پس از آگاهى بر بعضى از تحریف هاى بنى امیه ، جاى آن است که اکنون عبارت مبهمى را که کتابهاى صحاح و سنن درباره خبر اِسراء آورده اند ،بررسى کنیم . مفاداین روایات این است که چون جبرئیل براى اِسراء فرود آمد . سه نفر را دید که پهلوى هم خوابیده اند ؟ اسرافیل از جبرئیل پرسید ، او کدام یک از آنها است ؟ پاسخ داد : نفروسطى شان .کسى که در وسط خوابیده بود ، پیامبر گرامى اسلام ، حضرت محمد بود ، اکنون سؤال این است که آن دو نفر دیگر چه کسانى بودند ؟ چرا نامشان مبهم است ؟مسلم در صحیح خود ، و ابو عَوانَه در مسندش و تِرمِذى در سنن خود ، و ابن خُزَیْمَه در صحیحش ، از قتاده از انس بن مالک ـ شاید گفت از مالک بن صَعْصَعَه (مردى از قومش) ـ روایت مى کند که پیامبر فرمود : کنار خانه کعبه بین خواب وبیدارى بودم که شنیدم کسى مى گفت :
یکى از [ این ] سه تا بین دو نفر …[۱] احمد در مسند و نسائى در «المجتبى » و [ بیهقى در ] «السنن الکبرى » ، از قَتاده ، ازانس بن مالک ، از مالک بن صَعْصَعَه نقل مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : هنگامى که کنار کعبه بین خواب و بیدارى بودم ، شنیدم گوینده اى مى گفت : یکى از این سه تا … پس طشتى از طلا آوردند … آنگاه حیوانى برایم آورده شد که کوچکتر از قاطر و بزرگتراز الاغ بود ، سپس با جبرئیل به راه افتادم …[۲] بخارى و دیگران ، این روایت را به پیش از بعثت پیامبر صلى الله علیه وآله بازگردانده اند . درصحیح بخارى و صحیح مسلم ، از شریک بن عبداللّه بن أبى نَمِر روایت شده که گفت :از انس بن مالک ـ درباره شبى که پیامبر از کعبه سیر داده شد ـ شنیدم که براى ما[ چنین ] حدیث مى کرد :پیش از آنکه به پیامبر وحى شود ، در حالى که وى در مسجد الحرام خواب بود ،سه نفر آمدند ، اولى آنها گفت : او کدام یک از آنها است ؟ پس گفت : وسطى شان ، و اوبهترین آنهاست ؛ دیگرى شان گفت : بهترینشان را بگیرید ، آن یکى است . پس آنان راندیدند تا اینکه شب دیگر [ پیامبر ] با چشم قلب آنها را دید که آمدند ـ چه پیامبرچشمش به خواب مى رود و قلبش بیدار است ـ … پس جبرئیل او را دربر گرفت و به آسمان بالا بُرد[۳] . در این تیرگى و ابهام مى بینیم کتابهاى اهل سنّت که به شرح این حدیث پرداخته اند ، جز اندکى از این چند نفر را روشن نمى سازد ، سِنْدى ـ در حاشیه اش برنسائى ـ ضمن تفسیر این حدیث مى گوید : «گفتند : آن دو نفر حمزه و جعفرند …»[۴] . و در شرح مسلم ، باب الاسراء مى خوانیم : روایت شده که ـ در این هنگام ـ پیامبرخواب بود به همراه عمویش حمزة بن عبدالمطلب و پسر عمویش جعفر بن ابى طالب[۵] . در فتح البارى مى خوانیم : اینکه در روایت آمده است : «اوّلى شان گفت : او کدامیک از آنهاست» ، مى رساند که آن حضرت بین گروهى خواب بوده که دست کم دو نفربودند ؛ و نقل شده که در این هنگام حمزة بن عبدالمُطَّلِب و پسر عمویش جعفر بن ابى طالب با او بود[۶] . بناء ـ در فتح الربّانى ـ از حافظ نقل مى کند که گفت : مراد از دو مرد ، حمزه وجعفرند ، پیامبر ـ آن زمان ـ بین آن دو خواب بود[۷] . بارى ، کتابهاى اهل سنّت اسم دو مرد را این چنین آورده اند بى آنکه سند یاروایتى در این زمینه ذکر کنند ، لیکن کتابهاى شیعه امامیّه و اسماعیلیّه و زیدیّه ، باسند ، نام کسانى را که با پیامبر خواب بودند آوردهاند ، و آنان : على و حمزه و جعفرندکه در راست و چپ و پایین پاى پیامبر قرار داشتند .على بن ابراهیم روایت مى کند که از پدرش ، از عبداللّه بن مُغِیْرَه ، از هِشام بن حَکَم ، از امام صادق علیهالسلام که درباره آیه « سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لیلاً »[۸] گفت : از پیامبرروایت شده که فرمود : هنگامى که در کعبه خواب بودم و على در طرف راست وجعفر در طرف چپ و حمزه در پیشاپیش من قرار داشت ، ناگهان صداى بال فرشتگان را [ حس کردم ] و گوینده اى که مى گفت : اى جبرئیل ، به سوى کدام یک مبعوث شدى ؟ جبرئیل پاسخ داد : به سوى این و اشاره به من کرد ، پس گفت : اوبزرگ فرزندان آدم و حوّا است ؛ و این وزیر و وصى و داماد و جانشین او در میان اُمّتش مى باشد ؛ و این عمویش ـ سیّد الشهداء ـ حمزه است ؛ و این پسر عمویش جعفرمى باشد که داراى دو بال سبز است و با آن با فرشتگان در بهشت پرواز مى کند ،واگذارش ، دو دیده اش خواب و دو گوشش شنوا و قلبش بیدار است …[۹] قاضى نُعمان در شرح الاخبار ، از طبرى در حدیثى مرفوع از حُذَیْفه یمانى نقلمى کند که گفت : رسول خدا صلى الله علیه وآله روزى به سوى ما آمد در حالى که حسن وحسین علیهم االسلام را بر دوش داشت ، پس فرمود : این دو بهترین پدر و مادر را ـ در میانمردم ـ دارند ؛ پدرشان على است … تا اینکه فرمود : خداوند روزى که مرا به رسالت برانگیخت ما را ـ من و على و حمزه و جعفر ـ برگزید . آن روز من در کعبه خواب بودم ، على در طرف راست و حمزه در طرف چپ و جعفر در طرفِ پایم خواب بود ،صداى بال فرشتگان بیدارم ساخت ؛ ناگهان چهار فرشته دیدم که یکى شان بههمراهش مى گفت : اى جبرئیل ، به کدام یک از این چهار تا مبعوث شدى ؟ جبرئیل به پایم زد و گفت : به سوى این . پرسید : این کیست ؟ گفت : محمّد ، بزرگ پیامبران .پرسید : در طرف راستش کیست ؟ گفت : على بزرگ اوصیاء ، پرسید : و در طرف چپ او ؟ گفت : حمزه سید الشهداء پرسید : و آن که در نزد پایش است ؟ گفت : جعفرپروازگر در بهشت[۱۰] . شیخ طوسى به اسنادش از ابراهیم بن صالح بن زید بن حسن ، از پدرش ، از امامصادق علیه السلام نقل مى کند که گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : در کعبه به پهلو خواب بودم و على در طرف راست ، و جعفر در طرف چپ ، و حمزه در کنارِ پایم قرار داشتند . پس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فرود آمدند ، از صداى بالشان ترسیدم ، سرم را بالاکردم ، ناگهان شنیدم که اسرافیل از جبرئیل مى پرسد که سوى کدام یک از این چهار تامبعوث شدى و ما با تو برانگیخته شدیم ؟ جبرئیل با پایش [ به من ] زد و گفت : به سوى این …[۱۱] المرشد باللّه ، یحیى بن حسین شجرى ـ از عالمان زیدیه ـ به اسنادش از ابن عباس نقل مى کند که پیامبر در آیه « إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »[۱۲] فرمود : ما خاندانى هستیم که از گناهان پاک اند ؛ بدانید که خدا مرا از میان سهتن از اهل بیت من ، برگزید بر همه اُمتم ، و من بزرگ آن سه نفرم ، و سرور و بزرگ فرزندان آدم تا روز قیامت ، و به این فخر نمى کنم .اهل سده گفتند : اى پیامبر خدا ، نام آن سه نفر را بگو تا آنها را بشناسیم ؟ پیامبردست پاک و مبارکش را گشود ، سپس بلند کرد و گفت : خدا ، من و على و حمزه وجعفر را برگزید ، ما در کعبه خواب بودیم ، پوششى جز جامه هامان نبود ؛ على درسمت راست و جعفر در طرف چپ و حمزه در پایین پاى من قرار داشت ، صداى بال فرشتگان و سردى دست على ـ که گونه ام بر آن بود ـ مرا از خواب بیدار ساخت ،جبرئیل را با سه فرشته دیدم که بعضى از آن سه سؤال مى کرد : اى جبرئیل ، به سوى کدام یک از این سه نفر فرستاده شدهاى ؟ جبرئیل با پایش مرا تکان داد و گفت : به سوى این ، و او بزرگ فرزندان آدم است . یکى از آنها پرسید : او کیست ، نام بِبَر ؟جبرئیل پاسخ داد : این محمّد ، بزرگ پیامبران است ، و این على بهترین اوصیاست ؛ واین حمزه ، سید الشهداء مى باشد ؛ و این جعفر است که دو بال سبز دارد و با آن دربهشت هرجا که خواهد پرواز مى کند[۱۳] . در بررسى سندى این احادیث مى توان گفت : روایتِ على بن ابراهیم ، و مرحوم شرف الدین حسینى [۱۴] که از کتاب «تأویل الآیات» روایت را با سند نقل مى کند [ ازاحادیث معتبر مى باشد ] رجال این دو حدیث ، همه ثقه اند و خدشه اى بر آنها واردنشده است ، و مؤیّد آن روایتى است که قاضى نُعمان مصرى در شرح الأخبار ، وطوسى و المرشد باللّه ، در کتاب امالى شان آورده اند . اگر ما این دو حدیث را با آنچه درباره امام على آمده است که او یکى از بزرگان هفت گانه اهل بهشت مى باشد ـ به نصّ پیامبر[۱۵] ـ جمع کنیم ، این حقیقت را درمى یابیم که بنى اُمَیّه مى خواستنداین احادیث ازنظرها مخفى بماند ، و از نشر و شیوع آنها میان مردم بیم داشتند ، بلکه مى کوشیدندآنها را نابود کنند و به جایشان اخبارى را درباره صحابه بسازند و نشر دهند .براى آگاهى بیشتر در این زمینه ، مى توان دسته اى از احادیث پیامبر و مجموعه اى از آیات را ملاحظه کرد که پیامبر آنها را تفسیر کرده است ؛ با مطالعه آنها درمى یابیم که على و حمزه و جعفر در یک طیف جدا ناپذیر از هم قرار دارند ، و کرامتى بى مانند دراین راستا به آنان اختصاص یافته است .حاکم و ابن ماجَه به سندشان از انس بن مالک روایت کرده اند که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :ما فرزندان عبدالمطلب بزرگان اهل بهشت هستیم ؛ من و على و جعفر و حمزه وحسن و حسین و مهدى .حاکم پس از نقل این حدیث مى گوید : این حدیث ـ بنا بر شرط مسلم ـ حدیث صحیح است ، و بخارى و مسلم آن را نیاورده اند[۱۶] . ابن عساکر به سندش از حبشى بن جُناده روایت مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : خداعرب را از میان همه مردم برگزید ، و قریش را از عرب ، و بنى هاشم را از قریش ، وخدا مرا برگزید و اختیار کرد از میان چند نفر از خاندانم : على و حمزه و جعفر وحسن و حسین[۱۷] . عَطیّه از ابى سعید خُدرى روایت کرده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : بهترین مردمان حمزه و جعفر و على اند[۱۸] . حاکم حَسْکانى به سندش از عبداللّه بن عباس روایت مى کند که درباره آیه « أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ »[۱۹] گفت : این آیه درباره حمزه و جعفر و على نازل شد ؛زیرا خداى متعال بر زبان پیامرش ، در دنیا بهشت را به آنها وعده داد ، پس اینان به آنچه خدا در آخرت وعده داده مى رسند …[۲۰] نیز حاکم حَسْکانى به سندش از عبداللّه بن عبّاس نقل مى کند که آیه زیر[۲۱] را چنین معنا کرد : «از مؤمنان مردانى اند که در عهدى که با خدا بستند ، صادقاند» ، یعنى على وحمزه ، «بعضى از آنها پیمانشان را گذاردند» ؛ یعنى حمزه و جعفر «و برخى منتظرند» ،یعنى على که انتظار اجلش را مى کشد و وفا به عهدى که با خدا بسته و شهادت در راه او را ؛ به خدا سوگند ، شهادت روزى او مى شود[۲۲] . و همچنین به سندش از زید نقل مى کند که گفت : از ابو جعفر ، محمّد بن على [ امام باقر علیهالسلام ] درباره این آیه « « الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دیارِهِم بِغَیْرِ حَقّ »[۲۳] ؛ آنان که از سرزمینشان به ناحق اخراج شدند» پرسیدم ؛ فرمود : درباره على و حمزه و جعفر نازل شد …[۲۴] بارى این سه نفر مانند احاطه مژهها به چشم ، پیامبر را در بر داشتند ، و در آغاز دعوت اسلام ، استوارترین کسان در دفاع از پیامبر بودند و تکیه گاه و امید دیگرانشمرده مى شدند . آنان در برابر همدستى و بسیج قریش براى ریختن خون پیامبر ، باجرأت و شهامت ، اسلامشان را آشکار ساختند .