ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید :اصحاب مقالات گویند : گروهى نزد عبداللّه بن سبا ، بر این عقیده ـ درمدائن ـ گرد آمدند ؛ از آنهاست عبداللّه بن صبره همدانى ، عبداللّه بن عَمْرو بن حَرْب کِندى و دیگران .امرشان بالا گرفت و سخنشان میانِ مردم شایع گشت ، پیامى داشتند که به آن فرا مى خواندند و شبههاى که بدان مراجعه مى کردند و آن شیوعِ پیاپى اخبار غیبى امام على علیه السلام بود .بعضى از آنها به شبهه ضعیفى چنگ مى آویختند ؛ مانند این سخنِ عُمَردرباره آن حضرت که : او چشمِ انسانى را که در حَرَم اِلحاد ورزد ،برکند ؛ و اینکه عُمَر گفت : درباره دستِ خدا چه بگویم ؟! او در حرم خدا ، چشمى را درآورد .[۱]شوشترى مى نگارد :اصل [ و بُن مایه ] آنچه ذکر شد ، در النهایة هست ، آنجا که مى گوید :مردى هنگام طواف ، به زنانِ مسلمانان مى نگریست ، امام على علیه السلام او راسیلى زد ، وى نزد عُمَر شکایت کرد ، عُمَر گفت : تو را به حق سیلى زد ،چشمى از چشمانِ خدا (یکى از اولیاى خاصّ الهى ) تو را دید [ و به خودت آورد و هُشیار ساخت ]
.[۲]ابن ابى الحدید معتزلى ، برخى از اسباب غُلو را درباره حضرت على علیه السلام مى شمارد ؛ مانند :این سخن على علیه السلام که فرمود : به خدا سوگند ، در خیبر را به نیروى بدنى از جا نکندم ، بلکه با قوّه الهى درآوردم .و این گفتار پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود : خدایى جز خداى یگانه نیست ، وعده اش را راست برآوَرْد و بندهاش را یارى رساند و به تنهایى احزاب را شکست داد .در حالى که کسى که احزاب را درهم شکست ، على بن اَبى طالب بود ؛ زیرا عَمْرو بن عبد ودّ (دلاور و پهلوان آنان) را که از خندق پرید ، کشت و آنان سپیده دمِ آن شب ـ بى آنکه بجنگند ـ گریختند ، جز اینکه پهلوان شان به قتل رسید .[۳] مى گوییم : هیچ یک از اینها نمى تواند توجیهى براى این سخن سخیف باشد ؛ زیرا :اوّلاً : اِخبار به امور غیبى ، در مقامِ الوهیّت انحصار ندارد ؛ چراکه انبیا نیز از سوى خدا به این امور ، خبر مى دادند و نخستین اَشخاصى را که از آنها باخبر مى ساختند ،اوصیاى آنها بودند و سپس اَوصیا و کسانى که این خبرهاى غیبى را از آنان و ازپیامبران مى شنیدند ، براى مردم نقل مى کردند .ثانیاً : سخنِ عُمَر ، از باب مجاز در کلام ، بر زبان آمد ، نه اینکه به الوهیّتِ حضرت على علیه السلام معتقد باشد .ثالثاً : مقصود از کندنِ در خیبر به نیروى الهى ، این است که خداى متعال او را بر این کار توانمند ساخت . این سخن ، بر ضدّ ادّعاى کسانى که به پروردگارى حضرت على علیه السلام معتقدند ، گویاتر است .رابعاً : این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود : «اَحزاب را به تنهایى شکست داد» به تدبیرالهى در این ماجرا اشاره دارد ، از این رهگذر که دلاورانشان را به گذشتن از خندق سوق داد تا حضرت على علیه السلام آنان را از پا درآورد و بدین ترتیب ، در دلهاشان هول وهراس افتد و شکست بخورند .مراد از این سخن ، این نیست که حضرت على علیه السلام خودِ خداست ؛ خداى متعال منزّه است از آنچه نادانان و باطلگرایان بر زبان مى آورند .
مدارا با گنهکاران
در روایات آمده است که : امام على علیه السلام مهربانانه آنان را در چاههایى که کنده بود ،نهاد و آن حضرت پیوسته از آنها مى خواست که توبه کنند ، ولى آنها خوددارى مى کردند ؛ این کار بدان جهت بود که حجّت بر آنها اقامه شود و مردم ، میزان پافشارى آنها را بر عقیده باطلشان بشناسند .
