پس از آنکه دریافتیم در کیفیّت تشریع اذان ، بین مسلمانان اختلاف وجود دارد ، و دانستیم که اهل بیت نبوّت نظریه رؤیا را نمى پذیرند ، جاى آن است که زمان نزاع میان مسلمانان را مشخص کنیم ، و انگیزه هاى نهفته در وراى طرح اینگونه نظرات را ـ درشریعت ـ دریابیم .بى گمان توانایى هاى مسلمانان و فهم و درک آنان از حقیقت ایمان و اسلام در یک مرتبه و درجه نیست ؛ بعضى از آنها معناى رسالت و شأن و جایگاه رسول را به خوبى درمى یابند و مقصود از امر و نهى خدا را با دقّت عالى مى فهمند ، پس آنچه را پیامبر گفته متعبّد و فرمانبردارند . و در برابر امر او براى خویشتن حق اختیارى نمى بینند ؛ و بعضى دیگر براى خود حق تشریع و اظهار رأى قائلاند و آن را اجتهاد مى نامند ؛ و گروه سومى هستند که افراطى اند و برخوردشان با پیامبر چنان است که گویا او انسانى بود که مبارزه کرد و پیروز شد ؛ و به همین ترتیب گروه چهارم و پنجم و … قابل تصوّر است .ما در کتاب «منع تدوین الحدیث» و انگیزه ها و نتایج آن ، این جهت گیرى ها راروشن ساختیم و گفتیم که همه آنها در دو روش تنظیم مى شود :
۱ ـ متعبدانى که تعبّد محض دارند . ۲ ـ مجتهدانى که اجتهاد به رأى مى کنند . اکنون نمى خواهیم به آنچه در سابق نوشتیم بازگردیم ؛ بلکه مى خواهیم به بعضى از چیزها از این دو روش اشاره کنیم . با وجود این ، به کلیّتى که در بررسى ظروف تشریع ، ترسیم کردیم تأکید مى ورزیم ، و چگونگى تطبیق آن را در مسئله اذان تبیین مى کنیم ، و اینکه ارتباط قضیه اذان با خواب ـ پس از ثبوت آن در معراج ـ چیست ؟ و ارتباط آن با خوابى که پیامبر صلى الله علیه وآله را مضطرب ساخت چگونه است ، چه آن حضرت خواب دید که بنى امیه چون میمونها بر منبرش مى جهند ؟در آغاز به نظر مى رسد بازگویى حدیث معراج و تحریفهاى پدید آمده در آن ،مناسب باشد ، زیرا با بیان دیدگاه ما درباره رؤیا بودن اذان ، ارتباط دارد و بیانگر انگیزه هاى اختلاف مسلمانان در شروع اذان است .اِسراء و معراج پیامبر صلى الله علیه وآله یقینى و ثابت است و در قرآن سورهاى به نام «الاسراء»آمده ، و در آن جاى سخن نیست . اختلاف در روز اسراء و مکان آن و چگونگى عروج پیامبر به آسمان مى باشد ، و آنچه که در این جریان روى داد ، و اینکه آیا پیامبر یکبار به معراج رفت یا دوبار[۱] یا بیشتر ؟[۲] آیا معراج ، روحى و جسمى بود یا تنها روح آن حضرت به معراج برده شد ؟ کسانى بین اسراء و معراج تفصیل داده و گفته اند که ، اسراء پیامبر از مسجد الحرام به مسجد الاقصى روحى و جسمى بود ، و در عروج به آسمان ، تنها روح پیامبر عروج یافت .آنان که ژرفاى رسالت و عظمت پیامبر را درک نمى کنند ، در حقیقت اسراء ومعراج تردید دارند و چیزهایى را بر زبان مى آورند که با رسالت غیب و وحى هماهنگ نیست . بعضى از کسانى که مسلمان شده بودند ، آنگاه که خبر اسراء پیامبر را شنیدند مرتد شدند ، و کسانى نیز بر دین ، استوار ماندند و آنچه را پیامبر از مشاهدات خود گفت و از امور غیبى که خبر داد ، راست دانستند و تصدیق کردند ، مانند آن دسته از اصحاب که متعبّد و مخلص بودند ، و تاریخ ، راستى و وفادارى و بقاى آنها را برعهدى که با پیامبر بستند ، گواه است ؛ نه آن کسان که مدّعى شدن آنها را به پیامبر تصدیق کردند در حالى که عملاً در زندگى مخالف پیامبر بودند .