بسم اللّه الرحمن الرحیم حمد و ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد وخاندانِ پاکش ، و لَعن و نفرین بر همه دشمنانِ آنان تا روز قیامت …حضرت علاّمه بزرگوار ، شیخ «ص» (وجودتان مستدام باد) سلام و رحمت و برکات خدا بر شما … از خداى سبحان مسئلت دارم که شما را حفظ کند و در پناه خویش نگه دارد و بر صراطِ حق و خیر ، ثابت قدم بدارد ، و نعمتهاى ظاهرى و باطنى اش را برشما فرو ریزد ؛ که او شنوا ، نزدیک و اجابتگر دعاست … در ارتباط با حرمتِ تصریح به اسمِ امام حجّت علیه السلام که در سؤالتان مرقوم داشتید ،ملاحظه امور زیر سودمند است :
اَخبار و دیدگاهها در حرمتِ تسمیه
اَخبار فراوانى (که بعضى از آنها از نظر سند ، صحیح و معتبرند و به گفته بعضى شمار آنها نزدیک به حدّ تواتر مىرسد[۱]) از آشکارگویى نامِ آن حضرت علیه السلام منع کرده اند .بعضى از بزرگان گفته اند : حکم به حرمتِ تصریحِ نام ، نزد قدماى امامیّه (فقها ومتکلّمان و محدّثان) مسلّم است .[۲]محمّد باقر داماد ، بر این حرمت ، ادّعاى اجماع کرده است .[۳]نصیرالدین طوسى و اِرْبَلى[۴] و شیخ بهائى (آن گونه که از کلامِ میرلوحى به دستمى آید) گفته اند : تصریح به نامِ آن حضرت علیه السلام جایز مى باشد و حرام نیست ؛[۵] و ایناَخبار را ـ در راستاى حفظ جانِ آن حضرت در آن زمان ـ حمل بر تقیّه کرده اند .
شناختِ امامان دوازده گانه و اعتقاد به آنها
از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که فرمود :یکون بعدی اثنا عشر أمیراً (أو خلیفةً أو إ ماماً) کلّهم مِن قُریش ؛پس از من ۱۲ امیر (یا خلیفه یا امام) هست که همه شان از قریش اند .این حدیث را شیعه و سنّى روایت کرده اند و قندوزى حنفى تصریح دارد به اینکه این حدیث ، از بیست و اَندى صحابى روایت شده است . ابوبکر در روز سقیفه ، به نیمى از این حدیث («الأئمّة من قریش» ؛ امامان ازقریش اند) بر انصار استدلال کرد و آنان را ساکت ساخت …در بعضى از روایاتى که از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده ، اَسامى امامان دوازده گانه علیهم السلام به صراحت ، نام برده شده اند …لیکن آنچه ما با وارسى و ملاحظه روند امور به دست آوردیم این است که تصریح به اَسامى ائمّه علیهم السلام از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله و امامان علیهم السلام تنها براى خواص مورد اعتماد ،صورت گرفت . امّا نسبت به سایر مرد ، اعتقاد اجمالى به وجود ائمّه دوازده گانه ، کفایت مى کرد ؛ در طول زمان آنان را مىیافتند و اسم و شخصِ امام زمانشان را (که اعتقاد به امامت و طاعتش بر آنها واجب بود و مى بایست معالم دینشان را از اوبیاموزند) مى شناختند و نیز به نامهاى امامانِ پیش از وى ، رهنمون مى شدند … امّا نسبت به امامانِ آینده ، مطلوب این بود که نشانه هاشان براى مردم بازگو شود تاهنگام نیاز ، بتوانند امام را بشناسند .از آن جمله است : * نصِّ امام پیشین بر امام آینده .اینکه نزد امام علمِ خاص و دستهاى از علوم غیبى بود که نزد سایر انسانها یافت نمى شد . *اینکه با همه زبانها با مردم سخن مى گفتند ، زبان پرندگان را مى دانستند و منطق(شیوه سخنِ) هر جاندارى را مى شناختند .[۶] * اینکه امام را جز امام غسل ندهد و جز امام بر او نماز نگزارد . * اینکه اگر آفت و بلایى در فرزند بزرگ نباشد ، امامت در اوست .