ثابت بودن جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» در اذان ، در عهد پیامبر ، از امور مسلم وتردید ناپذیر مى باشد ، زیرا افزون بر وجود آن در احادیث شیعه دوازده امامى ، وروایات زیدیه و اسماعیلیه ، اهل سنّت نیز به طُرُق خود آن را روایت کرده و آورده اندکه ، بِلال در اذان صبح آن را مى آورد ؛ بلکه گروه بسیارى از صحابه به آن اذانمى گفتند .از امامان چهارگانه اهل سنّت حکایت شده که ، به «حَیّ على خیر العمل» در اذان قائل اند ؛ لیکن ادّعاشان این است که پیامبر به بلال دستور داد که آن را از اذان حذف کند و به جاى آن جمله «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را بگذارد . از این سخن روشن مى شودکه آنان شرعیّت آن را ، در آغاز امر اذان ، انکار نمى کنند ، لیکن به نسخ آن قائل اند . حالباید دید ناسخ چیست ؟ و چرا از اذان تنها این جمله نسخ شد ؟شایان ذکر است که در این مسئله اهل سنّت دو گروه اند : بعضى از آنها ناسخ راسخن پیامبر صلى الله علیه وآله مى دانند که به بلال فرمود : «اِجْعَل مَکانَها الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم»[۱]
ـ بهجاى «حَیّ على خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» قرار ده ـ و گروه دیگر از ا هلسنّت در بیان ناسخ ناگزیر از سکوت شده اند ، زیرا روایاتى که ناسخ را بیان مى داردضعیف مى باشد و بر مقصود دلالت نمى کند ، بلکه این روایات از نظر سند و دلالتنیازمند بررسى هاى علمى است ، که در جاى مناسب بیان آن لازم است .سیّد مرتضى در انتصار مى گوید :عامّه روایت کرده اند که در برهه اى از زمان پیامبر ، «حَیّ على خیرالعمل» در اذان گفته مى شد و ادّعا شده که [ بعد ] این [ ندا از اذان ] نسخ وبرداشته شد ، کسى که ادّعاى نسخ مى کند باید دلیل آورد ، و حال آنکه [ در این زمینه ، مُدّعِى ] دلیل نمى یابد[۲] . ابن عربى در «الفتوحات المکیّه» مى گوید :… و امّا کسانى که در اذان ، «حَیّ على خیر العمل» را افزوده اند ، اگر اینکار در زمان پیامبر صورت گرفته ـ چنانچه روایت شده که در جنگ خندق این ندا بیان شد ، زمانى که مردم خندق مى کندند ، و وقت نمازرسید ، که براساس حدیث بهترین چیزى است که وضع شده ، منادى اهل خندق را ندا داد : «حَیّ على خیر العمل» ـ کسى که آن را جزء اذان قرار داده ، کار خطا و نادرستى نکرده است ، بلکه اگر حدیث [ جنگ خندق ]صحیح باشد ، پیروى از پیامبر کرده است ، یا سنّت نیکى را بنانهاده است [۳] . در «الروض النضیر» به نقل از کتاب السنام چنین آمده است :صحیح این است که بگوییم اذان به «حَیّ على خیر العمل» تشریع شده ،زیرا در روز خندق این اتفاق در اذان رخ داد ، و نیز بدین جهت که «حَیّ على خیر العمل» فراخوان به نماز است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «بهترین اعمال شما نماز است»[۴] ؛ چنانچه احادیث دیگر ، مى رساند که مؤذنان پیامبر و کسان دیگر از صحابه پیامبر تا زنده بودند ، پیوسته به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى گفتند[۵] . بنابراین شیعه و سنّى بر ثبوت حکم «حَیّ على خیر العمل» در صدر اسلام متفق اندو در اینکه این جمله در آغازِ تشریعِ اذان ، جزء آن بوده است اختلافى ندارند ؛ لیکن اهل سنّت به تنهایى ادعاى نسخ کرده اند ، و این سخن در دورههاى بعد ـ به انگیزه هایى که ذکر خواهد شد ـ تثبیت شد .این امر اشاره دارد که شرعیّت و جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» از زمان پیامبر نزدهر دو فرقه ثابت بوده است ، و افزون بر این ، شیعه امامیّه و زیدیّه و اسماعیلیّه ، طُرُق خاص و صحیحى در ثبوت شرعیّت و جزئیّت آن دارند ، و همه بر ثبوت آن در عهد پیامبر ، و نسخ نشدن آن ـ در زمان حیات پیامبر ـ تأکید مى ورزند ، و نقل مى کنند که :«پیامبر بلال را امر کرد که به آن [ حیّ على خیر العمل ] اذان گوید : و بلال پیوسته به آن اذان گفت تا پیامبر از دنیا رفت »[۶] . و این حدیث آشکارا دلالت دارد که «حَیّ على خیر العمل» نسخ نشد ، و تا پیامبرزنده بود جزء اذان بود .مؤیّد این حدیث بلال ، روایتى است که حافظ علوى زیدى [۷] با اسناد به ابو مَحْذوره نقل مى کند که پیامبر اذان را به او آموخت ؛ و «حَیّ على خیر العمل» در آن اذان بود[۸] . پیداست که ابو مَحْذوره ـ بر حسب آنچه مى گویند ـ در آخر سال هشتم هجرى ،پس از بازگشت از حُنَیْن[۹] ، اذان را از پیامبر آموخت ، و معناى آن ، ثبوت «حَیّ على خیر العمل» و شرعیّت آن تا این تاریخ مى باشد ، و پیامبر دستور نداد که به جاى آن «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» گفته شود .