بغدادى مى نگارد :عبداللّه بن سوداء ، سبایى ها را ـ بر اعتقادشان ـ مدد مى رساند . اصالتِ وى از یهود حیره است که به اسلام درآمد و خواست در نزد کوفیانبازار [ پر رونق ] و ریاستى داشته باشد ؛ از این رو ، براى آنها گفت : وى در تورات یافته که هر پیامبرى ، یک وصى دارد و على ، وصى ِ محمّداست … شیعیان على علیه السلام به او گفتند : وى از دوستدارانِ توست . امام علیه السلام قدرش را گرامى داشت و پایین پاى پله منبرش او را نشاند ، سپس ازغُلُو او باخبر شد و تصمیم گرفت او را به قتل رساند .. .[۱]علاّمه عسکرى ـ در ذیل این سخن ـ مى گوید :این ، مفاد روایتِ سیف ، از عبداللّه بن سبا ، مى باشد که بغدادى آن راتحریف شده و آشفته مى آورد و مى پندارد که «ابن سبا» غیر از «ابن سوداء» است و دو شخص جداگانه اند و ابن سوداء ، از یهود حیره مى باشد .در حالى که سیف ، یادآور مى شود که «ابن سبا» از صنعاى یمن است واو را به «ابن سوداء» توصیف مى کند .[۲]مى گوییم :
الف) متنى را که بغدادى ذکر مى کند از روایتِ سیف (که طبرى آن را مى آورد)گرفته نشده است . طبرى ، تصریح دارد به اینکه «ابن سبا» یک شخص یهودى از صنعااست ، و بغدادى به صراحت مى گوید که «ابن سوداء» از یهودِ حیره است .نیز بغدادى تصریح مى کند به اینکه «ابن سبا» به آنان خبر داد که در تورات یافته :«هر پیامبرى یک وصى ّ دارد» و طبرى از بیانِ تورات ، چیزى را نمى آورد .و در نصّ طبرى این سخن نیست که حضرت على علیه السلام قدر ابن سوداء را بالا بُرد واو را زیر پاى منبرش نشاند بغدادى [ به تنهایى ] ، آن را ذکر مى کند .و این ـ خود ـ دلالتدارد بر اینکه متنِ طَبَرى ، مصدر سخنِ بغدادى نمى باشد.ب) آنچه را طبرى از«عبداللّه بن سبا» در این مورد ، نقل مى کند ،[۳] از ناحیه اعتقادى اشکال مهمّى را به همراه ندارد ؛ چراکه عقیده به رجعت و اینکه حضرت على علیه السلام وصى ّ رسول خداست و آخرین اَوصیا به شمار مى آید و هزار پیامبر [ پیش ازاین آمدند که ] وصى داشتند ، و تن ندادن به رویارویى با وصى پیامبر و قول به اینکه عثمان به ناحق بر مسند خلافت نشست ، تهى از اشکال مى باشد .[۴]همه اینها از عقایدى هستند که با آیات و روایات (و دیگر شواهد و دلایل) ثابت شده اند .
