پاسخ نامه دوازدهم بخش پایانی-آیین حق

پاسخ نامه دوازدهم بخش پایانی-آیین حق

امام هادى  و امام عسکرى علیهم االسلام تحت نظر

به نظر مى ‏رسد از انگیزه‏ هاى  حَبس امام هادى  و امام عسکرى   علیهم االسلام در «سامراء» (که پادگانِ نظامى  بود) امور ذیل است :اوّلاً : اِشراف بر همه احوال و ارتباطات و فعالیّتِ آنها .ثانیاً : ضبط حرکتِ شیعه با آنها و محدود ساختن رابطه آنها با ایشان .ثالثاً : زمینه سازى  براى  رهایى  از دستِ آنها در زمانِ مناسب .و گفته ‏اند : متوکّل ، امام هادى   علیه ‏السلام را به سامراء آورد و در ظاهر ، او را گرامى
مى ‏داشت و در باطن ، برایش توطئه مى ‏چید .[۱]رابعاً : بر اساسِ آنچه رسول خدا  صلى ‏ الله‏ علیه ‏و‏آله خبر داد که «مهدى  ، زمین را که پر از ظلم وجور شده ، آکنده از عدل و داد مى ‏کند» حاکمان ، ولادت امام حجّت را انتظار داشتند ،هم و که از سقوط  دولتشان به دستِ آن حضرت بیم ناک بودند .آنان مى ‏خواستند به محضِ آنکه این مولود ، پا به عرصه حیاتِ دنیا نهاد ، در همان لحظه ‏هاى  نخست ، خونش را بریزند تا خاطرشان آسوده شود و جانشان آرام گیرد …

شواهد زیر ، گویاى  این امر است :الف) معتضد «رشیق مادرائى » را فرستاد تا هر کسى  را که در خانه امام عسکرى   علیه ‏السلام در «سامراء» یافت ، به قتل رساند .صحیح این است که این کار در عهد معتمد روى  داد ؛ زیرا در سال ۲۷۹ هجرى  باخلافت معتضد بیعت شد و امام عسکرى علیه ‏السلام در سال ۲۶۰ هجرى  درگذشت ، مگراینکه معتضد این کار را در زمانِ معتمد انجام داده باشد .ب) از سَدیر صیرفى  روایت شده که وى  و ابو بصیر و اَبانِ ابن تغلب ، بر امام صادق  علیه ‏السلام درآمدند و آن حضرت را اندوهگین و گریان یافتند .سَدیر گفت : اى  فرزند رسول خدا ، با شریک ساختن ما در بعضى  ازعلمى  که بدان آگاهى  ، گرامى ‏مان دار و به ما شرافت بخش !امام  علیه ‏السلام فرمود : خداى  متعال در قائم ما ، سرگذشت سه تن از پیامبران راقرار داد ؛ ولادتش را همچون ولادت موسى   علیه ‏السلام مقدّر سازد و غیبت شرا چون غیبت عیسى علیه ‏السلام قرار دهد و مانند نوح  علیه ‏السلام زیست طولانى  به اوبخشد و پس از آن ، عمر عبد صالح ـ خِضر ـ را دلیلِ بر عُمر او بنمایاند .سَدیر مى ‏گوید ، پرسیدم : اى  فرزند رسول خدا ، وجوه این معانى رابرایمان روشن ساز .فرمود : فرعون چون دریافت پادشاهى ‏اش به دست موسى  نابود شود ،دستور داد کاهنان را حاضر کنند . آنان ، فرعون را بر نَسَب موسى رهنمون شدند و اینکه او از بنى  اسرائیل است .فرعون ، یارانش را امر کرد که شکم زنانِ حامله بنى  اسرائیل را بِدَرَند تاآنجا که در جست و جوى  موسى  ، بیست هزار و اندى  نوزاد به قتل رسید و فرعون نتوانست به کشتنِ موسى  دست یابد ؛ چراکه خداى متعال او را حفظ کرد .همچنین بنى امیّه و بنى  عبّاس چون دریافتند که فرمان‏روایى  ‏شان (وسران و جبّاران آنها) به دستِ قائم ما زوال پذیرد ، عَلَمِ دشمنى  با ما رابرافراشتند و شمشیرهاشان را بر قتل خاندان پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه ‏و‏آله و نابودسازى نسلِ آن حضرت ، از نیام کشیدند بدان امید که به کشتنِ قائم  علیه ‏السلام دست یابند و خدا نخواست امر آن حضرت را براى  هیچ یک از ستمگران برملا سازد تا اینکه نورش کامل گردد ، هرچند مشرکان را ناخوشایندافتد .