درنگی بااحادیث رویا-پژوهشی درباره اذان

درنگی بااحادیث رویا-پژوهشی درباره اذان

با توجه به احادیث و نظر عالمان و نکته ‏هایى    که در بحث‏هاى    گذشته بیان شد ،
آشکارا روشن گردید که تشریع اذان در هنگام معراج پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله رخ داد ، و در این باور ، شیعه دوازده امامى تنها نیست . شیعه زیدیّه و اسماعیلیّه  نیز همین عقیده رادارند و افزون بر آن ، بزرگانى    از اهل سنّت به آن قائل‏ اند .بنابراین ، تشریع اذان ـ با این وصف که فعل تعبّدى    است ـ آسمانى    و از جهان بالا ووالاست ، نه آنکه زمینى    و ناشى    از خواب باشد ، و همین نظر با قانون‏ گذارى    الهى   هماهنگى    کامل دارد ، و نیز با اعتقاد به نبوّت و وحى    ـ که واسطه تشریع بین خدا وخلق است ـ سازگار مى   ‏باشد .اما این قول که اذان تعبیر خوابى    بود که مردى دید و به پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله خبر داد [ درآغاز ]   تنها نظر بعضى    از اهل سنّت بود ، و بعدها بین آنان به صورت قول مشهوردرآمد .