اگر مغزش را در کیسه برایمان بیاورید
در روایات آمده است که عبداللّه بن سبا گفت : اگر مغزِ على را در هفتاد کیسه برایمان بیاورید ، علمِ حتمى داریم که او نمرده است .لیکن جاحظ تصریح دارد به اینکه : گوینده این سخن «ابن سوداء» (که همان ابن حرب است) مى باشد ، نه «ابن سبا» . وى به سندش از جریر (زجر) بن قَیْس بن مالک جُحفى روایت مى کند که گفت :پس از آنکه على بن اَبى طالب رحمه الله ضربت خورد ، به «مدائن» آمدم ، ابن سودا (که همان ابن حرب است) مرا دید ، پرسید : چه خبر ؟!گفتم : امیرالمؤمنین ضربتى خورد که انسان از کمتر از آن مى میرد و ازشدیدتر از آن زنده مى ماند .گفت : اگر پارههاى مغز او را در ۱۰۰ همیان براى ما بیاورید [ باز هم ] علم داریم که او نمى میرد تا شما را به عصایش براند .[۴]
سوگند به غیر نامِ خداى متعال
در روایت پیشین گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از آنکه اهل غلو را با دود ، خفه کرد ، یکى از بزرگان یهود این کار را برنتافت ، امام علیه السلام به او فرمود :تو را به نُه آیهاى سوگند مى دهم که بر موسى علیه السلام در طور سینا نازل شد و به معابدپنجگانه و به حقّ «سمط دَیّان» (خداى سرمدى ) آیا یوشع بن نون ، بعد از وفاتِ موسى ، قومى را که پیش او آوردند (و آنها شهادت مى دادند که خدایى جز «اللّه» نیست و بر رسالتِ موسى اقرار نمى کردند) به این شیوه ، از پا در نیاورد ؟!عالم یهودى گفت : چرا .[۵]این روایت ، بر جواز سوگند غیر مسلمان ـ به غیر خداى متعال ـ دلالت دارد وروایاتِ ذیل ، آن را تأیید مى کند :الف) از امام صادق علیه السلام ـ به نقل از پدر آن حضرت ـ روایت شده که فرمود :إنّ علیّاًعلیه السلام کان یستحلِفُ الیهودَ والنّصارى فی بِیَعهم وَکَنائسهم والمَجوسَ فی بیوتِ نیرانهم ، ویقول : شَدِّدُوا علیهم احتیاطاً للمسلمین ؛[۶]على علیه السلام یهود و نصارى را در عبادتگاه ها و کلیساهاشان و زرتشتى ها را درآتشکده هاشان ، سوگند مى داد و مى فرمود : از باب احتیاط ـ براى مسلمانان ـبر آنان سخت گیرید .ب) نیز از امام صادق علیه السلام از پدرش روایت شده که فرمود :إنّ علیّاً علیه السلام کان یَسْتَحلِف الیهودَ والنصارى بِکتابهم [ بکنائسهم ]ویَسْتَحلِف المجوسَ بِبیوتِ نِیْرانهم ؛[۷]على علیه السلام یهود و نصارى را به کتابشان [ تورات و انجیل ] سوگند مى داد ، و ازمجوس در آتشکده هاشان سوگند مى ستاند .ج) به سند صحیح از محمّد بن قَیْس از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود : قَضَى علیّ علیه السلام فیمن اسْتَحْلَفَ أهلَ الکتاب بیمین صبر ، أن یَسْتَحْلِفَه بکتابه وملّته ؛[۸]درباره کسى که اهل کتاب را به «یمین صبر»[۹] سوگند داد ، امام على علیه السلام حکم کرد که او را به کتاب و ملّتش سوگند دهد . د) ب سند معتبر از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :إنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام اسْتَحْلَفَ یهودیّاً بالتّوراة التی أُنْزِلَتْ على موسى علیه السلام ؛[۱۰]امیرالمؤمنین علیه السلام یک یهودى را به توراتى که بر موسى علیه السلام نازل شد ، سوگندداد .
[ اشکال ]
لیکن مى گوییم :اوّلاً : مورد روایتِ «الف» سوگند به غیرخدا نیست ، بلکه این روایت از باب احتیاط براى مسلمانان ـ فراخوان به این است که بایداز یرمسلمانان ، سوگندِ سخت ستاند .ثانیاً : روایاتى هست که با روایاتِ پیشین تعارض دارد و سوگند به غیر خدا را جایزنمى شمارد [ از جمله ] :در صحیحه على بن مَهْزیار از ابو جعفر ثانى (امام جواد علیه السلام ) روایت شده که فرمود :إنّ للّه أن یُقْسِمَ مِنْ خَلْقِه بما شاء ، ولیس لخَلْقه أن یُقْسِمُوا إلاّ به ؛[۱۱]خدا مى تواند به هریک ازآفریده هایش سوگند یاد کند [ ولى ] خَلق خدا ، حق ندارند به غیر او قسم بخورند .مانند این سخن ، در صحیحه محمّد بن مسلم آمده است .[۱۲]در روایتى معتبر ، از سَماعه نقل شده که گفت : از امام صادق علیه السلام پرسیدم : آیامى توان یهود و نصارى و مجوس را به خدایانِ آنها ، سوگند داد ؟ امام علیه السلام فرمود :لا یَصْلُحُ لأحد أن یُحْلِفَ أَ حَداً إلاّ باللّه (عزّ وجلّ) ؛[۱۳]هیچ کس را نسزد که کسى را به غیر «اللّه» سوگند دهد .در صحیحه سلیمان بن خالد آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود :لا یُحْلَفُ الیهودیُّ ولا النَّصرانیُّ ولا المَجوسیُّ بِغیر اللّه ، إنّ اللّهَ یقول « وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ »[۱۴] ؛[۱۵]یهودى ومسیحى و زردشتى ، به غیر «اللّه» سوگند داده نمى شوند ، خدامى فرماید : میانِ آنان به آنچه خدا نازل کرد داورى کن .در روایتِ صحیح ، حَلَبى مى گوید : ازامام صادق علیه السلام پرسیدم : آیا اهل [ دیگر ]ملّتها سوگند داده مى شوند ؟ امام علیه السلام فرمود :لا تُحْلِفُوهم إلاّ باللّه (عزّ وجلّ) ؛[۱۶]جز به «اللّه» آنان را سوگند مدهید .
