پیوست پاسخ سوال هشتم بخش دوم-آیین حق

پیوست پاسخ سوال هشتم بخش دوم-آیین حق

آیا این توجیهات معقول است ؟!

ابن ابى  الحدید معتزلى  مى ‏گوید :اصحاب مقالات گویند : گروهى  نزد عبداللّه‏ بن سبا ، بر این عقیده ـ درمدائن ـ گرد آمدند ؛ از آنهاست عبداللّه‏ بن صبره همدانى  ، عبداللّه‏ بن عَمْرو بن حَرْب کِندى  و دیگران .امرشان بالا گرفت و سخنشان میانِ مردم شایع گشت ، پیامى  داشتند که به آن فرا مى ‏خواندند و شبهه‏اى  که بدان مراجعه مى ‏کردند و آن شیوعِ پیاپى  اخبار غیبى  امام على   علیه‏ السلام    بود .بعضى  از آنها به شبهه ضعیفى  چنگ مى ‏آویختند ؛ مانند این سخنِ عُمَردرباره آن حضرت که : او چشمِ انسانى  را که در حَرَم اِلحاد ورزد ،برکند ؛ و اینکه عُمَر گفت : درباره دستِ خدا چه بگویم ؟! او در حرم خدا ، چشمى  را درآورد .[۱]شوشترى  مى ‏نگارد :اصل [ و بُن مایه ] آنچه ذکر شد ، در النهایة هست ، آنجا که مى ‏گوید :مردى هنگام طواف ، به زنانِ مسلمانان مى ‏نگریست ، امام على   علیه‏ السلام   او راسیلى  زد ، وى  نزد عُمَر شکایت کرد ، عُمَر گفت : تو را به حق سیلى  زد ،چشمى  از چشمانِ خدا (یکى  از اولیاى  خاصّ الهى ) تو را دید [ و به خودت آورد و هُشیار ساخت ]

.[۲]ابن ابى  الحدید معتزلى  ، برخى  از اسباب غُلو را درباره حضرت على   علیه‏ السلام   مى ‏شمارد ؛ مانند :این سخن على   علیه‏ السلام    که فرمود : به خدا سوگند ، در خیبر را به نیروى  بدنى از جا نکندم ، بلکه با قوّه الهى  درآوردم .و این گفتار پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله    که فرمود : خدایى  جز خداى  یگانه    نیست ،
وعده‏ اش را راست برآوَرْد و بنده‏اش را یارى  رساند و به تنهایى  احزاب را شکست داد .در حالى  که کسى  که احزاب را درهم شکست ، على  بن اَبى  طالب بود ؛
زیرا عَمْرو بن عبد ودّ (دلاور و پهلوان آنان) را که از خندق پرید ، کشت و آنان سپیده ‏دمِ آن شب ـ بى ‏آنکه بجنگند ـ گریختند ، جز اینکه پهلوان شان به قتل رسید .[۳]
مى ‏گوییم : هیچ یک از اینها نمى ‏تواند توجیهى  براى  این سخن سخیف باشد ؛ زیرا :اوّلاً : اِخبار به امور غیبى  ، در مقامِ الوهیّت انحصار ندارد ؛ چراکه انبیا نیز از سوى
خدا به این امور ، خبر مى ‏دادند و نخستین اَشخاصى  را که از آنها باخبر مى ساختند   ،اوصیاى  آنها بودند و سپس اَوصیا و کسانى  که این خبرهاى  غیبى  را از آنان و ازپیامبران مى ‏شنیدند ، براى  مردم نقل مى ‏کردند .ثانیاً : سخنِ عُمَر ، از باب مجاز در کلام ، بر زبان آمد ، نه اینکه به الوهیّتِ حضرت على   علیه‏ السلام    معتقد باشد .ثالثاً : مقصود از کندنِ در خیبر به نیروى  الهى  ، این است که خداى  متعال او را بر این کار توانمند ساخت . این سخن ، بر ضدّ ادّعاى  کسانى  که به پروردگارى  حضرت على   علیه‏ السلام    معتقدند ، گویاتر است .رابعاً : این سخن پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله    که فرمود : «اَحزاب را به تنهایى  شکست داد» به تدبیرالهى  در این ماجرا اشاره دارد ، از این رهگذر که دلاورانشان را به گذشتن از خندق سوق داد تا حضرت على   علیه‏ السلام    آنان را از پا درآورد و بدین ترتیب ، در دل‏هاشان هول وهراس افتد و شکست بخورند .مراد از این سخن ، این نیست که حضرت على   علیه‏ السلام    خودِ خداست ؛ خداى  متعال منزّه است از آنچه نادانان و باطل‏گرایان بر زبان مى ‏آورند .

مدارا با گنه‏کاران

در روایات آمده است که : امام على   علیه‏ السلام    مهربانانه آنان را در چاه‏هایى  که کنده بود ،نهاد و آن حضرت پیوسته از آنها مى ‏خواست که توبه کنند ، ولى  آنها خوددارى مى ‏کردند ؛ این کار بدان جهت بود که حجّت بر آنها اقامه شود و مردم ، میزان پافشارى آنها را بر عقیده باطلشان بشناسند .