على علیه السلام در میان ابر
و مى پندارند که فرقهاى از «سَبَئِیَّه» بر این باورند که حضرت علی علیه السلام رحلت نکردو آن حضرت در میان اَبر به سر مى برد ! هرگاه ابرى سفید و صاف و روشن و پر رعد وبرق [ در آسمان ] پدید مى آید ، به زارى و آه سوى آن برمى خیزند و مى گویند : على درمیانِ این ابر ، بر ما گذشت .[۵]بغدادى مى نگارد :بعضى از «سبئیّه» گمان مى کنند که على در میان ابرهاست و «رعد»صداى اوست و «برق» تازیانه اش مى باشد .[۶]اسحاق بن سُوَید [ العَدَوى ُّ ] مى سراید بَرِئْتُ من الخوارج لَسْتُ منهم مِنَ الغَزّال منهم وابن باب[۷]
ومن قوم إذا ذکروا علیّاً یَرُدُّون السَّلام على السحاب[۸] ـ از خوارج بیزارم و از آنان نیستم ، از غزّال و ابن بابِ آنها نفرت دارم .ـ و نیز از گروهى که هرگاه على را یاد مى کنند ، بر اَبر سلام مى دهند .دو نکته شایان ملاحظه است :اوّل : روایت شده که پیامبرصلى الله علیه وآله در روز جنگ خندق ، عمامه اش را که «سحاب»نامیده مى شد ، ۹ دور بر سرِ حضرت على علیه السلام پیچید .[۹]در خبرِ دیگرى آمده است :پیامبر صلى الله علیه وآله عمامه اى را به سر مى بست که «سحاب» گفته مى شد . آن حضرت ، این عمامه را بر [ سر ] على پوشاند . بسا مى شد که على علیه السلام [ از دور ] نمایان مى گشت ، مى فرمود : على در سحاب ، نزدتان آمد(یعنى همراه با عمامه اى که آن حضرت به على بخشید) .[۱۰]دوّم : علاّمه عسکرى رحمه الله مى گوید :ابر سفیدِ صافِ روشن ، رعد و برق ندارد . ابرهاى تیره است که رعد وبرق مى زنند .[۱۱]
جمجمه کسرى
در بعضى از روایات ، ماجرایى آمده که خلاصه آن چنین است :حضرت على علیه السلام بر ایوان کسرى فرود آمد . دلف بن مجیر (منجّم کسرى ) همراه آن حضرت بود . امام علیه السلام در کاخ کسرى مى گردید و مى فرمود : براى کسرى در این مکان ، چنین و چنان بود … و دلف ، مى گفت : به خدا سوگند ، همین گونه است .امام علیه السلام به همراه کسانى که نزدش بودند ، همه آن مکانها را درنوردید [ و به توصیف آنچه در آنها بود و ماجراهاشان پرداخت ] دلف ، گفت : سرورم [ به گونه اى وصف مى کنید که ] گویا شما این اشیا را در این مکانها گذاشته اید !امام علیه السلام به جمجمه پوسیده اى ـ که در آنجا افتاده بود نگریست ، طشتى خواست ودستور داد در آن آب بریزند ، سپس آن حضرت ، جمجمه را در آن گذارد و فرمود : اى جمجمه ، تو را سوگند مى دهم که خبر دهى من کیم و تو که اى ؟!جمجمه با بیانى روشن ، به زبان آمد و گفت : تو ، امیرالمؤمنینى و سیّد الوصیّین ؛امّا من ، بنده خدایم و فرزندِ کنیز خدا ، کسرى انوشیروان .سپس روایت خاطرنشان مى سازد که «کسرى » به آن حضرت خبر داد که او ازاینکه به رسول خدا صلى الله علیه وآله ایمان نیاورد ، پشیمان است و در دوزخ به سر مى برد ، لیکن به سبب عدل و مدارایش [ با مردم ] در آتش عذاب نمى شود .ساباطى هایى که همراه امام علیه السلام بودند ، پیش خانواده هاشان بازگشتند و آنچه را ازجمجمه شنیدند ، به آنان خبر دادند . آنان پریشان شدند و در معناى «أمیرالمؤمنین»اختلاف کردند ؛ بعضى گفتند : او وصى ّ پیامبر است ، و بعضى قائل شدند که آن حضرت ، پیامبر است و بعضى شان (که همان عبداللّه بن سبا و یارانش بودند) بیان داشتند که او ، خداست و گفتند : اگر پروردگار نبود ، چگونه مردگان را زنده ساخت ؟!