با نگاه به قرآن و احادیث مى توان دریافت که آنها به مرواریدهایى مى مانند که دریک رشته قرار دارند و نظامشان یکى است ؛ حال این سؤال مطرح است که چرا از میان این قافله نام على حذف شد ؟ پاسخ روشن است دشمنان امام على علیه السلام و امویان وکسانى که شیوه آنان را داشتند ، این کار را کردند .و همین دلیل انکارناپذیر بس است که : طرح اذان رؤیایى کوشید حقیقت محمّدى و علوى را تاریک و تیره سازد ، وشیوه اذان آسمانى را از میان بردارد و پایمال کند ؛ وبا وجود این ناکام ماند .و فضایل این سه نفر ـ على و حمزه و جعفر ـ به هم پیوسته و مرتب اند ، تا آنجا کهکانون توجه شاعران شده و به زبان شعر درآمده اند .کمیت در قصیده بائیهاى دلانگیز مى گوید :أولاک نبیّ اللّه منهم وجعفر وحمزة لیث الفَیْلقَین المُجرَّب هُم ما هُم وتراً وشفعاً لقومِهم لفقدانهم ما یُعذَرُ المُتَحَوِّبُ قتیلُ التَّجوبى الذی استوأرت به یساق به سَوقاً عنیفاً ویجنبُ[۲۵] شارح این قصیده مى گوید : کشته تَجوبى همان على بن ابى طالب است ، و تجوب نام قبیله اى است[۲۶] [ ابن ملجم از آن قبیله مى باشد ] .و آنگاه که یکى از شاعران ـ از فرزندان کُرَیْز بن حبیب بن عبد شمس ـ محمّد بنعیساى مخزومى ، به نکوهش و دشنام مى پردازد ، شاعر دیگر در پاسخ ، عیب هاى بنى هاشم را برمى شمارد ، و اینکه در جاهلیّت امرِ لواء و نَدْوَه ، و سِقایه ، و رِفادهبرایشان نبود ؛ و کینه توزى آنان را بر پیامبر و آل او یادآور مى شود و مى گوید :لا لواءٌ یُعَّدُّ یابن کُرَیْز لا ولا رِفْدُ بیتِه ذی السَّناءِ لا حجابٌ ولیس فیکم سوى الکبـ ـر وبُغضِ النبیِّ والشهداءِ بین حاکٍ ومُخَلَّجٍ وطَریدٍ وقتیلٍ یَلْعَنْهُ أهلُ السماءِ ولهم زمزمٌ کذاک وجِبریـ ـلُ ومجدُ السقایةِ الغَرّاءِ[۲۷] ابن ابى الحدید مى گوید : شیخ ما ابو عثمان گفت : مقصود از «شهداء» در این شعر ،على و حمزه و جعفرند ، و «حاکى و مُخَلَّج» ، حَکَم بن ابى العاص است … و «طَرید»دو نفرند : حکم بن ابى العاص و معاویة بن مُغِیْرَة بن ابى العاص ، که هر دو جد پدرى و مادرى عبدالملک بن مروان اند[۲۸] .در هر حال ، نویسنده شک ندارد که تشریع اذان آسمانى است نه رؤیایى ، و على وحمزه و جعفر پیرامون پیامبر بودند [ و دور او حلقه مى زدند و از آن حضرتپاسدارى مى کردند ] لیکن حکومتها و سیاستها به قصد دور ساختن این ویژگى ممتاز از امام على علیه السلام ، نام او را حذف کردند ، و پیداست که این شرافت به آن حضرت از رگ گردن نزدیکتر است ، و این تحریف ، نخستین کار آنان در این زمینه نیست ،بلکه تحریف هاى آنان بى شمار است و کارنامه زندگى شان آکنده از اینگونه کارهاى ناپسند مى باشد .اینکه در حدیث اسراء و معراج مِثال بِلال و صحابه دیگر را آورده اند و مِثال على راذکر نکرده اند ، شاهد دیگرى است بر تحریف اذان آسمانى توسط آنان ، اذانى را که على و فرزندان و اصحابش پذیرفتند .مضمون این سخن را جابر بن عبداللّه انصارى ، و ابو اُمامَه باهِلى ، و بُرَیْدَه ، و انس بن مالک ، و ابو هُریره ، سَهل بن سعد ساعدى ، از پیامبر صلى الله علیه وآله ـ با الفاظى نزدیک به هم ـنقل کرده اند .در روایت جابر ـ که بخارى [۲۹] و مسلم[۳۰] و ابو داود طَیالِسى [۳۱] و احمد[۳۲] و ابن حبّان[۳۳]آن را در کتاب هاشان آورده اند ـ آمده است :پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : بر من نمایان شد که وارد بهشت شدم ، ناگهان رُمَیْضاء ـ زن أبى طلحه ـ را دیدم ، و صداى پایى را شنیدم ، پرسیدم : این چه کسى است ؟ (جبرئیل)گفت : این بلال است . قصرى را دیدم که در آستانه آن کنیزى بود ، پرسیدم : این قصراز چه کسى است ؟ گفت : براى عمر است . خواستم وارد آن شوم ، به آن نگریستم ،غیرتت یادم آمد . عمر گفت : پدر و مادرم فدایت ، اى پیامبر خدا ، آیا من بر تو غیرت مى ورزم ؟!در روایت اَبى اُمامه ـ که احمد[۳۴] و طبرانى [۳۵] و هَیْثَمى [۳۶] آن را در کتاب هاشان نقل کرده اند . مى خوانیم :پیامبر فرمود : وارد بهشت شدم ، جلو خود صداى پایى را شنیدم ، پرسیدم : این صدا چیست؟ [ جبرئیل ] گفت : بلال است . از آنجا گذشتم ؛ پس در این هنگام دریافتمکه بیشتر بهشتیان فقراى مهاجرین[۳۷] و ذریّه مسلمانان اند ، و از ثروتمندان و زنان کمترکسى را دیدم … سپس به سوى یکى از درهاى هشت گانه بهشت روانه شدم ، چون بهدر آن رسیدم [ ترازویى بود ] من در یک کفه آن و امتم را در کفه دیگر گذاشتند منسنگینتر بودم . آنگاه ابو بکر را آوردند و در کفّه اى گذاشتند و همه امت در کفه دیگرترازو نهاده شد ، کفه او برتر بود ؛ عمر آورده شد ، او را در کفه اى و همه امت من را درکفه دیگر نهادند ، عمر رجحان داشت ، یکایک افراد امتم را به من نمایاندند[۳۸] .[ آنها از جلوى من ] مى گذشتند ، پس عبدالرحمان بن عَوْف را دیدم که درنگ وکندى کرد ، سپس بعد از نا امیدى آمد …روایت عبداللّه بن بُرَیْدَه ، به نقل از پدرش ـ که طبرانى [۳۹] ، و ابن ابى شَیْبَه[۴۰] ، و ابنحَبّان[۴۱] ، و احمد[۴۲] ، و تِرمِذى [۴۳] ، و ابن خُزَیْمَه[۴۴] ، و حاکم[۴۵] در کتاب هاشان آورده اند ـچنین است :بامداد ، پیامبر بلال را فرا خواند ؛ پس به او فرمود : اى بلال ، به چه چیز سوى بهشت بر من سبقت گرفتى ؟ بلال گفت : هرگز داخل بهشت نشدم جز اینکه صداى حرکت تو را پیش روى خود شنیدم .