المستضئ بنور اللّه بخواند . [ پیش ازاین ] المستضئ در این زمینه به او نامه فرستاده بود [ لیکن ] صلاح الدین از آنخوددارى مى کرد …[۳۶] ابن عماد در «الشذرات» این موضوع را در جریانهاى سال ۵۶۹ آورده و مى گوید :در این سال نور الدین ملک عادل ـ ابوالقاسم محمود بن زنگى بن آق سنقر ـ درگذشت ، وى حلب را پس از پدرش به دست آورد ، آنگاه دمشق را گرفت ، پس ۲۰سال در آنجا پادشاهى کرد . تولدش در شوّال سال ۵۱۱ بود … و اذان به «حَیّ على خیرالعمل» را از بین برد ، و مدرسهها و باروى دمشق را ساخت[۳۷] .
حلب (سال ۵۷۰ ه )
در این سال صلاح الدین (پس از مرگ نور الدین) تصمیم گرفت به شام درآید .پس چون دمشق به تصرّفش درآمد به سوى حلب حرکت کرد و بر دماغه جبلجوشن فرود آمد . بر حلب آنذاک فرزند نور الدین حاکم بود ، وى اهل حلب را گردآورد و به آنان گفت : اى اهل حلب ، من فرزند خوانده اى هستم که نزدتان آمدم و به شما پناه آوردم ؛ بزرگانتان نزد من به منزله پدرند و جوانانتان به منزله برادر وکودکانتان همچون فرزند [ در این هنگام ] بغض گلویش را گرفت و اشکهایشجارى گشت و صداى گریه اش بلند گردید ؛ مردم فریفته شدند و همگى یک صدابانگ برآوردند و عمامه هایشان را انداختند و با گریه و فریاد نالیدند و گفتند : ما بندگانتو و پدرت هستیم ، پیشاپیش تو مى جنگیم و اموال و جانمان را فدایت مى کنیم ؛ وبرایش دعا کردند و براى پدرش [ از خدا ] رحمت طلبیدند . آنان بر ملک صالح شرط کردند که جامع شرقى را به آنها بازگرداند که براساسروش گذشته شان در آن نماز گزارند ، و در اذان «حَیّ على خیر العمل» را آشکارسازند ، و در بازارها و جلو جنازه ها نام امامان دوازده گانه را بیاورند ، و بر مرده هاشان پنج تکبیر بگویند ، و عقد ازدواجشان با شریف طاهر [ سیّد طاهر ] ابوالمکارم حمزةبن زُهْره حسینى باشد ، و عصبیّت از میان برود ، ناموس و شریعت مانع فتنه جویانباشد ؛ وچیزهاى زیادى را ـ که نور الدین باطل کرده بود ـ خواستار شدند ، ملک صالح آنها را پذیرفت . ابن ابى طى ّ مى گوید :مؤذّنان در مناره جامع و غیر آن به «حَیّ على خیر العمل » اذان دادند ، پدرم در[ جامع ] شرقیّه با دست باز نماز گزارد و بزرگان و معتبران حلب پشت سرش نمازخواندند ، و در بازارها و جلو جنازهها اسماء ائمه را ذکر کردند ، و بر مرده ها پنج تکبیر گفتند ، و به شریف [ ابن زُهره ] اجازه داده شد که عقد ازدواج حلبى هاى امامى بااو باشد ، و آنچه را ایمان بر آن واقع است انجام دادند[۳۸] .
مکّه (سال ۵۷۹ ه )
ابن جُبَیْر مى گوید : حرم مکّه چهار امام سُنّى دارد ، و امام پنجمى براى فرقه اى که زیدیه نامیده مى شودو اشراف و بزرگان این شهر بر مذهب آنانند ، و ایشان در اذان «حیّ على خیر العمل» راپس از «حیّ على الفلاح» مى افزایند ؛ و اینان همان روافض ناسزا گویند ، و خدا وراى حساب و جزایشان است ؛ آنها با مردم جمع نمى شوند [ و نماز را به جماعتنمى گزارند ] نماز ظهر را چهار رکعت مى خوانند ، و پس از آنکه امامان اهل سنّت ازنمازشان فارغ شدند ، نماز مغرب را مى خوانند . نخستین امام سُنّى ، شافعى است . ذکر آن را بدان جهت مقدم داشتیم که او از امامعبّاسى جلوتر است ، و اول کسى است که نماز مى گزارد ؛ و نماز او پشت مقام ابراهیممى باشد مگر نماز مغرب که ، به دلیل تنگى وقت ، امامان چهارگانه آن را در یک زمان باهم مى خوانند . مؤذن شافعى اقامه مى گوید ، آنگاه مؤذنان سایر ائمه اقامه مى گویند ، وچه بسا در این نماز ، نمازگزاران به اشتباه مى افتند ؛ زیرا تکبیر از هر سو بلند است ، گاهمالکى به رکوع شافعى یا حنفى ، به رکوع مى رود ، یا به غیر سلام امامش ، سلام مى دهد؛ از اینرو براى ترس از اشتباه هرکس گوش به زنگ صداى امام خود یا صداى مؤذّنش مى باشد ؛ و با وجود این ، بسیارى از مردم دچار سهو و اشتباه مى شوند . پس از آن ، امام مالکى است که در برابر رکن یمانى نماز مى گزارد …[۳۹]
مکه (سال ۵۸۲ ه )
در این سال سیف الاسلام ـ برادر صلاح الدین ـ وارد مکّه شد ، و به نام برادرش دینار ضرب کرد ، و آنان را از گفتن «حَیّ على خیر العمل» [ در اذان ] منع کرد[۴۰] .
