پیوست پاسخ سوال هشتم بخش ششم-آیین حق

پیوست پاسخ سوال هشتم بخش ششم-آیین حق

 ابن سوداء و ابن سبا

بغدادى  مى ‏نگارد :عبداللّه‏ بن سوداء ، سبایى ‏ها را ـ بر اعتقادشان ـ مدد مى ‏رساند . اصالتِ وى  از یهود حیره است که به اسلام درآمد و خواست در نزد کوفیان بازار [ پر رونق ] و ریاستى  داشته باشد ؛ از این رو ، براى  آنها گفت : وى در تورات یافته که هر پیامبرى  ، یک وصى  دارد و على  ، وصى ِ محمّداست … شیعیان على   علیه ‏السلام  به او گفتند : وى  از دوستدارانِ توست . امام  علیه ‏السلام قدرش را گرامى  داشت و پایین پاى  پله منبرش او را نشاند ، سپس ازغُلُو او باخبر شد و تصمیم گرفت او را به قتل رساند .. .[۱]علاّمه عسکرى  ـ در ذیل این سخن ـ مى ‏گوید :این ، مفاد روایتِ سیف ، از عبداللّه‏ بن سبا ، مى ‏باشد که بغدادى  آن راتحریف شده و آشفته مى ‏آورد و مى ‏پندارد که «ابن سبا» غیر از «ابن سوداء» است و دو شخص جداگانه‏ اند و ابن سوداء ، از یهود حیره مى ‏باشد .در حالى  که سیف ، یادآور مى ‏شود که «ابن سبا» از صنعاى  یمن است واو را به «ابن سوداء» توصیف مى ‏کند .[۲]مى ‏گوییم :

الف) متنى  را که بغدادى  ذکر مى ‏کند از روایتِ سیف (که طبرى  آن را مى ‏آورد)گرفته نشده است . طبرى  ، تصریح دارد به اینکه «ابن سبا» یک شخص یهودى  از صنعااست ، و بغدادى  به صراحت مى ‏گوید که «ابن سوداء» از یهودِ حیره است .نیز بغدادى  تصریح مى ‏کند به اینکه «ابن سبا» به آنان خبر داد که در تورات یافته :«هر پیامبرى  یک وصى ّ دارد» و طبرى  از بیانِ تورات ، چیزى  را نمى ‏آورد .و در نصّ طبرى  این سخن نیست که حضرت على   علیه ‏السلام  قدر ابن سوداء را بالا بُرد واو را زیر پاى  منبرش نشاند بغدادى  [ به تنهایى  ] ، آن را ذکر مى ‏کند .و این ـ خود ـ دلالت‏دارد بر اینکه متنِ طَبَرى ، مصدر سخنِ بغدادى  نمى ‏باشد.ب) آنچه را طبرى از«عبداللّه‏ بن سبا» در این مورد ، نقل مى ‏کند ،[۳] از ناحیه اعتقادى  اشکال مهمّى  را به همراه ندارد ؛ چراکه عقیده به رجعت و اینکه حضرت على   علیه ‏السلام  وصى ّ رسول خداست و آخرین اَوصیا به شمار مى ‏آید و هزار پیامبر [ پیش ازاین آمدند که ] وصى  داشتند ، و تن ندادن به رویارویى  با وصى  پیامبر و قول به اینکه عثمان به ناحق بر مسند خلافت نشست ، تهى  از اشکال مى ‏باشد .[۴]همه اینها از عقایدى  هستند که با آیات و روایات (و دیگر شواهد و دلایل) ثابت شده‏ اند .

