آلوسى در تفسیر آیه رؤیا مى گوید :ابن جَریر از سَهْل بن سعد روایت کرده که گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله خواب دید بنى امیّه چون میمونها بر منبرش جست و خیز مى کنند ، افسرده شد و تا زمانى که از دنیا رفت خنده بر لبانش نیامد و خداى متعال این آیه را نازل کرد : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا … » .و ابن ابى حاتِم ، و ابن مَرْدُویَه ، و بیهقى در «الدلایل» ، و ابن عساکر از سعید بن مُسَیَّب روایت مى کند که گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله ، در خواب ، بنى امیّه را بر منابر دید ،ناخرسند گردید ، خدا وحى کرد ، این تنها دنیاست که داده شدند ، پس پیامبرخوشحال گشت و این معناى سخن خداست که « وَمَا جَعَلْنَا … » .و ابن ابى حاتم به نقل از یَعْلى بن مُرَّه مى گوید : «پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : در خواب بنى امیّه را بر منابر زمین دیدم ، به زودى آنان بر شما سلطه مى یابند ، پس آنان را اربابان بدى خواهید یافت ، آن حضرت براى این پیشامد نگران و اندوهگین شد ، خداى سبحان این آیه را نازل کرد
: « وَمَا جَعَلْنَا … » .ابن عمر روایت کرده که پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : فرزندان حَکَم بن ابى عاص را چون میمونها بر منابر دیدم ، در اینباره خدا این آیه را نازل کرد : « وَمَا جَعَلْنَا … » ، و درخت لعنت شده در این آیه ، حَکم و فرزندان اویند ؛ و در عبارت بعضى از مفسّران ، شجره ملعونه ، فرزندان بنى امیه اند .ابن مَرْدُویَه از عایشه (رض) نقل مى کند که ، به مروان بن حکم گفت : از پیامبر صلى الله علیه وآله شنیدم که درباره پدرت و جَدَّت مى گفت : شما شجره ملعونه در قرآن هستید .بنابراین ، معناى احاطه خدا به مردم مانند احاطه قدرتمندان به آنان است ، و کلمه رؤیا در آیه یا با حذف مضاف آمده ، یعنى «وما جعلنا تعبیرَ الرؤیا» ؛ و یا رؤیا به طورمجاز در تعبیر به کار رفته است ؛ و معناى قرار دادنِ فتنه براى مردم ، بلاء و آزمایش آنهاست . ابن مُسَیَّب همینگونه آیه را تفسیر کرده است .و این نسبت به خلفایى [ از بنى امیّه ] است که به آنچه خواسته نفسشان بود دست یازیدند و ناجوانمردانه از سنن حق روى برتافتند ، و نیز درباره منسوبان و عاملان وکارگزارانى از آنها که کارهاى پلید مى کردند ، و یا نسبت به کسانى که به هر شکل ،مددکار آنان در این راستا بودند .و احتمال دارد مراد این باشد : «ما خلافت آنان را و وجودشان را قرار ندادیم مگربراى فتنه» که در این سخن مبالغه در مذمّت و نکوهش آنهاست ؛ و ضمیر «نُخَوِّفُهم» ـبنابراین معنا ـ یا به شجره برمى گردد به این اعتبار که مقصود از آن بنى امیّه اند ؛ و لعن ونفرین آنها به جهت آن است که خون بى گناهان را ریختند ، به ناموس مردم تجاوزکردند و اموالشان را ظالمانه گرفتند و مانع رسیدن حقوق به اهلش شدند و احکام خدارا دگرگون ساختند ، و به غیر حکمى که خدا بر پیامبرش نازل کرده بود ، حکم کردند ،و دیگر کارهاى بس زشت و ناپسند و بسیار پستى انجام دادند که تا روزگارباقى است از یادها نخواهد رفت .و لعن آنان در قرآن یا به خصوص آمده ـ چنان که شیعه مى پندارند ـ یا به وسیله عموم است که نظر ما است ، خداوند مى فرماید : «آنان که خدا و پیامبرش رامى آزارند ، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده است»[۱] ؛ و گفته است : «آیا امید داریدکه اگر چیره بر مردمان شدید در زمین تبهکارى و فساد کنید ، و پیوند باخویشاوندانتان را ببُرید ؛ آنان که چنین کنند کسانى اند که خدا (بر آنها) لعنت و نفرین فرستد ، پس شنوایى و بینایى (قلبى ) را از آنان بگیرد و کر و کورشان سازد»[۲] ؛ و نیز آیات دیگرى که در این زمینه هست ، و دخول آنان را در عموم این آیات ، مى توان دخول اَوَّلى دانست[۳] . و قُرطُبى در تفسیرش مى نویسد :آیه [ رؤیا ] از این خبر مى دهد که فرمانروایى بنى امیّه و بالا رفتن آنان را (یعنى مانند میمونها بر منبر پیامبر جهیدن) خدا فتنه و امتحان براى مردم قرار داده است .