مَقْریزى در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى را به نام ابن ابى لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى مى شد که مبادا شکنجه اش کاستى پذیرد ، و آب دهان بر صورتشانداخته مى شد ؛ از این رو ، وى در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى براى نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى از اِخْشِیدى ها وکافُورى ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى [ شیعه ]است ، پس گروهى هجوم آوردند و جماعتى را زدند و بسیارى را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .
و در سال ۳۵۶ ، در ماه صفر ، بر مساجد نام صحابه و برترى آنها نوشته شد ، استادکافُور اِخْشِیدى امر کرد آنها را زدودند ؛ گروهى درباره بازنویسى ذکر [ نام ] صحابه برمساجد ، با او سخن گفتند ، او پاسخ داد : من در عهد خود آنچه را که پیش از این نبوده پدید نمى آورم ، و آنچه را که در دوران دیگران بوده از بین نمى برم ، آنگاه به کسانى دستور داد که در مساجد بگردند و از همه آنها اسامى صحابه را پاک سازند .و چون سردار جوهر با لشکر المُعِزّ لدین اللّه وارد مصرشد و بناى ساخت قاهره راگذارد ، مذهب شیعه را آشکار کرد ، و در همه مساجد جامع و غیر آن به «حَیّ على خیرالعمل» اذان داد ، و فضل و برترى على بن ابى طالب را بر دیگران اعلان کرد ، وصلوات بر حسن و حسین و فاطمه زهرا علیهم السلام را آشکار ساخت …و در ربیع الأوّل سال ۶۲ سلیمان بن عُرْوَه ـ که محتسب و کارگزار حکومت بود ـگروهى از صرّافان را تعزیر کرد ، آنان برآشفتند و بانگ برآوردند که : «معاویه دایى على بن ابى طالب است» ، جوهر قصد کرد میدان صرّافان را آتش زند ، لیکن ترسیدآتش به مسجد جامع سرایت کند ؛ به امام مسجد جامع مصر دستور داد بسمله را درنماز آشکار سازد ـ پیش از این ، آنان این کار را نمى کردند ـ و در نماز جمعه در رکعت دوم قنوت بخواند ، و درباره ارث ، امر کرد که [ مازاد بر فریضه ] بر خویشان رد شود ،و با وجود دختر ، برادر و خواهر و عمو و جد و پسر برادر و پسر عمو ، ارث نَبَرَند ؛ وبا وجود فرزند ـ پسر باشد یا دختر ـ به جز زن یا شوهر و پدر و مادر و جده ، به کس دیگر ارث نرسد ؛ و با مادر کسانى ارث برند که با فرزند ارث مى برند .ابو طاهر ، محمّد بن احمد ـ قاضى مصر ـ با سردار جوهر درباره ارث دختر وبرادر [ آنگاه که میّت بازمانده اى جز دختر و برادر نداشته باشد ] سخن گفت ؛ چه اوپیش از این حکم مى کرد که نصف مال به دختر مى رسد و بقیه آن مال برادر است ،جوهر گفت : من این کار را نمى کنم ، و چون پافشارى او را دید ، گفت : اى قاضى ، ایندشمنى با فاطمه است !! ابو طاهر از اصرار خود دست کشید و دیگر مراجعه نکرد …[۱]
قاهره (سال ۳۵۸ ه )
ابن خَلّکان در «وفیات الاعیان» مى نویسد :دعوت براى مُعِزّ در مسجد جامع عتیق به پا شد ، و جوهر سوى مسجد جامع ابنطولون حرکت کرد و دستور داد در آن به «حَیّ على خیر العمل» اذان دهند ، و آن نخستین اذانى [ به حیعله سوم ] بود که در آنجا داده شد ، پس از آن در جامع عتیق هم [ به این شیوه دستور ] اذان داد و بسمله را در نماز آشکار کرد …[۲]و در روز جمعه ، هشتم ذى القعده ، جوهر امر کرد که در ادامه خطبه این عبارت رابیفزایند :«اللهُمّ صَلِّ عَلَى مُحَمّدٍ المصطفى وعَلَى عَلیّ المُرتضى ، وعَلَى فاطمةَ البَتُول ، وعلى الحسن والحسین سِبْطَی الرَسول ، الّذین أَذْهَبَ اللّهُ عنهم الرِجْسَ وَطَهَّرَهُم تطهیراً ، اللهُمّ صَلِّ عَلَى الأئمّة الطاهرین آباءِ امیرالمؤمنین»[۳] ؛ پروردگارا بر محمّد ـپیامبر برگزیده ات ـ درود فرست ؛ و نیز بر على مرتضى و فاطمه بتول و حسن وحسین ، دو نوه پیامبرت ـ آنان که خدا پلیدى را از آنها زدود و پاکِ پاکشان ساخت ـدرود فرست ؛ پروردگارا بر امامان پاک ، پدران امیرالمؤمنین [ مُعِزّ باللّه ] درود فرست .