ثبوت حیعله سوم را از پیامبر ، روایت حافظ علوى تقویت مى کند ، که به طرق گوناگون ، آن را از ابو محذوره روایت کرده است ، و همه آنها بر ثبوت حَیْعَلَه سوم متفق اند .متن روایتى که حافظ علوى به اسناد خود نقل مى کند و در سند آن احمد بن محمّدبن سَرِى ّ آمده چنین است :املاى حدیث کرد براى ما از حافظه اش ابوالقاسم على بن حسین عَرْزَمِى ، گفت :براى ما حدیث کرد ابوبکر احمد بن محمّد بن سَرِى ّ تمیمى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابو عمران موسى بن هارون بن عبداللّه جَمّال ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد یحیى بن عبدالحمید حَمّانى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابوبکر بن عَیّاش ، از عبدالعزیز بن رفیع ، از ابو مَحْذوره که ، گفت : غلامى [ و نوجوانى ] بلند آواز [ و خوش صدا ]بودم ، پیش پیامبرصلى الله علیه وآله براى نماز صبح اذان دادم
، چون به «حَیّ على الفلاح» رسیدم ،پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود : «حیّ على خیر العمل» را به آن پیوست کن»[۱] . و این نصّ ـ چنان که دیده مى شود ـ روشن است ، در لفظ و معناى آن پیچیدگى وجود ندارد ، لیکن عالمان عامه متأخر با تحریف نصّ روایت ، آن را به شکل دیگرنقل کرده و گفته اند :احمد بن محمّد بن سَرِى ّ گمان مى کند ، موسى بن هارون شنیده از حَمّانى ، ازابوبکر بن عیاش ، از عبدالعزیز بن رفیع ، از ابى محذوره ، که گفت : غلام [ ونوجوانى ] بودم [ و اذان مى گفتم ] ، پیامبر فرمود : در پایان اذانت «حیّ على خیرالعمل» را قرار ده[۲] . براساس این دغل کارى ، حافظ بن حجر در خبر سَرِى ّ مى گوید :«این را براى ما حدیث کرد جماعتى از حَضْرَمى از یحیى حَمّانى ، و آن این است که : در آخر اذانت بگذار «الصلاة خیر من النوم»[۳] . لیکن این سخن ، از جهات گوناگون باطل و نادرست است : ۱ ـ جاى «حیّ على خیر العمل» ، نزد کسانى که به آن قائل اند ، وسط اذان است نه آخر آن ؛ و از اصل اذان مى باشد ، نه اینکه مانند «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» زیادتى در آن به شمار آید . این ترفند به آنان اجازه مى دهد که نصّ حدیث سَرِى ّ را از جهتى که دارد تحریف کنند ؛ زیرا حیعله سوم را در آخر اذان قرار دادند تا زمینه این ادّعا برایشان فراهم شود که مفاد روایت ، قرار دادن «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» در پایان نماز است ، نه حیعله سوم . ۲ ـ زیادى «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» بعدها [ در اذان ] پدید آمد ، مالک آن را گمراهى مى داند[۴] ، و شافعى از نظر به آن برمى گردد[۵] ؛ زیرا نقل آن از ابو مَحْذوره ثابت نشده است ؛ و این سخن اشاره بر عدم شرعیّت آن در اصل اذان است . اگر امر چنین باشد ،این زیادى در اذان مورد تردید مى باشد و قابل پذیرش نیست .