به هر حال ، احادیث در مکان اسراء مختلف است ، بعضى از آنها تصریح کرده اندکه پیامبر از شِعْب ابى طالب[۳] به آسمان سیر داده شد ، و بعضى دیگر مکان اِسراء راخانه خدیجه مى دانند[۴] . و برخى خانه فاخته «اُمّ هانى » ـ دختر ابى طالب[۵] و خواهر امام على علیه السلام ـ و برخى خانه عایشه[۶] . طبرى به اسناد خود از ابى صالح بن یاذم ، از امّ هانى ـ دختر ابى طالب ـ درباره اسراءِ پیامبر روایت مى کند که گفت : پیامبر سیر (به آسمان) داده نشد جز از خانه من ،او در آن شب نزدم خوابیده بود ، پس نماز عشاءِ آخر را خواند سپس خوابید و ما نیزخوابیدیم ؛ چون سپیده دم فرا رسید پیامبر ما را براى نماز بیدار کرد . پس از اینکه نمازصبح را گزارد و ما هم با او نماز گزاردیم ، گفت : اى امّ هانى ، نماز عشاء پسین راـ چنان که دیدى ـ به این سرزمین خواندم ، سپس به بیت المقدس درآمدم ، در آنجا نماز گزاردم و آنگاه ـ چنان که نگریستى ـ نماز صبح را با شما گزاردم[۷] . در بعضى از آثار آمده است که امّ هانى گفت : پیامبر صلى الله علیه وآله نزدم خوابیده بود . [ ناگهان ناپیدا شد و ] او را نیافتم ، از ترس آنکه قریش آسیبى به او رساند خواب از چشمم پرید .و گفته اند : فرزندان عبدالمطلب پراکنده شدند تا او را بیابند ، عبّاس به ذى طُوى رسید و فریاد مى کرد : اى محمّد ، اى محمّد ؛ پیامبر صلى الله علیه وآله جواب داد . عبّاس گفت : اى فرزند برادر ، قومت را خسته [ و دل نگران ] کردى ، کجا بودى ؟ فرمود : به بیت المقدس رفتم . گفت : همین امشب ؟ فرمود : آرى . گفت : آیا جز خیر و نیکى به تو رسید ؟ فرمود : مرا نرسید مگر خیر و نیکى ؛ و جز این ، چیزهاى دیگر نیز گفته شده است[۸] . در کتاب روضه کافى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است :چون پیامبر صلى الله علیه وآله به معراج برده شد ، بامداد از این سیر با مردم سخن گفت . از او خواستند که بیت المقدس را برایشان توصیف کند . پیامبر صلى الله علیه وآله به وصف آن پرداخت ؛ولى چون ورودش در شب بود ، بعضى از جزئیّات آنجا بر او مشتبه گشت ، جبرئیل به سرعت نزد پیامبر آمد [ و آن مکان را جلوى او گرفت ] و گفت : اینجا نگاه کن ، پیامبر با نگاه به آن ، بیت المقدّس را توصیف کرد . آنگاه از قافله شان سخن گفت که در راه شام بود . سپس گفت : این قافله فرزندان فلانى است ، هنگام طلوع خورشید مى آید ،پیشاپیش آن شترى خاکسترى یا سرخ رنگ است . قریش اسب سوارى را فرستاد تاآن قافله را بازگرداند . امام علیه السلام فرمود : آن مرد [ یا قافله ] همزمان با طلوع خورشید رسید . قُرْطة بن عبد عمرو به پیامبر گفت : افسوس ! چگونه برایت پریشان نباشم ، زمانى که مى پندارى شبانه به بیت المقدس رفته و برگشته اى ![۹] صدوق در امالى به اسنادش از امام صادق علیه السلام چنین روایت مى کند : چون زمان سَیر پیامبر [ از مکّه ] به بیت المقدس فرا رسید ، جبرئیل به براق سوارش کرد . به بیت المقدس آمدند ، و محل عبادت پیامبران به آن حضرت عرضه شد و در آنجا نماز کرد و بازگردانده شد . هنگام بازگشت ، پیامبر ، به قافله قریش گذشت ، دید ظرف آبى دارند و خودشان در پى شترى رفته اند که گم کرده اند . پیامبر صلى الله علیه وآله از آن آب آشامید وباقى مانده اش را بر زمین ریخت .