در کتاب «المنتظم» ، در حوادث سال ۳۵۸ آمده است :جوهر در روز سه شنبه ـ ۱۳ شب به آخر شعبان ـ در سال ۵۸ به مصر درآمد ، و براى بنى عُبَیْد در هر دو جامعِ مصرِ قدیم خطبه خواند ، و دیگر اعمال آن در روز جمعه ـ ده روز مانده به آخر شعبان ـ برگزار شد ، در این روز خطیب عبدالسمیع بن عُمَر عبّاسى بود .محقّق کتاب در پانویس به متن پیامِ جوهر براى اهل مصر اشاره مى کند ، و در آن آمده است :« … و ردّ میراثْها [ و تقسیم ارث ] براساس قرآن و سنّت پیامبر ، و بیاید کسى که در مسجدهاتان امامت کند و تزیین مساجد ، و تأمین هزینه هاى زندگى مُؤذّنان وخدمتکاران مسجد و امام جماعت ؛ و اینکه اذان واجب و نماز و روزه ماه رمضان و[ عید ] فطر آن و قنوت شب هایش و زکات و حج و جهاد ، براساس آنچه خدا درکتابش و سنّت پیامبرش دستور داده ، جریان یابد ، و با اهل ذمّه آنگونه که [ درگذشته متعهّد ]بودند رفتارشود»[۴] .در کتاب «العِبَر فی خبر مَن غَبَر» مى خوانیم :مغربى ها با سردار جوهر مغربى آمدند و سرزمین مصر را تصرّف کردند ، و مردم را به بنى عُبَیْد فرا خواندند ، با آنکه دولت مُعِزّ الدوله (بُوَیْهى ) در این زمان رافضى [ شیعى ] بود ، و شعار جاهلى روز عاشورا و روز غدیر بلند شد[۵] .و در «مآثر الانافه» اثر قَلْقَشَنْدِى آمده است : جوهر ، سردارِ مُعِزّ فاطمى ، در سال ۳۵۸ وارد مصر شد و بر آن مسلّط گشت ؛ و به «حَیّ على خیر العمل» اذان داد ، و خطبه به نام عبّاسیان را قطع کرد[۶] .سیوطى در «تاریخ الخلفاء» مى نویسد :چون کافور اِخْشِیدى ـ حاکم مصر ـ درگذشت نظام جامعه مختل شد ، و اموال [ وهزینه ها براى تأمین ] لشکریان کاستى پذیرفت ؛ از اینرو گروهى به مُعِزّ (فاطمى )نامه نوشتند و از او خواستند که لشکرى را بفرستد تا مصر را به او تسلیم کنند ؛ مُعِزبنده آزاد شده اش جوهر را ، به فرماندهى صد هزار سوار ، سوى مصر فرستاد و آن رابه تصرّف درآورد …جوهر ، خطبه براى بنى عباس و سیاه پوشى را پایان داد ، و خطیبان را لباس سفیدپوشانید ، و امر کرد که درخطبه گفته شود :«اللهمّ صَلِّ عَلَى محمّدالمصطفى ، وعَلَى عَلِیّ المرتضى ، وعَلَى فاطمةَ البَتُول ،وعلى الحسن والحسین ـ سِبْطَی الرسول ـ وصَلِّ على الأئمّة آباءِ أمیرالمؤمنین ،المُعزّ باللّه»[۷] .در کتاب «سِیَرُ أعلامِ النُبَلاء»[۸] و نیز در «نهایة الأرَب»[۹] آمده است :در مصر سکّه زده شد ،دینارهایى که در یک طرف آن نوشته شده بود : «لا إله إلاّاللّه ، محمّدٌ رسول اللّه ، علیٌّ خیرُ الوصیین» ، و در طرف دیگر نام مُعزّ و تاریخ ضرب سکّه بود ؛ و نیز به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شد ، و ندا دادند که : هرکه بمیرد و ازاو تنها یک دختر و برادر و خواهر بر جاى ماند ، همه میراثش مال دختر اوست .ذهبى مى نویسد : در این زمان رفض [ مذهب شیعه ] آشکار شد ، و خود را نمایاندو دیگران را [ سنى ها را ] از نظرها انداخت و ناچیز جلوه داد ؛ مصر و حجاز و شام ومغرب به دولت عُبَیْدِیه مى بالید ، و عراق و الجزیره و عجم به بنى بویه ؛ با وجودفرزندان بویه ، خلیفه ـ المطیع ـ جایگاه و رتبه اى ضعیف داشت ؛ و در شام و مصر ،اذان به «حَیّ على خیر العمل» آشکار شد .ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى گوید : ابوالحسن ، جوهر ، سردار رومى با لشکرى انبوه از سوى مُعزّ فاطمى به سرزمین مصر آمد ، در روز سه شنبه ، ۱۳ روز مانده ازشعبان . پس چون روز جمعه فرا رسید براى مُعزّ فاطمى در منبرهاى این سرزمینخطبه خواندند و دیگر اعمال را به جا آوردند ، جوهر دستور داد که مُؤذنان در جوامع [ مسجدهاى جامع ] به «حَیّ على خیر العمل» اذان دهند ، و در سلام اول نام ائمّه راآشکار سازند[۱۰] .