در مقابل این نظر مشهور آنان ، پرسش‏هاى    جدّى    آشکار مى   ‏شود که،ناشى   ازنگرش اسلامى    به حقایق چیزها و عمق تشریع الهى    است ؛ بعضى    از این سؤال‏هاچنین ‏اند :آیا این قول ـ که تشریع اذان را به خواب یک نفر مستند مى   ‏داند ـ با اصول شریعت ،که بر دریافت احکام از خدا به وسیله پیامبر استواراست هم‏ خوانى  و سازگارى   دارد ؟آیا در منطق اسلام و وحى    ، جایز است که شریعت از خواب‏ها و قصه‏ ها گرفته شود ؟ آیا مى   ‏توان شریعت را به مشاوره ـ آن‏گونه که در بعضى    از احادیث اذان آمده  دریافت ؟[ در پاسخ مى   ‏توان گفت : ]۱ ـ در احکام و مسائل شرعى    استناد به خواب خطاست ، و در تشریع احکام نمى   ‏توان به آن اعتماد کرد … مگر آنکه رؤیایى    باشد که شخص پیامبر ببیند ، زیراخواب اوجزئى    از وحى    است .دریافت انحصارى    شریعت از خدا ، هر آنچه را که جز وحى    باشد نفى    مى   ‏کند ، و براین نکته تأکید مى   ‏ورزد که وحى    خدا را پیامبر از پیش خود نمى   ‏تواند تغییر دهد یاتبدیل به چیز دیگر کند ، در قرآن مى   ‏خوانیم :« قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ اُبَدِّلْهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحى    إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ
عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ »[۱] .بگو اى    پیامبر ، شایسته من نیست که وحى    خدا را با خواست نفسانى    خودتغییر دهم ، من جز آنچه را به من وحى    شده پیروى    نمى   ‏کنم ، و بیم دارم که اگر پروردگارم را عصیان کنم و فرمان نبرم ، عذاب روزى    بزرگ مرا فرا گیرد .« قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلاَ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى   إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلاَّ نَذِیرٌّ مُبِینٌ »[۲] .بگو : من نو آمده‏اى    از پیامبران نیستم ، و نمى   ‏دانم که به من و شما چه خواهندکرد ، من جز آنچه را به من وحى    مى   ‏شود پیروى    نمى   ‏کنم ، و من جز بیم دهنده آشکار نیستم [ که از مخالفت احکام خدا شما را بیم مى   ‏دهم ] .« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى    * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى    * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى    »[۳] .پیامبر از روى   هواى    نفس سخن نمى   ‏گوید ، این [ قرآن ] جز وحیى    که به اوشده نیست ، که [ فرشته‏اى    ] بس نیرومند ، به وى    آموخته است .« قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى   إِلَیَّ مِن رَبِّی هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکُمْ وَهُدى   ً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ »[۴] .بگو : من تنها وحیى    را که از پروردگارم به من مى   ‏شود پیروى    مى   ‏کنم ، و این قرآن بصیرت‏ها [ و حجت‏هاى    روشن ] از پروردگارتان است ، و هدایت ورحمت براى  مؤمنان .و درباره فرشتگان آمده است :« بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لاَ یَسْبِقُونَهُ  بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ »[۵] .فرشتگان بندگان گرامى   ‏اند ، در سخن بر خدا سبقت نمى   ‏گیرند [ و از پیش خودحرف نمى   ‏زنند ] ، و به فرمان و خواست خدا عمل مى   ‏کنند .این آیات آشکارا بیان مى   ‏دارد که ، در شأن پیامبر و فرشتگان نیست که بر وحى    پیشى    گیرند یا خودشان چیزى    را تشریع کنند ، زیرا آنان باید در این زمینه تنها شنواى   وحى    باشند یا آمدن آن را انتظار کشند ، چنانچه پیامبر در مسئله تغییر قبله مدّت شش یا هفت ماه ، در انتظار وحى    ماند تا اینکه آیه زیر نازل شد :« قَدْ نَرَى    تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ … »[۶] .ما گردش روى    تو را به آسمان مى   ‏بینیم ، پس به زودى    تو را به قبله‏اى    برگردانیم که مى   ‏پسندى    ، پس رویت را سوى    مسجد الحرام بگردان ، و هر کجاباشید به آن سمت رو کنید …و نیز پیداست که بسى    بعید است از مشاوره حکم شرعى   زاییده شود ، زیرا دین خدا خالص است و نقش غیر را در خود برنمى   ‏تابد :« یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ »[۷] .مى   ‏گویند : آیا در این امر براى    ما چیزى    (و نقشى   ) هست ؟ بگو : همه امر براى    خداست .و از اینجا مى   ‏توان دریافت که آیه « « وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ » ؛ در کارها با آنان مشورت
