در بحث از جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» چه بسا به نظر کسانى چنین آید که ،اینجا بیشترین اِسناد به منابع اهل سنّت لازم است و نباید به آنچه از شیعه آوردیم بسنده کرد ؛ بلکه آوردن آنچه را شیعه امامى و زیدى و اسماعیلى و بعضى علماى اهل سنّت از اهل بیت و صحابه نقل کرده اند جایز نیست ، چه این شیوه دیگران را قانعنمى سازد و براى آنها الزامى در پى ندارد .این سخن زمانى بهجا به نظر مى آید که ما از واقعیّتهاى تاریخى روى برتابیم ،زیرا عوامل تاریخى و حدیثى در برابر این موضعگیرى است . حاکمان با نصوص وموازین در افتادند و از انتشار آنچه اصیل ولى ناپسندشان بود جلوگیرى کردند ، نقش امویان در تحریف احادیث و تاریک ساختن فضا براى دور ماندن مردم از حقایق برکسى پوشیده نیست ، و همه اینها رازِ تهى ماندن مدرسه خلفا را از این احادیث مى نمایاند
.تصریح امام باقر و امام زید و دیگران به اینکه ، وراى رفع «حَیّ على خیر العمل» عمر بن خطّاب بود ، از ظروف زمانى دشوار و سختى خبر مى دهد [ که محدّثان در آنمى زیستند ] و این شرایط ، دلیلِ خالى ماندن کتابهاى اهل سنّت را از اینگونه احادیث بیان مى کند ، با آنکه در عهد پیامبر صلى الله علیه وآله ثبوت آنها قطعى است .بدین جهت رجوع به تاریخ گریز ناپذیر به نظر مى رسد ، تا بتوان از این طریق به رخدادهاى تاریخى پى برد ، و اصالت و درستى آنچه را شیعه قائل است دریافت ، ونیز صحّت روایات یتیمه را ـ که در کتابهاى فقه و حدیث اهل سنّت آمده است ـمورد توجه قرار داد ؛ و در این میان مى توان به جواب قول گذشته و مانند آن پى بُرد .ثبوت «حَیّ على خیر العمل» [ در اذان ] به علویون ـ چه حسنى باشند و چه حسینى ـ محدود نمى شود ؛ بلکه در میان بعضى از اهل سنّت نیز ، رگه هایى از ایناذان اصیل ، مطرح است که در بحثهاى پیشین گذشت .پیداست که مسلمانان ، پس از وفات پیامبر ، به دو گروه تقسیم شدند : گروه صحابه و گروه اهل بیت ؛ و این دو گروه به مخالفت با هم در بسیارى از مسائل معروف اندبه گونه اى که [ درگیرى فکرى شان ] از حدّ بحث درباره امامت و خلافت فراتر مى رودو همه قلمرو شریعت و احکام آن را در بر مى گیرد .به سخن دیگر ، اختلاف بین این دو گروه از زمینه سیاسى فراتر مى رود ، وزمینه هاى فکرى و عقایدى و اجتماعى را شامل مى شود . در حالى که مصدر تشریع احکام در فقه از امور مهم و حساس است ، جاى شگفتى نیست که میان رهبران دوگروه احکام فقهى متضاد وجود دارد که گاه به حدّ تناقض در یک مسئله مى رسد ، ازاین روست که گاه سخن عمر [ درست ] برخلاف آن چیزى است که امام على علیه السلام قائل مى باشد . با آنکه على علیه السلام در جواز متعه به روش پیامبر پاى بند است ، مى بینیم در برابرآن عمر به اجتهاد برمى خیزد و مى گوید : «من متعه حج و متعه زنان را تحریم مى کنم ،و هرکه را مرتکب آن شود کیفر مى دهم» .اهل سنّت بسیارى از احکام فقهى شان را از مجتهدان صحابه و به ویژه خلفاگرفتند ، و سیره شیخین [ ابوبکر و عمر ] را پیمودند . به همین جهت ، بسیارى ازموارد منع ، در فقه اهل سنّت ، به سنّتِ عمر بن خطّاب و دیگر مجتهدان صحابه برمى گردد . علماى اینان با چاره اندیشى و فریبکارى همه روایات و احکامى را که نمى پسندند و با اجتهادات پیشینیان مغایرت و ناسازگارى دارد بر نسخ حمل مى کنندو آنها را ساختگى مى دانند ؛ و براى آنکه این کار را مشروع جلوه دهند روایاتى را به پیامبر نسبت مى دهند تا شیوه آنها را تأیید کند .از آنجا که ما بررسى اینگونه تصرّفات ناروا را در شریعت ضرورى مى دانیم ومعتقدیم که باید از آنها پرده برداشت ، این فصل را آوردیم تا بر این نکته تأکید کنیم کهبرخورد میان طالبیون و حاکمان ستمگر ـ به نسبت جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» ـریشه هاى فقهى و اعتقادى و تاریخى دارد ، و به اختلاف و درگیرى سیاسى مَحْض محدود نمى شود ؛ و این نبرد ، عُمقِ اختلاف میان این دو گروه را مى نمایاند ؛ زیرااستمرار آن در مدّت زمان طولانى از وجود یک اصل شرعى خبر مى دهد که میان آنان محل اختلاف است .