ناصر خسرو مَرْوَزى ـ که به حجّت لقب یافت و در سال ۴۵۰ وفات کرد ـ درسفرنامه اش هنگام سخن از احوال شهر یَمامه مى نویسد :… از قدیم حاکمان آن علوى اند و کسى نتوانسته آنان را از این ولایت باز دارد …مذهب شان زیدیّه مى باشد ، و در اقامه مى گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر وحَیّ على خیر العمل»[۱] .
مدینه / مصر (سال ۴۰۰ ه )
در کتاب «نجوم الزاهره» آمده است :الحاکم بأمر اللّه عُبَیْدى کسى را سوى مدینه فرستاد که خانه جعفر صادق را تصرّف کند و آنچه را در آن است ـ از قرآن و سریر و آلات ـ برگیرد . این شخص ختکین عَضُدى داعى بود ، و با او اشراف نامدار را همراه کرد . او [ پس از تصرّف خانه ] آنچه را در آنجا یافت برداشت و به مصر بازگشت ، و با او گروهى از بزرگان علوى بیرون آمدند [ و عازم مصر شدند ] پس چون به نزد حاکم رسیدند هزینه هاى اندکى به آنانداد ، و سریر را به آنها برگرداند و باقى چیزها را ستاند و گفت : من به آن سزاوارترم .آنان نفرین گویان و ناخشنود برگشتند .
کارهاى نامعمول و خلاف عادت حاکم شیوع یافت ، پس از نمازها آشکارا بر اونفرین مى شد ، از اینرو حاکم بیمناک شد و ترسید ، و دستور داد دارالعلم را آبادسازند و فرش کنند ، و کتابهاى بزرگى به آنجا نقل داد ، و دو تن از بزرگان اهل سنّت را ـ که یکى از آنها به ابى بکر اَنْطاکى معروف بود ـ در دارالعلم ساکن ساخت و به آنهاخلعت داد و گرامى شان داشت و از آنها خواست که در مجلس او حضور یابند وهمراهش باشند ؛ و فقیهان و محدّثان را در آنجا گرد آورد ، و دستور داد که در آن فضایل صحابه بازگو شود و اعتراض در این زمینه را فرو نشاند ؛ و نماز تراویح وضُحى را آزاد کرد[۲] و اذان را تغییر داد و به جاى «حَیّ على خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌمن النوم» قرار داد ، و خودش به تنهایى سوار [ مرکب ] شد و به جامع عمرو بن عاص رفت و در آن نماز ضُحى را گزارد ، و به مذهب مالک و اعتقاد به آن متمایل گشت … وسه سال بر این شیوه پایدار ماند و کارهایى کرد که کسى چنین نکرده بود .پس از آن برایش بدا [ تغییر اندیشه و نظر ] حاصل شد [ و نادرستى شیوه اى را که در پیش گرفته بود برایش روشن شد ] فقیه ابابکر اَنْطاکى و شیخ دیگر و گروه زیادى از اهل سنّت را در یک روز به قتل رساند ، بى آنکه آنان خطایى کرده باشند ؛ و دار العلم را بست و از همه کارهایى که در گذشته انجام مى داد منع کرد[۳] .مَقْریزى در «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در صفر سال ۴۰۰ گروهى پس از آنکه تازیانه خوردند ، در کوچه و بازار گردانده شدند تا رسوا گردند ؛ زیرا آنان فُقّاع و مُلُوخیا[۴] ودلینس[۵] وتَرمُس[۶] مى فروختند ؛ و در۱۹ ماه شوال حاکم بامر اللّه فرمان داد که گرفتن خمس وزکات وفطره ونجوى برداشتهشود و قرائت مجالس حکمت را در قصر باطل ساخت ، و دستور داد تثویب به اذان بازگردد و در نماز ضُحى و تراویح براى مردم اذان گویند ؛ و نیز امر کرد که همه مؤذّنان در اذان «حَیّ على خیر العمل» نگویند ، و در نماز صبح «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم»ندا دهند. سپس در ۱۸ ربیع الآخر سال ۴۰۳ فرمان داد که «حَیّ على خیر العمل» دراذان بیاید و تثویب قطع شود و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» ترک گردد ، و از نماز ضُحى وتراویح مردم را بازداشت ؛ و باب الدعوه را گشود ، و قرائت مجالس در قصر ـ آنگونه که در گذشته جریان داشت ـ اعاده شد ؛ و میان منع از آن ، و اذان در آن ، پنج ماه فاصله شد .و در ماه جمادى همین سال جماعتى تازیانه زده شدند و میان مردم آنها راگرداندند ، به سبب فروش مُلُوخیا و ماهى بدون پولک ، و شرابخوارى . وى درجستجوى شرابخواران برآمد و بر آنها سخت گرفت[۷] .و در (۲۶ محرم سال ۴۰۱) نامه اى در جامع مصر خوانده شد که در آن مردم ازمعارضه با کارهاى حاکم نهى شدند ، و در کارهایى که به آنها مربوط نیست فرونروند ؛ و «حَیّ على خیر العمل» را به اذان برگرداند ، و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را از آن انداخت ، و از نماز تراویح و ضُحى نهى کرد[۸] .