جامع ابن طُولون (مصر ، سال ۳۵۹ ه )
نُوَیْرى در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» مى گوید :در سال ۳۵۹ در روز جمعه ، هشتم ربیع الآخر ، سردار جوهر در جامع ابن طولون نماز گزارد و به «حَیّ على خیر العمل» اذان داد ، و آن اوّل اذانى بود که در مصر به این شیوه گفته شد ، سپس در روز جمعه ، در جامع عتیقِ مصر به آن اذان داده شد[۱۱] .ابن خلدون در تاریخش مى نویسد :جوهر به مسجد جامع ابن طولون درآمد ، پس در آن نماز گزارد و دستور داد که «حَیّ على خیر العمل» را در اذان بیفزایند ؛ از اینرو ، آن اذان ، نخستین اذانى بود که درمصر به آن [ حَیْعَلَه سوم ] داده شد[۱۲] .ابن اثیر در کامل آورده است :در جمادى الأوّل سال ۳۵۹ جوهر به جامع ابن طولون رفت و دستور اذان داد ، پس مُؤذّن به «حَیّ على خیر العمل» اذان گفت : و آن اولین اذان در مصر به این شکل بود ؛پس از آن در جامع عتیق اذان داد ، و در نماز «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» را آشکارساخت[۱۳] .ابن عِماد حنبلى در «شذرات الذهب» بیان مى کند :در ۱۸ ربیع الآخر سال ۳۵۹ ، سردار جوهر با لشکرى انبوه در جامع ابن طولوننماز گزارد ، و عبدالسمیع بن عُمَر عباسى خطیب ، خطبه خواند و اهل بیت پیامبر وفضائل آنها را یادآور شد ، و براى سردار جوهر دعا کرد ، و در قرائت [ نماز ] «بسم اللّه الرحمن الرحیم» را آشکار ساخت ، و سوره جمعه و منافقین را در نماز [ جمعه ]خواند و به «حَیّ على خیر العمل» اذان داد ، و آن نخستین اذانى در مصر بود که به حَیْعَلَه سوم گفته شد … و خطیب در نماز جمعه [ پیش از رکوع در رکعت اول و پس ازرکوع رکعت دوم ] قنوت خواند ؛ و در جمادى الأول همین سال در جامع عتیق مصر به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند[۱۴] .مَقْریزى در «المواعظ والاعتبار» مى گوید :اذان در مصر مانند اذان اهل مدینه بود ، یعنى : اللّه اکبر ، اللّه اکبر و ادامه آن ـ آنگونه که امروز هست ـ این اذان در جامع عَمْرو ـ به مصر قدیم ـ و جامع عسکر ، و جامع احمد بن طولون و دیگر مساجد ادامه داشت تا اینکه سردار جوهر با لشکر المُعِزّ لدین اللّه به مصر آمد و ساخت قاهره را بنا نهاد ؛ چون در روز جمعه ـ هشتم جمادى الأول سال ۳۵۹ ـ بود ، سردار جوهر نماز جمعه را در جامع احمد بن طولون گزارد ، و عبدالسمیع بن عمر عباسى ـ که کلاه وسبنى [ نوعى لباس ] و عباى سیاه پوشیده بود ـخطبه خواند ، و مؤذنان به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند ، و آن اولین اذان در مصربه این شیوه بود .عبدالسمیع در آنجا نماز جمعه گزارد ، و در آن سوره جمعه و «إذا جاءک المنافقون» را خواند ، و در رکعت دوم قنوت گفت و به سجده رفت و رکوع را [ قبل ازقنوت ]فراموش کرد ؛ على بن ولید ـ قاضى لشکر جوهر ـ ندا داد : نماز باطل شد ،نماز ظهر را چهار رکعت اعاده کن . پس از آن ، در دیگر مساجد ـ مسجد عسکر تاحدود مسجد عبداللّه ـ به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شد[۱۵] .