چون صبح شد به قریش فرمود : من دیشب به بیت المقدس برده شدم و آثار پیامبران و منازلشان به من نمایانده شد ، در بین راه به قافله قریش ـ در فلان مکان ـگذشتم ، یک شترشان را گم کرده بودند ، از آبشان آشامیدم و باقى مانده آن را ریختم .ابو جهل گفت : فرصت به دستتان آمد [ که دروغگو بودنش را آشکار کنید ] ، از اوبپرسید : در آن مسجد چند ستون و قندیل است ؟گفتند : اى محمّد ، در اینجا کسانى اند که بیت المقدس را دیده اند ، به ما بگو : آنجاچند ستون و قندیل و محراب دارد ؟جبرئیل [ فورى ] آمد و صورت بیت المقدس را مقابل حضرت نگاه داشت ، پس پیامبر صلى الله علیه وآله آنچه را مى پرسیدند پاسخ مى داد . چون آنان را به ویژگى هاى آن مسجدخبر داد ، گفتند [ صبر مى کنیم ] تا قافله بیاید و از آنچه گفتى بپرسیم . پیامبر گفت :شاهد صدق من این است که آن قافله فردا طلوع آفتاب وارد مى شود ، جلو آن شترخاکسترى رنگ است .چون فردا شد ، به درّه نگاه مى کردند و مى گفتند : اکنون خورشید طلوع مى کند ! دراین حال بودند که ناگهان قافله [ از دور ] دیده شد ، تا قرص خورشید کامل گشت ،قافله رسید و پیشاپیش آن شتر خاکسترى بود . از آنچه پیامبر بیان کرده بود پرسیدند ،گفتند : همینطور است ، شترى از ما در فلان جا گم شد ، ظرف آبى را آنجا گذاشتیم [ ودر پى شتر رفتیم ] چون باز آمدیم ، آب ریخته شده بود .با وجود این ، طغیان و کفرشان افزون شد [۱۰] . بَغَوى در تفسیرش از ابن عبّاس و عایشه از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند که فرمود :چون شبانه سَیر داده شدم [ و ] بامداد به مکّه آمدم ، دلتنگ شدم و مى دانستم که مردم مرا [ در بازگویى این ماجرا ] تکذیب مى کنند . روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله [ فرداى آن روز ] در گوشه اى اندوهگین نشسته بود .ابو جهل از آنجا گذشت ، به کنار آن حضرت آمد و به ریشخند گفت : آیا از چیزى فایده بردى [ و به جایى رسیدى ] ؟ فرمود : بلى دیشب سَیر داده شدم ، گفت : به کجا ؟فرمود : به بیت المقدس ، گفت : و سپس صبح پیش مایى ؟! فرمود : بلى .ابو جهل براى آنکه پیامبر از سخنش برنگردد ، در ظاهر خود را چنین نمایاند که منکر این خبر نیست ، پرسید : آنچه را به من گفتى ، براى قومت مى گویى ؟ فرمود :آرى .ابو جهل فریاد زد : اى گروه بنى کَعْب بن لُؤَى ، بشتابید ! ناگهان همه مجلس ها به هم ریخت ، و همه نزد آن دو گرد آمدند . گفت : به قومت بگو آنچه را به من گفتى .فرمود : آرى ، من دیشب سَیر داده شدم ، پرسید : به کجا ؟ فرمود : به بیت المقدس .گفت : و اکنون در بین مائى ؟ فرمود : بلى .[ در این هنگام ] میان قریش غوغا شد ، بعضى کف مى زدند ، و بعضى به نشانه تعجّب از این دروغ دست هاشان را بالاى سر مى گذاشتند [ و در نظرشان این ماجرادروغ شگفت آورى مى نمود ] و مردمانى از آنان که ایمان آورده و پیامبر را تصدیق کرده بودند ، مرتد شدند …[۱۱] ابن اسحاق مى گوید : ازحسن برایم روایت شد که … چون فردا صبح ، پیامبر صلى الله علیه وآله نزد قریش آمد و ماجرا را به آنان خبر داد ، بیشتر آنها گفتند : این امر آشکارى است ! به خدا سوگند ، یک ماه طول مى کشد که قافله از مکّه به شام برسد و نیز یک ماه به طول مى انجامد که بازگردد ، حال محمّد [ ادّعا مى کند که ] در یک شب به آنجا رفته وبازگشته است !