کن » بر مشاوره در موضوعات خارجى    و شئون زندگى    و تصمیم‏ گیرى    در بعضى    ازحوادث ، دلالت دارد ، مانند استراتژى    جنگى    ، چگونگى    برخورد با حیله دشمنان ،زمینه‏ هاى    دست‏یابى    به امنیّت ، صلح و …و این مشاوره ثمرات ارزنده‏اى    دارد ، از جمله اینکه : مشاوران را به مشارکت درتصمیم‏ گیرى  مناسب ـ در کار مورد نظر ـ فرا مى   ‏خواند ، و آنان را در راه اجراى   مقرّرات و قوانین این مشاوره و تحمُّلِ نتایج آن ، توانمند مى   ‏سازد ؛ و با وجود این ،تصمیم‏ گیرى نهایى    با پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله است و همین امر ، بایدها و نبایدها را مشخص مى   ‏کند ، و تصمیم پیامبر در مسئله ملاک و معیار قرار مى   ‏گیرد [ و این سخن برگرفته ازذیل آیه شورى    است که مى   ‏گوید : ] « فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى    اللّه‏ِ » ؛ چون تصمیم [ نهایى    راخودت ] گرفتى    ، پس بر خدا توکّل کن .بنابراین ، جایگاه شورى    دخالت در تشریع احکام نیست ، و اگر دخالت کند ، بهمنزله نقش داشتن در وحى    و قانون‏گذارى    است و از شأن نبوّت و پیامبر مى   کاهد وباب دروغ‏پردازى    و افترا به خدا را مى   ‏گشاید … و این کارى    است که خداى    متعال کسانى    را که به آن دست یازند تهدید کرده است ؛ هرچند این یاوه‏گویى    ، اندک و ناچیزباشد .خداوند پیامبرش را ـ با اینکه او محبوب‏ترین خلق نزد اوست ـ به شدّت برحذرداشته و تهدید کرده که ، مبادا یک حرف از قرآن را تغییر دهد ، این بدان جهت بود که اهل قریه ناصِره ـ پس از نزول آیه « حتَّى    إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا »[۸] ـ بارهاى    طلا ، نقره و ابریشم ـ به عنوان رشوه ـ براى    پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله آوردند ،تا آن حضرت حرف «ب» را در واژه «اَبَوا» به «ت» تبدیل کند . در اینجا بود که تهدیداستوار [ و کوبنده ] الهى    فرود آمد تا مردم بدانند دین خدا خالص و پاکیزه است ، و درهیچ حالى   جایز نیست رأى    آدمى    ـ هرچند کم و اندک و در حد یک حرف باشد ـ با آندر آمیزد :« وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُالْوَتِینَ * فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ »[۹] .اگر برخى    از سخنان را به دروغ به ما نسبت مى   ‏داد ، او را به دست راست [ و به شدّت و قدرت ] مى   ‏گرفتیم ، آن‏گاه رگ حیاتش را مى   ‏بُریدیم ، و هیچ‏یک ازشما نمى   ‏توانستید ما را از این کار بازدارید .با اینکه در قرآن آمده : «پیامبر از روى    هواى    نفس سخن نمى   ‏گوید ، آنچه بر زبان مى   ‏آورد ، سخن وحى    است»[۱۰] . ۲ ـ اذان ارتباط استوارى    با نماز دارد که به فرموده پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ، بهترین [ تکلیف عبادى    است    که از جانب خدا ] وضع شده است ، و ستون دین و اساس جوهرى آن مى   ‏باشد … اهمیّت اذان به حدّ و مرتبه ‏اى    است که امام هادى    زیدى    ، آن را از اصول دینمى   ‏داند[۱۱] .اذان مقدّمه نماز است ، و هر دو عبادتى    خالص براى    خدایند ، که از ژرفاى    حقیقت وجودى    توحید صادر شده‏اند ، و از این رو بسى    غفلت و نادانى    است که انسان معتقدباشد خدا پیامبر را به اقامه نماز بر وجهى    که خدا تشریع کرده دستور داده ، آن‏گاه تعلیم اذان و اقامه نماز را به مردم عادى    وا نهاده که مى   ‏گویند آن را در خواب دیدند ! یاگاه از پیش خود چیزى    به آن افزودند که کاملش کنند ، بى ‏آنکه پیامبر خدا آن را بیاموزاند ؛ پیامبرى  که رساننده  وحى    و پرچمدار هدایت براى    همه نسل‏هاى    آدمى    است .۳ ـ بعضى    از احادیث اهل سنّت ـ که در کتاب‏هاى    صحاح و سنن آنان درباره اذان آمده است ـ اشاره به این دارد که پیامبر در امر اذان در حیرت و سردرگمى    بود وروزه ایى   چند حکم الهى    را در این زمینه نمى   ‏دانست ، تا اینکه با صحابه در این موضوع مشورت کرد ، و براى    اعلام وقت نماز خواست که ناقوسى چون ناقوس نصارى   تهیه کنند ، و حتى    نزدیک بود ناقوس بزنند !