پیوست پاسخ سؤال هشتم بخش اول-آیین حق

پیوست پاسخ سؤال هشتم بخش اول-آیین حق

 برادر فاضل ، اکنون آنچه را وعده داده بودیم ، بیان مى ‏داریم ؛ مطالبى  که به «ابنسبأ» مربوط است و ما آن را از جزو ۲۶ کتاب «الصحیح من سیرة الإمام علی  علیه‏ السلام » نقل مى ‏کنیم ، بدان امید که رضایت شما را به دست آورد .خداوند شما را حفظ کند و در پناه خویش نگه دارد .. .

حضرت على   علیه‏ السلام  غُلات را در آتش افکند

۱ . از امام صادق و ابو جعفر  علیهم االسلام  روایت شده که :چون امیرالمؤمنین از اَهل بصره فراغت یافت ، ۷۰ مرد زِطِّى  نزدش آمدند و بر آن حضرت سلام کردند . امام  علیه‏ السلام  به زبانِ خود آنها سخن گفت و جواب سلامشان را داد ، سپس فرمود : من آن گونه که شماگفتید ، نیستم ، من بنده آفریده خدایم .آنان این سخن را برنتافتند و گفتند : تو ، خودِ خدایى  !امام  علیه‏ السلام  فرمود : اگر دم فرو نبندید و از این سخنى  که درباره ‏ام گفتیدبازنگردید و سوى  خدا توبه نکنید