پاسخ
الف) مقصود این دسته از روایات این است که : سوگند دادن افراد سایر ادیان به خدایانِ آنها ، در برابر خداى متعال ، جایز نمى باشد … روایتِ سَماعه ، بدین معناصراحت دارد و دیگر روایات از این رویکرد ، ابا ندارند .ب) سوگند به توراتى که خداى متعال بر موسى علیه السلام نازل کرد ، هیچ اشکالى نداردهمچون سوگند به قرآنى است که خدا بر محمّد صلى الله علیه وآله فرود آورد … چراکه مقصود ازآن ، توراتِ واقعى است .ج) درباره کلمه «السمت الدیّان» گوییم :سَمْت (در این عبارت) بسا «صمد» یا «سمد» باشد که «سمد» همان «سرمد» است ؛گویند : «هو لک سمداً» ؛ یعنى براى همیشه ، مالِ توست .و به نظر مى رسد که واژه «سمط» [ در بعضى از روایات ] تصحیفِ واژه «سَمْت»است که در آن «ط» جایگزین «ت» شده است .دَیّان ، به معناى «قَهّار» (بسیار چیره شونده ، زبردست) است ؛ حاکمى که مردمان گناهکار را مى گیرد و حسابرسى مى کند و کیفر مى دهد …مقصود از «سوگند به سمتِ دَیّان» سوگند به خداى متعال است .د) کنائس ، عبادتگاههاى یهود و نصارى است . شاید در آن زمان ، معابد پنج گانه اى وجود داشته که یهود آنها را مقدّس مى دانستند .بعضى از پژوهشگران ، احتمال داده اند که مقصود ـ در اینجا ـ هیکل [ و معبدى ]است که پیش از سلیمان وجود داشت و «تابوت السکینه» یا «تابوت اللّه» به تعبیر آنان ،در آن بود و سپس به «هیکل سلیمان » معروف شد . در مرحله اى دیگر پس از انهدام وبازسازى «هیکل زرّ بابل»[۱۷] نام گرفت و در تجدید بناى دیگر به «هیکل هیردوس»[۱۸]شهرت یافت و در آینده هیکل دیگرى پدید مى آید تا پنج مرحله ، کامل گردد .شاید هم امام على علیه السلام سخن را سازگار با آنچه نزد دانشمندانِ یهود معلوم[ ویقینى ] بود و نمى توانستند آن را انکار کنند ، بر زبان آورده است …
قتل با دود
کشتنِ اهل غُلُو با دود ، امرى منحصر به فرد نبود . امام على علیه السلام کسانى را که نبوّتپیامبر صلى الله علیه وآله را انکار مى کردند نیز با همین شیوه ، به قتل رساند .[۱۹]
کشتن با آتش
پیشتر گذشت که امام على علیه السلام آنان را که درباره آن حضرت غُلُو کردند ـ و درمیانشان «عبداللّه بن سبأ» بود ـ با آتش سوزاند .و این نقل ، در مصادر فراوانى هست .[۲۰]شاید نقل درست ، همین سخن باشد و این قول صحیح نمى باشد که : عبداللّه بن سبا ، زندانى شد و توبه کرد . امام علیه السلام او را آزاد ساخت و به «مدائن» تبعید کرد . وى ،بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین علیه السلام به عقیده خویش بازگشت و آن را آشکارا بر زبان آورد .شاید هدف این جریان ، بازاریابى براى سخنانى باشد که شیعه را متهم مى سازندکه عقایدشان را از «عبداللّه بن سبا» گرفته اند … و این کار ، بعد از شهادت حضرت على علیه السلام صورت گرفته است .در منابعِ دیگر مى خوانیم :على علیه السلام ابن سبا و یارانش را با دود خفه ساخت ؛ بدین گونه که آنها رادر گودالهایى نهادو درحفره هاى دیگرى که به آن گودالها راه داشت ، آتش افروخت [ تا دودِ آتش به آن گودالها نفوذ کند و آنان راخفه سازد و بکشد ] .[۲۱]ابوبکر [ نیز ] «فجائه سلمى » را با آتش سوزاند و بر این کار پشیمان شد و این ، یکى از امور سه گان هاى است که وى براى آنها اظهار ندامت کرد و هنگام مرگ ، آشکارا آن رابر زبان آورد .[۲۲]اگر سوزاندن با آتش از موجباتِ خدا دانستنِ کسى است که به این کار دست یازد(چنان که ظاهر سخن آنها چنین است : «به آتش عذاب نمى کند مگر خداى آتش»)چرا ابوبکر را ـ به جهت آتش زدنِ فجائه سلمى ـ خدا نشماردند ؟!اعتراضاتى که بر سوزاندنِ «عبداللّه بن سبا» شده است بعضى از علما ، بر روشى که امام على علیه السلام نسبت به «عبداللّه بن سبا» به کار بُرداعتراضهایى کرده اند ، که برخى از آنها چنین است :غُلاتى در کار نبود ، کسى سوزانده نشد !علاّمه عسکرى رحمه الله مى نگارد :در آن روزگار ، غُلاتى وجود نداشت و بت پرستى در جزیرة العرب نبودو امام علیه السلام کسى را نسوزاند .[ آرى مى توان گفت : ] زنادقه (بى دینان) یا کسانى که مرتد مى شدند و به آیین نصرانى (مسیحیّت) برمى گشتند ، بودند ؛ امام علیه السلام آنان را کشت و ازبیم آنکه قبرهاشان به صورتِ بت درنیاید ، جسدهاى آنها را سوزاند .[۲۳]