حسن بن على ـ در خطبه اش درباره بیعت با معاویه ـ خواند : «نمى دانم ! شاید آن فتنه اى براى شماست و متاع و بهرهمندى تا زمانى » . ابن عطیّه مى گوید : این تأویل محل نظر و تأمّل است و در این رؤیا ، عثمان و عمر بن عبدالعزیز و معاویه داخل نمى باشند[۴] . به هر حال ، سخنان متکلّفانه اهل سنّت درباره کلمه «رؤیا» و «شجره ملعونه» ـ درآیه ـ صحیح نمى باشد ، پیداست که در قرآن ، لشکریان شیطان ، یهودیان ، مشرکان ،منافقان ، کسانى که در حال کفر مى میرند ، آنان که آنچه را که خدا نازل کرده کتمان مى کنند ، مردمانى که خدا و پیامبرش را مى آزارند و … لعنت شدهاند ، نه درخت زَقُّوم و تأویلات بى اساس دیگرى که براى دور ساختن آیه از معناى حقیقى اش بافته اند[۵] .
نقش مجتهدان نخست در تشریع
بررسى هاى پیشین ما ـ «وضوء النبى » و «منع تدوین الحدیث» و «تاریخ الحدیث النبوى الشریف»[۶] ـ بروز دو روش را پس از پیامبر صلى الله علیه وآله آشکار مى سازد که در زمان حیات آن حضرت نیز وجود داشتند :۱ ـ گروهى موضعگیرى هاشان براساس اصول و معیارهاست ، و از قرآن و سنّت پیروى مى کنند ، و با وجود نصّ معتبر و روشن ، اجتهاد و اظهار رأى در برابر آن رانمى پسندند .۲ ـ گروهى اصول و معیارهاشان براساس موضعگیرى هاى صحابه است ، هرچندبرخلاف نصوص [ و تعالیم قرآنى و حدیثى ] باشد . اینها کسانى اند که رأى را تشریع مى کنند و در مقابل نصّ [ و ضدّ آن ] فتوا مى دهند ، و برخوردشان با پیامبر چنان است که گویا آن حضرت یک انسان ناکامل است ، گاه درست مى گوید و گاه خطا مى کند ، به برخى ناسزا مى گوید و لعنت مى فرستد ، سپس برایشان آمرزش مى طلبد[۷] ؛ یا امر وحى چنان بر او پوشیده مى ماند که وَرَقَة بن نَوْفَل او را با خبر مى سازد ! این نظر ناسازگارى دارد با آنچه ثابت شده که ، مُهر نبوّت بر دوش آن حضرت نوشته [ و حک ]شده بود . در میان آنها کسانى یافت مى شود که صدایش را ـ در مباشرات روزانه اش ـ برپیامبر بلند مى کند و بر کارهایش ایراد مى گیرد[۸] ، و با وجود و حضور آن حضرت مصلحت را تشخیص مى دهد ، از امر و کارى که او اجازه داده مى پرهیزد یا در چیزهایى زهد مى ورزد که پیامبر نهى کرده است .در کتاب الآداب صحیح بخارى آمده است که : پیامبر در کارى اجازه داد ، گروهى از آن دورى کردند . خبر [ این رفتار آنان ] به پیامبر رسید ، به خشم آمد و گفت : چرا دسته اى مردم خوددارى از چیزى مى کنند که من [ باکى در آن نمى بینم و ] خود اقدام به آن مى ورزم ؟! به خدا سوگند ، من از همهتان آگاهترم و ترسم از خدا از همه شما [ دررعایت احتیاط و دورى از کارى که خدا نمى پسندد ] بیشتر است[۹] . در روایت دیگر آمده است ، پیامبر آگاه شد که عبداللّه بن عَمْرو بن عاص مى گوید :سوگند به خدا ، روزها روزه مى گیرم و شبها بیدار مى مانم ! پیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود :آیا تو گفته اى : تا زندهام روزها روزه مى گیرم و شبها بیدار مى مانم ؟! گفت : این سخن را گفته ام ، اى پیامبر خدا . فرمود : توان این کار را ندارى ، روزه بگیر و افطارکن ، بخواب و [ براى شب زندهدارى و عبادت ] برخیز و از ماه سه روز ، روزه بگیر ،چه پاداش کار نیک ده برابر است ، با عمل به این سنّت ، مثل آن است که همه عمرت راروزه گرفته اى .عبداللّه گفت : توان من فراتر از این است . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : یک روز ، روزه بگیرو دو روز افطار کن . گفت : بیشتر از این توانمندى دارم . فرمود : یک روز در میان روزه بگیر که روزه داود علیه السلام است و برترین روزه هاست . گفت : توانایى ام بیشتر ازاین است . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : برتر از این وجود ندارد [۱۰] . اینگونه پافشارى بر نظر شخصى در مقابل قول پیامبر صلى الله علیه وآله خطرات نهفته بى شمارى را در بر دارد ، و راههایى را براى تحریف و تبدیل مى گشاید ، و ازویژگى هاى آن این است که دین خدا با آمیختگى به آراء گوناگون مردم و نظرات شخصى آنان دگرگون مى شود و از اینجا به تجزیه دین و گرایش تلفیقى در شریعت مى انجامد .و از اینجاست که در صدر اول اسلام و پس از آن ، احکام اختراعى و از پیش خود ساخته ، پدید آمد که از دین خدا نبودند و نسبتى با حیات اسلامى پیراسته ،نمى یافتند ، و این همان چیزى بود که پیامبر صلى الله علیه وآله بر امّتش از آن بیم داشت .و اینگونه است که مى بینیم امام على علیه السلام ـ در خطبه اى ـ یادآور مى شود که اگربرایش فرصت مناسب فراهم آید ، امور را به اصل آنها باز مى گرداند :بى گمان آغاز رخداد فتنه ها پیروى از احکام نفسانى و احکام بدعت آمیزى است که در آن بر خلاف کتاب خدا عمل مى شود و کسانى بر کسان دیگر سلطه مى یابند …آیا نمى نگرید که اگر به این امور اقدام کنم از گرد من پراکنده مى شوید : اگر مقام ابراهیمى را به جایى برگردانم که پیامبر نهاده بود ، فدک را به وارثان فاطمه بازگردانم ،صاع پیامبر را آنگونه که بود رایج سازم ، زمینهایى را که پیامبر به کسانى بخشید و به آنان داده نشد ، امضاء کنم و در اختیارشان قرار دهم ، خانه جعفر را به ورثه اش برگردانم وقسمتى از مسجد را که در آن خانه بنا شده ویران کنم[۱۱] ، احکام ستمکارانه اى که صورت گرفته لغو کنم[۱۲] و زنانى را که به ناحق در اختیار مردانى اند به شوهرانشان بازگردانم[۱۳] ، و با این کار به احکام ازدواج بپردازم ، و فرزندان بنى تَغْلِب را اسیرسازم[۱۴] ، و آنچه را از زمین خیبر تقسیم شده بازگردانم ، و دیوان بخشش هاى نابجا راببندم[۱۵] ، و چنان که پیامبر صلى الله علیه وآله بیت المال را به مساوات مى پرداخت بپردازم و آن را بین ثروتمندان به گردش در نیاورم ، و مساحت [ و مالیات بر زمین ]را دور افکنم[۱۶] . ومیان ازدواجها مساوات برقرار سازم[۱۷] ، و خمس پیامبر را آنگونه که خدا واجب کرده به اجرا درآورم[۱۸] ، و مسجد پیامبر را به جاى خودش بازگردانم[۱۹] و درهایى که بر آن گشوده شده ببندم[۲۰] و درى را که بسته شده بگشایم ، و مسح بر پا افزار را حرام سازم[۲۱] ،و آنان را که نبیذ [ شراب ] مى آشامند حد زنم ، و دستور دهم که هر دو مُتعه حلال است[۲۲] ، و امر کنم که بر جنازهها پنج تکبیر بگویند[۲۳] ، و مردمان را به بلند خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» ملزم سازم[۲۴] ، و آن را که پیامبر از مسجدش بیرون کرده و پس ازآن حضرت در آن داخل شده ، از مسجد بیرون کنم ، و کسانى را که پیامبر صلى الله علیه وآله واردمسجد کرده و پس از او از آن بیرون رانده شده اند ، به مسجد درآورم[۲۵] ، و مردم را برحکم قرآن و طلاق براساس سنّت وا دارم[۲۶] ، و صدقات (و حقوق مالى ) را بر اموال ـآنگونه که هست ـ بستانم و میزان آن را مشخص سازم[۲۷] ، و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرایع و جایگاهشان بازگردانم[۲۸] ، و اهل نجران را به محلشان بازگردانم[۲۹] ، واسیران فارس و دیگر امتها را به کتاب خدا و سنّت برگردانم[۳۰] . امامان علیهم السلام آشکارا گفته اند که از نصوص ـ قرآن و حدیث پیامبر ـ پیروى مى کنند ،و اجتهاد به رأى را نمى پسندند واهل آن نیستند .امام باقر علیه السلام به جابر مى گوید : به خدا سوگند اى جابر ، اگر ما به رأى و هواى نفسمان به مردم فتوا دهیم از هلاک شدگانیم ؛ لیکن فتوای مان براساس احادیثپیامبر صلى الله علیه وآله و اصلهاى علمى نزد ما است که نسل اندر نسل به ما ارث رسیده ، و آن راچنان اندوخته [ و از دستبرد نا اهلان ] حفظ مى کنیم که اینان طلا و نقره هاشان را نهان ساخته و پاسدارى مى کنند[۳۱] . مردى مسئلهاى از امام صادق علیه السلام پرسید و آن حضرت پاسخ داد ، آن مرد گفت : آیابه نظرتان نمى رسد که اگر چنین و چنان پاسخ مى دادید ، جاى حرف و مناقشه در آن نبود ؟ امام علیه السلام فرمود : شتاب مکن ! جوابى که به تو ـ در این مسئله ـ دادم از پیامبر صلى الله علیه وآله بود ، ما از کسانى نیستیم که فتوا به رأى مى دهند[۳۲] . امام باقر علیه السلام : هیچکس بر خدا و پیامبرش بیشتر دروغ نمى بندد از کسى که ماخاندان را تکذیب کند ، یا بر ما دروغ بندد ، زیرا ما از پیامبر و از خدا حدیث نقل مى کنیم ، بنابراین هنگامى که ما تکذیب شویم گویا خدا و پیامبر تکذیب شده اند[۳۳] . و فرمود : اگر ما به رأى مان حدیث کنیم ، به گمراهى مى افتیم ـ چنانچه کسان پیش از ما گمراه شدند ـ لیکن ما با بَیِّنه و حجّتى از پروردگارمان حدیث مى کنیم که براىپیامبرش بیان کرده و او آن را به ما آموخته است[۳۴] . ابو بصیر مى گوید به امام صادق علیه السلام گفتم : چیزهایى بر ما وارد مى شود [ وپرسشهایى را از ما مى کنند ] که در کتاب و سنّت پاسخى بر آنها نمى شناسیم ، آیا به رأى و نظرمان پاسخ دهیم ؟ فرمود : نه ، بدان که اگر [ در چنین حالى ] پاسخ درست دهى اجر و پاداشى داده نمى شوى ، و اگر خطا کنى بر خداى بزرگ دروغ بستى [۳۵] . آرى ، شیوه اجتهاد به رأى ، رهبران و پیروانى دارد که ریشه ها واصولشان را از کانونى جز تَعَبُّد و تسلیم برمى گیرند و به فرهنگ جاهلیّت نزدیکترند ، و شناخت اصیل از فرهنگ اسلام ندارند . اینان در صدر اسلام وجود قابل ملاحظه اى داشتند ،بعضى از مشرکان به پیامبر پیشنهاد کردند که بعضى از احکام شرعى را تغییر دهد ، وخدا به پیامبر فرمود که بگوید : «من چنین نیستم که تعالیم خدا را از پیش خوددگرگون کنم ، من جز آنچه به من وحى مى شود پیروى نمى کنم»[۳۶] . عمر بن خطّاب نمونه اى آشکار از مجتهدانى است که به خود جرأت مى دادند باحضور پیامبر مصلحت را به رأیشان تشخیص دهند ، او گرفتن فدا را از اسیران بدربرنتافت[۳۷] ، و بر نماز پیامبر به جنازه منافق اعتراض کرد[۳۸] و در ماجراى صلح حُدَیْبیه باپیامبر به تندى سخن گفت[۳۹] ؛ و از پیامبر خواست که بر علم خویش بیفزاید و درشریعت اسلام از کتابهاى یهود استفاده کند[۴۰] ، و به پیامبر صلى الله علیه وآله در مرض وفات گفت :(او هذیان مى گوید) یا دَرْد بر او چیره شده است[۴۱] .
مجتهدان نخست و مسئله اذان
و اکنون زمان آن است که موضع عمر بن خطّاب و دیگر مجتهدان را در اذان بنگریم تا دریابیم آیا اینان در تغییر اذان نقشى داشتند ، یا اینکه پیامدهاى تحریف برکسانى است که پس از آنان آمدند ـ مانند بنى امیّه و بنى عبّاس ـ و دیگر متأخّران بنابرتعبیر صنعانى [۴۲] . از نصوص گذشته دریافتیم گرایش و نگرشى در صحابه نسبت به اذان وجودداشت که به پیامبر صلى الله علیه وآله پیشنهاد مى کردند ناقوسى مانند ناقوس نصارى یا بوقى مثل بوق یهود را بسازد ، پیامبر از این کار ناخشنود شد و از اظهار نظرهاى بعضى ازصحابه [ که چنین رویکردى داشتند ] غمگین گشت ، چه امرشان رسید به اینکه ازپیامبر مى خواستند بعضى از اندیشه ها و تعالى انحرافى شریعت موسى و عیسى را درآئین اسلام داخل کند ، گویا تز اسلام توانایى ندارد که از عهده این مسئولیتها برآید .از عمر روایت کردهاند که به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : اى رسول خدا ، من به برادریهودى ام گذشتم ، جوامعى از تورات را برایم نوشت ، آیا بر تو عرضه کنم ؟ چهره پیامبر دگرگون شد … عمر گفت : راضى شدم که اللّه پروردگارم باشد و اسلام دینم ومحمّد پیامبرم . پس اندوه پیامبر برطرف شد ، آنگاه فرمود : سوگند به کسى که جانم به دست اوست ، اگر هم اکنون موسى در میانتان بیاید و شما از او پیروى کنید و مرا رهاسازید گمراه مى شوید : چه شما نصیب من از امت هایید و من بهره شما از پیامبران[۴۳] .