این ماجرا را امام علیه السلام شنید و کوشید آنان را قانع سازد که از سخنشان برگردند ؛بعضى برگشتند و بعضى بر عقیده خویش پایدار ماندند و امام علیه السلام آنان را در آتش سوزاند .آنان در شهرها پراکنده شدند و گفتند : اگر ربوبیّت در او نبود ، ما را در آتش نمى سوزاند .در روایت دیگر آمده است که اصحاب امام علیه السلام به آن حضرت گفتند : اگر اینان رادر همین حال رها کنى ، مردم کافر مى شوند ! امام علیه السلام چون این سخن را شنید گفت :دوست دارید با آنان چه کنم ؟ گفتند : آنها را با آتش بسوزان (چنان که عبداللّه بن سبا ویارانش را سوزاندى ) .امام علیه السلام آنان را حاضر ساخت و فرمود : چه چیز شما را بر این عقیده واداشت ؟!گفتند : سخن آن جمجمه پوسیده و گفت و گوى او را با تو شنیدیم و این کار ، جز ازخداى متعال ساخته نیست ! از این رو ، این عقیده را یافتیم .امام علیه السلام فرمود : از کلامتان برگردید و سوى خدا توبه کنید ! گفتند : از حرفِ خودباز نمى گردیم ، هر کار خواهى بکن !امام علیه السلام دستور داد آتش افروزند و آنان را سوزاند و سپس فرمود : جسدهاى سوخته شان را بسابند و خاکسترشان را به باد دهند (و این کار ، انجام شد) .چون سه روز از سوزاندنِ آنها گذشت ، اهل ساباط بر آن حضرت درآمدند وگفتند : شگفتا از دین محمّد ! کسانى را که در آتش سوزاندى ، صحیح و سرحال ، به منزل هاشان بازگشتند !!امام علیه السلام فرمود : مگر شما آنها را در آتش نسوزاندید و [ بدن زغال شده آنان را ] نرمنکردید و خاکسترشان را به باد ندادید ؟! گفتند : چرا .امام علیه السلام فرمود : من آنان را سوزاندم و خدا زندهشان ساخت . [ در این هنگام ] اهل ساباط ، حیران و شگفت زده ، بازگشتند .[۱۲]در این باره ، چند نکته شایان توجّه است :۱ . متن این روایت ، در ارتباط با «عبداللّه بن سبا» در مصادر مختلف ، مضطرب است ؛ در یکى از مصادر مى خوانیم : «اصحاب امام علیه السلام به او گفتند که آنها را در آتش بسوزان ، چنان که عبداللّه بن سبا را آتش زدى » مقتضاى این سخن ، مرگ «عبداللّه بن سبا» پیش از این ماجراست .در مأخذ دیگرى آمده است : «عبداللّه بن سبأ و یارانش گفتند : او (امام علیه السلام )حضرت پروردگار است .۲ . چرا جمجمه کسرى روى زمین افتاده بود ؟ آیا ندیمانِ کسرى او را در جاى اَمنو محکم ، دفن نکرده بودند ؟! مى دانیم که آرامگاه هاى پادشاهان درجاهاى متمایز وغیر عادى است .۳ . حکمت قرار دادنِ جمجمه را در آب درنیافتیم ! آیا نمى توانست به سخن بیایدمگر زمانى که در آب نهاده شود ؟! اگر چنین است ، چرا امام علیه السلام پس از بازگشت ازجنگ نهروان ، بى آنکه جمجمه را در طشت آب گذارد ، با آن سخن گفت ؟![۱۳]۴ . از این روایت به دست مى آید کسانى که به سبب سخن گفتنِ جمجمه کسرى دچار اختلاف شدند ، از اهل ساباط مدائن بودند (نه دیگر اقوامى که در این ماجراحضور داشتند) دلیل این امر ، چه مى تواند باشد ؟!۵ . حکمتِ زنده ساختنِ کسانى که حضرت على علیه السلام آنان را آتش زد و خاکسترشانرا به باد داد ، از سوى خداى متعال ، چیست ؟! آیا جز این است که این کار موجباتِ انسجامِ بیشترِ گمراهان را فراهم مى آورد و غُلُوِّ اهل غلو را استوار مى سازد ؟!