برادر فاضل ، اکنون آنچه را وعده داده بودیم ، بیان مى داریم ؛ مطالبى که به «ابنسبأ» مربوط است و ما آن را از جزو ۲۶ کتاب «الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام » نقل مى کنیم ، بدان امید که رضایت شما را به دست آورد .خداوند شما را حفظ کند و در پناه خویش نگه دارد .. .
حضرت على علیه السلام غُلات را در آتش افکند
۱ . از امام صادق و ابو جعفر علیهم االسلام روایت شده که :چون امیرالمؤمنین از اَهل بصره فراغت یافت ، ۷۰ مرد زِطِّى نزدش آمدند و بر آن حضرت سلام کردند . امام علیه السلام به زبانِ خود آنها سخن گفت و جواب سلامشان را داد ، سپس فرمود : من آن گونه که شماگفتید ، نیستم ، من بنده آفریده خدایم .آنان این سخن را برنتافتند و گفتند : تو ، خودِ خدایى !امام علیه السلام فرمود : اگر دم فرو نبندید و از این سخنى که درباره ام گفتیدبازنگردید و سوى خدا توبه نکنید
، شما را مى کشم .آنان از اینکه از سخنشان برگردند و توبه کنند ، خوددارى کردند .امام علیه السلام دستور داد چاه هایى را حفر کنند و این کار صورت گرفت ،سپس امام آن گودالها را با راه هایى به هم وصل کرد و آن گاه آن زطّى هارا در آنها افکند و سر چاه ها را بست و در یکى از آن چاه ها (که کسى نبود) آتش افروخت ، دود به همه آن گودالها راه یافت و همه آنهامردند .[۱]۲ . کَشّى از محمّد بن حسن و عثمان بن حامد (که هر دو کشّى اند) روایت کرده که گفتند : براى ما حدیث کرد محمّد بن یزداد رازى ، از محمّد بن حسین اَبى خطّاب ، ازموسى بن یسار ، از عبداللّه بن شریک ، از پدرش ، که گفت :هنگامى که على علیه السلام نزد زنى از قبیله عنزه (اُمّ عمرو) بود ، قنبر نزدش آمد و گفت : ده نفر ، دَمِ در هستند که مى پندارند تو خداى آنهایى !امام علیه السلام فرمود : آنان را به اندرون آور .آنها بر امام درآمدند ، به آنان فرمود : چه مى گویید ؟گفتند : مى گوییم تو پروردگار مایى و تو همانى که ما را آفریدى و روزى دادى .امام علیه السلام فرمود : واى بر شما ! این حرف را نزنید ، من مخلوقى همچون شمایم .آنان نپذیرفتند .امام علیه السلام فرمود : واى بر شما ! پروردگار من و شما ، خداست ؛ واى برشما ! توبه کنید و [ از این سخن ] بازگردید .گفتند : از سخنِ خویش دست برنمى داریم ؛ تو پروردگار مایى که روزى مان مى دهى و ما را آفریدى .امام علیه السلام فرمود : اى قنبر ، کارگران را بیاور .قنبر روانه شد و ده نفر را به همراه دَلْو و بیل آورد .امام علیه السلام دستور داد براى آنان گودالى به شکل مستطیل کندند و آن گاه هیزم و آتش خواست و در آن حفره انداخت و آتش شعله ور گردید .به آنان فرمود : توبه کنید !گفتند : از حرف خویش باز نمى گردیم .امام علیه السلام [ نخست ] بعضى از آنها را و سپس بقیه آنان را در آتش افکند .حضرت على علیه السلام مى فرماید :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شَیئاً مُنْکراً أَوْقَدْتُ ناری وَدَعَوْتُ قنبراً[۲]ـ هرگاه چیز زشت [ رفتار و عقیده باطل ] را دیدم ، قنبر را فراخواندم و آتشم رابرافروختم .۳ . این سخن را ابن اَبى الحدید از ابوالعبّاس (احمد بن عُبیداللّه بن عمّار ثقفى ) بهسند مرفوع روایت مى کند ، سپس مى گوید :اصحاب [ معتزلى ] ما در کتاب هاى مقالات خود نقل کرده اند که چون امام على آنان را در آتش انداخت ، بانگ برآوردند که اکنون برایماند روشن شد که تو خدایى ؛ زیرا پسر عمویت را که به رسالت فرستادى ،گفت : به آتش شکنجه نمى کند مگر پروردگارِ آتش .