اگر مغزش را در کیسه برایمان بیاورید

در روایات آمده است که عبداللّه‏ بن سبا گفت : اگر مغزِ على  را در هفتاد کیسه
برایمان بیاورید ، علمِ حتمى  داریم که او نمرده است .لیکن جاحظ تصریح دارد به اینکه : گوینده این سخن «ابن سوداء» (که همان ابن حرب است) مى ‏باشد ، نه «ابن سبا» . وى  به سندش از جریر (زجر) بن قَیْس بن مالک جُحفى  روایت مى ‏کند که گفت :پس از آنکه على  بن اَبى  طالب  رحمه‏ الله ضربت خورد ، به «مدائن» آمدم ، ابن سودا (که همان ابن حرب است) مرا دید ، پرسید : چه خبر ؟!گفتم : امیرالمؤمنین ضربتى  خورد که انسان از کمتر از آن مى ‏میرد و ازشدیدتر از آن زنده مى ‏ماند .گفت : اگر پاره‏هاى  مغز او را در ۱۰۰ همیان براى  ما بیاورید [ باز هم ]
علم داریم که او نمى ‏میرد تا شما را به عصایش براند .[۴]

سوگند به غیر نامِ خداى  متعال

در روایت پیشین گذشت که امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    پس از آنکه اهل غلو را با دود ، خفه کرد ، یکى  از بزرگان یهود این کار را برنتافت ، امام  علیه‏ السلام    به او فرمود :تو را به نُه آیه‏اى  سوگند مى ‏دهم که بر موسى   علیه‏ السلام    در طور سینا نازل شد و به معابدپنج‏گانه و به حقّ «سمط دَیّان» (خداى  سرمدى ) آیا یوشع بن نون ، بعد از وفاتِ موسى  ، قومى  را که پیش او آوردند (و آنها شهادت مى ‏دادند که خدایى  جز «اللّه‏» نیست و بر رسالتِ موسى  اقرار  نمى ‏کردند) به این شیوه ، از پا در نیاورد ؟!عالم یهودى  گفت : چرا .[۵]این روایت ، بر جواز سوگند غیر مسلمان ـ به غیر خداى  متعال ـ دلالت دارد وروایاتِ ذیل ، آن را تأیید مى ‏کند :الف) از امام صادق  علیه‏ السلام    ـ به نقل از پدر آن حضرت ـ روایت شده که فرمود :إنّ علیّاًعلیه‏ السلام کان یستحلِفُ الیهودَ والنّصارى  فی بِیَعهم وَکَنائسهم والمَجوسَ  فی بیوتِ نیرانهم ، ویقول : شَدِّدُوا علیهم احتیاطاً للمسلمین ؛[۶]على علیه‏ السلام یهود و نصارى  را در عبادتگاه‏ ها و کلیساهاشان و زرتشتى ‏ها را درآتشکده‏ هاشان ، سوگند مى ‏داد و مى ‏فرمود : از باب احتیاط ـ براى  مسلمانان ـبر آنان سخت گیرید .ب) نیز از امام صادق  علیه‏ السلام از پدرش روایت شده که فرمود :إنّ علیّاً  علیه‏ السلام    کان یَسْتَحلِف الیهودَ والنصارى  بِکتابهم [ بکنائسهم ]ویَسْتَحلِف المجوسَ بِبیوتِ نِیْرانهم ؛[۷]على   علیه‏ السلام یهود و نصارى  را به کتابشان [ تورات و انجیل ] سوگند مى ‏داد ، و ازمجوس در آتشکده‏ هاشان سوگند مى ‏ستاند .ج) به سند صحیح از محمّد بن قَیْس از امام باقر  علیه‏ السلام    روایت شده که فرمود :
قَضَى  علیّ  علیه‏ السلام    فیمن اسْتَحْلَفَ أهلَ الکتاب بیمین صبر ، أن یَسْتَحْلِفَه بکتابه وملّته ؛[۸]درباره کسى  که اهل کتاب را به «یمین صبر»[۹] سوگند داد ، امام على   علیه‏ السلام   حکم کرد که او را به کتاب و ملّتش سوگند دهد . د) ب سند معتبر از امام صادق  علیه‏ السلام    روایت شده که فرمود :إنّ أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    اسْتَحْلَفَ یهودیّاً بالتّوراة التی أُنْزِلَتْ على  موسى  علیه‏ السلام   ؛[۱۰]امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    یک یهودى  را به توراتى  که بر موسى   علیه‏ السلام نازل شد ، سوگندداد .

[ اشکال ]