در مصنّف ابن ابى شَیْبَه ، از اَسْوَد بن یزید ، چنین آمده است که شنید مؤذّن مى گوید : «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» ، پس گفت : در اذان آنچه را سنّت نیست نمى افزایند[۶] . ۳ ـ ابن حجر گمان کرده که حدیث «آتش دشمنان آل محمّد را برمى چیند»[۷] ،موضوع و ساختگى است ، و به احمد بن محمّد اتّهام مى زند . این پندار ابن حجرباطل و خطاست ؛ زیرا شاهدى ندارد جز اینکه ورود چنین حدیثى در فضل آل محمّد ، به نظرش بس بزرگ مى آید . و اگر انصاف دهد ، درمى یابد که دشمنان آل محمّد در دوزخ اند ، و مبالغه و گزافى در این سخن نیست ، روایات زیادى در این زمینه وجود دارد که این معنا را مى رساند .احمد بن محمّد بن سَرِى ، مضمون حدیث را آورده که نزد هر دو فرقه این کارجایز مى باشد و اینکه تنها احمد آن را نقل کرده ـ به فرض سخن درستى باشد ـ بروضع دلالت نمى کند ؛ به ویژه آنکه حدیث وى شواهد و دنباله هاى فراوانى دارد ؛ واحمد به اجماع اهل سنّت فردى ثقه است ، و بر او عیب نگرفته اند جز چیزى که شایسته نیست آن را خدشه و نقص او دانست .احمد بن محمّد بن سَرِى ، به ابن ابى دارِم معروف مى باشد که در سال ۳۵۱ ه درگذشت . حافظ محمّد بن احمد بن حَمّاد کوفى ـ پس از آنکه تاریخ وفات او رامى آورد ـ مى گوید : احمد بن محمّد در طول دوران زندگى اش داراى عقیده استوار بود ، در پایان عمر ، بیشتر رسوایى ها و سرزنشها [ درباره خلفا ] بر او خوانده مى شد ، در حضورش بودم که مردى بر او این حدیث را خواند که : عمر به فاطمه لگدزد تا اینکه فاطمه محسن را سقط کرد .در حدیث دیگر آمده است که مراد از فرعون در آیه « وَجَاءَ فِرْعَوْنُ » ، عمر است ومقصود از « وَمِنْ قَبْلِه » ، ابوبکر مى باشد ؛ و « المُؤْتَفِکات » ، عایشه و حَفْصَه اند .در این [ تأویل ] او را همراهى کردم ، آنگاه او زمانى که مردم به این اذان ساختگى و جدید اذان دادند ، این حدیث را ساخت : آتشى ازعدن بیرون مى آید …[۸] بنابراین خدشه در ابن ابى دارِم ، به جهت آن است که وى رسوایى هاى [ خلفا را ]روایت مى کند ، نه به جهت نقص حافظه و اختلاط مزاج … ایراد بر او از آن روست که احادیثى را مى آورد که دیگران نمى پسندند مانند : لگد زدن عمر به فاطمه ، شرعیّت حیّ على خیر العمل ، و اینکه : دوزخ دشمنان آل محمّد را دربر مى گیرد و …از آنچه گذشت به دست مى آید که در دو خبرى که مُدّعى اند ناسخ حَیْعَلَه سوم است ـ روایت ابو مَحْذُوره و بلال ـ امکان خدشه هست ، و این دو روایت ، معارض با حدیث حافظ علوى است .این نکته نیز شایان توجه است که این دو حدیث ، به تنهایى ، براى اثبات شرعیّت «حیّ على خیر العمل» صلاحیّت ندارند ، بلکه شرعیّت آن در نزد ما برگرفته از احادیثى است که به طریق صحیح وارد شده ، و اذان گفتن اهل بیت و صحابه به «حیّ على خیر العمل» ، آن را تأیید مى کند .