گروه حاکم به پیروى از خلیفه دوم و امویان ـ در طول قرنها ـ به «الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم» فرا خواندند ، و در مقابل طالبیون شرعیّت این ندا را برنتافتند و به جزئیّت آنایمان نیاوردند ، از اینرو به نظر مى رسد که نیاوردن حافظان و محدثان روایاتى را کهبر شرعیّتِ «حَیّ على خیر العمل» دلالت دارد ، در کتابهاى صحاح و سنن ، به جهت مصالح سیاسى باشد .طالبیون شجاعانه در مقابل این هجوم شوم ایستادند و در راستاى حفظ سنّتپیامبر و ایستادگى در برابر تغییر آن ، همه توانشان را به کار بردند و خواست حاکمان را نپذیرفتند ؛ و در این راه با مشکلات فراوانى روبه رو شدند و دشوارى هاى بزرگ رابه جان خریدند تا سنّت پیامبر و از جمله آن «حَیّ على خیر العمل» در اذانشان پایداربماند . برخورد هاى کلامى میان دو طرف روى داد ، هر کدام از آنها دیگرىرا به انحراف و بدعت متّهم مى کرد ، و هریک پاسدار شعاریّتِ خود بود و شعاریّت طرفدیگر را ، به شدّت ، نابه جا مى دانست .با بررسى تاریخ مى توان شواهد زندهاى یافت که میزان توان طالبیون را در تمسّک به «حیّ على خیر العمل» مى نمایاند تا آنجا که در بعضى از زمانها همین جمله ، شعارانقلابى آنهاست ، و در مراحل مختلف تاریخى انقلابهاى طالبیون از آن برمى خیزد .بارى ، طالبیون به «حیّ على خیر العمل» چنگ زدند و براى بقاى سنّت پیامبرقربانى هاى نفیسى را تقدیم کردند تا اینکه این جمله ، شعار شیعه و گرایش اعتقادى شان در همه سرزمینها گشت ، و به آن از دیگران تمیز داده مى شدند . آنان ازموضعگیرى هاى امام على علیه السلام نیرو مى گرفتند و در اعتقادشان استوارتر مى شدند ، چه آن حضرت هنگامى که اذان ابن نَبّاح را شنید که ندا مى داد : «حَیّ على خیر العمل» ،فرمود : و مرحبا و خوشامدا به نماز[۱] .رویکرد شیعه در موضع حسین بن على ـ صاحب فَخّ ـ و دیگر طالبیون[۲] آشکارانمایان است ، اینان برآوردنِ آشکار «حَیّ على خیر العمل» در اذان اصرارمى ورزیدند ؛ بر این اساس سخن بعضى که احادیث حَیْعَلَه سوم را نادرست یا نسخشده مى پندارند صحیح نمى باشد ، بلکه مسئله بسى ریشهاى تر از این حرف هاست ، وحوادث تاریخى این مطلب را تأکید مى کند .تکاپوى سیر تاریخى اذان و آنچه در «حَیّ على خیر العمل» رخ داد ، امور بسیارى را براى ما روشن مى سازد که جوانب پیوسته و متمادى دارند و ریشه هاى آنها به عهدپیامبر برمى گردد؛ ودر ضمن بررسى تاریخ وسیره وحدیث ، مى توان این را به روشنى لمس کرد ؛ و این مسئله اهمیّتى شایان توجه دارد ، زیرا هر مسئلهاى از آن که بررسى شود مسائل دیگرى رخ مى نماید که در ارتباط عمیق با آن است و به آسانى نمى توان ازآنها دست برداشت و گذشت ؛ پس مسئله بسى بزرگتر از این است که گفته شود :«حَیّ على خیر العمل» شعار شیعه است و «الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم» شعار اهل سنّت .آرى ، انقلابهایى را که در دورانهاى مختلف ، شیعه رهبرى کرد روشن مى سازدکه آنان مسئله «حَیّ على خیر العمل» را در اذان به عنوان عنصر مبارزه به میدان آوردندو شعار نهضتشان ساختند ـ مانند دولت فاطمى در مصر ، دولت زیدیه در طَبَرَستان ،بویه در بغداد و حمدانى در حلب ـ اما این از حد ظاهر مسئله نمى گذرد ؛ زیرا منابع حدیثى و تاریخ و سیره روشن مى سازد که «حَیّ على خیر العمل» بنیانهاى اصیل شرعى دارد و فراتر از آن است که به یک شعار فرقه اى یا طائفه اى یا مذهبى محدودگردد .