بخش چهارم-رفع ذکر پیامبر صلى الله علیه وآله از سوى خدا
ما مى دانیم که ذکر و یاد پیامبر را خدا در قرآن بلند ساخت ، و برخلاف پندار ابوسفیان و معاویه و امویان و کسانى که بر شیوه آن هایند ، این کار یک امر ربّانى است .بعضى از سخنان عالمان و مفسّران ، در این زمینه ، چنین است :شافعى مى گوید : ابن عُیَیْنَه خبر داد به ما از ابن نَجیح از مجاهد درباره این آیه« وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، [ خدا ] فرمود : یاد نمى شوم مگر اینکه تو با من یاد مى شوى«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»[۱] .مقصود از این روایت ، ذکر و یاد پیامبر در شهادت به ایمان و اذان است ؛ و احتمالمى رود ذکر آن حضرت هنگام تلاوت قرآن ، و انجام عبادات ، و خوددارى ازمعصیت باشد .و نَووى در شرح بر صحیح مسلم ، پس از نقل این سخن از شافعى ، مى گوید : اینتفسیر ـ در روایتى مرفوع[۲] ـ از پیامبر صلى الله علیه وآله ، از جبرئیل ، از پروردگار عالم نقل شدهاست …[۳]در مصنّف ابن ابى شیبه کوفى آمده است : براى ما حدیث کرد ابن عُیَیْنَه ، از ابننَجیح از مجاهد [ که در تفسیر این آیه گفت : ] « وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ »[۴]گفته مى شود : ا
ین مرد از چه نژادى است ؟ مى گویى : از عرب . گفته مى شود : از کدام[ طایفه ] عرب ؟ مى گویى : از قریش .« وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، ذکر نمى شوم مگر آنکه ذکر مى شوى ، «أشهد أن لا إله إلاّ اللّهوأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»[۵] .و نیز ابن ابى شَیْبَه به نقل از شریک بن عبداللّه ، از ابن شُبْرُمَه از حسن در تفسیرآیات سوره انشراح مى گوید : « أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ » یعنى سینه ات آکنده از حکمت وعلم شده ، « وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ * الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ » ، گفت : چه سنگین است بارپشت ! « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، بلکه نام خدا ذکر نمى شود مگر اینکه تو با آن ذکرمى شوى [۶] .حِصنى دِمَشْقى در تفسیر آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، به نقل از ابن عبّاس مى گوید :مقصود [ از بالا بردن یاد پیامبر ، ذکر او در ] اذان و اقامه و تشهّد [ نماز ] و خطبه برمنبرهاست ، اگر کسى خدا را بپرستد و در هر چیزى او را تصدیق کند ، [ و با وجوداین ] شهادت ندهد که محمّد پیامبر خداست ، [ عبادت و خدا باورى او ] پذیرفتهنمى شود و برایش سودى نمى بخشد ، و کافر به شمار مى رود .در حدیث ابى سعید خُدرى رضى الله عنه آمده است که ، پیامبر از جبرئیل از این آیه« وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » پرسید ، گفت : خداى بزرگ مى گوید : چون نام من ذکر شود ،نامت با نام من ذکر گردد .و قَتاده گفت : خدا ذکر محمّد را در دنیا و آخرت بالا برد ، و گفتهاند : خدا ذکر او رابلند ساخت با گرفتن پیمان از پیامبران و الزام آنان به ایمان و اقرار به آن حضرت .و گفته شده ، خدا فرمود : «ما ذکرت را بلند ساختیم» تا گناهکاران رتبه و منزلت تورا در نزدم بشناسند و براى آنکه از آنان درگذرم به تو پناه آورند ، پس من خواسته شانرا رد نمى کنم و زود در دنیا و یا با تأخیر در آخرت ، برمى آورم ، و کسى را که به توتَوَسُّل جوید نا امید نمى کنم ، هرچند کافر باشد [۷] .ابن کثیر در «البدایة والنهایة» ، در معناى « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، مى نویسد :هیچ سخنرانى و شفاعت کننده و نمازگزارى نیست مگر آنکه صدا مى زند :«أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، پس خدا ، در شرق و غرب زمین ،نام پیامبر را قرین نام خود کرد و همین شهادت سر آغاز هر نماز واجب است .وى سپس حدیث ابن لَهِیْعَه را از دَرّاج ، از ابى الهَیْثَم ، از ابى سعید مى آورد که درباره آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، پیامبر به نقل از جبرئیل گفت : خدا فرمود : آنگاه کهذکر شوم ، ذکر شوى [۸] .طَبَرى در جامع البیان مى گوید : براى ما حدیث کرد ابن عبد الأعلى گفت : براى ماحدیث کرد ابن ثَور ، از مَعْمَر ، از قَتاده درباره آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » که پیامبر فرمود :ابتدا به عبودیت کنید و سپس به رسالت ، از مَعْمَر معناى این سخن را پرسیدم ، گفت :عبودیت این است : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأشهد أنّ محمّداً عبدُه» ، و رسالت اینکهمى گویى «عبدُه ورسولُه» .براى ما حدیث کرد بِشر ، گفت : براى ما حدیث کرد یزید ، گفت : براى ما حدیثکرد سعید ، از قَتاده در معناى « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » [ که گفت ] : خدا ذکر و یاد او را دردنیا و آخرت بلند ساخت ؛ هیچ خطیب و تشهدگوى و نمازگزارى نیست جز اینکهندا مى زند : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأشهد أنّ محمّداً رسولُ اللّه» .براى من حدیث کرد یونس ، گفت : به ما خبر داد ابن وَهْب ، گفت : به ما خبر دادعَمرو بن حَرْث ، از دَرّاج ، از ابى هَیْثَم ، از ابو سعید خُدرى ، از پیامبر که فرمود :جبرئیل نزدم آمد ، پس گفت : پروردگار من و تو مى گوید : چگونه ذکرت را بالا بُردم ؟فرمود : خدا [ خود ] داناتر است .جبرئیل گفت : [ خدا مى فرماید : ] هنگامى که ذکر مى شوم تو با من ذکر مى شوى [۹] .ابن جوزى در تفسیر « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » پنج قول ذکر مى کند :۱ ـ ابو سعید خُدرى از پیامبر روایت مى کند که آن حضرت معناى این آیه را ازجبرئیل پرسید . گفت : خداى بزرگ مى گوید : آنگاه که ذکر شوم تو همراه من ذکرمى شوى . قَتاده گفت : هیچ سخنران و تشهد خوان و نمازگزارى نیست مگر آنکهمى گوید : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ؛ و این قول جمهور است .۲ ـ یحیى بن سلام مى گوید : یعنى ما به نبوت ذکرت را بلند ساختیم .۳ ـ ماوَرْدى حکایت مى کند : یعنى ما ذکر تو را در آخرت بلند کردیم ؛ چنانچه دردنیا ذکرت را بلند ساختیم .۴ ـ یعنى ما ذکرت را نزد فرشتگان آسمان بلند کردیم .۵ ـ به معناى پیمان گرفتن از پیامبران و الزام و اقرار آنان به برترى پیامبر اسلاماست ، که این دو را ثَعْلَبى حکایت مى کند[۱۰] .