و امّا در مورد غیبت عیسى   علیه ‏السلام یهود و نصارى  بر قتل آن حضرت متفق ‏اند و خداى  بزرگ آنان را تکذیب کرد با این سخن که : « وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ » ،[۲] عیسى  را نکشتند و به صلیب نزدند ،لیکن امر بر آنان مشتبه گشت .و چنین است غیبتِ قائم  علیه ‏السلام امّت (به جهت طولانى  شدن غیبت) آن راانکار مى ‏کنند ؛ از راه گشتگانى  گویند : او به دنیا نیامده است .. .[۳]ج) روشن ‏تر و آشکارتر از همه ، سخنى  است که ابو محمّد بن شاذان (علیه الرحمة)بیان مى ‏دارد :براى  ما حدیث کرد ابوعبداللّه‏ بن حسین بن سعد کاتب  رضى ‏الله‏عنه که ابومحمّد(امام عسکرى   علیه ‏السلام) فرمود : بنى  امیّه و بنى  عبّاس ، به دو علّت به روى  ماشمشیر کشیدند :یک : آنان مى ‏دانستند که در خلافت حقّى  ندارند ، مى ‏ترسیدند ما آن راادّعا کنیم و خلافت در جاى  خودش استقرار یابد .دو : آنان از اَخبار متواتر دریافتند که فرمان‏روایى  جبّاران و ستمگران به دست قائم ما برچیده مى ‏شود و در زورگویى  و ستمگرى  خودشان شک نداشتند ، به همین جهت به کشتار اهل‏بیت پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه ‏و‏آله و نابودى نسلِ آن حضرت کوشیدند بدان امید که به قائم  علیه ‏السلام دست یابند یا او رابکشند ؛ خداى  بزرگ نخواست که این امر براى  هیچ کدام از آنها آشکارشود تا اینکه نور خویش را کامل گرداند ، هرچند مشرکان نپسندند .[۴]د) مؤیّد این مطلب ، روایتى  است که از ابو عبداللّه‏ صالحى [۵] نقل شده که گفت :پس از آنکه امام عسکرى   علیه ‏السلام درگذشت ، اصحاب ما از من خواستند که نام و مکان [ امام زمان ] را جویا شوم [ از سوى  آن حضرت ] جواب بیرون آمد : اگر بر اسم راهنمایى ‏شان کنى  آن را فاش مى ‏سازند و اگر مکان [ استقرار ] را بشناسند ، بر آن رهنمون مى ‏شوند .[۶]چنان که عبداللّه‏ حمیرى  از «عَمْرى » (یکى  از سفراى  امام حجّت  علیه ‏السلام) درباره پرس و جو از اسم [ امام ] و تصریح به آن ، سؤال کرد ، عَمْرى  گفت :بر شما حرام است که در این باره سؤال کنید ، نزد سلطان چنین وانمودشده که ابو محمّد  علیه ‏السلام درگذشته و فرزندى  برجاى  نگذاشته است[ سلطان ] میراثِ آن حضرت را تقسیم کرد و کسى  که حقّى  در ارثنداشت [ جعفر کذّاب ] آن را ستاند . خانواده آن حضرت آواره شدند وکسى  جرأت ندارد با آنها آشنا شود یا چیزى  را به آنها برساند .چون نامش بر زبان‏ها افتد ، او را تعقیب مى ‏کنند ! از خدا بترسید و از این موضوع دست بکشید .[۷] کُلَیْنى رحمه‏الله مى ‏گوید :شیخى  از اصحاب ما (که نامش را به خاطر ندارم) به من گفت : ابوعَمْرو ، از احمد بن اسحاق همین پرسش را کرد و او نیز همین جواب راداد .[۸] ه) در روایتِ دیگرى  آمده است که راوى  از اسمِ امام پرسید ، وکیل امام گفت : مبادادراین‏باره سؤال کنى ؛ چراکه نزد این قوم چنین وانمود شده که نسل امام منقطع شد.[۹]احادیثى  که مى ‏توان از آنها در این موضوع استفاده کرد ، فراوان‏ اند .. .