روایت انس بن مالک ـ که در مسند عبد بن حُمَیْد آمده[۴۶] ـ چنین است :پیامبر فرمود : به بهشت درآمدم ، صداى پایى شنیدم ، پرسیدم : این صدا چیست ؟گفتند : این بلال است ؛ پس از آن [ ماجرا ] وارد بهشت شدم ، صداى پایى شنیدم پرسیدم : این صدا چیست ؟ گفتند : این غُمَیْضاء دختر ملحان است و او امّ سلیم ، مادرانس بن مالک مى باشد .و اما روایت ابو هُریره ـ که بخارى [۴۷] و مسلم[۴۸] و ابن حبّان[۴۹] در صحاحشان و ابنعساکر در تاریخ دمشق[۵۰] روایت کرده است ـ چنین مى باشد : پیامبر هنگام نماز فجر[ صبح ] به بلال فرمود : اى بلال ، امیدوارترین عملى را که در اسلام انجام دادى ، برایمباز گو ، چه من صداى نعلین تو را در بهشت پیشاپیش خود شنیدم . بلال گفت : عمل امید بخشى نکردم از اینکه در هر ساعتى از شب و روز وضو نگرفتم مگر اینکه با آن ،نماز آن وقت را خواندم .و در روایت سَهْل بن سعد آمده است :پیامبر فرمود : وارد بهشت شدم ، ناگهان سیمایى را دیدم که پیش مى آید ، چوننگاه کردم بلال بود …[۵۱] .ظاهر همه این احادیث این است که پیامبر صلى الله علیه وآله این ماجراها را در هنگام معراج به آسمان دید ، دو روایت دیگر این امر را روشن مى سازد :طبرانى به اسنادش از وحشى بن حَرْب ، از پدرش ، از جدش روایت مى کند که گفت : چون پیامبر به بهشت سیر داده شد ، صداى حرکت آهستهاى را شنید ، پرسید :اى جبرئیل ، این صدا چیست ؟ جبرئیل پاسخ داد : این بلال است .ابو بکر گفت : کاش پدر و مادر بلال مرا را زاده بود ، و مثل بلال بودم[۵۲] .راویان این حدیث ـ که طبرانى آن را روایت کرده ـ ثقه اند .و در مسند احمد[۵۳] ، و مجمع الزوائد[۵۴] ، و الأحادیث المختارة[۵۵] ، و تفسیر ابن کثیر[۵۶] ،از ابن عبّاس نقل شده که گفت : شبى که پیامبر صلى الله علیه وآله به آسمان بالا برده شد و به بهشت درآمد ، از کنار خود صداى نرمى شنید ، پرسید : اى جبرئیل ، این صدا چیست ؟ گفت :این بلال مؤذن است .این احادیث به وجود مثالِ بلال در بهشت اشاره مى کند ، هرچند بعضى از بزرگاندر تضعیف آن کوشیده اند[۵۷] ، و آن را حمل به دیدن در خواب کرده اندنه بیدارى لیکنبا اینگونه سخنان نمى توان از حجیّت این روایت کاست ، زیرا همه مسلمانان خواب پیامبران را حجّت مى دانند ، و چه بسا آنچه را پیامبر دیده معناى دیگرى براى تجسّم اعمال باشد که گروهى از مسلمانان به آن قائل اند .پس از اینها ، به نظر مى رسد مانعى نباشد از اینکه بعضى از روایاتى را بیاوریم که دلالت دارند بر وجود اسم على در عرش و کرسى ؛ و بعید نیست که حکومت امویان ،احادیث پیشین را براى مقابله با این احادیث وضع کرده باشند تا فضائل على را نابودسازند و از اهمیّت آنها بکاهند ؛ و این براساس روشى بود که در پیش گرفتند و براى آن برنامه ریزى کردند ؛ زیرا حدیث رجحان کفّه ابى بکر و [ یا ] عمر بر کفه همه مردم ،تحریف حدیث ثابت از پیامبر است که فرمود : ضربت على در روز خندق برابرى مى کند با عبادت جن و انس[۵۸] .اکنون بعضى از روایاتى را که اشاره دارد به وجود اسم امام على علیه السلام بر ساق عرشمى آوریم :صدوق در «من لا یحضره الفقیه» از على علیه السلام روایت کرده است که پیامبر دروصیّتى به آن حضرت فرمود : اى على ، من نام تو را قرین نام خود در سه جا دیدم و بانظر به آن آرامش یافتم ؛ در هنگام معراج به آسمان چون به بیت المقدس رسیدم ، دیدم بر صخره اش نوشته شده : «خدایى جز خداى یکتا نیست ، محمّد پیامبر اوست ، او رابه وزیرش نیرومند ساختم و یارى اش کردم» ، از جبرئیل پرسیدم : چه کسى وزیر مناست ؟ گفت : على بن ابى طالب .و آنگاه که به سدرة المنتهى رسیدم ، دیدم بر آن نوشته شده : «منم خداى یگانه که جز من خدایى نیست ، محمد برگزیده من است از میان آفریده هایم ، او را به وزیرشتأیید و یارى کردم» ، از جبرئیل پرسیدم : وزیر من کیست ؟ گفت : على بن ابى طالب .و زمانى که از سدرة المنتهى گذشتم به عرش پروردگار جهانیان رسیدم ، دیدم برپایه هاى آن نوشته شده : «همانا ، منم اللّه جز من یگانه خدایى نیست محمّد حبیب من است ، او را به وزیرش تأیید و یارى رساندم . به جبرئیل گفتم : وزیرم کیست ؟ گفت :على بن ابى طالب .پس چون سرم را بالا کردم ، به کانون عرش نظر افکندم ، دیدم نوشته شده : «به درستى که من «اللّه»ام ، خدایى جز من نیست ، محمّد بنده و فرستاده من است ، او را به وزیرش تأیید و یارى کردم »[۵۹] .و نیز صدوق به اسنادش به وَهْب بن مُنَبِّه ، بهطور مرفوع از ابن عباس نقل مى کندکه گفت : پیامبر علیه السلام به على فرمود : چون خداى بزرگ عروجم داد ، ندایى مرا آمد که ،اى محمّد ! گفتم : بلى پروردگار بزرگم ، بلى . پس خداوند وحى سویم فرستاد : اى محمّد ، در چه چیزى «ملأ الأعلى »دشمنى ورزید ؟ گفتم : الهى ، نمى دانم پس خدا فرمود : اى محمّد ، آیا نمى خواهى از آدمیان ، براى پس از خود ، وزیر وبرادر و وصى [ جانشین ] برگیرى ، گفتم : الهى ، چه کسى را برگیرم ؛ تو [ برایم ] اختیار[ و انتخاب ] کن . خدا وحى به من فرستاد : اى محمّد ، از آدمیان ، على بن ابى طالب رابرایت برگزیدم . گفتم : الهى ، پسر عمویم ؟خدا وحى فرستاد : اى محمّد ، همانا على پس از تو ، وارثت و وارث علم توست و صاحب لوائت ـ لواء الحمد ـ در روز قیامت ، و صاحب حوضت که مؤمنان از امتترا که بر او وارد آیند ، سیراب مى سازد .سپس خدا وحى فرستاد : اى محمّد ، من به خود قسم یاد کرده ام که ، از این حوض دشمن تو و دشمن خاندان و نسل پاک تو ، نیاشامد ، به حق مى گویم ، اى محمّد ، همه امتت را وارد بهشت مى کنم جز آن که ابا ورزد . گفتم : الهى ، آیا کسى هست که از ورودبه بهشت خوددارى کند ؟ خدا وحى فرستاد : بلى . گفتم : چگونه ابا مى ورزد ؟خدا وحى سویم فرستاد : اى محمد ، تو را از میان خلقم برگزیدم ، و برایت ـ پساز تو ـ وصى [ و جانشین ] برگزیدم ، و او را نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسى قرار دادم ، جز اینکه بعد از تو پیامبرى نیست ؛ و محبّت او را در قلبت انداختم ، و او را پدر فرزندانت قرار دادم ؛ پس حق او ـ بعد از تو ـ بر امتت مانند حقتوست بر آنان در زمان حیاتت ، از اینرو هرکه حق او را انکار کند ، حق تو را برنتافته است ؛ و هرکه از ولات و دوست داشتن او روى گرداند ، از ولایت و دوستى تو روى مى گرداند . و هرکه چنین باشد از ورود در بهشت ابا ورزیده است .پس به خاک افتادم و سجده شکر به جا آوردم براى آنچه خدا به من بخشید …[۶۰]على بن ابراهیم به اسنادش از ابى بُرْدَه أسْلَمى نقل مى کند که گفت : شنیدم پیامبر به على مى فرمود : اى على ، خدا تو را در هفت جا با من حاضر کرد : نخست آنها شبى بود که به آسمان برده شدم ، جبرئیل به من گفت : برادرت کجاست ؟ گفتم : او را درزمین گذاشتم[۶۱] . گفت : از خدا بخواه ، او را نزدت مى آورد ! پس خدا را خواندم وبى درنگ مثال تو را با خود دیدم و فرشتگان را که به صف ایستاده بودند . پرسیدم : اى جبرئیل ، اینها کیانند ؟ گفت : اینها کسانى اند که خدا روز قیامت به تو بر آنان مباهاتمى کند ، پس نزدیک شدم و به آنچه هست و تا روز قیامت رخ مى دهد سخن گفتم .دوم زمانى بود که براى بار دوم سیر [ به آسمان ] داده شدم ، جبرئیل از من پرسید :برادرت کجاست ؟ گفتم : او را در زمین گذاردم ، گفت : از خدا بخواه ، او را نزد تومى آورد ! خدا را خواندم ، ناگهان مثال تو با من بود ، پس هفت آسمان برایم نمایانشد ، ساکنان و عامران و جایگاه هر فرشته اى را در آنها دیدم …و اما ششم ، زمانى بود که به آسمان سِیْر داده شدم ، خدا همه پیامبران را برایم گردآورد ، با آنان نماز گزاردم ، و مثال تو پشت سر من بود[۶۲] .ودر عیون اخبار الرضا علیه السلام، به سندش از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : چون به آسمان بالا برده شدم ، خداى بزرگ به من وحى کرد و گفت : اى محمّد ، من در زمین نگاهى افکندم ، پس تو را برگزیدم و پیامبر قرار دادم ، و برایت نامى از نام خودم را جدا کردم ، من محمودم و تو محمّد .سپس نگاهى دیگر در زمین انداختم ، از آن على را انتخاب کردم ، و او را وصى وجانشین و همسر دخترت و پدر ذریّه ات قرار دادم ، و اسمى از اسماء خودم را برایشجدا کردم ، من على ّ الأعلى هستم و او على ّ .و فاطمه و حسن و حسین را از نور شما قرار دادم ، ولایت آنها را بر فرشتگان عرضه داشتم ، هر که آن را پذیرفت ، از مقرّبان من شد …[۶۳]و در کمال الدین و تمام النعمه ، به اسنادش به عبدالسلام بن صالح هِرَوى ، از على بن موسى الرضا علیه السلام ، از پدرانش ، از على علیه السلام ، از پیامبر صلى الله علیه وآله ، در حدیث طولانى آمده است :… آنگاه که در پیشگاه پروردگارم بودم ، به ساق عرش نگاه کردم ، دوازده نوردیدم ، در هر نورى سطر سبزى بود که نام هریک از اوصیاى من بر آن نوشته شده بود ،اول آنها على بن ابى طالب بود و آخرشان مهدى امّتم .گفتم : اى پروردگار من ، آیا اینان اوصیاى بعد از مناند ؟ ندا داده شدم : اى محمّد ،اینان اولیاء و احبّا و برگزیدگان و حجّت مناند ، بعد از تو ، بر خلقم ، و اینان اوصیا وخلفاى تو اند ، و بهترین خلقم بعد از تو .به عزّت و جلالم سوگند ، به آنان دینم را آشکار سازم ، و کلمهام را برترى بخشم ،و به آخرشان زمین را از دشمنانم پاک سازم ، و شرق و غرب زمین را به ملکیّت وفرمانروایى او درآورم ، و بادها را به تسخیرش درآورم ، و گردن فرازان را رام اوسازم ، و او را در [ بهره مندى و به کار گیرى ] اسباب [ علوم و فنون ] پیشرفت دهم [ وتوانمند کنم ] ؛ و به لشکریانم یارى اش رسانم ، و به فرشتگانم امدادش کنم تا دعوتم را آشکار سازد و مردم را بر آئین توحیدم گرد آورد . سپس پادشاهى او را ادامه دهم ، وروزها [ دورانها و حکومت ] را بین اولیائم تا قیامت به گردش درآورم[۶۴] .و در اصول کافى ، به اسنادش از امام على علیه السلام ، از پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است که فرمود :… چون به آسمان دنیا بالا برده شدم و جبرئیل نسب [ و وصف ] مرا براى اهل آسمانبیان کرد ، خدا دوستى من و دوستى اهل بیتم و شیعیانشان را در قلب هاى فرشتگان به امانت گذارد ، پس این دوستى تا روز قیامت به امانت نزد آنهاست …[۶۵]پیش از این حدیث سَدِیر صَیْرَفى و عُمَر بن اُذَیْنَه ـ درباره اسراء و معراج ـ گذشت ،و نیز سخن امام صادق علیهالسلام که به او گفت : اى عمر ، این ناصبى ها در اذان و رکوع وسجودشان چه مى گویند ؟!ما این احادیث را بدان جهت آوردیم که بر صحّت سخن امام صادق علیه السلام درباره نواصب تأکید کنیم و نقش آنان را در تحریف امور شریعت ـ به ویژه مسائلى که در آناسم امام على و اهل بیت پیامبر آمده است ـ بیشتر بنمایانیم .تحریفات آنان در تاریخ و شریعت ، به یک مورد و دو مورد محدود نمى شود ،بلکه همه مراحل تشریع را ـ از اسراء تا بى نهایت ـ در برمى گیرد .