لیکن مى ‏گوییم :اوّلاً : مورد روایتِ «الف» سوگند به غیرخدا نیست ، بلکه این روایت از باب احتیاط براى مسلمانان ـ فراخوان به این است که بایداز یرمسلمانان ، سوگندِ سخت ستاند .ثانیاً : روایاتى  هست که با روایاتِ پیشین تعارض دارد و سوگند به غیر خدا را جایزنمى ‏شمارد [ از جمله ] :در صحیحه على  بن مَهْزیار از ابو جعفر ثانى  (امام جواد  علیه‏ السلام   ) روایت شده که فرمود :إنّ للّه أن یُقْسِمَ مِنْ خَلْقِه بما شاء ، ولیس لخَلْقه أن یُقْسِمُوا إلاّ به ؛[۱۱]خدا مى ‏تواند به هریک ازآفریده‏ هایش  سوگند یاد کند [ ولى  ] خَلق خدا ، حق ندارند به غیر او قسم بخورند .مانند این سخن ، در صحیحه محمّد بن مسلم آمده است .[۱۲]در روایتى  معتبر ، از سَماعه نقل شده که گفت : از امام صادق  علیه‏ السلام پرسیدم : آیامى ‏توان یهود و نصارى  و مجوس را به خدایانِ آنها ، سوگند داد ؟ امام  علیه‏ السلام    فرمود :لا یَصْلُحُ لأحد أن یُحْلِفَ أَ حَداً إلاّ باللّه (عزّ وجلّ) ؛[۱۳]هیچ کس را نسزد که کسى  را به غیر «اللّه‏» سوگند دهد .در صحیحه سلیمان بن خالد آمده است که امام صادق  علیه‏ السلام    فرمود :لا یُحْلَفُ الیهودیُّ ولا النَّصرانیُّ ولا المَجوسیُّ بِغیر اللّه‏ ، إنّ اللّه‏َ یقول  « وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ »[۱۴] ؛[۱۵]یهودى ومسیحى و زردشتى  ، به غیر «اللّه‏» سوگند داده نمى ‏شوند ، خدامى ‏فرماید : میانِ آنان به آنچه خدا نازل کرد داورى  کن .در روایتِ صحیح ، حَلَبى  مى ‏گوید : ازامام صادق علیه‏ السلام پرسیدم : آیا اهل [ دیگر ]ملّت‏ها سوگند داده مى ‏شوند ؟ امام  علیه‏ السلام    فرمود :لا تُحْلِفُوهم إلاّ باللّه (عزّ وجلّ) ؛[۱۶]جز به «اللّه‏» آنان را سوگند مدهید .

پاسخ

الف) مقصود این دسته از روایات این است که : سوگند دادن افراد سایر ادیان به خدایانِ آنها ، در برابر خداى  متعال ، جایز نمى ‏باشد … روایتِ سَماعه ، بدین معناصراحت دارد و دیگر روایات از این رویکرد ، ابا ندارند .ب) سوگند به توراتى  که خداى  متعال بر موسى   علیه‏ السلام    نازل کرد ، هیچ اشکالى  نداردهمچون سوگند به قرآنى  است که خدا بر محمّد  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله   فرود آورد … چراکه مقصود ازآن ، توراتِ واقعى  است .ج) درباره کلمه «السمت الدیّان» گوییم :سَمْت (در این عبارت) بسا «صمد» یا «سمد» باشد که «سمد» همان «سرمد» است ؛گویند : «هو لک سمداً» ؛ یعنى  براى  همیشه ، مالِ توست .و به نظر مى ‏رسد که واژه «سمط» [ در بعضى  از روایات ] تصحیفِ واژه «سَمْت»است که در آن «ط» جایگزین «ت» شده است .دَیّان ، به معناى  «قَهّار» (بسیار چیره شونده ، زبردست) است ؛ حاکمى  که مردمان گناهکار را مى ‏گیرد و حسابرسى  مى ‏کند و کیفر مى ‏دهد …مقصود از «سوگند به سمتِ دَیّان» سوگند به خداى  متعال است .د) کنائس ، عبادتگاه‏هاى  یهود و نصارى  است . شاید در آن زمان ، معابد پنج ‏گانه ‏اى وجود داشته که یهود آنها را مقدّس مى ‏دانستند .بعضى از پژوهشگران ، احتمال داده‏ اند که مقصود ـ در اینجا ـ هیکل [ و معبدى  ]است که پیش از سلیمان وجود داشت و «تابوت السکینه» یا «تابوت اللّه‏» به تعبیر آنان ،در آن بود و سپس به «هیکل سلیمان  » معروف شد . در مرحله‏ اى  دیگر پس از انهدام وبازسازى  «هیکل زرّ بابل»[۱۷] نام گرفت و در تجدید بناى  دیگر به «هیکل هیردوس»[۱۸]شهرت یافت و در آینده هیکل دیگرى  پدید مى ‏آید تا پنج مرحله ، کامل گردد .شاید هم امام على   علیه‏ السلام    سخن را سازگار با آنچه نزد دانشمندانِ یهود معلوم[ ویقینى  ] بود و نمى ‏توانستند آن را انکار کنند ، بر زبان آورده است …

قتل با دود

کشتنِ اهل غُلُو با دود ، امرى منحصر به فرد نبود . امام على علیه‏ السلام کسانى  را که نبوّتپیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله    را انکار مى ‏کردند نیز با همین شیوه ، به قتل رساند .[۱۹]

