تحقیقی در ماورای نظریه رویا۴-پژوهشی درباره اذان

تحقیقی در ماورای نظریه رویا۴-پژوهشی درباره اذان

بخش چهارم-رفع ذکر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  از سوى  خدا

ما مى ‏دانیم که ذکر و یاد پیامبر را خدا در قرآن بلند ساخت ، و برخلاف پندار ابو سفیان و معاویه و امویان و کسانى  که بر شیوه آن هایند ، این کار یک امر ربّانى  است . بعضى  از سخنان عالمان و مفسّران ، در این زمینه ، چنین است : شافعى  مى ‏گوید : ابن عُیَیْنَه خبر داد به ما از ابن نَجیح از مجاهد درباره این آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، [ خدا ] فرمود : یاد نمى ‏شوم مگر اینکه تو با من یاد مى ‏شوى «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ ، وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏»[۱] . مقصود از این روایت ، ذکر و یاد پیامبر در شهادت به ایمان و اذان است ؛ و احتمال مى ‏رود ذکر آن حضرت هنگام تلاوت قرآن ، و انجام عبادات ، و خوددارى  از معصیت باشد . و نَووى  در شرح بر صحیح مسلم ، پس از نقل این سخن از شافعى  ، مى ‏گوید : این تفسیر ـ در روایتى   مرفوع[۲] ـ از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  ، از جبرئیل ، از پروردگار عالم نقل شده است …[۳] در مصنّف ابن ابى  شیبه کوفى  آمده است : براى  ما حدیث کرد ابن عُیَیْنَه ، از ابن نَجیح از مجاهد [ که در تفسیر این آیه گفت : ] « وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ »[۴] گفته مى ‏شود : ا

ین مرد از چه نژادى  است ؟ مى ‏گویى  : از عرب . گفته مى ‏شود : از کدام [ طایفه ] عرب ؟ مى ‏گویى  : از قریش . « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، ذکر نمى ‏شوم مگر آنکه ذکر مى ‏شوى  ، «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏»[۵] . و نیز ابن ابى  شَیْبَه به نقل از شریک بن عبداللّه‏ ، از ابن شُبْرُمَه از حسن در تفسیر آیات سوره انشراح مى ‏گوید : « أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ » یعنى  سینه‏ ات آکنده از حکمت و علم شده ، « وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ * الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ » ، گفت : چه سنگین است بار پشت ! « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، بلکه نام خدا ذکر نمى ‏شود مگر اینکه تو با آن ذکر مى ‏شوى [۶] .حِصنى  دِمَشْقى  در تفسیر آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، به نقل از ابن عبّاس مى ‏گوید : مقصود [ از بالا بردن یاد پیامبر ، ذکر او در ] اذان و اقامه و تشهّد [ نماز ] و خطبه بر منبرهاست ، اگر کسى  خدا را بپرستد و در هر چیزى  او را تصدیق کند ، [ و با وجود این ] شهادت ندهد که محمّد پیامبر خداست ، [ عبادت و خدا باورى  او ] پذیرفته نمى ‏شود و برایش سودى  نمى ‏بخشد ، و کافر به شمار مى ‏رود . در حدیث ابى  سعید خُدرى   رضى ‏الله‏ عنه آمده است که ، پیامبر از جبرئیل از این آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » پرسید ، گفت : خداى  بزرگ مى ‏گوید : چون نام من ذکر شود ، نامت با نام من ذکر گردد . و قَتاده گفت : خدا ذکر محمّد را در دنیا و آخرت بالا برد ، و گفته‏اند : خدا ذکر او را بلند ساخت با گرفتن پیمان از پیامبران و الزام آنان به ایمان و اقرار به آن حضرت . و گفته شده ، خدا فرمود : «ما ذکرت را بلند ساختیم» تا گناه‏کاران رتبه و منزلت تو را در نزدم بشناسند و براى  آنکه از آنان درگذرم به تو پناه آورند ، پس من خواسته ‏شان را رد نمى ‏کنم و زود در دنیا و یا با تأخیر در آخرت ، برمى ‏آورم ، و کسى  را که به تو تَوَسُّل جوید نا امید نمى ‏کنم ، هرچند کافر باشد [۷] . ابن کثیر در «البدایة والنهایة» ، در معناى  « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، مى ‏نویسد : هیچ سخن‏رانى  و شفاعت کننده و نمازگزارى  نیست مگر آنکه صدا مى ‏زند :«أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه‏ و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» ، پس خدا ، در شرق و غرب زمین ، نام پیامبر را قرین نام خود کرد و همین شهادت سر آغاز هر نماز واجب است . وى  سپس حدیث ابن لَهِیْعَه را از دَرّاج ، از ابى  الهَیْثَم ، از ابى  سعید مى ‏آورد که درباره آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، پیامبر به نقل از جبرئیل گفت : خدا فرمود : آن‏گاه که ذکر شوم ، ذکر شوى [۸] . طَبَرى  در جامع البیان مى ‏گوید : براى  ما حدیث کرد ابن عبد الأعلى  گفت : براى  ما حدیث کرد ابن ثَور ، از مَعْمَر ، از قَتاده درباره آیه « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » که پیامبر فرمود : ابتدا به عبودیت کنید و سپس به رسالت ، از مَعْمَر معناى  این سخن را پرسیدم ، گفت : عبودیت این است : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأشهد أنّ محمّداً عبدُه» ، و رسالت اینکه مى ‏گویى  «عبدُه ورسولُه» . براى  ما حدیث کرد بِشر ، گفت : براى  ما حدیث کرد یزید ، گفت : براى  ما حدیث کرد سعید ، از قَتاده در معناى  « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » [ که گفت ] : خدا ذکر و یاد او را در دنیا و آخرت بلند ساخت ؛ هیچ خطیب و تشهدگوى  و نمازگزارى  نیست جز اینکه ندا مى ‏زند : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأشهد أنّ محمّداً رسولُ اللّه‏» . براى  من حدیث کرد یونس ، گفت : به ما خبر داد ابن وَهْب ، گفت : به ما خبر داد عَمرو بن حَرْث ، از دَرّاج ، از ابى  هَیْثَم ، از ابو سعید خُدرى  ، از پیامبر که فرمود : جبرئیل نزدم آمد ، پس گفت : پروردگار من و تو مى ‏گوید : چگونه ذکرت را بالا بُردم ؟ فرمود : خدا [ خود ] داناتر است . جبرئیل گفت : [ خدا مى ‏فرماید : ] هنگامى  که ذکر مى ‏شوم تو با من ذکر مى ‏شوى [۹] . ابن جوزى  در تفسیر « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » پنج قول ذکر مى ‏کند : ۱ ـ ابو سعید خُدرى  از پیامبر روایت مى ‏کند که آن حضرت معناى  این آیه را از جبرئیل پرسید . گفت : خداى  بزرگ مى ‏گوید : آن‏گاه که ذکر شوم تو همراه من ذکر مى ‏شوى  . قَتاده گفت : هیچ سخن‏ران و تشهد خوان و نمازگزارى  نیست مگر آنکه مى ‏گوید : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» ؛ و این قول جمهور است . ۲ ـ یحیى  بن سلام مى ‏گوید : یعنى  ما به نبوت ذکرت را بلند ساختیم . ۳ ـ ماوَرْدى  حکایت مى ‏کند : یعنى  ما ذکر تو را در آخرت بلند کردیم ؛ چنانچه در دنیا ذکرت را بلند ساختیم . ۴ ـ یعنى  ما ذکرت را نزد فرشتگان آسمان بلند کردیم . ۵ ـ به معناى  پیمان گرفتن از پیامبران و الزام و اقرار آنان به برترى  پیامبر اسلام است ، که این دو را ثَعْلَبى  حکایت مى ‏کند[۱۰] .