پس مجتهدان صدر اول ، سازگار با شناختى که از شرایع پیشین داشتند ، با احکام اسلام رفتار مى کردند ، و مى پنداشتند امر شریعت به دست آنهاست . آنچه را بخواهندمى توانند انجام دهند ، و اینان بودند که بوق و ناقوس را به پیامبر پیشنهاد کردند«ناقوس زدند یا نزدیک بود که ناقوس بزنند» ، حتى عبداللّه بن زید یا غیر او در خوابدید …بنابراین ، ایده تشریع اذان با رؤیا ، از سوى صحابه اجتهادگرا ، پدید آمد ، سپس دگرگونى و تکامل یافت و به نسلهاى بعد رسید . توجه به این نکته در میان بحثهاى ما لازم است .از کثیر بن مُرَّه حَضْرَمى روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : نخستین کسى که درآسمان اذان گفت جبرئیل بود . پس صداى اذان را عمر و بلال شنیدند ، عمر آمد وپیامبر را به آنچه شنید خبر داد ، سپس بلال همین کار را کرد ، پیامبر به او گفت : اىبلال ، عمر بر تو سبقت گرفت …یا از ابن عمر رسیده که : بلال در آغاز که اذان مى داد مى گفت : «أشهد أن لا إله إلاّاللّه ، حى على الصلاة» ، عمر به او گفت : در پى این [ دو جمله ] بگو : «أشهد أنّ محمّداًرسول اللّه …آرى ، آنان صحابهاى را که رؤیاى اذان را دیده اند تا مرتبه نبوّت و مشاهده حقیقى بالا بردند ، حتى عبداللّه گفت : «اى رسول خدا ، بین بیدارى و خواب بودم» و درروایت دیگر آمده که «هرآینه مى گفتم : بیدار بودم نه خواب» ؛ و به عکس این ،مى بینیم که منزلت پیامبر را از معاینه حقیقى در معراج ـ « ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى » ـ به مرتبه تشکیک پایین مى آورند ، و در این زمینه عبارت «بین خواب وبیدارى » را به کار مى برند و در [ کتابهاى ] صحیح [ خود ] آن را روایت مى کنند .مسلم در صحیح به سندش از قَتاده ، از اَنَس بن مالک ـ شاید گفت : از مالک بن صَعْصَعَه (مردى از قومش) ـ از پیامبر نقل مى کند که فرمود : زمانى که در خانه کعبه بودم بین خواب و بیدارى … سپس حیوانى سفید برایم آوردند که به آن بُراق گفته مى شد ، بزرگتر از حمار بود و کوچکتر از قاطر ، به اندازه دید چشمش گام برمى داشت ، سوار بر آن شدم ، سپس رفتیم تا آسمان دنیا را درنوردیدیم … آنگاه داستان معراج را نقل مى کند[۴۴] . بلکه روایت شَریک به نقل از انس تصریح دارد به اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله خواب بود ،وى مى گوید : «او در مسجدالحرام خوابیده بود» و داستانى را که در لیلة الإسراء واردشده ذکر مى کند ، آنگاه در پایان آن مى گوید : «از خواب بیدار شدم در حالى که درمسجد الحرام بودم»[۴۵] .صالحى شامى مى گوید : این مذهب و ایده به معاویة بن ابى سفیان … و نیز به عایشه نسبت داده شده است[۴۶] . بلکه امام شافعیه ، قاضى ابوالعبّاس بن سُرَیْج ، تصریح مى کند که این حدیث برعایشه وضع شده است او مى گوید : «این حدیث صحیح نیست و براى ردّ حدیث صحیح ، وضع شده است»[۴۷] .چه کسى این حدیث را ـ از پیش خود ـ ساخته و وضع کرده است ؟غرض او را از این تحریف ـ در برابر آنچه که اصیل است ـ چه مى باشد ؟ انکارمنزلت پیامبر صلى الله علیه وآله به چه انگیزهاى است و کوشش براى قرار دادن قضیّه معراج به صورت یک خواب عادى براى او چیست ؟ چرا این عقیده به معاویه و عایشه اختصاص یافته است ؟!آیا جز این است که این انکار پنهانى مى خواهد بر رؤیاى پیامبر سرپوش گذارد که خواب دید بنى امیه ـ یا تَیْم وعدى ـ مردم را از اسلام به عقب [ و دوران جاهلیّت ] بازمى گردانند[۴۸] ؟! اگر دیدن رؤیا در خواب چیز بزرگى نیست و فایده زیادى ندارد ، و اگر معراج رؤیاست ، چرا دیگران آن را ندیدند ـ چنانچه اذان را هفت یا چهارده یا بیست نفرخواب دیدند ـ تا مشرکان پیامبر را تکذیب نکنند ، یا گروهى از مسلمانان مرتدنشوند ؟ آیا اینان در راز خواب دیدن صحابه اذان را ، مثل همین علت را قائل اند ؟اینگونه احادیث ، اینان را به آسمان ، بالا مى برد و نزدیک وحى قرار مى دهد ، ومى کوشد مقامهاى پیامبر را در معراج در حد یک رؤیاى عادى پایین آورد ، و اگر مانقش مجتهدان را در شریعت ملاحظه کنیم و بر اجتهادات صحابه و پیشنهادات آنان به پیامبر ـ در اذان و غیر آن ـ آگاه شویم ، و انگیزه هایى را بشناسیم که عمر بن خطّاب رابرانگیخت از اذان «حَیّ على خیر العمل» را بردارد یا «الصلاةُ خیر من النوم» را جزواذان کند ، درمى یابیم که نخستین شرارتها براى این تحریف ، از سوى این قسم ازصحابه پدید آمد ، و نظریه رؤیا بودن اذان با اندیشه این گروه سازگار است نه متعبّدان ، و این به دلیل اجتهادشان و عدم تعبّد آنها به نصوص مى باشد ؛ و نظریه اینهادرباره شریعت و معراج و غیر آن ، با نظر اهل البیت اختلاف دارد
[۱] . « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیَا وَفِی الاْخِرَةِ » سوره احزاب : ۵۷ . [۲] . « فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ * أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ »سوره محمّد : ۲۲ و۲۳ . [۳] . تفسیر روح المعانی ۱۵ : ۱۰۷ ـ ۱۰۸ ؛ براى آگاهى از دیگر اقوال در آیه ، نگاه کنید به ، تفسیر الکبیر ،للرازی ۲۰ : ۲۳۶ ـ ۲۳۷ . [۴] . تفسیر القرطبی ۱۰ : ۲۸۳ ، سوره اسراء . [۵] . براى آگاهى بیشتر نگاه کنید ، به نامه مأمون عبّاسى ـ در تاریخ طبرى ـ تا به فهم حاکم و رایج درقرنهاى اولیه (از این واژه) آگاه شوید ، و اینکه در آن زمان ، مراد از شجره ملعونه را بنى امیّه مى دانستند ، و مقصود از اهل البیت در نظر آنان عترت پیامبر صلى الله علیه وآله بود . در نامه طولانى مأمون آمده است :خدا عترت پیامبر را اهل بیت رحمت قرار داد ؛ کسانى که پلیدى ها را از آنان زدود و به شیوهاى خاصّ پاکشان ساخت . آنان معدن حکمت اند و وارثان نبوّت و جایگاه خلافت خدا ، فضیلت برایشان فراهم آورد و مردمان را به اطاعت آنان ملزم ساخت .گروه زیادى از طائفه پیامبر و جماعت بسیارى با او دشمنى و ستیز کردند و او را دروغگو دانستند و با او جنگیدند ، با تکذیب و نکوهش به پیشوازشان مى رفتند ، و قصد آزار و ترساندنش را داشتند ، کینهورى با او را آغاز کردند و اعلان نبرد به او دادند ، و از قصدش او را بازداشتند و آن را که پیرو او شد شکنجه کردند .کینه توز تر از همه در این راستا و در مخالفت سترگتر و نخستین آنان در هر جنگ و اعلام ستیز که پرچمى براى اسلام برافراشته نشد مگر اینکه او به عنوان صاحب و رهبر و رئیسشان در همهجا ـ از بدر و اُحُد و خندق و فتح ـ حضور داشت ، ابو سفیان بن حرب بود ، و پیروان او را از بنى امیّه که در کتاب لعنت شدند ، و نیز پیامبر آنان را در مکانها و مواضع متعدد نفرین کرد ، چه خدا آنچه را آنان پدید مى آوردند مى دانست و از کارها و نفاقشان و کفرِ جانشینان آنها آگاه بود .ابو سفیان در دشمنى با پیامبر کوشید و به شدّت ایستادگى کرد و اعلام جنگ داد تا اینکه در برابر شمشیر مسلمانان به زانو درآمد و دین خدا برترى یافت با آنکه ناخوشایند آنان بود . پس به دروغ اسلام بر زبان آورد ، بى آنکه در قلبش رسوخ کند ، و کفر درونى اش را پنهان داشت .پیامبر و مسلمانان به اسلام ظاهرى او آگاه بودند ، آن حضرت برایش سهمى به عنوان «المُؤلَّفة قُلوبُهم» جدا کرد که پذیرفت .