به زودى درخواهیم یافت که اذان به «حیّ على خیر العمل» با سیره بلال و حیات فکرى او ، هماهنگ است و اشاره مى کنیم که شایسته است ظروف علمى را که یادآور شدیم ، از زیاده گویى کسانى که ادعاى نسخ مى کنند ـ و به وجود ناسخ زبان مى چرخانند بى آنکه دلیل قانع کننده اى ارائه دهند ـ مشخص شود ، و این همان است که سیّد مرتضى (ت۴۳۶ ه ) اشاره مى کند :«عامّه روایت کردهاند که اذان به «حیّ على خیر العمل» ، در بخشى از دوران پیامبرگفته مى شد ، و ادّعا شده که این جمله ، نسخ و از اذان برداشته شد . کسى که ادّعاى نسخ مى کند ، باید براى آن دلیل آورد و دلیلى نمى یابد» .و از چیزهایى که انسان داغدیده را به خنده مى آورد ، سخن افراطى کسانى است که ادّعا کرده اند جزئیّت «حیّ على خیر العمل» از برساختههاى شیعه است که واردکتابهاى اهل سنّت کرده اند ، و از اینرو باید آن را کنار گذاشت ؛ زیرا دیگر فرقه هاى اسلامى به آن قائل نیستند و کتابهاى صحیح و مسند اهل سنّت ، تهى از «حیّ على خیر العمل» است .در پاسخ این شبهه مى گوییم : صفحات تاریخ و سیره گواهى مى دهد که این قضیّه اختصاص به طالبیین ندارد ، بلکه شمارى از صحابه اقرار به آن دارند و به آن عمل کرده اند . تنها همین بس که ما از یک صحابى چون ابن عمر یاد کنیم که ، در حلقه هاى تاریخى پیاپى ، مورد اعتماد اهل سنّت مى باشد ، حتى منصور عبّاسى هنگام تدوین کتاب «المُوَطَّأ» به مالک خطاب مى کند که : آیا احادیث ابن عمر را آوردهاى ؟ مالک پاسخ مى دهد : آرى . منصور مى گوید : قول او را برگیر ، هرچند برخلاف سخن على وابن عبّاس باشد[۹] . در پرتو این امر حکومتى ، مى توانیم بگوییم که ، دولت عباسى فقه ابن عمر رامعیار و شاخص تدوین سنّت مى دانست ؛ زیرا وى یک شخص عادى نبود ، بلکه شخصیّت او ابعادى ژرف و پوشیده داشت ، به گونه اى که حیات او را هاله اى ازقداست ـ در پیروى پیامبر ـ در بر مى گرفت .
اشکال اهل سنّت در سه چیز خلاصه مى شود :
اشکال اول این ادّعاست که : مصادر حدیثى معتبر اهل سنّت تهى از روایاتى است که ثبوت «حیّ على خیر العمل» را در اذان اثبات کند . سنن کبرى (بیهقى ) و مصنّف ابن ابى شَیْبَه ـ که در خود اینگونه روایات را آورده اند ـ از کتابهاى رئیسى نه گانه نیستند ، بلکه از مصادر درجه دوم بهشمار مى روند . پس اهل سنّت بدان جهت شرعیّت «حیّ على خیر العمل» را نمى پذیرند که صحیح بخارى و مسلم روایاتى را نیاورده که مؤیّد آن باشد .اشکال دوم این ادّعا است که : روایاتى که «حیّ على خیر العمل» را در اذان اثبات مى کند از راویان ضعیف مى باشد ؛ از اینرو از ناحیه سند نامعتبرند .اشکال سوم این است که : عمل پیامبر براى ما حجّت است ، نه عمل صحابه ؛ زیرا مسلمان وظیفه دارد از پیامبر پیروى کند نه غیر او . پس التزام ابن عمر به «حیّ على خیر العمل» در اذان ، براى ما حجیّت ندارد .