راوى مى گوید : بسیارى از کسانى که اسلام آورده بودند ، از دین خارج شدند[۱۲] .آنچه نقل شد گوشه اى از حدیث اسراء و معراج بود و نمایانگر تکذیب و دروغ دانستن اسراء و معراج به وسیله قریش ، و ارتداد و از دین خارج شدن بعضى ازمسلمانان . و قریش از کانال حاکمان اموى و بعضى از عالمان متأخّر کوشیدند دراسراء و معراج شبهه پراکنى کرده و با طرح تشکیکات جدلى از عظمت این امر الهى و منزلت معنوى بى مانند پیامبر ، بکاهند ؛ مانند اینکه ، محال است اجسام با این سرعت خارق العاده و فرا طبیعى به عالم بالا بروند و به گونه اى که این سَیر در آخر شب آغازشود و هنگام سپیده دم پیامبر به مکّه بازگردد ؛ و نیز مقدّمات این سفر الهى با عقل ناسازگار است ، مانند شکافتن سینه پیامبر و شستن [ قلب ] او به آب زمزم و سوارشدن آن حضرت بر براق و …همه این پرسشها ، یا شبهه پراکنى هایى که براى تفاخر و خودنمایى بیان شده است ، براى ایجاد تردید در مدلول آیه ۶۰ سوره اسراء است ؛ زیرا خدا مى فرماید :« وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ »[۱۳] ، از این جهت آنان گفتند که ، اسراء و معراج روحانى بوده ـ نه جسمى و روحى ـ تا واقعیّت اسراء را کم اهمیّت جلوه دهند ، و این نظر را تقویت کنند که ، پیامبر در خواب به معراج رفت ، نه در بیدارى و …ابن اسحاق و ابن جَریر از عایشه (رض) نقل کردهاند که گفت : جسد پیامبر ناپیدانشد ، لیکن روحش عروج یافت[۱۴] . ابن اسحاق و ابن جَریر از معاویه بن ابى سُفیان روایت کردهاند که هرگاه از معراج پیامبر از او سؤال مى شد ، مى گفت : رؤیا و خوابى راست بود[۱۵] . قُرطُبى در تفسیرش مى نویسد :براى [ روایت ] عایشه به این آیه استدلال شده : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ » که خدا در آن اسراء پیامبر را رؤیا نامیده است ، لیکن این آیه که خدا مى فرماید : «منزّه است کسى که شبانه بنده اش را سَیر داد»[۱۶] ، و نمى گوید در خواب سَیر داد ، آن را ردّ مى کند ؛ و نیز گاه به دیدن چشم رؤیا گفته مى شود ، و نصّ احادیث استوار به روشنى دلالت مى کند که اسراء با بدن بوده است[۱۷] . ابن عطیّه اَنْدُلُسى مى گوید :… مذهب جمهور [ فقها ] صحیح است ، چه اگر عروج پیامبر در خواب بود، قریش نمى توانستند در اینباره ناروا بگویند ، و ابوبکر با تصدیق آن فضیلت نمى یافت ، واُمّ هانى به پیامبر نمى گفت : این ماجرا براى مردم مگو که تکذیب مى کنند و …براى سخن عایشه به این آیه احتجاج شده که : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ » ، نظر دیگر در اینجا محتمل است ، زیرا به دیدن چشم «رؤیا» گفته مى شود ؛ ونیز به بعضى از احادیث احتجاج شده که پیامبر مى گوید : «بیدار شدم و خود را درمسجد الحرام یافتم» ، که در اینجا احتمال مى رود مراد از اسراء ، سَیر در خواب باشد .