به نظر مى رسد از انگیزه هاى حَبس امام هادى و امام عسکرى علیهم االسلام در «سامراء» (که پادگانِ نظامى بود) امور ذیل است :اوّلاً : اِشراف بر همه احوال و ارتباطات و فعالیّتِ آنها .ثانیاً : ضبط حرکتِ شیعه با آنها و محدود ساختن رابطه آنها با ایشان .ثالثاً : زمینه سازى براى رهایى از دستِ آنها در زمانِ مناسب .و گفته اند : متوکّل ، امام هادى علیه السلام را به سامراء آورد و در ظاهر ، او را گرامى مى داشت و در باطن ، برایش توطئه مى چید .[۱]رابعاً : بر اساسِ آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله خبر داد که «مهدى ، زمین را که پر از ظلم وجور شده ، آکنده از عدل و داد مى کند» حاکمان ، ولادت امام حجّت را انتظار داشتند ،هم و که از سقوط دولتشان به دستِ آن حضرت بیم ناک بودند .آنان مى خواستند به محضِ آنکه این مولود ، پا به عرصه حیاتِ دنیا نهاد ، در همان لحظه هاى نخست ، خونش را بریزند تا خاطرشان آسوده شود و جانشان آرام گیرد …
شواهد زیر ، گویاى این امر است :الف) معتضد «رشیق مادرائى » را فرستاد تا هر کسى را که در خانه امام عسکرى علیه السلام در «سامراء» یافت ، به قتل رساند .صحیح این است که این کار در عهد معتمد روى داد ؛ زیرا در سال ۲۷۹ هجرى باخلافت معتضد بیعت شد و امام عسکرى علیه السلام در سال ۲۶۰ هجرى درگذشت ، مگراینکه معتضد این کار را در زمانِ معتمد انجام داده باشد .ب) از سَدیر صیرفى روایت شده که وى و ابو بصیر و اَبانِ ابن تغلب ، بر امام صادق علیه السلام درآمدند و آن حضرت را اندوهگین و گریان یافتند .سَدیر گفت : اى فرزند رسول خدا ، با شریک ساختن ما در بعضى ازعلمى که بدان آگاهى ، گرامى مان دار و به ما شرافت بخش !امام علیه السلام فرمود : خداى متعال در قائم ما ، سرگذشت سه تن از پیامبران راقرار داد ؛ ولادتش را همچون ولادت موسى علیه السلام مقدّر سازد و غیبت شرا چون غیبت عیسى علیه السلام قرار دهد و مانند نوح علیه السلام زیست طولانى به اوبخشد و پس از آن ، عمر عبد صالح ـ خِضر ـ را دلیلِ بر عُمر او بنمایاند .سَدیر مى گوید ، پرسیدم : اى فرزند رسول خدا ، وجوه این معانى رابرایمان روشن ساز .فرمود : فرعون چون دریافت پادشاهى اش به دست موسى نابود شود ،دستور داد کاهنان را حاضر کنند . آنان ، فرعون را بر نَسَب موسى رهنمون شدند و اینکه او از بنى اسرائیل است .فرعون ، یارانش را امر کرد که شکم زنانِ حامله بنى اسرائیل را بِدَرَند تاآنجا که در جست و جوى موسى ، بیست هزار و اندى نوزاد به قتل رسید و فرعون نتوانست به کشتنِ موسى دست یابد ؛ چراکه خداى متعال او را حفظ کرد .همچنین بنى امیّه و بنى عبّاس چون دریافتند که فرمانروایى شان (وسران و جبّاران آنها) به دستِ قائم ما زوال پذیرد ، عَلَمِ دشمنى با ما رابرافراشتند و شمشیرهاشان را بر قتل خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله و نابودسازى نسلِ آن حضرت ، از نیام کشیدند بدان امید که به کشتنِ قائم علیه السلام دست یابند و خدا نخواست امر آن حضرت را براى هیچ یک از ستمگران برملا سازد تا اینکه نورش کامل گردد ، هرچند مشرکان را ناخوشایندافتد .