 على   علیه ‏السلام  در میان ابر

و مى ‏پندارند که فرقه‏اى  از «سَبَئِیَّه» بر این باورند که حضرت علی علیه السلام  رحلت نکردو آن حضرت در میان اَبر به سر مى ‏برد ! هرگاه ابرى  سفید و صاف و روشن و پر رعد وبرق [ در آسمان ] پدید مى ‏آید ، به زارى  و آه سوى  آن برمى ‏خیزند و مى ‏گویند : على  درمیانِ این ابر ، بر ما گذشت .[۵]بغدادى  مى ‏نگارد :بعضى  از «سبئیّه» گمان مى ‏کنند که على  در میان ابرهاست و «رعد»صداى  اوست و «برق» تازیانه‏ اش مى ‏باشد .[۶]اسحاق بن سُوَید [ العَدَوى ُّ ] مى ‏سراید بَرِئْتُ من الخوارج لَسْتُ منهم                                   مِنَ الغَزّال منهم وابن باب[۷]

ومن قوم إذا ذکروا علیّاً                                     یَرُدُّون السَّلام على  السحاب[۸] ـ از خوارج بیزارم و از آنان نیستم ، از غزّال و ابن بابِ آنها نفرت دارم .ـ و نیز از گروهى  که هرگاه على  را یاد مى ‏کنند ، بر اَبر سلام مى ‏دهند .دو نکته شایان ملاحظه است :اوّل : روایت شده که پیامبرصلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله در روز جنگ خندق ، عمامه‏ اش را که «سحاب»نامیده مى ‏شد ، ۹ دور بر سرِ حضرت على   علیه ‏السلام  پیچید .[۹]در خبرِ دیگرى  آمده است :پیامبر صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله عمامه‏ اى  را به سر مى ‏بست که «سحاب» گفته مى ‏شد . آن حضرت ، این عمامه را بر [ سر ] على  پوشاند . بسا مى ‏شد که على   علیه ‏السلام [ از دور ] نمایان مى ‏گشت ، مى ‏فرمود : على  در سحاب ، نزدتان آمد(یعنى  همراه با عمامه ‏اى  که آن حضرت به على  بخشید) .[۱۰]دوّم : علاّمه عسکرى رحمه‏ الله مى ‏گوید :ابر سفیدِ صافِ روشن ، رعد و برق ندارد . ابرهاى  تیره است که رعد وبرق مى ‏زنند .[۱۱]