اگر انسان تاریخ و احادیث را مرور کند و به بررسى واقعى آن ـ بدون تعصب ـبپردازد ، این مطلب را درمى یابد ، و به دهها روایتى دست مى یابد که بر جایگاه [ بلند وشرافت بى مانند ] امام على علیه السلام دلالت دارد ، و ما به خواست خداى متعال در شهادت سوم ، به آنها خواهیم پرداخت .ما قصد سخنپردازى در مثل این موارد را نداریم ، بلکه سخن استاد و شیخِ ابن ابى الحدید را به خوانندگان یادآور مى شویم که [ گفت : ] امویان در تحریف فضایلى کهبراى امام على علیه السلام ثابت شده بود کوشیدند ، و این فضیلتها را براى عثمان و ابوبکر وعمر جعل کردند .اگر ما سَیر تاریخى را دنبال کنیم به تحریفات لفظى و معنوى بنى امیه دستمى یابیم ؛ آنان همچنان که لعنت [ پیامبر را ] نشانه بزرگى و شرف براى لعنت شدگانقرار دادند !! سخن پیامبر را درباره معاویه که فرمود : «خدا شکمت را سیر نکند» ، به دعا درباره او تأویل کردند ، بدین معنا که معاویه روز قیامت با شکم تهى ـ بى آنکه درآن چیزى باشد ـ خواهد آمد[۶۶] .بهترین مثال براى تحریف معنوى ، سخنى است که معاویه در جنگ صفین ،هنگام قتل عمار یاسر ، شایع ساخت ـ زیرا لشکریان سخن پیامبر را زمزمه کردند که به عمار فرمود : تو را گروه باغیه [ و متجاوز ] مى کشد ـ و گفت : از آنجا که على عمّار رابیرون آورده و او را در معرکه جنگ انداخته ، قاتل اوست . امام على علیه السلام چون این سخن [ مغالطه آمیز ] را شنید ، فرمود : بر این اساس باید قاتل حمزه پیامبر باشد ،چه وى او را براى نبرد با مشرکان به کارزار آورد !زشتتر از این ، سخنى است که معاویه براى اهل شام گفت : ما گروه باغیه اى هستیم که خون عثمان را خواهانیم ![۶۷]امویان تحریفات لفظى و معنوى زیادى دارند ، و این بررسى قصد دارد امثال این تحریف ها را در شریعت و تاریخ روشن سازد ، و تأثیرات آن را ـ اینجا ـ در اذان بنمایاند .اینگونه تحقیقات را درباره امویان و عقایدشان در اِسراء و معراج و … نبایدزیاده گویى و خروج از بحث شمرد ، بلکه آنچه را نوشتیم مقصود و مورد نظر بود ، واگر اینها را بازگو نمى کردیم بستر تشریع را ـ که درصدد بیان آن هستیم ـ نمى فهمیدیم.آرى ، بنى امیه افزون بر اینکه دوستدار آل پیامبر نبودند ، و دوستداران آنها رادوست نداشتند ، با دشمنى و کینه توزى و خشونت با آل پیامبر برخورد مى کردند ،مُناوى در فیض القدیر و قُرطُبى در تفسیرش واقعه اى را آورده که بین مروان حکم واُسامة بن زید روى داد .اُسامه از کسانى بود که ـ به نصّ قُرطُبى و غیر او ـ پیامبر را دوست مى داشت . عمربن خطّاب به او پنج هزار درهم بخشید و به پسرش عبداللّه دو هزار درهم ؛ عبداللّه ازراز این کار پرسید . عمر پاسخ داد که به دلیل محبّت پیامبر به اُسامه این کار را کردهاست .قُرطُبى مى نویسد : مروان درست برخلاف این واجب (یعنى محبّت به کسانى که پیامبر آنها را دوست داشت) رفتار کرد ؛ زیرا در حالى که اُسامه به باب خانه رسول خدا نماز مى خواند ، مروان بر او گذشت و گفت : خواستى مردم مکان تو را بنگرند ، مادیدیم ؛ خدا با تو آن چنان که مى خواست رفتار کرد ، و سخن زشتى را بر زبان آورد .اُسامه در واکنش به سخنان او گفت : مرا آزردى ، و تو مردى ناسزاگو و هرزه اى ، و من از پیامبر شنیدم که مى گفت : خدا ناسزاگوى بد دهن را دشمن مى دارد .قُرطُبى پس از نقل این ماجرا مى نویسد : به این دو رفتار بنگر و این دو مرد را با هم مقایسه کن ، بنى امیه با آزار دوستداران پیامبر او را اذیّت کردند و درباره هرکس که مورد توجه پیامبر بود رفتار به عکس داشتند [۶۸] .بنابراین ، لازم است در اینجا یادآور شویم که ، حدیث اسراء به قرآن ثابت است وحدیث معراج به سنّت ـ گرچه بعضى بین آن دو فرق نگذاشته اند و از باب تساهل کلمه اِسراء بر هر دو اطلاق شده است ـ و همین امر باعث شده که اجمال و تفصیل وفریب و تردید در حدیث معراج بیشتر از اخبار اسراء باشد .آیا اجمالگویى اهل سنّت در نقل اخبار معراج ، نا آگاهى آنها به سخنان اهل بیتوحى و نبوّت است ؟ یا اینکه با قصد و به عمد این کار را کرده اند ؟ امید است خواننده پاسخ این سؤال را از آنچه گذشت دریابد، ونیازى به سخن پراکنى و درازگویى نباشد.بارى ، آنچه را ما نوشتیم اشاره اى است به انگیزه هاى امویان و همدستهاى آنان ،در تحریف خبر اذان ، و اینکه چگونه خبر اسراء و معراج را با ماجراى شجره ملعونهمرتبط دانستند و ادّعا کردند که مقصود از آن ، درخت زقّوم است ؛ بلکه چگونه آن رابه مسائل دیگر و قضایاى سرنوشتساز در شریعت و تاریخ ، پیوند زدند ؛ همه اینهابراى ایجاد تردید در مقام و منزلت پیامبر صورت گرفت ، و این سخن که خوابمعراجى پیامبر مشابه اذان است و اثبات درستى آن به شاهد نیاز دارد .در اینجا دو مطلب به نظر مى رسد که پس از طرح دو سؤال روشن مى شود :۱ ـ آیا اذان تنها اعلام براى نماز است یا بیانگر اصول عقاید و ارکان اسلاممى باشد ؟۲ ـ آیا امر اذان توقیفى است ؟ و به فرض توقیفى باشد آیا واجبات توقیفى بامستحبات توقیفى فرق مى کند یا نه ؟پیش از پاسخ به سؤال اول به جاست به حقیقتى مهم و شایان توجه ـ در عبادات وغیر آنها ـ اشاره شود ، و آن این است که ، امور عبادى در شرع ظاهرى دارند و معنا ومقصودى ؛ ممکن است انسان به ظاهر چیزى آگاه شود و آن را ادا کند بى آنکه معنا ومقصود نهایى از آن را دریابد . به عنوان نمونه کسى که تعالیم اهل بیت نبوت را بخواندو بررسى کند به اسرارى در نماز و روزه و زکات و حج و … آگاه مى شود ، و امورى رامى یابد که پیش از آن درباره آنها چیزى نمى دانست و در نگرش نخست از آنها غافل بود .