مکه (سال ۶۱۷ ه )
در این سال ، شریف ابو عزیز ـ قَتادة بن ادریس زیدى حسنى مکى ـ امیر مکه درگذشت . وى شیخى عارف و مُصَنّف بود ، و براى مفسدان مکّه بلا و نقمت . اموال وجانِ حاجیان در زمان او در امان بود . وى در حرم بر قاعده رافضه به «حَیّ على خیرالعمل» اذان مى داد ، و به احدى از خلق اللّه توجّه نمى کرد ، و بر بساط خلیفه و غیر آنپا نگذاشت . در هر سال از بغداد ، طلا و خلعتها برایش روانه مى شد ، و او در حالى که در مکّه به خانه اش بود مى گفت : من از الناصر لدین اللّه به خلافت سزاوارترم ، وآنگونه که گفته شده مرتکب گناه کبیره اى نشد …[۴۱]
مکّه (سال ۷۰۲ ه )
در «الدرر الکامنه» آمده است : (بزلغى تترى آنگاه که حج گزارد) اذان به «حَیّ على خیر العمل» را باطل ساخت ،زیدیه را گرد آورد و آنان را از امامت در مسجد الحرام بازداشت[۴۲] .
ایران (حدود سال ۷۰۷ ه )
در ایران به جز در مناطقى معین ـ مانند طبرستان ، رى ، قم و بخشى از خراسان ـمذهب اهل سنّت غالب بود . مورّخان در علل رواج تشیّع در ایران اسباب وانگیزه هایى را آورده اند[۴۳] ، لیکن پیداست که این کار در زمان علاّمه حلّى ـ حسن بن یوسف ـ (م۷۲۶ ه ) رخ داد . اوکسى است که باعث شد سلطان اِلْجایتو ـ محمّد مغولى ،ملقّب به شاه خدا بنده ـ (م۷۱۷ یا ۷۱۹ ه ) به تشیّع گرایش یابد . چون سلطان شیعه شد دستور داد که ، در همه ممالک تحت تصرّف او ، خطبه تغییر یابد و نامه اى آن سه نفر [ ابوبکر و عمر و عثمان ] از آن ساقط گردد ، و اسامى امیر المؤمنین و دیگر امامان علیهم السلام بر منابر بیاید ، و «حَیّ على خیر العمل» در اذان ذکرشود ، و سکه ها تغییر یابد و نامهاى مبارک ائمّه بر آنها نقش بندد[۴۴] .
مدینه (قرن هشتم)
سَمْهُودى در «وفاء الوفاء» از ابن فَرْحُون (م۷۹۹ ه ) چنین نقل مى کند : پیشینیان ما تساهل کردند و بر حجره شریفه سراى بزرگى افزودند … که بدعت وگمراهى است ، شیعه در آن نماز مى گزارد … من خود شنیدم [ و دیدم ] که بعضى از آنهابر در آن مى ایستاد و با صداى بلند به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى داد ، و آنجا جایگاه تدریس و خلوت عالمانشان است[۴۵] .صاحب «التحفة اللطیفه» در ترجمه عزاز ـ یکى از اشراف ـ مى نویسد : او بر درِ سرایى که به حجره پیامبر احاطه دارد مى ایستاد و با صداى بلند ، بدونهیچ ترس و واهمه اى ، مى گفت : «حَیّ على خیر العمل» ، این سخن را ابن فَرْحُون درتاریخش آورده است[۴۶] .