بعضى  از روش‏هاى  حاکمان

بجاست در اینجا بیفزاییم که : امر ائمّه بسى  بزرگ‏تر از آن است که حاکمان بتوانند
آشکارا بر آنها زورگویى  کنند . سخن جاحظ ـ درباره آنها ـ بخشى  از این عظمت را
مى ‏نمایاند ، وى  مى ‏گوید :از کسانى  که از قریش یا از غیر آنان به شمار مى ‏آیند ، آنان‏اند که طالبیان آنها را در یک سلسله مى ‏شمارند و هر کدام از آنها عالم ، زاهد ، پارسا ،شجاع ، بخشنده ، پاک و پیراسته‏ اند ؛ بعضى ‏شان خلیفه ‏اند و بعضى ‏شان
نامزدِ خلافت (ابن ، ابن ، ابن ، ابن تا ده نسل …) و اینان عبارت‏اند از :حسن بن على  ، بن محمّد ، بن على  ، بن موسى  ، بن جعفر ، بن محمّد ،بن على  ، بن حسین ، بن على  .و چنین سلسله‏اى  براى  هیچ یک از بیوتِ عرب و عجم ، اتفاق نیفتاده است .[۱۰]از این روست که حاکمان ناگزیر مى ‏شدند به روش‏هاى  پیچیده‏اى  روى  آورند که همه ‏شان به خیانت و نیرنگ ، منتهى  مى ‏شد . همه تلاش آنان بر این متمرکز بود که به شیوه‏هاى  گوناگون و مختلف ، معناى  امامت را از قامتِ ائمّه  علیهم‏ السلام بیندازند ، و از آنجاکه نمى ‏توانستند در احادیث تشکیک کنند ، به منعِ نقل این دسته از روایات روى آوردند و هرکه را به این کار دست مى ‏یازید ، به انواعِ کیفرها مجازات مى ‏کردند ؛ و اگراین کار برایشان فراهم نمى ‏آمد ، به جعل نظایر آن روایات ، در حقّ دشمان اهل بیت  علیهم‏ السلام پناه مى ‏بردند یا روایاتى  را مى ‏ساختند که از مقامِ ائمّه اهل بیت  علیهم ‏السلام بکاهد وحقّ آنان را ناچیز انگارد .