اهانت‏ ها و ناچیز انگارى   ‏ها نسبت به شأن پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ، در این نظریه ، آشکار است و این را قرآن و منطق ایمانى    برنمى   ‏تابد ؛ زیرا سبک شمردن پیامبر با دعوت قرآن که مسلمانان را به احترام و بزرگ‏داشت پیامبر فرا مى   ‏خواند ، معارض مى   ‏باشد وناسازگار با نهى    خداست که از مؤمنان مى   ‏خواهد صدایشان را از سخن پیامبر بلندترنکنند ، تا تمایز و ارجمندى    و شأن والاى    آن حضرت محفوظ بماند :« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ »[۱۲] .اى    کسانى    که ایمان آورده‏اید ، (در هیچ کارى   ) از خدا و پیامبرش پیشى    نگیریدو از خدا بترسید که او شنوا و داناست * اى    مؤمنان ، صداهاتان را از صداى   پیامبر بالاتر نبرید و با او چنان که با یک‏دیگر سخن مى   ‏گویید [ و تن صدا رابلند مى   ‏کنید ] ، سخن نگویید ، که ندانسته اعمالتان از بین مى   ‏رود و هیچ مى   ‏شود .شایان یادآورى    است که این آیه زمانى    نازل شد که ابوبکر و عمر ، درباره تعیین نماینده پیامبر به بنى    تمیم ، با هم ستیز مى   ‏کردند ، ابوبکر گفت : قَعْقَاع بن مَعْبَد باشد ،عمر گفت : اَقْرَع بن حابِس ، ابوبکر به عمر گفت : تو خواستار مخالفت با منى    ! عمرگفت : چنین نیست ، پس با هم مجادله کردند تا [ عصبانى    شدند ] و صداشان بلند شد .در این هنگام آیات فوق نازل گردید[۱۳] . پس زمانى    که خدا ستیز لفظى    و زبانى    و بلند کردن صدا را در محضر پیامبر ، درهیچ کارى    ـ به جهت احترام و گرامى   داشت مقام پیامبر ـ نمى   ‏پسندد ، چگونه مى   ‏توان در یک امر تعبّدى    مانند اذان ، به او نسبت تَحَیُّر داد تا آنجا که ناقوس نصارى    را براى    اعلام وقت نماز برگزیند ؟! یا نزدیک بود به این کار دستیازد ؟!۴ ـ بخارى    و مسلم و نیز حاکم ـ در المستدرک ـ احادیث رؤیاى    عبداللّه‏ بن زید رانیاورده ‏اند ، بلکه در مستدرک (به نقل از سُفیان بن لیل از امام حسن  علیه ‏السلام) آمده است که«تشریع اذان با خواب ، سخیف مى   ‏باشد» .حاکم در این باره مى   ‏گوید : بخارى    و مسلم احادیث عبداللّه‏ بن زید و حکایت خواب او را به پیامبر ـ به این اسناد[۱۴] ـ به این دلیل ترک کرده و نیاورده‏ اند که وى    پیش ازتشریع اذان مُرد ؛ گفته شده که او در اُحُد به شهادت رسید ؛ و گفته ‏اند : اندکى    پس ازجنگ اُحُد از دنیا رفت ، و دانا خداست[۱۵] .از اینکه شیخین این حدیث را نیاورده‏اند ، مى   ‏توان دریافت که حدیث عبداللّه‏ بن زید از پیامبر ، اصالت ندارد ، مؤیّد این سخن روایت ابو نعیم در حُلیة الأولیاء است ـ  در ترجمه عمر بن عبدالعزیز ـ که به نقل از عُبیداللّه‏ بن عمر مى   ‏گوید : دختر عبداللّه ‏بن زید بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد ، گفت : اى    امیر مؤمنان ، من دختر عبداللّه‏ بن زیدم ، پدرم در بدر حضور یافت و روز اُحُد شهید شد ، عمر گفت :تلک المکارمُ لا قُعْبانَ من لَبَن شِیبا بماء فعادا بعدُ اَبْوالا[۱۶]آنچه را مى   ‏خواهى    از من درخواست کن ، او حاجت و نیازش را گفت ، پس عمرآنچه را او خواست برآورد[۱۷] . اگر قضیّه رؤیت اذان در خواب از عبداللّه‏ قطعى    بود ، دخترش این کرامت را ذکرمى   ‏کرد و آن را همراه دو ویژگى    دیگر او ـ حضور در بدر و شهادت در اُحُد ـبرمى   ‏شمرد ، بلکه فضیلت دیدن اذان در خواب ـ اگر واقعاً رخ داده بود ـ کارى    بود که چیزى    به پاى    آن نمى   ‏رسید ، چه از میان همه انسان‏ها او تنها کسى    بود که وحى    ، خواب او را در این مسئله مى   ‏پذیرفت ، و پیداست که این کرامت بسى    با اهمیّت‏تر از حضوراو در بدر یا شهادتش در اُحُد مى   ‏باشد ، زیرا در این دو فضیلت دیگران با او شریک‏ اند.پس اینکه دختر عبداللّه‏ بن زید این منقبت را براى    او ذکر نمى   ‏کند ـ با آنکه مى   ‏خواهد عطوفت عمر بن عبدالعزیز را به خود برانگیزد ـ بیان‏گر آن است که این کرامت در عهد اول (و صدر اسلام) ثابت نبوده است .