افزون بر این ، روایت حافظ علوى از بلال ، زیادتى را که طبرانى و بیهقى [ در ذیل آن ] آورده اند ، نفى مى کند ؛ زیرا حافظ علوى مى گوید :براى ما حدیث کرد : محمّد بن اسحاق مُقْرى خزّاز ، [ گفت : ] به ما خبر داد ابوزُرْعه احمد بن حسین رازى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابوبکر بن تومردا ،[ گفت : ] به ما خبر داد مُسلم بن حجّاج ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابراهیم بن محمّد بن عَرْعَرَه ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد مَعْن بن عیسى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد عبد الرحمان بن سعد مؤذِّن ، از محمّد بن عمّار بن حَفْص بن عُمَر ، از جدّش حَفْص بن عُمَر بن سعد که گفت : بلال در اذان صبح به «حَیّ على خیر العمل»اذان مى داد [۱۰] . طبرانى و بیهقى [۱۱] همین حدیث را از طریق یعقوب بن حُمَیْد ، از عبد الرحمان بن سعد (مؤذن) ، از عبداللّه بن محمّد و عُمَر و عمّار ـ فرزندان حفص ـ از پدرانشان از اجدادشان ، از بلال روایت مى کند که : او صبح ندا مى داد ، پس مى گفت : «حَیّ على خیر العمل» .در این نقل ، حدیث زیاده اى این چنین دارد :پیامبر به بلال امر کرد که «حَیّ على خیر العمل» را ترک کند و به جاى آن «الصلاةُ خیر من النوم» را قرار دهد .با تأمّل و ژرفاندیشى در روایت مَعْن بن عیسى ، از عبدالرحمان بن سعد ـ که حافظ علوى آن را آورده ـ مى توان دریافت که روایت یعقوب بن حُمَیْد ، که طبرانى و بیهقى آن را آوردهاند ، به اتفاق همه ، موثقتر است ؛ زیرا مَعْن بن عیسى و دیگر رجال سند ، ثقه و مورد اعتمادند .در اینجا شایسته است رجال هر دو سند و آنچه را از بلال و ابو مَحْذُوره روایت کرده اند ، به تفصیل بررسى شود و اختلاف نقل آن دو روشن گردد تا ملابسات اینگونه امور را در شریعت و احکام بشناسیم .
درنگى با دو حدیث[۱۲]
کتابهاى حدیث و تاریخ نامه اى چهار نفر را که در عهد پیامبر اذان گفتندآورده اند :۱ ـ بِلال بن رَباح حَبَشى ۲ ـ اَبو مَحْذوره قرشى ۳ ـ عبداللّه بن اُمّ مَکْتوم۴ ـ سعد قَرَظابو مَحْذوره پس از سال هشت هجرى اذان داد[۱۳] ، و گفته اند بعد از فتح مکّه [۱۴] ؛ و ازسعد قَرَظ نقل شده که او در [ مسجد ] قبا اذان مى گفت[۱۵] . چه بسا روایات اذان در مذاهب چهارگانه اهل سنّت و اختلاف در فصلها و اعدادآن ـ افزون بر آنچه از عبداللّه بن زید بن ثَعْلَبَه بن عَبْد رَبّه نقل شده ـ به اختلاف عمل این چهار صحابه در اذان برگردد یا ناشى از اختلاف نقل از آنها باشد .در احادیث ، اختلاف امر شایعى است . گاه از یک صحابى دو روایت مختلف نقل مى شود ؛ به عنوان مثال : چهار تکبیر در اول اذان و دو تکبیر ، هر دو از عبداللّه بن زید روایت شده ، تثویب و عدم آن [ هر دو ] به نقل از ابو مَحْذوره آمده است ، و خبرترجیع[۱۶] به ابو مَحْذوره اختصاص دارد نه دیگر مؤذنان . حال با اینکه همه کارشان را به صحابه نسبت مى دهند ، سبب این اختلافات چیست ؟«نظر مالک و شافعى این است که اذان دو تا دو تا ، و اقامه یکى یکى مى باشد ، جزاینکه شافعى به چهار (اللّه اکبر) در اول اذان قائل است و آن را از عبداللّه بن زید و ابومَحْذوره ـ به طور محفوظ ـ روایت مى کند ، و این زیادى پذیرفته شده و در مکه وپیروانشان از اهل حجاز عمل شده است .لیکن مالک و اصحابش به دوبار تکبیر نظر دادهاند ، و آن را به وجوه صحیحى ازاذان ابو مَحْذوره و عبداللّه بن زید ، روایت کرده اند ، و عمل آل سعد قَرَظِ مدینه بر آن است»[۱۷] .مالک[۱۸] و شافعى [۱۹] بر ترجیع در اذان متفق اند ؛ لیکن حَنا بله[۲۰] و اَحْناف[۲۱] گفته اند : دراذان ترجیع [ درست ] نیست ، و استناد هریک از آنها روایت بعضى از صحابه است !!اَثْرَم مى گوید : شنیدم از ابا عبداللّه (احمد بن حنبل) سؤال شد که به کدام اذان گرایش دارد ؟ پاسخ داد : به اذان بلال … پرسیدند : آیا چنین نیست که حدیث ابومَحْذوره پس از حدیث عبداللّه بن زید است ؛ زیرا حدیث او بعد از فتح مکّه مى باشد ؟گفت : مگر پیامبر ، پس از بازگشت به مدینه بِلال را بر اذان عبداللّه بن زید استوار نساخت[۲۲] . آرى ، با وجود اختلافها ، عمل صحابى [ نزد اهل سنّت ] حجّت است ؛ لیکن مى توان پرسید که آیا این اختلاف در زمان صحابى به وجود آمده یا از ساخته هاى متأخّران است ؟ و بستر تشریع اختلاف این احادیث چیست ؟ کسانى که در سلسله سند آنهایند چه جایگاهى دارند ؟از آنجا که به نظر ما بررسى این امور ضرورت دارد ، نگاهى مى اندازیم بر رجال حدیث بلال و ابو مَحْذوره .در طریق طبرانى و بیهقى ادّعا شده که پیامبر صلى الله علیه وآله به بلال فرمود : به جاى «حَیّ على خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» بگذار ، با اینکه این جمله در طریق حافظ علوى وجود ندارد .در روایت ابو مَحْذُوره آمده است : در آخر آن «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را قرار ده ، واین عبارت نیز در طریق حافظ علوى نیست .حال ، کدام نقل را مى توان درست دانست ؟!