بلى ، بِلال در عهد پیامبر به «حَیّ على خیر العمل» اذان داد ، یک یا دوبار براى حضرت زهرا علیهاالسلام و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در زمان ابوبکر اذان گفت و آن را به پایان نرسانید ، و از ادلّه اى که گذشت آشکار مى شود که او به «حَیّ على خیر العمل»اذان مى داد ، به همین جهت او در زمان ابوبکر و پس از آن در زمان عمر از اذان خوددارى ورزید ؛ زیرا در کتاب الخِطَط مَقْرِیزى (م۸۴۵ ه ) و دیگر کتابها آمده که«عمر از بلال خواست که برایش اذان دهد ، لیکن او نپذیرفت »[۳] ، به راستى چرا بلال ازاذان براى عمر روى گرداند ؟!اگر آنچه را مَقْرِیزى آورده ـ در باب ذکر اذان مصر و اختلاف در آن ـ به دیده عبرتبنگریم ، و آن را با سیر تاریخى مسئله اذان ربط دهیم ـ بحث شعاریّت اذان و اقداماتى که به قصد تغییر شکل ظاهرِ آن صورت گرفت تا حقیقت آن در قلب مسلمانان رسوخ نکند ـ و بر آن ، روایات خودمان و روایات آنها را بیفزائیم ، به ثمره ارزنده و کاملى دست مى یابیم که حقیقت را به جوینده مى نمایاند و نتیجهاى آشکار در اختیارش مى گذارد ؛ و در این هنگام روشن مى شود که اذان در اصل ، شعار اصیلِ الهى و اسلامى است ، و شیوه فکرى اسلام را در خود نهفته دارد ، و رمز تبعیّت از الگوى حسنه اى است که قرآن مسلمان را به پیروى آن فرا مى خواند ، و به دور مى افکند آنچه را وابسته اجتهاد به رأى و استحسان باشد و در مقابل شیوه تعبدى محض قرار گیرد .این سخن از آنجاست که «حَیّ على خیر العمل» سنّت پیامبر مى باشد ، لیکن «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النَوم» بدعتى است در اذان که بیانگر بینش اسلام نیست . آنگاه که نصوص تاریخى و رخدادها را مرور مى کنیم ، از میان درگیرى هاى علویان با امویان ، علویان با عباسیان ، سلجوقیان با آل بویه ، اَیّوبیان با فاطمى ها ، وچگونگى شکلگیرى انقلابات شیعى در شهرها وسرزمینها، ملابسات مسئله [ اذان ]را روشن مى سازیم ؛ زیرا در آنها نبرد میان رَفْض [ نپذیرفتن ] و قبول ، یا ستیز اصول گرایان اسلامى بر ضد حاکمان اموى یا عبّاسى عینیّت پیدا مى کند . زیرا پیروان حکومت ـ اموى و عباسى و غیر آنها ـ به شیوه خاص مردم را به پیروى سیره شیخین [ ابوبکر و عمر ] فرا مى خواندند ، لیکن انقلابیون و معارضان طالبى ، خلافت امام على علیه السلام و فرزندان معصوم او را مشروع مى دانستند ، و مردم را به پیروى امام على علیه السلام و فرزندانش دعوت مى کردند .اختلاف میان این دو گروه نخست در موضوع خلافت پدید آمد و اینکه چه کسى به آن سزاوارتر است ؟ آیا نَصْب خلیفه از سوى خداست یا به مشورت مردم یااصحاب حَلّ و عقد [ نخبگان ] امت مى باشد ؟ سپس این اختلاف به شریعت سرایت کرد ، و براى استوار سازى خط مشى هاى خلیفه یا شناسائى بزرگان طالبیون ـ یا دلایل دیگر ـ احکامى تغییر یافت و احکامى نیز پدید آمد .این اختلاف پس از کُشته شدن عثمان جان گرفت ، مسلمانان از نظر فکرى وسیاسى به دو گروه بزرگ تقسیم شدند : اهل بصره و شام هوادار عثمان گردیدند و اهل کوفه و انصار مدینه و شمار زیادى از اهل حجاز ، علوى شدند . پس از شهادت امام على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام ، معاویه بر همه ارکان حکومت تسلّط پیدا کرد ، ازاینرو عثمانى ها بر امور جامعه چیره شدند و طالبیون دست خالى ماندند و زندگى تقیه اى را آغاز کردند .این سخن را بدان جهت آوردیم که روشن سازیم کار ما در این فصل بر دو محوراست و نمى توان آن دو را از هم جدا ساخت ؛ زیرا دو روى یک سکّه اند : ۱ ـ محور سیاسى . ۲ ـ محور تشریعى . گاه مى پنداریم حاکم اموى از شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» چشم مى پوشد ، لیکن این به معناى رضا و سکوت او در همه حالات نیست ؛ زیرا حَیْعَله سوم دو جنبه دارد : تشریعى ـ صلاتى ، و عقائدى ـ سیاسى ؛ اگر در حد یک مسئله شرعى آوردهمى شد حاکمان با ناگوارى آن را تحمّل مى کردند ، و اگر رنگ عقائدى ـ سیاسى به خودمى گرفت حاکمان برمى آشفتند ، زیرا معناى عقائدى ـ سیاسى ، فرع معناى تشریعى ـصلاتى آن است . در بُعد تشریعى «حَیّ على خیر العمل» بدین معناست که محمّد و آلاو بهترین خلقاند ، و ولایت و نیکى به فاطمه علیهاالسلام و فرزندانش از آن استفاده مى شود ؛و در بعد سیاسى ـ که در پى بُعد تشریعى مى آید ـ یعنى آل محمّد به خلافت وحکومت از دیگران شایسته ترند .