در یکی از روایاتِ غُلُو آمده است : هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام نزد یکی از همسرانش از «عنزه» بود (که همان اُمّ عمرو است) قنبر آمد و گفت : ده نفر درب خانه اند که می پندارند تو پروردگارشان هستی .. .سپس روایت ذکر می کند که امام علیه السلام آنان را به آتش سوزاند .علاّمه عسکری رحمه الله می گوید :این اُمّ عَمْرو عَنْزی ـ که همسر امام می باشد ـ کیست ؟! چگونه هیچ کس ، به جز این راوی ، او را نمی شناسد ؟!می گوییم :مُورِّخان یادآور شده اند که امام علی علیه السلام با شمار بسیاری از زنان ازدواج کرد و نام ۹تن از آنها را آوردهاند . این عنزی ـ که کنیه اش «اُمّ عمرو» است ـ و همین زنِ امام علی علیه السلام به شمار می رود ؛
چنان که آن حضرت (هنگام وفات) ۱۹ یا ۱۷ سُرِّیه[۱]برجای گذاشت[۲] که بعضی شان «اُمّ ولد» بودند .ما اَسامی بسیاری از آنها را نمی دانیم ، چه رسد به اینکه درباره زندگی شان چیزی بدانیم . چرا این اُمّ عَمْرو عنزی ، یکی از همسران یا کنیزانِ آن حضرت نباشد ؟!تاریخ ، مجموعه ای از روایاتِ واحد و غیر واحد است .روایاتِ سوزاندن غُلات و مرتدّان علاّمه عسکری رحمه الله با طرح پرسش هایی که از مجموعِ روایات اِحراق درمی یابدمی کوشد در روایاتِ سوزاندنِ غلات (که به خدا انگاری امام علی علیه السلام قائل بودند)تشکیک کند ، مضمونِ سخن وی چنین است :آیا کشتنِ آنها با «دود» صورت گرفت ؟! بدین صورت که آنان را در چاه هایی افکندکه به هم راه داشتند ، سپس سر آنها را پوشاند و در چاهی که کسی در آن نبود آتش افروخت و بدین ترتیب ، همه شان با «دود» جان باختند ؟یا گردنشان را زد ، سپس اَجسادشان را با آتش سوزاند ؟!یا گودالی در زمین کند و در آن هیزم و آتش افکند و آن گاه که آتش شعله ور شد ـقنبر دستور داد یکی یکی آنها را در آتش اندازد تا اینکه همه شان در آتش سوختند ؟!یا تنها ابن سبا آن حضرت را خدا انگاشت و امام علیه السلام فقط او را در آتش سوزاند ؟!یااینکه ده نفر بودند و امام همه شان را سوزاند ؟! یا ۷۰ نفر بودند و آن حضرت همه آن هفتاد تن را در آتش انداخت ؟!یا اینکه امام علیه السلام یک بار ، تنها یک شخص را آتش زد که همان «عبداللّه بن سبا» بودو بار دیگر ، ده نفر را و در مرتبه دیگر ۷۰ نفر را و در دیگر بار ، دو نفر را ؟!آیا امام علیه السلام کسانی را که به خدایی آن حضرت قائل بودند ، می سوزاند یا دو نفر را[ نیز ] که برای بت سجده میکردند ، در آتش افکند ؟!آیا این سوزاندن ، پس از فراغت امام علیه السلام از جنگ و در «بصره» صورت گرفت یادر «کوفه» آن گاه که در خانه همسرِ عَنزی اش بود (و به او ماجرا را خبر دادند) به این کار اقدام کرد ؟!