فرزندان او از کسانى اند که خدا بر زبان پیامبرش بر آنها لعن فرستاد و آیه نازل شد که : « وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً » ، هیچ کس در این اختلاف ندارد که خدا در آیه ، بنى امیّه را اراده کرده است . پیامبر صلى الله علیه وآله آنگاه که ابو سفیان را سوار بر حمارى دید که معاویه افسارش را گرفته بود و یزید آن را مى راند ، فرمود : خدا لعنت کند جلو دار الاغ را و سوار شونده و راننده آن را … تاریخ الطبری ۱۰ : ۵۷ ـ ۵۸ . [۶] . این بحث در مجلّه تراثنا شمارههاى ۵۳ ـ ۶۰ با عنوان «السنّة بعد الرسول» به چاپ رسیده است . [۷] . صحیح البخاری ۸ : ۴۳۵ ، کتاب الدعوات ، باب ۷۳۶ ، حدیث ۱۲۳۰ ؛ مسند أحمد ۲ : ۳۱۶ ـ ۳۱۷ و۴۱۹ ، و نیز ج۳ : ۴۰ . [۸] . مانند اعتراض عمر بن خطّاب بر پیامبر ـ آنگاه که خواست بر منافقى نماز گزارد ـ که گفت : آیا بر منافق نماز مى گزارى ؟! و نیز این روایت که عمر شیوه پیامبر را در گرفتن فدا از اسیرانِ بَدْر برنتافت و غیر آن . نگاه کنید به ؛ صحیح مسلم ، کتاب الفضائل ، باب فضائل عمر . [۹] . نگاه کنید به ، صحیح بخارى ۸ : ۳۵۳ ، کتاب الأدب ، باب من لم یواجه الناس بالعتاب ، حدیث ۹۷۹ . [۱۰] . نگاه کنید به صحیح البخاری ۳ : ۹۱ ، کتاب الصوم ، باب صوم الدهر ، حدیث ۲۳۳ . [۱۱] . گویا آنان خانه جعفر را غصب و جزو مسجد کرده بودند . [۱۲] . مانند حکم عمر به عَوْل و تَعْصیب در ارث و … [۱۳] . مثل کسى که بدون [ وجود و حضور ] شاهدان [ عادل ] زنش را طلاق داده ، یا در حال حیض [ و بى آنکه از عادت ماهانه پاک بوده و آمیزش جنسى با او صورت نگرفته باشد ] اقدام به طلاق کرده است .چه بسا این سخن امام علیه السلام اشاره به فرمایش آن حضرت بعد از بیعت باشد که فرمود : آگاه باشید اى مردم هر زمینى که عثمان اقطاع کرده [ و به ناحق به خویشانش واگذارده ] و هر مالی را که او [ به کسانش داده و ] بخشیده به بیت المال بازمى گردد ، چه حق گذشته را چیزى باطل نمى کند ، واگر دریابم که با بیت المال ازدواجى صورت گرفته [ و کابین زنان شده ] آن را باز پس مى گیرم … ؛ نگاه کنید به ، نهج البلاغه ۱ : ۴۲ ، خطبه ۱۴ . [۱۴] . زیرا عمر جزیه را از آنان برداشت ؛ آنان اهل ذمّه نبودند ، از این رو اسیر سازى فرزندانشان حلال و شایسته بود .محیى السنة ، بَغَوى مى گوید : روایت شده که عمر بن خطّاب خواست از نصاراى عرب جزیه بگیرد . گفتند : ما عربیم ، آنچه را عجم مى پردازد نمى دهیم ، لیکن مانند آنچه به عنوان صدقه میانشان معمول است ، از ما بستان . عمر گفت : حکم خدا بر مسلمین گرفتن جزیه از شما ست . گفتند : به اسم صدقه هرچه خواهى افزون کن و به اسم جزیه از ما چیزى مگیر . پس عمر توافق کرد که صدقه را دو برابر از آنها بستاند . [۱۵] . اشاره به عملکرد عمر است که براى تأمین عالمان و والى ها و لشکریان مانند زکات واجب ، بر زارعان و صنعتگران و تاجران ، خراج [ مالیات ] نهاد ، ودفاترى تدوین کرد که نامه اى اینها و آنها در آن بود . [۱۶] . براى آگاهى بیشتر در این زمینه نگاه کنید به ؛ کتاب «الشافی» اثر سیّد مرتضى . [۱۷] . چه بسا این سخن اشاره به سنّت عمر باشد که ازدواج مرد غیر قریشى را با زن قریشى ممنوع ساخت ، و نیز عجم را از ازدواج با عرب بازداشت . [۱۸] .اشاره به منع عمر است که اجازه نداد خمس اهل بیت به آنان پرداخت شود [۱۹] . یعنى آنچه را به غصب بر آن افزوده شده ، خارج کنم . [۲۰] . اشاره به نزول جبرئیل از سوى خداست به اینکه همه درهایى را که به مسجد پیامبر باز مى شود جز در خانه على ، ببندد . [۲۱] . اشاره به اجازه عمر در مسح بر پا افزار است ، و مخالفت عایشه و ابن عبّاس و على علیه السلام با او در این زمینه . [۲۲] . یعنى متعه نساء [ ازدواج موقّت ] و متعه حج . [۲۳] . چون در روایت حذیفه و زید بن ارقم و غیر این دو آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله پنج بار تکبیر گفت . [۲۴] . قرائت بسم اللّه با صداى بلند ، توسط پیامبر در نماز ، امرى قطعى است و صحابه در این زمینه احادیث صحیح فراوان نقل کردهاند . [۲۵] . ممکن است مقصود اشاره به صحابهاى باشد [ که خلافت ابوبکر و عمر را برنتافتند ] و با آن مخالفت کردند ، از اینرو با آنکه نزد پیامبر