جوهر عبد السمیع را عتاب کرد که چرا در هر سوره «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»نخواند و در خطبه آن را نگفت ، و او را از تکرارِ این کار بازداشت .چهار روز مانده به پایان این ماه (جمادى الاول) ، در جامع عتیق به «حَیّ على خیرالعمل» اذان داده شد ، و بسمله را در نماز آشکار ساختند ، پس از آن در طول خلافت فاطمیان این کار پیوسته ادامه یافت ، جز اینکه حاکم بامر اللّه در سال ۴۰۰ مؤذنان قصرو دیگر مسجدهاى جامع را گرد آورد ، و قاضى القضات ـ مالک بن سعید فارِقى ـ راحاضر ساخت . ابو على عباسى بخشنامهاى را خواند که در آن دستور ترک «حَیّ على خیر العمل» در اذان بود ، و اینکه در نماز صبح «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النَوم» گفته شود ، ومؤذنان قصراین جمله را هنگام گفتنِ «السلامُ عَلَى امیرالمؤمنین ورحمة اللّه» بگویند[۱۶].این فرمان امتثال شد و به اجرا درآمد ، تا زمانى که در ربیع الآخر سال ۴۰۱ مؤذنان به گفتن «حَیّ على خیر العمل» بازگشتند ، و در سال ۴۰۵ مؤذّنان جامع قاهره و مؤذّنان قصر را منع کرد از اینکه پس از اذان بگویند «السلام على امیرالمؤمنین» ، و دستورداد بعد از اذان این جمله را بر زبان آورند : «الصلاة رحمک اللّه …»[۱۷] .در کتاب «النجوم الزاهرة فی أعلام مصر وقاهرة» آمده است :… آنگاه در ماه ربیع الآخر سال ۳۵۹ در مصر به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند واین کار استمرار یافت . سپس جوهر ساخت دانشگاهى را در قاهره آغاز کرد که به «جامع الأزهر» معروف است ، و آن نخستین دانشگاهى است که رافضه [ شیعه ] درمصر بنا نهاد[۱۸] .در تاریخ الخلفا مى خوانیم :در ربیع الآخر سال ۳۵۹ ، در مصر به «حَیّ على خیر العمل» اذان دادند[۱۹] .
دمشق (سال ۳۶۰ ه )
ذَهَبى در «تاریخ الإسلام» مى نویسد :در ماه صفر مؤذنان ، به دستور جعفر بن فلاح ـ نایب المعزّ باللّه در دمشق ـ «حَیّ على خیر العمل» را در دمشق اعلان کردند ، و هیچکس جرأت مخالفت با آن رانداشت ، و در جمادى الآخر دستور داد که آن را در اقامه نیز بیاورند ؛ مردم براى این کار آزرده خاطر شدند ، پس او در همان سال درگذشت ، و خدا داناتر است[۲۰] .و در «سیر أعلام النبلاء» آمده است :در سال ۶۰ بنى عُبَیْد مصر و شام را تصرف کردند ، و در دمشق به «حَیّ على خیرالعمل» اذان دادند ، و شرق و غرب سرزمینها را رفض [ و دولت عُبَیدیه ]فرا گرفت و اهل سنّت اندکى پوشیده ماند[۲۱] .و در جلد ۱۶ صفحه ۴۶۷ مى نویسد :خطبه عباسى [ و نام و یاد عباسیان از خطبه ها ] قطع شد ، و خطیبان لباس سفیدپوشیدند و به «حَیّ على خیر العمل» اذان گفتند .ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى نویسد :فاطمیان بر دمشق در سال ۳۶۰ مسلّط شدند ، و در دمشق و اطراف آن ، بیش از صدسال ، به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده مى شد ، و بر در جوامع و مسجدها لعن ابوبکر و عمر نوشته شد .در مصر ، جوهر ، به نام مولایش «المُعزّ لدین اللّه» خطبه خواند و به خطبه بنى عبّاس پایان داد ، و در خطبه اش امامان دوازده گانه را یاد کرد ، و دستور داد [ که بهحَیْعَلَه سوم اذان دهند ] پس به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شد[۲۲] .نیز مى نویسد :در این سال در دمشق و دیگر بلاد شام به «حَیّ على خیر العمل» اذان داده شد ، ابنعساکر در ترجمه جعفر بن فلاح نائب [ و حاکم ] دمشق مى نویسد : او نخستین کسى بود که از سوى فاطمیان در دمشق حکمرانى کرد .به ما خبر داد ابو محمّد اَکْفانى که ، ابوبکر بن محمّد بن شرام گفت : در روزپنجشنبه ، پنجم صفر سال ۳۶۰ ، مؤذنان در جامع دمشق و دیگرمأذنه هاى اینسرزمین و مسجدها ، پس از «حَیّ على الفلاح » به «حَیّ على خیر العمل» ندا دادند ؛جعفر بن فلاح آنان را بر این کار امر کرد ، توان مخالفت با او را نداشتند ، و چارهاى جزفرمانْبَرى او نیافتند .در روز جمعه ۱۸ جمادى الآخر به مؤذنان دستور داده شد که ، اذان را دو دوبگویند ، و تکبیر در اقامه دوبار دوبار باشد ، و در اقامه بگویند : «حَیّ على خیرالعمل» ، این کار بر مردم گران آمد ؛ لیکن بر حکم خدا بردبار ماندند[۲۳] .در «النجوم الزاهره» آمده است :سال ۳۶۰ سال دوم ولایت جوهر بود … در این سال شیعه در بغداد روز عاشورا ،بر اساس رسمشان در هر سال ، مجالس سوگوارى برپا کردند ـ نوحه خوانى و سیلى زدن به خود و گریستن و آویختن پارچه هاى سیاه [ سیاهپوش کردن ] و بستن بازارها ـو روز عید غدیر ، هیجدهم ذى الحجه را جشن گرفتند .درماه صفرمؤذنان به دستور سردار جعفر بن فلاح ـ نماینده مُعزّ فاطمى در دمشق ـاذان به «حَیّ على خیر العمل» را آشکار کردند ، و احدى جرأت مخالفت با او نکرد ،آنگاه در ماه جمادى الآخر وى به آوردن آن در اقامه امر کرد ، پس مردم رنجیدند[۲۴] .نیز مى گوید :در این سال (۳۶۰ ه ) جعفر بن فلاح به قتل رسید ، و او نخستین امیرى بود که ازطرف بنى عُبَیْد مغربى والى دمشق شد . شگفت اینکه ابا محمّد حسن بن احمدقِرْمِطى چون او را کشت بر وى گریست و برایش سوگوار شد ، زیرا هر دو شیعه بودند[۲۵] .مَقْریزى به نقل از المُعزّ لدین اللّه مى نویسد که : او چون به مصر درآمد ، در رمضانسال ۳۶۲ ، بر دیگر مکانهاى شهر مصر نوشت : «خیرُ الناس بعد رسول اللّه ،امیرالمؤمنین ، على بن ابى طالب علیه السلام»[۲۶] ؛ بهترین مردمان پس از پیامبر ، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب است .