پاسخ اشکال اول
اشکال اول این بود که ، کتابهاى معتبر اهل سنّت ـ صحاح و سنن ـ و به ویژه صحیح بخارى و مسلم ، روایاتى را نیاوردهاند که مؤیّد شرعیّت «حیّ على خیرالعمل» باشد یکى از عالمان زیدیه ، در جواب نقضى از این اشکال مى گوید :«گفته اند : اگر هم وجود «حیّ على خیر العمل» در اذان اول صحیح باشد ، به اذان دوم نسخ شده است ؛ زیرا در صحیح بخارى و مسلم ذکرى از آن نیست . این سخن رد مى شود به اینکه : از عدم ذکر آن در صحیحین ، نادرستى آن لازم نمى آید ، و اینگونه نیست که هر سنّت صحیحى در این دو کتاب موجود باشد . افزون بر این ، اگر آن نسخ مى شد بر على بن ابى طالب و فرزندانش پوشیده نمى ماند ،همان گونه که در مسندات آنها آمده است ، چه به گفته جدّشان ـ سیّد آدمیان ـ آنان کشتى نجات اند که ، فرمود : «اهل بیت من در میان شما مانند کشتى نوح است که هرکه به آن درآید نجات مى یابد و هرکه از آن تخلّف ورزد غرق و هلاک مى شود» ؛ و نیز در کتاب «الأذان بحیّ على خیر العمل» آمده که این جمله در زمان پیامبر ، و خلافت ابوبکر ، و آغاز خلافت عمر ثابت بود [ تا اینکه ] عمر از آن نهى کرد»[۱۰] . بارى ، پیداست که کتابهاى نه گانه اهل سنّت همه احادیث و روایاتى را که درطول تاریخ نقل شده گرد نیاورده اند ؛ بلکه صاحبان این کتابها ادّعا نکرده اند که به همه آنچه روایت شده پى برده اند یا همه احادیث صحیح را جمع آورى کرده اند . بلکه ادّعا مى کنند که از احادیث صحیح ، روایاتى را چیده و برگزیده اند . نسائى و بخارى و ابن ماجه و دیگران به این معنا تصریح دارند ؛ یکى ادّعا مى کند که کتاب صحیح خودرا از ششصد هزار حدیث صحیح انتخاب کرده است ، و دیگرى مى گوید از سیصد هزار حدیث صحیح آن را گرد آورده و …درست است که آنان احادیثى را که از میان احادیث برچیده اند ، به صحّت توصیف مى کنند ، لیکن صحّت احادیثى را که نیاوردهاند و مدّ نظرشان نبوده است ، انکار نمى کنند ، و نیز وجود احادیث صحیح نزد دیگران را نفى نمى کنند .از این روست که مى بینیم احادیث عبداللّه بن زید انصارى که مورد اعتماد آنها در تشریع اذان مى باشد ، در صحیح بخارى و مسلم یافت نمى شود ، و نیز حاکم درمستدرک خود آنها را نیاورده است .بنابراین ، روشن شد که بین شیعه و سنّى در ثبوت «حیّ على خیر العمل» در زمان پیامبر اتّفاق نظر هست ، و این جمله در اذان استمرار داشت تا اینکه عمر بن خطّاب از آن منع کرد . بدین ترتیب شرعیّت و ثبوت «حیّ على خیر العمل» تا زمان حکم عمر به عدم شرعیّت آن ، تأکید مى گردد . و بر این اساس ، سنّت حق ، وجود این جمله در اذان است و خلاف آن ، سنّت پیامبر شمرده نمى شود .
پاسخ اشکال دوم