[۳]حموى ، در واژه «أُثَیْر» مى گوید :گویا «أُثَیْر» تصغیر «أَثَر» است و «صحراء أُثَیر» در کوفه مى باشد ،منسوب است به أُثَیْر بن عَمْرو سَکونى ـ طبیب کوفى ـ که به «ابن عُمَریّا»معروف بود …و در «صحراء أُثَیْر» على ، دستهاى از غلات را در آتش سوزاند .[۴]۴ . کُلَینى از امام صادق علیه السلام روایت مى کند که :گروهى را در حالى یافتند که در روز ماه رمضان غذا مى خوردند ، آنها رادر مسجد کوفه ، پیش امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند ، امام به آنها فرمود :[ آیا ] غذا مى خوردید و روزه نیستید ؟!گفتند : آرى .فرمود : یهودى هستید ؟!گفتند : نه .فرمود : نصارا هستید ؟!گفتند : نه .فرمود : از کدام یک از ادیانِ مخالف اسلامید ؟!گفتند : ما مسلمانیم .فرمود : مسافرید ؟!گفتند : نه .فرمود : به دلیلى که خود بهتر مى دانید ـ و بر ما پوشیده است ـ افطار را برخود واجب دانستید ؛ چراکه خداى بزرگ مى فرماید : « بَلِ الإِنْسَانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ » ؛[۵] انسان بر نفسِ خویش آگاه است .گفتند : هیچ علّتى [ و عارضهاى که موجب افطار باشد ] در ما نیست.امیر المؤمنین علیه السلام خندید ، سپس فرمود : شهادت مى دهید که خدایى جز «اللّه» نیست و محمّد ، رسول خداست ؟گفتند : گواهى مى دهیم که خدایى جز «اللّه» وجود ندارد و محمّد رانمى شناسیم .فرمود : محمّد ، رسول خداست !گفتند : او را فرستاده خدا نمى دانیم ، عربى بود که مردم را سوى خویش فراخواند .فرمود : اگر به رسالت محمّد اقرار نکنید ، شما را خواهم کشت !گفتند : [ این کار را نخواهیم کرد ] هرچند ما را بکشى .امام علیه السلام لشکریان را بر آنان گمارد و به پشت کوفه (ماوراى نهرى درنجف) رهسپارشان ساخت و [ در آنجا ] دستور داد که دو گودال در کنارِهم کندند ، سپس آن دو را با شکافى بزرگ به هم وصل کرد و فرمود :شما را در یکى از این دو گودال مى اندازم و در دیگرى آتش مى افروزمو با دود ، خفه تان مى سازم !گفتند : هر کار مى خواهى بکن ، این حیات دنیا مى گذرد !امام علیه السلام به آرامى آنها را در یکى از آن دو حفره نهاد و سپس دستور داددر حفره دیگر آتش افروزند و آن گاه پیاپى آنها را صدا مى زد ومى فرمود : چه مى گویید ؟!پاسخ مى دادند : هر کار مى خواهى بکن .و این کار ادامه یافت تا آنان مُردند .امام علیه السلام از آن مکان باز آمد و قافله ها این رفتار آن حضرت را به این سوو آن سو پراکندند و وردِ زبانِ مردم شد . روزى آن حضرت در مسجدبود که یک یهودى (از اهل مدینه) درآمد (کسى که به اعترافِ قومش داناترین آنها بود و نسل اندر نسلِ او جزو بزرگترین عالمان یهودى بودند) وى با خاندانش سوى امیرالمؤمنین علیه السلام رهسپار شدند و آن گاه که به مسجد اَعظم کوفه رسید ، شترهاشان را خواباندند و بر در مسجدایستادند و سوى امام علیه السلام پیک فرستادند که : ما قومى از یهودیم که ازحجاز آمده ایم و خواسته اى داریم ، آیا تو نزد ما مى آیى یا ما بر تو واردشویم ؟