حَلَب (سال ۳۶۷ ه )
در کتاب «زُبدة الحلب من تاریخ حلب» اثر ابى جَراده ، مشهور به ابن عَدیم (م سال ۶۶۰) آمده است :در رجب سال ۳۶۵ بکجور شکست خورد و به قلعه پناه برد و در آنجا سرکشى کرد ؛ سپس سعد الدوله قلعه را مدتى به محاصره درآورد تا خوراکى هاى موجود درآن تمام شد ، از اینرو در ربیع الآخر سال ۳۶۷ ، بکجور قلعه را تسلیم کرد . سعدالدوله حمص و لشکر آن را به بکجور سپرد ، و تقریر این کار به دست ابوالحسن على بن حسین بن مغربى کاتب ، پدر وزیر ابوالقاسم انجام یافت .حکومت سعد الدوله در حلب مستقر شد ، و حلبى ها در سال ۳۶۷ مسجد جامعحلب را دوباره ساختند و بر عمارت برجها و دیوارهاى قلعه افزودند . سعد اذان حلب را تغییر داد و در آن این جمله را افزود : «حَیّ على خیر العمل محمّدٌ وعلیٌّ خیرُالبشر» ؛ و گفته اند : وى این کارها را در سال ۳۶۹ انجام داد ، چنانچه بعض دیگر سال ۵۸ گفته اند .سعد الدوله ، در سال ۳۶۷ ، شریف ابو الحسن ، اسماعیل بن ناصر حسنى را سوى عضدالدوله روانه کرد تا ورودش را به مدینة السلام به وى تبریک گوید[۲۷] .ابوالفِداء در «الیواقیت والضرب فی تاریخ حلب» مى نویسد :سعد الدوله مدّتى قلعه را محاصره کرد تا خوراکى هاى موجود در آن تمام شد ، ازاینرو بکجور در ربیع الآخر سال ۳۶۷ آن را به سعد الدوله سپرد .سعد الدوله ، بکجور را والى حِمْص و سپاه آن کرد ؛ و تقریر امر بکجور باسعد الدوله به دست ابوالحسن على بن حسین مغربى کاتب ، پدر ابوالقاسم وزیرصورت گرفت .سعد الدوله در حلب مستقر شد و امورش سامان یافت ؛ و حلبى ها در سال ۳۶۷مسجد جامع حلب را تجدید بنا کردند و بر عمارت برجها و دیوارهاى قلعه افزودند ؛و سعد الدوله اذان را در حلب تغییر داد و در آن افزود : «حَیّ على خیر العمل ، محمّدٌوعلیٌّ خیر البشر» ، و گفته شده : وى در سال ۳۶۹ اقدام به این کار کرد ؛ و نیز گفته اند : در سال ۵۸ این کار انجام شد[۲۸] .
مُلتان ـ هند (پیش از سال ۳۸۰ ه )
مَقْدِسى (م۳۸۰ ه ) در کتاب «اَحْسَنُ التقاسیم فی معرفة الأقالیم» در ضمن سخن ازسرزمین سِنْد مى نویسد :مُلتان مانند منصوره لیکن آباد است ؛ میوه هاى فراوان ندارد ولى نرخها پایین [ وکالاها ارزان ] مى باشد ؛ سى من نان یک درهم ، سه من فانید یک درهم ، شهرى زیباست مانند خانه هاى سِیراف[۲۹] از چوبهاى ساج در چند طبقه ؛ زنا وشرابخوارى میانشان رواج ندارد ، و اگر کسى را بیابند که این کار را مى کند او رامى کشند یا حد مى زنند ؛ و در داد و ستد دروغ نمى گویند ، و پیمانه را کم نمى دهند و ازوزن نمى کاهند ؛ غریبان را دوست مى دارند ؛ بیشتر آنها عرب اند ، آب آشامیدنى شاناز نهر گوارایى است ، خیر [ و امکانات زندگى ] در این شهر فراوان است و تجارتخوب و نیکو ، و نعمتها فراوان و پادشاهان عادل ؛ در بازارها زن زینت کرده [ وآرایش شده ]دیده نمى شود ، و کسى آشکارا از آن سخن نمى گوید …اهل مُلتان شیعه اند ، در اذان حَیْعَلَه سوّم را مى آورند و اقامه را دو تا دو تا مى گویند ،روستاها از فقه اى حنفى تهى نیست ؛ لیکن مالکى و معتزلى و حنبلى در آنها وجودندارد . اینان بر راه راستاند و بر شیوهاى پسندیده ، و صلاح و پاکدامنى ؛ خدا آنان رااز غلو و افراط و عصبیّت و آشوب و فتنه ایمن سازد[۳۰] .