اهل بیت و رفع ذکر پیامبر صلى الله علیه وآله
و از این رهگذر بود که امامان اهل بیت علیهم السلام این افتخار را مى ستودند ، و آن راپاسخى کوبنده بر دشمنان پیامبر و دشمنانشان قرار مى دادند ؛ آنان که مى خواستند اینرفع ذکر را تحریف کنند و آن را به مرتبه خواب و پیشنهاد بعضى از صحابه ، تنزلدهند ، و بر آن بودند نور خدا را ـ که خاموش نشدنى است و خدا درخشش آن را بهکمال مى رساند ـ خاموش سازند .یُرید الجاحدونَ لیُطْفِؤُوه ویَأْبَى اللّهُ إلاّ أن یُتمَّهمنکران قصد دارند نور خدا را خاموش سازند ؛ و خدا جز به کمال رساندن نورشرا برنمى تابد .امام على علیه السلام ، پس از وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام با ـ پسر عمویش ـ پیامبر صلى الله علیه وآلهشیونى شگفت دارد . او در حالى که اشکها بر گونه هایش سرازیر شده بود ، رو به قبرپیامبر کرد و گفت :سلام بر تو اى رسول خدا ، سلام وداع کنندهاى که از روى دلتنگى و براىجدا شدن ، سلام نمى کند ، اگر از اینجا باز مى گردم به جهت خستگى و اگربرمى خیزم بدگمان به وعده خدا بر صابران نیستم ، چه صبر [ با انگیزهمتعالى ] خجسته و زیباست .اگر چیرگى سلطه جویان بر ما نبود ، پیوسته در اینجا مى ماندم ، و نزد تومعتکف مى شدم ، و بر این مصیبت بزرگ ، همچون مادرى که جوانش را ازدست داده ، مى گریستم .اى رسول خدا ، در محضر خدا ، دخترت پنهانى دفن شد … با آنکه زمانى اندکاز رحلت شما نگذشته و آوازه و یاد تو باقى است .پس اى رسول خدا ، شِکوه من به سوى خداست ، و نیکوترین دلدار من توهستى ، درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد[۱۱] .در این ناله جانسوز ، آشکارا مطرح شده که سلطه جویان شأن پیامبر صلى الله علیه وآله واهلبیت او را پایین آوردند یا به این کار دست یازیدند ، و این کار بى درنگ پس ازدرگذشت پیامبر صورت گرفت در حالى که نام و یادش کهنه نشده بود .امام على علیه السلام اگر مى توانست ، مقام پیامبر را در همان جاى بلندى که خدا نهاده بودقرار مى داد ، لیکن شرایط ناگوار و سخت و آشفته و توانفرسایى که آن حضرت را دربرگرفته بود ، این فرصت را آماده نساخت . پس ذکر پیامبر نزد آنان که به دنیا پرداختندو پیامبر و یاد او را رها کردند یا نزدیک بود چنین کنند ، کاهش یافت ، و چنین است کهامام على علیه السلام مى گوید : اگر سلطه اینها بر ما نبود ، پیوسته نزد قبر تو مى ماندم ، و بااعتکاف نزدت درنگ مى کردم .حضرت فاطمه علیه االسلام نیز در خطبه اى که در مسجد پیامبر خواند به همین مسئلهاشاره مى کند ، و اینکه کسانى مى خواهند نور خدا را خاموش سازند و منزلت پیامبر راپایین آورند ، با آنکه پیامبر تازه درگذشته و از یادها نرفته است :و آنگاه که خدا براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه برگزیدگانش را پسندید ،نشانه نفاقتان آشکار شد و جامه دین کهنه گشت و گمراهان سکوتشان راشکستند … در حالى که هنوز پیامبر در یادها بود و زخم درگذشت او همه را دراندوه خود داشت و جراحت این مصیبت بهبود نمى یافت ، و پیامبر قبر نشدهبود …پس آتشگیره ها را برافروختید و آن را شعله ور ساختید ، و نداهاى اغواگرانهشیطان را پاسخ دادید ، و براى خاموش کردن انوار درخشنده دین آماده شدیدو قصد کردید که سنّت پیامبر برگزیده خدا را واگذارید[۱۲] .و از این روست که فاطمه علیه االسلام نزد قبر پیامبر صلى الله علیه وآله مى گریست و مى گفت : بهمصیبت بهترین پدر گرفتار آمدم ، اى رسول خدا ، چقدر شوق دیدار تو را دارم ! وآنگاه مى سرود :إذا مات یوماً میّت قَلَّ ذکرهُ وذکرُ أبی مُذ مات واللّه أکثرهرگاه کسى بمیرد یاد او اندک شود ؛ و یاد پدرم (نزد من) از روزى که درگذشته ، بهخدا سوگند بیشتر شده است[۱۳] .حضرت فاطمه علیه االسلام به این سخن اشاره دارد به اینکه خداى متعال در حیات پیامبرذکر او را بلند ساخت و مقدّر کرد که پس از وفات [ نیز ] ذکرش بلند باشد ، هرچندکسانى مى پنداشتند که او فرزند پسر ندارد و چون درگذرد یادش از بین برود وگروهى با عروج آن حضرت و قرین شدن نامش با نام پروردگار جهان ، مرتد شدند ودسته اى به خشم آمدند و در برابر آن موضع گرفتند که این [ ذکر نام محمّد پس از نامخدا ] به پیشنهاد عمر یا خود پیامبر بوده است ، و با این کار قصد نابودى و دفن نام آنحضرت را داشتند .همه این تلاشها براى تحریف ناکام ماند و شکست خورد ، و ذکر و نام پیامبرجاودان شد ؛ در اذان و تشهّد و هر جا که نام خدا به زبان مى آید .