اهل بیت و رفع ذکر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله

و از این رهگذر بود که امامان اهل بیت  علیهم ‏السلام این افتخار را مى ‏ستودند ، و آن را پاسخى  کوبنده بر دشمنان پیامبر و دشمنانشان قرار مى ‏دادند ؛ آنان که مى ‏خواستند این رفع ذکر را تحریف کنند و آن را به مرتبه خواب و پیش‏نهاد بعضى  از صحابه ، تنزل دهند ، و بر آن بودند نور خدا را ـ که خاموش نشدنى  است و خدا درخشش آن را به کمال مى ‏رساند ـ خاموش سازند . یُرید الجاحدونَ لیُطْفِؤُوه  ویَأْبَى  اللّه‏ُ إلاّ أن یُتمَّه منکران قصد دارند نور خدا را خاموش سازند ؛ و خدا جز به کمال رساندن نورش را برنمى ‏تابد . امام على   علیه ‏السلام ، پس از وفات حضرت فاطمه  علیهاالسلام با ـ پسر عمویش ـ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله شیونى  شگفت دارد . او در حالى  که اشک‏ها بر گونه‏ هایش سرازیر شده بود ، رو به قبر پیامبر کرد و گفت : سلام بر تو اى  رسول خدا ، سلام وداع کننده‏اى  که از روى  دل‏تنگى  و براى جدا شدن ، سلام نمى ‏کند ، اگر از اینجا باز مى ‏گردم به جهت خستگى  و اگر برمى ‏خیزم بدگمان به وعده خدا بر صابران نیستم ، چه صبر [ با انگیزه متعالى  ] خجسته و زیباست . اگر چیرگى  سلطه‏ جویان بر ما نبود ، پیوسته در اینجا مى ماندم  ، و نزد تو معتکف مى ‏شدم ، و بر این مصیبت بزرگ ، همچون مادرى  که جوانش را از دست داده ، مى ‏گریستم . اى  رسول خدا ، در محضر خدا ، دخترت پنهانى  دفن شد … با آنکه زمانى  اندک از رحلت شما نگذشته و آوازه و یاد تو باقى  است . پس اى  رسول خدا ، شِکوه من به سوى  خداست ، و نیکوترین دلدار من تو هستى  ، درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد[۱۱] . در این ناله جان‏سوز ، آشکارا مطرح شده که سلطه‏ جویان شأن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و اهل‏بیت او را پایین آوردند یا به این کار دست یازیدند ، و این کار بى ‏درنگ پس از درگذشت پیامبر صورت گرفت در حالى  که نام و یادش کهنه نشده بود . امام على   علیه ‏السلام اگر مى ‏توانست ، مقام پیامبر را در همان جاى  بلندى  که خدا نهاده بود قرار مى ‏داد ، لیکن شرایط ناگوار و سخت و آشفته و توان‏فرسایى  که آن حضرت را در برگرفته بود ، این فرصت را آماده نساخت . پس ذکر پیامبر نزد آنان که به دنیا پرداختند و پیامبر و یاد او را رها کردند یا نزدیک بود چنین کنند ، کاهش یافت ، و چنین است که امام على   علیه ‏السلام مى ‏گوید : اگر سلطه اینها بر ما نبود ، پیوسته نزد قبر تو مى ‏ماندم ، و با اعتکاف نزدت درنگ مى ‏کردم . حضرت فاطمه  علیه االسلام نیز در خطبه ‏اى  که در مسجد پیامبر خواند به همین مسئله اشاره مى ‏کند ، و اینکه کسانى  مى ‏خواهند نور خدا را خاموش سازند و منزلت پیامبر را پایین آورند ، با آنکه پیامبر تازه درگذشته و از یادها نرفته است : و آن‏گاه که خدا براى  پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه برگزیدگانش را پسندید ، نشانه نفاقتان آشکار شد و جامه دین کهنه گشت و گمراهان سکوتشان را شکستند … در حالى  که هنوز پیامبر در یادها بود و زخم درگذشت او همه را در اندوه خود داشت و جراحت این مصیبت بهبود نمى ‏یافت ، و پیامبر قبر نشده بود … پس آتش‏گیره ‏ها را برافروختید و آن را شعله ‏ور ساختید ، و نداهاى  اغواگرانه شیطان را پاسخ دادید ، و براى  خاموش کردن انوار درخشنده دین آماده شدید و قصد کردید که سنّت پیامبر برگزیده خدا را واگذارید[۱۲] . و از این روست که فاطمه  علیه االسلام نزد قبر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  مى ‏گریست و مى ‏گفت : به مصیبت بهترین پدر گرفتار آمدم ، اى  رسول خدا ، چقدر شوق دیدار تو را دارم ! و آن‏گاه مى ‏سرود : إذا مات یوماً میّت قَلَّ ذکرهُ  وذکرُ أبی مُذ مات واللّه‏ أکثر هرگاه کسى  بمیرد یاد او اندک شود ؛ و یاد پدرم (نزد من) از روزى  که درگذشته ، به خدا سوگند بیشتر شده است[۱۳] . حضرت فاطمه  علیه االسلام به این سخن اشاره دارد به اینکه خداى  متعال در حیات پیامبر ذکر او را بلند ساخت و مقدّر کرد که پس از وفات [ نیز ] ذکرش بلند باشد ، هرچند کسانى  مى ‏پنداشتند که او فرزند پسر ندارد و چون درگذرد یادش از بین برود و گروهى  با عروج آن حضرت و قرین شدن نامش با نام پروردگار جهان ، مرتد شدند و دسته‏ اى  به خشم آمدند و در برابر آن موضع گرفتند که این [ ذکر نام محمّد پس از نام خدا ] به پیشنهاد عمر یا خود پیامبر بوده است ، و با این کار قصد نابودى  و دفن نام آن حضرت را داشتند . همه این تلاش‏ها براى  تحریف ناکام ماند و شکست خورد ، و ذکر و نام پیامبر جاودان شد ؛ در اذان و تشهّد و هر جا که نام خدا به زبان مى ‏آید . سخن امام حسن  علیه ‏السلام به معاویه در این زمینه گویاست ، آنجا که معاویه مى ‏خواست منزلت حضرت على   علیه ‏السلام را ناچیز جلوه دهد و نام او را از میان ببرد ، امام حسن  علیه ‏السلام به او گفت : اى  کسى  که نام على  را به میان آوردى  ، بدان که من فرزند على  هستم و تو معاویه‏اى  که پدرت صَخْر است ؛ مادر من فاطمه است و مادر تو هند ، و جدّ من رسول خداست و جد تو حَرْب ، و جده من خدیجه است و جده تو قُتَیْلَه ؛ پس میان ما و شما، لعنت خدا بر کسى  باد که گمنام‏تر است و خاندان پست‏تر دارد و بدسابقه ‏تر است و کفر و نفاقش قدیمى ‏تر مى ‏باشد . طایفه ‏اى  از اهل مسجد گفتند : آمین . فضل مى ‏گوید : یحیى  بن مَعین گفت : و ما هم آمین مى ‏گوییم . ابو عُبَیْد گفت : ما نیز آمین مى ‏گوییم . ابو الفَرَج گفت : من هم مى ‏گویم : آمین[۱۴] فاجعه غم‏انگیز کربلا و قضیه امام حسین  علیه ‏السلام آنچه را گفتیم تأکید مى ‏کند . امام  علیه ‏السلام براى  اصلاح در اُمت جدش بیرون آمد ، چون دید تحریف ‏ها ـ یکى  پس از دیگرى  ـ به دین چسبانیده مى ‏شود ، و دریافت که آنان مى ‏خواهند نور خدا و پیامبرش را خاموش کنند . حضرت زینب  علیه االسلام آنجا که یزید را مخاطب قرار داد ، به همین حقیقت اشاره کرد : اى  یزید ، نیرنگ‏ هایت را به کار بند ، و هرچه توانى  بکوش ، سوگند به خدایى که ما را به وحى  و قرآن و نبوت ، شرافت بخشید و برگزید ، تو به کرانه ما نمى ‏رسى  و به آنچه ما دست یافتیم دست نمى ‏یابى  ، و تو نمى ‏توانى  ذکر ما را محو کنى  و سخن وحى  را بمیرانى  ؛ و ننگ این کار از تو پاک نمى ‏شود ؛ و رأى تو سست و تباه است ، و روزگارت چند صباحى  بیش نیست و جمعت پراکنده خواهد شد ، روزى  که منادى  ندا کند ، هان ! لعنت خدا بر ظالم تجاوزگر …[۱۵] گویا امام سجّاد  علیه ‏السلام مى ‏خواهد به همین قضیه اختلاف در اذان و دشمنى  با معاویه با ذکر اسم پیامبر در اذان ، بنگرد [ و ذهن‏ ها را ناخودآگاه به آن متوجه سازد ] آنجا که به یزید ـ که دستور مى ‏دهد اذان گوید تا سخن امام در مسجد دِمَشْق قطع شود ـ کنایه مى ‏زند . در تاریخ آمده است که امام سجاد  علیه ‏السلام به یزید گفت : اجازه بده تا به این چوب‏ها [ منبر ] بالا روم … یزید امتناع کرد . مردم گفتند : اى  امیر مؤمنان ، اجازه ‏اش ده تا منبر رود ، شاید چیزى  از او بشنویم ! یزید به آنان گفت : اگر به منبر رود فرود نمى ‏آید مگر اینکه من و آل ابوسفیان را رسوا سازد ! گفتند : سخن این مرد چه ارزشى  دارد ؟! و پیوسته اصرار کردند تا اینکه یزید اجازه داد . پس امام  علیه ‏السلام به منبر بالا رفت ، حمد و ثناى  خدا را بر زبان آورد و گفت : اى  مردم ، شش ویژگى  به ما داده شده است و به هفت فضیلت از دیگران ممتازیم : به ما علم داده شده و حلم و … و برترى  ما به این است که ، پیامبر برگزیده ، محمد ، از ماست ، صِدّیق و طیّار از ما خاندان مى ‏باشد ، و شیر خدا و پیامبر و سرور زنان جهانیان ، فاطمه بتول ، از ماست ؛ و دو سبط این امت و دو آقاى  جوانان اهل بهشت از ما خاندان است . [ اى  مردم ] هرکه مرا مى ‏شناسد مى ‏داند که هستم ، و آن که نمى ‏شناسد او را از حسب و نسب خود آگاه مى ‏سازم : من فرزند مکه و مِنایم ، من فرزند زمزم و صفایم … من فرزند کسى  هستم که بر بُراق قرار گرفت و به پرواز درآمد ، من فرزند کسى ‏ام که از مسجد الحرام به مسجد الاقصى  بُرده شد ـ پس منزّه است سَیْر دهنده او ـ من فرزند کسى ‏ام که جبرئیل او را به سدرة المنتهى  بُرد ، من فرزند کسى ‏ام که نزدیک ونزدیک‏ تر شد وبه فاصله دو کمان یا نزدیک‏تر رسید، من فرزند کسى ‏ام که با فرشتگان آسمان نماز گزارد ، من فرزند کسى ‏ام که خداى بلند مرتبه وحى  کرد به او آنچه وحى  کرد ؛ من فرزند محمد مصطفى ‏ام …[۱۶] و پیوسته او به این شیوه خود را معرفى  مى ‏کرد تا اینکه ناله مردم به گریه و شیون بلند شد ، و یزید ترسید که فتنه افتد [ و شورش شود ] از مؤذن خواست اذان بگوید ، پس امام  علیه ‏السلام سخنش را قطع کرد و ساکت ماند . چون مؤذن بانگ برآورد : «اللّه‏ اکبر» ، على  بن حسین گفت : تکبیر گفتى  بزرگى  را که [ به چیزى  و کسى  ] مقایسه نمى ‏شود ، و به حواس درک نمى ‏گردد ، و چیزى بزرگ‏تر از «اللّه‏» وجود ندارد . چون گفت «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏» ، على  بن حسین فرمود : شهادت مى ‏دهد به آن ، مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم . چون مؤذن گفت : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» ، على  بن حسین از بالاى  منبر رو به یزید کرد و گفت : اى  یزید ، این محمّد ، جد من است یا تو ؟ اگر گمان کنى  که جد توست ، به دروغ رسوا مى ‏شوى  ، و اگر بگویى  جد من است ، چرا عترتش را کشتى  ؟[۱۷] در این خطبه سه نکته مهم شایان توجه است : ۱ ـ یزید بیم داشت از اینکه امام سجاد  علیه ‏السلام رسوایى ‏هاى  او و معاویه و آل ابوسفیان را باز گوید ؛ در حالى  که امام در این خطبه از شرک ابو سفیان و معاویه و ملعون بودن آنان [ در قرآن ] آشکارا سخنى  به میان نیاورد ، و نیز از هند و سابقه زشت او در جاهلیّت ، و شکافتن بدن حمزه و مسائلى  مانند آن چیزى  نگفت ؛ چه رسوایى [ بزرگ ] براى  آنان ، بیان حقایق درخشان بود ، و آنچه را با تحریف تغییر داده بودند و بیان مقامات پیامبر و منزلت عترت او . ۲ ـ بخش مهمى  از این خطبه به حقیقت اسراء و معراج مى ‏پردازد ؛ زیرا به بعضى  از تفصیل‏هاى  آن عنایت بیشترى  مى ‏باشد ، و تأکید بر این حقیقت که پیامبر با همین بدن عینى  به اسراء و معراج رفت ، و آن‏گونه که امویان ادعا مى ‏کنند ، این پدیده در رؤیا و خواب رخ نداد . پیداست که در اسراء و معراج ، بلند ساختن ذکر پیامبر است و تشریع اذان و نماز ؛ و در پى  آن بلند کردن ذکر آل پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  . نیز این خطبه آشکار مى ‏سازد که لقب «صِدّیق» ویژه حضرت على   علیه ‏السلام است نه غیر او ، و حضرت فاطمه  علیه االسلام «سیّدة نساء العالمین ـ سرور زنان جهان» مى ‏باشد ؛ و اینکه مى ‏گویند ابو بکر «صدّیق» است