و بسا به تحریف [ احادیث ] یا حذف [ در آنها ] … روى  مى ‏آوردند .بعضى  از عبّاسیان ادّعاى  سهیم بودن در امامت کردند و اینکه آنان [ از امامان اهل ‏بیت  علیهم ‏السلام ] بر این کار سزاوارترند ؛ چنان که پیش از آنان ، اموى ‏ها و کسانى  که درسقیفه بنى  ساعده [ بنیان خلافت را ] برایشان بنا نهادند ، به این کار دست یازیدند .بلکه بعضى ‏شان ادّعا کردند که حتّى  نسبت به حضرت على   علیه ‏السلام اولویت دارند ، وکوشش‏ هایى  صورت گرفت تا اعترافاتى  را ـ به نرمى  ـ از زبان ائمّه اهل بیت  علیهم‏ السلام بیرون کشند که دشمنان شان در امامت ، حقّى  دارند .[۱۱]تلاش‏هاى  پى  در پى  وسختى  از سوى  حاکمان صورت گرفت تا [ ائمّه علیهم‏ السلام را ترورفکرى  کنند و ] شخصیتِ امامان  علیهم‏ السلام را از ژرفاى ِ معناى  امامت ، تهى  سازند ؛ این کار ،به وسیله در تنگنا قرار دادن آنها با پرسش‏ هایى  درباره حقایق دقیق و معارفِ لطیف ، … و سؤال از امور غیبى  … انجام مى ‏شد و سعى  بر آن بود که جهل امامان  علیهم ‏السلام ـهرچند یکبار در طول تاریخ ـ به اثبات رسد … لیکن همه این نقشه‏ ها نقش بر آب مى ‏شد و حاکمان را رسوا مى ‏ساخت .امّا کوشش ‏هایى  که براى  از میان برداشتن ائمّه  علیهم‏ السلام صورت گرفت ، با گردنه‏ هاى دشوار و پرخطرى  رو به رو شد ؛ همه مردم ـ به ویژه حاکمان ـ فرجامِ جرم‏هاى  علنى را که امویان در کربلا مرتکب شدند ، دیدند … و ناکامى  و شکستِ گسترده آنها درجنگ با حضرت على   علیه ‏السلام آشکار شد ؛ چراکه این کار ، آنان را رسوا ساخت و باعث شد در طول زمان تا قیامت ، لعن و نفرین بر آنان سرازیر شود .. .براى  حاکمان روشن‏ گشت که چنین کارهایى  ، بر دامنه ارتباط مردم با اهل‏بیت مى ‏افزاید و بر وابستگى  آنها و آشنایى  بیشترشان با مکتب آنان مى ‏انجامد و ستاره اهل بیت را پرفروغ‏تر مى ‏سازد … از این رو ، ناگزیر شدند ، این احوال را مراعات کنند و از جرمِ آشکارا در حقّ ائمّهاهل بیت  علیهم‏ السلام بپرهیزند ، ظهور امامتِ امام و شیوع علم او در میان مردم و ظهورانصراف امام از جنگ با حکّام ، آنان را از تعرّض به امام به صورتِ علنى  و بى ‏پرده ، بازمى ‏داشت ؛ با ملاحظه این نکته که ائمّه  علیهم‏ السلام به جز در قضیه سزاوار بودنشان آنان به
امامت ، در دیگر جاها تقیّه را به کار مى ‏بردند .به هر حال ، در اینجا مى ‏توان به این روایت استشهاد کرد که گفته‏ اند هنگامى  که امام کاظم  علیه ‏السلام به شهادت رسید و امام رضا  علیه ‏السلام امامتش را آشکار کرد ، به وى  گفتند : خود رادر این امر شهره ساختى  در حالى  که از شمشیر هارون خون مى ‏چکد ؟!امام  علیه ‏السلام فرمود :فرمایش پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه ‏و‏آله به من جرأت داد که گفت : «اگر ابوجهل توانست تارمویى  از سرم برکند ، گواه باشید که من پیامبر نیستم» و من مى ‏گویم : اگرهارون بتواند یک تار مو از سرم برگیرد ، شهادت دهید که من ، امام
نمى ‏باشم .[۱۲]همه اینها ، براى  ما انگیزه‏هایى  را روشن مى ‏سازد که حکّام را حریصانه بر قتل وصى ّ امام (پیش از آنکه نامش انتشار یابد و امامتش مشهور گردد) برمى ‏انگیخت … واین کار با انواع ترفندها صورت مى ‏گرفت ؛ گاه با زهر و گاه با وسایل فراوانِ دیگر ،همین امر ، سببِ فراوانى  کشتار فرزندانِ ائمّه  علیهم‏ السلام را به دست حاکمان ، براى  ما روشن مى ‏سازد ؛ کسانى  که مزارهاشان در همه جاى  سرزمین ‏هاى  اسلامى  پراکنده است .شناختِ حکّام به وجود امامانِ دوازده ‏گانه و نا آگاهى  آنها به اَسامى  ائمّه وولادتشان … همراه با یقین آنها به اینکه در روایتى  که از پیامبر  صلى ‏ الله‏ علیه ‏و‏آله نقل شده ، دوازده امام قصد شده‏اند، ما را به اسباب عدمِ معرفتِ خلفا به ولادتِ امام مهدى  (عجّل اللّه‏ فرجه)