از اینروست که مى بینیم هنگامى که امام باقر یا صادق علیهما السلام در عصر امویان جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» را مطرح مى کنند یا امام سجّاد علیه السلام آن را در اذانمى آورد ، نظام حاکم ناخشنودانه ساکت مى ماند ؛ لیکن این به معناى سکوت آنها دربرابر طالبیون انقلابى که به آن اذان دهند نمى باشد ؛ زیرا امویان اگر مى خواستند با امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ـ و پیش از آن دو با امام سجاد علیه السلام ـ درافتند جبهه جدید دربرابر شان گشوده مى شد که در این مرحله تاریخى بى نیاز از آن بودند [ و برایشان خطرساز بود ] ، و پیش از آنکه زمانش برسد مسئله وارد فضاى سیاسى اش مى شد ؛چه امت اسلامى اوضاع پس از شهادت امام حسین علیه السلام (در سال ۶۱ ه ) را به خاطرداشت ، و به تدریج ظلم و مکر اموى و سعى آنها در نابودى اسلام برایشان آشکارمى گشت . رفتار یزید بن معاویه با خاندان پیامبر و حلال شمردن اهل مدینه براى لشکریانش به مدت سه روز و حمله به مکّه و دیگر کارهاى او ، هر کدام به تنهایى براى تحول فکرى توده مردم کافى به نظر مى رسید .آرى ، عواطف شیعه و غیر آنها در کشتن امام حسین علیه السلام به هیجان آمد ، خود راسرزنش کردند و از یارى نرساندن به امام پشیمان شدند . حاصل این آشوب همگانى [ و بیدارى فکرى ـ عاطفى میان مردم ] قیامهاى شیعه بود ؛ حرکت تَوّابین در سال ۶۱ ـ۶۴ ه رخ داد[۴] ، پس از آن مُختار بن ابى عُبَیْد ثَقَفى (در سال ۶۴ ـ ۶۷ه ) ظهور کرد ،سپس قیام زید بن على (سال ۱۲۲ ه ) در عراق روى داد ، پسر زید ، یحیى ، در سال۱۲۵ه در خراسان قیام کرد ، و عبداللّه[۵] بن معاویه بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب (درسال ۱۲۸ه ) در اصفهان به پا خاست و به رهبرى حرکتش در آنجا پرداخت .پس امویان و عباسیان ، در قلمرو مسئله تشریعى ، نمى توانستند در برابر اذان امام سجّاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام به «حَیّ على خیر العمل» بایستند ، زیرا کسانى چون عبداللّه بن عُمَر و ابو اُمامَة بن سَهْل بن حُنَیْف و غیر آن دو ـ که به آن اذان دادند ـوجود داشتند .افزون بر این ، درباره سکوت امویان مى توان گفت که آنان از این کار هدف سیاسى داشتند و مى خواستند طالبیون و تجمّعات آنها را شناسایى کنند ـ ما در کتاب «وضوءالنبی» روشن ساختیم که طالبیون ، معارضان حقیقى حکومت امویان و عباسیان بودندـ آنان ، در راستاى استقرار هدفشان ، مى کوشیدند که امتِ اسلام را به سوى فقهى سوق دهند که برخلاف فقهِ امام على علیه السلام باشد . در فقهِ امام على علیه السلام بسم اللّه در نماز به جهر (آشکارا) گفته مى شد ، جمع میان دو نماز جایز بود ، باید بر پاها مسح مى شد نه بر پا افزار ، در نماز میّت پنج تکبیر مى گفتند و … اینها امور شرعى بودند که بُعدشعارى نیز داشتند ، و نظام حاکم آنها را براى شناسایى اجتماعات طالبیون به کارمى گرفت .در این ظروف و در این زمان ، طبیعى بود که حَیْعَلَه سوم از مسائل شرعى ـ سیاسى باشد که حاکمان وراى حذف و ستیز با آن ، هدف ، بلکه اهدافى را مد نظر قرار دهند .در برابر این جریان و سیل ویرانگر ، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به حَیْعَلَه سوم فرا مى خواندند و بر شرعیّت آن تأکید مى ورزیدند ، بى آنکه از سلطه گران بترسند و بهنظام حاکم اعتنایى کنند ؛ لیکن همین امر براى انقلابیون در ظروف بسیج گروهى آماده نبود ، بلکه بیم داشتند و از آگاهى نظام حاکم بر پایگاههاى نظامى و اجتماعات انقلابى شان مى ترسیدند ؛ و به «حَیّ على خیر العمل» اذان نمى دادند مگر در بیابان وآنجا که احساس ایمنى مى کردند .