و نام او بر ستون عرش [ خدا ] حک شده ، سخن تحریف شده است، در حقیقت على  «صِدّیق» است و نام او بر عرش نوشته شده است. حضرت فاطمه  علیه االسلام ابو بکر را در این سخن که خود را صِدّیق خواند ، تکذیب کرد و گفت : «به راستى  دروغ بزرگى  را بافته‏ اى »[۱۸] . همچنین امام على   علیه ‏السلام ادعاى  صِدّیق بودن را براى  ابوبکر دروغ خواند و فرمود : من بنده خدا و برادر رسول اویم ، و منم صِدّیق اکبر ، پس از من کسى  این سخن را نمى ‏گوید مگر آنکه دروغ‏گوست و به دروغ آن را به خود مى ‏بندد . من هفت سال پیش از مردم ، نماز گزاردم[۱۹] . و در جاى  دیگر آن حضرت مى ‏گوید : من صِدّیق اکبرم و فاروق اول ؛ پیش از ابوبکر اسلام آوردم و قبل از او نماز گزاردم[۲۰] . مُعاذ مى ‏گوید شنیدم على  بر منبر بصره خطبه مى ‏خواند و مى ‏گفت : منم صِدّیق اکبر ؛ قبل از آنکه ابوبکر ایمان آورد ، ایمان آوردم ، و پیش از آنکه مسلمان شود اسلام آوردم[۲۱] . بعد از این شناخته نشد ـ که در فرهنگ جامعه ـ که راست‏گو و که دروغ‏گو است ، و چه کسى  «صدّیق» و که «صِدّیقه» مى ‏باشد ؟[۲۲] پیش از این گذشت که معاویه هر فضیلتى را که براى  على  بود تحریف کرد و آن را براى  غیرش قرار داد . ۳ ـ چون یزید به مُؤذِّن دستور اذان داد تا سخن امام را قطع کند ، امام سجاد  علیه ‏السلام به توضیح هریک از جملات اذان پرداخت ، تا با کنایه بفهماند که کسانى  الفاظ اذان را بر زبان مى ‏آورند بى ‏آنکه مفاهیم آن را دریابند ؛ چه اذان در بردارنده مفاهیم اسلام و وجه دین مى ‏باشد و به وحى  ثابت شده است ؛ با خواب و پیشنهاد بعضى  صحابه پدید نیامده و تنها اعلام براى  نماز نیست که قابل زیاده و نقصان باشد !! این سخن امام سجاد  علیه ‏السلام که : «اى  یزید ، محمّد جدّ توست یا من» بیان‏گر بلند شدن ذکر پیامبر و آل اوست و اینکه اُمَویان در حذف اسم پیامبر از اذان و فرو نشاندن ذکرش و گنجاندن اسم «امیر المؤمنین»[۲۳] (یعنى  معاویه) در آخر اذان ، کامیاب نشدند ، هرچند در فرو نشاندن انقلاب امام حسین  علیه ‏السلام و کشتن آن حضرت و قتل اهل بیت پیامبر ، در ظاهر پیروز شدند . به هر حال اذان ـ که از ناحیه وحى  تشریع شده ـ مایه افتخار آل پیامبر است و بیان‏گر بلند شدن ذکر پیامبر و خاندان آن حضرت ، و سخنان پراکنده دیگر درباره آن پذیرفتنى  نیست . حدیث زیر تأکیدى  است بر این مطلب : چون امام سجاد  علیه ‏السلام پس از شهادت امام حسین  علیه ‏السلام به مدینه آمد ، ابراهیم بن طلحه بن عبداللّه‏ به استقبالش رفت و براى  سرزنش آن حضرت گفت : اى  على  بن حسین ، چه کسى  پیروز شد ؟ امام  علیه ‏السلام پاسخ داد : اگر مى ‏خواهى  بدانى  چه کسى  چیره شد ، وقت نماز که رسید اذان و اقامه بگوى [۲۴] . امام  علیه ‏السلام این سخن را بدین جهت گفت که ذکر پیامبر على ‏رغم خواست دشمنان آن حضرت ، براى  همیشه از ارکان اذان و اقامه است ، و با زنده بودن نام پیامبر ذکر نام آل پیامبر نیز زنده و جاودان مى ‏باشد . پس آنان پیروزند نه بنى ‏امیه و نه کسانى  که حقوق آنها را غصب کردند و به تحریف معالم دین ـ از روندى  که داشت ـ پرداختند . در عصر عباسى  ، روزى  امام هادى   علیه ‏السلام بر متوکّل وارد آمد ، متوکّل از آن حضرت پرسید: اى  ابا الحسن شاعرترین مردم کیست ؟ ـ پیش از آن متوکّل از على  بن جهَمْ این سؤال را کرد ، و او شاعران جاهلیّت و شاعران اسلام را به یاد آورد ـ امام  علیه ‏السلام پاسخ داد : على  حمانى  ، آنجا که مى ‏سراید : لقد فاخَرَتْنا من قریش عصابةٌ بمطّ خُدود وامتدادِ أصابعِ فلمّا تَنازَعنا المقالَ قضى  لنا علیهم بما نهوى  نداءُ الصَّوامعِ گروهى  از قریش بر ما در بزرگى  و افتخار رقابت و هم‏چشمى  کردند ؛ با چهره درهم کشیدن و سیطره بر مردمان . چون در این باره با هم ستیز کردیم ؛ نداى  صومعه‏ ها ـ به آنچه ما دوست مى ‏داریم ـ به نفع ما و علیه آنان حُکم کرد . متوکّل پرسید : اى  ابا الحسن ، «نداء الصَوامع ؛ صداى  صومعه‏ها» چیست ؟ فرمود : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأنّ محمّداً رسول اللّه‏» جد من است یا تو ؟ متوکّل خندید و گفت : جدّ شماست . این [ حقیقت ] را از شما نفى  نمى ‏کنیم[۲۵] ادامه اشعار حمانى  چنین است : تَرانا سُکوتاً والشهید بفضلِنا تراهُ جهیرَ الصوتِ فی کلِّ جامع بأنّ رسولَ اللّه‏ أحمد جدُّنا ونحن بنوهُ کالنجوم الطّوالعِ ما را ساکت و خاموش مى ‏نگرى  در حالى  که گواه فضل و برترى  ما را مى ‏بینى  که صدایش در هر [ مسجد ] جامعى  آشکار است . به اینکه رسول خدا ، احمد ، جد ما است و ما فرزندان اوییم ، چون ستارگان درخشان[۲۶] . پس اذان از این نظر که اسم محمّد در آن اوج گرفته ، و بلند شدن ذکر ائمه از فرزندان آن حضرت را به همراه دارد[۲۷] ، بزرگ‏ترین افتخار براى  مسلمان حقیقى است ؛ و از سویى  دشمنان اسلام و آنان را که به سبب معراج مرتد شدند ، اذیت مى ‏کند ، و کسانى  را که قصد دارند اذان و جملات آن را خواب و پیشنهاد قرار دهند مى ‏آزارد ، و معاویه را مى ‏رنجاند ، کسى  که قرین شدن نام محمّد با نام خدا ، او را بى ‏خواب و مدهوش مى ‏سازد ، و بر اولاد طلحه و قاتلان حسین  علیه ‏السلام گران مى ‏آید ، چنانچه متوکّل عباسى  را آشفته مى ‏سازد و بى ‏خواب مى ‏کند . همه اینها رموز تحریف و اربابانِ جاه‏ طلب سلطه‏ گرند ، و همه‏ شان بر شیوه قریشیانى ‏اند که با خدا و پیامبر و عترت او دشمنى  ورزیدند .