آگاه مى ‏سازد .حاکمان بر این باور بودند که امام مهدى   علیه ‏السلام به دنیا نیامده است از این رو ـ به محض وفات امام عسکرى  علیه ‏السلام ـ به بازداشتِ زنان وکنیزان آن حضرت را روى  آوردندو این حبس به طول انجامید تا اطمینان یافتند که هیچ کدام از آنها باردار نیستند …پس روشن شد که ، آگاهى  مردم به اَسامى ائمّه  علیهم‏ السلام پیش از ولادتشان ، خطر بزرگى را براى  امامان به همراه داشت ؛ افزون بر این ، شناخت مردم به این اسامى  ـ پیش ازولادت ائمّه ـ ضرورتى  نداشت …اگر گویند : شناختِ امام مهدى   علیه ‏السلام پس از غیبتِ آن حضرت و انصرافِ حاکمان ازجست و جوى  او ، امرى  مطلوب است ؛ چراکه آن حضرت امامِ فعلى  امّت مى ‏باشد …و بر امّت است که امامش را بشناسد و هرگاه مانعى  در میان نباشد ، همه نام‏ه اى  او یابعضى  از آنها را بداند .مى ‏گوییم : این کارضرورتى  ندارد ، بلکه رواجِ نام آن حضرت به صراحت ، حتّى در این زمان‏ها جایز نیست ؛ هرگاه به صورتى  باشد که دشمنان را برانگیزد ،توان‏ هاشان را در یافتنِ آن حضرت بسیج کنند و طاغوتان را وادارد که با تلاش فراوان در جست و جوى  او برآیند یا براى  کسانى  که مى ‏خواهند از یاران آن حضرت باشند ،عرصه را تنگ کنند و در نتیجه گره‏ ها و مانع‏ها و دشوارى ‏ها در پیشاپیش ظهور امام(صلوات اللّه‏ وسلامه علیه) فزونى  یابد .و شاید نگاه بعضى  از روایاتِ به همین جهت باشد ؛ مانند روایتى  که صدوق به سند صحیح از ابن اَبى  عُمَیر نقل مى ‏کند که گفت : از سرورم موسى  بن جعفر  علیه ‏السلام درباره این سخن خداى  بزرگ پرسیدم : « وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً »(خدانعمت‏هاى  ظاهرى  و باطنى  خویش را بر شما سرازیر ساخت) آن حضرت فرمود :نعمتِ ظاهرى  ، امامِ ظاهر است و نعمتِ باطنى  ، امام غایب . پرسیدم : آیا در میان ائمّه ، کسى  غایب مى ‏شود ؟!فرمود : آرى  ، شخص او از دیده‏ها پنهان مى ‏گردد و یادش از قلب‏هاى  مؤمنان نمى ‏رود ، او دوازدهمینِ ماست ؛ خدا براى  او هر سختى  را آسان مى ‏سازد و هردشوارى  را نرم و رام مى ‏گرداند و گنج‏ه اى  زمین را برایش مى ‏نمایاند ، و هر دورى  رانزدیک مى ‏کند ، و هر گردن‏ کش ستیزه‏ جو را به دستِ او از پا درمى ‏آورد و هر شیطانِ سرکش را هلاک مى ‏سازد ؛ او فرزند سرور کنیزان است ، کسى  که ولادتش برمردم مخفى  مى ‏ماند و نام بُردنِ او روا نیست تا خداى  بزرگ او را آشکار گرداند [ و در آن زمان ] او ، زمین را که پر از جور و ظلم شده ، با عدل و داد بیاکَند .[۱۳]زیرا مقصود ، تحریم ذکر اسمِ آن حضرت ـ به طور ذاتى  ـ نیست ، هرچند درجاهاى  خلوت یا با کسانى  که اَمین‏ اند و از برگزیدگان اصحاب به شمار مى ‏آیند .دربعضى  از روایات ، حفظ آن حضرت از شرّ سلطان (یا مانند آن) قصد شده است.خداوند ما و شما را به هرخیرى  توفیق دهد و از امامِ ما (که ارواح ما فدایش باد) و ازشما و از ما ، هر بدى وگزندى  را دفع کند .و سپاس خداى  را و صلوات و سلام بر بندگانِ برگزیده‏ اش ، محمّد و خاندان پاک و پاکیزه او .این نامه ، در تاریخ ۵ ربیع الأوّل سال ۱۴۳۱ هجرى  ، مطابق با ۲۰ فوریه ۲۰۱۰میلادى  ، به نگارش درآمد .