جواب این اشکال از پاسخ اشکال اول جدا نیست ، چه ادامه پاسخ به منزله بهترین جواب بر اشکال دوم آنهاست ؛ زیرا مى گویند : احادیث حَیْعَله سوم از نظر سندضعیف است ، چه بیشتر راویان آنها اشخاص ضعیف اند …در اینجا ناگزیر از یک بحث مبنایى با آنهائیم تا روشن گردد که سخن ما علمى تراست و توجیه دقیقتر دارد ، در این راستا مى گوییم :آیا ملاک هاى جرح و تعدیل که در توثیق و تضعیف افراد به کار مى رود ، معیارهاى قرآنى است یا مبنى بر هوا و هوس مى باشد یا گرایش هاى طائفه اى بر آنها حکومت مى کند ، شافعیّه ضوابط ویژه خودشان را دارند و مالکیه تابع معیار خاص خودشان هستند ، و همچنین حنفى ها و غیر آنها .مى بینیم که ابن مَعین و احمد بن صالح در امام شافعى خدشه کرده اند[۱۱] ؛ و خطیب بغدادى اسامى کسانى را آورده که ابى حنیفه را رد کرده اند[۱۲] ؛ و رازى در رساله ترجیح مذهب شافعى ، سخنى دارد که مى توان از آن دریافت بخارى ابو حنیفه را از افراد ضعیف مى داند ، با آنکه شافعى را جزو آنها ذکر نمى کند[۱۳] . از ابو على کرابیسى حکایت شده که درباره احمد بدگویى مى کرد ، و نیز عراقى ـشیخ ابن حجر ـ ابن حنبل و مسند او را نکوهیده است[۱۴] . خطیب در تاریخش نام عدهاى را آورده که در مالک خدشه کرده اند[۱۵] ، و در بخارى و نسائى و دیگران نیزخدشه کرده اند .پس این سؤال پیش مى آید که با وجود اینها ، ملاک معتبر در جرح و تعدیل چیست ؟در سیاق پاسخ بر اشکال دوم مى گوییم : به فرض ضعف آن روایات را بپذیریم ،کثرت و تعدُّد طُرُقشان آنها را معتبر مى سازد و مى توان براساس قاعده «بعضى ازاحادیث ضعیف بعض دیگر را تقویت مى کند »[۱۶] ، آنها را مورد توجّه قرار داد ؛ چه عالمان در بسیارى جاها به روایاتى استناد مى کنند که رجال سندى آنها ضعیف مى باشد . به عنوان مثال به این سخن پیامبرصلى الله علیه وآله عمل مى کنند که : «عَلَى الیدِ ما أَخَذَتْ حتّى تُؤَدِّیه[۱۷]»[۱۸] با آنکه از نظر سند ضعیف مى باشد و تنها سَمُرَةِ بن جُنْدَب آن را نقل کرده است .افزون بر این ، گروه بى شمارى از علماى دوازده امامى و اسماعیلیه و زیدیه ، ازطریقه اى صحیح و حَسَن ، ثبوت حَیْعَله سوم را در زمان پیامبر و نسخ نشدن آن راروایت کرده اند ، و اینها مى تواند ضعف سندى دیگر احادیث را جبران کند .انگیزه نادر بودن روایاتى که بر حَیْعَلَه سوم دلالت دارد در مکتب خُلَفا یا تضعیف آنان راویان این احادیث را در ادامه بحث ـ در این زمینه ـ روشن مى شود ؛ و به ویژه در فصل چهارم انگیزه هاى سیاسى نهفته در آن نمایان مى گردد .
پاسخ اشکال سوم
اشکال سوم این بود که ، در محل بحث ، عمل پیامبر حجّت است نه صحابه . اصل این سخن مورد پذیرش است و اشکال در آن راه ندارد ؛ لیکن بر اهل سنّت دو اشکال نقضى و حَلّى وارد است ، زیرا دیده مى شود که آنان از عمل صحابه پیروى مى کنند ، وآن را در احکام فقهى معیار قرار مى دهند ؛ لیکن برخلاف روش فقهى شان در مسئله «حیّ على خیر العمل» موضع مى گیرند على رغم کسانى که ، با احادیث آشکار فراوان وشواهد تاریخى که مؤیّد آن است، به عمل صحابه ـ در اذان به «حَى ّ عَلَى خیر العمل» ـاستناد مى کنند .