 قدرت الهى  و شکست برنامه ‏هاى  دین ستیزان

قریش کوشید در برابر دعوت پیامبر بایستد و نابودى  ارکان اسلام را در پیش گیرد ، لیکن خدا جز اتمام نورش را نخواهد ، هرچند ناخوشایند کافران باشد : « یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّه‏ِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى  اللّه‏ُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَه وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ »[۲۸] . «مى ‏خواهند نور خدا [ و تعالیم او را ] با دهانشان خاموش سازند ، و خواست خدا نیست مگر کامل کردن نورش ، اگرچه کافران ناخرسند شوند» . بارى  ، معاویة بن ابى  سفیان مى ‏گفت : «من یاد و خاطره محمّد را دفن مى ‏کنم و ذکر او را از ذهن‏ ها مى ‏زدایم» ، و حال آنکه خداى  سبحان درباره پیامبر مى ‏گوید : «ما ذکر و یاد تو را بلند ساختیم» . سُدِّى  در تفسیر « إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر »[۲۹] مى ‏گوید : قریش به کسانى  که فرزند پسر پس از خود نداشتند و مى ‏مردند «اَبْتَر» مى ‏گفتند . پس چون پسران پیامبر ـ قاسم و عبداللّه‏ به مکّه و ابراهیم در مدینه ـ درگذشتند ، گفتند : نسل او منقطع شد و کسى  پس از او نیست که جایگزینش شود . آن‏گاه خدا بیان مى ‏کند که دشمن پیامبر چنین خواهد شد . اکنون ما آشکارا مشاهده مى ‏کنیم که نسل این کافران از میان رفت ، و نسل پیامبر هر روز فزونى  مى ‏گیرد و تا قیامت همچنان رشد مى ‏کند[۳۰] . فخر رازى  در تفسیر « إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ » ، اشاره دارد به اینکه مقصود از «کَوْثَر» فرزندان پیامبر است ، چه گفته ‏اند : این سوره در ردّ کسى  نازل شد که بر آن حضرت به نداشتن فرزند [ پسر ] خُرده گرفت ؛ و معناى  آن این است ، که خدا او را نسلى مى ‏بخشد که همواره باقى  باشند . پس بنگر که چقدر از اهل بیت کشته شدند ! با وجود این ، عالَم آکنده از آنهاست ، در حالى  که از بنى  امیه کسى  که قابل اعتنا باشد در دنیا باقى  نماند ، نیز نگاه کن که چقدر از عالمان بزرگ میان آنان است ، مانند : باقر و صادق و کاظم و رضا  علیهم ‏السلام و نفس زکیّه و …[۳۱] امویان بر فضائلى  که آل پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  داشتند ، حسد مى ‏بردند . در تفسیر این سخن خدا : « أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى  … » آمده است که ، این آیه درباره على   علیه ‏السلام نازل شد و علمى  که به او اختصاص یافته بود[۳۲] . ابن عباس درباره این آیه مى ‏گوید : مقصود از مردم ـ در این آیه ـ ما هستیم نه دیگران[۳۳] ؛ و در روایت دیگر مى ‏گوید : مائیم آن مردمى  که مورد حسادت واقع شدند و مقصود از فضل خدا (که به ما داد) نبوت است ، و نیز جعفر بن محمّد  علیهم االسلام در این زمینه بیان مى ‏دارد که : آن کسانى  که رشک برده شدند ، ما هستیم[۳۴] . پس خداى  بزرگ ، ذکر محمّد و آل محمّد را به آیه تطهیر ، مودت ، مباهله ، سوره دهر ، برائت و دیگر سوره‏ها و آیات فراوان بلند ساخت . با تدبُّر در سوره «الضحى » مى ‏توان دریافت که نزول آن در ستایش پیامبر است و خدا سه چیز را که با نبوّت او پیوند دارد ، در آن آورده است که یکى  از آنها چنین است : «و به زودى  پروردگارت عطایى  به تو مى ‏دهد که خشنود مى ‏شوى »[۳۵] ؛ و در سوره انشراح پیامبر را به سه چیز شرافت داده و مفتخر کرده است : اول : « أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ » ؛ آیا سینه‏ات را گشاده نگردانیدیم ؟ دوم : « وَوَضَعْنَا عَنکَ وَزْرَکَ * الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ » ؛ و بار کمرشکن را از دوشت برنداشتیم ؟ سوم : « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ؛ و ذکر و نام و یاد تو را بلند نکردیم ؟[۳۶] فخر رازى  مى ‏گوید : خداى  متعال اهل بیت پیامبر را در پنج چیز با او مساوى  قرار داده است : ۱ ـ محبّت که مى ‏فرماید : «مرا پیروى  کنید ، خدا شما را دوست مى ‏دارد» و درباره اهل بیت پیامبر آمده است : «بگو من اجر و پاداشى  از شما نمى ‏خواهم مگر مودّت و دوستى  نسبت به خویشاوندانم» . ۲ ـ حرام بودن صدقه بر آنان ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  مى ‏فرماید : «صدقه نه براى  محمّد حلال است و نه براى  آل محمّد ، چه صدقه چرک و ناپاکى  [ مال ] مردمان است» . ۳ ـ طهارت و پاکى  ، خدا مى ‏فرماید : «طه» ، یعنى  اى  پاکیزه ، ما قرآن را نفرستادیم که به مشقّت افتى  و درباره اهل بیت پیامبر مى ‏فرماید : «همانا خدا مى ‏خواهد که پلیدى را از شما خاندان بزداید و شما را به شیوه‏اى  خاص پاک سازد» . ۴ ـ در سلام ، که آمده است : «سلام بر تو اى  پیامبر» ، درباره اهل بیت مى ‏خوانیم «سلام بر آل یاسین»[۳۷] . ۵ ـ در تشهد نماز که نمازگزار بر پیامبر و آل او درود مى ‏فرستد[۳۸] . از آنچه تاکنون گذشت دریافتیم مجتهدانى  که در وراى  نظریه رؤیا بودند و در رأس آنها امویان ، از آنچه در عهد صحابه طرح شده بود ، در راستاى  اجراى خواسته‏ هاشان بهره بُردند . روایات پیشین روشن ساخت که صحابه به پیامبر پیشنهاد کردند که ناقوسى  مانند ناقوس نصارى  یا بوقى  مثل بوق یهود