بغداد (سال ۴۴۱ ـ ۴۴۲ ه )
ابن اثیر در حوادث این سال مى نویسد :در این سال اهل کَرْخ[۹] از نوحه سرایى و کارهایى که براساس عادت و رسم ، درروز عاشورا انجام مى دادند منع شدند ؛ لیکن آنها نپذیرفتند و مراسمشان را برگزارکردند . پس میان آنها و اهل سنّت ، فتنه بزرگى روى داد و بسیارى از مردم کشته ومجروح شدند . و این درگیرى بینشان بود تا اینکه ترکها از آنجا [ دجله ] گذشتند وخیمه هاشان را نزد آنها زدند ، در این هنگام آنان از منازعه دست برداشتند .آنگاه اهل کَرْخ ساخت بارویى را بر کَرْخ آغاز کردند . چون سنّى ها ـ قلاّئین و آنان که بر رویّه آنها بودند ـ این کار را دیدند به ساخت بارویى بر بازارِ قلاّئین دست یازیدند ، و هر دو طائفه براى آبادانى ، مال زیادى را هزینه کردند ، و میانشان فتنه هاى بسیارى روى داد ، بازارها تعطیل شد و شرّ [ و نابسامانى ها ] فزونى یافت تاآنجا که مردمان زیادى [ که در ناحیه غربى کَرْخ مى زیستند ] به ناحیه شرقى آن رفتند ودر آنجا ساکن شدند .خلیفه براى ابو محمّد بن نسوى پیک فرستاد که از رود [ دجله ] بگذرد و کارها رااصلاح کند و مانع شرّ و فتنه انگیزى شود . مردم جانب غربى از این کار آگاه شدند ؛پس سنى و شیعه گرد هم آمدند تا از ورود آن جلوگیرى کنند [ و در این راستا ] درقلاّئین و غیر آن به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند ، و در کَرْخ به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان گفتند ، و ترحُّم بر صحابه را آشکار کردند [ با این همبستگى ] عبور ابن نسوى باطل شد[۱۰] .در «المنتظم» ، ضمن بیان حوادث سال ۴۴۲ ه ، آمده است :ابو محمّد نسوى نداى عبور [ از رود دجله ] و تصرّف و مصادره شهر را داد ؛[ مردم که قصد او را دانستند ] همه آنها ـ اهل کرخ و قلائین و باب الشعیر وباب البصره ـ در این تصمیم با هم متّحد شدند که ، هرگاه ابن نسوى از آب گذشت بازارهاشان را به آتش کشند و از شهر بیرون روند . پس اهل کرخ به باب نهر القلائین روانه شدند ، در آنجا نماز گزاردند ، و در مشهد به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند ؛ واهل قلاّئین در عتیقه و مسجد بزّازها به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان گفتند ، و شیعه وسنى با هم درآمیختند و آشتى کردند ، و به سوى زیارت مشهد على و حسین به راه افتادند[۱۱] .و در تاریخ ابى الفِداء آمده است :در بغداد میان سنّى و شیعه فتنه و آشوب روى داد تا آنجا که بازارها تعطیل شد ؛ واهل کرخ به ساخت بارویى پرداختند که کرخ را در بر گیرد ، و سنى ها ـ قلاّئین وهوا دارانشان ـ بناء بارویى را بر بازار قلاّئین آغاز کردند ؛ و در مکانهاى شیعه به «حَیّعلى خیر العمل» اذان داده مى شد و در مکانهاى سنى به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم»[۱۲] .و در «النجوم الزاهره» آمده است :در این سال از چیزهاى شگفت این بود که میان اهل سنّت و رافضه صلح واقع شدو کلمه و حرف هر دوشان یکى گشت . سبب این بود که : ابو محمّد نسوى ـ که مردى خونریز بود ـ سرپرست شُرْطه [ نیروى انتظامى ] بغداد شد . شیعه و سنى گرد هم آمدند و هماهنگ شدند و با هم سوگند یاد کردند که هرگاه وى سوى آنان آید او رابکشند .[ پس از این اتفاق نظر ] در باب البصرة به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شد ، ودر [ میان اهل ] کرخ فضایل صحابه خوانده شد ، و اهل سنّت و شیعه به گورستان قریش رفتند ؛ و این ماجرا از عجائب شمرده شد ؛ چه [ پیش از آن ] همواره میانشانفتنه بود و خون ها ریخته مى شد ، و پادشاهان و خلفا نمى توانستند آنان را از این کاربازدارند تا اینکه این شخص [ ابو محمد نسوى ] والى شرطه شد ، و به این اتفاق ناچیز این دو گروه با هم آشتى کردند[۱۳] .