[ پاسخ ]
مى گوییم :یک : این حکمِ قطعى را از سوى این محقّق [ محترم ] نمى توانیم بپذیریم ؛ چراکه در این کتاب[۲۴] گفتیم که حضرت على علیه السلام دو نفر را که براى بت نماز مى گزاردند ،سوزاند .[۲۵]در کافى ـ به سند صحیح ـ از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :گروهى پیش امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و گفتند : «سلام بر تو ، اى پروردگار ما !» .امام علیه السلام آنان را توبه داد ، آنها توبه نکردند ؛ از این رو ، آن حضرت برایشان گودالى کند و در آن آتش افروخت ، در کنارِ آن گودال دیگرى حفر کرد وآن دو گودال را به وسیله کانالى به هم ارتباط داد.چون توبه نکردند ، امام علیه السلام آنان را در یکى از آن دو گودال افکند و درگودال دیگر آتش افروخت تا اینکه مُردند …[۲۶]دو : نیز پیش از این گذشت که امام على علیه السلام شخصى را که نبوّت رسول خدا صلى الله علیه وآله راانکار مى کرد ، با دود به قتل رساند[۲۷] [ با وجود این موارد ] چرا روایات سوزاندنِ غلات را با آتش یا به واسطه دود ، باور نکنیم ؟!سه : و امّا نفى وجود غلات در آن زمان ، سخن گزافى است که جایى براى چشم پوشى از آن نیست ؛ زیرا از امام على علیه السلام روایت شده که فرمود : دو گروه در[ اعتقاد نسبت به ] من هلاک مى شوند ؛ دوستدار زیاده نگر ، و دشمن کینه ور .[۲۸]مگر اینکه بگوییم این سخن امام علیه السلام به نحو قضیّه حقیقیّه است و به افرادِ واقعى موجود در خارج ، نظرى ندارد .از امام على علیه السلام روایت شده که فرمود :اللهمّ إنّی بَریء مِنَ الغُلاة کَبَراءة عیسى ابن مریم مِن النَّصارى ؛ اللهمّ اخْذُلْهُم أَ بَداً ، ولا تَنْصُر منهم أَ حَداً ؛[۲۹]پروردگارا، همانگونه که عیسى بن مریم ازنصارى بیزارى جُست ، من از غُلات نفرت دارم ؛ خدایا ، پیوسته خوارشان گردان و هیچ یک از آنان را یارى مفرما .و از رسول خدا صلى الله علیه وآله روایت شده که به حضرت على علیه السلام فرمود :لولا أَن یُقالَ فیک ما قالت النَّصارى فی المَسیح ، لَقُلتُ الیومَ فیک مَقالةً لاتَمُرُّ بِملأ مِن المُسْلِمین إلاّ أَخَذُوا ترابَ نَعْلَیکَ وفضلَ وُضوئک یَسْتَشْفُونَ به !ولکن حَسْبُک أن تکونَ مِنِّی وأَنَا منک ؛ تَرِثُنی وأَرِثُک ؛[۳۰]اگر بیم آنچه نصارى درباره مسیح گفتند ، نبود ، امرز دربارهات سخنى بر زبان مى آوردم که به گروهى از مسلمانان نمى گذشتى مگر اینکه خاک پایت رامى گرفتند [ و سرمه چشم مى ساختند ] و به آبى که هنگام وضو از اعضاى وضویت مى ریخت شفا مى جستند !لیکن همین سخن بس که تو از منى و من از تو ؛ تو از من ارث مى برى و من از تو .چهار : روایاتى که کَشّى نقل مى کند و دیگر اَحادیثى که مُورّخان آورده اند ، وجودفعلى غُلات را [ در آن زمان ] اثبات مى کند ، هرچند احتمال مى رود که امرشان چنان بالا گرفته باشد که ابراز دارند ایشان داراى جمعیّتى فراوان و تأثیرگذارند تا بر رفتارناصبى ها و عملکردشان سرپوش گذارند .افزون بر این ، روایاتى از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که فرمود : «به زودى آنچه برامّتهاى پیشین (بنى اسرائیل ، یهود ، نصارى …) جریان یافت ، بر امّتِ من جارى مى شود» پیداست که از ماجراهاى این امّتها ، ادّعاهاى الوهیّتِ «عُزَیر» و «عیسى »بود .پس آنچه را علاّمه عسکرى مانع پذیرش روایاتِ سوزاندنِ غلات مى شمارد ،درست نمى باشد .پنج : چگونه علاّمه عسکرى رحمه الله وجود بت پرستى را در جزیرة العرب (در روزگارامیرالمؤمنین علیه السلام ) انکار مى کند ؟! بودند کسانى که در ظاهر ، خود را مسلمان مى نمایاندند در باطن ، بت پرست بودند !مى دانیم که منافقان ، در میان مسلمانان ـ به راستى ـ زیاد بودند و بیشتر کسانى که به اسلام تظاهر مى کردند در اصل ، بتها را مى پرستیدند .