تا اینکه این پژوهشگر می گوید : چگونه امام علیه السلام مرتدان را با آتش سوزاند با اینکه خود تصریح دارد به اینکه حد مرتد ، قتل است و آن را اجرا کرد ؟![۳]می گوییم :اوّلاً : روایاتی که درباره این واقعه سخن می گوید ، ابا ندارد از اینکه وقایعِ متعدّدی باشد ؛ چراکه حدیث هفتاد زِطِّی ، غیر از حدیث ده نفر خداانگار است و حدیث این ده نفر ، غیر از حدیث دو نفری است که برای بت نماز می گزاردند و حدیث عبداللّه بن سبا (و کسانی که همراه او بودند) می تواند واقعه دیگری باشد .وجه ریشخند و اظهار شگفتی در این زمینه چیست ؟ این ماجرا همچون واقعه «اِفک» نیست که روایاتِ آن با آنچه یکی از آنها باز می گوید ، تناقض دارد .اختلافِ کیفیّت قتل در بعضی از این روایات ، با بعض دیگر ، این ادّعا را تأکیدمی کند ؛ در بعضی از روایات آمده است که امام علیه السلام آنان را با «دود» کشت و در بعضی دیگر آمده که امام آنان را با آتش سوزاند ، و در سوّمی آمده که سرهاشان را بُرید ،سپس اَجساد شان را به آتش کشید .چنان که بعضی از این وقایع می تواند در بصره روی داده باشد و بعضی از آنها درکوفه .به نظر می رسد مقصود ، سوزاندن غُلات ، بعد از جنگ جمل باشد ، بی آنکه مکانِ وقوع این کار بیان شود ؛ بسا در بصره رخ داد و بسا در کوفه .ثانیاً : حدیث سوزاندن دو نفر ، به جهت ارتدادشان به بت پرستی است ، نه غُلو در امیرالمؤمنین علیه السلام .ثالثاً : میانِ تصریحِ امام علی علیه السلام به اینکه حکم مرتد ، قتل است وسوزاندنِ مرتدان (به دست آن حضرت) منافاتی وجود ندارد ؛ امام علیه السلام تنها مرتدانی را که غلو می کردند و بتپرستان را در آتش سوزاند .می توانیم بگوییم : حکم این نوع از ارتداد ، قتل به همین شیوه است ؛ چنان که حکم لواط کننده نیز کشتن به طریقی معیّن است که یکی از آنها سوزاندن با آتش می باشد .
حدیث ابن عبّاس
از عِکْرِمَه نقل شده که حضرت علی علیه السلام مردمانی را که از اسلام مرتد شدند ، در آتش سوزاند ، خبر این ماجرا به ابن عبّاس رسید ، گفت : [ اگرمن به جای علی بودم ] آنان را به آتش نمی سوزاندم ، رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : «به عذاب خدا، کسی را عذاب مکنید» من آنها را به جهت این سخن پیامبر صلی الله علیه وآله می کشتم که فرمود : هرکه دینش را تغییر دهد ، او را بکشید .این سخن به گوش حضرت علی علیه السلام رسید ، فرمود :وَیْحَ ابن أُمّ ابن عبّاس ،[۴] إنّه لَغَوّاص علی الهَنَات ؛[۵]وای بر ابن عبّاس ، در پی شر می گردد .در روایت دیگر هست که فرمود : ابن عبّاس راست گفت .[۶]می گوییم :ما با این محقّق ، موافقیم آن گاه که درباره حدیث ابن عبّاس ، می نگارد :آیا درست است که ابن عبّاس باخبردار شدن از سوزاندنِ غلات ،بگوید : اگر من به جای علی بودم ، آنها را به آتش نمی سوزاندم ؛ چراکه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود : «به عذاب خدا ، کسی را عذاب مکنید» آنان را بااستناد به این سخن پیامبر صلی الله علیه وآله می کشتم که فرمود : هرکه دینش راعوض کند ، بکشید .