بغداد (سال ۴۴۳ ه )
ابن اثیر در «الکامل» مى گوید :در ماه صفر این سال فتنه ، میان سنّى و شیعه در بغداد ، چندین برابر بیشتر از آنچه در گذشته روى داده بود ، آغاز شد و اتفاق و سازگارى که سال گذشته میانشان پدیدآمد پایدار نماند ؛ زیرا در قلب هاشان کینه و خشم بود .سبب این فتنه این شد که ، اهل کرخ ساخت باب السمّاکین را آغاز کردند ، و اهلقلاّئین به ادامه بناى باب مسعود پرداختند . اهل کرخ چون [ از کار ] فارغ شدندبرج هایى ساختند که بر آنها با طلا نوشته شده بود : «محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر ؛ محمّد وعلى بهترین انسان هایند» . سنى ها این [ قرین بودن نام على با نام محمّد ] را برنتافتند ،و ادّعا کردند که آنچه نوشته شده چنین است : «محمّد وعلی خیر البشر ، فمَن رَضِیَ فقد شَکرَ ، ومن أَبَى فقد کَفَر» ، اهل کرخ زیادى [ نام على را به نام محمّد از سوى خود ]انکار کردند و گفتند : ما از آنچه عادتمان در کتیبههاى مساجدمان بود تجاوز نکردیم .از اینرو خلیفه ، القائم بأمر اللّه ، ابا تمّام ـ نقیب و بزرگ عباسیان ـ و عَدْنان بن رضى ، نقیب علویان را فرستاد تا کشف حال کنند [ و با بررسى این موضوع ]به اینماجرا پایان دهند . آنان [ به چگونگى این امر پرداختند و دریافتند که سخن کرخیانراست است و ] تصدیق قول کرخى ها را [ به خلیفه ] نوشتند . در این هنگام خلیفه ونایبان [ ملک ] رحیم به باز ایستادن از جنگ و خونریزى فرمان دادند ؛ لیکن آنهانپذیرفتند .ابن مذهب قاضى و زُهَیْرى و دیگر حنابله ، از یاران عبدالصمد خواستند که مردم را بر فرو رفتن در فتنه [ و شعله ور ساختن آن ] برانگیزند ؛ [ از آن سوى ] نمایندگان ملک رحیم از روى کینه و خشمى که نسبت به رئیس الرؤساء داشتند ـ چه او گرایش به حنبلى داشت ـ از بازداشتن آنها خوددارى کردند . و سنّیان [ اهل کرخ را ] از بردنآب از دجله به کرخ بازداشتند ، و دریچه هاى نهر عیسى باز بود ، پس بر آنها [ اهلکرخ ] گران آمد ، گروهى از آنها مأموریت یافتند و به سوى دجله رفتند و آب آوردند وآن را در ظرفها ریختند و بر آن گلاب افشاندند و ندا در دادند : آب براى رهگذران !به ایشان اهل سنّت اغراء شدند .رئیس الرؤسا بر شیعه سخت گرفت ، آنها «خیر البشر» را [ که در بُرجها پس از«محمّد وعلى » نوشته شده بود ] محو کردند و [ به جاى آن ] «علیهما السلام» نوشتند .اهل سنّت گفتند : این ما را راضى نمى کند مگر اینکه آجرى که نام محمّد و على برآن است درآید و به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده نشود . شیعیان از این کارخوددارى کردند ، و جنگ میان آنها تا سوم ربیع الأول ادامه یافت ، و در آن [ روز ]مردى هاشمى از اهل سنّت کشته شد . خانوادهاش او را بر تابوتى گذاشتند و در حَرْبیّه و باب البصره و دیگر محله هاى سنى گرداندند ، و مردم را به خون خواهى اوبرانگیختند ، آنگاه نزد [ آرامگاه ] احمد حنبل دفنش کردند ، در حالى که خلق زیادى ـچندین برابر جمعیّت گذشته ـ گرد آمده بودند .چون آن جمعیّت از دفن او بازگشتند ، قصدِ مشهد باب التبن را کردند ، در آن بستهشد . پس بر دیوارش نَقْب زدند و دربانان را تهدید کردند ، آنها ترسیدند و در راگشودند . پس آنها به آن درآمدند و آنچه را در مشهد بود ـ از قندیل و محاریب طلا ونقره و پرده ها و چیزهاى دیگر ـ غارت کردند ، و آنچه را در آن تربت و خانه هاى پیرامونش بود تاراج کردند ، و چون شب فرا رسید بازگشتند .فرداى آن روز جمعیّت فزونى گرفت ، پس سوى مشهد شتافتند و همه آنجا را به آتش کشیدند ؛ ضریح موسى و نوه اش محمّد بن على جواد [ امام کاظم و امام جواد علیهماالسلام ] و دو قُبّه ساجى که بر آن دو بود سوخت ، و [ نیز ] قبرهاى مقابل و اطراف آن دو آتش گرفت ، [ مانند : ] قبر پادشاهان بنى بویه ـ مُعزّ الدوله و جلال الدوله ـقبرهاى وزیران و رؤساء ، و قبر جعفر بن ابى جعفر منصور ، و قبر امین ـ محمّد بنرشید ـ و مادرش زُبَیْده ؛ و چنان امر فجیعى روى داد که در دنیا مثل آن رخ نداده بود .چون فردا ـ پنجم ماه ـ شد ، آنها برگشتند و به حفر قبر موسى بن جعفر و محمّد بنعلى پرداختند تا آن دو را به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند ، خرابى و انهدام [ که روز گذشته کرده بودند ] باعث شد که قبر آنها را نشناسند ، و حفّارى شان در کنار قبرواقع شد . ابو تمّام ـ نقیب عباسیان ـ و دیگر سنى هاى هاشمى این خبر را شنیدند ،آمدند و آنان را از این کار بازداشتند .[ از آن سوى ] اهل کرخ به سوى خان الفقهاى حنفى ها روانه شدند و آنجا را غارت کردند ، و مُدَرِّس حنفى ـ ابو سعد سرخسى ـ را کشتند و آنجا را به آتش کشیدند ، فتنه به طرف شرقى کشیده شد ؛ اهل باب الطاق و سوق بَجّ و اَساکِفه و غیر آنها باهم جنگیدند .چون خبر سوزاندن مشهد به نورالدوله ، دُبَیْس بن مزید رسید بر او گران و سختآمد ، و به شدت او را نا آرام [ و اندوهگین ] ساخت ؛ زیرا او و خاندانش و دیگرکارگزاران و مردم سرزمین تحت فرمان او ـ از نیل و آن ولایت ـ همه شیعه بودند . ازاینرو در قلمرو او خطبه به نام قائم بامر اللّه قطع شد ، در این باره پیکى به سوى اوفرستاده شد و سرزنش گردید ؛ وى عذر خواست از اینکه مردم ولایت او شیعه اند وبر این امر اتفاق کرده اند ، و او نمى تواند بر آنان سخت گیرد و آنان را از این کاربازدارد ؛ چنانچه خلیفه نتوانست جلو سفیهان و نابخردان را بگیرد و آنان تا آنجا کهممکن بود مشهد را غارت و ویران کردند ، و [ پس از این ماجرا ] خطبه را به حالتنخست برگرداند[۱۴] .ابن جوزى این حادثه را در «المنتظم» آورده است و مى گوید :… در روز جمعه ، ده روز باقى مانده از ربیع الآخر ، در [ مسجد ] جامع بَراثا خطبه خوانده شد ، و «حَیّ على خیر العمل» [ از اذان ] حذف شد ، و خطیب منبر رفت ـ درحالى که [ پیش از آن ] از این کار مانع مى شدند ـ و نام عبّاس را در خطبه اش آورد[۱۵] .