جمجمه کسرى

در بعضى  از روایات ، ماجرایى  آمده که خلاصه آن چنین است :حضرت على   علیه ‏السلام  بر ایوان کسرى  فرود آمد . دلف بن مجیر (منجّم کسرى ) همراه آن حضرت بود . امام  علیه ‏السلام  در کاخ کسرى  مى ‏گردید و مى ‏فرمود : براى  کسرى  در این مکان ، چنین و چنان بود … و دلف ، مى ‏گفت : به خدا سوگند ، همین گونه است .امام  علیه ‏السلام  به همراه کسانى  که نزدش بودند ، همه آن مکان‏ها را درنوردید [ و به توصیف آنچه در آنها بود و ماجراهاشان پرداخت ] دلف ، گفت : سرورم [ به گونه‏ اى  وصف مى ‏کنید که ] گویا شما این اشیا را در این مکان‏ها گذاشته‏ اید !امام  علیه ‏السلام  به جمجمه پوسیده‏ اى  ـ که در آنجا افتاده بود نگریست ، طشتى  خواست ودستور داد در آن آب بریزند ، سپس آن حضرت ، جمجمه را در آن گذارد و فرمود : اى  جمجمه ، تو را سوگند مى ‏دهم که خبر دهى  من کیم و تو که‏ اى  ؟!جمجمه با بیانى  روشن ، به زبان آمد و گفت : تو ، امیرالمؤمنینى  و سیّد الوصیّین ؛امّا من ، بنده خدایم و فرزندِ کنیز خدا ، کسرى  انوشیروان .سپس روایت خاطرنشان مى ‏سازد که «کسرى » به آن حضرت خبر داد که او ازاینکه به رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ایمان نیاورد ، پشیمان است و در دوزخ به سر مى ‏برد ، لیکن به سبب عدل و مدارایش [ با مردم ] در آتش عذاب نمى ‏شود .ساباطى ‏هایى  که همراه امام  علیه ‏السلام  بودند ، پیش خانواده‏ هاشان بازگشتند و آنچه را ازجمجمه شنیدند ، به آنان خبر دادند . آنان پریشان شدند و در معناى  «أمیرالمؤمنین»اختلاف کردند ؛ بعضى  گفتند : او وصى ّ پیامبر است ، و بعضى  قائل شدند که آن حضرت ، پیامبر است و بعضى ‏شان (که همان عبداللّه‏ بن سبا و یارانش بودند) بیان داشتند که او ، خداست و گفتند : اگر پروردگار نبود ، چگونه مردگان را زنده ساخت ؟!این ماجرا را امام  علیه ‏السلام  شنید و کوشید آنان را قانع سازد که از سخنشان برگردند ؛بعضى برگشتند و بعضى  بر عقیده خویش پایدار ماندند و امام  علیه ‏السلام  آنان را در آتش سوزاند .آنان در شهرها پراکنده شدند و گفتند : اگر ربوبیّت در او نبود ، ما را در آتش نمى ‏سوزاند .در روایت دیگر آمده است که اصحاب امام  علیه ‏السلام  به آن حضرت گفتند : اگر اینان رادر همین حال رها کنى  ، مردم کافر مى ‏شوند ! امام  علیه ‏السلام  چون این سخن را شنید گفت :دوست دارید با آنان چه کنم ؟ گفتند : آنها را با آتش بسوزان (چنان که عبداللّه‏ بن سبا ویارانش را سوزاندى ) .امام  علیه ‏السلام  آنان را حاضر ساخت و فرمود : چه چیز شما را بر این عقیده واداشت ؟!گفتند : سخن آن جمجمه پوسیده و گفت و گوى  او را با تو شنیدیم و این کار ، جز ازخداى  متعال ساخته نیست ! از این رو ، این عقیده را یافتیم .امام  علیه ‏السلام  فرمود : از کلامتان برگردید و سوى  خدا توبه کنید ! گفتند : از حرفِ خودباز نمى ‏گردیم ، هر کار خواهى  بکن !امام  علیه ‏السلام  دستور داد آتش افروزند و آنان را سوزاند و سپس فرمود : جسدهاى  سوخته‏ شان را بسابند و خاکسترشان را به باد دهند (و این کار ، انجام شد) .چون سه روز از سوزاندنِ آنها گذشت ، اهل ساباط بر آن حضرت درآمدند وگفتند : شگفتا از دین محمّد ! کسانى  را که در آتش سوزاندى  ، صحیح و سرحال ، به منزل‏ هاشان بازگشتند !!