پیداست که دولت عباسیان با شعارِ «الرِضا من آل محمّد ؛ به دست آورد ن خشنودى خاندان پیامبر »[۶] بنیان نهاده شد ، آنان وانمود مى کردند که خون خواهانفرزندان فاطمه علیهاالسلام ـ حسین بن على ، زید بن على بن حسین ، یحیى بن زید و … ـ اند[ و با این ترفند به قدرت رسیدند ] لیکن به سرعت پشت این سپر [ اهداف اصلى ونیّتهاى درونى شان ] براى علویون آشکار شد ، به تعهداتشان وفا نکردند و بر شعار«الرضا من آل محمّد» پایدار نماندند ، بلکه پیش از پیروزى کامل ، بیعتى را که با محمّدبن عبداللّه بن حسن ـ نفس زکیّه ـ بسته بودند ، شکستند .عبّاسیان پس از خیانت به شعارِ «الرضا من آل محمّد» [ که با آن قدرت را به دست آوردند ] مدّعى شدند که آنان از علویون به خلافت سزاوارترند ، زیرا عباس [ جدّآنها ]عموى پیامبر بود و او به [ جانشینى ] پیامبر از على و فاطمه و فرزندانش اولى است ! از اینرو ، بهطور طبیعى ، نداى حَیْعَلَه سوم آنان را به خشم مى آورد ؛ زیرا اولویت على و فرزندانش را به خلافت نسبت به بنى عبّاس اشاره مى کرد .از آنجا که حکومت امویان و عباسیان ، ابوبکر و عمر را بر امام على مُقَدَّم مى داشتند و سیره آن دو را مى پیمودند ، منطقى مى نمود که علویان در برابر ستم آنهابر اهل بیت و محو «خیر العمل» از یادها ساکت نمانند ؛ از اینروست که آنان در مقابل اجتهادات نوپیداى خلفا ـ مانند حذف «حَیّ على خیر العمل» ، تشریع نماز تراویح ، چهار تکبیر بر میّت ، آهسته خواندن بسم اللّه در نماز ـ مى ایستادند ؛ بلکه چه بسا آوارهو تبعید مى شدند و به قتل مى رسیدند ؛ و با وجود این ، آشکارا مى گفتند که ، نخستین [ و اساسى ترین ] عاملى که سبب شد حقّشان در خلافت پایمال شود و به تباهى احکام دین بینجامد ، اقدام و عملکرد ابوبکر و عمر پس از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله مى باشد .به همین جهت علویون براى بازگشت سنّت به جاى اصلى اش ـ آنگونه که درزمان پیامبر صلى الله علیه وآله بود و امام على علیه السلام مى خواست به آن عمل کند ـ مى کوشیدند ؛ درمآذن به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى دادند ، بسم اللّه را در نماز آشکار مى کردند ، برمیّت پنجبار تکبیر مى گفتند ، و ندا مى دادند : هرکه بمیرد و تنها یک دختر یا برادر یاخواهر داشته باشد ، همه مال و اِرث براى اوست ؛ و در ده ها مسئله اى که به دست تحریفگران تغییر داده شده بود دین درستِ خدا را بیان مى کردند .در جامع على بن اسباط ، از حسن بن جهم نقل شده که گفت : اذانى را که ما عقیده داریم و اذانى را که بنى عبّاس مى گویند نزد امام صادق علیه السلام یادآور شدم ، و پرسیدم : چه زمانى فرج مى رسد ؟ امام علیه السلام فرمود : ندا به «حَیَّ على خیر العمل » بر مناره[۷] .و چنین است که درمى یابیم اختلاف نظر میان حاکمانِ جور و علویان ، ریشه اى واصولى است ، و آنگونه که برخى پنداشته اند تنها اختلاف بر سر خلافت نمى باشد ؛بلکه در حکومت و احکام شریعت است .ایستادگى طالبیون در برابر حاکمان ستمگر جز انعکاس یک موضعگیرى اصیل درمقابل خلفا نیست ، و جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» نمونه کوچکى از این برخورد ونبرد فکرى اعتقادى در شریعت مى باشد . ادامه بحث یادآورى بعضى از نصوص [ واحادیث تاریخى ] است که این واقعیّت را مى نمایاند .
زید بن على بن حسین (م۱۲۲ ه )
حافظ علوى به سند خود از یزید بن معاویة بن اسحاق روایت مى کند که گفت : ما به جَبّانَه سالم[۸] بودیم ، اهل شام ما را امان دادند ؛ زید بن على ، معاویة بن اسحاق رافرمان داد که ، به «حَیّ على خیر العمل ، حَیّ على خیر العمل» اذان بگو[۹] .