بغداد (سال ۴۴۴ ـ ۴۴۵ ه )
ابن اثیر در شمارى از حوادث این سال ، مى گوید :در این سال مجلسى در بغداد ترتیب یافت درباره بى اعتبارى نسب علویان مصر ،و اینکه آنان در ادّعاى نسبت شان به امام على علیه السلام دروغگویند ، و آنان را به مجوسدیصانى و یهودى قدّاحیّه نسبت دادند ؛ و علویان و عبّاسیان و فقها و قضات و شهوددر آن نوشته شد ، و چند نسخه از آن فراهم آمد و به سرزمینها فرستاده شد و میان شهرى و بیابانى شیوع یافت …و در این سال در بغداد میان سنّى و شیعه فتنه روى داد و نظم [ شهر ] فرو پاشید ،عیاران به شهر درآمدند و بر آن مسلّط شدند ، و به جمع آورى مالیات از بازاریانپرداختند و از آنها آنچه را مأموران مالیات مى گرفتند ستاندند . پیشاپیش آنان طِقْطِقى ّوزَیْبق بود . و شیعیان «حَیّ على خیر العمل» را به اذان بازگرداندند و بر مساجدشاننوشتند : «محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر» ، و جنگ میان سنى و شیعه درگرفت و شرّ بزرگى روى داد[۱۶] .ابن اثیر حوادث سال ۴۴۵ را با ذکر فتنه میان سنّى وشیعه در بغداد آغاز مى کند ومى گوید :در محرّم این سال ، میان اهل کرخ و غیر آنها از سنى ها فتنه زیاد گشت ـ آغاز اینفتنه اواخر سال ۴۴۴ بود ـ در این زمان شَرّ فزونى یافت ، مراقبت سلطان دور افکندهشد ، و گروهى از ترکها با هر دو دسته درآمیختند . چون امر شدت پیدا کرد فرماندهان [ سپاهى ] گرد آمدند و تصمیم گرفتند که به محله هاى شهر بروند [ و درآنجا مستقر شوند ] و اشرار و اهل فساد را کیفر دهند . [ پس از این اقدام و در راستاى اجراى این سیاست ] از کَرْخ یک نفر علوى را گرفتند و کشتند . زنان علوى شوریدندو گیسوان برآشفتند و فریادرسى کردند ؛ عامه اهل کرخ به دنبالشان راه افتادند ، و بین آنها و سپاهیان ـ و کسانى از عامه که با آنها بودند ـ جنگ شدیدى درگرفت . ترکهابازارهاى کرخ را به آتش کشیدند . و بسیارى از آن سوخت و با خاک یکسان شد ، وبسیارى از اهالى کرخ به محله هاى دیگر انتقال داده شدند .فرماندهان از آنچه کردند پشیمان شدند ، و امام القائم بامر اللّه کار آنها را ناپسنددانست ، اوضاع شهر خوب شد و مردم ـ پس از آنکه قانونى تنظیم شد که شرارت ترکها را از آنان بازدارد ـ به کرخ بازگشتند[۱۷] .و در «تاریخ ابى الفِداء» آمده است :در این سال (۴۴۴ ه ) میان سنى و شیعه در بغداد فتنه روى داد ، و شیعه اذان به «حَیّعلى خیر العمل» را از سر گرفت ؛ و بر مساجدشان نوشتند «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر»[۱۸].