این ماجرا به امام علی علیه السلام رسید ، فرمود : وای بر فرزند فضل ، درخوی های ناپسند غوطهور است .آیا امام از این خوی های ناپسند غافل بود تا اینکه اُمّ فضل او را آگاه ساخت ؟!یا اینکه این روایات جعل شدهاند تا عملکرد امام علیه السلام در این لغزش هانظیر اقدامِ ابوبکر به نظر آید آن گاه که فجائه سلمی (و غیر او را) درآتش سوزاند و بر او انتقاد شد ؟! و برای این است که ابوبکر در آتش زدنِ مردم (و در انتقادی که بر او می شود) تنها نماند ، بلکه علی علیه السلام دراین عرصه ، شریک او باشد ؟!و نظیر اقدامِ «خالد» جلوه کند آن گاه که گروهی از مانعانِ زکات را درآتش سوزاند ؟![۷]آری ، ما با این پژوهشگر ، موافقیم ؛ زیرا این سخن ، نمی تواند صحیح باشد ،چراکه تنها در روایتِ عِکْرِمَه وارد شده که از خوارج و از دشمنان حضرت علی علیه السلام به شمار می رود (و این پژوهشگر ـ خود ـ به آن اذعان دارد) .کجا و چگونه عِکرِمَه می تواند راستگو باشد ؟! یا در نقل خبر از سیّدالأوصیاء علیه السلام امین به شمار رود ؟!آتش افروختم و قنبر را فر اخواندم از اشکالاتی که علاّمه عسکری رحمه الله بر روایاتِ سوزاندنِ غُلات گرفته ، شعرِمنسوب به امام علی علیه السلام در این مناسبت است :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شَیئاً مُنْکراً أَوْقَدْتُ ناری وَدَعَوْتُ قنبراً ـ چون رفتاری [ و عقیدهای ] را زشت [ و تحمّل ناپذیر ] یافتم ، آتش برافروختم و قنبر راصدا زدم .امام علیه السلام این شعر را در «صِفّین» این گونه سرود : یا عجباً لقد سمعتُ مُنکراً کَذِباً علی اللّه یُشیبُ الشعرا شگفتا از سخنِ زشتی که شنیدم ، دروغی بر خدا [ بستند ] که جوان را پیر می کند .و پس از چهار بیت ، ادامه اَشعار چنین است :
إنّی إذا الموتُ دَنا وَحَضَرا شَمَّرْتُ ثَوبی ودَعَوتُ قنبرا
قَدِّم لِوائی لا تُؤَخِّر حَذَرا لَن یَنْفَع الحِذار ما قد قُدِّرا
لَمّا رأیتُ الموتَ موتاً أحمرا عَبَّأْتُ هَمْدانَ وَعَبُّوا حِمْیَرا[۸] ـ هنگامی که مرگ به من نزدیک شد و آن را پیش چشم خود دیدم ، دامنِ همّت به کمربستم و قنبر را صدا زدم .ـ به قنبر گفتم : پرچمم را پیش برافراز و از بیم مرگ عقب نشینی نکن که هرگز دوراندیشی در آنچه مُقَدَّر شده ، سودمند نمی افتد . ـ چون درگیری را شدید و خونین یافتم و مرگ سرخ را نگریستم ، همدانیان را آماده باش دادم و حِمْیَری ها را آماده ساختند .جز اینکه می گوییم :تمثّل به شعر یا به بعضی از ابیات ـ در هر دو مورد ـ به سببِ وجود خصوصیّتی که شعر مذکور بدان اشاره دارد و تأکید چیزی با شعر ، امر شایع و متداولی می باشد . ازاین رو ، مانعی وجود ندارد که امام علیه السلام به دو بیت شعر یا بیشتر از آن ـ که در «صِفَّین»گفته است ـ استشهاد کند .