و امّا در مورد غیبت عیسى علیه السلام یهود و نصارى بر قتل آن حضرتمتفق اند و خداى بزرگ آنان را تکذیب کرد با این سخن که : « وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ » ،[۲] عیسى را نکشتند و به صلیب نزدند ،لیکن امر بر آنان مشتبه گشت .و چنین است غیبتِ قائم علیه السلام امّت (به جهت طولانى شدن غیبت) آن راانکار مى کنند ؛ از راه گشتگانى گویند : او به دنیا نیامده است .. .[۳]ج) روشن تر و آشکارتر از همه ، سخنى است که ابو محمّد بن شاذان (علیه الرحمة)بیان مى دارد :براى ما حدیث کرد ابوعبداللّه بن حسین بن سعد کاتب رضى اللهعنه که ابومحمّد(امام عسکرى علیه السلام) فرمود : بنى امیّه و بنى عبّاس ، به دو علّت به روى ماشمشیر کشیدند :یک : آنان مى دانستند که در خلافت حقّى ندارند ، مى ترسیدند ما آن راادّعا کنیم و خلافت در جاى خودش استقرار یابد .دو : آنان از اَخبار متواتر دریافتند که فرمانروایى جبّاران و ستمگران به دست قائم ما برچیده مى شود و در زورگویى و ستمگرى خودشان شک نداشتند ، به همین جهت به کشتار اهلبیت پیامبر صلى الله علیه وآله و نابودى نسلِ آن حضرت کوشیدند بدان امید که به قائم علیه السلام دست یابند یا او رابکشند ؛ خداى بزرگ نخواست که این امر براى هیچ کدام از آنها آشکارشود تا اینکه نور خویش را کامل گرداند ، هرچند مشرکان نپسندند .[۴]د) مؤیّد این مطلب ، روایتى است که از ابو عبداللّه صالحى [۵] نقل شده که گفت :پس از آنکه امام عسکرى علیه السلام درگذشت ، اصحاب ما از من خواستند که نام و مکان [ امام زمان ] را جویا شوم [ از سوى آن حضرت ] جواب بیرون آمد : اگر بر اسم راهنمایى شان کنى آن را فاش مى سازند و اگر مکان [ استقرار ] را بشناسند ، بر آن رهنمون مى شوند .[۶]چنان که عبداللّه حمیرى از «عَمْرى » (یکى از سفراى امام حجّت علیه السلام) درباره پرس و جو از اسم [ امام ] و تصریح به آن ، سؤال کرد ، عَمْرى گفت :بر شما حرام است که در این باره سؤال کنید ، نزد سلطان چنین وانمودشده که ابو محمّد علیه السلام درگذشته و فرزندى برجاى نگذاشته است[ سلطان ] میراثِ آن حضرت را تقسیم کرد و کسى که حقّى در ارثنداشت [ جعفر کذّاب ] آن را ستاند . خانواده آن حضرت آواره شدند وکسى جرأت ندارد با آنها آشنا شود یا چیزى را به آنها برساند .چون نامش بر زبانها افتد ، او را تعقیب مى کنند ! از خدا بترسید و از این موضوع دست بکشید .[۷] کُلَیْنى رحمهالله مى گوید :شیخى از اصحاب ما (که نامش را به خاطر ندارم) به من گفت : ابوعَمْرو ، از احمد بن اسحاق همین پرسش را کرد و او نیز همین جواب راداد .[۸] ه) در روایتِ دیگرى آمده است که راوى از اسمِ امام پرسید ، وکیل امام گفت : مبادادراینباره سؤال کنى ؛ چراکه نزد این قوم چنین وانمود شده که نسل امام منقطع شد.[۹]احادیثى که مى توان از آنها در این موضوع استفاده کرد ، فراوان اند .. .