بغداد (سال ۴۴۸ ه )
ابن اثیر در حوادث این سال آورده است :در این سال خلیفه دستور داد که در کَرْخ و مشهد و غیر آن به «الصلاةُ خیرٌ مِنالنوم» اذان داده شود ، و «حَیّ على خیر العمل» ترک شود . پس به جهت ترس ازسلطنت و نیروى آن [ شیعیان ] به این دستور عمل کردند[۱۹] .ابن جوزى در «المنتظم» مى نویسد :در این سال در مشهد [ کاظمین ] به مقابر قریش و مشهد عتیق و مساجد کرخ ، به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان داده شد ، و «حَیّ على خیر العمل» را که [ شیعیان ] در اذان مى آوردند از بین رفت ، و هر آنچه «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر» بر در خانه ها و راه ها[ نوشته و زده شده ] بود کنده شد . و شاعران اهل سنّت به کرخ از باب بصره درآمدند ودر مدح صحابه شعر سرودند ، و رئیس الرؤساء ، ابن نسوى را از قتل ابو عبداللّه بنجلاب ـ شیخ البزازین ـ در باب الطاق ، آگاه ساخت ؛ زیرا او غُلُوّ در رفض [ تشیّع ] رامى نمایاند ، از این رو کشته شد و در درب دکانش به صلیب زده شد ؛ و ابو جعفرطوسى گریخت و خانه اش غارت گشت ، و قیمتها و نرخ کالاها فزونى گرفت ، یک کُر[۲۰] گندم به ۱۸۰ دینار رسید[۲۱] .و در «البدایة والنهایة» آمده است :در این سال روافض [ شیعیان ] به ترک «حَیّ على خیر العمل» از اذان ملزم شدند ، وامر شدند که مؤذنشان در اذان صبح ، بعد از «حَیّ على الفلاح» دوبار ندا دهد : «الصلاةُخیرٌ مِن النوم» ، و بر در مسجدها و مساجد آنان هرجا نوشته شده بود «محمّدٌ وعلیٌّخیرُ البشر» پاک شد ، و شاعران وارد شدند … و قصیده هایى که در آنها مدح صحابهبود سرودند ؛ این کارها بدان جهت صورت گرفت که نوء [ ستاره ] رافضه [ شیعه ]فروپاشید [ و روزگار آنها به سر آمد ] ، چه پیش از آن فرزندان بویه حاکم بودند و آنانشیعه را تقویت و یارى مى کردند ، [ و در این زمان ] آنان از بین رفته و نابود شدند ودولتشان از میان رفت[۲۲] .و در «السیرة الحلبیة» مى خوانیم :بعضى گفته اند که در دولت فرزندان بویه ، رافضه پس از دو حَیْعَلَه مى گفتند : «حَیّ على خیرالعمل». چون سلجوقیان به حکومت رسیدند مؤذنان را از این کار بازداشتند،و دستور دادند که در اذان صبح به جاى آن بگویند : «الصلاةُ خیر مِنَ النوم»[۲۳] .و در «النجوم الزاهره» آمده است :و در این سال در مشهد موسى بن جعفر و مساجد کَرْخ ـ براى به خاک کشیدن بینى شیعه ـ اذان به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» استوار شد و «حَیّ على خیر العمل» را که آنان دراذان مى گفتند از میان رفت[۲۴] .در اینجا لازم است یادآورى شود که ، گروهى از اهل سنّت بغداد در سال ۴۴۷هبرآشفتند و به دار الخلافه آمدند ، و خواستند که به آنها اجازه امر به معروف و نهى ازمنکر داده شود . پس به آنان اجازه داده شد و شرّشان فزونى گرفت ؛ سپس براى تاراجخانه بَساسیرى [۲۵] ـ که غائب و در «واسِط» بود ـ اذن طلبیدند ، خلیفه به آنان اجازه داد .و این همان سالى است که در آن میان شافعیّه و حنابله در بغداد فتنه پدید آمد ، وحنابله جهر به بسمله و قنوت در نماز صبح و ترجیع را در اذان بر شافعیّه برنتافتند[۲۶] .ابن اثیر ، با عنوان بعضى از حوادث این سال ، مى گوید :… گروه بسیارى از مردم به دنبال حنبلى ها به راه افتادند ، و جهر به «بسم اللّهالرحمن الرحیم» را انکار کردند ، و از ترجیع در اذان و قنوت در فجر منع نمودند ، و بهدیوان خلیفه رسیدند ، و مسئله آنها حل نشد ؛ حنابله به مسجد باب الشعیر درآمدند ،و امام آن را از جهر بسمله نهى کردند ؛ وى قرآن را در آورد و گفت : بسم اللّه را از قرآنپاک کنید تا آن را نخوانم[۲۷] .از این سخن مى توان دریافت که ، اختلاف فقهى میان مسلمانان به حَیْعَلَه سوممنحصر نمى شود و به طالبیین محدود نمى گردد . بعضى از اهل سنّت به جهت ثبوت شرعیّت حَیْعَلَه سوم در نظرشان ، این سخن را مطرح کرده اند ، و ما اراده این قول رانداریم ؛ در حالى که آن ، وجودِ اصلِ ریشهدار اختلافى میان مسلمانان است ؛ وطالبیون آنچه را از سنّت پیامبر و شیوه امیرالمؤمنین ـ على بن ابى طالب علیه السلام دریافتند و روایت کردند ، به جِدّ ، پاسدار بودند .