[۷] * وصیّت به او ، به گونه اى که این وصیّت دلالت بر امامتش کند ؛ چنان که نسبت به امام صادق علیه السلام حال ، چنین است .مردم بعد از وفاتِ امام صادق علیه السلام نزد عبداللّه بن جعفر گرد آمدند و مى پنداشتند که وى پس از پدرش ، صاحب امر امامت است (خود وى نیز چنین گمان مى کرد) هِشام بن سالم و مؤمن طاق در حالى که مردم نزد عبداللّه اجتماع کرده بودند ، بر او درآمدندو مسائلى را از او پرسیدند ، و آنچه را مى خواستند نزدش نیافتند … از این رو ،سرگشته و حیران ، از پیش او بیرون آمدند .[ در این میان ] هشام بن سالم مردى را دید که به او اشاره مى کند ، از او ترسید ؛ زیرامنصور عبّاسى در مدینه جاسوس هایى را گمارده بود تا دریابد مردم پس از جعفر نزدچه کسى گرد مى آیند تا او را بگیرد و گردن بزند .. .سپس براى هشام بن سالم ، روشن شد که آن شخص ، او را به امام کاظم علیه السلام راهنمایى مى کند ، بر آن حضرت داخل شد و آنچه را دلالت مى کرد که وى پس ازپدرش امام هست ، نزد او یافت ؛ چراکه آن حضرت علیه السلام هشام را از امور غیبى باخبرساخت و مسائل دشوارى را پاسخ گفت .آن گاه ، هشام ، ماجرا را به زراره و ابو بصیر خبر داد ، آن دو هم بر امام درآمدند و ازآن حضرت [ مسائلى را ] پرسیدند. پس از آن ، مردم بر آن حضرت وارد مى شدند و[ آنچه را مى خواستند ] از آن حضرت سؤال مى کردند و شرایط امامت را در او یافتند .[۸]
نامِ زراره در این حدیث ، دقیق نیست
ما براى حفظ امامت در نقل ، نامِ «زراره» را ـ در این حدیث ـ آوردیم .شوشترى مى گوید :نام زراره ـ در این حدیث ـ تحریف شده نامِ «مُفَضَّل» است (چنان که درکافى هست[۹]) و زراره ، بعد از امام صادق علیه السلام در مدینه نبود .[۱۰]مى گوییم : این سخن ، درست است . بسا تحریف رخ داده باشد یا وَهمى صورتگرفته است (چنان که محقّق شوشترى یادآور مى شود) و بسا مقصود «عُبَیْد بن زرارة»باشد ، همو که پدرش او را براى وارسى ماجرا ، فرستاد …و ممکن است زراره ، دو ماه بعد از شهادت امام صادق علیه السلام درگذشته باشد . هنگاموفاتِ آن حضرت ، زراره بیمار بود ، پسرش ، عُبَید بن زراره را فرستاد تا تحقیق کندچه کسى بعد از آن حضرت امام است ، فرزندش در این کار کاهلى ورزید و پیش ازآنکه نزد پدر بازگردد ، زراره درگذشت ؛ وى [ هنگام رحلت ] قرآن را گرفت و برسینه اش گذاشت و گفت : خدایا روز قیامت در حالى تو را ملاقات مى کنم که امامم کسى است که در این مُصحَف ، تبیین کرده اى .[۱۱]روایت شده که از امام رضا علیه السلام در این باره سؤال شد که چرا زراره ، فرزندش عُبَیدرا براى شناختِ امام بعد از امام صادق علیه السلام ـ پس از وفاتِ آن حضرت ـ فرستاد ، بااینکه مى دانست امام بعدى ، امام کاظم علیه السلام است ؟امام رضا علیه السلام پاسخ داد :زراره ، امامتِ پدرم را مى دانست و از نصّ امام صادق علیه السلام بر او آگاه بود .فرزندش را تنها براى این فرستاد که دریابد در آشکار سازى امر امامت و نصّ پدرش [ امام صادق علیه السلام ] بر او ، آیا جایز است از تقیّه دست بکشد [ یا نه ] ؟و آن گاه که فرزندش تأخیر کرد ، از او خواستند آنچه را درباره پدرم دردل دارد ، بر زبان آورد ، وى دوست نداشت بى امر آن حضرت بر این کار اقدام کند ؛ از این رو ، مُصْحَف را برداشت و گفت :پروردگارا ، امام من کسى است که این مُصحف امامتش را اثبات کرده است ، از نسلِ جعفر بن محمّد علیهم االسلام .[۱۲]