روایت طبرانى و بیهقى از بِلال
طبرانى از شیخ خود ، محمّد بن على صائغ و بیهقى از ابى الشیخ اصفهانى ـ درکتاب اذان ـ از محمّد بن عبداللّه بن رَسْتَه ، هر دو از یعقوب بن حُمَیْد بن کاسب اینگونه روایت مى کند :براى ما حدیث کرد عبدالرحمان بن سعد بن عمّار بن سعد قَرَظ ، از عبداللّه بن محمّد ، و عمر و عمّار ـ دو فرزند حَفْص ـ از پدرانشان ، از اجداد شان ، از بلال …در سند این حدیث ، یعقوب بن حمید بن کاسب قرار دارد که به گفته ابن ابى حاتِم رازى ، همان ابو یوسف مى باشد که در اصل مدنى است و منزلش در مکّه بود . ابن ابى حاتم مى گوید : نظر یحیى بن مَعین را درباره یعقوب بن کاسب جویا شدم ، گفت :قابل اعتنا نیست .ابوبکر بن خَیْثَمَه مى گوید : شنیدم که یحیى بن مَعین با ذکر ابن کاسب مى گفت : ثقه و مورد اعتماد نیست . پرسیدم : از کجا این را مى گویى ؟ گفت : چون حد بر او جارى شد . گفتم : آیا او در شنیدن ثقه نیست ؟ گفت : آرى .عبدالرحمان به ما خبر داد ، گفت : شنیدم پدرم مى گفت : حدیث او ضعیف است .نیز عبدالرحمان مى گوید : از ابا زُرْعَه درباره یعقوب بن کاسب سؤال کردم ، سرش راتکان داد . گفتم : در نقل حدیث راستگوست ؟ گفت : براى این شرط هایى است ؛ ودر حدیثى که یعقوب آن را روایت کرده بود ، گفت : قلبم بر [ سخن ] ابن کاسب آرام نمى گیرد[۲۳] . ابوبکر مى گوید : شنیدم یحیى بن مَعین با ذکر ابن کاسب مى گوید : ثقه [ و قابل اعتماد ] نیست . به او گفتم : از کجا این سخن را مى گویى ؟ گفت : چون حدّ بر او جارى شد . پرسیدم : آیا او در شنیدنش ثقه نیست ؟ گفت : بله ، به او گفتم : من مردى را نام مى برم که به گمانت حد بر او واجب است و مى پندارى که او ثقه مى باشد ! پرسید : اوکیست ؟ گفتم : خَلَف بن سالم . گفت : او تنها یک بار دختر حاتم را ناسزا گفت ، اگر سفیه نبود اشکالى در او [ از نظر نقل حدیث ] وجود نداشت .به مُصْعَب زُبَیرى گفتم : یحیى بن مَعین درباره ابن کاسب مى گوید که : حدیث او جایز نیست ؛ زیرا حد خورده است ، گفت : چنین نیست ، طالبیون او را به جهت کینه توزى حد زدند و حد آنها نزد ما ـ به خاطر ستمشان ـ ارزشى ندارد ، و ابن کاسب فردى امین و مورد اعتماد و صاحب حدیث است ، پدرش مولاى خَیْزُران بود و[ خودش ] زمانى از اُمناى قُضات بود[۲۴] . ذهبى در تذکرة الحفّاظ مى نویسد : ابن کاسب ، تنهایى ، چیزهایى را نقل مى کند ،احادیث ناشناخته اى از او رسیده ، بخارى و ابن ماجه و عبداللّه بن احمد و اسماعیل قاضى و ابوبکر بن ابى عاصم و گروهى از او حدیث نقل کرده اند ، بخارى او را نامبرده و گفته : جز خیر از او ندیدم ، ابو حاتِم مى گوید : او فردى ضعیف است[۲۵] . در میزان الاعتدال آمده است : بخارى مى گوید : جز خیر از او ندیدیم ، او در اصل صدوق [ راستگو ] است ، مضر بن محمد اسدى او را [ فردى ] نادر شمرده و از ابن مَعین روایت کرده که او ثقه است ، عبّاس به نقل از یحیى گفت که ، ابن کاسب ثقه نیست[۲۶] . پرسیدم : چرا ؟ گفت : زیرا حد بر او جارى شد … نسائى مى گوید : وى قابل اعتنا نیست ، و ابو حاتِم مى گوید : فردى ضعیف است . ذهبى مى نویسد : ابن کاسب از عالمان حدیث به شمار مى رود ، لیکن روایات ناشناخته و عجیبى از او نقل شده ، حدیث او در صحیح بخارى در دو جا آمده است : در صلح [ حُدَیْبِیّه ] و در کسانى که در بدر حضور داشتند …حُلْوانى مى گوید : ابو داود سَجِستانى را دیدم که حدیث یعقوب بن کاسب را بر پشت کتاب هایش قرار داده بود ، در این زمینه از او پرسیدم ، گفت : در مسند ابنکاسب احادیثى دیدیم که ناشناخته به نظر مى آمد ، اصول آنها را خواستیم ، ایستادگى کرد؛ پس از آن [ و در زمان دیگر ] اصول را در آورد، احادیث را در اصول تغییر یافته به خط تازه یافتیم ؛ وى احادیث مرسل را مسند ساخت [ و این اسناد را ] بر آنها افزود[۲۷] . در سیر اعلام النبلاء آمده است :«با اینکه ابن کاسب روایات زیادى را آورده که نزد عالمان حدیث ناشناخته است ،وى از امامان حدیث است ، ابن عَدى ّ مى گوید : به او و به روایاتش اشکالى نیست، وى احادیث فراوانى را نقل کرده است ، بسیارى از گفته هاى او عجیب و دور از ذهن اند ،مسندش را از قاسم بن عبداللّه به نقل از او نوشتم ، داراى چند باب است و در آن چیزهاى غریب و نسخه ها و احادیث نادر وجود دارد و به جز قاسم دگر شیوخ مدینه از او روایت نکرده اند …»[۲۸] . ابن حَبّان در «الثقات» مى گوید :«ابن کاسب در سال ۲۴۰ یا ۲۴۱ درگذشت ، و از حافظان و گردآوران و مؤلّفان حدیث بود ، بر حفظ خود اعتماد داشت ، چه بسا در چیزى پس از چیزى اشتباه مى کرد ، و خطاى انسان در چیزى که اهتمام دارد مادام که فاحش نباشد ، او را از ثقه بودن خارج نمى سازد ، به شرط آنکه پیش از آن عادل باشد[۲۹] . این سخن ابن حبّان ، بسى شگفتآور است ؛ چه او مى داند که خدشه در وثاقت ابن کاسب به جهت حَدّى است که بر وى جارى شد نه اینکه اشکال در حفظ او باشد ؛زیرا پیداست که شهادت فاسق پذیرفته نیست ، به ویژه آنکه در کینه توزى بر اهل بیت ـ و به خصوص امام على بن ابى طالب ـ فحاشى کند ؛ و بى گمان این رفتار او ناصبى بودنش را مى رساند . و طالبیون به همین دلیل او را حَدّ زدند .این سخن را مى توان از قول زُبَیْرى دریافت که مى گوید : «طالبیون او را به جهت نارواگویى حد زدند»، ونیز قول ابن مَعین درباره خَلَف بن سالم که مى گوید : « … دخترحاتم را یک بار ناسزا گفت و به او اشکالى نیست» این دو نقل به ما مى نمایاند که خدشه در ابن کاسب ، از این جهت [ کینهتوزى و ناسزاگویى ] است که بدون شک فسق است ، نه از نظر فراموشى حدیث .چگونه مى توان او را فاسق و غیر قابل اعتماد در روایت ندانست ، با آنکه وى اصول را تغییر مى داد و روایات مرسل را مسند مى کرد ؟! افزون بر اینها «پدرش مولاى خَیْزُران بود و [ خودش ] روزگارى از اُمَناى قضات [ به شمار مى رفت ] » ؟
عبدالرحمان بن سعد بن عمّار بن سعد مُؤَذِّن
در نقل ابن ابى حاتِم آمده است : از یحیى بن مَعین درباره عبدالرحمان مُؤَذّن سؤال شد ، پاسخ داد : از اهل مدینه و ضعیف است ، از ابى زَنَّاد روایت مى کند[۳۰] . ابن حجر در تقریب التهذیب مى نویسد : وى از هفت نفرِ ضعیف مى باشد[۳۱] ،شوکانى [۳۲] و ابن ابى عاصم[۳۳] نیز او را فردى ضعیف مى دانند . بخارى مى گوید : درعبدالرحمان بن سعد نظر [ و جاى تردید ] است ، [ او ] مولاى بنى مخزوم بود[۳۴] . مارِدِینى ـ که به ابن ترکمانى شهرت دارد ـ در «الجوهر النقى » عبدالرحمان را شخصى مى داند که حدیثش ناشناخته است[۳۵] ؛ ابن حاتم او را تضعیف مى کند ، وابن قَطّان مى گوید : عبدالرحمان و پدرش و جدش مجهول الحالاند[۳۶] ؛ اَلْبانى نیز در «ارواء الغلیل» مى نویسد : عبدالرحمان بن سعد ضعیف است ، و حال پدر و جدش ناشناخته مانده است[۳۷] .