، شما را مى ‏کشم .آنان از اینکه از سخنشان برگردند و توبه کنند ، خوددارى  کردند .امام  علیه‏ السلام  دستور داد چاه ‏هایى  را حفر کنند و این کار صورت گرفت ،سپس امام آن گودال‏ها را با راه ‏هایى  به هم وصل کرد و آن گاه آن زطّى ‏هارا در آنها افکند و سر چاه‏ ها را بست و در یکى  از آن چاه‏ ها (که کسى نبود) آتش افروخت ، دود به همه آن گودال‏ها راه یافت و همه آنهامردند .[۱]۲ . کَشّى  از محمّد بن حسن و عثمان بن حامد (که هر دو کشّى ‏اند) روایت کرده که گفتند : براى  ما حدیث کرد محمّد بن یزداد رازى  ، از محمّد بن حسین اَبى  خطّاب ، ازموسى  بن یسار ، از عبداللّه‏ بن شریک ، از پدرش ، که گفت :هنگامى ‏که على   علیه‏ السلام  نزد زنى ‏از قبیله عنزه (اُمّ عمرو) بود ، قنبر نزدش آمد و گفت : ده نفر ، دَمِ در هستند که مى ‏پندارند تو خداى  آنهایى  !امام  علیه‏ السلام  فرمود : آنان را به اندرون آور .آنها بر امام درآمدند ، به آنان فرمود : چه مى ‏گویید ؟گفتند : مى ‏گوییم تو پروردگار مایى  و تو همانى  که ما را آفریدى  و روزى دادى  .امام  علیه‏ السلام  فرمود : واى  بر شما ! این حرف را نزنید ، من مخلوقى  همچون شمایم .آنان نپذیرفتند .امام  علیه‏ السلام  فرمود : واى  بر شما ! پروردگار من و شما ، خداست ؛ واى  برشما ! توبه کنید و [ از این سخن ] بازگردید .گفتند : از سخنِ خویش دست برنمى ‏داریم ؛ تو پروردگار مایى  که روزى ‏مان مى ‏دهى  و ما را آفریدى  .امام  علیه‏ السلام  فرمود : اى  قنبر ، کارگران را بیاور .قنبر روانه شد و ده نفر را به همراه دَلْو و بیل آورد .امام  علیه‏ السلام  دستور داد براى  آنان گودالى  به شکل مستطیل کندند و آن گاه هیزم و آتش خواست و در آن حفره انداخت و آتش شعله‏ ور گردید .به آنان فرمود : توبه کنید !گفتند : از حرف خویش باز نمى ‏گردیم .امام  علیه‏ السلام  [ نخست ] بعضى  از آنها را و سپس بقیه آنان را در آتش افکند .حضرت على   علیه‏ السلام  مى ‏فرماید :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شَیئاً مُنْکراً          أَوْقَدْتُ ناری وَدَعَوْتُ قنبراً[۲]ـ هرگاه چیز زشت [ رفتار و عقیده باطل ] را دیدم ، قنبر را فراخواندم و آتشم رابرافروختم .۳ . این سخن را ابن اَبى  الحدید از ابوالعبّاس (احمد بن عُبیداللّه‏ بن عمّار ثقفى ) به سند مرفوع روایت مى ‏کند ، سپس مى ‏گوید :اصحاب [ معتزلى  ] ما در کتاب‏ هاى  مقالات خود نقل کرده‏ اند که چون امام على  آنان را در آتش انداخت ، بانگ برآوردند که اکنون برایماند روشن شد که تو خدایى  ؛ زیرا پسر عمویت را که به رسالت فرستادى  ،گفت : به آتش شکنجه نمى ‏کند مگر پروردگارِ آتش .[۳]حموى  ، در واژه «أُثَیْر» مى ‏گوید :گویا «أُثَیْر» تصغیر «أَثَر» است و «صحراء أُثَیر» در کوفه مى ‏باشد ،منسوب است به أُثَیْر بن عَمْرو سَکونى  ـ طبیب کوفى  ـ که به «ابن عُمَریّا»معروف بود …و در «صحراء أُثَیْر» على  ، دسته‏اى  از غلات را در آتش سوزاند .[۴]۴ . کُلَینى  از امام صادق  علیه‏ السلام  روایت مى ‏کند که :گروهى  را در حالى  یافتند که در روز ماه رمضان غذا مى ‏خوردند ، آنها رادر مسجد کوفه ، پیش امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  آوردند ، امام به آنها فرمود :[ آیا ] غذا مى ‏خوردید و روزه نیستید ؟!گفتند : آرى  .فرمود : یهودى  هستید ؟!گفتند : نه .فرمود : نصارا هستید ؟!گفتند : نه .فرمود : از کدام یک از ادیانِ مخالف اسلامید ؟!گفتند : ما مسلمانیم .فرمود : مسافرید ؟!گفتند : نه .فرمود : به دلیلى  که خود بهتر مى ‏دانید ـ و بر ما پوشیده است ـ افطار را برخود واجب دانستید ؛ چراکه خداى  بزرگ مى ‏فرماید : « بَلِ الإِنْسَانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ » ؛[۵] انسان بر نفسِ خویش آگاه است .گفتند : هیچ علّتى  [ و عارضه‏اى  که موجب افطار باشد ] در ما نیست.امیر المؤمنین  علیه‏ السلام  خندید ، سپس فرمود : شهادت مى ‏دهید که خدایى جز «اللّه‏» نیست و محمّد ، رسول خداست ؟گفتند : گواهى  مى ‏دهیم که خدایى  جز «اللّه‏» وجود ندارد و محمّد رانمى ‏شناسیم .فرمود : محمّد ، رسول خداست !گفتند  : او را فرستاده خدا نمى ‏دانیم ، عربى  بود که مردم را سوى خویش فراخواند .فرمود  : اگر به رسالت محمّد اقرار نکنید ، شما را خواهم کشت !گفتند : [ این کار را نخواهیم کرد ] هرچند ما را بکشى  .امام  علیه‏ السلام  لشکریان را بر آنان گمارد و به پشت کوفه (ماوراى  نهرى  درنجف) رهسپارشان ساخت و [ در آنجا ] دستور داد که دو گودال در کنارِهم کندند ، سپس آن دو را با شکافى  بزرگ به هم وصل کرد و فرمود :شما را در یکى  از این دو گودال مى ‏اندازم و در دیگرى  آتش مى ‏افروزمو با دود ، خفه‏ تان مى ‏سازم !گفتند : هر کار مى ‏خواهى  بکن ، این حیات دنیا مى ‏گذرد !امام  علیه‏ السلام  به آرامى  آنها را در یکى  از آن دو حفره نهاد و سپس دستور داددر حفره دیگر آتش افروزند و آن گاه پیاپى  آنها را صدا مى ‏زد ومى ‏فرمود : چه مى ‏گویید ؟!پاسخ مى ‏دادند : هر کار مى ‏خواهى  بکن .و این کار ادامه یافت تا آنان مُردند .