کشتن با آتش

پیشتر گذشت که امام على   علیه‏ السلام    آنان را که درباره آن حضرت غُلُو کردند ـ و درمیانشان «عبداللّه‏ بن سبأ» بود ـ با آتش سوزاند .و این نقل ، در مصادر فراوانى  هست .[۲۰]شاید نقل درست ، همین سخن باشد و این قول صحیح نمى ‏باشد که : عبداللّه‏ بن سبا ، زندانى  شد و توبه کرد . امام  علیه‏ السلام    او را آزاد ساخت و به «مدائن» تبعید کرد . وى  ،بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام   به عقیده خویش بازگشت و آن را آشکارا بر زبان آورد .شاید هدف این جریان ، بازاریابى براى  سخنانى  باشد که شیعه را متهم مى ‏سازندکه عقایدشان را از «عبداللّه‏ بن سبا» گرفته ‏اند … و این کار ، بعد از شهادت حضرت على علیه‏ السلام صورت گرفته است .در منابعِ دیگر مى ‏خوانیم :على علیه‏ السلام ابن سبا و یارانش را با دود خفه ساخت ؛ بدین گونه که آنها رادر گودال‏هایى نهادو درحفره‏ هاى دیگرى  که به آن گودال‏ها راه داشت ، آتش افروخت [ تا دودِ آتش به آن گودال‏ها نفوذ کند و آنان راخفه سازد و بکشد ] .[۲۱]ابوبکر [ نیز ] «فجائه سلمى » را با آتش سوزاند و بر این کار پشیمان شد و این ، یکى از امور سه‏ گان ه‏اى  است که وى  براى  آنها اظهار ندامت کرد و هنگام مرگ ، آشکارا آن رابر زبان آورد .[۲۲]اگر سوزاندن با آتش از موجباتِ خدا دانستنِ کسى  است که به این کار دست یازد(چنان که ظاهر سخن آنها چنین است : «به آتش عذاب نمى ‏کند مگر خداى  آتش»)چرا ابوبکر را ـ به جهت آتش زدنِ فجائه سلمى  ـ خدا نشماردند ؟!اعتراضاتى  که بر سوزاندنِ «عبداللّه‏ بن سبا» شده است بعضى  از علما ، بر روشى  که امام على   علیه‏ السلام    نسبت به «عبداللّه‏ بن سبا» به کار بُرداعتراض‏هایى  کرده ‏اند ، که برخى  از آنها چنین است :غُلاتى  در کار نبود ، کسى سوزانده نشد !علاّمه عسکرى رحمه‏ الله مى ‏نگارد :در آن روزگار ، غُلاتى  وجود نداشت و بت‏ پرستى  در جزیرة العرب نبودو امام  علیه‏ السلام    کسى  را نسوزاند .[ آرى  مى ‏توان گفت : ] زنادقه (بى ‏دینان) یا کسانى  که مرتد مى ‏شدند و به آیین نصرانى  (مسیحیّت) برمى ‏گشتند ، بودند ؛ امام  علیه‏ السلام    آنان را کشت و ازبیم آنکه قبرهاشان به صورتِ بت درنیاید ، جسدهاى  آنها را سوزاند .[۲۳]

[ پاسخ ]

مى ‏گوییم :یک : این حکمِ قطعى  را از سوى  این محقّق [ محترم ] نمى ‏توانیم بپذیریم ؛ چراکه در این کتاب[۲۴] گفتیم که حضرت على   علیه‏ السلام    دو نفر را که براى  بت نماز مى ‏گزاردند ،سوزاند .[۲۵]در کافى  ـ به سند صحیح ـ از امام صادق علیه‏ السلام روایت شده که فرمود :گروهى  پیش امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام آمدند و گفتند : «سلام بر تو ، اى پروردگار ما !» .امام  علیه‏ السلام    آنان را توبه داد ، آنها توبه نکردند ؛ از این رو ، آن حضرت برایشان گودالى  کند و در آن آتش افروخت ، در کنارِ آن گودال دیگرى حفر کرد وآن دو گودال را به وسیله کانالى  به هم ارتباط داد.چون توبه نکردند ، امام  علیه‏ السلام    آنان را در یکى  از آن دو گودال افکند و درگودال دیگر آتش افروخت تا اینکه مُردند …[۲۶]دو : نیز پیش از این گذشت که امام على   علیه‏ السلام    شخصى  را که نبوّت رسول خدا  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله راانکار مى ‏کرد ، با دود به قتل رساند[۲۷] [ با وجود این موارد ] چرا روایات سوزاندنِ غلات را با آتش یا به واسطه دود ، باور نکنیم ؟!سه : و امّا نفى  وجود غلات در آن زمان ، سخن گزافى  است که جایى  براى چشم ‏پوشى  از آن نیست ؛ زیرا از امام على علیه‏ السلام روایت شده که فرمود : دو گروه در[ اعتقاد نسبت به ] من هلاک مى ‏شوند ؛ دوستدار زیاده نگر ، و دشمن کینه ‏ور .[۲۸]مگر اینکه بگوییم این سخن امام  علیه‏ السلام    به نحو قضیّه حقیقیّه است و به افرادِ واقعى موجود در خارج ، نظرى  ندارد .از امام على علیه‏ السلام روایت شده که فرمود :اللهمّ إنّی بَریء مِنَ الغُلاة کَبَراءة عیسى  ابن مریم مِن النَّصارى  ؛ اللهمّ اخْذُلْهُم أَ بَداً ، ولا تَنْصُر منهم أَ حَداً ؛[۲۹]پروردگارا، همان‏گونه که عیسى  بن مریم ازنصارى  بیزارى  جُست ، من از غُلات نفرت دارم ؛ خدایا ، پیوسته خوارشان گردان و هیچ یک از آنان را یارى  مفرما .و از رسول خدا  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله    روایت شده که به حضرت على   علیه‏ السلام    فرمود :لولا أَن یُقالَ فیک ما قالت النَّصارى  فی المَسیح ، لَقُلتُ الیومَ فیک مَقالةً لاتَمُرُّ بِملأ مِن المُسْلِمین إلاّ أَخَذُوا ترابَ نَعْلَیکَ وفضلَ وُضوئک یَسْتَشْفُونَ به !ولکن حَسْبُک أن تکونَ مِنِّی وأَنَا منک ؛ تَرِثُنی وأَرِثُک ؛[۳۰]اگر بیم آنچه نصارى  درباره مسیح گفتند ، نبود ، امرز درباره‏ات سخنى  بر زبان مى ‏آوردم که به گروهى  از مسلمانان نمى ‏گذشتى  مگر اینکه خاک پایت رامى ‏گرفتند [ و سرمه چشم مى ‏ساختند ] و به آبى  که هنگام وضو از اعضاى وضویت مى ‏ریخت شفا مى ‏جستند !لیکن همین سخن بس که تو از منى  و من از تو ؛ تو از من ارث مى ‏برى  و من از تو .چهار : روایاتى  که کَشّى  نقل مى ‏کند و دیگر اَحادیثى  که مُورّخان آورده‏ اند ، وجودفعلى  غُلات را [ در آن زمان ] اثبات مى ‏کند ، هرچند احتمال مى ‏رود که امرشان چنان بالا گرفته باشد که ابراز دارند ایشان داراى  جمعیّتى  فراوان و تأثیرگذارند تا بر رفتارناصبى ‏ها و عملکردشان سرپوش گذارند .افزون بر این ، روایاتى  از پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله    نقل شده که فرمود : «به زودى  آنچه برامّت‏هاى  پیشین (بنى  اسرائیل ، یهود ، نصارى  …) جریان یافت ، بر امّتِ من جارى مى ‏شود» پیداست که از ماجراهاى این امّت‏ها ، ادّعاهاى الوهیّتِ «عُزَیر» و «عیسى »بود .پس آنچه را علاّمه عسکرى  مانع پذیرش روایاتِ سوزاندنِ غلات مى ‏شمارد ،درست نمى ‏باشد .پنج : چگونه علاّمه عسکرى رحمه‏ الله وجود بت‏ پرستى  را در جزیرة العرب (در روزگارامیرالمؤمنین  علیه‏ السلام   ) انکار مى ‏کند ؟! بودند کسانى  که در ظاهر ، خود را مسلمان مى ‏نمایاندند در باطن ، بت ‏پرست بودند !مى ‏دانیم که منافقان ، در میان مسلمانان ـ به راستى  ـ زیاد بودند و بیشتر کسانى  که به اسلام تظاهر مى ‏کردند در اصل ، بت‏ها را مى ‏پرستیدند .