مصر (سال ۳۹۶ ه )
ابن خَلْدون ، شرح حال الحاکم بأمر اللّه عُبَیْدى را ـ که در سالهاى (۳۸۶ ـ ۴۱۱) عهدهدار خلافت شد ـ مى آورد ، و آنگاه مى نویسد :اینکه مذهب وى رافضى است معروف مى باشد ؛ با وجود این ، مذهب او استقرارنداشت ؛ نماز تراویح را اجازه داد ، سپس از آن نهى کرد . به علم نجوم عقیده داشت وآن را مؤثر مى دانست . از او نقل شده که زنان را از تصرّف در بازارها بازداشت ، و ازخوردن مُلُوخِیا[۳۱] منع کرد ؛ و به طریق مرفوع از او آوردهاند که : گروهى از شیعیان هنگام نماز تراویح و نماز میّت اهل سنّت ، سوى آنها سنگ پرتاب مى کردند ، وى نامه اى در اینباره نوشت که در مصر بر منبر خوانده شد و در آن آمده بود : امّا بعدامیرالمؤمنین بر شما کتاب خدا را مى خواند که فرمود : «لا إکراه فی الدین ؛ در دیناکراه و اجبارى نیست» …روزه داران به حساب خودشان روزه بگیرند و افطار کنند و معترض روزه و افطاراهل رؤیت نشوند ؛ نمازهاى پنج گانه را بگزارند ، و در خواندن نماز ضُحى و نمازتراویح منعى بر اهل سنّت نیست و از آن بازداشته نمى شوند ؛ بر جنازه ها پنج تکبیربگویند ، لیکن مزاحم آنان که چهار تکبیر مى گویند نشوند ؛ مؤذنان به «حَیّ على خیرالعمل» اذان دهند ، ولى آنان که به این شیوه اذان نمى دهند نباید آزار و اذیّت ببینند …سلام و رحمت و برکت خدا بر شما باد . این نامه در رمضان سال ۳۹۳ نوشته شد[۳۲] .ابن اثیر در کامل ـ در سبب قتل حاکم ـ مى گوید :گفته اند : سبب کشته شدنش بیزارى و ناخشنودى مصریان از او بود ، به دلیل کارهاى ناشایستى که از او بروز یافت . آنان نامه هایى مى نوشتند و در آنها به وى ناسزامى گفتند … حاکم در آغاز خلافتش به ناسزا گویى بر صحابه فرمان داد و خواست که بر دیوار مساجدِ جامع و بازارها ، آن را بنویسند و دیگر کارگزارانش را نیز به این امرفرا خواند ؛ و این رخداد در سال ۳۹۵ بود …در سال ۳۹۹ دستور داد نماز تراویح ترک شود ، مردم در مسجد جامع عتیق گردمى آمدند و امام [ جماعتى ] نماز تراویح را در طول ماه رمضان با آنها خواند . [ حاکم ازاین جریان با خبر شد ] از این رو امام آنان را دستگیر کرد و به قتل رسانید ؛ و تا سال ۴۰۸ احدى نماز تراویح نگزارد ، در این سال حاکم دستور پیشین را لغو کرد و فرمان داد که نماز تراویح آنگونه که مرسوم بود اقامه شود .حاکم در راشِده جامع را ساخت ، و اثاث و قرآنها و پرده ها و فرشهاى حصیرزیادى را به جوامع و مساجد انتقال داد ، به گونه اى که تا آن روز مانند آن را کسى ندیده بود . اهل ذمّه را ناگزیر ساخت که یا اسلام را بپذیرند یا به محل امن خودشان بروند یالباس بیگانگان را بپوشند ؛ پس بسیارى از آنها مسلمان شدند . [ با وجود این ] اگر یکى از آنها نزد حاکم مى آمد و مى گفت : مى خواهم به دین خود بازگردم ، به او اجازه مى داد ؛ و زنان را از بیرون آمدن از خانه هاشان بازداشت …[۳۳]در اینجا این نکته را باید توجه داشت که حاکمان ـ به عنوان فرمانروایان ـ گاه بعضى از موضع گیرى هاشان مصلحتى بود ، و در بعضى از اقداماتشان گاه مسائلسیاسى نقش داشت ؛ و در این امر نمى توان فاطمیان را از عباسیان ـ و یا به عکس ـاستثنا کرد ؛ چه آنها ـ مانند دیگران ـ بشرند و خواسته ها و گرایشهایى دارند که نجات و رهایى از آنها جز به امام معصوم امکان پذیر نیست . آنچه را ما یادآور شدیم یامى