۵ ـ عالمان دینى    بر این باورند که تنها رؤیاى    پیامبران حجّت است ، نه غیر آنان ،بلى    آنان این‏گونه رؤیاها و خواب‏ها را بدین جهت که وحى    با آن سازگار است ،صحیح دانسته ‏اند .عَسْقَلانى    مى   ‏گوید : در اثبات حکم اذان به خواب عبداللّه‏ بن زید ، به این دلیل اشکال شده که ، بر خواب غیر انبیاء حکم شرعى    بنا نمى   ‏شود ، و جواب داده شده به احتمال هم‏زمانى    وحى    با آن …[۱۸] لیکن پیداست که این پاسخ علمى    و دقیق نیست ، زیرا مجرّد احتمال هم‏زمانى   خواب با وحى    سودمند نمى   ‏باشد ، چه اگر این تقارن صحیح بود ، روایات مورداعتماد در این باب آن را یادآور مى   ‏شد ، و به اجتهادات کسانى    چون ابن حجر منحصرنمى   ‏گردید .افزون بر این ، چرا زمانى    که پیامبر به مدینه آمد و متحیّر بود ، وحى    بر او نازل نشد[ و در انتظار ماند ] تا اینکه عبداللّه‏ بن زید پیامبر را از خوابش آگاه ساخت ، و آن‏گاه وحى    مطابق این خواب فرود آمد ؟!تعارض احادیث رؤیا با هم و نیز مخالفت آنها با چیزهاى    ثابت دیگر ، بر این نگرش مهر بطلان مى   ‏زند ، زیرا این قول که تشریع اذان در معراج صورت گرفت ، باحیرت پیامبر و سعى    او براى    مشاوره با اصحاب در مدینه ، نمى   ‏سازد .به ویژه آنکه از بعضى    از احادیث بوى    غلوّ به مشام مى   ‏رسد و این ادّعا که بر عبداللّه ‏بن زید یا عمر یا بلال ، چیزى    مانند وحى    نازل شد ؛ سخن عبداللّه‏ در بعضى    از احادیث چنین است : «گویا من بین خواب و بیدارى    بودم» یا «اگر مردم چیزى   نمى   ‏گفتند [ و مرابه یاوه‏ گویى    و جنون متّهم نمى   ‏کردند ، با اطمینان ] مى  گفتم : من بیدار و هوشیار بودم نه خواب !!» یا در احادیث دیگر مى   ‏خوانیم : «جبرئیل در آسمان دنیا اذان گفت ، عمر وبلال آن را شنیدند ، پس عمر بر بلال سبقت گرفت و پیامبر را خبر داد ، سپس بلال آمد …» .پیداست که این احادیث شأن عبداللّه‏ بن زید و عمر را تا مرتبه نبوّت بالا مى   ‏برد وغُلوّ درباره آنهاست . بلکه بسى    جاى    شگفتى    است که مى   ‏بینیم بیشترین فشار ومسئولیّت ، در نقل خبر اذان ، بر دوش عبداللّه‏ بن زید عبد ربّه خَزْرَجى    انصارى   گذاشته شده ، در حالى    که این صحابى    در تاریخ و فِقه ، نشان روشنى    ندارد و تنها به«کسى    که اذان بر او نمایان شد» معروف شده و به جز این حدیث ، در زمینه‏ هاى  دیگرشناخته شده و مشهور نیست ؛ و مثل این سخن ، درباره عبداللّه‏ بن زید بن عاصِم مازنى    انصارى    ـ صاحب حدیث وضو ـ گفته شده ، کسى    که قسمتى    از وضوى    ثلاثى    غسلى   [۱۹] را برعهده او افکنده و ادّعا کرده‏اند که اخبار صحیحى    درباره وضو از اوروایت شده و حال آنکه خود او از آنها بى   ‏خبر است .چرا نشانه‏ هاى    این دو صحابى    انصارى    مُبهم است ؟! چرا این دو شناخته نمى   ‏شوند مگر در دو حدیث وضو و اذان ؟!به جاست به اشکال دیگرى    اشاره شود که سُهَیلى    مطرح کرده[۲۰] ، و عَسْقَلانى    ودیگران در صدد جواب آن برآمده اند .ابن حجر ـ در ارشاد السارى    ـ مى   ‏گوید : اگر اشکال شود که ، اختصاص اذان به رؤیاى    یک نفر و نه به وحى    ، چه حکمتى    دارد ؟ پاسخ این است که در اذان پیامبر به بزرگى    و عظمت یاد مى   ‏شود ، از این‏رو اگر این ستایش با زبان دیگرى    باشد ، درشرافت و بزرگداشت پیامبر کارآمدتر است ، افزون بر این ، ابو داود در مراسیل[۲۱]روایت کرده : چون عمر اذان را به خواب دید ، نزد پیامبر آمد تا او را با خبر سازد ، آنجادریافت که وحى    در این‏باره نازل شده است . پس پیامبر  صلى    ‏الله‏ علیه‏ و‏آله را خوش نیامد مگر اذان بلال و به او گفت : وحى    به اذان ، بر تو پیشى    گرفت .راویان این حدیث پنج نفرند و در آن تحدیث [۲۲] و اِخبار[۲۳] ، دیده مى   ‏شود[۲۴] .این تعلیل ، ناقص و ضعیف است ؛ زیرا در صورت صحّت ، لازم مى   ‏آید که هرجاسخن از شهادتین است ، باید از زبان شخصى    غیر از پیامبر باشد ، زیرا شهادت به پیامبرى    آن حضرت از زبان کسى   دیگر ، ذکر و یاد او را بلندتر مى   ‏سازد و شأن او رافراتر مى   ‏برد و در دفع تهمت دشمنانش مؤثرتر است . و این در حالى    است که مى   ‏دانیم خداى    بزرگ خود ذکر پیامبر را بلند کرده و فرموده : « « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ »[۲۵] ؛ما ذکر تو را بلند ساختیم» ، بنابراین ، پس از این فرمایش خدا ، به هیچ‏کس نیازى    نداردکه براى    رفعتِ ذکر او بکوشد .