مضمون روایاتِ کَشّى

علاّمه عسکرى رحمه ‏الله مى ‏کوشد بیان دارد که شخصیّت «عبداللّه‏ بن سبا» وَهْمى  است(و وجود خارجى  ندارد) و آن گاه که به روایات شیعه مى ‏رسد ، پنج روایت را که کشّى ـ پیرامون عبداللّه‏ بن سبا ـ آورده (و سندسه روایت از آنها صحیح است) ذکر مى ‏کند ومى ‏گوید :در کتاب‏هاى  شیعه ، به جز «رجال کشّى » سندى  براى  این روایات نیافتیم و شگفت اینجاست که اَصحاب جوامع حدیثى  معتبر شیعه ، این روایات پنج‏گانه را نیاورده‏ اند .در کافى  ، اثرِ کلینى  (م۳۲۹ه) و در من لا یحضره الفقیه ، اثرِ صدوق(م۳۸۱ه) و در تهذیب و استبصار ، اثر شیخ طوسى  ، این احادیث رانمى ‏یابیم و این ـ خود ـ دلالت دارد بر اینکه با وجود شهرت «رجال کشّى » نزد آنها ، به این روایات اعتماد نکردند .روایاتِ پنج‏گانه پیشین ، خاستگاه این سخن در کتاب‏هاى  رجالى  وحدیثى  شیعه است که : «ابن سبا ، امام على  را خدا مى ‏دانست» در طول قرن‏ها و نزد علمایى  که در این فن خبره بودند ، همین روایات
دستاویز قرار گرفت .[۳۱] مى ‏گوییم :اوّلاً : کلینى  ، پیش از کشّى  مى ‏زیست ، نمى ‏توان انتظار داشت که از او حدیث بیاموزد یا نقل کند ؛ و امّا صدوق ، بسا بر کتاب کشّى دست نیافته تا از آن نقل کند وروایات از طریق دیگر به دست او نرسیده است .ثانیاً : خود این پژوهشگر (که به وفات کشّى  در حدود سال ۳۴۰ هجرى  تصریح دارد) بیان مى ‏دارد که مضمون روایاتِ کشّى  در کتاب‏هاى ِ ملل و نحلِ پیش از عصرکشّى  یا معاصران او ، وجود دارد ؛ در کتاب المقالات والفرق ، اثر سعد بن عبداللّه‏ اشعرى  (م۳۱۰ه) و در فرق الشیعة ، اثر نوبختى  (م۳۱۰ه) و در مقالات الإسلامیّین ، اثرعلى  بن  اسماعیل (م۳۳۰ه) این روایات ، موجود است .جز اینکه اینان ، آنها را به یک صورت و بى ‏سند مى ‏آورند و کَشّى  آنها را جداجدا ومُسْنَد ذکر مى ‏کند .[۳۲]هرگاه مضمونِ روایت در مصادرِ پیش از دوره کَشّى  یا همزمانِ او موجود باشد ،روایاتِ کَشّى  را تقویت مى ‏کند و راستى  و درستى  آنها را گویاست .اعتمادِ علما بر این روایات و نقل آنها از کَشّى  ، به جهتِ قوّتِ سند این روایات نزدآنهاست و تقویتِ آنها به مضمونِ روایاتِ کسانى  که پیش از عصرِ کَشّى  زندگى مى ‏کردند .اینکه علما به روایتِ مسند روى  آورند ، نهایتِ احتیاط است و خدمتِ بزرگى براى  علم به شمار مى ‏آید و بر این کار ، ستوده مى ‏شوند . ثالثاً : این پژوهشگر ، به رغم آنکه یادآور مى ‏شود ابن شهر آشوب ، متوفّاى  سالِ۵۸۸ هجرى  است ، بیان مى ‏دارد : یکى  از روایاتى را که کَشّى آورده ، ابن شهر آشوب باز مى ‏گوید و به مصدرِ آن اشاره نمى ‏کند ؛ سپس مى ‏گوید :بر اساس آنچه ذکر کردیم ، نقل این روایات از سوى  همه علما ، به نقل کَشّى  باز مى ‏گردد .[۳۳]وى  از کجا مى ‏داند که ابن شهر آشوب ، روایتش را از کَشِّى  گرفته است ، نه شخصِ دیگر ؟!رابعاً : اینکه این روایات ، در کافى  و مَن لا یَحْضُره الفقیه و تهذیب و استبصار ، نیامده است ، بر عدمِ اعتماد مؤلّفانِ آنها بر این روایات ، دلالت نمى ‏کند ؛ زیرا بسا آنها این روایات را در راستاى  اَهداف نگارش کتاب‏ هاشان ندیده‏اند یا در هنگامِ تألیف ، به روایات (یاد شده) دست نیافته‏ اند ؛ روایات فراوانى  هست که در این کتاب‏ هانیامده‏ اند ، و این کار ، آن روایات را از درجه اعتبار نمى ‏اندازد .خامساً : این پژوهشگر ، از کجا مى ‏داند که خاستگاه خداانگارى  امام على   علیه‏ السلام   ازسوى  عبداللّه‏ بن سبا ـ در کتاب‏هاى  رجالى  و حدیث شیعه ـ روایاتى  است که فقط کَشّى  آنها را ذکر مى ‏کند ؟! چرا مصدر سخنِ علما ، کتاب‏هاى  مقالات و فرق نباشد که پیش از کَشّى  یا معاصر با او وجود داشت ؟! یا چرا هر دوى  اینها مصدرِ آنها نباشند ؟!چرا بعضى  از آنچه را طبرى  درباره عبداللّه‏ بن سبا آورده و آنچه را در حقِّ او به دست امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام اِجرا شد ، به این منابع اضافه نشود ؟! و چرا و چرا .. .