یحیى بن زید بن على بن حسین (م۱۲۵ ه )
حافظ علوى به سند خود از زیاد بن مُنْذِر روایت کرده که گفت : حسان برایم حدیث کرد ، گفت: براى یحیى بن زید در خراسان اذان دادم ، از من خواست در اذانبگویم : «حَیّ على خیر العمل» ، (حَیّ على خیر العمل) .و نیز به اسناد خود از صباح مُزَنى آورده که گفت : مردى که همراه یحیى بن زید درخراسان بود اذان داد … مؤذّن آنها پیوسته به «حَیّ على خیر العمل» ندا مى داد تا اینکه کشته شد[۱۰] .
ابراهیم بن عبداللّه بن حسن (م۱۴۵ ه )
حافظ علوى به اسنادش از سالم خَزّاز روایت مى کند که گفت : ابراهیم بن عبداللّه بن حسن به یارانش ، زمانى که در صحرایند ، امر مى کند که «حَیّ على خیر العمل» را به اذان بیفزایند[۱۱] .
حسین بن على (صاحب فخّ) (م۱۶۹ ه )
ابو الفَرَج اصفهانى روایت مى کند که : اسحاق بن عیسى بن على در زمان موسى الهادى والى مدینه شد ، مردى از فرزندان عمر بن خطّاب را ـ که به عبدالعزیز بن عبداللّه معروف بود ـ جانشین خود ساخت . وى طالبیون را در تنگنا قرار داد و بدرفتارى با آنها را در پیش گرفت و در ستم و نارواگویى بر آنها افراط کرد ، و از آنان خواست هر روز خدمتش آیند [ تا تحت نظر باشند ] ـ آنها در سراى قصر [ براى گزارش از حال خود ] حاضر مى شدند ـ و براى هر کدام از آنها ضامنى از دوستان و خویشاوندانش گرفت .حسن بن محمّد بن عبداللّه بن حسن را ، حسین بن على و یحیى بن عبداللّه بن حسن ضمانت کرد ؛ زمان آمدن حاجیان فرا رسید ، حدود هفتاد مرد شیعه [ به مدینه ]آمدند ، به خانه ابن اَفلح ـ که در بقیع بود ـ وارد شدند و در آنجا اقامت گزیدند ، و حسین و دیگران را دیدار کردند . خبر این ملاقاتها به آن عُمَرى رسید ، آن را برنتافت [ و به خشم آمد ] پیش از آن ، وى حسن بن محمّد بن عبداللّه و ابن جُندب هُذَلى شاعر و مولى [ بنده آزاد شده ] عمر بن خطّاب را ـ در حالى که گرد هم آمده بودند ـ گرفته بود ، پس شایع ساخت که آنها را در حال شُرب خمر [ آشامیدن شراب ]دیده است ؛ از اینرو حسن را ۸۰ تازیانه و ابن جُنْدب را ۱۵ تازیانه و بنده آزاد شده عمر را ۷ تازیانه زد ، و دستور داد آنان را پشت برهنه در مدینه بگردانند تا رسوایشان سازد . زنى هاشمى ـ که در زمان محمّد بن عبداللّه ، صاحب [ و سردمدار ] پرچم سیاه بود ـ پیکى براى عُمَرى فرستاد و در آن یادآور شد که ، با این شیوه احترام و کرامتى براى بنى هاشم باقى نمى ماند ، هیچیک از آنها رسوا مساز [ آیا ] با ستمگرى رسوایشان مى سازى ؛ پس عُمَرى از آنها دست برداشت و رهایشان ساخت …آنگاه روز جمعه آنان را فرا خواند … نام حسن بن محمّد را برد ، حاضر نبود ؛ به یحیى و حسین بن على [ عتاب آمیز ] گفت که : اگر او را نیاورید شما را به زندان مى افکنم ، چه سه روز مى گذرد که او خود را معرفى نکرده است ، یا از شهر بیرون رفته و یا پنهان شده … از شما مى خواهم او را نزد من آورید . حسین به او پاسخ داد : ما به او دسترسى نداریم ، او مانند دیگر مردم در پى کارى رفته است [ حاضر نبودن و غیبت چند نفر امر طبیعى است ، اگر راست مى گویى ] در پى آل عمر بن خطّاب بفرست و آنگونه که ما را گرد آورده اى آنان را نیز گرد آور ،سپس یکى یکى آنها را از نظر بگذران ، اگر در میان آنان بیش از غیبت حسن نیافتى ،رفتار تو نسبت به ما از روى انصاف است .