بغداد (سال ۴۵۰ ه )
ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» مى گوید :… آنگاه بَساسِیرى [۲۸] روز یکشنبه ، هشتم ذى القعده ، به بغداد رسید با چهارصدغلام ، در نهایت پریشانى و فقر ، با ابوالحسن بن عبدالرحیم وزیر . پس بساسیرى بهمشرعة الروایا فرود آمد و قریش بن بَدْران ـ با دویست سوار ـ به مشرعه باب البصره .عمید عراق با سپاه و عوام به راه افتاد و در برابر سپاه بَساسیرى ایستاد [ و موضعگرفت و آنگاه ] بازگشت .بساسیرى در جامع منصور ، به نام مستنصر باللّه علوى ـ صاحب مصر ـ خطبه خواند ، و دستور داد به «حَیّ على خیر العمل» اذان دهند ، و با بستن پل [ دجله ] لشکرش را به «الزاهر» عبور داد[۲۹] .در «النجوم الزاهره» آمده است :… امیر ابوالحارث ، اَرسلان بَساسِیرى با پرچم هاى مستنصرى ـ که بر آنها القاب مستنصر صاحب مصر نوشته شده بود ـ در هشتم ذى القعده وارد بغداد شد . اهل باب الکَرْخ به او گرویدند و از آنجا که رافضى [ شیعه ] بودند شادمان شدند ؛ چه بساسیرى و خلفاى مصر نیز رافضى بودند ؛ از اینرو به بساسیرى پیوستند و از اهل سنّت انتقام گرفتند ، و منافقان رافضى به خود بالیدند ، و اذان به «حَیّ على خیر العمل» را در بغدادآشکار کردند .گروهى از اهل سنّت بر خلیفه قائم بامر اللّه عباسى گرد آمدند و همراه او جنگیدند ،و آتش جنگ میان دو گروه در کشتى ها چهار روز شعله ور بود .روز جمعه سیزدهم ذى القعده ، بساسیرى ، به نام مستنصر ، در جامع منصورخطبه خواند ، و به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند ، و پل اصلاح شد ، و سپاهیانبساسیرى به جانب شرقى [ دجله ] رفتند[۳۰] .ابن جوزى در «المنتظم» مى نویسد :اهل کَرْخ به «حَیّ على خیر العمل» در اذان بازگشتند و بسیار شادمان شدند ، وپرچم سفیدى برداشتند و در وسط کرخ بر افراشتند ، و بر آن نام المستنصر باللّه رانوشتند و در آنجا ایستادند ، و جنگ در کشتى ها بر دجله جریان یافت .چون روز جمعه ۱۳ ذى القعده فرا رسید به نام صاحب مصر در جامع منصور[ خطبه ] خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على خیر العمل» افزوده شد ، و بساسیرى اصلاح پل را شروع کرد[۳۱] .در «نهایة الأرب فی فنون الأدب» ، آنجا که از چیره شدن ابو الحارث بساسیرى برعراق یاد شده ، آمده است :سپس بساسیرى در روز یکشنبه هشتم ذى القعده در نهایت آسیب و فقر به بغدادرسید با چهارصد غلام ، پس در مشرعه دار الروایا فرود آمد با قُرَیْش بن بَدْران بههمراه دویست سوار که به مشرعه باب البصره فرود آمد . عَمِید عراق با سپاه و عوامحرکت کرد و در مقابل سپاه بساسیرى درآمد و بازگشت ؛ و بسا سیرى در جامع منصور به نام مستنصر علوى ـ صاحب مصرـ خطبه خواند ، پس به «حَیّ على خیرالعمل» اذان داد ، و بر [ دجله ] پل بست و سپاهش را به «الزاهر» عبور داد ، و در آنجاگرد آمدند ؛ و در روز جمعه دوم ، در جامع رصافه ، به نام مستنصر خطبه خواند …[۳۲]و در تاریخ بغداد آمده است :… چون روز جمعه ۱۳ ذى القعده فرا رسید ، به نام صاحب مصر در جامع منصورخطبه خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على خیر العمل» اضافه شد ، و بساسیرى شروع دراصلاح پل کرد[۳۳] .در «تاریخ الخلفاء» اثر سُیُوطى آمده است : سپس بساسیرى در سال پنجاه به بغدادآمد ، با او پرچم هاى مصرى بود ، میان او و خلیفه جنگ روى داد ؛ و در جامع منصوربه نام صاحب مصر ـ مستنصر [ خطبه ] خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على خیر العمل»زیاد شد ؛ آنگاه به نام او در همه جوامع ـ به جز جامع خلیفه ـ خطبه خوانده شد ، و یکماه جنگ دوام یافت . سپس بساسیرى در ذى الحجه خلیفه را گرفت و به نیزار [ یاجنگلى ] فرستاد و در آن زندانى اش کرد …[۳۴]
مکّه / حلب (سال ۴۶۲ ه )