سخن امام حسن علیه السلام به معاویه در این زمینه گویاست ، آنجا که معاویه مى خواستمنزلت حضرت على علیه السلام را ناچیز جلوه دهد و نام او را از میان ببرد ، امام حسن علیه السلام بهاو گفت : اى کسى که نام على را به میان آوردى ، بدان که من فرزند على هستم و تومعاویهاى که پدرت صَخْر است ؛ مادر من فاطمه است و مادر تو هند ، و جدّ من رسولخداست و جد تو حَرْب ، و جده من خدیجه است و جده تو قُتَیْلَه ؛ پس میان ما و شما،لعنت خدا بر کسى باد که گمنامتر است و خاندان پستتر دارد و بدسابقه تر است وکفر و نفاقش قدیمى تر مى باشد .طایفه اى از اهل مسجد گفتند : آمین .فضل مى گوید : یحیى بن مَعین گفت : و ما هم آمین مى گوییم .ابو عُبَیْد گفت : ما نیز آمین مى گوییم . ابو الفَرَج گفت : من هم مى گویم : آمین[۱۴] فاجعه غمانگیز کربلا و قضیه امام حسین علیه السلام آنچه را گفتیم تأکید مى کند . امام علیه السلامبراى اصلاح در اُمت جدش بیرون آمد ، چون دید تحریف ها ـ یکى پس از دیگرى ـ بهدین چسبانیده مى شود ، و دریافت که آنان مى خواهند نور خدا و پیامبرش را خاموشکنند .حضرت زینب علیه االسلام آنجا که یزید را مخاطب قرار داد ، به همین حقیقت اشاره کرد :اى یزید ، نیرنگ هایت را به کار بند ، و هرچه توانى بکوش ، سوگند به خدایىکه ما را به وحى و قرآن و نبوت ، شرافت بخشید و برگزید ، تو به کرانه مانمى رسى و به آنچه ما دست یافتیم دست نمى یابى ، و تو نمى توانى ذکر ما رامحو کنى و سخن وحى را بمیرانى ؛ و ننگ این کار از تو پاک نمى شود ؛ و رأىتو سست و تباه است ، و روزگارت چند صباحى بیش نیست و جمعت پراکندهخواهد شد ، روزى که منادى ندا کند ، هان ! لعنت خدا بر ظالم تجاوزگر …[۱۵]گویا امام سجّاد علیه السلام مى خواهد به همین قضیه اختلاف در اذان و دشمنى با معاویه باذکر اسم پیامبر در اذان ، بنگرد [ و ذهن ها را ناخودآگاه به آن متوجه سازد ] آنجا که بهیزید ـ که دستور مى دهد اذان گوید تا سخن امام در مسجد دِمَشْق قطع شود ـ کنایهمى زند .در تاریخ آمده است که امام سجاد علیه السلام به یزید گفت : اجازه بده تا به این چوبها[ منبر ] بالا روم … یزید امتناع کرد . مردم گفتند : اى امیر مؤمنان ، اجازه اش ده تا منبررود ، شاید چیزى از او بشنویم ! یزید به آنان گفت : اگر به منبر رود فرود نمى آید مگراینکه من و آل ابوسفیان را رسوا سازد ! گفتند : سخن این مرد چه ارزشى دارد ؟! وپیوسته اصرار کردند تا اینکه یزید اجازه داد . پس امام علیه السلام به منبر بالا رفت ، حمد وثناى خدا را بر زبان آورد و گفت :اى مردم ، شش ویژگى به ما داده شده است و به هفت فضیلت از دیگرانممتازیم : به ما علم داده شده و حلم و … و برترى ما به این است که ، پیامبربرگزیده ، محمد ، از ماست ، صِدّیق و طیّار از ما خاندان مى باشد ، و شیر خدا وپیامبر و سرور زنان جهانیان ، فاطمه بتول ، از ماست ؛ و دو سبط این امت و دوآقاى جوانان اهل بهشت از ما خاندان است .[ اى مردم ] هرکه مرا مى شناسد مى داند که هستم ، و آن که نمى شناسد او را ازحسب و نسب خود آگاه مى سازم : من فرزند مکه و مِنایم ، من فرزند زمزم وصفایم … من فرزند کسى هستم که بر بُراق قرار گرفت و به پرواز درآمد ، منفرزند کسى ام که از مسجد الحرام به مسجد الاقصى بُرده شد ـ پس منزّه استسَیْر دهنده او ـ من فرزند کسى ام که جبرئیل او را به سدرة المنتهى بُرد ، منفرزند کسى ام که نزدیک ونزدیک تر شد وبه فاصله دو کمان یا نزدیکتر رسید،من فرزند کسى ام که با فرشتگان آسمان نماز گزارد ، من فرزند کسى ام که خداىبلند مرتبه وحى کرد به او آنچه وحى کرد ؛ من فرزند محمد مصطفى ام …[۱۶]و پیوسته او به این شیوه خود را معرفى مى کرد تا اینکه ناله مردم به گریه و شیونبلند شد ، و یزید ترسید که فتنه افتد [ و شورش شود ] از مؤذن خواست اذان بگوید ،پس امام علیه السلام سخنش را قطع کرد و ساکت ماند .چون مؤذن بانگ برآورد : «اللّه اکبر» ، على بن حسین گفت : تکبیر گفتى بزرگى راکه [ به چیزى و کسى ] مقایسه نمى شود ، و به حواس درک نمى گردد ، و چیزىبزرگتر از «اللّه» وجود ندارد . چون گفت «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» ، على بن حسینفرمود : شهادت مى دهد به آن ، مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم .چون مؤذن گفت : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، على بن حسین از بالاى منبر رو بهیزید کرد و گفت : اى یزید ، این محمّد ، جد من است یا تو ؟ اگر گمان کنى که جدتوست ، به دروغ رسوا مى شوى ، و اگر بگویى جد من است ، چرا عترتش را کشتى ؟[۱۷]در این خطبه سه نکته مهم شایان توجه است :۱ ـ یزید بیم داشت از اینکه امام سجاد علیه السلام رسوایى هاى او و معاویه و آل ابوسفیانرا باز گوید ؛ در حالى که امام در این خطبه از شرک ابو سفیان و معاویه و ملعون بودنآنان [ در قرآن ] آشکارا سخنى به میان نیاورد ، و نیز از هند و سابقه زشت او درجاهلیّت ، و شکافتن بدن حمزه و مسائلى مانند آن چیزى نگفت ؛ چه رسوایى[ بزرگ ] براى آنان ، بیان حقایق درخشان بود ، و آنچه را با تحریف تغییر داده بودند و بیان مقامات پیامبر و منزلت عترت او .۲ ـ بخش مهمى از این خطبه به حقیقت اسراء و معراج مى پردازد ؛ زیرا به بعضى ازتفصیلهاى آن عنایت بیشترى مى باشد ، و تأکید بر این حقیقت که پیامبر با همین بدنعینى به اسراء و معراج رفت ، و آنگونه که امویان ادعا مى کنند ، این پدیده در رؤیا وخواب رخ نداد .پیداست که در اسراء و معراج ، بلند ساختن ذکر پیامبر است و تشریع اذان و نماز ؛و در پى آن بلند کردن ذکر آل پیامبر صلى الله علیه وآله .نیز این خطبه آشکار مى سازد که لقب «صِدّیق» ویژه حضرت على علیه السلام است نه غیراو ، و حضرت فاطمه علیه االسلام «سیّدة نساء العالمین ـ سرور زنان جهان» مى باشد ؛ و اینکهمى گویند ابو بکر «صدّیق» است و نام او بر ستون عرش [ خدا ] حک شده ، سخنتحریف شده است، در حقیقت على «صِدّیق» است و نام او بر عرش نوشته شده است.حضرت فاطمه علیه االسلام ابو بکر را در این سخن که خود را صِدّیق خواند ، تکذیب کردو گفت : «به راستى دروغ بزرگى را بافته اى »[۱۸] .همچنین امام على علیه السلام ادعاى صِدّیق بودن را براى ابوبکر دروغ خواند و فرمود :من بنده خدا و برادر رسول اویم ، و منم صِدّیق اکبر ، پس از من کسى این سخن رانمى گوید مگر آنکه دروغگوست و به دروغ آن را به خود مى بندد . من هفت سال پیشاز مردم ، نماز گزاردم[۱۹] .و در جاى دیگر آن حضرت مى گوید : من صِدّیق اکبرم و فاروق اول ؛ پیش ازابوبکر اسلام آوردم و قبل از او نماز گزاردم[۲۰] .مُعاذ مى گوید شنیدم على بر منبر بصره خطبه مى خواند و مى گفت : منم صِدّیقاکبر ؛ قبل از آنکه ابوبکر ایمان آورد ، ایمان آوردم ، و پیش از آنکه مسلمان شود اسلامآوردم[۲۱] .بعد از این شناخته نشد ـ که در فرهنگ جامعه ـ که راستگو و که دروغگو است ، وچه کسى «صدّیق» و که «صِدّیقه» مى باشد ؟[۲۲] پیش از این گذشت که معاویه هر فضیلتىرا که براى على بود تحریف کرد و آن را براى غیرش قرار داد .۳ ـ چون یزید به مُؤذِّن دستور اذان داد تا سخن امام را قطع کند ، امام سجاد علیه السلام بهتوضیح هریک از جملات اذان پرداخت ، تا با کنایه بفهماند که کسانى الفاظ اذان را برزبان مى آورند بى آنکه مفاهیم آن را دریابند ؛ چه اذان در بردارنده مفاهیم اسلام و وجهدین مى باشد و به وحى ثابت شده است ؛ با خواب و پیشنهاد بعضى صحابه پدیدنیامده و تنها اعلام براى نماز نیست که قابل زیاده و نقصان باشد !!این سخن امام سجاد علیه السلام که : «اى یزید ، محمّد جدّ توست یا من» بیانگر بلند شدنذکر پیامبر و آل اوست و اینکه اُمَویان در حذف اسم پیامبر از اذان و فرو نشاندنذکرش و گنجاندن اسم «امیر المؤمنین»[۲۳] (یعنى معاویه) در آخر اذان ، کامیاب نشدند ،هرچند در فرو نشاندن انقلاب امام حسین علیه السلام و کشتن آن حضرت و قتل اهل بیتپیامبر ، در ظاهر پیروز شدند .به هر حال اذان ـ که از ناحیه وحى تشریع شده ـ مایه افتخار آل پیامبر است وبیانگر بلند شدن ذکر پیامبر و خاندان آن حضرت ، و سخنان پراکنده دیگر درباره آنپذیرفتنى نیست .حدیث زیر تأکیدى است بر این مطلب :چون امام سجاد علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه آمد ، ابراهیم بن طلحهبن عبداللّه به استقبالش رفت و براى سرزنش آن حضرت گفت : اى على بن حسین ،چه کسى پیروز شد ؟ امام علیه السلام پاسخ داد : اگر مى خواهى بدانى چه کسى چیره شد ،وقت نماز که رسید اذان و اقامه بگوى [۲۴] .امام علیه السلام این سخن را بدین جهت گفت که ذکر پیامبر على رغم خواست دشمنان آنحضرت ، براى همیشه از ارکان اذان و اقامه است ، و با زنده بودن نام پیامبر ذکر نام آلپیامبر نیز زنده و جاودان مى باشد . پس آنان پیروزند نه بنى امیه و نه کسانى که حقوقآنها را غصب کردند و به تحریف معالم دین ـ از روندى که داشت ـ پرداختند .