قُطَیْف (سال ۷۲۹ ه )
ابن بَطوطَه در سفرنامهاش ، سفرش را به قُطَیْف آورده و مى گوید : آنگاه به شهر قُطَیف ـ این اسم را به ضم قاف ضبط کرده گویا آن تصغیر قَطِیف است ـ سفر کردیم ،این شهر بزرگ و زیبا و داراى نخلهاى فراوان است ، طوایفى از عرب در آن ساکن اندکه همان رافضى هاى افراطى مى باشند . رفض [ و آئین تشیّع ] را آشکار اظهارمى دارند و از هیچکس نمى ترسند . مؤذّنشان در اذان پس از شهادتین مى گوید : «أشهدأنّ علیّاً ولیُّ اللّه» ، و بعد از دو حَیْعَلَه مى افزاید : «حَیّ على خیر العمل» ، و پس از تکبیراخیر زیاد مى کند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیر البشر من خالفها فقد کَفَرَ»[۴۷] .
مکّه (سال ۷۹۳ ه )
در «صبح الاعشى » آمده است : فرزندش صلاح (بن على بن محمد) حاکم شد ، و زیدیّه او را پیروى کردند ،بعضى شان امامت او را ـ به جهت کامل نبودن شرایط ـ برنتافتند ، از اینرو مى گفت :«من برایتان آنچه را مى خواهید هستم : امام یا سلطان» . وى در سال ۷۹۳ درگذشت ، وپس از او پسرش، نَجاح، امور را به دست گرفت ، زیدیه از بیعت او خوددارى کردند… تا اینکه مى گوید : در مسالک الابصار آمده است : پیروان این امام درباره او عقیده نیکى دارند ، حتى به دعایش شفا مى جویند ، و دستش را بر بیمارانشان مى کشند ، وهنگام خشکسالى با تمسّک به او باران مى طلبند ، و در این راستا همه گونه مبالغهمى کنند . سپس مى گوید : براى امامى که سیرهاش تواضع براى خدا و رفتار نیک بامردم است و با وجود این ، اصل و طینت پاک و پاکیزه دارد ، جاى شگفتى نیست کهدعایش مستجاب و پذیرفته شود … رسم این امام و پیروانش در لباس و عمامه وحنک ، همان شیوه عرب است ؛ و در اذانشان ندا مى دهند : «حَیّ على خیر العمل»[۴۸] . [۱] . المقتدى پس از درگذشت پدرش القائم باللّه ، در سال ۴۶۷ ، حاکم شد . شایان ذکر است که پس از وفات القائم بأمر اللّه ، خطبه به نام علویان در مکّه اعاده شد ، و خطبه به نام المقتدى قطع شد ؛ و خطبه به نام عبّاسیان در مکّه چهار سال و پنج ماه ادامه داشت و آنگاه در ذى الحجه سال ۴۶۸ [ خطبه به نام علویان ] برگشت . (نگاه کنید به ؛ الکامل فی التاریخ ۸ : ۱۲۱) . [۲] . مآثر الانافه ، للقَلْقَشَنْدى ۲ : ۵ . [۳] . الکامل فی التاریخ ۸ : ۱۲۲ ، احداث سنه ۴۶۸ ه . [۴] . البدایة والنهایة ۱۲ : ۱۲۰ و۱۲۷ . [۵] . تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۴ . [۶] . تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۷۳ ـ ۴۷۴ . [۷] . النجوم الزاهرة ۵ : ۱۲۰ . [۸] . ابن جوزى با تساهل از حَیْعَلَه سوم ، به تثویب تعبیر آورده است ؛ زیرا این حَیْعَلَه جایگزین «الصلاةُ خیر مِن النوم» شد . [۹] . المنتظم فی تاریخ الامم والملوک ۱۶ : ۲۴۲ . [۱۰] . النجوم الزاهرة ۵ : ۲۳۸ . [۱۱] . اتّعاظ الحنفا فی تاریخ الأئمّة الخلفاء ۳ : ۱۴۳ . [۱۲] . تاریخ ابى الفداء ۳ : ۶ . [۱۳] . وفیات الاعیان ۳ : ۲۳۶ ؛ تاریخ ابن خلدون ۴ : ۷۱ ـ ۷۲ . [۱۴] . بدائع الزهور فی وقایع الدهور ، لمحمّد بن أحمد بن ایاس الحنفی ، ط الهیئة المصریّة العامّة ، ۱۴۰۲ ه . [۱۵] . نهایة الارب فی فنون الأدب : ۷۴۶۷ . [۱۶] . [۱۷] . المواعظ والاعتبار ، للمقریزی ۲ : ۲۷۱ ؛ و نیز نگاه کنید به ، داستان قتل ابى على