عبداللّه بن محمّد
ابن مَعین عبداللّه بن محمّد را تضعیف کرده[۳۸] و آنگاه که از او درباره عبداللّه بن محمّد و عمّار و عمر ـ دو پسر حَفْص بن عمر بن سعد ـ و آباء و اجدادشان سؤال شد ،گفت : قابل اعتنا نیستند[۳۹] .
عُمَر بن حَفْص بن عمر بن سعد قَرَظ
ابن مَعین ، عمر بن حفص را قابل اعتنا نمى داند[۴۰] ، و ابن حجر درباره او مى گوید :از جمله هفت نفرى است که ضعیف مى باشد[۴۱] .
عمّار بن حَفْص بن سعد قَرَظ
عمّار ، برادر عمر است و پدر محمّد . عبدالرحمان بن سعد از او روایت مى کند[۴۲] ،بخارى حدیث او را صحیح نمى داند[۴۳] ، و یحیى بن مَعین او را شایان توجهنمى شمارد[۴۴] .
حَفْص بن عُمَر بن سعد قَرَظ
حفص از جدّش و کسى دیگر از صحابه ، حدیثى نشنید ، گاه او حدیثى را به جدش نسبت داده است ، از این رو مُتوهّم پنداشته که او تابعى است[۴۵] . ابن ترکمانى بر یکى از احادیث او ـ در کتاب صلاة العیدین ـ اینگونه تعلیق زده است :حَفْص ، پدر عمر ـ که در سند این روایت آمده ـ اگر همان حَفْص بن عمر باشد که در سند حدیث اول ذکر شد ، روایتش در این حدیث مضطرب است ؛ در اینجا آن را ازسعد قَرَظ روایت کرده ، و در آن سند از پدر و عمویش ، به نقل از سعد قَرَظ ؛ از اینرواحادیثى که بیهقى در این باب آورده ، مصون از ضعف نیست ، و چنین است دیگراحادیثى که در این باب آمده است[۴۶] . زَیْلَعى از «امام» چنین حکایت مى کند : اهل حَفْص نامشان مشخص نیست و ناشناخته اند[۴۷] . آنچه گذشت ، فشرده سخن درباره رجال سند روایت طبرانى و بیهقى از بلال بود .
روایت حافظ علوى از بلال
طریق حافظ علوى از طریق طبرانى به مراتب بهتر است ، هرچند در آن بعضى ازامور شبهه انگیز وجود دارد ؛ زیرا وى حدیثش را از طریق مسلم بن حجاج روایتمى کند ، هرچند این حدیث در صحیح مسلم نباشد ، سلسله سند حدیث چنین است :حدیث کرد ما را ابراهیم بن محمد بن عَرْعَرَه ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد مَعْن بن عیسى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد عبدالرحمان بن سعد مؤذّن از محمّد بن عمّاربن حَفْص بن عُمَر .پیداست که این اشخاص از رجال حدیث پیشین بهترند . مسلم بن حَجّاج ـ صاحب کتاب صحیح ـ نزد اهل سنّت امام است ؛ و ابراهیم بن محمّد بن عَرْعَرَه بن برند بن نُعمان کسى است که ابو حاتِم رازى درباره او از ابو اسحاق بصرى مى پرسد ،و او پاسخ مى دهد : [ ابراهیم بن عرعره ] ، فردى راستگو است[۴۸] .از على بن حسین بن حَبّان حکایت شده که گفت : در کتاب پدرم دست خط او را یافتم ، درباره عَرْعَرَه از او ـ یعنى یحیى بن مَعین ـ پرسیدم ، گفت : شخصى ثقه و مورداعتماد مى باشد ، و احادیث او معروف است ، یحیى بن سعید او را گرامى مى داشت ،به جستجو و پژوهش مشهور است ، در کتابت فراست دارد ؛ لیکن خود را تباه مى سازد و در هر چیزى وارد مى شود[۴۹] ، ضعف هایى درباره او آمده است . و امّا مَعْن بن عیسى بن یحیى بن دینار اَشْجَعى ، مولایشان ، قَزّاز ، ابو یحیى مدنى است که در طبقه یعقوب بن حُمَیْد بن کاسب قرار دارد ، مِزِّى در تهذیب[۵۰] شرح حال او را آورده است . ابو حاتم مى گوید : استوارترین و با اعتمادترین اصحاب مالک ،معن بن عیسى است ، او نزد من از عبداللّه بن نافع صائغ و ابن وَهْب ، محبوبتراست[۵۱] . و امّا عبدالرحمن بن سعد مؤذن ـ چنانچه گذشت ـ ضعیف مى باشد .