کسانى که اَسامى ائمّه علیهم السلام را مى شناختند
از وارسى متون به دست مى آید که گروه ویژهاى نامهاى امامان دوازده گانه علیهم السلام رامى دانستند ؛ اَشخاص برجسته اى که در هوشیارى ، استقامت ، نگرش دقیق ، و قدرت بر سازگارىِ بینشِ اعتقادىشان با حرکت سیاسى (جریانِ سیاسى اى که با حرکتِ فرهنگى و ایمانى همراه بود و آن را انتظار مى کشید) ممتاز بودند ؛ چراکه حاکمان مى کوشیدند تا قضایاى ایمانى را در شئون سیاسى ـ در راستاى مصالح خودشان ـ بهکار گیرند .از این روست که مى نگریم گاه فقهاى بزرگ یا کسانى که نزد ائمّه شناخته شده بودند یا مبارزانى که در راه دین همه چیزشان را فدا مى کردند ، به این اَسرار دستنمى یافتند و با آنان چون دیگر مردم رفتار مى شد .هِشام بن سالم ، ابو بصیر ، مؤمن طاق ، ید طولایى در فقه و حدیث و کلام داشتند ،لیکن در توانمندى بر سازگارى میان شأنِ عقایدى و حرکتى که به مواضعِ حاکمان وخطّ مشى ها و سیاست هاشان بر ضدّ عقیده امامت و ائمّه … ارتباط مى یافت ، چونانزراره یا سلمان فارسى نبودند .به همین جهت ، به درجه اى نرسیدند که براى آگاهى بر اَسامى دیگر امامانِدوازده گانه علیهم السلام شایستگى یابند و وظیفه شان این بود که از نشانه هایى که امام پیشین براى امامِ بعد ، باز مى گفت ، بهره ببرند (چنان که در عبارت مذکور ، نمونه بارزِ آن رادیدیم) .
ستیز با امامت و امام
حاکمان، دربرابر امامتِ منصوص (که دراهل بیت علیهم السلام تحقّق مى یافت) حساسیّت شدیدى داشتند و از زمان رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله با آن درآویختند ؛ زیرا مشروعیّتِ این امامت ، از متنِ حدیث مایه مى گرفت و بدان معنا بود که حکومتِ کسانى که با شمشیرو دسیسه و ظلم و تجاوز و زورگویى بر سر کار آمدند ، مشروع نمى باشد .آنان ـ در این راستا ـ خطمشى جنگ و چیره شدن بر ائمّه را (به هر طریقِ ممکن)در پیش گرفتند تا آنجا که بنى امیّه ، لعن و ناسزاگویى بر حضرت على علیه السلام را در منابر واجب ساختند و این کار در مساجد مسلمانان ، هزار ماه ادامه یافت .[۱۳]نامگذارى به «على» کارِ خطرناکى بود … حتّى نام «على» از اَسامى زشت و ناپسندگشت ؛ روایت شده که على بن اَصمع به حَجّاج گفت :اى امیر ، خانواده ام مرا عاق کردند و على نامیدند ، نامم را تغییر ده و به من چیزى عطا کن که مقصودم را برآورد ؛ زیرا شخصى فقیر و نیازمندم.حجّاج گفت : به لطفى که دست به دامانِ من شدى ، تو را فلان نامیدم وفلان کار را به تو سپردم ، سوى آن ره سپار شو .[۱۴]در دوران عبّاسیان ، این امر به حدّى شدّت یافت که تنها سلامِ یکى از نوادگانِ حضرت على علیه السلام بر شخص (که در راه با او رو به رو مى شد) او را در معرض قتل قرارمى داد و اگر این کار رخ مى داد ، آن شخص [ به جاى پاسخ سلام ] مى گفت :تَنَحَّ عَنِّی لا تُشِطْ بِدَمی ؛[۱۵]از من دور شو ، خونم را نریز (و مرا هلاک مساز) !!همین بس که در اینجا این بیتِ شاعر را بیاوریم که مى سراید :تَاللّهِ ما فَعَلَتْ أُمَیَّةُ فِیهم مِعشارُ ما فَعَلَتْ بنو العبّاس[۱۶] ـ به خدا سوگند ، آنچه را بنى امیّه در حقّ اهل بیت کردند ، به ۱۰۱ ستم هاى بنى عبّاس نمى رسد .