ابن خلدون[۳۵] و ذَهَبى [۳۶] و سُیُوطى [۳۷] مى گویند :محمّد بن ابى هاشم در مکّه به نام القائم بامر اللّه وسلطان آلب اَرْسلان[۳۸] خطبه خواند ، و خطبه علوى صاحب مصر [ المستنصر ] را انداخت و «حَیّ على خیر العمل»از اذان حذف شد .ابن اثیر مى نویسد :… دراین سال فرستاده صاحب مکّه ـ محمّد بن ابى هاشم ـ با پسرش بر سلطانآلب ارسلان وارد شد و به او خبر داد که ، وى در مکّه خطبه به نام خلیفه القام بأمر اللّه وسلطان خواند ، و خطبه علوى ـ صاحب مصر ـ را حذف کرد ، و اذان به «حَیّ على خیرالعمل» را رها ساخت ، پس سلطان به او ۳۰ هزار دینار و خلعتهاى نفیس بخشید ، وبرایش در هر سال ۱۰ هزار دینار مقرّر کرد .وى آنگاه در حوادث سال ۴۶۳ ، چگونگى تسلّط آلب ارسلان را بر حلب ذکرمى کند تا اینکه مى گوید :نقیبُ النقباء ، ابو الفوارس طِراد ، با رساله قائمیّه [ نامه القائم بامر اللّه ] و خلعت ها[ براى محمود ] رسید ، محمود ـ صاحب حلب ـ به او گفت : از تو مى خواهم به نزدسلطان بروى و به او بگویى که مرا از حضور نزد خود معاف دارد ؛ نقیب النقباء بیرون آمدو به سلطان خبر داد که ، محمود لباسهاى قائمیّه را پوشیده و به نام او خطبهمى خواند . [ سلطان ] گفت : چه چیزى با خطبه هاى آنان برابرى مى کند [ و خطبه شانچه ارزشى دارد ] با آنکه آنان به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى دهند ؟ ناگزیر بایدحاضر شود و پا روى فرش ما نهد ، [ نقیب پیام سلطان را به محمود رساند ولى ]محمود از این کار خوددارى کرد .[ پس از این ماجرا ] سلطان بر شدت محاصره شهر افزود ، نرخ کالا بالا گرفت وجنگ سختتر گردید ؛ سلطان روزى به شهر یورش آورد و نزدیک آن شد ، سنگمَنْجَنیقى بر اسب او فرود آمد . چون محمود در تنگنا قرار گرفت شبانه به همراهمادرش ، مَنیعه ـ دختر وَثّاب نُمَیْرى ـ بیرون آمد و هر دو بر سلطان وارد شدند .مادرش به سلطان گفت : این فرزند من ! آنچه دوست دارى درباره اش انجام ده .سلطان هر دو را به نیکى پذیرفت ، و به محمود خلعت داد و او را به شهرش بر گرداند ؛او نیز سوى سلطان مال بسیارى فرستاد[۳۹] .محمود بن صالح در حلب ، به نام القائم بأمر اللّه و سلطان آلب ارسلان خطبه خواند …مردم حصیرهاى [ مسجد ] جامع را برگرفتند و گفتند : اینها حصیرهاى على بنابى طالب است ، ابوبکر باید حصیرهایى بیاورد که مردم بر آن نماز گزارند[۴۰] .و در «النجوم الزاهره » ، به نقل از شیخ شمس الدین بن قِزْاُوغْلى در «المرآة» ، آمده است :… با قطع آنچه از مصر براى ابو هاشم محمد ـ امیر مکّه ـ مى آمد ، وى در تنگنا وفشار [ مالى و معیشتى ] قرار گرفت ، از اینرو قندیل هاى کعبه و پرده ها و صفائح باب[ کعبه ] و ناودان را گرفت و [ اموال ] اهل مکّه را مصادره کرد . [ و در پى این اقدام ] آنانگریختند . مُهَنّأ ـ امیر مدینه ـ نیز چنین کرد ؛ هر دو خطبه به نام المستنصر (فاطمى ) راقطع کردند و به نام بنى عبّاس ـ خلیفه القائم بأمر اللّه ـ خطبه خواندند ، و به سلطانآلبارسلان سلجوقى ، حاکم بغداد ، پیک فرستادند که آنان به چنین اقدامى دست یازیدند ، و اینکه آنان در مکّه و مدینه به اذان مرسوم اذان دادند و «حَیّ على خیرالعمل» را رها کردند . پس آلب ارسلان براى ابو هاشم ـ صاحب مکّه ـ ۳۰ هزار دینارفرستاد ، و براى صاحب مدینه ۲۰ هزار دینار فرستاد ؛ این خبر به المستنصر رسید ،لیکن به آن توجّهى نکرد ؛ زیرا به سبب گرانى سنگین ، به سامانِ کار خود و رعیّتش مشغول بود[۴۱] .و در حوادث سال ۴۶۴ مى گوید :خلیفه ـ القائم بأمر اللّه ـ الشریف ابو طالب ، حسن بن محمّد ـ برادر طراد زَیْنَبى ـ رابا مال و خلعت هایى به سوى ابو هاشم محمّد امیر مکّه فرستاد و به او گفت : اذان راتغییر ده و «حَیّ على خیر العمل» را باطل کن . ابو هاشم در مناظره طولانى به او گفت :این اذان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب است ! برادرش ، الشریف گفت : این روایت درست نیست ، از عبداللّه بن عمر بن خطّاب روایت شده که در بعضى از سفرهایشاینگونه اذان مى داد ، تو را چه به ابن عمر ! آن را از اذان حذف کن[۴۲] .