امام  علیه ‏السلام  فرمود : مگر شما آنها را در آتش نسوزاندید و [ بدن زغال شده آنان را ] نرم نکردید و خاکسترشان را به باد ندادید ؟! گفتند : چرا .امام  علیه ‏السلام  فرمود : من آنان را سوزاندم و خدا زنده‏شان ساخت . [ در این هنگام ] اهل ساباط ، حیران و شگفت زده ، بازگشتند .[۱۲]در این باره ، چند نکته شایان توجّه است :۱ . متن این روایت ، در ارتباط با «عبداللّه‏ بن سبا» در مصادر مختلف ، مضطرب است ؛ در یکى  از مصادر مى ‏خوانیم : «اصحاب امام  علیه ‏السلام  به او گفتند که آنها را در آتش بسوزان ، چنان که عبداللّه‏ بن سبا را آتش زدى » مقتضاى  این سخن ، مرگ «عبداللّه‏ بن سبا» پیش از این ماجراست .در مأخذ دیگرى  آمده است : «عبداللّه‏ بن سبأ و یارانش گفتند : او (امام  علیه ‏السلام )حضرت پروردگار است .۲ . چرا جمجمه کسرى  روى  زمین افتاده بود ؟ آیا ندیمانِ کسرى  او را در جاى  اَمن و محکم ، دفن نکرده بودند ؟! مى ‏دانیم که آرامگاه‏ هاى  پادشاهان درجاهاى  متمایز وغیر عادى  است .۳ . حکمت قرار دادنِ جمجمه را در آب درنیافتیم ! آیا نمى ‏توانست به سخن بیایدمگر زمانى  که در آب نهاده شود ؟! اگر چنین است ، چرا امام  علیه ‏السلام  پس از بازگشت ازجنگ نهروان ، بى ‏آنکه جمجمه را در طشت آب گذارد ، با آن سخن گفت ؟![۱۳]۴ . از این روایت به دست مى ‏آید کسانى  که به سبب سخن گفتنِ جمجمه کسرى  دچار اختلاف شدند ، از اهل ساباط مدائن بودند (نه دیگر اقوامى  که در این ماجراحضور داشتند) دلیل این امر ، چه مى ‏تواند باشد ؟!۵ . حکمتِ زنده ساختنِ کسانى ‏که حضرت على   علیه ‏السلام  آنان را آتش زد و خاکسترشان را به باد داد ، از سوى  خداى  متعال ، چیست ؟! آیا جز این است که این کار موجباتِ انسجامِ بیشترِ گمراهان را فراهم مى ‏آورد و غُلُوِّ اهل غلو را استوار مى ‏سازد ؟!اگر کسانى  که بازگشتند [ و پس از مردن زنده شدند ] مردم را از عذاب الهى  ـ به سبب عقیده باطلى  که یافتند ـ خبر مى ‏دادند و شبهه را از آنان مى ‏زدودند ، بازگشت دوباره آنها به زندگى  ، ضرورى  و توجیه‏پذیر مى ‏نمود ، لیکن این رجوع آنها بر حیرت مردم افزود تا آنجا که از حضرت على   علیه ‏السلام  مطلب را جویا شدند و امام  علیه ‏السلام  پاسخى  دادکه براى  بیرون آمدنِ آنان از این حیرت ، کفایت نکرد ؛ چراکه امام  علیه ‏السلام  این امر را به خداى  سبحان حواله داد .مگر اینکه بگوییم امام  علیه ‏السلام خواست شبهه آنان را به این بیان زایل سازد که امرمذکور [ احیاى  مردگان ] به او باز نمى ‏گردد و همین ، ادعاى  الوهیّتِ آنان را براى  آن حضرت ، تکذیب مى ‏کرد .۶ . اگر این کسانى  را که خدا [ پس از سوزانده شدن و مردن ] زنده ساخت [ باردیگر ] در این دنیا مى ‏زیستند ، مردم آنان را مى ‏شناختند و زائران و حاجت‏ مندان واهل تعجّب و تبرّک از همه سرزمین‏ها ، سوى  آنها روانه مى ‏شدند و ماجرایشان رابراى  مردم مى ‏نوشتند و نقل مى ‏کردند و هر صبح و شام از آنان سخن به میان مى ‏آوردند و از نام‏ها و اَحوال و عشیره و محلّ دفنِ ایشان باخبر بودند و …و اگر این کسان [ پس از زنده شدن ] دوباره مُردند ، قبرهاشان کجاست ؟! چرا یادى از اَسامى  آنها نمى ‏شود و شرح حالى  از آنان را (و ماجرایى  که براى  آنها پیش آمد) درکتاب‏هاى  مسلمانان (و در دیگر منابع) نمى ‏یابیم ؟!