به قول عایشه اعتراض شده که او [ در آن زمان ] نابالغ بود و حضور نداشت و [ این ماجرا را ] از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت نکرد و نیز معاویه ـ در آن وقت ـ کافر و نابالغ بود وپیامبر را در آن حال ندید و از پیامبر روایت نکرد …[۱۸] ابن کثیر مى گوید :… اگر عروج پیامبر در خواب بود ، پدیده با اهمیّت و بزرگ و شگفتى آور شمرده نمى شد ، و قریش او را تکذیب نمى کردند ، و گروهى از کسانى که اسلام آورده بودنداز دین برنمى گشتند ، و نیز واژه «عبد» ، دربردارنده روح و جسد با هم است ، و خدامى فرماید : « أَسْرى بِعَبْدِهِ لیلاً »[۱۹] … و نظیر این سخن در سوره نجم آمده است « مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى »[۲۰] که این آیه ، با رؤیا سازگار نمى باشد ، ودر سیاق منّتگزارى و بیان آیات بزرگ خدا بر پیامبر است ؛ در حالى که رؤیا نوعى ازتخیّل [ و تصوّرات ذهنى ] است که براى نیکوکار و بدکار رخ مى دهد ، و اینکه پیامبردر خواب سَیْر داده شود ، منزلتى براى او نیست .در پاسخ به همه سؤالها و تشکیک ها مى توان گفت : معراج [ و سَیْر پیامبر در همه عوالم ] معجزهاى بود ، و عقلهاى بسیط معجزه را درک نمى کنند ؛ معجزه مانند زنده کردن مردگان است ، و تبدیل عصا به اژدها ، و ولادت عیسى بدون پدر ، و بیرون آمدن ناقه صالح از صخره سخت ، و این آیه که در خطاب به ابراهیم مى گوید : «چهار پرنده بگیر ، و آنها را پاره پاره کن ، سپس بر هر کوهى جزئى از آنها را قرار ده ، آنگاه صدایشان کن ، شتابان به سوى تو آیند ، و بدان که خدا عزیز و حکیم است»[۲۱] ، و نیز این آیه «و آن که علمى از کتاب نزد او بود ، به سلیمان گفت : من پیش از آنکه پلکهاى چشمت را بر هم آرى ، تخت بلقیس را مى آورم»[۲۲] که به روشنى بیان مى دارد ، این شخص توانست در یک چشم به هم زدن ، تخت بلقیس را از دورترین نقطه یمن به نهایى ترین نقطه شام انتقال دهد ، و شبیه بادهاست که سلیمان را در یک لحظه [ به اندازه یک ماه ] سَیر مى داد : «بامداد [ و پیش از ظهر ] به اندازه یک ماه راه مى پیمود وعصر [ وبعد از ظهر ] به اندازه یک ماه»[۲۳] ، و نظیر دهها بلکه صدها موارد دیگر . پس رسالت اسلام ، رسالت غیب و ایمان به همه آفریدههاى خدا ـ جن و فرشته وروح و … ـ است ، و مسلمان کسى است که ایمان به غیب دارد ؛ زیرا خدا در ویژگى پرهیزکاران مى گوید : «آنان کسانى اند که به غیب ایمان مى آورند» [۲۴] اگر معراج پیامبر در یک شب ممتنع باشد ، نزول آدم از بهشت و صعودعیسى به آسمان نیز ممتنع است ، بلکه این شکّ در همه معجزات جارى مى شود ؛ زیرا اساس آنها درهم شکستن قوانین مادى است .بنابراین ، این نگرش ، براى ایجاد شکّ در قلبهاى مؤمنان ، از سوى کسانى طرح شده است که «در قلب هاشان مرض است»[۲۵] یا «آنان که ایمان نمى آورند»[۲۶] ؛ با آنکه رسالت آسمانى ، از امور غیبى و فرا طبیعى است ، و این معنا با اسراء و آنچه در آن آمده سازگارى دارد ؛ و این امتحان الهى را ـ که از سنّتهایى است که خدا نهاده تا با آن مؤمنان را از کافران و منافقان جدا و خالص سازد ـ عقل اینگونه انسانها درنمى یابد وبه درک درست از آن نمى رسد .بعضى از مفسّران مقصود از «الشَجَرَةُ المَلعونة ؛ درخت نفرین شده» را درخت زَقُّوم دانسته اند که خدا در باره آن مى فرماید : «آیا بهره مندى از نعمتهاى بهشتى وپذیرایى با آنها بهتر است یا درخت زَقُّوم که ، ما آن را فتنه اى براى ستمگران قراردادیم»[۲۷] .