و دِعبلِ بن على خُزاعى ، در رثاى امام رضا علیه السلام مى سراید :ولیس حَىٌّ مِنَ الأحیاء نَعْلَمُهُ مِن ذی یَمان ولا بَکْرٍ ولا مُضَرِ إلاّ وَهُمْ شُرکاء فی دِمائِهم کما تَشارَکَ أَیْسارٌ عَلى جُزُرِ قَتْلاً وأَسْراً وتحریقاً ومَنْهَبَةً فِعْلَ الغُزاه بِأَهْلِ الرُّومِ والخَزَرِ أَرى أُمیّةَ مَعذورین إن فَعَلُوا وَلا أرى لِبنی العبّاس مِنْ عُذُرِ[۱۷] ـ همان گونه که سهام داران در گوشتِ قربانى شریک اند ، قبایل یمنى و بَکْرى ومُضَرى نیز در خون خاندانِ پیامبر صلى الله علیه وآله شریک اند و هیچ یک از آنان را سراغ نداریم که دستش به خون آنان آلوده نباشد .ـ همان کارى که جنگجویان با اَهل روم و خَزَر کردند ، آنان با اهل بیت علیهم السلام در پیش گرفتند و به کشتار و اسارت و آتش زدن و غارتِ آنان پرداختند .ـ اگر بنى امیّه به این کار دست یازیدند ، بهانه اى دارند [ چراکه با آنان خویشاوندى نداشتند ] امّا براى بنى عبّاس ، نمى توان عُذرى تراشید .و ابو فُراس حَمدانى مى گوید : ما نال منهم بنو حَرْب وإن عظمت تلک الجرائر إلاّ دون نیلکم[۱۸] ـ اى بنى عبّاس ، ستم هایى که از آل ابو سفیان به اهل بیت رسید ، هرچند بسیار جانکاهبود ، امّا به پاى گستاخى هاى شما نمى رسد .ابوالقاسم رسّى ـ که ازذریّه حضرت على علیه السلام است ـ آن گاه که از دستِ منصور بههند گریخت ،سرود لم یَرْوِه ما أراقَ البَغْی من دَمِنا فی کلِّ أَرض ولم یَقْصُر عن الطلب وَلَیْسَ یَشْفى غلیلاً فی حشاه سوى أن لا یُرى فوقها ابن لبنتِ نَبی[۱۹] ـ خون هایى را که ستمگران در هرجا از ما به زمین ریختند ، عطش منصور را برطرف نساخت و او از جست و جوى ما باز نایستاد .ـ عطش درونى او را فرو نمى نشاند جز اینکه روى زمین فرزندِ دختر پیامبرى نماند .درباره هارون الرشید ، خوارزمى مى گوید :إنّ هارون ماتَ وقد حَصَدَ شجرةَ النُبُوّة واقْتَلَعَ غَرس الإمامة ؛[۲۰]هارون در حالى مُرد که درخت نبوّت را درو کرد و نهال امامت را از بُن برکند .ابراهیم بن عبداللّه بن حسن یا غالب همدانى ، درباره کارهاى منصور با آل على مى سراید : أصبح آل الرسول أحمد فی النـ ـاس کذی عرَّة به جرب[۲۱]ـ آل پیامبر در میان مردم مانندِ حیوان ناپاکى شد که گَر [ نیز ] هست .ابو حنیفه یا طغرائى سروده است : وَمتى تَولَّى آلَ أحمد مُسلمٌ قَتَلُوه أو وَصَمُوه بالإلحاد[۲۲] ـ هرگاه مسلمانى خاندانِ پیامبر را دوست مى داشت (و ولایتِ آنها را مى پذیرفت) او رامى کشتند یا اَنگِ بى دینى به او مى زدند .رفتارى را که منصور و رشید و متوکّل با قبر امام حسین علیه السلام و زُوّار آن حضرت درپیش گرفتند ، در این زمینه بسنده است ؛ آنان قبر شریف امام حسین علیه السلام را شخم زدندو بر آن آب بستند و درخت سدرى را که زائران در سایه اش مى نشستند ، بُریدند ونگهبانان مسلّحى را در راه هاى کربلا گماشتند تا زائران آن حضرت را بازداشت وشکنجه کنند .[۲۳][ تا آنجا پیش رفتند که ] دست هر کسى را به زیارتِ قبر امام حسین علیه السلام ـ در کربلا مى رفت ، قطع مى کردند ؛ مردم پیش آنان مى شتافتند و دست هاشان را براى قطعپیشکش مى داشتند ، بدان امید که بتوانند قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کنند .سپس درصدد برآمدند تا از هر ده زائر ، یکى را بکشند . دوستداران حسین علیه السلام ازسر محبّت به آن حضرت و شوقِ زیارتش ، جان هاشان را براى کشته شدن تقدیم مى کردند …در این راستا ،سخنانِ فراوانى هست ، من ـ در اینجا ـ اندکى از آنچه را در کتاب «الحیاة السیاسیّة للإمام الرضا علیه السلام » هست ، یادآور شدم .