 شخصى  به نام «عبداللّه‏ سبا» وجود خارجى  ندارد

علاّمه عسکرى   رحمه‏الله مى ‏کوشد وجود «عبداللّه‏ بن سبا» را از اساس ، انکار کند ؛ چراکه شخصى  به این نام ، یافت نمى ‏شود . آن که در زمان حضرت على   علیه ‏السلام  مى ‏زیست ،عبداللّه‏ بن وهب بن راسب بن مالک بن میدعان بن مالک بن نصر بن اَزْد بن غوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ ، مى ‏باشد که یک شخص سَبَئى  راسبى  است واز سرانِ خوارج شد و در جنگ نهروان به قتل رسید .به جز این شخص ، کسى  به این اسم یافت نمى ‏شود و در تاریخ صحیح ، هیچ کس دیگرى  به این نام ، شناخته نشده است ، چه رسد به اینکه حضرت على   علیه ‏السلام را خدابداند یا اندیشه وصایت (یا غیر آن) را براى  او تأسیس کند .[۱۴]مى ‏گوییم ؛ امور زیر را ملاحظه کنید :الف) بَلاذُرى  (م۲۷۹ه) مى ‏نگارد :و امّا حُجر بن عَدى ّ کِنْدى  ، و عَمْرو بن حَمِق خُزاعى  ، و حبّة بن جُوین بجلى  عُرنى ّ ، و عبد بن وَهب هَمْدانى  ـ که همان ابن سبأ مى ‏باشد ـ پیش على  آمدند و درباره ابوبکر و عُمَر پرسیدند …آن حضرت فرمود : آیا بدین خاطر ، هراسانید ؟! این مصر ، فتح شد…[۱۵]ثقفى  ، عین همین متن را مى ‏آورد ، لیکن مى ‏گوید : و عبداللّه‏ بن سبأ .[۱۶]«سبأ» یکى  از اَجداد «عبداللّه‏» مى ‏باشد [ و به جدّ خویش اضافه شده وگرنه ] اسم پدرِ عبداللّه‏ «وَهْب» است .بلاذُرى  ، این سخن را (که اندکى  پیش گذشت) بعد از ذکر قصدِ امیرالمؤمنین به بازگشت به صِفّین ـ بعد از غائله نهروان ـ مى ‏آورد .بر اساسِ نقل بلاذُرى  ، ابن سبأ ، هَمْدانى ّ است و «هَمْدان» از نسلِ خیار بن مالک بن زید بن کهلان به شمار مى ‏رود .امّا عبداللّه‏ بن وَهْب راسبى  ، از نسلِ «راسب» است که گروهى  از «اَزْد» از نسلِ نبت بن مالک بن زید بن کهلان‏ اند .این شخص چه نسبتى  با آن دارد ؟! از رهبر خوارج ، جز به اسم و نَسَب یاد نشد وهمین شخص ، به «ابن سبا» معروف است .[۱۷]ب) ابن سبا ، ذریه‏اى  دارد که به او منسوب‏ اند . وى  چگونه مى ‏تواند داراى شخصیتِ وهمى  باشد ؟!روایت شده که زراره به امام صادق  علیه ‏السلام  گفت : مردى  از فرزندانِ عبداللّه‏ بن سبا ،قائل به «تفویض» است بدین معنا که محمّد و على  را (که صلوات و سلام خدا بر آن دو باد)آفرید و امور [ عالَم ] را به آن دو واگذاشت ؛ آن دو [ جانداران را ] مى ‏آفرینند و روزى  مى ‏دهند و مى ‏میرانند و زنده مى ‏کنند !امام  علیه ‏السلام  فرمود: دروغ مى ‏گوید آن دشمن خدا، هرگاه سویش بازگشتى  این آیه را براو بخوان : « أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍوَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » ؛[۱۸] آیا براى  خدا شریکانى  قرار دادند که چون او [ موجودات را ]مى ‏آفریند و آفرینش برایشان مشتبه مى ‏شود [ نمى ‏دانند کدام را خدا آفریده وکدام راشریکانِ او ] ؟! بگو خالق هر چیزى  خداست و اوست خداوند یکتاى  قَهّار .زراره مى ‏گوید : سوى  آن شخص باز آمدم و این آیه را بر او تلاوت کردم [ چنان ساکت شد که ] گویا در گلویش سنگ انداختم یا گفت : گویا گنگ شد .[۱۹]شیخ مفید  رحمه ‏الله روشن مى ‏سازد که مُفَوِّضه مى ‏گویند : خداى  متعال ، تنها به خلق ائمّه پرداخت و خلق عالم و آنچه را که در آن هست و همه افعال را به آنان وانهاد .[۲۰]