در عصر عباسى ، روزى امام هادى علیه السلام بر متوکّل وارد آمد ، متوکّل از آن حضرتپرسید: اى ابا الحسن شاعرترین مردم کیست ؟ ـ پیش از آن متوکّل از على بن جهَمْ اینسؤال را کرد ، و او شاعران جاهلیّت و شاعران اسلام را به یاد آورد ـ امام علیه السلام پاسخ داد :على حمانى ، آنجا که مى سراید :لقد فاخَرَتْنا من قریش عصابةٌبمطّ خُدود وامتدادِ أصابعِفلمّا تَنازَعنا المقالَ قضى لناعلیهم بما نهوى نداءُ الصَّوامعِگروهى از قریش بر ما در بزرگى و افتخار رقابت و همچشمى کردند ؛ با چهرهدرهم کشیدن و سیطره بر مردمان .چون در این باره با هم ستیز کردیم ؛ نداى صومعه ها ـ به آنچه ما دوست مى داریم ـبه نفع ما و علیه آنان حُکم کرد .متوکّل پرسید : اى ابا الحسن ، «نداء الصَوامع ؛ صداى صومعهها» چیست ؟فرمود : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه» جد من است یا تو ؟متوکّل خندید و گفت : جدّ شماست . این [ حقیقت ] را از شما نفى نمى کنیم[۲۵] ادامه اشعار حمانى چنین است :تَرانا سُکوتاً والشهید بفضلِناتراهُ جهیرَ الصوتِ فی کلِّ جامعبأنّ رسولَ اللّه أحمد جدُّناونحن بنوهُ کالنجوم الطّوالعِما را ساکت و خاموش مى نگرى در حالى که گواه فضل و برترى ما را مى بینى کهصدایش در هر [ مسجد ] جامعى آشکار است .به اینکه رسول خدا ، احمد ، جد ما است و ما فرزندان اوییم ، چون ستارگاندرخشان[۲۶] .پس اذان از این نظر که اسم محمّد در آن اوج گرفته ، و بلند شدن ذکر ائمه ازفرزندان آن حضرت را به همراه دارد[۲۷] ، بزرگترین افتخار براى مسلمان حقیقىاست ؛ و از سویى دشمنان اسلام و آنان را که به سبب معراج مرتد شدند ، اذیتمى کند ، و کسانى را که قصد دارند اذان و جملات آن را خواب و پیشنهاد قرار دهندمى آزارد ، و معاویه را مى رنجاند ، کسى که قرین شدن نام محمّد با نام خدا ، او رابى خواب و مدهوش مى سازد ، و بر اولاد طلحه و قاتلان حسین علیه السلام گران مى آید ،چنانچه متوکّل عباسى را آشفته مى سازد و بى خواب مى کند .همه اینها رموز تحریف و اربابانِ جاه طلب سلطه گرند ، و همه شان بر شیوهقریشیانى اند که با خدا و پیامبر و عترت او دشمنى ورزیدند .
قدرت الهى و شکست برنامه هاى دین ستیزان
قریش کوشید در برابر دعوت پیامبر بایستد و نابودى ارکان اسلام را در پیشگیرد ، لیکن خدا جز اتمام نورش را نخواهد ، هرچند ناخوشایند کافران باشد :« یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَه وَلَوْ کَرِهَالْکَافِرُونَ »[۲۸] .«مى خواهند نور خدا [ و تعالیم او را ] با دهانشان خاموش سازند ، و خواستخدا نیست مگر کامل کردن نورش ، اگرچه کافران ناخرسند شوند» .بارى ، معاویة بن ابى سفیان مى گفت : «من یاد و خاطره محمّد را دفن مى کنم و ذکراو را از ذهن ها مى زدایم» ، و حال آنکه خداى سبحان درباره پیامبر مى گوید : «ما ذکر ویاد تو را بلند ساختیم» .سُدِّى در تفسیر « إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر »[۲۹] مى گوید : قریش به کسانى که فرزند پسرپس از خود نداشتند و مى مردند «اَبْتَر» مى گفتند . پس چون پسران پیامبر ـ قاسم وعبداللّه به مکّه و ابراهیم در مدینه ـ درگذشتند ، گفتند : نسل او منقطع شد و کسى پساز او نیست که جایگزینش شود .آنگاه خدا بیان مى کند که دشمن پیامبر چنین خواهد شد . اکنون ما آشکارا مشاهدهمى کنیم که نسل این کافران از میان رفت ، و نسل پیامبر هر روز فزونى مى گیرد و تاقیامت همچنان رشد مى کند[۳۰] .فخر رازى در تفسیر « إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ » ، اشاره دارد به اینکه مقصود از «کَوْثَر»فرزندان پیامبر است ، چه گفته اند : این سوره در ردّ کسى نازل شد که بر آن حضرت بهنداشتن فرزند [ پسر ] خُرده گرفت ؛ و معناى آن این است ، که خدا او را نسلىمى بخشد که همواره باقى باشند .پس بنگر که چقدر از اهل بیت کشته شدند ! با وجود این ، عالَم آکنده از آنهاست ،در حالى که از بنى امیه کسى که قابل اعتنا باشد در دنیا باقى نماند ، نیز نگاه کن که چقدراز عالمان بزرگ میان آنان است ، مانند : باقر و صادق و کاظم و رضا علیهم السلام و نفس زکیّهو …[۳۱]امویان بر فضائلى که آل پیامبر صلى الله علیه وآله داشتند ، حسد مى بردند . در تفسیر این سخنخدا : « أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى … » آمده است که ، این آیه درباره على علیه السلام نازل شد وعلمى که به او اختصاص یافته بود[۳۲] .