برگیرد ، و پیامبر به این کار رضایت نداد تا اینکه عبداللّه‏ بن زید یا غیر او رؤیاى  اذان را دید . در کتاب «من لا یحضره الفقیه» از امام  علیه ‏السلام روایت شده که فرمود : نام پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  در [ پایان ] اذان تکرار مى ‏شد ، نخستین کسى  که آن را حذف کرد ابن أروى  بود[۳۹] ؛ و او همان عثمان بن عفّان است . این روایت سازگار با حدیثى  است که محمّد بن على  بن ابراهیم بن هاشم ـ در کتاب علل ـ درباره علت بندهاى  اذان نقل مى ‏کند و مى ‏گوید : … «حَیّ على  خیر العمل» یعنى  به سوى  ولایت بشتاب ، و دلیل اینکه ولایت بهترین اعمال مى ‏باشد این است که ، هیچ عملى  بدون ولایت پذیرفته نیست . [ پایان اذان چنین بود : ] «اللّه‏ اکبر ، اللّه‏ اکبر ، لا إله إلاّ اللّه‏ ، محمّد رسول اللّه‏» ، معاویه از آخر اذان «محمّد رسول اللّه‏» را انداخت و گفت : آیا محمّد از اینکه در آغاز اذان ذکر مى ‏شود راضى  نیست که حتى  در پایان آن نیز باید از او سخن به میان آید ؟![۴۰] عبدالرَزّاق از ابراهیم روایت مى ‏کند که ، معاویه نخستین کسى  بود که اقامه را یک یک گفت . مجاهد مى ‏گوید : اقامه ـ مانند اذان ـ دو دو بود ، تا اینکه بعضى  از حاکمان جور به جهت نیازهاشان ، آن را یک یک کردند[۴۱] . در مجمع الزوائد ، از عبدالرحمان بن ابى  لیلى  روایت شده که گفت : على  بن ابى طالب هنگامى  که صداى  مؤذن را به اذان مى ‏شنید ، آنچه را مؤذن مى ‏گفت تکرار مى ‏کرد ؛ پس وقتى  که مؤذن ندا مى ‏داد «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ ، أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» ، على  [  علیه ‏السلام ] مى ‏گفت : گواهى  مى ‏دهم که خدایى  جز خداى  یکتا نیست ، و گواهى مى ‏دهم که محمّد پیامبر خداست ، و آنان که پیامبر را انکار کردند کافرند ؛ «وأنّ الّذینَ جَحَدوا مُحَمّداً هُمُ الکافرون»[۴۲] . بنابراین ، جاى  شگفتى  نیست که امام صادق  علیه ‏السلام آشکارا بیان مى ‏کند که حاکمان و ناصبى ‏ها براى  محدود کردن [ اسلام ] حقایق را تحریف کردند یا درصدد تحریف حقایق بودند . سیاست امویان تحریف و مسخ حقایق دین بود ، و این کار را با برنامه‏ ریزى هدفمند و به صورت یک پروژه مد نظر داشتند ، و مى ‏خواستند همه حقایق اسلام و آنچه را درباره فضایل امام على   علیه ‏السلام و اصحاب مکتب تَعَبُّد وجود دارد تغییر دهند [ و وارونه سازند ] . قاسم بن معاویه مى ‏گوید ، به امام صادق  علیه ‏السلام گفتم : اینها [ سُنى ‏ها ] حدیثى  را درباره معراج نقل مى ‏کنند به این مضمون که ، چون پیامبر به آسمان سَیر داده شد دید بر عرش نوشته شده : «لا إله إلاّ اللّه‏ ، محمّداً رسول اللّه‏ ، ابوبکر الصدیق» ! امام فرمود : سبحان اللّه‏ ! هر چیزى  را تغییر دادند ، حتى  این را ؟ گفتم : بلى  . امام  علیه ‏السلام فرمود : خداى  متعال چون عرش و ماء و کرسى  و لوح و اسرافیل و جبرئیل و آسمان‏ها و زمین‏ها و کوه‏ها و خورشید و ماه را آفرید ، بر هر کدام از آنها نوشت : «لا إله إلاّ اللّه‏ ، محمّد رسول اللّه‏ علیّ أمیرالمؤمنین» ، سپس امام فرمود : زمانى  که یکى  از شما مى ‏گوید : «لا إله إلاّ اللّه‏ ، محمّد رسول اللّه‏» پس از آن بگوید : «علیّ أمیر المؤمنین»[۴۳] . اگر ما در احادیث امامان  علیهم ‏السلام تدبّر کنیم ، نیک درمى ‏یابیم که رسالت آنان تصحیح اندیشه‏ هاى  نادرستى  بود که در شریعت و تاریخ پراکنده شده است ؛ و اگر مُدعاى  ما در اینجا تطبیق شود ، درمى ‏یابیم که ناصبى ‏ها و دشمنان پیامبر و امام على  ، با برنامه‏ریزى  و به صورت یک جریان از نظریه رؤیا حمایت کردند ؛ و اینان ذکر نام پیامبر را در اذان مجاز نمى ‏شمردند یا این فصل از اذان را[۴۴] بَرْساخته خود پیامبر مى ‏پنداشتند . از این‏رو روشن است که امثال اینها شرعیّت چیزى  را نمى ‏پذیرند که در آن ستایش آل پیامبر و یادآور منزلت والاى  آنان باشد . ناصبى ‏ها همان کسانى ‏اند که سخنان به حق را از مسیر درستى  که دارد برمى ‏گردانند و در جاى  آن مفاهیم بدلى  مى ‏گذارند . در این‏ باره احادیثى  قبلاً اشاره شد ، اکنون نیز دو نمونه دیگر یادآورى  مى ‏شود : از امام کاظم  علیه ‏السلام روایت شده که «الصلاةُ خیرٌ من النوم» از بدعت‏ هاى  بنى  امیه است[۴۵] . صدوق و على  بن ابراهیم ، از عُمَر بن اُذَیْنَه از امام صادق  علیه ‏السلام نقل مى ‏کند که فرمود : اى  عُمَر بن اُذَیْنَه ، این ناصبى ‏ها چه عقیده‏اى  دارند ؟ گفتم : در چه زمینه‏اى  ؟ فرمود : در اذان و رکوع و سجودشان . گفتم : مى ‏گویند : اُبَى  بن کعب آن را در خواب دید . فرمود : دروغ مى ‏گویند ، دین خدا گرامى ‏تر از آن است که با خواب تشریع شود . سَدِیر صَیْرَفى  مى ‏گوید به امام گفتم : فدایت شوم ، در این‏باره برایمان سخنى بفرمائید[۴۶] . امام صادق  علیه ‏السلام به بیان عروج پیامبر به آسمان‏هاى  هفت ‏گانه پرداخت و خبر تشریع اذان و نماز را در آنجا باز گفت . آمیختگى ‏هاى  اشتباه‏ برانگیز فراوانى  در این امور رخ داده است . قریش و پیروان ناصبى  آنها در تحریف احادیث نقش به سزایى  داشتند ، و در محدود ساختن فضایل امام على  کوشیدند . ادامه بحث این موضوع را روشن مى ‏کند .