بعضى از روشهاى حاکمان
بجاست در اینجا بیفزاییم که : امر ائمّه بسى بزرگتر از آن است که حاکمان بتوانند آشکارا بر آنها زورگویى کنند . سخن جاحظ ـ درباره آنها ـ بخشى از این عظمت را مى نمایاند ، وى مى گوید :از کسانى که از قریش یا از غیر آنان به شمار مى آیند ، آناناند که طالبیان آنها را در یک سلسله مى شمارند و هر کدام از آنها عالم ، زاهد ، پارسا ،شجاع ، بخشنده ، پاک و پیراسته اند ؛ بعضى شان خلیفه اند و بعضى شان نامزدِ خلافت (ابن ، ابن ، ابن ، ابن تا ده نسل …) و اینان عبارتاند از :حسن بن على ، بن محمّد ، بن على ، بن موسى ، بن جعفر ، بن محمّد ،بن على ، بن حسین ، بن على .و چنین سلسلهاى براى هیچ یک از بیوتِ عرب و عجم ، اتفاق نیفتاده است .[۱۰]از این روست که حاکمان ناگزیر مى شدند به روشهاى پیچیدهاى روى آورند که همه شان به خیانت و نیرنگ ، منتهى مى شد . همه تلاش آنان بر این متمرکز بود که به شیوههاى گوناگون و مختلف ، معناى امامت را از قامتِ ائمّه علیهم السلام بیندازند ، و از آنجاکه نمى توانستند در احادیث تشکیک کنند ، به منعِ نقل این دسته از روایات روى آوردند و هرکه را به این کار دست مى یازید ، به انواعِ کیفرها مجازات مى کردند ؛ و اگراین کار برایشان فراهم نمى آمد ، به جعل نظایر آن روایات ، در حقّ دشمان اهل بیت علیهم السلام پناه مى بردند یا روایاتى را مى ساختند که از مقامِ ائمّه اهل بیت علیهم السلام بکاهد وحقّ آنان را ناچیز انگارد . و بسا به تحریف [ احادیث ] یا حذف [ در آنها ] … روى مى آوردند .بعضى از عبّاسیان ادّعاى سهیم بودن در امامت کردند و اینکه آنان [ از امامان اهل بیت علیهم السلام ] بر این کار سزاوارترند ؛ چنان که پیش از آنان ، اموى ها و کسانى که درسقیفه بنى ساعده [ بنیان خلافت را ] برایشان بنا نهادند ، به این کار دست یازیدند .بلکه بعضى شان ادّعا کردند که حتّى نسبت به حضرت على علیه السلام اولویت دارند ، وکوشش هایى صورت گرفت تا اعترافاتى را ـ به نرمى ـ از زبان ائمّه اهل بیت علیهم السلام بیرون کشند که دشمنان شان در امامت ، حقّى دارند .[۱۱]تلاشهاى پى در پى وسختى از سوى حاکمان صورت گرفت تا [ ائمّه علیهم السلام را ترورفکرى کنند و ] شخصیتِ امامان علیهم السلام را از ژرفاى ِ معناى امامت ، تهى سازند ؛ این کار ،به وسیله در تنگنا قرار دادن آنها با پرسش هایى درباره حقایق دقیق و معارفِ لطیف ، … و سؤال از امور غیبى … انجام مى شد و سعى بر آن بود که جهل امامان علیهم السلام ـهرچند یکبار در طول تاریخ ـ به اثبات رسد … لیکن همه این نقشه ها نقش بر آب مى شد و حاکمان را رسوا مى ساخت .امّا کوشش هایى که براى از میان برداشتن ائمّه علیهم السلام صورت گرفت ، با گردنه هاى دشوار و پرخطرى رو به رو شد ؛ همه مردم ـ به ویژه حاکمان ـ فرجامِ جرمهاى علنى را که امویان در کربلا مرتکب شدند ، دیدند … و ناکامى و شکستِ گسترده آنها درجنگ با حضرت على علیه السلام آشکار شد ؛ چراکه این کار ، آنان را رسوا ساخت و باعث شد در طول زمان تا قیامت ، لعن و نفرین بر آنان سرازیر شود .. .براى حاکمان روشن گشت که چنین کارهایى ، بر دامنه ارتباط مردم با اهلبیت مى افزاید و بر وابستگى آنها و آشنایى بیشترشان با مکتب آنان مى انجامد و ستاره اهل بیت را پرفروغتر مى سازد … از این رو ، ناگزیر شدند ، این احوال را مراعات کنند و از جرمِ آشکارا در حقّ ائمّهاهل بیت علیهم السلام بپرهیزند ، ظهور امامتِ امام و شیوع علم او در میان مردم و ظهورانصراف امام از جنگ با حکّام ، آنان را از تعرّض به امام به صورتِ علنى و بى پرده ، بازمى داشت ؛ با ملاحظه این نکته که ائمّه علیهم السلام به جز در قضیه سزاوار بودنشان آنان به امامت ، در دیگر جاها تقیّه را به کار مى بردند .به هر حال ، در اینجا مى توان به این روایت استشهاد کرد که گفته اند هنگامى که امام کاظم علیه السلام به شهادت رسید و امام رضا علیه السلام امامتش را آشکار کرد ، به وى گفتند : خود رادر این امر شهره ساختى در حالى که از شمشیر هارون خون مى چکد ؟!