علاّمه طباطبایى در پاسخ این سخن مى گوید : این معنا جدّاً احتمال بعیدى است ؛زیرا خدا در جایى از قرآن ، درخت زقّوم را لعن نکرده است ، و اگر در آمدن از کانون دوزخ سبب لعن آن در قرآن مى شد ، آتش و عذابهایى را که خدا در آن آماده کرده ، نفرین شده بودند ، در حالى که هیچکس چنین سخنى را نگفته [ و اینگونه عقیده ندارد ] ؛ و نیز براساس این نگرش ، فرشتگان عذاب ـ که خدا درباره آنان مى گوید : «و ما مأموران دوزخ را جز فرشتگان قرار ندادیم ، و شمار آنان جز فتنه براى کفر پیشه گان نیست»[۲۸] ـ باید لعن مى شدند ، و حال آنکه مى بینیم خداى سبحان آنان را مى ستاید که :بر دوزخ فرشتگان شدید و سختگیر گماشته شده اند که از فرمان خدا سرنمى پیچندو آنچه را مأمورند انجام مى دهند[۲۹] .همچنین اگر این احتمال درست باشد ، دستهاى مؤمنان ملعون اند ، چه در قرآن آمده است : «کافران پیمان شکن را بکشید ، خدا با دستهاى شما آنان را عذاب مى کند»[۳۰] . به همین ترتیب ، مى توان از توجیه هاى دیگرى که اهل سنّت ذکر کرده اند ، پاسخ گفت ؛ عذرهایى که براى رهایى از کیفیّت درستى لعن شجره ، تراشیده شده تا [ باترفند ] معناى آیه را از لعن خاندان بنى امیّه منصرف کند[۳۱] . بارى ، با تدبّر در آیه « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرآنَ » ، به روشنى مى توان دریافت که مقصود از «الشجرة الملعونة» بنى امیه اند ، چه زشتترین کارها را مرتکب شدند ، و صحیح نیست که مقصود از رؤیا [ در این آیه ]همان اسراء دانسته شود ، و یا دیگر اندیشه هاى فاسدى که بعضى مطرح کرده اند .با این توضیح ، مى توان دریافت که جهل و نادانى اینگونه کسان به امور غیبى ومنزلت پیامبر ، عدم دسترسى به علم یا کوتاهى در آگاهى به آن نمى باشد ، بلکه به پس زمینه هایى برمى گردد که بسى ژرفتر از این پریشان گویى هاست .
[۱] . به عنوان نمونه نگاه کنید به تفسیر ابن کثیر ۳ : ۲۲ ، آنجا که مى گوید:بعضى از متأخّران تصریح کردهاند که پیامبر صلى الله علیه وآله یک بار ، فقط از مکّه به بیت المقدّس برده شد و یکبار فقط از مکّه به آسمان سیر داده شده و یکبار ، از مکّه به بیت المقدّس و از آنجا به آسمان بالا برده شد . [۲] . الخصال : ۶۰۰ ؛ و نیز نگاه کنید به ، علل الشرائع : ۱۴۹ . [۳] . فتح الباری ۷ : ۱۶۰ ، کتاب أحادیث الأنبیاء ، باب المعراج ؛ الدر المنثور ۴ : ۱۴۹ ، سورة الاسراء ، عن أبی حاتم ، عن قتادة . [۴] . المجموع ، للنووی ۹ : ۲۴۸ ، باب ما یجوز بیعه ، فرع فی مذاهب العلما ، فی بیع دور مکة ؛ شرح الأزهار ۱ : ۱۹۹ . [۵] . المغنی ۱۰ : ۶۱۶ ، کتاب الجزیة ؛ الشرح الکبیر ۱۰ : ۶۲۱ ، کتاب الجزیة ؛ فتح الباری ۷ : ۱۶۰ ؛ تحفة الأحوذی ۹ : ۱۹۳ . [۶] . الدر المنثور ۴ : ۱۵۴ و۱۵۷ ، سورة الاسراء ، آیه ۱ ؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى ۱ : ۱۹۴ . [۷] . تفسیر الطبری ۱۵ : ۳ ، سورة بنی اسرائیل ، آیه ۱ . [۸] . تفسیر روح المعانی ۱۵ : ۶ ، سورة بنی إسرائیل ، آیه ۱ ؛ الدر المنثور ۴ : ۱۴۹ ، سورة الاسراء ، آیه ۱ . [۹] . روضة الکافی ۸ : ۲۶۲ ، حدیث ۳۷۶ ، و نیز نگاه کنید به ، الدر المنثور ۴ : ۱۴۸ ـ ۱۴۹ .