[۱] .  الرسالة ، للإمام الشافعی : ۱۶ ؛ المسند ، للإمام الشافعی : ۲۳۳ ؛ المجموع ۱ : ۵۷۷ ؛ و نیز نگاه کنید به ، الحبیر ۳ : ۴۵۳ ؛ تفسیر القرآن ، لعبد الرزّاق الصنعانی ۳ : ۴۳۷ ؛ السُنَن الکبرى  ۳ : ۲۰۹ در این کتاب پس از قول شافعى  آمده است : از محمّد بن کَعْب القُرَظى  ، مانند این روایت شده است ؛ فیض القدیر ، شرح الجامع الصغیر ۱ : ۲۸ .

 [۲] .  مقصود از روایت مرفوع ، در اینجا این است که همه افراد سلسله سند ذکر شده اند و روایت متصل مى ‏باشد و از نظر سند منقطع و یا مُرسَل نیست .

[۳] .  شرح النَووی على  صحیح مسلم ۱ : ۱۶۰ ، باب مقدّمة الصحیح .

 [۴] .  قرآن براى  تو و قومت ذکر و به خود یادآورى  است ، و به زودى  پرسیده شوید (سوره زخرف : ۴۴) .  

[۵] .  المصنّف ، لابن أبی شیبة الکوفی ۶ : ۳۱۵ ، کتاب الفضایل ، حدیث ۳۱۶۸۰ . [۶] .  المصنّف ، لابن أبی شیبة الکوفی ۶ : ۳۱۵ ، کتاب الفضایل ، حدیث ۳۱۶۸۱ . [۷] .  دفع الشبهة عن الرسول ، للحِصْنى  الدمشقی : ۱۳۴ .

 [۸] .  البدایة والنهایة ۶ : ۲۸۸ ، باب القول فیما اُعطی ادریس  علیه ‏السلام .

 [۹] .  تفسیر الطبری ۳۰ : ۱۵۱ .

 [۱۰] .  زاد المسیر ، لابن الجوزی ۸ : ۲۷۲ .

 [۱۱] .  مصنّفات الشیخ المفید ۱۳ : ۲۸۱ ـ ۲۸۲ ، المجلس ۳۳ ، حدیث ۷ ؛ أمالی الطوسی : ۱۱۰ ؛ الکافی ۱ : ۴۵۹ ؛ دلایل الإمامة : ۱۳۸ .

 [۱۲] .  الاحتجاج : ۱۰۱ ـ ۱۰۲ ؛ و نیز نگاه کنید به ، دلایل الإمامة : ۱۱۴ ـ ۱۱۸ ؛ شرح نهج البلاغة ۱۶ : ۲۵۱ .  

[۱۳] .  کفایة الأثر : ۱۹۸ ، باب ما جاء عن فاطمة  علیهاالسلام من النصوص .

[۱۴] .  مقاتل الطالبیین : ۷۰ متن روایت از این کتاب است ؛ الارشاد للمفید ۲ : ۱۵ ؛ مناقب ابن شهرآشوب ۴ : ۳۶ ؛ شرح نهج البلاغة ۱۶ : ۴۷ ؛ کشف الغمّة ۱ : ۵۴۲ . [۱۵] .  الاحتجاج : ۳۰۹ ؛ بحار الأنوار ۴۵ : ۱۳۵ ؛ اللهوف ، لابن طاووس ؛ مثیر الأحزان و کتاب‏هاى  دیگر .

 [۱۶] .  کفایة الأثر : ۱۹۸ .

 [۱۷] .  مقتل الحسین  علیه ‏السلام ، للخوارزمی : ۶۹ ـ ۷۱ ؛ الفتوح ، لابن أعثم ۳ : ۱۵۵ .

[۱۸] .  تثبیت الإمامة : ۳۰ ؛ بلاغات النساء : ۱۴ ؛ شرح نهج البلاغة ۱۶ : ۲۱۲ و۲۵۱ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۱۶۱ .