[۱] .  شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ ؛ قاموس الرجال ۹ : ۲۹۶ به نقل از شرح نهج البلاغه .
[۲] .  قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    : ۳۲۲ ؛ و رجوع کنید به ، ذخائر العقبى  : ۸۲ .
[۳] .  شرح نهج البلاغة ۵ : ۷ .
 [۴] .  البیان والتبیین ۳ : ۸۱ و در چاپ شیخ حسن در مصر ، جلد ۳ ، ص۸۳ ؛ شرح احقاق الحق (ملحقات)۸ : ۳۳۱
 [۵] .  وسائل الشیعه آل البیت ۱۰ : ۲۵۰ (و جلد ۲۳ ، ص۱۶۹) ؛ فروع کافى  ۴ : ۱۸۲ ـ ۱۸۳ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۲ : ۹۳ ؛ بحار الأنوار ۴۰ : ۲۸۹ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ .
[۶] .  قرب الإسناد : ۴۲ و در چاپ مؤسسه آل البیت ، ص۸۶ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۳ : ۲۶۸ (و جلد۲۷ ، ص۲۹۸) ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۷ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۷۰ (و جلد ۲۵ ، ص۶۸) .
[۷] .  قرب الإسناد : ۷۱ و در چاپ آل البیت ، ص۱۵۲ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۳ : ۲۶۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ (و جلد ۲۵ ، ص۶۸) ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۷ .
[۸] .  النوادر احمد بن محمّد بن عیسى  : ۶۰ (و در چاپ سال ۱۴۰۸ هجرى  ، ص۵۴) ؛ من لا یحضره الفقیه۳ : ۳۷۵ ؛ الإستبصار ۴ : ۴۰ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه (چاپ آل البیت) ۲۳ : ۲۶۷ ـ ۲۶۸ ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ ؛ مسند محمّد بن قیس بجلى  : ۹۰ ، تحقیق بشیر مازندرانى  .
[۹] .  یمین صبر ، بدان معناست که شخص ، زندانى  گردد تا ملزم به سوگند شود .
[۱۰] .  فروع کافى  ۷ : ۴۵۱ ؛ الإستبصار ۴ : ۴۰ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ .
[۱۱] .  پیرامون این روایت و روایت بعدى  ، رجوع کنید به ؛ النوادر احمد بن محمّد بن عیسى  : ۵۲ ؛ فروع کافى  ۷ : ۴۴۹ ؛ من لا یحضره الفقیه ۳ : ۳۷۶ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۷ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۲ : ۳۴۳ (و جلد ۲۳ ، ص۲۵۹ ـ ۲۶۰ ؛ و جلد ۲۷ ، ص۳۰۳) ؛ مستدرک الوسائل ۱۶ : ۶۵ ؛ الفصول المهمّة (حرّ عاملى ) ۲ : ۴۱۱ ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۲ ـ ۴۶۳ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۱۴۶ و۴۹۹ (و جلد ۵ ، ص۵۸۸) ؛ تفسیر المیزان ۱۹ : ۳۳ و۱۹۴ و۳۰۷٫
[۱۲] .  به پاورقى  قبل مراجعه شود .
[۱۳] .  فروع کافى  ۷ : ۴۵۱ ؛ الإستبصار ۴ : ۳۹ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه ۲۳ : ۲۶۷ ؛ النوادراحمد بن محمّد بن عیسى  : ۶۰ .
[۱۴] .  سوره مائده ۵ آیه ۴۹ .
[۱۵] .  فروع کافى  ۷ : ۴۵۱ ، الإستبصار ۴ : ۳۹ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۸ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۸ .
[۱۶] .  فروع کافى  ۷ : ۴۵۱ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۸ ؛ النوادر(احمد بن محمّد بن عیسى ) : ۳۰ .