علاّمه مجلسى در بحارالانوار ۱۸ : ۳۰۹ ، براى معناى جمله «اَلاّ أکون جزعاً …» سه احتمال آورده است ،براساس این احتمالات مى توان این عبارت را چنین معنا کرد : اى کاش جوان بودم و در یارى ات مى کوشیدم ؛ و یا افسوس که پیر و ناتوان شدم و نمى توانم به تو آسیبى برسانم م . [۱۰] . اَمالى الصدوق : ۳۶۳ ، مجلس ۶۹ ، حدیث ۱ ؛ نیز بنگرید به ، الدر المنثور ۴ : ۱۴۸ . [۱۱] . تفسیر البغوی ۳: ۷۹؛ ونیز نگاه کنید به، مختصر تاریخ دمشق ۱۷ : ۱۸۹ ، ترجمه علی بن أحمد بن مبارک. [۱۲] . الجامع لأحکام القرآن ، للقرطبی ۱۰ : ۲۸۵ ، سوره بنی إسرائیل ، آیه ۶۰ . [۱۳] . و ما رؤیائى که تو را نمایاندیم و نیز درخت نفرین شده را قرار ندادیم مگر براى فتنه و آزمایش مردم . [۱۴] . الدر المنثور ۴ : ۱۵۷ ؛ و در تفسیر الطبری ۱۵ : ۱۳ ، روایت اینگونه است : براى ما ابن حمید روایت کرد ، گفت : حدیث کرد ما را سلمه از محمّد بن اسحاق ، گفت : برایم حدیث کرد بعضى ازخاندان ابوبکر که عایشه مى گفت : جسد پیامبر ناپیدا نشد ، لیکن خدا روح او را سیر [ به آسمان ] داد . [۱۵] . الدر المنثور ۴ : ۱۵۷ ؛ و در تفسیر الطبری ۱۵ : ۱۳ ، روایت چنین است : براى ما حدیث کرد ابن حمید ،گفت : حدیث کرد ما را سَلَمَه از محمّد بن اسحاق ، گفت : مرا حدیث کرد یعقوب بن عُتْبة بن مُغِیرة بن أخْنَس که معاویة بن أبی سفیان هنگامى که از معراج پیامبر صلى الله علیه وآله سؤال مى شد ، مى گفت : رؤیایى صادق از جانب خدا بود ! [۱۶] . « سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً » . [۱۷] . تفسیر القرطبی ۱۰ : ۲۰۹ ، سوره اسراء ، آیه ۱ . [۱۸] . المحرّر الوجیز ۳ : ۴۳۵ ؛ و نیز نگاه کنید به تفسیر الثعالبی ۲ : ۲۴۸ . [۱۹] . تفسیر ابن کثیر ۳ : ۲۳ ، سوره اسراء ، آیه ۱ . [۲۰] . چشم کژ نشد و از حدّ نگذشت ، بلکه حقایق و آیات بزرگ خدا را دید .(سوره نجم : ۱۷ ـ ۱۸) [۲۱] . « فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ »سوره بقره : ۲۶۰ . [۲۲] . « قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ » سوره نمل : ۴۰ . [۲۳] . « غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَواحُهَا شَهْرٌ » سوره سبأ : ۱۲ . [۲۴] . « الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ » سوره بقره : ۳ . [۲۵] . « الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » سوره مائده : ۵۲ ؛ سوره توبه : ۱۲۵ ؛ سوره انفال : ۴۹ . [۲۶] . « الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ » سوره نحل : ۲۲ . [۲۷] . « أَذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُومِ ؛ إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ » سوره صافّات : ۶۲ ـ ۶۳ . [۲۸] . « وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا » سوره مدثّر : ۳۱ . [۲۹] . « عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدادٌ لاَ یَعْصُونَ مَا اَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ » سوره نجم : ۶ . [۳۰] . « قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ » سوره توبه : ۱۴ . [۳۱] . از باب نمونه ، نگاه کنید به ، تفسیر المیزان ۱۳ : ۱۴۱ ـ ۱۴۳ . در این کتاب پاسخ این عذرهاى پَرت ویاوه ، آمده است .