جعفر مرتضى  عاملى       

 
[۱] .  رجوع کنید به ، الفصول المهمّة ابن صبّاغ : ۲۲۶ ؛ بحار الأنوار ۵۰ : ۲۰۳ ؛ الإرشاد : ۳۱۴ .
[۲] .  سوره نساء ۴ آیه ۱۵۷ .
 [۳] .  رجوع کنید به ، مستدرکات علم رجال الحدیث ۱ : ۵۷ ؛ منتخب الأنوار المضیئه نیلى  : ۱۴۰ ؛ کشف الأستار (نورى ) : ۲۱۲ ؛ اصول کافى  ۱ : ۳۱۰ ؛ مستدرک الوسائل ۱۴ : ۱۲۸ ؛ الغیبة (طوسى ) : ۲۴۸ ـ ۲۵۰ (و در چاپ مؤسسة المعارف الإسلامیّه ، ص۱۹۷) ؛ مناقب آل أبى  طالب ۳ : ۴۳۴ ؛ بحار الأنوار ۴۷ : ۳ ؛ تاریخ آل زرارة : ۸۶ ؛ إعلام الورى  ۲ : ۱۳ ؛ الخرائج والجرائح ۱ : ۴۶۰ ؛ کشف الحق (خاتون آبادى ) : ۴۲ ـ ۴۳ ؛ فرج المهموم : ۲۴۸ .
 [۴] .  رجوع کنید به ، کشف الحق یا الأربعون : ۴۰ ـ ۴۱ اثر محمّد صادق خاتون آبادى  ، متوفاى  سال ۱۲۷۲هجرى  ؛ أهل البیت فى  الکتاب والسنّة (رى  شهرى ) : ۴۸۲ ، به نقل از اثبات الهداة ۳ : ۵۷۰ و۶۸۵ ، از عبداللّه‏ بن حسین بن سعید کاتب .
[۵] .  محمّد بن صالح همدانى  دهقان ، از اصحاب امام عسکرى   علیه ‏السلام و وکلاى  آن حضرت است .
[۶] .  اصول کافى  ۱ : ۳۳۳ .
[۷] .  همان ، ص۳۲۹ ـ ۳۳۰ .
[۸] .  همان .
[۹] .  کمال الدین ۲ : ۴۴۱ ـ ۴۴۲ .
[۱۰] .  آثار الجاحظ : ۲۳۵ .
[۱۱] .  ما این موضوع را در کتاب «الحیاة السیاسیّة للإمام الرضا  علیه ‏السلام» روشن ساخته‏ ایم .
[۱۲] .  رجوع کنید به ، روضه کافى  ۸ : ۲۵۷ ؛ مناقب آل اَبى  طالب ۳ : ۴۵۱ ؛ مدینة المعاجز ۷ : ۲۲۷ و۲۵۷ ؛ بحارالأنوار ۴۹ : ۵۹ و۱۱۱ ؛ مستدرک سفینة البحار ۷ : ۳۹۵ ؛ مسند الإمام الرضا عطاردى  ۱ : ۱۶۵ .
 [۱۳] .  رجوع کنید به ، کمال الدین : ۳۶۹ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱۴ : ۵۶۴ ؛ کفایة الأثر : ۲۷۰ ؛ وسائل الشیعهچاپ آل البیت ۱۶ : ۲۴۱ (و در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۱۱ ، ص۴۸۸) ؛ بحار الأنوار ۵۱ : ۱۵۰ و۳۲ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× 8 = پنجاه شش

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>