عُمَرى سوگند خورد که زنش مطلقه و غلامانش آزاد باشد اگر حسین را رها کندمگر اینکه تا فردا حسن را نزد او آورد ، وگرنه [ با سوارانش ] به بازار او بتازد و آنجا راویران کند و به آتش کشد ، و حسین را هزار تازیانه زند …پس یحیى برآشفت و گفت : من هم با خدا عهد مى بندم … آنگاه حسین پیغام فرستاد ، یحیى و سلیمان و ادریس ـ فرزندان عبداللّه بن حسن ـ و عبداللّه بن حسن اَفْطَس و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و عمر بن حسن بن على بن حسن بن حسین بن حسن ، و عبداللّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن على ، و عبداللّه بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب آمدند … و در پى جوانان و موالى [۱۲]شان فرستادند ، پس ۲۶ نفر از فرزندان على ، و ده نفر از حاجیان ، و گروهى ازموالى گرد آمدند .چون مؤذّن براى اذان صبح بانگ زد ، به مسجد درآمدند ، آنگاه ندا دادند : (أحد ،أحد) ؛ عبداللّه بن حسن اَفْطَس بر مناره بالا سرى پیامبر ـ جایگاه جنائز ـ بالا رفت و ازمؤذّن خواست که به «حَیّ على خیر العمل» اذان دهد ، مؤذن چون چشمش به شمشیردست او افتاد ، به آن اذان داد . عُمَرى صداى اذان را شنید و احساس شورش کرد و به هراس افتاد … و ترسان گریخت … پس حسین نماز صبح را با مردم گزارد ، و شاهدان عادلى را که عُمَرى بر آوردن حسن گرفته بود و نیز حسن را فرا خواند ، و به شهود گفت : «این شخص حسن است او را آوردم ، شما نیز عُمَرى را بیاورید وگرنه به خدا ، من سوگند خویش گزاردم وآنچه بر عهده ام بود بهجا آوردم» ؛ وهیچ یک از طالبیون از دستور او روى بر نتافتند[۱۳].شایان توجه است که اهل سنّت این اختلاف عقایدى ـ سیاسى را به اختلاف سیاسى محض تحریف کردهاند ، از اینرو مى بینیم که در اهداف قیام صاحب فخّ تردید مى کنند و انقلابهایى این چنین را مُتَّهم مى سازند که براى دفاع از یک شخص شرابخوار ـ العیاذ باللّه حسن بن محمّد بن عبداللّه بن حسن (ابن نفس الزکیه)[۱۴] ـ شکل گرفته است .درباره قیام امام زید نیز این سخن را مى گویند و در انگیزههاى خالصانه انقلاب اوشک پراکنى مى کنند ، چه مى پندارند که وى بر اثر اختلاف مالى با بعضى از کارگزاران حکومت ـ خالد بن عبداللّه[۱۵] ـ به پا خاست ؛ یا او و دو فرزند حسن درباره وقفِ على باهم دشمنى کردند[۱۶] ، یا چیزهایى نظیر این تهمت هاى پوچ که با شخصیّت این انسانهاى بزرگ و بى همتا ناسازگار است ؛ و این شیوه همانند کارى است که امویان با نصوص و احادیث انجام دادند [ سخنان پیامبر را تحریف کردند و معناى آنها راواژگون ساختند ] .حکومت عمر بن خطّاب و پس از او عثمان و نیز امویان کوشیدند حَیْعَلَه سوم را ازمحتواى سیاسى اش تهى سازند ؛ بلکه خواستند آن را نوعى اختلاف نظر و اجتهادمیان صحابه عنوان کنند ؛ لیکن [ این شیوه دوام نیاورد و ] در عهد عباسى اول ـ و در حکومتهاى پس از او ـ اختلاف بروز یافت ؛ زیرا پیوسته و روزافزون ، حَیْعَلَه سوم به عنوان شعار دینى ـ سیاسى انقلابها مطرح شد ، حکومت از آن با خبر مى شد ونمى توانست این شعار راخاموش سازد .ابراهیم بن عبداللّه بن حسن ـ که پس از شهادت برادرش (نفس زکیه) در بصره قیام کرد ـ به اصحابش دستور داد که مخفیانه به «حَیّ على خیر العمل» اذان دهند تا نظام حاکم و جاسوسانش آنان را شناسائى نکنند ؛ و نیز حال حسین ـ صاحب فخّ ـ چنین بود ؛ چه اذان او و پیروانش به حَیْعَلَه سوم ، معناى دیگرى براى انقلاب بود ، و اینکه اعلان کنند آنها به خدا و رسول و جانشینى پیامبر [ از دیگران ] سزاوارترند . [۱] . من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۸۸ ، حدیث ۸۹۰ ؛ نگاه کنید به کتاب «الأذان بحَیّ على خیر العمل» للحافظ العلوی : ۴۸ و۵۰ . [۲] . خلاصه قیامهاى شیعى در دوره عبّاسى اول ۱۳۲ ـ ۲۳۲ چنین است : ۱ ـ قیام محمّد ، نفس زکیه ، در مدینه سال ۱۴۵ ه در عهد منصور عباسى .۲ ـ قیام ابراهیم ـ برادر نفس زکیه ـ در بصره سال ۱۴۵ ه .