امام  علیه‏ السلام  از  آن مکان باز آمد و قافله‏ ها این رفتار آن حضرت را به این سوو آن سو پراکندند و وردِ زبانِ مردم شد . روزى  آن حضرت در مسجدبود که یک یهودى  (از اهل مدینه) درآمد (کسى  که به اعترافِ قومش داناترین آنها بود و نسل اندر نسلِ او جزو بزرگ‏ترین عالمان یهودى بودند) وى  با خاندانش سوى  امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  رهسپار شدند و آن گاه که به مسجد اَعظم کوفه رسید ، شترهاشان را خواباندند و بر در مسجدایستادند و سوى  امام  علیه‏ السلام  پیک فرستادند که : ما قومى  از یهودیم که ازحجاز آمده ‏ایم و خواسته‏ اى  داریم ، آیا تو نزد ما مى ‏آیى  یا ما بر تو واردشویم ؟امام  علیه‏ السلام  سویشان آمد در حالى  که با خود زمزمه مى ‏کرد : به اسلام درخواهند آمد یا به زودى  با سوگندهایى  که آنان را دهم ، با من بیعت کنند [ به آنان رو کرد و فرمود : ] حاجتتان چیست ؟بزرگ آنان گفت : اى  پسر ابوطالب ، این چه بدعتى  است که در دینِ محمّد پدید آوردى  ؟امام  علیه‏ السلام  فرمود : کدام بدعت ؟گفت : قومى  از اهل حجاز بیان مى ‏دارند که تو کسانى  را که به یگانگى خدا اعتراف کردند و رسالت محمّد را گردن ننهادند ، با دود به قتل رساندى  !امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  فرمود : شما را به نُه آیه‏اى  سوگند مى ‏دهم که در «طورسینا» بر موسى  فرود آمد و به حقّ معابد پنج گانه مقدّستان و به حقّ«سَمْتِ دَیّان»[۶] (خداى  متعال) آیا مى ‏دانید که پس از درگذشتِ موسى  ،قومى  را نزد «یُوشَع بن نُون» آوردند که به یگانگى  خدا شهادت مى ‏دادندو اقرار نمى ‏کردند که موسى  رسول خداست ، یُوشَع آنان را همین گونه[ خفه کردن با دود ] کشت ؟آن عالم یهودى  گفت : آرى  ، گواهى  مى ‏دهم که تو رازدارِ موسى  هستى  !سپس آن عالم از قباى  خویش نوشته‏ اى  را بیرون آورد و آن را به امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  داد . امام آن را گشود و در آن نگریست و به گریه افتاد .یهودى  گفت : اى  فرزند ابوطالب ، چه چیز تو را گریاند ؟ در نوشته‏ اى نگاه انداختى  که به زبان «سُرْیانى » است ، تو عربى  ! آیا مى ‏دانى [ محتواى  ] آن چیست ؟امام  علیه‏ السلام  فرمود : آرى  ، این نامِ من است که در آن ثبت شده است !یهودى  پرسید: نامت را نشانم ده و بگو اسم تو به زبانِ سُریانى  چیست؟امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  نامش را در آن صحیفه به او نشان داد و فرمود : اسمِ من [ به زبان سُریانى  ] «اِلْیا» است .یهودى  گفت : شهادت  مى ‏دهم که خدایى  جز «اللّه‏» نیست و محمّدرسول خداست و گواهى  مى ‏دهم که تو وصى ّ (و جانشین) محمّدهستى  و اَولى ‏ترین مردم به آنان بعد از محمّد .آنان [ همه ] با امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  بیعت کردند و آن حضرت به مسجددرآمد و فرمود : سپاس خداى  را که از یادم نبرد ، ستایش خداى  را که در صحیفه نیکان ، نام مرا ثبت کرد ، حمد براى  خداست که صاحب جلال و کرامت است .[۷]       ۵ . ابن ابى  الحدید معتزلى  در حدیث نَوفَلى  مى ‏گوید :امام على   علیه‏ السلام  دود را بر آنان بست و صداشان مى ‏زد : «به آیین اسلام برگردید» امّا آنان ابا ورزیدند .آن گاه امام دستور داد هیزم را در دهند و بر آنان افکنند ، بدین ترتیب آنها در آتش سوختند .شاعر مى ‏گوید :لترم بی المنیّة حیث شاءت      إذا لم ترم بی فی الحُفْرَتَیْن    إذا ما حشّتا حطباً بنارٍ          فذاک الموت نقداً غیر دَیْن
ـ هرگاه در این دو خندق ، نمیرم در دیگر جاها مرگ به سراغم آید .ـ آن گاه که دو گودال را آتش فراگیرد ، مرگ نقد است ، نه نسیه .على   علیه‏ السلام  همچنان در کنار آنها ایستاد تا سوختند .ابوالعبّاس مى ‏گوید : نخستین کسى  که در روزگار آن حضرت ، به غلودست یازید «عبداللّه‏ بن سبا» بود ؛ در حالى  که آن حضرت خطبه
مى ‏خواند ، به پا خاست و گفت : تو ، همویى  (و این جمله را پیاپى  برزبان مى ‏آورد) …سپس گروهى  از اصحاب على  ـ که عبداللّه‏ بن عبّاس از آنهاست ـ شفیعِ شخصِ عبداللّه‏ بن سبا شدند و گفتند : اى  امیرالمؤمنین ، او توبه کرد ، ازوى درگذر   .امام  علیه‏ السلام  پس از اینکه با او شرط کرد که در کوفه نماند ، رهایش ساخت .عبداللّه‏ بن سبا گفت : کجا بروم ؟امام  علیه‏ السلام  فرمود : به مدائن .[ و این چنین ] امام على   علیه‏ السلام  او را به مدائن تبعید کرد . چون آن حضرت به قتل رسید ، عبداللّه‏ بن سبا ، سخن [ و عقیده‏اى  را که در دل داشت ]آشکار ساخت و کسانى  نزدش گرد آمدند و فرقه‏ اى  او را تصدیق وپیروى  کردند .زمانى  که خبر قتل على  به او رسید ، گفت : به خدا سوگند ، اگر پاره‏ هاى مغز سر او را در ۷۰ کیسه کوچک براى  ما بیاورید ، یقین داریم که اونمرده است و او نمى ‏میرد تا عرب را با چوب‏دستى ‏اش [ سوى حقیقت ] براند .[۸]شوشترى  مى ‏گوید :از این ماجرا ـ به طور ضمنى  ـ عدم جوازِ ورود اهل کتاب به مساجداستفاده مى ‏شود .واین ، افزون بر چیزهایى  است که دلالت دارد پیامبر مى ‏تواند دارندگانِ عقاید زشت را بکشد ، هرچند به توحید اقرار کنند .[۹]          ۶ . در گزارش دیگرى  آمده است که آنان به امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  گفتند : «تو ، تویى  !» وچیزى  بر آن نیفزودند . امام  علیه‏ السلام  مقصود آنان را دریافت ، از اسبش به زیر آمد وگونه‏ ش را بر خاک گذاشت و فرمود : واى  بر شما ، من بنده‏اى  از بندگانِ خدایم ، از
خدا بترسید و به آیینِ اسلام بازگردید .آنان از این کار خوددارى  کردند . امام بارها این دعوت را بازگفت و آنان برعقیده‏ شان پایدار ماندند ؛ از این رو آن حضرت در برابر این کژروى  آنها ایستاد ودستور داد آنها را در بند کنند .. .[۱۰]