امام علیه السلام سویشان آمد در حالى که با خود زمزمه مى کرد : به اسلام درخواهند آمد یا به زودى با سوگندهایى که آنان را دهم ، با من بیعت کنند [ به آنان رو کرد و فرمود : ] حاجتتان چیست ؟بزرگ آنان گفت : اى پسر ابوطالب ، این چه بدعتى است که در دینِ محمّد پدید آوردى ؟امام علیه السلام فرمود : کدام بدعت ؟گفت : قومى از اهل حجاز بیان مى دارند که تو کسانى را که به یگانگى خدا اعتراف کردند و رسالت محمّد را گردن ننهادند ، با دود به قتل رساندى !امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : شما را به نُه آیهاى سوگند مى دهم که در «طورسینا» بر موسى فرود آمد و به حقّ معابد پنج گانه مقدّستان و به حقّ«سَمْتِ دَیّان»[۶] (خداى متعال) آیا مى دانید که پس از درگذشتِ موسى ،قومى را نزد «یُوشَع بن نُون» آوردند که به یگانگى خدا شهادت مى دادندو اقرار نمى کردند که موسى رسول خداست ، یُوشَع آنان را همین گونه[ خفه کردن با دود ] کشت ؟آن عالم یهودى گفت : آرى ، گواهى مى دهم که تو رازدارِ موسى هستى !سپس آن عالم از قباى خویش نوشته اى را بیرون آورد و آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد . امام آن را گشود و در آن نگریست و به گریه افتاد .یهودى گفت : اى فرزند ابوطالب ، چه چیز تو را گریاند ؟ در نوشته اى نگاه انداختى که به زبان «سُرْیانى » است ، تو عربى ! آیا مى دانى [ محتواى ] آن چیست ؟امام علیه السلام فرمود : آرى ، این نامِ من است که در آن ثبت شده است !یهودى پرسید: نامت را نشانم ده و بگو اسم تو به زبانِ سُریانى چیست؟امیرالمؤمنین علیه السلام نامش را در آن صحیفه به او نشان داد و فرمود : اسمِ من [ به زبان سُریانى ] «اِلْیا» است .یهودى گفت : شهادت مى دهم که خدایى جز «اللّه» نیست و محمّدرسول خداست و گواهى مى دهم که تو وصى ّ (و جانشین) محمّدهستى و اَولى ترین مردم به آنان بعد از محمّد .آنان [ همه ] با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند و آن حضرت به مسجددرآمد و فرمود : سپاس خداى را که از یادم نبرد ، ستایش خداى را که در صحیفه نیکان ، نام مرا ثبت کرد ، حمد براى خداست که صاحب جلال و کرامت است .[۷] ۵ . ابن ابى الحدید معتزلى در حدیث نَوفَلى مى گوید :امام على علیه السلام دود را بر آنان بست و صداشان مى زد : «به آیین اسلام برگردید» امّا آنان ابا ورزیدند .آن گاه امام دستور داد هیزم را در دهند و بر آنان افکنند ، بدین ترتیب آنها در آتش سوختند .شاعر مى گوید :لترم بی المنیّة حیث شاءت إذا لم ترم بی فی الحُفْرَتَیْن إذا ما حشّتا حطباً بنارٍ فذاک الموت نقداً غیر دَیْن ـ هرگاه در این دو خندق ، نمیرم در دیگر جاها مرگ به سراغم آید .ـ آن گاه که دو گودال را آتش فراگیرد ، مرگ نقد است ، نه نسیه .على علیه السلام همچنان در کنار آنها ایستاد تا سوختند .ابوالعبّاس مى گوید : نخستین کسى که در روزگار آن حضرت ، به غلودست یازید «عبداللّه بن سبا» بود ؛ در حالى که آن حضرت خطبه مى خواند ، به پا خاست و گفت : تو ، همویى (و این جمله را پیاپى برزبان مى آورد) …سپس گروهى از اصحاب على ـ که عبداللّه بن عبّاس از آنهاست ـ شفیعِ شخصِ عبداللّه بن سبا شدند و گفتند : اى امیرالمؤمنین ، او توبه کرد ، ازوى درگذر .امام علیه السلام پس از اینکه با او شرط کرد که در کوفه نماند ، رهایش ساخت .