اگر کسانى که بازگشتند [ و پس از مردن زنده شدند ] مردم را از عذاب الهى ـ به سبب عقیده باطلى که یافتند ـ خبر مى دادند و شبهه را از آنان مى زدودند ، بازگشت دوباره آنها به زندگى ، ضرورى و توجیهپذیر مى نمود ، لیکن این رجوع آنها بر حیرت مردم افزود تا آنجا که از حضرت على علیه السلام مطلب را جویا شدند و امام علیه السلام پاسخى دادکه براى بیرون آمدنِ آنان از این حیرت ، کفایت نکرد ؛ چراکه امام علیه السلام این امر را به خداى سبحان حواله داد .مگر اینکه بگوییم امام علیه السلام خواست شبهه آنان را به این بیان زایل سازد که امرمذکور [ احیاى مردگان ] به او باز نمى گردد و همین ، ادعاى الوهیّتِ آنان را براى آن حضرت ، تکذیب مى کرد .۶ . اگر این کسانى را که خدا [ پس از سوزانده شدن و مردن ] زنده ساخت [ باردیگر ] در این دنیا مى زیستند ، مردم آنان را مى شناختند و زائران و حاجت مندان واهل تعجّب و تبرّک از همه سرزمینها ، سوى آنها روانه مى شدند و ماجرایشان رابراى مردم مى نوشتند و نقل مى کردند و هر صبح و شام از آنان سخن به میان مى آوردند و از نامها و اَحوال و عشیره و محلّ دفنِ ایشان باخبر بودند و …و اگر این کسان [ پس از زنده شدن ] دوباره مُردند ، قبرهاشان کجاست ؟! چرا یادى از اَسامى آنها نمى شود و شرح حالى از آنان را (و ماجرایى که براى آنها پیش آمد) درکتابهاى مسلمانان (و در دیگر منابع) نمى یابیم ؟!
شخصى به نام «عبداللّه سبا» وجود خارجى ندارد
علاّمه عسکرى رحمهالله مى کوشد وجود «عبداللّه بن سبا» را از اساس ، انکار کند ؛ چراکه شخصى به این نام ، یافت نمى شود . آن که در زمان حضرت على علیه السلام مى زیست ،عبداللّه بن وهب بن راسب بن مالک بن میدعان بن مالک بن نصر بن اَزْد بن غوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ ، مى باشد که یک شخص سَبَئى راسبى است واز سرانِ خوارج شد و در جنگ نهروان به قتل رسید .به جز این شخص ، کسى به این اسم یافت نمى شود و در تاریخ صحیح ، هیچ کسدیگرى به این نام ، شناخته نشده است ، چه رسد به اینکه حضرت على علیه السلام را خدابداند یا اندیشه وصایت (یا غیر آن) را براى او تأسیس کند .[۱۴]مى گوییم ؛ امور زیر را ملاحظه کنید :الف) بَلاذُرى (م۲۷۹ه) مى نگارد :و امّا حُجر بن عَدى ّ کِنْدى ، و عَمْرو بن حَمِق خُزاعى ، و حبّة بن جُوین بجلى عُرنى ّ ، و عبد بن وَهب هَمْدانى ـ که همان ابن سبأ مى باشد ـ پیش على آمدند و درباره ابوبکر و عُمَر پرسیدند …آن حضرت فرمود : آیا بدین خاطر ، هراسانید ؟! این مصر ، فتح شد…[۱۵]ثقفى ، عین همین متن را مى آورد ، لیکن مى گوید : و عبداللّه بن سبأ .[۱۶]«سبأ» یکى از اَجداد «عبداللّه» مى باشد [ و به جدّ خویش اضافه شده وگرنه ] اسم پدرِ عبداللّه «وَهْب» است .بلاذُرى ، این سخن را (که اندکى پیش گذشت) بعد از ذکر قصدِ امیرالمؤمنین به بازگشت به صِفّین ـ بعد از غائله نهروان ـ مى آورد .بر اساسِ نقل بلاذُرى ، ابن سبأ ، هَمْدانى ّ است و «هَمْدان» از نسلِ خیار بن مالک بن زید بن کهلان به شمار مى رود .