امام علیه السلام فرمود :فرمایش پیامبر صلى الله علیه وآله به من جرأت داد که گفت : «اگر ابوجهل توانست تارمویى از سرم برکند ، گواه باشید که من پیامبر نیستم» و من مى گویم : اگرهارون بتواند یک تار مو از سرم برگیرد ، شهادت دهید که من ، امام نمى باشم .[۱۲]همه اینها ، براى ما انگیزههایى را روشن مى سازد که حکّام را حریصانه بر قتل وصى ّ امام (پیش از آنکه نامش انتشار یابد و امامتش مشهور گردد) برمى انگیخت … واین کار با انواع ترفندها صورت مى گرفت ؛ گاه با زهر و گاه با وسایل فراوانِ دیگر ،همین امر ، سببِ فراوانى کشتار فرزندانِ ائمّه علیهم السلام را به دست حاکمان ، براى ما روشن مى سازد ؛ کسانى که مزارهاشان در همه جاى سرزمین هاى اسلامى پراکنده است .شناختِ حکّام به وجود امامانِ دوازده گانه و نا آگاهى آنها به اَسامى ائمّه وولادتشان … همراه با یقین آنها به اینکه در روایتى که از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده ، دوازده امام قصد شدهاند، ما را به اسباب عدمِ معرفتِ خلفا به ولادتِ امام مهدى (عجّل اللّه فرجه) آگاه مى سازد .حاکمان بر این باور بودند که امام مهدى علیه السلام به دنیا نیامده است از این رو ـ به محض وفات امام عسکرى علیه السلام ـ به بازداشتِ زنان وکنیزان آن حضرت را روى آوردندو این حبس به طول انجامید تا اطمینان یافتند که هیچ کدام از آنها باردار نیستند …پس روشن شد که ، آگاهى مردم به اَسامى ائمّه علیهم السلام پیش از ولادتشان ، خطر بزرگى را براى امامان به همراه داشت ؛ افزون بر این ، شناخت مردم به این اسامى ـ پیش ازولادت ائمّه ـ ضرورتى نداشت …اگر گویند : شناختِ امام مهدى علیه السلام پس از غیبتِ آن حضرت و انصرافِ حاکمان ازجست و جوى او ، امرى مطلوب است ؛ چراکه آن حضرت امامِ فعلى امّت مى باشد …و بر امّت است که امامش را بشناسد و هرگاه مانعى در میان نباشد ، همه نامه اى او یابعضى از آنها را بداند .مى گوییم : این کارضرورتى ندارد ، بلکه رواجِ نام آن حضرت به صراحت ، حتّى در این زمانها جایز نیست ؛ هرگاه به صورتى باشد که دشمنان را برانگیزد ،توان هاشان را در یافتنِ آن حضرت بسیج کنند و طاغوتان را وادارد که با تلاش فراواندر جست و جوى او برآیند یا براى کسانى که مى خواهند از یاران آن حضرت باشند ،عرصه را تنگ کنند و در نتیجه گره ها و مانعها و دشوارى ها در پیشاپیش ظهور امام(صلوات اللّه وسلامه علیه) فزونى یابد .و شاید نگاه بعضى از روایاتِ به همین جهت باشد ؛ مانند روایتى که صدوق به سند صحیح از ابن اَبى عُمَیر نقل مى کند که گفت : از سرورم موسى بن جعفر علیه السلام درباره این سخن خداى بزرگ پرسیدم : « وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً »(خدانعمتهاى ظاهرى و باطنى خویش را بر شما سرازیر ساخت) آن حضرت فرمود :نعمتِ ظاهرى ، امامِ ظاهر است و نعمتِ باطنى ، امام غایب . پرسیدم : آیا در میان ائمّه ، کسى غایب مى شود ؟!فرمود : آرى ، شخص او از دیدهها پنهان مى گردد و یادش از قلبهاى مؤمنان نمى رود ، او دوازدهمینِ ماست ؛ خدا براى او هر سختى را آسان مى سازد و هردشوارى را نرم و رام مى گرداند و گنجه اى زمین را برایش مى نمایاند ، و هر دورى رانزدیک مى کند ، و هر گردن کش ستیزه جو را به دستِ او از پا درمى آورد و هر شیطانِ سرکش را هلاک مى سازد ؛ او فرزند سرور کنیزان است ، کسى که ولادتش برمردم مخفى مى ماند و نام بُردنِ او روا نیست تا خداى بزرگ او را آشکار گرداند [ و در آن زمان ] او ، زمین را که پر از جور و ظلم شده ، با عدل و داد بیاکَند .[۱۳]زیرا مقصود ، تحریم ذکر اسمِ آن حضرت ـ به طور ذاتى ـ نیست ، هرچند درجاهاى خلوت یا با کسانى که اَمین اند و از برگزیدگان اصحاب به شمار مى آیند .دربعضى از روایات ، حفظ آن حضرت از شرّ سلطان (یا مانند آن) قصد شده است.خداوند ما و شما را به هرخیرى توفیق دهد و از امامِ ما (که ارواح ما فدایش باد) و ازشما و از ما ، هر بدى وگزندى را دفع کند .و سپاس خداى را و صلوات و سلام بر بندگانِ برگزیده اش ، محمّد و خاندان پاک و پاکیزه او .این نامه ، در تاریخ ۵ ربیع الأوّل سال ۱۴۳۱ هجرى ، مطابق با ۲۰ فوریه ۲۰۱۰میلادى ، به نگارش درآمد .