از روایات به دست می آید که آن حضرت علیه السلام به دگرگون سازی اشعارش می پرداخت و به جهتِ خصوصیّتی که در موردی یافت می شد (و از مورد دیگرمتمایز بود) آنها را تغییر می داد ؛ چراکه در اینجا نفرمود :إنِّی إذا الموت دنا وحَضَرا شمّرت ثوبی … بلکه فرمود :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شیئاً مُنکراً أوقدتُ ناری ودعوتُ قنبراً ثمّ احتفرتُ حفراً فحفرا وقنبر یحطم حطماً منکرا[۹]ـ هنگامی که به انحرافی زشت [ و تحمّل ناپذیر ] پی بُردم ، آتش افروختم و قنبر را صدازدم .ـ گودال هایی را کندم و آماده ساختم و قنبر هیزم انبوهی را گرد آورد .عبداللّه بن سبا در چه چیزی غُلُو کرد ؟!علاّمه عسکری رحمه الله پرسش هایی را در ماهیتِ غُلُو «ابن سبا» مطرح می کند ؛ اینکه آیا وی در تنزیه آفریدگار متعال غلو می کرد و دستش را برای دعا ـ سوی آسمان ـ بالانمی بُرد ، چراکه عقیده داشت خدا در هر مکانی هست ؟! یا در حضرت علی علیه السلام غلوکرد و آن حضرت را خدا می انگاشت ؟!پاسخ :با توجه به مطالبی که گذشت ، گوییم : رویکرد «عبداللّه بن سبا» در آغاز امرش می تواند چیزی باشد که در پایان آن را تغییر داد ؛ چنان که عبارات اهل ملل و نحل برآن رهنمون است و نیز بعضی از روایات ، بدان اشارت دارد .[۱۰]با وجود این ، باید این سخنش را که می گوید : «خدای متعال در هر مکانی هست»دور انداخت ؛ چراکه خدای متعال ، آن گاه که مکانی نبود وجود داشت مگر هنگامی که خواست آثار قدرت و تدبیر و آفرینشِ بدیع و بی سابقه اش را بنمایاند [ که در اینحال ] در هر مکانی حاضر است .سؤالهای بی مورد:علاّمه عسکری رحمه الله پرسشهای فراوانی را به میان می کشد و آنها را از روایاتِعدیده ای برمی گیرد که بیان می دارند امام علی علیه السلام عبداللّه بن سبا را سوزاند ، یا دو نفراز بت پرستان را آتش زد یا با دود کشت ، یا ۷۰ مرد زِطِّی یا ده نفر از کسانی را که به آن حضرت می گفتند : تو پروردگار ما هستی … در آتش انداخت .گفتیم : تعدُّدِ این وقایع ، امر معقول و مقبولی است و روایاتِ آنها و اختلاف خصوصیّاتی که در آنهاست ، آن را تأیید می کند . از این رو معنا ندارد که همه آنها یکواقعه به شمار آید و پرسش های مسخره فراوانی پیرامون آنها مطرح شود .این محقّق ، از این هم فراتر می رود تا آنجا که روایت ۷۰ زِطِّی را که به دست امام کشته شدند ، همان روایتِ قتلِ «عبداللّه بن سبا» می داند ، سپس مناقشه می کند که «ابن سبا» زِطِّی بود یا غیر زِطِّی .مناقشه تا حدّ بحث درباره نامِ «ابن سبا» به پیش می رود و اینکه این اسم ، از نام های عربی است و زِطِّی ها عرب نبودند تا به این اسمها و الفاظ نامیده شوند .گفتیم : این روایات ، رویدادهای متعدّد و جدا از هماند ، خلط میانِ آنها معنا ندارد .