عبداللّه بن سبا گفت : کجا بروم ؟امام علیه السلام فرمود : به مدائن .[ و این چنین ] امام على علیه السلام او را به مدائن تبعید کرد . چون آن حضرت به قتل رسید ، عبداللّه بن سبا ، سخن [ و عقیدهاى را که در دل داشت ]آشکار ساخت و کسانى نزدش گرد آمدند و فرقه اى او را تصدیق وپیروى کردند .زمانى که خبر قتل على به او رسید ، گفت : به خدا سوگند ، اگر پاره هاى مغز سر او را در ۷۰ کیسه کوچک براى ما بیاورید ، یقین داریم که اونمرده است و او نمى میرد تا عرب را با چوبدستى اش [ سوى حقیقت ] براند .[۸]شوشترى مى گوید :از این ماجرا ـ به طور ضمنى ـ عدم جوازِ ورود اهل کتاب به مساجداستفاده مى شود .واین ، افزون بر چیزهایى است که دلالت دارد پیامبر مى تواند دارندگانِ عقاید زشت را بکشد ، هرچند به توحید اقرار کنند .[۹] ۶ . در گزارش دیگرى آمده است که آنان به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند : «تو ، تویى !» وچیزى بر آن نیفزودند . امام علیه السلام مقصود آنان را دریافت ، از اسبش به زیر آمد وگونه ش را بر خاک گذاشت و فرمود : واى بر شما ، من بندهاى از بندگانِ خدایم ، از خدا بترسید و به آیینِ اسلام بازگردید .آنان از این کار خوددارى کردند . امام بارها این دعوت را بازگفت و آنان برعقیده شان پایدار ماندند ؛ از این رو آن حضرت در برابر این کژروى آنها ایستاد ودستور داد آنها را در بند کنند .. .[۱۰]
[۱] . قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام : ۲۳۰ اثر شوشترى ، چاپ مؤسسة الأعلمى ؛ فروع کافى ۷ : ۲۵۹ ؛ من لایحضره الفقیه ۳ : ۱۵۰ ؛ وسائل الشیعه (چاپ آل البیت) ۲۸ : ۳۳۵ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۱۸ ، ص۵۵۳) بحار الأنوار ۴۰ : ۳۰۱ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۴ ؛ رجال کَشّى : ۷۲ ؛ المجالس والأخبار : ۵۹ . [۲] . قضاء أمیرالمؤمنین شوشترى : ۲۳۰ ـ ۲۳۱ ، چاپ دار الأعلمى (به نقل از کشّى ) ؛ بحار الأنوار ۲۵ :۳۰۰ ؛ اختیار معرفة الرجال (طوسى ) ۱ : ۲۸۸ (و جلد ۲ ، ص۵۹۶) ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت علیهمالسلام(نجفى ) ۸ : ۱۶۴ (به نقل از رجال کشّى ، ص۳۰۷ ، حدیث ۵۵۶) . [۳] . قضاء أمیرالمؤمنین : ۲۳۱ ؛ شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ . [۴] . معجم البلدان ۱ : ۹۳ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام : ۲۳۱ به نقل از معجم البلدان . [۵] . سوره قیامت ۵۷ آیه ۱۴ . [۶] . در ادامه بحث ، توضیح این اصطلاح ، مى آید م . [۷] . فروع کافى ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ (در چاپ جدید و تحقیق شده دار الحدیث ، جلد ۷ ، ص۶۸۶ ـ ۶۹۲ ، حدیث۶۷۰۵/۷) ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۷ ، ص۱۷۹ و۱۸۱) ؛بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت علیهمالسلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ . [۸] . شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ـ ۷ ؛ فرق الشیعه نوبختى : ۲۲ ؛ أعیان الشیعه ۱ : ۵۳۰ . [۹] . قضاء أمیرالمؤمنین علیه السلام : ۲۰۳ چاپ اَعلمى . [۱۰] . شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ؛ قاموس الرجال ۹ : ۲۹۶ به نقل از شرح نهج البلاغه