با وجود التزام صحابه به «حَى ّ عَلَى خیر العمل» در اذانشان ، و با اینکه روایات زیادى شرعیّت آن را تأکید مى کند ، بعضى از آنها حکم این مسئله را استثنا مى کنند ، ودر پرتو روشى که دارند مى گویند : حجّت ـ ذاتى [ و اصلى ] در این مسئله ـ عمل پیامبر است نه صحابه ، با آنکه در بینشان کسانى هستند که مى گویند : «عمل صحابى قرآن را تخصیص مى زند»[۱۹] و این خود تناقضى آشکار از سوى آنان است . از سویى مى بینیم که مى گویند فعل صحابى علامت یا بازتاب فعل پیامبر است ، واز دیگر سو مشاهده مى شود که میان فقه امیرالمؤمنین على علیهالسلام و فقه عمر اختلاف وجود دارد ، و بین عمر و پسرش ، و نیز بین دیگر صحابه اختلاف نظر است ؛ و اینهاخود آشکارا بر دو مذهب مختلف دلالت دارد : یکى از آنها از پیامبر و احادیثى که وارد شده است پیروى مى کند ، و دیگرى اجتهاد مى ورزد و متعبّد به سیره ابوبکر و عمر است ، هرچند برخلاف سنّت پیامبر باشد .اگر انسان در کتابها جستجو کند و اقوال مورّخان را درباره ابن عمر بررسى نماید ، درمى یابد که به نظر مشهور اهل سنّت ، ابن عمر پیروِ آثار و احادیث پیامبر مى باشد . ما در کتاب «منع تدوین الحدیث» ، ۳۸ مورد از اختلاف نظرهاى عبداللّه بن عمر با پدرش را آورده ایم .زیرا ابن عمر در این موارد بیشتر به پیروى از سنّت پیامبر مبادرت مى ورزد ، لیکن عمر به سخن فرزندش بى اعتناست و به رأى و نظر شخص خود پاى بند است و به قیاس یا استحسان و مانند آن عمل مى کند .این اختلاف بین عمر و فرزندش را چگونه مى توان تفسیر کرد ؟ این سخن بدان معنا نیست که فرزند عمر روشِ تعبّد محض را داشت یا او در مقابل نصّ اجتهاد نکرد ، بلکه منظور این است که شیوه غالب او که به آن شهرت دارد ، دنباله روى از آثار پیامبر و پیروى از سنّت اوست نه اجتهاد و رأى [ و فتوا و عمل براساس نظر شخصى بى توجه به سنّت پیامبر ] . چون عمر همان کسى بود که دستور داد در اذان «الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم» گفته شود ،و از «حَیّ على خیر العمل» نهى کرد ، عمل صحابه در این مورد حاکم است و نزد آنان حجّت مى باشد ، برخلاف ادّعایشان که مى گویند فعل پیامبر حجّت است نه کس دیگر .به این ترتیب روشن شد که ، اذان به «حیّ على خیر العمل» شرعیّت دارد ، و آنچنان که اهل سنّت مى گویند ، از سوى پیامبر نسخ نشده است ؛ و همه اشکالات آنها در این زمینه بى اساس و سست مى باشد و نمى تواند در برابر دلایل استوار بایستد .نیز دانسته شد که چگونه امویان و پیروان چاپلوس آنها به تحریف احادیث دست یازیدند ، و سخن ابو مَحْذوره را که گفت : «چون در اذان به (حَیّ على الفلاح)رسیدم ، پیامبر فرمود (حَیّ على خیر العمل) را به دنبال آن بیاور» ، تحریف کردند و به جاى آن گفتند که پیامبر فرمود : «در آخر اذانت (حیّ على خیر العمل) را بیاور» .پیداست که این سخن ، باطل و تحریف آشکار حدیث پیامبر است ؛ زیرا عبارتِ«اَلْحِقْ فیها حَیَّ على خیرِ العمل»[۲۰] بر مکان حَیْعَله سوم پس از حَیْعَله اول و دوم تأکیددارد ، نه آخر اذان ـ آنچنان که در این روایت آمده است ـ [ بر این اساس ، جمله ]«الصلاةُ خیرٌ مِنَ النَوم» با واقع شدن در آخر اذان سازگار است ؛ زیرا بعدها از سوى عمر تشریع شد !