[ اشکال ] عرب ، آدمی را خدا نمی انگارد
علاّمه عسکری رحمه الله درباره «عبداللّه بن سبا» می نگارد :اگر «ابن سبا» عرب باشد ، آیا در میان اَعراب (از جاهلیّت دور تا عصرامام علی علیه السلام) می توان عربی را یافت که انسانِ هم عصر خود رابپرستد ؟!رسمِ انسان پرستی در میان امّتهایی انتشار یافت که تمدّن ریشه دارداشتند (مانند : روم ، ایران ، چین ، ژاپن) امّا عربی که در شبه جزیره عربستان با فروتنی و فرمانْبَری بیگانه بود ، در مقابل بت سر فرودمی آورد و «جن» و «فرشتگان» را می پرستید ، لیکن از سر فرود آوردن در برابر انسانی همانندِ خود ، روی برمی تافت .باری ، این انسانِ پرستنده بشر یا در ورای این سخن ، در پی ِ هدفِ دنیایی بود [ در این صورت ] چگونه آن گاه که به خاطر این حرف ،سرش به باد می رفت ، بر گفته خویش پایدار می ماند ؟!… و اگر این سخن را از روی عقیده به معبود بشری اش ابراز می داشت ،چگونه آن گاه که به خدای خویش می گفت : «تو پروردگارِ منی ، تو مرا آفریدی و روزی می دهی » و آن شخص خدا ، وی را تکذیب می کرد واز قولِ او برائت می جُست ، از عقیده اش دست نمی کشید ؟!کدام عاقل ، این را تصدیق می کند ؟!بازگشتِ این سخن و عقیده به این است که شخص به خدایش بگوید : ای خدای من ، تو در انکار خدایی ات ، اشتباه می کنی ! تو خدا هستی وخودت نمی دانی ! تو بر خلافِ میل و خواسته ات ، خدایی !… آری ، گاه مردم انسانی را که وی خدایی خویش را برنمی تافته است ،خدا انگاشته اند ، لیکن این کار بعد از دورانِ زندگی وی بوده است ؛چنان که درباره عیسی ابن مریم و علی بن اَبی طالب علیهم ا السلام شاهدیم .امّا اینکه انسانی شخصی را خدا بداند و در زمانِ آن شخص و در حضوراو ـ با وجود ناخرسندی اش ـ او را بپرستد ، رخ نداده و نخواهد افتاد .[۱۱]علاّمه عسکری رحمه الله از پوشیده ماندنِ این حوادث مهم بر مُورِّخان (اَمثال : ابن خیّاط ، یعقوبی ، طبری ، مسعودی ، ابن اثیر ، ابن کثیر ، ابن خلدون) اِظهار تعجّب می کند ؛ چراکه در تاریخ هاشان اندک اشارهای بدان نکرده اند با اینکه همه شان ماجرای سوزاندنِ «فجائه سلمی » را ـ به دست ابوبکر ـ با طول و تفصیل آوردهاند ، و هیچ کدامشان در آن اختلاف ندارند .[۱۲][ پاسخ ]در این سخن ، نکات فراوانی شایان ملاحظه است که برخی از آنها را در ذیل یادآور می شویم .اوّلاً : وجودِ شرک و بت پرستی در میان اعراب ، از انسان پرستی ، بسی بدتر وزیانبارتر بود . آیا می توان ساحتِ کسانی را که سنگ را می پرستیدند ، از پرستشِ بعضی از آدمیان ، منزّه دانست ؟! این گونه اشخاص ، برای آدمیانی که آنها رامی پرستیدند امتیازی می دیدند ؛ در تدبیر و آینده نگری شان ، در اینکه از دانش هایی برخوردار بودند یا در بعضی از تردستی ها و حقّه بازی های عوام فریب ، مهارتداشتند و به وسیله جادوگری مردم را می فریفتند .مُسَیْلِمه کذّاب و نیز «سجاح» هزار نفر را با شعبده بازی فریب دادند تا آنجا که مردم ، نبوّتِ آن دو را پذیرفتند و در زیر پرچم آنها جنگیدند و کشته شدند ، بلکه بساآنان «مُسَیْلِمه» را خدا می انگاشتند ؛ چنان که نامگذاری شان او را به «رحمان الیمامَه»این انگاره را به ذهن می آورد .