اینها مهم‏ترین اقوالى    است که اهل سنّت درباره تشریع اذان گفته‏ اند ، مى   ‏توانبعضى    از آنها را به بعض دیگر بازگرداند ، و از حجم اختلافات کاست ، لیکن برگشت همه آنها به یک قول واحد ، محال و نشدنى    است ، زیرا این باور که اذان در اسراء ومعراج تشریع شد و [ نخستین بار ] در آنجا اذان گفته شد ، با این عقیده سازگارى    نداردکه دلْ مشغولى    پیامبر در مدینه این بود که چگونه اعلام وقت نماز کند و مسلمانان رادر زمان واحد گرد هم آورد ، و در کیفیّت این امر با اصحاب مشورت مى   ‏کرد .همچنین آنچه از عمر آمده که ، او اولین کسى    بود که اذان جبرئیل را در آسمان شنید ، پس از او بلال شنید ؛ یا اینکه از عمر حکایت شده که ، شهادت به نبوّت را او براذان افزود وگرنه در اذان تنها شهادت به توحید وجود داشت . اینها با تشریع اذان درمعراج هماهنگى    ندارد .و نیز این سخن که ، ابا بکر نخستین کسى    بود که پیامبر را به اذان خبر داد ـ چنانچه در جامع المسانید آمده است ـ مخالف قول مشهور بین محدّثان است که گویند عبداللّه‏ بن زید انصارى    نخستین کسى    بود که پیامبر را به خوابش خبر داد .مشهور این است که عبداللّه‏ بن زید بامداد ـ پس از اینکه از خواب برخاست ـ به
پیامبر [ اذان را ] خبر داد ، زیرا مى   ‏گوید : «فلمّا أَصبحتُ أَتَیْتُ رسولَ اللّه‏ ، چون صبح شد نزد پیامبر آمدم» یا «فلمّا غدا … چون بامداد شد …» ؛ این نظر مخالف سخن حافظ دِمْیاطى    است که در سیره‏اش مى   ‏گوید : عبداللّه‏ بن زید ، شب نزد پیامبر آمد و به او خبرداد[۲۶] .حَلَبى    در راستاى    جمع میان دو قول و ایجاد سازگارى    بین آنها ، گفته است که جمله «فلمّا أصحبتُ …» یا «فلمّا غدا» ، اشاره به نزدیکى    صبح دارد .پیداست که این تأویل حلبى    خلاف ظاهر عبارت است ، متبادر از آنها ، به‏ طورآشکار ، صبح است ؛ بایسته بود حلبى  نقل حافظ دِمْیاطى   را ناصواب بداند ، نه اینکه توجیه نامتعارف کند .و نیز در بعضى    احادیث آمده که ، عمر وقتى    اذان را شنید در خانه‏اش بود و عبایش را جمع مى   ‏کرد که بیرون آید (وهو فی بیته یَجُرُّ رداءَه) ، و در احادیث دیگر آمده که عمر به پیامبر این پیشنهاد را کرد : «اَولا تبعثون رجلاً ینادی بالصلاة ؛ چرا مردى    رابر نمى   ‏انگیزید که براى   نماز ندا کند ؟» . این دو نقل با هم اختلاف دارند ؛ زیرا دومى   اشاره دارد به اینکه اذان با پیشنهاد عمر بن خطّاب تشریع شد و او نزد پیامبر بود ، وجمله اول بیان‏گر آن است که او اذان را در خانه ‏اش شنید .قَسْطَلانى    در ارشاد الساری ، پس از آنکه روایت عمر را آورده ـ «کان المسلمون حینَ قَدِمُوا المدینة … ، مسلمانان هنگامى   که مدینه آمدند» سخن ابن حجر را آورده که مى   ‏گوید : سیاق حدیث عبداللّه‏ بن زید خلاف این است ، چه در آن آمده که ، چون عبداللّه‏ رؤیایش را براى    پیامبر نقل کرد ، عمر صداى    اذان را شنید ، (از خانه) بیرون شد ، نزد پیامبر آمد و گفت : «مثل آنچه او دیده من دیدم» . این سخن دلالت دارد که عمر هنگام نقل عبداللّه‏ حضور نداشت .قَسْطَلانى    مى   ‏گوید : ظاهر این است که اشاره عمر به فرستادن مردى    که براى    نمازندا کند ، پس از مشاوره در این‏باره بود ؛ و رؤیاى    عبداللّه‏ بعد از این رخ داد .عَیْنى    به نقل ابو داود از أبى    بِشْر ، از أبى    عُمَیر ، از انس ، از عموى    انصارى   ‏اش ، درادامه روایت آورده که ، عبداللّه‏ بن زید گفت : «در این هنگام کسى    آمد و اذان را به من نمایاند ، و عمر پیش از او اذان را [ در خواب ] دیده بود و کتمان مى   ‏کرد ، پیامبر به اوگفت : چه چیز تو را مانع شد که ما را با خبر سازى    …» . در این نقل سخنى    از این نیست که عمر صدا [ ى     اذان ] را شنید ، پس بیرون آمد ؛ این سخن کلام قُرطبىرا تقویت مى   ‏کند و کلام بعضى   از کسان ـ یعنى    ابن حجر ـ را مردود مى   ‏شمارد .