و در «تاریخ الخلفاء» آمده است که ، در مکّه سال ۴۶۷ ، خطبه به نام عُبَیْدى برگشت[۴۳] . [۱] . سفرنامه ناصر خسرو : ۱۲۲ . [۲] . دو رکعت نماز که اهل سنّت آن را به عنوان یک نماز مستحبّى نزدیک ظهر مى خوانند . م [۳] . النجوم الزاهرة ۴ : ۲۲۲ ـ ۲۲۳ . [۴] . زیرا در سال ۳۹۵ نامه اى خوانده شد که در آن مردم از خوردن مُلُوخیا ـ سبزى معاویة بن ابى سفیان ـ منع شدند ، و نیز آنان را از خوردن نوعى سبزى که جرجیر شاهى یا تره تیزک نامیده مى شد و به عائشه منسوب بود بازداشت ، و دستور داد مُتَوَکِّلیه را ـ نوعى سبزى که به متوکّل منسوب است ـ نخورند ؛ و از خمیر کردن آرد با پا منع کرد ، و نیز از خوردن دلینس جلوگیرى کرد .نیز در این نامه از درست کردن فقاع و فروش آن در بازارها منع کرد ؛ زیرا از على بن ابى طالب رسیده که نوشیدن فقاع کراهت دارد ؛ و در راهها و بازارها جرس زده شد ، و ندا دادند که کسى بدون لنگ به حمام نرود ، و زنان در راهها و در تشییع جنازه پرده از صورت برندارند و چهرهشان را ننمایانند و خود را آرایش نکنند ، و ماهى بدون پولک فروخته نشود و کسى از صیّادان آن را صید نکند . (المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۱) [۵] . [۶] . تَرمُس : گیاهى است داراى برگهاى ریز و گلهاى رنگین ، طعمش کمى تلخ است ، در طب قدیم به کار مى رفته ، مدر و قاعدهآور است ، سقط جنین مى کند . باقلاى قبطى و باقلاى مصرى و .. نیز گفته مى شود ، به عربى «تَرمُس» گویند فرهنگ فارسى عمید . [۷] . المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۲ . [۸] . نهایة الأرب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیْدیون . [۹] . کرخ : نام بازار [ و مکانى ] در بغداد . [۱۰] . الکامل فی التاریخ ۸ : ۵۳ . [۱۱] . المنتظم ۱۵ : ۳۲۵ . [۱۲] . تاریخ ابى الفداء ۱ : ۱۷۰ . [۱۳] . النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ۵ : ۴۹ . [۱۴] . الکامل فی التاریخ ۸ : ۵۹ ـ ۶۰ ، حوادث سنه ۴۴۳ . [۱۵] . المنتظم فی التاریخ الأمم والملوک ۱۵ : ۳۳۱ ؛ تاریخ ابى الفِداء ۲ : ۱۷۰ ـ ۱۷۱ ؛ تاریخ الاسلام ۳۰ : ۹ . [۱۶] . الکامل فى التاریخ ۸ : ۶۴ ؛ نیز نگاه کنید به سخن ابن عماد حنبلى در حوادث سال ۴۰۲ الشذرات ۳ :۱۶۲ . [۱۷] . الکامل فى التاریخ ۸ : ۶۵ . [۱۸] . تاریخ ابى الفداء ۲ : ۱۷۲ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۶۸ ؛ العبر فی خبر من غبر ۳ : ۲۰۵ ؛ تاریخ الاسلام ،للذهبى ۳۰ : ۹ . [۱۹] . الکامل فی التاریخ ۸ : ۷۹ ؛ مانند این سخن در «النجوم الزاهره ۵ : ۵۹» آمده است . [۲۰] . کُر : واحد وزن ، معادل ۱۲۰۰ رطل عراقى . [۲۱] . المنتظم ۱۶ : ۷ ـ ۸ . [۲۲] . البدایة والنهایة ۱۲ : ۷۳ . [۲۳] . السیرة الحلبیة ۲ : ۳۰۵ . [۲۴] . النجوم الزاهره ۵ : ۵۹ . [۲۵] . بساسیرى گرایش شیعى داشت و حیعله سوم را در اذان اجازه داد . [۲۶] . تاریخ ابى الفداء ۲ : ۱۷۴ . [۲۷] . الکامل فى التاریخ ۸ : ۷۲ ـ ۷۳ ، حوادث سنه ۴۴۷ . [۲۸] . بساسیرى یکى از مملوکان ترکى بهاء الدولة بن عضد الدوله بویهاى بود که ، بر اثر دگرگونى هاى روزگار به این مقام مشهور رسید ، نام او اَرسلان و کنیه اش ابو الحارث بود . نگاه کنید به ؛ الکامل ، لابن الاثیر ۸ : ۸۷ ، احداث سنه ۴۵۱ . [۲۹] . الکامل فی التاریخ ۸ : ۸۳ ؛ و نیز نگاه کنید به ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۸۲ ؛ تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۴۹ . [۳۰] . النجوم الزاهره ۵ : ۶ . [۳۱] . المنتظم ۱۶ : ۳۲ ، حوادث ۴۵۰ . [۳۲] . نهایة الارب فی فنون الأدب ۲۳ : ۲۲۷ . [۳۳] . تاریخ بغداد ۹ : ۴۰۱ ـ ۴۰۲ ؛ مانند این سخن در مأخذ زیر آمده است : بُغْیة الطلب فی تاریخ حلب ، لابنالعَدِیم ۳ : ۱۳۵۲ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۸۴ . [۳۴] . تاریخ الخُلَفاء ۱ : ۴۱۸ . [۳۵] . تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۷۰ . [۳۶] . سیر أعلام النبلاء ۱۵ : ۱۹۰ . [۳۷] . تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۱ . [۳۸] . سلطان آلب ارسلان پس از وفات پدرش طغرى بک داود ، سال ۴۵۲ والى خراسان شد ، داود برادر سلطان طغرل بک سلجوقى است . [۳۹] . همان : ۱۰۹ . [۴۰] . همان : ۱۰۸ . [۴۱] . النجوم الزاهره ۵ : ۲۳ . [۴۲] . همان : ۸۹ . [۴۳] . تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۳ .