از این نمونه ، روایتى است که صدوق در علل الشرائع مى آورد ، و در آن آمدهاست :گروهى از یهود نزد پیامبر آمدند و سؤالهایى از آن حضرت کردند ، از جمله پرسیدند : اى محمّد ، چرا وضوى شما در اعضاى چهارگانه است که پاکیزه ترین اندامهاى بدن اند ؟پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «چون شیطان آدم را وسوسه کرد ، نزدیک درخت [ ممنوعه ]رفت و به آن نظر افکند ، آب رو [ و نورانیّت چهرهاش ] ناپیدا شد ؛ سپس برخاست وبه سوى آن گام نهاد ، این نخست قدمى بود که به سوى خطا و گناه برداشته شد . آنگاه با دستش از میوه هایى که در آن درخت بود خورد ، پس زیورها و زینت هایش پرید ؛در این هنگام آدم دستش را بالاى سرش گذاشت و گریست . چون خدا توبه اش راپذیرفت و او را آمرزید ، بر او و ذریّه اش شستن این اندامهاى چهارگانه را واجبساخت . امر به شستن صورت براى نگاه آدم به آن درخت است ، و امر به شستن دودست تا آرنج به دلیل خوردن آدم از میوه آن درخت با آنها ، و امر به مسح سر براى آن است که آدم دستش را بالاى سرش گذاشت ، و امر به مسح دو پا ، بدان جهت است کهبا آنها به سوى گناه رفت»[۶۹] .معانى این حدیث این است که ، بنده هنگامى که مى خواهد توجه به سوى خدا کنداعضایش را پاکیزه مى سازد ، و از آنجا که حواس پنجگانه ظاهرى ـ که به آنها خدانافرمانى شد ـ در صورت و دو دست است ، باید انسان ، پیش از آمدن در محضر خدا ،آنها را بشوید . اما سر و دو قدم اندامهاى ابزارى اند ، با آنها انسان مى تواند معصیت کند یا طاعت ، و از حواس پنجگانه شمرده نمى شوند ، سر مرکز اندیشه و قوه خیالى است که انسان را به ارتکاب گناه یا انجام واجب برمى انگیزد ؛ و با پاها انسان به سوى طاعت یا معصیت مى رود .خداى سبحان امر به مسح سر و پا کرده تا انسان از وسوسه هاى شیطانى و بندهاى نفسانى رهایى یابد ، و خود را از پلیدى ها پاک سازد و آنگاه در محضر قدس خدادرآید .براى همین حقیقت بود که ما در کتاب «وضوء النبی» تأکید کردیم بر اینکه ،طهارتِ وضوء ، طهارت حکمى است نه حقیقى ؛ زیرا مؤمن را چیزى نجسنمى سازد ، و با وضو شناخته مى شوند کسانى که خدا را اطاعت مى کنند و آنان که نافرمانى و معصیت خدا را مى کنند[۷۰] .پس از این مقدمه ، اکنون وقت پاسخ به سؤال اول است
ادامه درصفحه . اذان اعلام براى نماز است یا بیان اصول عقاید ؟دنبال کنید
[۱] . صحیح مسلم ۱ : ۱۰۴ ؛ کتاب الایمان ۱ : ۱۴۹ ، باب الاسراء برسول اللّه صلى الله علیه وآله إلى السماوات وفرض الصلوات ، حدیث ۲۶۴ ؛ مسند أبی عوانة ۱ : ۱۰۷ ؛ صحیح ابن خُزَیْمة ۱ : ۱۵۳ ، کتاب الصلاة ، باب بدء فرض الصلوات الخمس ؛ تفسیر القُرطُبی ۲۰ : ۱۰۴ ؛ أُسدُ الغابة ۴ : ۲۸۱ ؛ الدیباج ، للسیوطی ۱ : ۲۰۷ ؛ نیز نگاه کنید به ، جامع البیان ۱۵ : ۴ ؛ سنن الترمذی ۵ : ۴۴۲ ، حدیث ۳۳۴۶ ، کتاب تفسیر القرآن ، باب «من سورة ألم نشرح» .
[۲] . مسند احمد ۴ : ۲۰۷ و۲۱۰ روایت از این کتاب نقل شده است ؛ سنن النسائی ۱ : ۲۱۷ ؛ السنن الکبرى ۱ : ۱۳۸ .
[۳] . صحیح البخاری ۵ : ۳۳ ـ ۳۴ ، کتاب المناقب ، باب «کان النبی تَنامُ عَیْنُه ولا یَنامُ قَلْبُه» ؛ نیز نگاه کنید به ،جلد ۹ : ۸۲۴ ، کتاب التوحید ، باب «وکلّم اللّه موسى تکلیما» ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۴۸ ، کتاب الإیمان ، باب «الاسراء برسول اللّه» ؛ سنن البیهقی ۷ : ۶۲ .ابن حجر مى گوید : این جمله روایت را که «پیش از آنکه به پیامبر وحى شود» خطابى و ابن حزم و عبدالحق و قاضى عیاض و نووى انکار کرده اند . عبارت نووى چنین است : در روایت شریک ، این اوهام آمده که علماء آن را برنتافته اند ، یکى از آنها همین جمله «قبل اَن یوحى إلیه» است ، که غلط مى باشد و عالمان با آن موافقت نکرده اند فتح الباری ۱۳ : ۴۰۹ .
[۴] . حاشیة السندی على النسائی ۱ : ۲۱۷ ، کتاب الصلاة ، باب فرض الصلاة وذکر اختلاف الناقلین .
[۵] . این سخن در حاشیه تفسیر قُرطُبى آمده است : در جایى که گمان مى رفت پیدا نشد تفسیر القرطبی ۲۰ :۱۰۴ .
[۶] . فتح الباری بشرح صحیح البخاری ۱۳ : ۴۰۹ ـ ۴۱۰ ، کتاب التوحید .
[۷] . الفتح الربّانی ۲۰ : ۲۴۸ ؛ نیز نگاه کنید به ، تحفة الأحوذی ۹ : ۱۹۳ .
[۸] . منزّه است آن که بندهاش را شبانه سیر داد .
[۹] . تفسیر على بن ابراهیم ۲ : ۱۳ ؛ تأویل الآیات ۱ : ۲۶۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۳ : ۱۰۰ .
[۱۰] . شرح الأخبار ۱ : ۱۲۰ ـ ۱۲۱ ، حدیث ۴۶ .
[۱۱] . الأمالی ، للطوسی : ۷۳۱ ، مجلس یوم الجمعة ۲۳ ذی الحجة ، سال ۴۵۷ه
[۱۲] . به درستى که خدا خواست پلیدى را از شما خاندان ببرد ، و ناب وخالص و پاکتان کند .
[۱۳] . الأمالی الخمیسیّة : ۱۵۱ .
[۱۴] . وى از بزرگان قرن دهم هجرى است .
[۱۵] . بدن مثالى علی علیه السلام پیش از آنکه آن حضرت درگذرد ، در بهشت بود ، و پیامبر در شب معراج آن را دید م .
[۱۶] . المستدرک على الصحیحین ۳ : ۲۱۱ متن روایت از این کتاب است ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۳۶۸ ، باب خروج المهدی ، حدیث ۴۰۸۷ (در این کتاب آمده است : ما فرزندان عبدالمطلب) ؛ طبقات المحدّثین باصفهان ۲ : ۲۹۱ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱۱ : ۷ .
[۱۷] . کنز العمّال ۱۱ : ۷۵۶ ، حدیث ۳۳۶۸ به نقل از ابن عساکر .
[۲۲] . شواهد التنزیل ۲ : ۶ ، حدیث ۶۲۸ ؛ نیز نگاه کنید به ، التبیان ۵ : ۳۱۸ ؛ تفسیر القمّیّ ۲ : ۱۸۸ .
[۲۳] . سوره حج : ۴۰ .
[۲۴] . شواهد التنزیل ۱ : ۵۲۱ ، حدیث ۵۵۲ .