مضمون روایاتِ کَشّى
علاّمه عسکرى رحمه الله مى کوشد بیان دارد که شخصیّت «عبداللّه بن سبا» وَهْمى است(و وجود خارجى ندارد) و آن گاه که به روایات شیعه مى رسد ، پنج روایت را که کشّى ـ پیرامون عبداللّه بن سبا ـ آورده (و سندسه روایت از آنها صحیح است) ذکر مى کند ومى گوید :در کتابهاى شیعه ، به جز «رجال کشّى » سندى براى این روایات نیافتیم و شگفت اینجاست که اَصحاب جوامع حدیثى معتبر شیعه ، این روایات پنجگانه را نیاورده اند .در کافى ، اثرِ کلینى (م۳۲۹ه) و در من لا یحضره الفقیه ، اثرِ صدوق(م۳۸۱ه) و در تهذیب و استبصار ، اثر شیخ طوسى ، این احادیث رانمى یابیم و این ـ خود ـ دلالت دارد بر اینکه با وجود شهرت «رجال کشّى » نزد آنها ، به این روایات اعتماد نکردند .روایاتِ پنجگانه پیشین ، خاستگاه این سخن در کتابهاى رجالى وحدیثى شیعه است که : «ابن سبا ، امام على را خدا مى دانست» در طول قرنها و نزد علمایى که در این فن خبره بودند ، همین روایات دستاویز قرار گرفت .[۳۱] مى گوییم :اوّلاً : کلینى ، پیش از کشّى مى زیست ، نمى توان انتظار داشت که از او حدیث بیاموزد یا نقل کند ؛ و امّا صدوق ، بسا بر کتاب کشّى دست نیافته تا از آن نقل کند وروایات از طریق دیگر به دست او نرسیده است .ثانیاً : خود این پژوهشگر (که به وفات کشّى در حدود سال ۳۴۰ هجرى تصریح دارد) بیان مى دارد که مضمون روایاتِ کشّى در کتابهاى ِ ملل و نحلِ پیش از عصرکشّى یا معاصران او ، وجود دارد ؛ در کتاب المقالات والفرق ، اثر سعد بن عبداللّه اشعرى (م۳۱۰ه) و در فرق الشیعة ، اثر نوبختى (م۳۱۰ه) و در مقالات الإسلامیّین ، اثرعلى بن اسماعیل (م۳۳۰ه) این روایات ، موجود است .جز اینکه اینان ، آنها را به یک صورت و بى سند مى آورند و کَشّى آنها را جداجدا ومُسْنَد ذکر مى کند .[۳۲]هرگاه مضمونِ روایت در مصادرِ پیش از دوره کَشّى یا همزمانِ او موجود باشد ،روایاتِ کَشّى را تقویت مى کند و راستى و درستى آنها را گویاست .اعتمادِ علما بر این روایات و نقل آنها از کَشّى ، به جهتِ قوّتِ سند این روایات نزدآنهاست و تقویتِ آنها به مضمونِ روایاتِ کسانى که پیش از عصرِ کَشّى زندگى مى کردند .اینکه علما به روایتِ مسند روى آورند ، نهایتِ احتیاط است و خدمتِ بزرگى براى علم به شمار مى آید و بر این کار ، ستوده مى شوند . ثالثاً : این پژوهشگر ، به رغم آنکه یادآور مى شود ابن شهر آشوب ، متوفّاى سالِ۵۸۸ هجرى است ، بیان مى دارد : یکى از روایاتى را که کَشّى آورده ، ابن شهر آشوب باز مى گوید و به مصدرِ آن اشاره نمى کند ؛ سپس مى گوید :بر اساس آنچه ذکر کردیم ، نقل این روایات از سوى همه علما ، به نقل کَشّى باز مى گردد .[۳۳]وى از کجا مى داند که ابن شهر آشوب ، روایتش را از کَشِّى گرفته است ، نه شخصِ دیگر ؟!رابعاً : اینکه این روایات ، در کافى و مَن لا یَحْضُره الفقیه و تهذیب و استبصار ، نیامده است ، بر عدمِ اعتماد مؤلّفانِ آنها بر این روایات ، دلالت نمى کند ؛ زیرا بسا آنها این روایات را در راستاى اَهداف نگارش کتاب هاشان ندیدهاند یا در هنگامِ تألیف ، به روایات (یاد شده) دست نیافته اند ؛ روایات فراوانى هست که در این کتاب هانیامده اند ، و این کار ، آن روایات را از درجه اعتبار نمى اندازد .خامساً : این پژوهشگر ، از کجا مى داند که خاستگاه خداانگارى امام على علیه السلام ازسوى عبداللّه بن سبا ـ در کتابهاى رجالى و حدیث شیعه ـ روایاتى است که فقط کَشّى آنها را ذکر مى کند ؟! چرا مصدر سخنِ علما ، کتابهاى مقالات و فرق نباشد که پیش از کَشّى یا معاصر با او وجود داشت ؟! یا چرا هر دوى اینها مصدرِ آنها نباشند ؟!