ثانیاً : خداانگاری اشخاص ـ در میان اعراب ـ در حال حیاتشان (با اینکه خودشان آن را طرد می کردند) نیز رخ داده است . مؤلّفانِ فِرَق یادآورده شدهاند که «خَطّابیّه» امام صادق علیه السلام را خدا می پنداشتند و آن حضرت را می پرستیدند و «پروردگار»می نامیدند.[۱۳]چنان که نصارای بنی تغلب و دیگر مسیحیان ، عیسی را ـ با اینکه انسان است ـ خدا می دانند ، آنان چگونه بشر را می پرستند ؟!ثالثاً : اینکه ما نشنیده ایم عرب ، آدمی را خدا بداند ، بر عدم حصولِ آن ، دلالت نمی کند ؛ چراکه تاریخ همه آنچه را اَعراب در گذرِ زمان و در طول سده ها ، انجام داده اند ، برای ما باز نمی گوید .رابعاً : به فرض این کار ، در گذشته روی نداده باشد ، چه کسی می تواند بگوید که در آینده رخ نداد ؟! به ویژه بعد از آنکه معجزاتِ روشن و دلایل کوبنده ای را از امیرالمؤمنین علیه السلام نگریستند ، آیا مانند آنها را به یاد داشتند ؟! آیا چونان صفات وحالاتِ آن حضرت را در شخص دیگری دیدند [ و با وجود آنها ] او را نپرستیدند وخدا نینگاشتند ؟! یا اینکه در تاریخ عرب ، جز جاهلان و نابخردانی به چشم نمی خورند که چیزهایی را که نداشتند (یا در آنها نبود) ادّعا می کردند .خامساً : اینکه عرب با خضوع و سر فرود آوردن در برابر انسانی مانند خود ، انس واُلفت ندارد ، او را از خداانگاری شخصی که در وی انواعِ معجزه ها و کرامتهای بزرگ را می بیند ، باز نمی دارد ؛ چراکه این خداانگاری ، با قلب و ضمیرووجدانش پیوند می یابد و ربطی به فروتنی و سرخم کردن ندارد ؛ به ویژه آن گاه که شخص دربرابرِ خود مردی همانند حضرت علی علیه السلام را در عدالت و بخشندگی (و دیگر صفاتِ برجسته) بنگرد و در برابر چشم او به معجزات دست یازد و کراماتِ آن حضرت ،ظهور یابد .سادساً : ستیزهجویی و عناد و حماقت و خود بزرگبینی ، گاه دنیا طلب را سوی بدترین پیامدها سوق می دهد . ما در کتاب «علی و الخوارج» بیان کردهایم که «خوارج»طالبِ دنیا بودند ، لیکن لَجبازی و خودسری شان ، آنان را به میدانِ کارزاری بدفرجام کشاند .آیا دیدگاه این محقّق ، این است که : عمرو بن عبد وَدّ عامری و مرحب (و دیگران)در جنگ با پیامبر صلی الله علیه وآله طالبِ آخرت بودند ؟!مگر انگیزه عمرو بن عبد وَدّ از نبرد با علی علیه السلام این نبود که زنان عرب او را ترسونپندارند ؟!افزون بر این ،سردمداری در جنگ اُحُد و عملکرد دیگر سرانِ ضلال را در طول نسلها ، می توان مثال زد [ که با انگیزه های دنیایی صورت گرفت ] .آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه وآله حضرت علی علیه السلام را از سوی خدا به عنوان امامِ امّت [ پس از خود ] گماشت ، شخصی با اصرار به عناد با این تصمیم الهی برخاست تا آنجا که ازخدا خواست اگر این کار از نزد خداست ، عذابی بر او فرود آید و این آیه نازل شد :[۱۴]« سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ » ؛[۱۵]پرسنده ای از خدایی که صاحب درجات [ بی نهایت ] است ، عذابی را خواست که [ در دم ] بر کافران فرو افتد و بازدارنده ای برای آن نباشد .