جعفر مرتضى عاملى
[۱] . رجوع کنید به ، الفصول المهمّة ابن صبّاغ : ۲۲۶ ؛ بحار الأنوار ۵۰ : ۲۰۳ ؛ الإرشاد : ۳۱۴ . [۲] . سوره نساء ۴ آیه ۱۵۷ . [۳] . رجوع کنید به ، مستدرکات علم رجال الحدیث ۱ : ۵۷ ؛ منتخب الأنوار المضیئه نیلى : ۱۴۰ ؛ کشف الأستار (نورى ) : ۲۱۲ ؛ اصول کافى ۱ : ۳۱۰ ؛ مستدرک الوسائل ۱۴ : ۱۲۸ ؛ الغیبة (طوسى ) : ۲۴۸ ـ ۲۵۰ (و در چاپ مؤسسة المعارف الإسلامیّه ، ص۱۹۷) ؛ مناقب آل أبى طالب ۳ : ۴۳۴ ؛ بحار الأنوار ۴۷ : ۳ ؛ تاریخ آل زرارة : ۸۶ ؛ إعلام الورى ۲ : ۱۳ ؛ الخرائج والجرائح ۱ : ۴۶۰ ؛ کشف الحق (خاتون آبادى ) : ۴۲ ـ ۴۳ ؛ فرج المهموم : ۲۴۸ . [۴] . رجوع کنید به ، کشف الحق یا الأربعون : ۴۰ ـ ۴۱ اثر محمّد صادق خاتون آبادى ، متوفاى سال ۱۲۷۲هجرى ؛ أهل البیت فى الکتاب والسنّة (رى شهرى ) : ۴۸۲ ، به نقل از اثبات الهداة ۳ : ۵۷۰ و۶۸۵ ، از عبداللّه بن حسین بن سعید کاتب . [۵] . محمّد بن صالح همدانى دهقان ، از اصحاب امام عسکرى علیه السلام و وکلاى آن حضرت است . [۶] . اصول کافى ۱ : ۳۳۳ . [۷] . همان ، ص۳۲۹ ـ ۳۳۰ . [۸] . همان . [۹] . کمال الدین ۲ : ۴۴۱ ـ ۴۴۲ . [۱۰] . آثار الجاحظ : ۲۳۵ . [۱۱] . ما این موضوع را در کتاب «الحیاة السیاسیّة للإمام الرضا علیه السلام» روشن ساخته ایم . [۱۲] . رجوع کنید به ، روضه کافى ۸ : ۲۵۷ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۳ : ۴۵۱ ؛ مدینة المعاجز ۷ : ۲۲۷ و۲۵۷ ؛ بحارالأنوار ۴۹ : ۵۹ و۱۱۱ ؛ مستدرک سفینة البحار ۷ : ۳۹۵ ؛ مسند الإمام الرضا عطاردى ۱ : ۱۶۵ . [۱۳] . رجوع کنید به ، کمال الدین : ۳۶۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۴ : ۵۶۴ ؛ کفایة الأثر : ۲۷۰ ؛ وسائل الشیعهچاپ آل البیت ۱۶ : ۲۴۱ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۱۱ ، ص۴۸۸) ؛ بحار الأنوار ۵۱ : ۱۵۰ و۳۲ .