و محمّد بن عمّار بن حفص بن عمر ، همان ابو عبداللّه مدنى مؤذن مسجد پیامبراست ، و به او «کشاکش» گفته مى شود و او مولاى انصار مى باشد ، و گفته اند مولاى عمّار بن یاسر است[۵۲] . عبداللّه بن احمد بن حنبل به نقل از پدرش مى گوید : در محمّد بن عمّار اشکالى نمى بینم[۵۳] ، و دورى از یحیى بن مَعین نقل مى کند که در او جاى سخن نیست[۵۴] . على بن مدنى او را ثقه مى داند[۵۵] ، و ابو حاتِم مى گوید : شیخ است ، در اواشکالى وجود ندارد ، و حدیثش نوشته مى شود[۵۶] ، و ابن حجر نیز اشکالى در او نمى بیند و مى گوید ازجمله آن هفت نفر است[۵۷] . حال حَفْص بن عمر بن سعد قَرَظ نیز درگذشته روشن شد که محل اختلاف است و صحّت حدیث بر او توقف دارد و حجّت نیست .با وجود این شبهه ها ، اسناد این حدیث از روایت طبرانى ـ در الکبیر ـ و بیهقى ، ازابى الشیخ اصفهانى از محمّد بن عبداللّه رُسته ـ در السنن ـ پاکیزه تر است [ و اشکالات کمترى دارد ] .[۱] . نگاه کنید به ، مجمع الزوائد ۱ : ۳۳۰ ؛ در این کتاب آمده است : «این حدیث را طبرانى در «معجم الکبیر» آورده ، و در سند آن عبدالرحمان بن عمّار بن سعد است که ابن مَعین او را فردى ضعیف مى شمارد» .شایان ذکر است که ، المتقی الهندی روایت طبرانى را در کنز العمّال ۸ : ۳۴۲ ، حدیث ۲۳۱۷۴ ، آورده و پس از ذکر اسناد آن مى گوید : بلال در اذان صبح مى گفت : «حَیّ على خیر العمل» ، وى در این کتاب جمله «اجعل مکانها الصلاة خیر من النوم» را نیاورده است .[۲] . الانتصار : ۱۳۷ ، باب «وجوب قول حیّ على خیر العمل فی الأذان» .[۳] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۴۰۰ .[۴] . این سخن را عزان ـ محقق کتاب «الأذان بحیّ على خیر العمل : ۱۲» ـ حکایت کرده است ؛ به نقل از الروض النضیر ۱ : ۵۴۲ .[۵] . همان ، ص۵۰ ـ ۵۶ .[۶] . نگاه کنید به ، من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۸۴ ، حدیث ۸۷۲ ؛ وسائل الشیعه ۵ : ۴۱۶ ؛ الاستبصار ۱ : ۳۰۶ ،حدیث ۱۱۳۴ ؛ الأذان بحیّ على خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۹۱ .[۷] . براساس نصّ ذهبى در العبر ۳ : ۲۱۲ ، و سیر أعلام النبلاء ۱۷ : ۶۳۶ ، و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب ۳ : ۲۷۴ ، حافظ علوى زیدى همان ابو عبداللّه محمّد بن على بن حسن علوى شجرى کوفى مى باشد که ـ امام ، محدث ، ثقه ، عالم ، فقیه مسند کوفه ـ در رجب سال ۶۷ هجرى متولد شد و در ماه ربیع الاول سال ۴۴۵ هجرى در کوفه درگذشت . ابن نرسى مى گوید : کسى را در فقه الحدیث [ درک و فهم حدیث و شناخت آن ] مثل او ندیدم ، وى حافظ قرآن و حدیث بود . حافظ صورى از او روایت مى کند و از او بهره برد و به او افتخار مى کرد سیر اعلام النبلاء ۱۷ : ۶۳۶ .در «طبقات الزیدیه ۲ : ۲۹۲» آمده است : حافظ علوى مردى ثقه و عابد بود و مسند اهل کوفه . علامه طهرانى در طبقات اعلام الشیعه ، شرح حال او را آورده است . (اعلام القرن الخامس : ۱۷۰ ـ ۱۷۲) .کتابهاى حافظ علوى عبارتند از : «فضل الکوفه» ، «فضل زیارة الحسین علیه السلام» ، «تسمیة من روی عن الإمام زید من التابعین» ، «التاریخ» ، «التعازی» و کتاب «الجامع الکافی » که آن را از سى و اندى از کتابهاى امام محمّد بن منصور مرادى زیدى ، جمعآورى کرده است ، و از بزرگترین کتابهایى است که در فقه و نصوص امامان زیدى نوشته شده است و در آن بحث اذان آمده است .