علاّمه عسکری رحمه الله درباره این سؤال مُصِرّانه از سوی این شخص ، چه پاسخی دارد ؟مثالها در این زمینه ، فراواناند .سابعاً : علاّمه عسکری رحمه الله می گوید : پایداری «عبداللّه بن سبا» بر نسبت الوهیّت به کسی که آن را انکار و تکذیب می کند و از چنین نسبتی برائت می جوید ، چگونه باعقل جور در می آید؟کدامین خرد آن را می پذیرد ؟!نسبت به این سؤال وی می گوییم :بسا شیطان او را وسوسه می کرد به اینکه این معبود (با این تکذیب) می خواهد اورا بیازماید و صدق اعتقادش را محک زند یا شیطان به نظرش جلوه می داد که عقوبتِ امام علی علیه السلام با آتش ، دلیل پروردگاری اوست ؛ چراکه با آتش کیفر نمی دهد مگرخدای آتش .یا شیطان در نظرش می آراست که عناد و لجاج برای او ضروری است تا نگویندوی از مرگ ترسید ، یا نگویند وی خطا و اشتباه کرد ، یا بدان جهت بود که نامش را درتاریخ جاودان سازد (و دیگر اَباطیل و یاوه ها و تزیینات و حقّه های شیطانی ) .ثامناً : علاّمه عسکری رحمه الله می نگارد : خداانگاری انسانی از سوی شخصی ، پس ازعصر آن انسانی که مردم در آن غلو کرده اند ، امکان دارد (چنان که در شأن عیسی وعلی علیهم ا السلام شاهدیم) امّا در زمان حیاتِ آن انسان ، این کار ، شدنی نیست .می گوییم : این سخن ، حکمِ زورگویانه ای است ؛ چراکه مردم به جهت ویژگی های ممتازی که در شخص می نگرند ، او را خدا می انگارند . اگر این شاخصهارا در حال حیاتش ببینند ، بیشتر دچار حیرت و شگفتی می شوند و رام می گردند و [ بادیدن این امتیازات برجسته ] آن شخص ، بهتر در دلها جا می گیرد ؛ چراکه خبرهمچون مشاهده نیست .امّا اینکه خود آن شخص ، به گفتههای مردم درباره خودش خرسند نیست از سوی غُلات این گونه توجیه می شود که وی تواضع می کند یا می خواهد آنان را بیازماید وامتحان کند ، یا مصالح دیگری هست که می خواهد به آنها برسد و آن مصالح ، ورای درکِ آنهاست .تاسعاً : نسبت به اینکه مُوَرِّخان اَمثال این رویدادها را نیاوردهاند ، گوییم : این کار ،نمی تواند شاهدی برای عدم وقوع آنها باشد ؛ زیرا اهمالِ تاریخ نویسان ، ممکن است به جهت اَغراض مختلفی باشد که گاه به آنها پی می بریم یا احتمال آنها را می دهیم وگاه از آن اغراض بی خبریم یا به ذهن کسی خطور نمی کند .افزون بر این ، رویدادهای بزرگ و مهم بسیاری است که مُورِّخان نیاورده اند یاکوشیده اند از درخشندگی آنها بکاهند ؛ به ویژه در حقایقی که با امیرالمؤمنین علیه السلام درارتباط است .انگیزه ها برای محو بسیاری از حقایقی که با امام علی علیه السلام ارتباط داشت ، فراوان بود ؛ زیرا می پنداشتند که این کار ، در نمایاندنِ امتیازات [ و برتری ] آن حضرت [ بردیگر خلفا ] سودمند می افتد .
[۱] . سُرِّیه : کنیزِ فراش ، کنیزی که برای همخوابگی و عمل جنسی باشد .
[۲] . دعائم الإسلام ۲ : ۱۹۲ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۰ : ۲۰۸ ؛ مستدرک الوسایل ۱۴ : ۲۹۴ .
[۳] . رجوع کنید به ، عبداللّه بن سبا : ۱۹۹ ـ ۲۰۱ .