[۲۵] . اینان کسانى اند که پیامبر خدا از میان آنهاست و نیز جعفر و حمزه شیر آزموده لشکر . کجا چنین کسانى مى توان یافت ! آنان خونخواه و حامى قومشان بودند که براى فقدانشان ناله جانسوز رواست .
[۲۶] . الروضة المختاره : ۴۰ .
[۲۷] . اى ابن کُرَیْز ، نه لِواء [ و پرچمدارى ] برایتان بود و نه رِفد [ و پذیرایى از حاجیان ] خانه بلند مرتبه خدا .پرده دار کعبه نیز نبودید ، و در شما جز خودخواهى و دشمنى با پیامبر و شهداء دیده نشد .حاکى و مُخلج و طرید و قتیل که اهل آسمان لعنتش کردند .و براى بنى هاشم زمزم است و جبرئیل و شرافت بس بزرگِ سقائى حاجیان .
[۲۸] . نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ۱۵ : ۱۹۸ ـ ۱۹۹ .
[۲۹] . صحیح البخاری ۵ : ۷۰ ، حدیث ۱۹۹ ، باب مناقب عمر بن خطّاب متن روایت از این کتاب است .
[۳۰] . نگاه کنید به صحیح مسلم ۴ : ۱۹۰۸ ، حدیث ۲۴۵۷ ، باب فضایل اُمّ سلیم ، اُم انس بن مالک و بلال ، و نیز صفحه ۱۸۶۲ ، باب فضایل عمر بن خطّاب ، حدیث ۲۳۹۴ .
[۳۱] . مسند ابى داود الطَیالِسى : ۲۳۸ ، حدیث ۱۷۱۵ و۱۷۱۹ روایت محمّد بن مُنْکَدِر از جابر .
[۳۲] . مسند احمد ۳ : ۳۸۹ ـ ۳۹۰ .
[۳۳] . صحیح ابن حبّان ۱۵ : ۳۰۹ ، فی ذکر قصر عمر فی الجنّة ، وص۵۵۹ ، فی ذکر ایجاب الجنة لبلال ، و نیز جلد ۱۶ ، ۱۶۱ ، فی ذکر ام حرام فی الجنة .
[۳۴] . مسند احمد ۵ : ۲۵۹ .
[۳۵] . المعجم الکبیر ۸ : ۲۸۱ ، حدیث ۷۹۲۳ به اختصار ؛ مسند الرُویانى ۲ : ۲۷۷
[۳۶] . مجمع الزوائد ۹ : ۵۹ ، و جلد ۱۰ : ۲۶۲ .
[۳۷] . عدم ذکر انصار در این حدیث شایان توجه است .
[۳۸] . عثمان و امیرالمؤمنین على علیه السلام در این حدیث ذکر نشده است ؛ به نظر مى رسد خوارج در وضع این حدیث نقش داشته باشند .
[۴۳] . سنن الترمذی ۵ : ۶۲۰ ، حدیث ۳۶۸۹ متن روایت از این کتاب است .
[۴۴] . صحیح ابن خزیمه ۲ : ۲۱۴ ، حدیث ۱۲۰۹ .
[۴۵] . المستدرک على الصحیحین ۱ : ۳۱۳ ، و جلد ۳ : ۲۸۵ .
[۴۶] . منتخب مسند عبد بن حمید : ۳۹۹ ، حدیث ۱۳۴۶ .
[۴۷] . صحیح البخاری ۲ : ۴۹۹ ، کتاب التهجّد باللیل ، باب فضل الطهور باللیل والنهار ، حدیث ۱۰۷۴ متن روایت از این کتاب است ، و جلد ۵ : ۹۳ ، کتاب فضایل أصحاب النبی ، باب مناقب بلال بن أبی رباح .
[۴۸] . صحیح مسلم ۴ : ۱۹۱۰ ، باب من فضایل بلال ، حدیث ۲۴۵۸ .
[۵۳] . مسند احمد ۱ : ۲۵۷ متن روایت از این کتاب است .
[۵۴] . مجمع الزوائد ۹ : ۳۰۰ .
[۵۵] . الأحادیث المختارة ۹ : ۵۵۲ .
[۵۶] . تفسیر ابن کثیر ۳ : ۱۴ .
[۵۷] . فیض القدیر ۳ : ۵۱۷ ؛ فتح الباری ۳ : ۲۶ ـ ۲۷ ؛ نیل الأوطار ۳ : ۸۱ ؛ تحفة الأحوذی ۱۰ : ۱۲۰ .
[۵۸] . شرح المقاصد ، للتفتازانى ۵ : ۲۹۸ .
[۵۹] . من لا یحضره الفقیه ۴ : ۳۷۴ ؛ در کتاب تاریخ دمشق ۴۷ : ۳۴۴ ، به سند خود از حُمَیْد بن طویل ، از انس بن مالک آمده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : چون عروج داده شدم ، دیدم بر ساق عرش نوشته شده : «لا إله إلاّ اللّه ، محمّداً رسول اللّه ، أیّدتُه بعلیّ ونَصرتُه بعلیّ» .
[۶۰] . کمال الدین وتمام النعمة : ۲۵۰ ـ ۲۵۱ ؛ و نیز نگاه کنید به ، تفسیر نورالثقلین ۴ : ۴۷۰ .
[۶۱] . این جمله در این حدیث ، ترجمه عبارتِ «خَلَّفتُه ورائی» مى باشد . م
[۶۲] . تفسیر على بن ابراهیم ۲ : ۳۳۵ ـ ۳۳۶ ، تفسیر سوره نجم ؛ و به نقل از آن در تفسیر نورالثقلین ۵ : ۱۵۸ ،سوره نجم ، حدیث ۵۵ .
[۶۳] . عیون أخبار الرضا علیه السلام ۲ : ۶۱ .
[۶۴] . کمال الدین وتمام النعمة : ۲۵۶ .
[۶۵] . الکافی ۲ : ۴۶ ؛ کتاب الإیمان والکفر ، باب نسبة الإسلام ، حدیث ۳ .
[۶۶] . عجیبتر از این ، سخن ابن کثیر است که مى گوید : معاویه از این دعوت در دنیا و آخرت بهره مند شد .اما در دنیا ، چون امیر شام شد هر روز هفت بار کاسه اى برایش مى آوردند که در آن گوشت زیاد و پیاز بود و از آن مى خورد ، و در روز هفت بار گوشت مى خورد ؛ و نیز حلوا و میوهه اى زیادى ، و با وجود این مى گفت : به خدا سوگند سیر نشدم ، بلکه [ از خوردن ] خسته شدم . و پیداست که هر پادشاهى میل دارد این نعمت و معده [ و خوراک ] را داشته باشد .و اما در آخرت … پیامبر فرمود : بار خدایا ، من بشرم ، پس هر بندهاى را که دشنام دادم تازیانه زدم ، یا نفرینش کردم ولى شایسته نفرین نبود ، آن را کفاره و مایه تقرّب او نزدت در روز قیامت قرار ده . و این حدیث فضیلتى است براى معاویه البدایة والنهایة ۸ : ۱۲۳ .
[۶۷] . الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۴۶ .
[۶۸] . تفسیر القرطبی ۱۴ : ۲۴۰ ؛ فیض القدیر ۱ : ۶۱۸ به نقل از تفسیر قرطبى