ابن عباس درباره این آیه مى گوید : مقصود از مردم ـ در این آیه ـ ما هستیم نهدیگران[۳۳] ؛ و در روایت دیگر مى گوید : مائیم آن مردمى که مورد حسادت واقع شدند ومقصود از فضل خدا (که به ما داد) نبوت است ، و نیز جعفر بن محمّد علیهم االسلام در اینزمینه بیان مى دارد که : آن کسانى که رشک برده شدند ، ما هستیم[۳۴] .پس خداى بزرگ ، ذکر محمّد و آل محمّد را به آیه تطهیر ، مودت ، مباهله ، سورهدهر ، برائت و دیگر سورهها و آیات فراوان بلند ساخت . با تدبُّر در سوره «الضحى »مى توان دریافت که نزول آن در ستایش پیامبر است و خدا سه چیز را که با نبوّت اوپیوند دارد ، در آن آورده است که یکى از آنها چنین است : «و به زودى پروردگارتعطایى به تو مى دهد که خشنود مى شوى »[۳۵] ؛ و در سوره انشراح پیامبر را به سه چیزشرافت داده و مفتخر کرده است :اول : « أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ » ؛ آیا سینهات را گشاده نگردانیدیم ؟دوم : « وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ * الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ » ؛ و بار کمرشکن را از دوشتبرنداشتیم ؟سوم : « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ؛ و ذکر و نام و یاد تو را بلند نکردیم ؟[۳۶]فخر رازى مى گوید : خداى متعال اهل بیت پیامبر را در پنج چیز با او مساوى قرارداده است :۱ ـ محبّت که مى فرماید : «مرا پیروى کنید ، خدا شما را دوست مى دارد» و دربارهاهل بیت پیامبر آمده است : «بگو من اجر و پاداشى از شما نمى خواهم مگر مودّت ودوستى نسبت به خویشاوندانم» .۲ ـ حرام بودن صدقه بر آنان ، پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرماید : «صدقه نه براى محمّد حلالاست و نه براى آل محمّد ، چه صدقه چرک و ناپاکى [ مال ] مردمان است» .۳ ـ طهارت و پاکى ، خدا مى فرماید : «طه» ، یعنى اى پاکیزه ، ما قرآن را نفرستادیمکه به مشقّت افتى و درباره اهل بیت پیامبر مى فرماید : «همانا خدا مى خواهد که پلیدىرا از شما خاندان بزداید و شما را به شیوهاى خاص پاک سازد» .۴ ـ در سلام ، که آمده است : «سلام بر تو اى پیامبر» ، درباره اهل بیت مى خوانیم «سلام بر آل یاسین»[۳۷] .۵ ـ در تشهد نماز که نمازگزار بر پیامبر و آل او درود مى فرستد[۳۸] .از آنچه تاکنون گذشت دریافتیم مجتهدانى که در وراى نظریه رؤیا بودند و دررأس آنها امویان ، از آنچه در عهد صحابه طرح شده بود ، در راستاى اجراىخواسته هاشان بهره بُردند .روایات پیشین روشن ساخت که صحابه به پیامبر پیشنهاد کردند که ناقوسى مانندناقوس نصارى یا بوقى مثل بوق یهود برگیرد ، و پیامبر به این کار رضایت نداد تا اینکهعبداللّه بن زید یا غیر او رؤیاى اذان را دید .در کتاب «من لا یحضره الفقیه» از امام علیه السلام روایت شده که فرمود : نام پیامبر صلى الله علیه وآله در[ پایان ] اذان تکرار مى شد ، نخستین کسى که آن را حذف کرد ابن أروى بود[۳۹] ؛ و اوهمان عثمان بن عفّان است .این روایت سازگار با حدیثى است که محمّد بن على بن ابراهیم بن هاشم ـ درکتاب علل ـ درباره علت بندهاى اذان نقل مى کند و مى گوید : … «حَیّ على خیر العمل»یعنى به سوى ولایت بشتاب ، و دلیل اینکه ولایت بهترین اعمال مى باشد این استکه ، هیچ عملى بدون ولایت پذیرفته نیست .[ پایان اذان چنین بود : ] «اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه» ، معاویهاز آخر اذان «محمّد رسول اللّه» را انداخت و گفت : آیا محمّد از اینکه در آغاز اذان ذکرمى شود راضى نیست که حتى در پایان آن نیز باید از او سخن به میان آید ؟![۴۰]عبدالرَزّاق از ابراهیم روایت مى کند که ، معاویه نخستین کسى بود که اقامه را یکیک گفت . مجاهد مى گوید : اقامه ـ مانند اذان ـ دو دو بود ، تا اینکه بعضى از حاکمانجور به جهت نیازهاشان ، آن را یک یک کردند[۴۱] .در مجمع الزوائد ، از عبدالرحمان بن ابى لیلى روایت شده که گفت : على بن ابىطالب هنگامى که صداى مؤذن را به اذان مى شنید ، آنچه را مؤذن مى گفت تکرارمى کرد ؛ پس وقتى که مؤذن ندا مى داد «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، أشهد أنّ محمّداً رسولاللّه» ، على [ علیه السلام ] مى گفت : گواهى مى دهم که خدایى جز خداى یکتا نیست ، و گواهىمى دهم که محمّد پیامبر خداست ، و آنان که پیامبر را انکار کردند کافرند ؛ «وأنّ الّذینَجَحَدوا مُحَمّداً هُمُ الکافرون»[۴۲] .