نیز حافظ علوى کتابى جداگانه درباره اذان نوشته با عنوان «الأذان بحیّ على خیر العمل» که در نزد زیدیه طرق متعددى دارد . محمّد بن یحیى سالم عزّان به بعضى از طرق این کتاب ـ در مقدمه تحقیق خود (صفحه ۳۲) ـ اشاره مى کند ، و همچنین سیّد محمّد بن حسین بن عبداللّه جلال ، در آخر نسخه اش مى گوید : چنین گوید فقیر و نیازمند به خدا ، معترف به گناه و تقصیر ، محمّد بن حسین بن عبداللّه جلال : روایت مى کنم کتاب «الأذان بحیّ على خیر العمل» را از چند طریق ، از مشایخ خودم رحمهم الله با اجازه عمومى ، و روایت مى کنم از سرورم علاّمه قاسم بن حسین ابو طالب با شنیدن از اول تا آخر آن مگر اندکى را ، به اجازه عمومى ، و او از چند نفر از مشایخش روایت مى کند که من در کتاب «انوار السنیّة فی أسناد علوم الاُمّة المحمّدیّة» آنان را آوردهام ، ازجمله آنهاست شیخ او علاّمه على بن حسین مغربى ، از شیخش سیّد علاّمه عبدالکریم بن عبداللّه ابو طالب ، از شیخ خود علاّمه بدرلال … از مؤلّف ابى عبداللّه محمّد بن حسن بن على بن حسین بن عبدالرحمان بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب (رضوان اللّه علیهم) .سید یحیى عبدالکریم ، از نسخه آقاى جلال ، این کتاب را ـ در یمن در صفر سال ۱۳۹۹ هجرى ـ چاپ کرده است ، محقّق در مقدّمه اش بر کتاب (صفحه ۵ ـ ۶) مى نویسد : بیش از ده نفر از صحابه ، اذان به «حیّ على خیر العمل» را روایت کرده اند ، و طرق روایت اذان بیش از صد است و اسناد همه آنها متّصل مى باشد (نگاه کنید به ، مقدمه : ۵ ـ ۶) .بسیارى از بزرگان از این کتاب حدیث نقل کردند ، مانند : قاسم بن محمّد در کتاب الاعتصام ، و شوکانى در نیل الأوطار ، و مسندش را نقل کرده در کتاب «اتحاف الأکابر» ، نیز از این کتاب روایت کرده و احادیث مسند آن را بیرون آورده ، عبدالواسع واسعى در کتاب «درر الأسانید» ؛ و همچنین مجد الدین مؤیّد و سیّد محمّد جلال و غیر آنها .بسى جاى تأسف است که نسخه چاپ شده حاضر پر غلط است و با نسخه خطى دیگرى از کتاب ، مقابله نشده است ؛ هرچند بر این نسخه چاپ شده نوشته شده که ، سیّد یحیى عبدالکریم فضیل آن را تحقیق کرده است .به همین جهت من گاه از نسخه دیگرى با تحقیق محمّد یحیى سالم عزّان ، کمک گرفتم ، و نیز در بعضى موارد به کتاب «الاعتصام بحبل اللّه» مراجعه کردم که در آن همه کتاب اذان چاپ شده است . برادر محقّقمان حجة الاسلام والمسلمین سیّد محمّد رضا جلالى نسخهاى از کتاب «الأذان بحیّ على خیر العمل » را به من نشان داد که به خط سیّد محمّد بن حسین جلال بود و روایت این کتاب را به وى اجازه داده بود . آقاى جلالى به من گفت که قصد تحقیق و چاپ آن نسخه را دارد ، که این خبر مرا شاد و خرسند ساخت و توفیق و تحقیق شایسته را براى ایشان آرزومندم .[۸] . نگاه کنید به «الأذان بحیّ على خیر العمل» ، للحافظ علوی : ۲۶ ـ ۲۷ و۲۹ و نیز تحقیق عزّان : ۵۰ ـ ۵۴ .[۹] . سبل السلام ۱ : ۱۲۰ ؛ المسند ، للشافعی : ۳۱ ؛ مسند احمد ۳ : ۴۰۸ ؛ سنن النسائى ۲ : ۵ .[۱۰] . الأذان بحیّ على خیر العمل : ۲۸ با تحقیق عزان : ۵۶ ؛ والاعتصام بحبل اللّه ۱ : ۲۹۰ .[۱۱] . المعجم الکبیر ۱ : ۳۵۳ متن روایت از این کتاب است ؛ السنن الکبرى ۱ : ۴۲۵ ، در این کتاب آمده است ، شیخ گفت : این جمله ـ در آنچه پیامبر بلال و ابا محذوره را آموخت ـ ثابت نشده که از پیامبر باشد ، و ما زیادى را در این حدیث ، ناپسند مى دانیم و توفیق از خداست .[۱۲] . این دو حدیث چنین اند :الف) حدیثى که طبرانى و بیهقى با اسنادشان از عبدالرحمان بن سعد قرظ نقل مى کنند ، و در آن آمده که :بلال در اذان صبح ، «حیّ على خیر العمل» مى گفت ، پیامبر از او خواست که به جاى آن «الصلاة خیر من النوم» بگوید . این روایت مخالف روایت حافظ علوى از طریق مسلم بن حجاج است که زیادى اخیر را ندارد .