چرا بعضى از آنچه را طبرى درباره عبداللّه بن سبا آورده و آنچه را در حقِّ او به دست امیرالمؤمنین علیه السلام اِجرا شد ، به این منابع اضافه نشود ؟! و چرا و چرا .. . [۱] . شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ ؛ قاموس الرجال ۹ : ۲۹۶ به نقل از شرح نهج البلاغه . [۲] . قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام : ۳۲۲ ؛ و رجوع کنید به ، ذخائر العقبى : ۸۲ . [۳] . شرح نهج البلاغة ۵ : ۷ . [۴] . البیان والتبیین ۳ : ۸۱ و در چاپ شیخ حسن در مصر ، جلد ۳ ، ص۸۳ ؛ شرح احقاق الحق (ملحقات)۸ : ۳۳۱ [۵] . وسائل الشیعه آل البیت ۱۰ : ۲۵۰ (و جلد ۲۳ ، ص۱۶۹) ؛ فروع کافى ۴ : ۱۸۲ ـ ۱۸۳ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۲ : ۹۳ ؛ بحار الأنوار ۴۰ : ۲۸۹ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ . [۶] . قرب الإسناد : ۴۲ و در چاپ مؤسسه آل البیت ، ص۸۶ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۳ : ۲۶۸ (و جلد۲۷ ، ص۲۹۸) ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۷ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۷۰ (و جلد ۲۵ ، ص۶۸) . [۷] . قرب الإسناد : ۷۱ و در چاپ آل البیت ، ص۱۵۲ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۳ : ۲۶۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ (و جلد ۲۵ ، ص۶۸) ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۷ . [۸] . النوادر احمد بن محمّد بن عیسى : ۶۰ (و در چاپ سال ۱۴۰۸ هجرى ، ص۵۴) ؛ من لا یحضره الفقیه۳ : ۳۷۵ ؛ الإستبصار ۴ : ۴۰ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه (چاپ آل البیت) ۲۳ : ۲۶۷ ـ ۲۶۸ ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ ؛ مسند محمّد بن قیس بجلى : ۹۰ ، تحقیق بشیر مازندرانى . [۹] . یمین صبر ، بدان معناست که شخص ، زندانى گردد تا ملزم به سوگند شود . [۱۰] . فروع کافى ۷ : ۴۵۱ ؛ الإستبصار ۴ : ۴۰ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۹ . [۱۱] . پیرامون این روایت و روایت بعدى ، رجوع کنید به ؛ النوادر احمد بن محمّد بن عیسى : ۵۲ ؛ فروع کافى ۷ : ۴۴۹ ؛ من لا یحضره الفقیه ۳ : ۳۷۶ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۷ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۲ : ۳۴۳ (و جلد ۲۳ ، ص۲۵۹ ـ ۲۶۰ ؛ و جلد ۲۷ ، ص۳۰۳) ؛ مستدرک الوسائل ۱۶ : ۶۵ ؛ الفصول المهمّة (حرّ عاملى ) ۲ : ۴۱۱ ؛ بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۲ ـ ۴۶۳ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۱۴۶ و۴۹۹ (و جلد ۵ ، ص۵۸۸) ؛ تفسیر المیزان ۱۹ : ۳۳ و۱۹۴ و۳۰۷٫ [۱۲] . به پاورقى قبل مراجعه شود . [۱۳] . فروع کافى ۷ : ۴۵۱ ؛ الإستبصار ۴ : ۳۹ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۹ ؛ وسائل الشیعه ۲۳ : ۲۶۷ ؛ النوادراحمد بن محمّد بن عیسى : ۶۰ . [۱۴] . سوره مائده ۵ آیه ۴۹ . [۱۵] . فروع کافى ۷ : ۴۵۱ ، الإستبصار ۴ : ۳۹ ؛ تهذیب الأحکام ۸ : ۲۷۸ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛بحار الأنوار ۱۰۱ : ۲۸۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۸ . [۱۶] . فروع کافى ۷ : ۴۵۱ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۲۳ : ۲۶۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۹ : ۴۶۸ ؛ النوادر(احمد بن محمّد بن عیسى ) : ۳۰ . [۱۷] . در لغت نامه دهخدا «زر و بابل» ضبط است م . [۱۸] . در لغت نامه دهخدا «هیردیس» ضبط است م . [۱۹] . قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام شوشترى : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ ؛ و رجوع کنید به ، فروع کافى ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت علیهمالسلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ . [۲۰] . رجال کشّى : ۹۹ ـ ۱۰۰ چاپ کربلا ؛ خلاصة الرجال (علاّمه حلّى ) ؛ قاموس الرجال ۵ : ۴۶۱ ؛ وسائل الشیعه (دار الإسلامیّه) ۱۸ : ۵۵۴ ؛ مستدرک الوسائل ۱۸ : ۱۶۹ ؛ الهدایة الکبرى : ۱۵۱ ؛ نوادر المعجزات : ۲۱ ؛ مناقب آل أبى طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ مدینة المعاجز ۱ : ۲۲۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۷ ؛ الغدیر ۳ : ۹۴ ؛ تأویل مختلف الحدیث : ۷۰ ؛ اختیار معرفة الرجال ۱ : ۳۲۳ ؛ خلاصة الأقوال : ۳۷۱ ؛ التحریر الطاووسى : ۳۴۵ ؛ نقد الرجال ۳ : ۱۰۹ ؛ جامع الروایة : ۴۸۵ ؛ طرائف المقال ۲ : ۹۶ ؛ مستدرکات علم رجال الحدیث ۵ : ۲۱ ؛ معجم رجال الحدیث ۱۱ : ۲۰۵ ؛ میزان الإعتدال ۲ : ۴۲۶ ؛ لسان المیزان ۳ : ۲۸۹ ـ ۲۹۰ ؛ أعیان الشیعه ۱ : ۳۱ ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ۸ : ۶۴۶ . [۲۱] . رجوع کنید به ، السنن الکبرى بیهقى ۹ : ۷۱ ؛ الغدیر ۷ : ۱۵۶ ؛ فتح البارى ۶ : ۱۰۶ ؛ شرح نهج البلاغة ۵ :۵ (و جلد ۸ ، ص۱۱۹) ؛ أحکام القرآن (ابن عربى ) ۳ : ۵۱۵ ؛ عمدة القارى ۱۴ : ۲۶۴ ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ۸ : ۶۴۵ . [۲۲] . رجوع کند به ، تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۲۶۴ و جلد ۲ ، ص۶۱۹ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۳۱۹ ؛ تاریخ یعقوبى ۲ : ۱۳۷ ؛ الفتوح ۱ : ۱۰ ؛ الخصال : ۱۷۱ و۱۷۳ ؛ بحار الأنوار ۳۰ : ۱۲۳ (وص۱۳۶ و۱۳۸ و۱۴۱ و۳۵۲) ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۳ : ۳۲۲ و۳۲۴ ؛ الغدیر ۷ : ۱۷۰ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۳۰ : ۴۱۸ و۴۲۰ .و رجوع کنید به ، تاریخ الإسلام (ذهبى ) ۱ : ۱۱۷ ـ ۱۱۸ ؛ إثبات الهداة ۲ : ۳۵۹ و۳۶۷ ـ ۳۶۸ ؛ العقد الفرید ۴ : ۲۶۸ ؛ الإیضاح (ابن شاذان) : ۱۶۱ ؛ الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۸ ؛ سیر أعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین) : ۱۷ ؛ مجموع الغرائب (کفعمى ) : ۲۸۸ ؛ مروج الذهب ۱ : ۴۱۴ (و جلد ۲ ، ص۶۰۱) ؛ شرح نهج البلاغه ۱ : ۱۳۰ (و جلد ۱۷ ، ص۱۶۴ و۱۶۸ ؛ و جلد ۶ ، ص۵۱ ؛ و جلد ۲ ، ص۴۶ ـ ۴۷ ؛ و جلد ۲۰ ، ص۱۷ و۲۴) ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۰۹ (و جلد ۲ ، ص۲۱۵) ؛ لسان المیزان ۴ : ۱۸۹ ؛ کنز العمّال ۳ : ۱۲۵ (و جلد ۵ ، ص۶۳۱ ـ ۶۳۲) ؛ الرسائل الإعتقادیّه (رسالة طریق الإرشاد) : ۴۷۰ ـ ۴۷۱ ؛ منتخب کنز العمّال (چاپ شده در پانویس مسند احمد) ۲ : ۱۷۱ ؛ المعجم الکبیر (طبرانى ) ۱ : ۶۲ ؛ ضیاء العالمین (نسخه خطّى ) ج۲ ، ق۳ ، ص۹۰ و۱۰۸ (به نقل از چندین مصدر) ؛ النصّ والإجتهاد : ۹۱ ؛ السبعة من السلف : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ معالم المدرستین ۲ : ۷۹ ؛ مرآة الزمان .