[۱۷] .  در لغت نامه دهخدا «زر و بابل» ضبط است م .
[۱۸] .  در لغت نامه دهخدا «هیردیس» ضبط است م .
[۱۹] .  قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    شوشترى  : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ ؛ و رجوع کنید به ، فروع کافى  ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت  علیهم‏السلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ .
[۲۰] .  رجال کشّى  : ۹۹ ـ ۱۰۰ چاپ کربلا ؛ خلاصة الرجال (علاّمه حلّى ) ؛ قاموس الرجال ۵ : ۴۶۱ ؛ وسائل الشیعه (دار الإسلامیّه) ۱۸ : ۵۵۴ ؛ مستدرک الوسائل ۱۸ : ۱۶۹ ؛ الهدایة الکبرى  : ۱۵۱ ؛ نوادر المعجزات : ۲۱ ؛ مناقب آل أبى  طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ مدینة المعاجز ۱ : ۲۲۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۷ ؛ الغدیر ۳ : ۹۴ ؛ تأویل مختلف الحدیث : ۷۰ ؛ اختیار معرفة الرجال ۱ : ۳۲۳ ؛ خلاصة الأقوال : ۳۷۱ ؛ التحریر الطاووسى  : ۳۴۵ ؛ نقد الرجال ۳ : ۱۰۹ ؛ جامع الروایة : ۴۸۵ ؛ طرائف المقال ۲ : ۹۶ ؛ مستدرکات علم رجال الحدیث ۵ : ۲۱ ؛ معجم رجال الحدیث ۱۱ : ۲۰۵ ؛ میزان الإعتدال ۲ : ۴۲۶ ؛ لسان المیزان ۳ : ۲۸۹ ـ ۲۹۰ ؛ أعیان الشیعه ۱ : ۳۱ ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ۸ : ۶۴۶ .
[۲۱] .  رجوع کنید به ، السنن الکبرى  بیهقى  ۹ : ۷۱ ؛ الغدیر ۷ : ۱۵۶ ؛ فتح البارى  ۶ : ۱۰۶ ؛ شرح نهج البلاغة ۵ :۵ (و جلد ۸ ، ص۱۱۹) ؛ أحکام القرآن (ابن عربى ) ۳ : ۵۱۵ ؛ عمدة القارى  ۱۴ : ۲۶۴ ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ۸ : ۶۴۵ .
[۲۲] .  رجوع کند به ، تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۲۶۴ و جلد ۲ ، ص۶۱۹ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۳۱۹ ؛ تاریخ یعقوبى  ۲ : ۱۳۷ ؛ الفتوح ۱ : ۱۰ ؛ الخصال : ۱۷۱ و۱۷۳ ؛ بحار الأنوار ۳۰ : ۱۲۳ (وص۱۳۶ و۱۳۸ و۱۴۱ و۳۵۲) ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۳ : ۳۲۲ و۳۲۴ ؛ الغدیر ۷ : ۱۷۰ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۳۰ : ۴۱۸ و۴۲۰ .و رجوع کنید به ، تاریخ الإسلام (ذهبى ) ۱ : ۱۱۷ ـ ۱۱۸ ؛ إثبات الهداة ۲ : ۳۵۹ و۳۶۷ ـ ۳۶۸ ؛ العقد الفرید ۴ : ۲۶۸ ؛ الإیضاح (ابن شاذان) : ۱۶۱ ؛ الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۸ ؛ سیر أعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین) : ۱۷ ؛ مجموع الغرائب (کفعمى ) : ۲۸۸ ؛ مروج الذهب ۱ : ۴۱۴ (و جلد ۲ ، ص۶۰۱) ؛ شرح نهج البلاغه ۱ : ۱۳۰ (و جلد ۱۷ ، ص۱۶۴ و۱۶۸ ؛ و جلد ۶ ، ص۵۱ ؛ و جلد ۲ ، ص۴۶ ـ ۴۷ ؛ و جلد ۲۰ ، ص۱۷ و۲۴) ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۰۹ (و جلد ۲ ، ص۲۱۵) ؛ لسان المیزان ۴ : ۱۸۹ ؛ کنز العمّال ۳ : ۱۲۵ (و جلد ۵ ، ص۶۳۱ ـ ۶۳۲) ؛ الرسائل الإعتقادیّه (رسالة طریق الإرشاد) : ۴۷۰ ـ ۴۷۱ ؛ منتخب کنز العمّال (چاپ شده در پانویس مسند احمد) ۲ : ۱۷۱ ؛ المعجم الکبیر (طبرانى ) ۱ : ۶۲ ؛ ضیاء العالمین (نسخه خطّى ) ج۲ ، ق۳ ، ص۹۰ و۱۰۸ (به نقل از چندین مصدر) ؛ النصّ والإجتهاد : ۹۱ ؛ السبعة من السلف : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ معالم المدرستین ۲ : ۷۹ ؛ مرآة الزمان .