صلى الله علیه وآله مقرّب بودند ، از مسجد آن حضرت اخراج شدند و نیز امام علیه السلامبر آن بود که کسانى چون حکم بن عاص و غیر او را که پیامبر از مسجدش بیرون رانده ، به مسجد راه ندهد . [۲۶] . در این سخن امام علیه السلام به اجتهادات مخالف قرآن نظر دارد ، و آنچه آنان درباره طلاق سه مرتبه [ در یک مجلس ] مى گویند . [۲۷] . یعنى انواع نه گانه عبارتند از : دینار و درهم ، گندم و جو ، و خرما و کشمش ، و شتر و گاو و گوسفند . [۲۸] . زیرا آنان با این احکام مخالفت کردند ، ما این مسئله را در کتاب «وضوء النبی» روشن ساختیم ، و امید است که کتابهایى درباره غسل و نماز و دیگر احکام شرعى که امام على علیه السلام به تحریف و بدعت در آنها اشاره مى کند ، به نگارش درآوریم . [۲۹] . آنان کسانى بودند که عمر آنها را از وطنشان کوچ داد . [۳۰] . الکافی ۸ : ۵۸ ، حدیث ۲۱ . [۳۱] . بصائر الدرجات : ۳۰۰ ، حدیث ۴ ، و نیز نگاه کنید به صفحه ۲۹۹ ، حدیث ۱ . [۳۲] . الکافی ۱ : ۵۸ ، کتاب فضل العلم ، باب البدع والرأی والمقاییس ، حدیث ۲۱ [۳۳] . جامع أحادیث الشیعة ۱ : ۱۸۱ ، باب حجیّت فتوى الأئمّة المعصومین علیهم السلام ، حدیث ۱۱۴ . [۳۴] . بصائر الدرجات : ۲۹۹ ، حدیث ۲ ، و نیز نگاه کنید به صفحه ۳۰۱ ، حدیث ۱ . [۳۵] . الکافی ۱ : ۵۶ ، کتاب فضل العلم ، باب البدع والرأی ، حدیث ۱۱ . [۳۶] . سوره یونس : ۱۵ . [۳۷] . شرح نهج البلاغه ، لابن أبى الحدید ۱۱ ـ ۱۲ : ۱۲/۸۲ ، باب نکت من کلام عمر وسیرته وأخلاقه . [۳۸] . صحیح مسلم ۴ : ۱۸۶۵ ، کتاب فضایل الصحابة ، باب فضائل عمر ، حدیث ۲۵ وجلد ۱ : ۲۱۴۱ ، کتاب صفات المنافقین واحکامهم ، حدیث ۳ . [۳۹] . صحیح البخاری ۴ : ۳۸۱ ، کتاب الشروط ، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة ، حدیث ۹۳۲ . [۴۰] . المُصنّف لعبد الرزّاق ۱۰ : ۳۱۳ ، کتاب أهل الکتابین ، باب هل یسأل أهل الیهود بشیء ، حدیث ۱۹۲۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ، باب لیس لأحد قول مع رسول اللّه صلى الله علیه وآله . [۴۱] . صحیح البخاری ۱ : ۱۱۹ ـ ۱۲۰ ، کتاب العلم ، باب ۸۲ ، حدیث ۱۱۲ ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۷ و۱۲۵۹کتاب الوصیّة ، باب ترک الوصیّة … [۴۲] . نگاه کنید به سخنى که پیش از معناى لغوى و اصطلاحى اذان ، از صنعانى ، بیان شد . [۴۳] . المُصنّف ، لعبد الرزّاق ۱۰ : ۳۱۳ ، شماره ۱۹۲۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ؛ در این مأخذ آمده است : اىپیامبر خدا ، جوامعى از تورات را از برادرم ـ که از بنى زُرَیق است ـ ستاندهام ، پس صورت پیامبر برافروخته شد …نَووى ، در شرح صحیح مسلم ـ پس از آنکه خبر عبداللّه بن زید را مى آورد ـ مى گوید : … در آغاز [ براى نماز ] اعلام بود ، سپس عبداللّه بن زید اذان را در خواب دید ، پس از آن پیامبر اذان را تشریع کرد یا به وحى یا به اجتهاد خودش ـ بنابر مذهب جمهور علما که اجتهاد را براى پیامبر جایز مى دانند ـ و تشریع اذان به مجرّد خواب [ عبداللّه ] صورت نگرفت ؛ در این مطلب ـ بدون اختلاف [ به اجماع ] ـ جاى شک نیست ، واللّه اعلم . [۴۴] . صحیح مسلم ۱ : ۱۵۰ ، باب الإسراء ، از کتاب الایمان ، حدیث ۲۶۴ ؛ و نیز نگاه کنید به صحیح البخاری۴ : ۵۹۴ ، کتاب بدء الخلق ، باب ذکر الملائکة ، حدیث ۱۳۷۱ . [۴۵] . سبل الهدى والرشاد ۳ : ۶۹ ؛ و نیز نگاه کنید به صحیح البخاری ۹ : ۸۲۴ ـ ۸۲۶ ، کتاب التوحید ، باب قوله«وکلّم اللّه موسى تکلیماً» ، حدیث ۲۳۱۶ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۴۸ ، کتاب الایمان ، باب الإسراء برسول اللّه ، حدیث ۲۶۲ . [۴۶] . سبل الهدى والرشاد ۳ : ۶۹ . [۴۷] . سبل الهدى والرشاد ۳ : ۷۰ ، به نقل از معارج الصغیر لابن الخطاب بن دحیه . [۴۸] . الکافی ۸ : ۳۴۳ ـ ۳۴۵ ، باب رؤیا النبی صلى الله علیه وآله .