و رجوع کنید به ، زهر الربیع ۲ : ۱۲۴ ؛ أنوار الملکوت : ۲۲۷ ؛ نفحات اللاّهوت : ۷۹ ؛ حدیقة الشیعة ۲ : ۲۵۲ ؛ تشیید المطاعن ۱ : ۳۴۰ ؛ دلائل الصدق ۳ ، ق۱ ، ص۳۲ ؛ حیاة الصحابه ۲ : ۲۴ ؛ الشافى (سیّد مرتضى ) ۴ : ۱۳۷ ـ ۱۳۸ ؛ المغنى (عبدالجبّار) ج۲۰ ، ق۱ ، ص۳۴۰ ـ ۳۴۱ ؛ نهج الحقّ : ۲۶۵ ؛ الأموال (ابى عبید) : ۱۹۴ (هرچند که بدان تصریح نکرده است) ؛ مجمع الزوائد ۵ : ۲۰۳ ؛ تلخیص الشافى ۳ : ۱۷۰ ؛ تجرید الإعتقاد : ۴۰۲ ؛ کشف المراد : ۴۰۳ ؛ مفتاح الباب (الباب الحادى عشر ، اثر عرب شاهى ، با تحقیق مهدى محقّق) : ۱۹۹ ؛ تقریب المعارف : ۳۶۶ ـ ۳۶۷ ؛ اللوامع الإلهیّة فى المباحث الکلامیّة (مقداد) : ۳۰۲ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۱۳ : ۱۲۲ ؛ منال الطالب : ۲۸۰ .و بنگرید به ، الکامل (ابن اَثیر) ۲ : ۱۴۶ (حوادث سنه ۱۱ه) ؛ الإصابة ۲ : ۲۲۳ ؛ المواقف (إیجى ) : ۴۰۳ . [۲۳] . عبداللّه بن سبا ۲ : ۱۷۲ چاپ دار الزهرا ، سنه ۱۴۲۷ه . [۲۴] . یعنى کتاب «الصحیح من سیرة الإمام على علیه السلام » م . [۲۵] . من لا یحضره الفقیه ۳ : ۹۱ و در چاپ جامعه مدرّسین ، ص۱۵۱ ؛ تهذیب الأحکام ۱۰ : ۱۳۸ و۱۴۰ ؛الأمالى (طوسى ) ۲ : ۲۷۵ ؛ بحار الأنوار ۷۶ : ۲۲۶ ـ ۲۲۷ ؛ وسائل الشیعة (آل البیت) ۲۸ : ۳۳۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۷۵ . [۲۶] . فروع کافى ۷ : ۲۵۷ و۲۵۹ ؛ الإستبصار ۴ : ۲۵۴ ؛ تهذیب الأحکام ۱۰ : ۱۳۸ ؛ وسائل الشیعة آل البیت۲۸ : ۳۳۴ ؛ الأمالى (طوسى ) : ۲۲۶ ؛ بحار الأنوار ۴۰ : ۳۰۰ (و جلد ۴۲ ، ص۱۶۱ ؛ و جلد ۷۶ ، ص۲۲۷) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۴ ـ ۶۵ [۲۷] . فروع کافى ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ ؛ بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت علیهمالسلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ ؛ شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام (شوشترى ) : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ ، چاپ مؤسسه اَعلمى . [۲۸] . رجوع کنید به ، نهج البلاغه عبده ۴ : ۲۸ و۱۰۸ ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۵ (و جلد ۳۴ ، ص۳۰۷ و۳۳۶ ؛ وجلد ۳۹ ، ص۲۹۵ ؛ و جلد ۴۷ ، ص۱۶۷) ؛ شرح نهج البلاغه (ابن اَبى الحدید) ۴ : ۱۰۵ (و جلد ۵ ، ص۴ ؛ و جلد ۱۸ ، ص۲۸۲) ؛ خصائص الأئمّه : ۱۲۴ ؛ شرح الأخبار ۱ : ۱۶۰ ؛ معدن الجواهر (کراجکى ) : ۲۶ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ العمدة (ابن بطریق) : ۲۱۲ ؛ عیون الحکم والمواعظ : ۵۱۱ ؛ عوالى اللآلى ۴ : ۸۷ ؛ کتاب الأربعین (شیرازى ) : ۱۵۹ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۳۲۴ (چاپ مؤسسة الرساله) ؛ تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۲۹۷ ؛ نهج الإیمان : ۴۹۰ ؛ ینابیع المودّه ۱ : ۳۲۸ [۲۹] . رجوع کنید به ، الأمالى طوسى ۲ : ۲۶۴ (و در چاپ دار الثقافه قم ،ص ۶۵۰) ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۶۶و۲۸۴ (و جلد ۷۶ ، ص۲۲۶) ؛ مناقب آل اَبى طالب ۱ : ۲۲۶ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت علیهم السلام (نجفى ) ۸ : ۱۶۵ . [۳۰] . رجوع کنید به ، بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۴ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۱ : ۲۲۷ ؛ نهج الإیمان : ۴۷۹ و۴۸۷ ؛ شرح احقاق الحق المحلقات ۷ : ۲۹۵ ؛ و جلد ۲۲ ، ص۳۵۸ ؛ به نقل از «أرجح المطالب ، ص۴۴۸، چاپ لاهور؛ وبه نقل از الوسیله (عمر بنخضر موصلى ) : ۱۷۲ ، چاپ حیدر آباد الدکن. [۳۱] . عبداللّه بن سبا ۲ : ۱۷۸ ـ ۱۸۰ چاپ سال ۱۴۲۷ه . [۳۲] . همان ، ص۱۷۶ . [۳۳] . همان .