بن کتیفات در کتاب الکامل فی التاریخ ۸ : ۳۳۴ ، احداث سنه ۵۲۶ ه . [۱۸] . العبر فی خبر من غبر ۴ : ۶۸ ؛ شذرات الذهب ۲ : ۷۸ ؛ سیر أعلام النبلاء ۱۹ : ۲۰۹ ـ ۵۱۰ . [۱۹] . مرآة الجنان وعبرة الیقظان ۳ : ۲۵۱ . [۲۰] . نور الدین ، ابو القاسم محمود بن زنگى فرزند آقسنقر است که در سال ۵۱۱ ه زاده شد . حنفى مذهب بود و به مذهبش فرا مى خواند . وى مؤسس دولت نوریه در شام است . [۲۱] . زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم ۲ : ۴۷۵ ـ ۴۷۶ . [۲۲] . سیر أعلام النبلاء ۲۰ : ۲۷۶ . [۲۳] . الروضتین فی اخبار الدولتین ۱ : ۲۰۲ . [۲۴] . العبر فی خبر من غبر ۴ : ۶۳۱ ؛ الدارس فی تاریخ المدارس ۱ : ۳۶۸ . [۲۵] . البدایة والنهایة ۱۲ : ۲۹۸ . [۲۶] . النجوم الزاهره ۵ : ۲۸۲ . [۲۷] . الروضتین فی أخبار الدولتین ۱ : ۲۰۱ ـ ۲۰۲ . [۲۸] . خطط الشام ، لمحمّد کردعلی ۲ : ۲۱ . [۲۹] . الروضتین فی أخبار الدولتین ۱ : ۳۴۷ ؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب ۴ : ۲۰۲۴ [۳۰] . زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم ۲ : ۴۸۶ . [۳۱] . این واژه دو پهلو است ؛ معناى لغوى آن تقویت کننده و یاور است ، لیکن مى توان مقصود از آن را«العاضد لدین اللّه» خلیفه وقت دانست م . [۳۲] . نهایة الارب فی فنون الأدب ، الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العبیدیون . [۳۳] . الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۱۸۴ . [۳۴] . البدایة والنهایة ۱۲ : ۲۸۳ . [۳۵] . نگاه کنید به : الکامل ۹ : ۱۱۱ ، و به نقل از آن در الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۱۹۰ . [۳۶] . نهایة الارب فی فنون الأدب ، الفن ۵ ، القسم ۵ ، الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العبیدیون . [۳۷] . نگاه کنید به ، شذرات الذهب ۴ : ۲۲۸ . [۳۸] . الروضتین فی أخبار الدولتین ۲ : ۳۴۸ ـ ۳۴۹ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۳۰۹ ، در این مأخذ آمده است : «شرط علیه الروافض … رافضى ها با او قرارداد کردند که …» ؛ و نگاه کنید به حاشیه شیخ آغا بزرگ طهرانى بر مستدرک وسائل الشیعه ـ که با آن چاپ شده است ـ ۳ : ۸ . [۳۹] . رحلة ابن جُبَیر ۱ : ۸۴ ـ ۸۵ ؛ وى آنچه را مربوط به امامان مذاهب چهارگانه است مى آورد ، و از آنچهمربوط به امام زیدیه است چشم مى پوشد !! [۴۰] . النجوم الزاهرة ۶ : ۱۰۳ ؛ الروضتین فی أخبار الدولتین ۳ : ۲۷۱ . [۴۱] . النجوم الزاهرة ۶ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ . [۴۲] . الدرر الکامنة ۲ : ۹ . [۴۳] . اخیراً حجّة الاسلام شیخ رسول جعفریان ، رساله الجایتو را به فارسى چاپ کرده است و در آن ، انگیزههاى تشیّع او را روشن مى سازد براى آگاهى بیشتر به این رساله مراجعه شود . [۴۴] . روضة المتّقین ، للعلاّمة المجلسی ۹ : ۳۰ ؛ احقاق الحق ۱ : ۱۱ ؛ اعیان الشیعه ۵ : ۳۹۶ ؛ مجالس المؤمنین۲ : ۳۵۶ ؛ نیز نگاه کنید به ، خاتمة مستدرک الوسائل نورى و دیگر مآخذ . [۴۵] . وفاء الوفاء للسمهودى ۱ ـ ۲ : ۶۱۲ ، فصل ۲۷ . [۴۶] . التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة ۲ : ۲۶۰ ، ترجمه ۲۹۶۵ . [۴۷] . رحلة ابن بطوطه : ۱۸۶ پس از ذکر مدینه بحرین . [۴۸] . صبح الاعشى ۷ : ۳۵۸ ـ ۳۵۹ .