بنابراین ، جاى شگفتى نیست که امام صادق علیه السلام آشکارا بیان مى کند که حاکمان وناصبى ها براى محدود کردن [ اسلام ] حقایق را تحریف کردند یا درصدد تحریفحقایق بودند .سیاست امویان تحریف و مسخ حقایق دین بود ، و این کار را با برنامه ریزىهدفمند و به صورت یک پروژه مد نظر داشتند ، و مى خواستند همه حقایق اسلام وآنچه را درباره فضایل امام على علیه السلام و اصحاب مکتب تَعَبُّد وجود دارد تغییر دهند [ ووارونه سازند ] .قاسم بن معاویه مى گوید ، به امام صادق علیه السلام گفتم : اینها [ سُنى ها ] حدیثى را دربارهمعراج نقل مى کنند به این مضمون که ، چون پیامبر به آسمان سَیر داده شد دید بر عرشنوشته شده : «لا إله إلاّ اللّه ، محمّداً رسول اللّه ، ابوبکر الصدیق» ! امام فرمود : سبحاناللّه ! هر چیزى را تغییر دادند ، حتى این را ؟ گفتم : بلى . امام علیه السلام فرمود : خداى متعالچون عرش و ماء و کرسى و لوح و اسرافیل و جبرئیل و آسمانها و زمینها و کوهها وخورشید و ماه را آفرید ، بر هر کدام از آنها نوشت : «لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه علیّ أمیرالمؤمنین» ، سپس امام فرمود : زمانى که یکى از شما مى گوید : «لا إله إلاّ اللّه ،محمّد رسول اللّه» پس از آن بگوید : «علیّ أمیر المؤمنین»[۴۳] .اگر ما در احادیث امامان علیهم السلام تدبّر کنیم ، نیک درمى یابیم که رسالت آنان تصحیحاندیشه هاى نادرستى بود که در شریعت و تاریخ پراکنده شده است ؛ و اگر مُدعاى مادر اینجا تطبیق شود ، درمى یابیم که ناصبى ها و دشمنان پیامبر و امام على ، بابرنامهریزى و به صورت یک جریان از نظریه رؤیا حمایت کردند ؛ و اینان ذکر نامپیامبر را در اذان مجاز نمى شمردند یا این فصل از اذان را[۴۴] بَرْساخته خود پیامبرمى پنداشتند . از اینرو روشن است که امثال اینها شرعیّت چیزى را نمى پذیرند که درآن ستایش آل پیامبر و یادآور منزلت والاى آنان باشد .ناصبى ها همان کسانى اند که سخنان به حق را از مسیر درستى که دارد برمى گردانندو در جاى آن مفاهیم بدلى مى گذارند . در این باره احادیثى قبلاً اشاره شد ، اکنون نیز دونمونه دیگر یادآورى مى شود :از امام کاظم علیه السلام روایت شده که «الصلاةُ خیرٌ من النوم» از بدعت هاى بنى امیهاست[۴۵] .صدوق و على بن ابراهیم ، از عُمَر بن اُذَیْنَه از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که فرمود :اى عُمَر بن اُذَیْنَه ، این ناصبى ها چه عقیدهاى دارند ؟ گفتم : در چه زمینهاى ؟ فرمود :در اذان و رکوع و سجودشان . گفتم : مى گویند : اُبَى بن کعب آن را در خواب دید .فرمود : دروغ مى گویند ، دین خدا گرامى تر از آن است که با خواب تشریع شود .سَدِیر صَیْرَفى مى گوید به امام گفتم : فدایت شوم ، در اینباره برایمان سخنىبفرمائید[۴۶] .امام صادق علیه السلام به بیان عروج پیامبر به آسمانهاى هفت گانه پرداخت و خبر تشریعاذان و نماز را در آنجا باز گفت .آمیختگى هاى اشتباه برانگیز فراوانى در این امور رخ داده است . قریش و پیروانناصبى آنها در تحریف احادیث نقش به سزایى داشتند ، و در محدود ساختن فضایلامام على کوشیدند . ادامه بحث این موضوع را روشن مى کند .
[۱] . الرسالة ، للإمام الشافعی : ۱۶ ؛ المسند ، للإمام الشافعی : ۲۳۳ ؛ المجموع ۱ : ۵۷۷ ؛ و نیز نگاه کنید به ،الحبیر ۳ : ۴۵۳ ؛ تفسیر القرآن ، لعبد الرزّاق الصنعانی ۳ : ۴۳۷ ؛ السُنَن الکبرى ۳ : ۲۰۹ در این کتاب پس از قول شافعى آمده است : از محمّد بن کَعْب القُرَظى ، مانند این روایت شده است ؛ فیض القدیر ، شرح الجامع الصغیر ۱ : ۲۸ .
[۲] . مقصود از روایت مرفوع ، در اینجا این است که همه افراد سلسله سند ذکر شده اند و روایت متصل مى باشد و از نظر سند منقطع و یا مُرسَل نیست .
[۳] . شرح النَووی على صحیح مسلم ۱ : ۱۶۰ ، باب مقدّمة الصحیح .
[۴] . قرآن براى تو و قومت ذکر و به خود یادآورى است ، و به زودى پرسیده شوید (سوره زخرف : ۴۴) .
[۵] . المصنّف ، لابن أبی شیبة الکوفی ۶ : ۳۱۵ ، کتاب الفضایل ، حدیث ۳۱۶۸۰ .[۶] . المصنّف ، لابن أبی شیبة الکوفی ۶ : ۳۱۵ ، کتاب الفضایل ، حدیث ۳۱۶۸۱ .[۷] . دفع الشبهة عن الرسول ، للحِصْنى الدمشقی : ۱۳۴ .
[۸] . البدایة والنهایة ۶ : ۲۸۸ ، باب القول فیما اُعطی ادریس علیه السلام .