[۱] .  قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  : ۲۳۰ اثر شوشترى  ، چاپ مؤسسة الأعلمى  ؛ فروع کافى  ۷ : ۲۵۹ ؛ من لایحضره الفقیه ۳ : ۱۵۰ ؛ وسائل الشیعه (چاپ آل البیت) ۲۸ : ۳۳۵ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۱۸ ، ص۵۵۳) بحار الأنوار ۴۰ : ۳۰۱ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۴ ؛ رجال کَشّى  : ۷۲ ؛ المجالس والأخبار : ۵۹ .
 [۲] .  قضاء أمیرالمؤمنین شوشترى  : ۲۳۰ ـ ۲۳۱ ، چاپ دار الأعلمى  (به نقل از کشّى ) ؛ بحار الأنوار ۲۵ :۳۰۰ ؛ اختیار معرفة الرجال (طوسى ) ۱ : ۲۸۸ (و جلد ۲ ، ص۵۹۶) ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت  علیهم‏السلام(نجفى ) ۸ : ۱۶۴ (به نقل از رجال کشّى  ، ص۳۰۷ ، حدیث ۵۵۶) .
[۳] .  قضاء أمیرالمؤمنین : ۲۳۱ ؛ شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ .
[۴] .  معجم البلدان ۱ : ۹۳ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  : ۲۳۱ به نقل از معجم البلدان .
 [۵] .  سوره قیامت ۵۷ آیه ۱۴ .
 [۶] .  در ادامه بحث ، توضیح این اصطلاح ، مى ‏آید م .
 [۷] .  فروع کافى  ۴ : ۱۸۱ ـ ۱۸۳ (در چاپ جدید و تحقیق شده دار الحدیث ، جلد ۷ ، ص۶۸۶ ـ ۶۹۲ ، حدیث۶۷۰۵/۷) ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۱۰ : ۲۴۹ ـ ۲۵۰ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۷ ، ص۱۷۹ و۱۸۱) ؛بحار الأنوار ۳۸ : ۶۰ ـ ۶۱ (و جلد ۴۰ ، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۱۶ ـ ۱۷ ؛ موسوعة أحادیث أهل البیت  علیهم‏السلام (نجفى ) ۴ : ۲۸۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۵ : ۴۶۲ ؛ قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ .
 [۸] .  شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ـ ۷ ؛ فرق الشیعه نوبختى  : ۲۲ ؛ أعیان الشیعه ۱ : ۵۳۰ .
 [۹] .  قضاء أمیرالمؤمنین  علیه‏ السلام  : ۲۰۳ چاپ اَعلمى  .
 [۱۰] .  شرح نهج البلاغة ۵ : ۶ ؛ قاموس الرجال ۹ : ۲۹۶ به نقل از شرح نهج البلاغه

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


6 × هشت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>