امّا عبداللّه بن وَهْب راسبى ، از نسلِ «راسب» است که گروهى از «اَزْد» از نسلِ نبت بن مالک بن زید بن کهلان اند .این شخص چه نسبتى با آن دارد ؟! از رهبر خوارج ، جز به اسم و نَسَب یاد نشد وهمین شخص ، به «ابن سبا» معروف است .[۱۷]ب) ابن سبا ، ذریهاى دارد که به او منسوب اند . وى چگونه مى تواند داراى شخصیتِ وهمى باشد ؟!روایت شده که زراره به امام صادق علیه السلام گفت : مردى از فرزندانِ عبداللّه بن سبا ،قائل به «تفویض» است بدین معنا که محمّد و على را (که صلوات و سلام خدا بر آن دو باد)آفرید و امور [ عالَم ] را به آن دو واگذاشت ؛ آن دو [ جانداران را ] مى آفرینند و روزى مى دهند و مى میرانند و زنده مى کنند !امام علیه السلام فرمود: دروغ مى گوید آن دشمن خدا، هرگاه سویش بازگشتى این آیه را براو بخوان : « أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍوَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » ؛[۱۸] آیا براى خدا شریکانى قرار دادند که چون او [ موجودات را ]مى آفریند و آفرینش برایشان مشتبه مى شود [ نمى دانند کدام را خدا آفریده وکدام راشریکانِ او ] ؟! بگو خالق هر چیزى خداست و اوست خداوند یکتاى قَهّار .زراره مى گوید : سوى آن شخص باز آمدم و این آیه را بر او تلاوت کردم [ چنان ساکت شد که ] گویا در گلویش سنگ انداختم یا گفت : گویا گنگ شد .[۱۹]شیخ مفید رحمه الله روشن مى سازد که مُفَوِّضه مى گویند : خداى متعال ، تنها به خلق ائمّه پرداخت و خلق عالم و آنچه را که در آن هست و همه افعال را به آنان وانهاد .[۲۰]
سخن پایانى
در پایان ، لازم است چند نکته را یادآور شوم :۱ . گفت و شنودى را که در این کتاب آوردیم از طریق نامههاى اینترنتى صورت گرفته است . نامه هاى شیخ فاضل را [ که به این کار دست یازید ] همان گونه که به دستِ ما رسید ، آوردیم به استثناى بعضى از سطرها که شیخ مذکور ، خواست از نامه هایش حذف شود و بعضى از اصلاحات لفظى که به درخواستِ وى انجام شد . ۲ . خواستِ دوستِ فاضلِ ما این بود که در گفت و گو با ما ، امور معیّنى را (که خودمى پسندید) بحث کند … ما نیز در پاسخها به همان امور پرداختیم ، همراه با رعایت اختصار و بسنده کردن بر نگاه در مضمونى که به دستمان رسید ؛ چراکه این کار را ازنظرِ اخلاقى و انسانى و ایمانى ـ در برابر طرف مقابل ـ بر خود لازم دانستیم .۳ . التزام دقیق به متنِ نامهها و امانت در نقل ، ما را بر آن داشت که مقاله پیوستى راکه با امضاى «عبدالرحمان دمشقى » بود ، به همین نام بیاوریم و پاسخ دهیم ، بى آنکه در آن تصرّفى کنیم و حرفى از آن را تغییر دهیم .۴ . مضمونِ علمى موجود در این گفت و گو ، براى نشر در کتاب سامان یافت …سخنانى که در وراى این مضمون بود ، در قلمرو زیادهگویى هایى است که نیازى به نقل آنها نیست و مى توان آنها را با سخنانى که فایده بیشتر و سود برترى دارندجایگزین ساخت …از این رو ، ما به مطالبى که مضمون علمى نداشتند ، توجّه نکردیم ؛ چراکه انسان خردمند و حکیم ، امورى را برمى گزیند که از صحّت و سلامت برخوردارند .و سپاس و ستایش خداى را ، و صلوات و سلام بر بندگان برگزیده اش ، محمّد و خاندانِ او .جعفر مرتضى عاملى۵/ ربیع الأوّل ۱۴۳۱ هجرى مطابق با۲۰/۳/۲۰۱۰ میلادى
[۱] . الفرق بین الفرق : ۱۴۳ .