 [۱۹] .  مستدرک الحاکم ۳ : ۱۱۲ (حاکم مى ‏گوید : این حدیث براساس شرط شیخین صحیح است) و نیز نگاه کنید به ، شرح نهج البلاغه ۱۳ : ۲۲۸ وجلد ۱ : ۳۰ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۴۴ ، حدیث ۱۲۰ (در زوائد آمده است: اسناد این حدیث صحیح و رجال آن ثقه ‏اند) ؛ تاریخ الطبری ۲ : ۳۱۰ ؛ الآحاد والمثانی ۱ : ۱۴۸ ؛ و…

 [۲۰] .  شرح نهج البلاغه ۴ : ۱۲۲ و جلد ۱۳ : ۲۰۰ ؛ المعارف لابن قتیبة : ۹۷ (در این کتاب آمده است که على   علیه ‏السلام فرمود : منم صدّیق اکبر ؛ پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد ایمان آوردم ، و قبل از آنکه ابوبکر اسلام را بپذیرد مسلمان شدم) .  

[۲۱] .  شرح نهج البلاغه ۱۳ : ۲۲۸ ؛ أنساب الأشراف ، به تحقیق محمودى  : ۱۴۶ ؛ الآحاد المثانی ۱ : ۱۵۱ ؛ المعارف لابن قتیبة : ۹۹ .

 [۲۲] .  براى  آگاهى  بیشتر نگاه کنید به ، کتاب «من هو الصِدّیق ؟ ومن هی الصِدّیقة ؟» ، على  شهرستانى  ، قم : دلیل ما ، ۱۴۲۶ه م .

[۲۳] .  نخستین کسى  که دستور داد مؤذن [ پس از اذان ] ندا کند : «السلام على  أمیرالمؤمنین الصلاة یرحمک اللّه‏» معاویة بن أبو سفیان بود الوسائل إلى  معرفة الأوائل : ۲۶ .

 [۲۴] .  الأمالی ، للطوسی ۶۸۶ ـ ۶۸۸ ، مجلس یوم الجمعة ، السابع من شعبان ۴۵۷ه .

 [۲۵] .  الأمالی ، للطوسی : ۲۹۳ .

 [۲۶] .  دیوان علی الحمانی : ۸۲ ؛ مناقب ابن شهر آشوب ۴ : ۴۰۶ . در این کتاب به جاى  «تراه» ، «علیهم» آمده است .

[۲۷] .  زیرا پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  امر کرد که صلوات ابتر [ و بى ‏ذکر آل ] بر او نفرستند .

[۲۸] .  سوره توبه : ۳۲ .

[۲۹] .  همانا سرزنش کننده و دشمن تو بى ‏نسل است .

[۳۰] .  تفسیر الکبیر ۳۲ : ۱۳۳ .

[۳۱] .  تفسیر الکبیر ۳۲ : ۱۲۴ .

[۳۲] .  شرح نهج البلاغه ، لابن أبی الحدید ۷ : ۲۲۰ .

[۳۳] .  المعجم الکبیر ۱۱ : ۱۴۶ ؛ مجمع الزوائد ۷ : ۶ متن روایت از این مأخذ است . [۳۴] .  شواهد التنزیل ۱ : ۱۸۳ .

[۳۵] .  « وَلَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فتَرضى  » .

[۳۶] .  تفسیر الکبیر ۳۲ : ۱۱۸ .

[۳۷] .  نافع و ابن عامر و یعقوب واژه «آل یس» را به فتح همزه و مدّ آن و جدا بودن لام از یاء قرائت کرده‏اند ، مانند واژه «آل یعقوب» النشر فی القراءات العشر ۲ : ۳۶۰ ؛ تحبیر التیسیر : ۱۷۰ . براى  تأکید [ این سخن ] نگاه کنید به ، مصحف مدینه ـ به روایت ورش از نافع مدنى  چاپ عربستان سعودى  ـ صفحه ۴۰۷ ، سوره صافات ، آیه ۱۳۰ .

 [۳۸] .  نگاه کنید به سخن فخر رازى  در این مآخذ ؛ نظم درر السمطین : ۲۴۰ ؛ الصواعق المحرقة : ۲۳۳ ـ ۲۳۴ ؛ ینابیع المودّة ۱ : ۱۳۰ ـ ۱۳۱ ؛ جواهر العقدین ۲ : ۱۶۶ .

[۳۹] .  من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۹۹ ، کتاب الصلاة ، باب الأذان والإقامة .

 [۴۰] .  بحار الأنوار ۸۱ : ۱۷۰ به نقل از علل ، لابن هاشم . علامه مجلسى  در این زمینه مى ‏گوید : « … ذکر شهادت به رسالت در آخر اذان غریب [ و نامتعارف ] است ، و جز این کتاب ، آن را در جاى  دیگر ندیدم» . به نظر مى ‏رسد مراد از شهادت به رسالت در پایان اذان ، مطلبى  باشد که در بعضى  از روایات آمده است ؛ یعنى  مستحب بودن ذکر پیامبر ، و او را وسیله به سوى  خدا قرار دادن در آخر اذان و هر زمانى  که مسلمان شهادت به نبوّت را مى ‏شنود ؛ و این همان چیزى  است که معاویه آن را حذف کرد . شروانى  ـ در حواشى  ۳ : ۵۴ ـ مى ‏گوید : عالمان به صراحت گفته‏ اند که ، صلوات بر پیامبر پس از تکبیر [ پایان اذان ] مندوب نیست ؛ لیکن عادت میان مردم این است که پس از پایان تکبیر به پیامبر صلوات مى ‏فرستند ، و قول به استحباب آن نیز بعید نمى ‏باشد از باب عمل به ظاهر آیه : « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، و سخن امامان  علیهم‏السلام که معناى  این آیه چنین است : «ذکر نمى ‏شوم جز اینکه تو [ اى  محمّد ] با من یاد مى ‏شوى » .

 [۴۱] .  ابوالوفاء الأفغانى  در تعلیق بر کتاب الآثار ۱ : ۱۰۷ ؛ و نیز نگاه کنید به ، المُصنّف ، لعبد الرزّاق ۱ : ۴۶۳/۱۷۹۳ .

 [۴۲] .  مجمع الزوائد ۱ : ۳۳۲ .

 [۴۳] .  نگاه کنید به ، الاحتجاج : ۱۵۸ .

 [۴۴] .  یعنى  شهادت دوم أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏ .

[۴۵] .  أصل زید النرسی : ۵۴ ؛ مستدرک الوسائل ۴ : ۴۴ ، حدیث ۴۱۴۰/۲ به نقل از اصل زید نرسى  .

 [۴۶] .  الکافی ۳ : ۴۸۲ ـ ۴۸۶/۱ ، کتاب الصلاة ، باب النوادر ؛ براى  آگاهى  بیشتر رجوع کنید به تفسیر القمى  ۲ : ۳ ـ ۱۲ ؛ به علل الشرایع ۲ : ۳۱۳ ، باب علل الوضوء والأذان والصلاة ؛ بحار الأنوار ۱۸ : ۳۵۴ به نقل از علل الشرایع .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− 6 = یک

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>