سخن پایانى

در پایان ، لازم است چند نکته را یادآور شوم :۱ . گفت و شنودى  را که در این کتاب آوردیم از طریق نامه‏هاى  اینترنتى  صورت گرفته است . نامه‏ هاى  شیخ فاضل را [ که به این کار دست یازید ] همان گونه که به دستِ ما رسید ، آوردیم به استثناى  بعضى  از سطرها که شیخ مذکور ، خواست از نامه‏ هایش حذف شود و بعضى  از اصلاحات لفظى  که به درخواستِ وى  انجام شد . ۲ . خواستِ دوستِ فاضلِ ما این بود که در گفت و گو با ما ، امور معیّنى  را (که خودمى ‏پسندید) بحث کند … ما نیز در پاسخ‏ها به همان امور پرداختیم ، همراه با رعایت اختصار و بسنده کردن بر نگاه در مضمونى  که به دستمان رسید ؛ چراکه این کار را ازنظرِ اخلاقى  و انسانى  و ایمانى  ـ در برابر طرف مقابل ـ بر خود لازم دانستیم .۳ . التزام دقیق به متنِ نامه‏ها و امانت در نقل ، ما را بر آن داشت که مقاله پیوستى  راکه با امضاى  «عبدالرحمان دمشقى » بود ، به همین نام بیاوریم و پاسخ دهیم ، بى ‏آنکه در آن تصرّفى  کنیم و حرفى  از آن را تغییر دهیم .۴ . مضمونِ علمى  موجود در این گفت و گو ، براى  نشر در کتاب سامان یافت …سخنانى  که در وراى  این مضمون بود ، در قلمرو زیاده‏گویى ‏هایى  است که نیازى  به نقل آنها نیست و مى ‏توان آنها را با سخنانى  که فایده بیشتر و سود برترى  دارندجایگزین ساخت …از این رو ، ما به مطالبى  که مضمون علمى  نداشتند ، توجّه نکردیم ؛ چراکه انسان خردمند و حکیم ، امورى  را برمى ‏گزیند که از صحّت و سلامت برخوردارند .و سپاس و ستایش خداى  را ، و صلوات و سلام بر بندگان برگزیده‏ اش ، محمّد و
خاندانِ او .جعفر مرتضى  عاملى۵/ ربیع الأوّل ۱۴۳۱ هجرى مطابق با۲۰/۳/۲۰۱۰ میلادى

 [۱] .  الفرق بین الفرق : ۱۴۳ .

 [۲] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : پانوشت ص۲۳۱ و۲۳۲ .

 [۳] .  تاریخ الأُمم والملوک ۴ : ۳۴۰ و در چاپ مؤسسة الأعلمى  ، جلد ۳ ، ص۳۷۸

[۴] .  همان .

[۵] .  التنبیه والردّ : ۲۵ ـ ۲۶ .و رجوع کنید به ، الخطط مقریزى  ۴ : ۱۸۲ و۱۷۵ و۱۷۲ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۶ ؛ المقالات والفرق : ۲۷ ؛مقالات الإسلامیّین ۱ : ۸۵ ؛ الفصل (ابن حزم) ۴ : ۸۷ ؛ البدء والتاریخ ۵ : ۱۲۹ ؛ الفرق بین الفرق : ۱۴۳ ؛ الحور العین : ۱۵۴ ؛ الملل والنحل ۱ : ۱۷۴ ؛ التبصیر فى  الدین : ۱۰۸ ؛ شرح نهج البلاغه ، خطبه ۲۳ ؛ مقدّمه ابن خلدون : ۱۹۸ چاپ الأدبیّة .