ابن حجر از نادرستى    این اعتراض پاسخ داده به اینکه ، وقتى    در روایت ابى    عُمَیراز این سخن که «عمر صدا را شنید پس بیرون آمد» ، سکوت شده ، و ابن عمر آن رااثبات کرده ، این اثبات ، دلالت بر این دارد که عمر آنجا حاضر نبود ؛ پس چگونه مى   ‏توان به مانند این سخن اعتراض کرد ؟![۲۷] بارى    ، اهل سنّت با این وجوه مى   ‏کوشند بین بعضى    روایات سازگارى    ایجاد کنند ؛لیکن پیداست که در موارد دیگر این کار نشدنى    است ؛ و آنان هر جایى    را که بخواهندوصله کنند و بدوزند ، جاى    دیگر آن پاره مى   ‏شود ؛ و ما به خاطر پرهیز از طولانى    شدن ، به مناقشه در سند این روایت نپرداختیم و به تعلیق بر دلالت بعضى    از آنهابسنده کردیم .چکیده سخن این است که در اذان ـ مانند احکام دیگر شریعت ـ دو جهت مطرح است :۱ . اذان در معراج تشریع شد ، و سخن وحى    است که زیادى    و کمى    در آن جایزنیست .۲ . تشریع اذان در پى    خواب عبداللّه‏ بن زید بن عبد ربّه ، پدید آمد ، یا با مشورت اصحاب اذان تشریع شد .این دو نگرش در مفاهیم و اصول با هم مختلف ‏اند ؛ زیرا در نگرش اول ، اذان بایک امر قدسى    الهى    پیوند مى   ‏یابد ، چه حقیقت معراج حقیقتى    عالى    است که با غیب ارتباط مى   ‏یابد ، و اهل بیت رسالت و مُتعبّدان از اصحاب پیامبر به آنچه در معراج گذشت آگاه‏ اند ، به عکس بعضى    از قریش که حقیقت معراج را منکرند و معناى    آن راسبک مى   ‏شمارند ، پس نمى   ‏پذیرند که پیامبر بزرگ حجاب‏ ها را در نوردید تا اینکه به سراى    عظمت رسید ، مفاهیم ربّانى   و افکار بلندى    را دریافت که دست‏یابى    به آنهابدون یارى    از قدرت الهى   ممکن نیست ، و شناخت حقایق این مفاهیم ربّانى    جز ازطریق اهل بیت رسالت و وحى    امکان ندارد ، و [ تنها ] آنان مى   ‏توانند ابهام‏ها را در این زمینه روشن سازند .اما آنان که مى   ‏گویند اذان به وسیله رؤیایى    تشریع شد که عبداللّه‏ بن زید ـ یا هفت نفر دیگر صحابه ـ دید ، به توقیفى    نبودن اذان نظر دارند تا بتوانند در این شعار مقدّس زیاده و نقصان پدید آورند .سرخسى    در المبسوط مى   ‏گوید : « … به این دلیل که از ابراهیم روایت شده ،نخستین کسى    که اقامه را ، یک یک ، گفت معاویه بود ؛ و مجاهد گفت : اقامه ، دو دو ،بود ـ  مانند اذان ـ تا اینکه بعضى    از اُمراى    جور آن را سبک شمردند ، پس در راستاى   نیازهاشان آن را ، یک یک ، اَدا کردند»[۲۸] .ابن عبدُ البَرّ ـ در فتح المالک ، بتبویب التمهید على   موطّأ مالک ـ در مقام تصحیح اختلاف احادیث اذان مى   ‏گوید : در قصّه عبداللّه‏ بن زید ، در زمینه شروع اذان ،جماعتى    از صحابه این داستان را از پیامبر ، به الفاظ مختلف و معانى    نزدیک به هم ،روایت کرده ‏اند ، و همه آنها در این جهت سازگارند که نداى    اذان در خواب به عبداللّه‏ نمایانده شد و در این وقت ، پیامبر دستور اذان داد ، و آغاز اذان همین امر بود[۲۹] .این سخن ـ و آنچه پیش از آن گذشت ـ روشن مى   ‏سازد که ، بیشتر اهل سنّت به توقیفى    نبودن اذان ـ برخلاف آنچه شیعه مى   ‏گویند ـ قائل‏اند ؛ زیرا آنان براى    شرعیّت اذان به خواب عبداللّه‏ بن زید استدلال مى   ‏کنند ، حتى    [ گویند : ] بعضى    از حاکمان ستم‏گر براى    نیاز خود اقامه را ، یک یک ، ساختند .مطلب شگفت ، سخن ابن عبد البرّ است که در جاى    دیگر از کتابش مى   ‏گوید :«احادیثى    که مالک در این باب آورد و آنچه ما بر آنها ـ از آثار ـ افزودیم ، روشن‏ترین دلیل‏ها بر فضیلت رؤیاست و اینکه آن جزئى    از وحى    و نبوّت است و براى    فضل وشرف رؤیا ، همین کافى    است ؛ چه اگر رؤیا وحى    از سوى    خدا نبود ، آن را شریعت ومنهاج دینش قرار نمى   ‏داد»[۳۰] .ابو عمر [۳۱] مى   ‏گوید : «احادیث در وصف اذان مختلف است ، اگرچه در اصل امراذان  متفق ‏اند که [ شروع اذان ] رؤیاى    عبداللّه‏ بن زید بود ، و عمر بن خطّاب نیز آن خواب را دیده بود !!»[۳۲]آیا این سخن ابو عمر دلالت نمى   ‏کند که ، عبداللّه‏ بن زید و عمر بعضى    از مراتبن بوّت را داشتند ؟!آنچه گذشت نمایى    کوچک از اختلاف نظر در مدرسه خلفاء درباره شروع اذان بود ؛ و مدرسه اهل بیت  علیهم‏ السلام همراه با صحابه متعبّد پیامبر اتفاق دارند بر اینکه ، اذان در معراج با تعلیم خداى    بزرگ تشریع شد .