۳ ـ قیام حسین بن على (صاحب فخّ) در مدینه سال ۱۶۹ ه ، در عهد هادى (خلیفه عباسى ) .۴ ـ قیام یحیى بن عبداللّه ـ برادر نفس زکیه ـ در بلاد دَیْلَم ، سال ۱۷۵ ه ، در عهد هارون الرشید .۵ ـ قیام ادریس بن عبداللّه ـ برادر نفس زکیه ـ در سرزمین مغرب ، سال ۱۷۲ه ، در عهد هارون الرشید .۶ ـ قیام محمّد بن ابراهیم و ابوالسرایا در کوفه سال ۱۹۹ ه ، در عهد مأمون .۷ ـ قیام محمّد بن جعفر صادق در مکّه سال ۲۰۰ ه ، در عهد مأمون .۸ ـ قیام ابو عبداللّه (برادر ابوالسرایا) در کوفه سال ۲۰۲ه ، در عهد مأمون .۹ ـ قیام ابراهیم بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب ، در یمن سال ۲۰۰ه ، در عهد مأمون .۱۰ ـ قیام عبدالرحمن بن احمد بن عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب ، در یمن سال ۲۰۷ه ، در عهد مأمون .۱۱ ـ قیام محمّد بن قاسم بن عمر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب ، در خراسان سال ۲۱۹ ه ، در عهد معتصم . [۳] . الخطط المَقْریزى ۲ : ۲۷۰ ؛ نگاه کنید به فصل دوم همین باب حذف حَیْعَله سوم و خوددارى بلال از گفتن اذان . [۴] . طبرى در تاریخ خود ج۵ ، ۵۵۸ این حرکت را چنین توصیف مى کند : مردم پیوسته ابزار آلات جنگى فراهم مى کردند و براى جنگ آماده مى شدند و پنهانى ، از شیعیان و دیگران مى خواستند که در طلب خون حسین برآیند ، گروه گروه و طائفهاى پس از دیگرى دعوت آنها را مى پذیرفتند ، و این کار ادامه داشت تا اینکه یزید بن معاویه در سال ۶۴ه مرد . برنامه انقلاب ، نابودى یزید و نظام حاکم در سال ۶۵ه بود ، آنها با مرگ یزید (در سال ۶۴ه ) انقلابشان را پیش انداختند و ناکام ماندند [۵] . وى شوهر عُلْیَه ـ دختر امام سجّاد و خواهر امام باقر علیهماالسلام ـ است . [۶] . نگاه کنید به ، تاریخ طبرى ۷ : ۳۵۸ ، وقایع سال ۱۲۹ ؛ و جلد ۷ : ۳۹۰ ، وقایع سال ۱۳۰ه و … . [۷] . الایضاح قاضى نعمان : ۱۰۹ . [۸] . اهل کوفه محل دفن مردهها را «جَبّانَه» مى نامند ـ چنانچه اهل بصره آنجا را مَقْبَرَه مى گویند ـ جَبّانَه سالم ، منسوب است به سالم بن عمارة بن عبدالحارث نگاه کنید به ، معجم البلدان ۲ : ۹۹ ـ ۱۰۰ . [۹] . الأذان بحیّ على خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۳ . [۱۰] . الأذان بحیّ على خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۷ ؛ نگاه کنید به ، امالى احمد بن عیسى ۱ : ۹۷ ، حدیث۲۳۶ . [۱۱] . الأذان بحیّ على خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۸ ـ ۸۹ ؛ و با تحقیق عزّان : ۱۴۷ ، حدیث ۱۸۶ ـ ۱۸۷ . [۱۲] . در معناى «موالى » سه احتمال به نظر مى رسد : ۱ ـ دوستان ، ۲ ـ هواداران ، ۳ ـ غلامان و بردگان آزاد شده م . [۱۳] . مقاتل الطالبیین : ۴۴۳ ـ ۴۴۷ . [۱۴] . تاریخ الطبرى ۸ : ۱۹۲ ـ ۱۹۳ ؛ الکامل فی التاریخ ۵ : ۷۴ ـ ۷۵ . [۱۵] . تاریخ الطبرى ۷ : ۱۶۰ .امام زید از این تهمت پاسخ داد و به یوسف بن عمر گفت : کجا آنان به من مال مى سپارند با آنکه در منبرشان بر پدرانم ناسزا مى گویند ! پس یوسف کسى را سوى خالد فرستاد ؛ وى او را با جامه پشمینه اى نزد یوسف حاضر ساخت . یوسف به خالد گفت : این زید است ! گمان مى کنم که تو مالى را به او سپردهاى ، در حالى که آن را انکار مى کند .خالد به صورت آن دو نگریست و سپس گفت : آیا مى خواهى با گناهى که نسبت به من مرتکب شده اى ، به گناهى نیز درباره او دستیازى ؟ چگونه من به او مال مى سپارم درحالى که به او و به پدرانش بر منبر ناسزا مى گویم !پس یوسف خالد را سرزنش کرد ، آنگاه او را برگرداند تاریخ الطبرى ۷ : ۱۶۷ . ۱۶] . تاریخ الطبرى ۷ : ۱۶۳ ، حوادث سال ۱۲۱ .