 [۶] .  رجوع کنید به ، عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۲۶ و۳۲۸ و ص۳۱۲ و۳۳۰ ـ ۳۳۱ و۳۶۱ ؛ الأنساب (سمعانى ) ۳ :۲۰۹ ؛ الوافى  بالوفیات ۱۷ : ۱۰۰ .

[۷] .  منظور از غزّال ، واصل بن عطاء و از ابن باب ، عمرو بن عُبید مى ‏باشد . م

[۸] .  الفرق بین الفرق : ۱۴۳ ؛ تاریخ ابن معین دورى  ۲ : ۱۴۱ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۹ : ۵۰۴ ؛ إکمال تهذیب الکمال ۲ : ۹۳ .

 [۹] .  بحار الأنوار ۲۰ : ۲۰۳ و جلد ۴۱ ، ص۸۸ ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۹۹ ؛ مجمع البیان ۷ : ۳۴۳ ؛مستدرک الوسایل ۱ : ۲۱۳ ؛ مناقب آل اَبى  طالب ۲ : ۳۲۴ .

[۱۰] .  بحار الأنوار ۱۶ : ۲۵۰ ؛ مکارم الأخلاق : ۲۱ ؛ کنز العمّال ۸ : ۶۰ ؛ زاد المعاد ۱ : ۵۰ ؛ الریاض النضرة ۲ :۲۸۹ چاپ سال ۱۳۷۲ه ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۴۹ ؛ شرح احقاق الحق (ملحقات) ۶ : ۵۶۳ ؛ وسائل الوصول إلى  شمائلالرسول: ۷۰ ؛ السیرة الحلبیّة ۳ : ۳۷۹ (چاپ قاهره) .

 [۱۱] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۲۸ ، پى  نوشت .

 [۱۲] .  مستدرک الوسایل ۳ : ۲۴۸ و جلد ۱۸ ، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵ ؛ الفضائل (شاذان) : ۷۴ ـ ۷۵ ؛ بحار الأنوار ۴۱ :۲۱۳ ـ ۲۱۵ ؛ عیون المعجزات : ۱۶ .

[۱۳] .  بحار الأنوار ۴۱ : ۲۱۵ ـ ۲۱۷ ؛ الفضائل شاذان بن جبرئیل قمى  : ۷۲ ؛ مدینة المعاجز ۱ : ۲۲۹ ؛ نوادرالمعجزات : ۲۳ ؛ اِلزام الناصب ۱ : ۲۸۱ .

[۱۴] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۳۲۳ ـ ۳۲۵ .

[۱۵] .  أنساب الأشراف ۲ : ۳۸۲ ـ ۳۸۳ چاپ بیروت ۱۳۹۴ه ؛ بحار الأنوار ۳۳ : ۵۶۶ .

[۱۶] .  الغارات ثقفى  ۱ : ۳۰۲ .

 [۱۷] .  رجوع کنید به ، قاموس الرجال ۶ : ۳۷۵ مرکز نشر اسلامى  ؛ عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۳۱۳ .

 [۱۸] .  سوره رعد ۱۳ آیه ۱۶ .

 [۱۹] .  بحار الأنوار ۲۵ : ۳۴۳ ؛ الإعتقادات صدوق : ۱۱۰ ـ ۱۱۱ (و در چاپ دار المفید ، ص۱۰۰) ؛ شرح اصول کافى  ۶ : ۵۴ ؛ تفسیر نور الثقلین ۲ : ۴۹۲ .

 [۲۰] .  بحار الأنوار ۲۵ : ۳۴۵ ؛ تصحیح اعتقاد الإمامیّه : ۶۳ ـ ۶۶ و در چاپ دار المفید ، ص۱۳۳ ؛ اَوائل المقالات : ۱۷۳ ؛ خاتمة المستدرک ۵ : ۲۳۴

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


7 − دو =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>