[۲] . عبداللّه بن سبا ۲ : پانوشت ص۲۳۱ و۲۳۲ .
[۳] . تاریخ الأُمم والملوک ۴ : ۳۴۰ و در چاپ مؤسسة الأعلمى ، جلد ۳ ، ص۳۷۸
[۴] . همان .
[۵] . التنبیه والردّ : ۲۵ ـ ۲۶ .و رجوع کنید به ، الخطط مقریزى ۴ : ۱۸۲ و۱۷۵ و۱۷۲ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۶ ؛ المقالات والفرق : ۲۷ ؛مقالات الإسلامیّین ۱ : ۸۵ ؛ الفصل (ابن حزم) ۴ : ۸۷ ؛ البدء والتاریخ ۵ : ۱۲۹ ؛ الفرق بین الفرق : ۱۴۳ ؛ الحور العین : ۱۵۴ ؛ الملل والنحل ۱ : ۱۷۴ ؛ التبصیر فى الدین : ۱۰۸ ؛ شرح نهج البلاغه ، خطبه ۲۳ ؛ مقدّمه ابن خلدون : ۱۹۸ چاپ الأدبیّة .
[۶] . رجوع کنید به ، عبداللّه بن سبا ۲ : ۲۲۶ و۳۲۸ و ص۳۱۲ و۳۳۰ ـ ۳۳۱ و۳۶۱ ؛ الأنساب (سمعانى ) ۳ :۲۰۹ ؛ الوافى بالوفیات ۱۷ : ۱۰۰ .
[۷] . منظور از غزّال ، واصل بن عطاء و از ابن باب ، عمرو بن عُبید مى باشد . م
[۸] . الفرق بین الفرق : ۱۴۳ ؛ تاریخ ابن معین دورى ۲ : ۱۴۱ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۹ : ۵۰۴ ؛ إکمال تهذیب الکمال ۲ : ۹۳ .
[۹] . بحار الأنوار ۲۰ : ۲۰۳ و جلد ۴۱ ، ص۸۸ ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۹۹ ؛ مجمع البیان ۷ : ۳۴۳ ؛مستدرک الوسایل ۱ : ۲۱۳ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۲ : ۳۲۴ .
[۱۰] . بحار الأنوار ۱۶ : ۲۵۰ ؛ مکارم الأخلاق : ۲۱ ؛ کنز العمّال ۸ : ۶۰ ؛ زاد المعاد ۱ : ۵۰ ؛ الریاض النضرة ۲ :۲۸۹ چاپ سال ۱۳۷۲ه ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۴۹ ؛ شرح احقاق الحق (ملحقات) ۶ : ۵۶۳ ؛ وسائل الوصول إلى شمائلالرسول: ۷۰ ؛ السیرة الحلبیّة ۳ : ۳۷۹ (چاپ قاهره) .
[۱۱] . عبداللّه بن سبا ۲ : ۲۲۸ ، پى نوشت .
[۱۲] . مستدرک الوسایل ۳ : ۲۴۸ و جلد ۱۸ ، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵ ؛ الفضائل (شاذان) : ۷۴ ـ ۷۵ ؛ بحار الأنوار ۴۱ :۲۱۳ ـ ۲۱۵ ؛ عیون المعجزات : ۱۶ .