اما حَیْعَله سوم پس از دو حَیْعَله پیشین مى باشد مگر اینکه بگویند جاى حَیْعَلَه سوم یا «الصلاةُ خیرٌ من النوم» ـ چنان که در روایت دیگر آمده است ـ آخر اذان مى باشد و با آن تکبیر و تهلیل از آخر اذان مى افتد ؛ لیکن هیچکس این سخن را نگفته است و به آن قائل نیست . بنابراین ، نظر صحیحى که با فصول اذان هماهنگ مى باشد همان است که حافظ علوى به اسناد خودش از ابى محذوره روایت مى کند ، نه آنچه را که ذهبى و ابن حجر تحریف کرده اند . [۱] .الأذان بحیّ على خیر العمل : ۱۵ ـ ۱۶ . [۲] .میزان الاعتدال ۱ : ۲۸۳ ـ ۲۸۴ . [۳] .لسان المیزان ۱ : ۲۶۸ . [۴] .نگاه کنید به ، مواهب الجلیل ۲ : ۸۳ ، کتاب الصلاة ، فضل الأذان والإقامة ؛ آنجا که آشکارا مى گوید تثویب گمراهى است ؛ بعضى شان با بهانه و فریب گفته اند : مراد به تثویب «حیّ على خیر العمل» است ، و دیگر مى گوید : مقصود تثویب دوم است و این خفه کردن حقیقت است ، به ویژه آنکه از مالک جایز بودن حیعله سوم حکایت شده که در پایان بخش سوم این فصل خواهد آمد ، و درباب دوم این بررسى ـ «الصلاة خیر من النوم» شرعیّت دارد یا بدعت است ـ بدان خواهیم پرداخت . [۵] .الأمّ ۱ : ۸۵ . [۶] .مصنّف ابن ابى شیبه ۱ : ۱۸۹ . [۷] .«النار تَلْتَقِطُ مُبْغِضی آل محمّدعلیهمالسلام» . [۸] .لسان المیزان ۱ : ۲۶۸ . ادعاى ابن حجر و دیگران که این سخن از پراکنده گویى [ و آشفته ذهنى ] سرى است ، در برابر حقیقت علمى تاب نمى آورد ؛ زیرا این تأویل را بسیارى از محدّثان ـ و کسانى که رسوایى ها را نوشته اند ـ روایت کرده اند . [۹] .الطبقات الکبرى ، لابن سعد ۴ : ۱۴۷ . [۱۰] .نگاه کنید به ، حاشیه مسند زید بن على : ۸۴ ، از کتاب «الأذان بحیّ على خیر العمل : ۶۳» ، به تحقیق عزان متن روایت در اینجا از مسند امام زید از چاپ دارالحیاة است . [۱۱] .نگاه کنید به حاشیه تهذیب الکمال ۲۴ : ۳۸۰ . [۱۲] .تاریخ بغداد ۱۳ : ۳۷۰ ؛ در این کتاب نام ۳۵ نفر آمده است که درباره ابو حنیفه سخن گفته اند . [۱۳] .طبقات الشافعیه ۲ : ۱۱۸ . [۱۴] .نگاه کنید به ، فیض القدیر ۱ : ۲۶ . [۱۵] .تاریخ بغداد ۱ : ۲۲۴ ؛ تهذیب الکمال ۲۴ : ۴۱۵ . [۱۶] .نصب الرایه ۱ : ۹۳ ؛ از بیهقى نقل شده که مى گفت : آثار [ و روایات ] ضعیف آنگاه که به هم بپیوندد ، در کانون اجتماعشان حکم قوى و استوار پدید مى آورند . [۱۷] .بر عهده دست است آنچه را گرفته تا زمانى که آن را ادا کند . [۱۸] .مسند احمد ۵ : ۸ و۱۲ و۱۳ ؛ سنن الدارمى ۲ : ۲۶۴ باب فى العاریة مُؤداة ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۸۰۲ ، باب العاریه ؛ سنن ابى داود ۲ : ۱۱۵ ، باب فی الرقبی ؛ سنن الترمذی ۲ : ۳۶۸ ، باب ما جاء فی العاریة مُؤداة ؛ مستدرک الحاکم ۲ : ۴۷ ؛ السنن الکبرى ، للبیهقى ۶ : ۹۰ و۹۵ و۱۰۰ ؛ السنن الکبرى ، للنسائی ۳ : ۴۱۱ . [۱۹] .المذاهب الإسلامیّة ، لأبی زهره . [۲۰] .«حی على خیر العمل» را به آن ملحق کن .