[۱] .  سوره یونس : ۱۵ .

 [۲] .  سوره أحقاف : ۹ .

 [۳] .  سوره نجم : ۳ ـ ۵ .

 [۴] .  سوره أعراف : ۲۰۳ .

 [۵] .  سوره أنبیاء : ۲۶ ـ ۲۷ .

[۶] .  سوره بقره : ۱۴۴ .

 [۷] .  سوره آل عمران : ۱۵۴ .

 [۸] .  (موسى    و خضر رفتند) تا به قریه‏اى    رسیدند ، از اهل آن آبادى    طعام و خوراک خواستند ، ولى    آنان از پذیرایى    آنها خوددارى    کردند . (سوره کهف : ۷۷)

 [۹] .  سوره حاقّه : ۴۴ ـ ۴۷ .

 [۱۰] .  « لاَ یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى    إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى    » سوره نجم : ۳ .

 [۱۱] .  این سخن ، در صفحات پیشین گذشت .

 [۱۲] .  سوره حجرات : ۱ ـ ۲ .

 [۱۳] .  نگاه کنید به : صحیح البخارى    ۶ : ۲۹۰ ، کتاب المغازی ، باب وَفْد بنی تمیم ، حدیث ۸۱۲ .

 [۱۴] .  در سند آنچه از عبداللّه‏ بن زید در زمینه اذان روایت شده ، شرط شیخین ، نیست جز آنچه بشیر بن محمّد بن عبداللّه‏ بن زید از جدّش ـ عبداللّه‏ بن زید ـ روایت کرده است ، لیکن بخارى    و مسلم آن را حدیث منقطع دانسته و در صحیحین نیاورده ‏اند ، چه نوه بشیر جدّش ـ عبداللّه‏ بن زید ـ را درک نکرد و ندید .

[۱۵] .  المستدرک ، للحاکم ۴ : ۳۴۸ ، کتاب الفرائض ، باب ردّ الصدقة میراثاً ؛ تلخیص الحبیر ، لابن حجر ۳ :۱۲ . «حاکم و بیهقى    گویند : همه روایات عبداللّه‏ بن زید در این باب منقطع‏اند ، زیرا وى    روز اُحُد شهید شد . از دراوردى    از عبیداللّه‏ بن عمر نقل شده که گفت : دختر عبداللّه‏ بن زید ، نزد عمر بن عبدالعزیز آمد ، گفت : اى    امیر مؤمنان ، من دختر عبداللّه‏ بن زیدم ، پدرم در جنگ بدر حضور یافت و در اُحُد به قتل رسید .درستى    این سخن جاى    درنگ دارد ، زیرا عبیداللّه‏ بن عمر این قصّه را درک نکرد . واقدى    از محمّد بن عبداللّه‏ بن زید روایت مى   ‏کند که گفت : پدرم در سال ۳۲ در مدینه وفات کرد . ابن سعد گوید : عبداللّه‏ بن زید در اُحُد و خندق و همه مشاهد ، حضور داشت ، اگر آنچه گذشت صحیح باشد ، لازم مى   آید که دختر عبداللّه‏ بن زید ، صحابیة باشد» . تلخیص الحبیر ۳ : ۱۶۲ ـ ۱۶۳به نظر مى   ‏رسد سخن حاکم درست است ، زیرا راوى    ، عبیداللّه‏ بن عمر عمرى    است ـ چنانچه در الاصابه ۲ : ۳۱۲ ، ترجمه عبداللّه‏ بن زید بن ثعلبه ، آمده است ـ و او عبیداللّه‏ بن عمر بن حَفْص بن عاصم بن عمر بن خطّاب مى   ‏باشد که در سال ۱۴۴ یا ۱۴۵ یا ۱۴۷ هجرى    درگذشت ، پس اسناد به لحاظ راوى    و کسى    که از او روایت شده صحیح است . نگاه کنید به ، تهذیب الکمال ۱۹ : ۱۲۴ ـ ۱۳۰ .

[۱۶] .  این مکارم [ امتیازاتى    ماندگار است ] ، قدحى    از شیرِ آمیخته با آب نیست که پس از آشامیدن ادرار شود .

[۱۷] .  حلیة الأولیاء ۵ : ۳۲۲ ، ترجمه عمر بن عبدالعزیز ؛ و به نقل از آن در الاصابة ۲ : ۳۱۲ ، ترجمه عبداللّه‏ بن زید بن عبد ربّه بن ثَعْلَبة .

[۱۸] .  فتح الباری ۲ : ۶۵ ، باب الأذان مثنى    .

 [۱۹] .  سه مرتبه شستن اعضاى    وضو م .

[۲۰] .  الروض الأنف ۲ : ۳۵۶ .

 [۲۱] .  احادیث مرسل ، روایاتى   ‏اند که اسناد آنها به پیامبر متصل نباشد . م

 [۲۲] .  تحدیث این است که راوى    بگوید : «حدّثنا» ؛ حدیث کرد ما را . م

 [۲۳] .  اِخبار یعنى    راوى    بگوید : «اَخبَرنا» ؛ خبر داد ما را . م

 [۲۴] .  ارشاد الساری ۲ : ۴ .

 [۲۵] .  سوره انشراح : ۴ .

 [۲۶] .  نگاه کنید به ، السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۹ .

 [۲۷] .  ارشاد الساری ۲ : ۳ .

 [۲۸] .  المبسوط ۱ : ۱۲۹ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان ؛ و نیز نگاه کنید به ، المصنّف ، لعبدالرزّاق ۱ :۴۶۳/۱۷۹۳ .

 [۲۹] .  فتح المالک ۲ : ۳ .

 [۳۰] .  فتح المالک ۲ : ۷ .

 [۳۱] .  ابو عمر همان ابن عبدالبرّ مى   ‏باشد .

 [۳۲] .  التمهید ، لابن عبدالبرّ ۲۴ : ۲۷ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× نُه = 36

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>