آوریم چیزى جز بیان امتداد دو روش [ روش اهل بیت و شیوه اصحاب رأى واجتهاد ] در طول تاریخ نمى باشد ، هرچند از سوى حاکمان در بعضى حالات [ وزمانها ] مورد بهره بردارى قرار گرفت . [۱] . المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطب والآثار ، للمَقْریزی ۲ : ۳۴۰ . [۲] . وفیات الاعیان ، لابن خَلکان ۱ : ۳۵۷ ؛ نیز نگاه کنید به اخبار بنى عُبَیْد ۱ : ۸۴ . [۳] . وفیات الأعیان ، لابن خلّکان ۱ : ۳۷۹ . [۴] . المنتظم ۱۴ : ۱۹۷ . [۵] . العبر فی خبر من غبر ۲ : ۳۱۶ . [۶] . مآثر الانافه ، للقَلْقَشَنْدى ۱ : ۳۰۷ . [۷] . تاریخ الخلفاء : ۴۰۲ . [۸] . سِیَرُ أعلام النُبَلاء ۱۵ : ۱۶۰ ؛ تاریخ الإسلام . [۹] . نهایة الأرَب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیْدِیّون . [۱۰] . البدایه والنهایة ۱۱ : ۲۸۴ . [۱۱] . نهایة الأرَب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیدیون . [۱۲] . تاریخ ابن خلدون ۴ : ۴۸ . [۱۳] . الکامل فی التاریخ ۷ : ۳۱ . [۱۴] . شَذَرات الذهب ۳ : ۱۰۰ . [۱۵] . نزدیک به این مضمون در کتاب اخبار بنى عُبَیْد ۱ : ۸۵ آمده است . [۱۶] . پیش از این گذشت که ، معاویة بن ابى سفیان نخستین کسى بود که این بدعت را نهاد و ارکان آن رااستوار ساخت الأوائل للسیوطی : ۲۶ . ریشه و اساس این بدعت در زمان عمر جان گرفت و پدید آمد ؛ زیرا زمانى که عمر به مکّه آمد ، ابو محذوره اینگونه اذان داد : «الصلاةُ یا امیرَالمؤمنین ، حَیّ على الصلاة ، حَیّ على الصلاة ، حَیّ على الفلاح ، حَیّ على الفلاح» ، [ و پس از اذان نزد عمر آمد ] عمر به او گفت : واى بر تو ! آیا دیوانهاى ؟! آیا در دعایت که ما را فرا خواندى این [ جمله ] بود که ، ما نمى آییم تا اینکه تو نزد ما آیى ؟! مصنف ابن ابى شیبه ۱ : ۳۰۷ . [۱۷] . المواعظ والاعتبار ، للمَقْریزی ۲ : ۲۷۰ ـ ۲۷۱ . [۱۸] . النجوم الزاهره ۴ : ۳۲ . [۱۹] . تاریخ الخلفا : ۴۰۲ . [۲۰] . تاریخ الإسلام : ۴۸ ، حوادث ۳۵۰ ـ ۳۸۱ ه . [۲۱] . سیر أعلام النبلاء ۱۵ : ۱۱۶ ؛ تاریخ الخلفاء : ۴۰۲ . [۲۲] . البدایة والنهایة ۱۱ : ۲۸۴ . [۲۳] . البدایة والنهایة ۱۱ : ۲۸۷ ؛ سخن ابن کثیر اشاره به [ جواز ] عمل تقیّه نزد اهل سنّت دارد آنگاه کهاحساس ضرورت کنند ؛ خط سلفى و پیروان طالبان امروزه همین شیوه را دارند ؛ و به جهت ترس از قتل و زندان ، هیچ یک از آنها نمى پسندند که به بِنْ لادن نسبت داده شوند [۲۴] . النجوم الزاهرة ۴ : ۵۷ . [۲۵] . همان . [۲۶] . المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۰ ـ ۳۴۱ . [۲۷] . زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم م۶۶۰ه ۱ : ۱۵۹ ـ ۱۶۰ ، تحقیق سامى الدهان ، ط المعهدالفرنسی . [۲۸] . الیواقیت والضرب ، لاسماعیل أبی الفداء : ۱۳۴ ، تحقیق محمّد جمال وفالح بکور . [۲۹] . نام شهرى است . [۳۰] . أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم : ۴۸۰ ؛ در مأخذ «یُهَوْ علون» آمده که به نظر مى رسد تصحیف«یُحَوْ علون» یا «یُحَیْعلون» است ؛ یعنى گفتن «حَیّ على خیر العمل» در اذان . [۳۱] . مُلُوخِیا : نوعى از گل خبازى که آن را ـ به شیرازى ـ خطمى کوچک مى گویند و به مُلوکیه مشهور است برهان قاطع ۴ : ۲۰۳۴ . [۳۲] . تاریخ ابن خلدون ۴ : ۶۰ ـ ۶۱ . [۳۳] . الکامل فی التاریخ ۷ : ۳۰۵ ، حوادث سال ۴۱۱ .