ب) حدیث ابو محذوره که محل اختلاف است ؛ در آنچه رجال صحاح و سنن روایت کردهاند جمله «حیّ على خیر العمل» نیست ، اما در نقل حافظ علوى و احمد بن محمّد بن سرى آمده است که : ابو محذوره در اذان «حیّ على خیر العمل» را مى گفت ؛ و این نقل با احادیث اهل بیت و اجماع عترت هماهنگ مى باشد .[۱۳] . سبل السلام ۱ : ۱۲۰ ؛ کتاب المسند ، للشافعى : ۳۱ ؛ مسند احمد ۳ : ۴۰۸ ؛ سنن النسائى ۲ : ۵ .[۱۴] . الطبقات الکبرى ، لابن سعد ۵ : ۴۵۰ .[۱۵] . تلخیص الحبیر ۳ : ۱۹۹ ؛ تهذیب الأسماء للنووی ۱ : ۵۵ .[۱۶] . صاغانى مى گوید : ترجیع در اذان تکرار آشکار شهادتین است ؛ نگاه کنید به ، تاج العروس ۵ : ۳۵۱ .[۱۷] . نگاه کنید به ، فتح المالک ۱ : ۷ ؛ وفتح البارى ابن رجب حنبلى ۳ : ۴۱۳ .[۱۸] . فتح المالک ۱ : ۸ .[۱۹] . المجموع ، للنووی ۳ : ۹۰ .[۲۰] . المغنی ، لابن قدامه ۱ : ۴۱۶ ؛ فتح البارى ابن رجب ۳ : ۴۱۴ .[۲۱] . المبسوط ، للسرخسی ۱ : ۱۲۸ ؛ الهدایة ، شرح البدایة ۱ : ۴۱ ، باب الأذان .[۲۲] . المغنی ، لابن قدامه ۱ : ۴۱۶ ـ ۴۱۷ .[۲۳] . الجرح والتعدیل ۹ : ۲۰۶ .[۲۴] . التعدیل والتجریح ، للباجی ۳ : ۱۴۲۵ .[۲۵] . تذکرة الحفّاظ ۲ : ۴۶۶ .[۲۶] . در تهذیب الکمال ۳۲ : ۳۲۱ ، عباس دورى از ابن معین نقل مى کند که : ابن کاسب قابل اعتنا نیست .[۲۷] . میزان الاعتدال ۷ : ۲۷۶ ـ ۲۷۷ ، نگاه کنید به ، الضعفاء الکبیر ، للعقیلی ۴ : ۴۴۶ .[۲۸] . سیر اعلام النبلاء ۱۱ : ۱۵۸ ، نیز نگاه کنید به ، کلام ابن عدى در الکامل ۷ : ۱۵۱ .[۲۹] . الثقات ، لابن حبّان ۹ : ۲۸۵ .[۳۰] . الجرح والتعدیل ۵ : ۲۳۸ .[۳۱] . تحریر تقریب التهذیب ۲ : ۳۲۱ .[۳۲] . نیل الأوطار ۳ : ۳۴۶ .[۳۳] . الآحاد والمثانی ۱ : ۶۵ .[۳۴] . تاریخ البخاری الکبیر ۵ : ۲۸۷ .[۳۵] . الجوهر النقى ۳ : ۲۸۶ .[۳۶] . الجوهر النقى ۱ : ۳۹۴ .[۳۷] . ارواء الغلیل ۳ : ۱۲۰ .[۳۸] . الجوهر النقى ۱ : ۳۹۴ ، جلد ۳ : ۲۸۷ .[۳۹] . نگاه کنید به ، تاریخ ابن معین الدارمى : ۱۶۹ ؛ الکامل فی الضعفاء ۵ : ۷۳ ؛ الضعفاء للعقیلی ۲ : ۳۰۰ ـ۳۰۱ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۱۰۳ .[۴۰] . الجوهر النقى ۳ : ۲۸۷ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۱۰۲ ؛ المغنی فی الضعفاء ۲ : ۴۶۴ ؛ تهذیب الکمال ۲۱ : ۳۰۲ ؛ تهذیب التهذیب ۶ : ۱۸۳ .[۴۱] . تحریر تقریب التهذیب ۳ : ۶۸ .[۴۲] . التاریخ الکبیر ۵ : ۲۸۷ .[۴۳] . میزان الاعتدال ۵ : ۲۱۱ .[۴۴] . لسان المیزان ۴ : ۲۷۱ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۳۹۲ .[۴۵] . معرفه علوم الحدیث : ۷۰ ، النوع الخامس عشر .[۴۶] . الجوهر النقى ۳ : ۲۸۷ .[۴۷] . نصب الرایه ۱ : ۲۶۵ .[۴۸] . الجرح والتعدیل ۲ : ۱۳۰ .[۴۹] . تاریخ بغداد ۶ : ۱۴۹ ـ ۱۵۱ ؛ در این کتاب آمده است : وى ساکن بغداد شد و در آنجا حدیث کرد از یحیى بن سعید قَطّان ، و عبدالرحمان بن مهدى ، و محمّد بن جعفر ، و محمّد بن بکر برسانى و معن بن عیسى …[۵۰] . تهذیب الکمال ۲۸ : ۳۳۶ .[۵۱] . الجرح والتعدیل ۸ : ۲۷۷/۲۷۸ ، ترجمه ۱۲۷۱ .[۵۲] . تهذیب الکمال ۲۶ : ۱۶۳ ؛ تهذیب التهذیب ۹ : ۳۵۸ ؛ التاریخ الصغیر ۲ : ۱۸۳ .[۵۳] . العلل ، لأحمد ۲ : ۴۸۵ ؛ بحر الدم فیمَن مدحه أحمد أو ذمّ درباره کسانى که احمد آنها را ستوده یا نکوهیده است ص۱۴۱ .[۵۴] . تاریخ ابن مَعین ، بروایة الدوری ۱ : ۱۴۷ .[۵۵] . لسان المیزان ۷ : ۳۶۹ ـ ۳۷۰ ؛ تهذیب الکمال ۲۶ : ۱۶۳ .[۵۶] . الجرح والتعدیل ۸ : ۴۳ .[۵۷] . تحریر تقریب التهذیب ۳ : ۲۹۵ .