[۴] . رجوع کنید به ، مسند احمد ۱ : ۲۱۷ و۲۸۲ ـ ۲۸۳ ؛ سنن الدارقطنی ۳ : ۸۵ ؛ تفسیر القرآن العظیم ۲ : ۶۰۹ ؛البدایة والنهایه ۸ : ۳۳۰ چاپ دار احیاء التراث العربی ؛ سنن اَبی داود ۲ : ۳۲۷ ؛ التمهید (ابن عبدالبر) ۵ : ۳۰۵ ؛ المستدرک علی الصحیحین ۳ : ۵۳۸ ؛ السنن الکبری (بیهقی ) ۸ : ۱۹۵
[۵] . بنگرید به ، سیر أعلام النبلاء ۳ : ۲۳۲ ، ترجمه ابن عبّاس و در چاپ مؤسسة الرسالة جلد ۳ ، ص۳۴۶ ؛ البدایة والنهایة ۸ : ۳۳۰ (چاپ دار احیاء التراث العربی ) ؛ السنن الکبری (بیهقی ) ۸ : ۲۰۲ ؛ وفیات الأعیان ۳ : ۶۲ ؛ تاریخ الإسلام ۵ : ۱۵۵ .
[۶] . بنگرید به ، سنن الترمذی ۶ : ۲۴۲ و در چاپ دار الفکر ، جلد ۳ ، ص۱۰ تحفة الأحوذی ۵ : ۲۰ ؛ عون المعبود ۱۲ : ۳ ـ ۴ .
[۷] . بنگرید به ، عبداللّه بن سبا ۲ : ۲۰۰ ـ ۲۰۱ .
[۸] . همان ، ص۲۰۱ ـ ۲۰۲ .نیز بنگرید به ، کتاب صفّین منقری : ۴۲ ـ ۴۴ ؛ بحار الأنوار ۳۴ : ۴۱۷ (و جلد ۳۸ ، ص۲۴) ؛ الغدیر ۲ :۱۵۰ ؛ کتاب الفتوح ۳ : ۱۳۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۶۹ ـ ۷۰ .
[۹] . مناقب آل اَبی طالب ۱ : ۲۶۵ (و در چاپ المکتبة الحیدریّة ۱ : ۲۲۷) ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۵ (و در چاپ کمپانی ، جلد ۷ ، ص۲۴۹) ؛ مستدرک الوسائل ۳ : ۲۴۴ ؛ (و در چاپ مؤسسه آل البیت ، جلد ۱۸ ، ص۱۷۰) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۶ .
[۱۰] . به عنوان نمونه ، بنگرید به روایت هِشام بن سالم در «رجال کشی » .
[۱۱] . بنگرید به ، عبداللّه بن سبا ۲ : ۲۰۲ ـ ۲۰۴ .
[۱۲] . همان .
[۱۳] . رجوع کنید به ، الفَرق بین الفِرَق بغدادی : ۲۴۷ ـ ۲۴۹ .
[۱۴] . شواهد التنزیل حسکانی ۲ : ۳۸۱ ؛ الأربعون حدیثاً (منتجب الدین بن بابویه) : ۸۳ ؛ تفسیر فرات کوفی : ۵۰۴ ؛ مجمع البیان ۱۰ : ۱۱۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۲ : ۱۵۱ (و جلد ۵ ، ص۴۱۱) ؛ الغدیر ۱ : ۲۴۱ ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۸ : ۳۶۸ و۳۸۲ ؛ شجرة طوبی ۲ : ۲۲۳ ؛ بحار الأنوار ۳۷ : ۱۶۷ و۱۷۳ ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۰۹ ؛ تفسیر المنسوب للإمام العسکری : ۶۳۴ ؛ تفسیرالصافی ۲ : ۲۹۹ ؛ عیون المعجزات (حسین بن عبدالوهّاب) : ۱۳ ؛ مدینة المعاجز ۱ : ۴۰۷ ؛ غایة المرام ۴ : ۱۹۲ .