[۱۹] . مستدرک الحاکم ۳ : ۱۱۲ (حاکم مى گوید : این حدیث براساس شرط شیخین صحیح است) و نیز نگاهکنید به ، شرح نهج البلاغه ۱۳ : ۲۲۸ وجلد ۱ : ۳۰ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۴۴ ، حدیث ۱۲۰ (در زوائد آمده است: اسناد این حدیث صحیح و رجال آن ثقه اند) ؛ تاریخ الطبری ۲ : ۳۱۰ ؛ الآحاد والمثانی ۱ : ۱۴۸ ؛ و…
[۲۰] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۱۲۲ و جلد ۱۳ : ۲۰۰ ؛ المعارف لابن قتیبة : ۹۷ (در این کتاب آمده است کهعلى علیه السلام فرمود : منم صدّیق اکبر ؛ پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد ایمان آوردم ، و قبل از آنکه ابوبکر اسلام را بپذیرد مسلمان شدم) .
[۲۲] . براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به ، کتاب «من هو الصِدّیق ؟ ومن هی الصِدّیقة ؟» ، على شهرستانى ، قم : دلیل ما ، ۱۴۲۶ه م .
[۲۳] . نخستین کسى که دستور داد مؤذن [ پس از اذان ] ندا کند : «السلام على أمیرالمؤمنین الصلاة یرحمک اللّه» معاویة بن أبو سفیان بود الوسائل إلى معرفة الأوائل : ۲۶ .
[۲۴] . الأمالی ، للطوسی ۶۸۶ ـ ۶۸۸ ، مجلس یوم الجمعة ، السابع من شعبان ۴۵۷ه .
[۲۵] . الأمالی ، للطوسی : ۲۹۳ .
[۲۶] . دیوان علی الحمانی : ۸۲ ؛ مناقب ابن شهر آشوب ۴ : ۴۰۶ . در این کتاب به جاى «تراه» ، «علیهم» آمدهاست .
[۲۷] . زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله امر کرد که صلوات ابتر [ و بى ذکر آل ] بر او نفرستند .
[۳۳] . المعجم الکبیر ۱۱ : ۱۴۶ ؛ مجمع الزوائد ۷ : ۶ متن روایت از این مأخذ است .[۳۴] . شواهد التنزیل ۱ : ۱۸۳ .
[۳۵] . « وَلَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فتَرضى » .
[۳۶] . تفسیر الکبیر ۳۲ : ۱۱۸ .
[۳۷] . نافع و ابن عامر و یعقوب واژه «آل یس» را به فتح همزه و مدّ آن و جدا بودن لام از یاء قرائت کردهاند ،مانند واژه «آل یعقوب» النشر فی القراءات العشر ۲ : ۳۶۰ ؛ تحبیر التیسیر : ۱۷۰ .براى تأکید [ این سخن ] نگاه کنید به ، مصحف مدینه ـ به روایت ورش از نافع مدنى چاپ عربستان سعودى ـ صفحه ۴۰۷ ، سوره صافات ، آیه ۱۳۰ .
[۳۸] . نگاه کنید به سخن فخر رازى در این مآخذ ؛ نظم درر السمطین : ۲۴۰ ؛ الصواعق المحرقة : ۲۳۳ ـ ۲۳۴ ؛ینابیع المودّة ۱ : ۱۳۰ ـ ۱۳۱ ؛ جواهر العقدین ۲ : ۱۶۶ .
[۳۹] . من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۹۹ ، کتاب الصلاة ، باب الأذان والإقامة .
[۴۰] . بحار الأنوار ۸۱ : ۱۷۰ به نقل از علل ، لابن هاشم .علامه مجلسى در این زمینه مى گوید : « … ذکر شهادت به رسالت در آخر اذان غریب [ و نامتعارف ]است ، و جز این کتاب ، آن را در جاى دیگر ندیدم» . به نظر مى رسد مراد از شهادت به رسالت در پایان اذان ، مطلبى باشد که در بعضى از روایات آمده است ؛ یعنى مستحب بودن ذکر پیامبر ، و او را وسیله به سوى خدا قرار دادن در آخر اذان و هر زمانى که مسلمان شهادت به نبوّت را مى شنود ؛ و این همان چیزى است که معاویه آن را حذف کرد . شروانى ـ در حواشى ۳ : ۵۴ ـ مى گوید :عالمان به صراحت گفته اند که ، صلوات بر پیامبر پس از تکبیر [ پایان اذان ] مندوب نیست ؛ لیکن عادت میان مردم این است که پس از پایان تکبیر به پیامبر صلوات مى فرستند ، و قول به استحباب آن نیز بعید نمى باشد از باب عمل به ظاهر آیه : « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، و سخن امامان علیهمالسلام که معناى این آیه چنین است : «ذکر نمى شوم جز اینکه تو [ اى محمّد ] با من یاد مى شوى » .
[۴۱] . ابوالوفاء الأفغانى در تعلیق بر کتاب الآثار ۱ : ۱۰۷ ؛ و نیز نگاه کنید به ، المُصنّف ، لعبد الرزّاق ۱ :۴۶۳/۱۷۹۳ .
[۴۲] . مجمع الزوائد ۱ : ۳۳۲ .
[۴۳] . نگاه کنید به ، الاحتجاج : ۱۵۸ .
[۴۴] . یعنى شهادت دوم أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه .
[۴۵] . أصل زید النرسی : ۵۴ ؛ مستدرک الوسائل ۴ : ۴۴ ، حدیث ۴۱۴۰/۲ به نقل از اصل زید نرسى .
[۴۶] . الکافی ۳ : ۴۸۲ ـ ۴۸۶/۱ ، کتاب الصلاة ، باب النوادر ؛ براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به تفسیر القمى ۲ : ۳ـ ۱۲ ؛ به علل الشرایع ۲ : ۳۱۳ ، باب علل الوضوء والأذان والصلاة ؛ بحار الأنوار ۱۸ : ۳۵۴ به نقل از علل الشرایع .