و رجوع کنید به ، زهر الربیع ۲ : ۱۲۴ ؛ أنوار الملکوت : ۲۲۷ ؛ نفحات اللاّهوت : ۷۹ ؛ حدیقة الشیعة ۲ : ۲۵۲ ؛ تشیید المطاعن ۱ : ۳۴۰ ؛ دلائل الصدق ۳ ، ق۱ ، ص۳۲ ؛ حیاة الصحابه ۲ : ۲۴ ؛ الشافى  (سیّد مرتضى ) ۴ : ۱۳۷ ـ ۱۳۸ ؛ المغنى  (عبدالجبّار) ج۲۰ ، ق۱ ، ص۳۴۰ ـ ۳۴۱ ؛ نهج الحقّ : ۲۶۵ ؛ الأموال (ابى  عبید) : ۱۹۴ (هرچند که بدان تصریح نکرده است) ؛ مجمع الزوائد ۵ : ۲۰۳ ؛ تلخیص الشافى  ۳ : ۱۷۰ ؛ تجرید الإعتقاد : ۴۰۲ ؛ کشف المراد : ۴۰۳ ؛ مفتاح الباب (الباب الحادى  عشر ، اثر عرب شاهى  ، با تحقیق مهدى  محقّق) : ۱۹۹ ؛ تقریب المعارف : ۳۶۶ ـ ۳۶۷ ؛ اللوامع الإلهیّة فى  المباحث الکلامیّة (مقداد) : ۳۰۲ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۱۳ : ۱۲۲ ؛ منال الطالب : ۲۸۰ .و بنگرید به ، الکامل (ابن اَثیر) ۲ : ۱۴۶ (حوادث سنه ۱۱ه) ؛ الإصابة ۲ : ۲۲۳ ؛ المواقف (إیجى ) : ۴۰۳ .
[۲۳] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۱۷۲ چاپ دار الزهرا ، سنه ۱۴۲۷ه .
[۲۴] .  یعنى  کتاب «الصحیح من سیرة الإمام على   علیه‏ السلام   » م .
[۲۵] .  من لا یحضره الفقیه ۳ : ۹۱ و در چاپ جامعه مدرّسین ، ص۱۵۱ ؛ تهذیب الأحکام ۱۰ : ۱۳۸ و۱۴۰ ؛الأمالى  (طوسى ) ۲ : ۲۷۵ ؛ بحار الأنوار ۷۶ : ۲۲۶ ـ ۲۲۷ ؛ وسائل الشیعة (آل البیت) ۲۸ : ۳۳۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۷۵ .
[۲۶] .  فروع کافى  ۷ : ۲۵۷ و۲۵۹ ؛ الإستبصار ۴ : ۲۵۴ ؛ تهذیب الأحکام ۱۰ : ۱۳۸ ؛ وسائل الشیعة آل البیت۲۸ : ۳۳۴ ؛ الأمالى  (طوسى ) : ۲۲۶ ؛ بحار الأنوار ۴۰ : ۳۰۰ (و جلد ۴۲ ، ص۱۶۱ ؛ و جلد ۷۶ ، ص۲۲۷) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۴ ـ ۶۵
[۲۷] .  فروع کافى  ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت  علیهم‏السلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ ؛ شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام    (شوشترى ) : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ ، چاپ مؤسسه اَعلمى  .
[۲۸] .  رجوع کنید به ، نهج البلاغه عبده ۴ : ۲۸ و۱۰۸ ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۵ (و جلد ۳۴ ، ص۳۰۷ و۳۳۶ ؛ وجلد ۳۹ ، ص۲۹۵ ؛ و جلد ۴۷ ، ص۱۶۷) ؛ شرح نهج البلاغه (ابن اَبى  الحدید) ۴ : ۱۰۵ (و جلد ۵ ، ص۴ ؛ و جلد ۱۸ ، ص۲۸۲) ؛ خصائص الأئمّه : ۱۲۴ ؛ شرح الأخبار ۱ : ۱۶۰ ؛ معدن الجواهر (کراجکى ) : ۲۶ ؛ مناقب آل اَبى  طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ العمدة (ابن بطریق) : ۲۱۲ ؛ عیون الحکم والمواعظ : ۵۱۱ ؛ عوالى  اللآلى  ۴ : ۸۷ ؛ کتاب الأربعین (شیرازى ) : ۱۵۹ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۳۲۴ (چاپ مؤسسة الرساله) ؛ تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۲۹۷ ؛ نهج الإیمان : ۴۹۰ ؛ ینابیع المودّه ۱ : ۳۲۸
 [۲۹] .  رجوع کنید به ، الأمالى  طوسى  ۲ : ۲۶۴ (و در چاپ دار الثقافه قم ،ص ۶۵۰)   ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۶۶و۲۸۴ (و جلد ۷۶ ، ص۲۲۶) ؛ مناقب آل اَبى  طالب ۱ : ۲۲۶ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت  علیهم‏ السلام (نجفى ) ۸ : ۱۶۵ .
[۳۰] .  رجوع کنید به ، بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۴ ؛ مناقب آل اَبى  طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ نهج الإیمان : ۴۷۹ و۴۸۷ ؛ شرح احقاق الحق المحلقات ۷ : ۲۹۵ ؛ و جلد ۲۲ ، ص۳۵۸ ؛ به نقل از «أرجح المطالب ، ص۴۴۸، چاپ لاهور؛ وبه نقل از الوسیله (عمر بن‏خضر موصلى ) : ۱۷۲ ، چاپ حیدر آباد الدکن.
[۳۱] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۱۷۸ ـ ۱۸۰ چاپ سال ۱۴۲۷ه .
[۳۲] .  همان ، ص۱۷۶ .
 [۳۳] .  همان .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


دو + = 5

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>