[۱] . النجم الثاقب محدّث نورى ۱ : ۲۱۹ . [۲] . همان . [۳] . شرعة التسمیة : ۲۴ ؛ النجم الثاقب ۱ : ۲۲۱ . [۴] . کشف الغمّه ۳ : ۳۰۹ ـ ۳۱۰ . [۵] . النجم الثاقب ۱ : ۲۲۱ ـ ۲۲۲ . [۶] . رجوع کنید به ، الإرشاد ۲ : ۲۲۴ ؛ قرب الإسناد : ۳۳۹ ؛ اصول کافى ۱ : ۲۸۵ ؛ دلائل الإمامة : ۳۳۷ ؛ مناقب آل ابى طالب ۴ : ۳۲۹ ؛ الخرائج والجرائح ۱ : ۳۳۳ ؛عیون المعجزات : ۱۰۲ ؛ إعلام الورى ۲ : ۲۲ [۷] . رجوع کنید به ، بحار الأنوار ۳۷ : ۱۳ ـ ۱۴ . [۸] . رجوع کنید به ، الإرشاد ۱ : ۲۲۱ ـ ۲۲۳ ؛ اصول کافى ۱ : ۳۵۱ ؛ بصائر الدرجات : ۲۵۱ ؛ رجال کشّى : ۲۸۲ ؛الإمامة والتبصرة : ۷۲ ؛ دلائل الإمامة : ۳۲۴ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۴ : ۳۳۱ ؛ الثاقب فى المناقب : ۴۷۳ ؛ الخرائج والجرائح ۱ : ۳۳۱ ؛ اعلام الورى : ۱۶ ؛ اثبات الوصیّة : ۱۹۱ ـ ۱۹۲ . [۹] . رجوع کنید به ، فروع کافى ۷ : ۱۰۰ . [۱۰] . رجوع کنید به ؛ قاموس الرجال ۴ : ۴۴۴ و۴۳۴ ـ ۴۳۵ ؛ تاریخ آل زرارة : ۸۳ و۹۴ . [۱۱] . بنگرید به ، اختیار معرفة الرجال رجال کشّى : ۱۳۳ و۱۶۰ (و در چاپ مؤسسه آل البیت ، ج۱ ،ص۳۷۲) ؛ کمال الدین ۱ : ۷۵ ؛ تاریخ آل زراره : ۷۸ ؛ اَعیان الشیعة ۷ : ۵۳ . [۱۲] . رجوع کنید به ، کمال الدین ۱ : ۷۵ ؛ بحار الأنوار ۴۷ : ۳۳۸ ؛ اکلیل المنهج کرباسى : ۲۵۴ . [۱۳] . بنگرید به ، بحار الأنوار ۲۶ : ۸ و جلد ۳۹ ، ص۶۵ ؛ و جلد ۴۶ ، ص۲۷۴ ؛ و جلد ۸۲ ، ص۲۶۳ ؛ نوادرالمعجزات : ۱۲۰ ؛ مناقب آل اَبى طالب ۳ : ۴۷ ؛ عیون المعجزات : ۶۹ ؛ مدینة المعاجز ۴ : ۴۲۴ (و جلد ۵ : ص۱۱۵) ؛ شرح الأخبار ۲ : ۲۲۶ ؛ کنز الفوائد : ۶۱ ؛ الأربعین (ماحوزى) : ۳۸۵ ؛ تذکرة الخواص الأئمة : ۶۳ . [۱۴] . رجوع کنید به ، شرح نهج البلاغه ابن اَبى الحدید ۴ : ۵۸ (و جلد ۱۶ ، ص۴۶) ؛ الدرجات الرفیعه : ۸ ؛بحار الأنوار ۳۳ : ۱۹۳ ؛ النصائح الکافیه : ۹۹ ؛ الإشتقاق (ابن درید) : ۴۷۲ (و در چاپى ، ص۱۶۵) ؛ وفیات الأعیان ۳ : ۱۷۵ (چاپ دار صادر) ؛سفینة النجاة (تنکابنى) : ۲۸۳ . [۱۵] . تاریخ بغداد ۶ : ۱۲۹ (و در چاپ دار الکتب العلمیّه ، جلد ۶ ، ص۱۲۷) ؛ تاریخ مدینة دمشق ۷ : ۷۲ ؛ أعیانالشیعه ۲ : ۱۹۴ . [۱۶] . شرح میمیه أبى فراس : ۱۱۹ . [۱۷] . رجوع کنید به ، امالى طوسى ۱ : ۹۸ ـ ۹۹ ؛ اَمالى مفید : ۲۰۰ ـ ۲۰۱ ؛ الأغانى ابوالفرج ۸ : ۵۷ ؛ اَخبارشعراء الشیعة (مرزبانى) : ۹۴ ـ ۹۵ ؛ الغدیر ۲ : ۳۷۵ ـ ۳۷۶ (به نقل از اَمالى مفید و تاریخ ابن عساکر ۵ : ۲۳۳) . [۱۸] . رجوع کنید به ، شرح شافیه ابى فراس محمّد بن امیر حاج حسینى ؛ الغدیر ۳ : ۴۰۳ ؛ ابن خالویه نیزاین قصیده را شرح داده است و در بسیارى از منابع مى توان آن را یافت . [۱۹] . النزاع والتخاصم مقریزى : ۵۱ . [۲۰] . رسائل الخوارزمى : ۱۲۰ ـ ۱۴۰ ، چاپ قسطنطنیّه ، سال ۱۲۹۷ .بخشى از آنچه را خوارزمى آورده ، دو شخصیت زیر نیز آورده اند : سعد محمّد حسن ، در المهدیّة فی الإسلام صفحه ۵۸ ؛ و احمد امین ، در ضحى الإسلام ، جلد ۳ ، صفحه ۲۹۷ . [۲۱] . مقاتل الطالبیین : ۱۵۵ ؛ تاریخ الأُمم والملوک ۶ : ۱۷۹ چاپ مؤسسةالأعلمى ؛ الحیاة السیاسیّة للإمام الرضا : ۹۷ ؛ أعیان الشیعه ۲ : ۱۸۱ . [۲۲] . الحیاة السیاسیّة للإمام الرضا علیه السلام : ۹۱ و۹۷ ؛ و بنگرید به ، احقاق الحق الملحقات ۹ : ۶۸۸ ، به نقل ازنسخه خطّى مفتاح النجاح ، ص۱۲ ؛ و از قلندر هندى در کتاب روض الأزهر ، ص۳۵۹ (چاپ حیدر آباد ـ دکن) و دیوان الطغرائى . [۲۳] . بنگرید به ، کامل الزیارات : ۱۲۵ ـ ۱۲۷ و۲۶۰ ـ ۲۶۱ ؛ إرشاد العباد إلى لبس السواد میرزا جعفرطباطبائى : ۵۹ ؛ مکیال المکارم ۲ : ۳۸۸ ؛ بحار الأنوار ۴۵ : ۱۷۹ و۳۹۴ ـ ۳۹۵ و۳۹۸ و۴۰۱ و۴۰۴ ؛ مناقب آل أبى طالب ۳ : ۲۲۰ ـ ۲۲۱ ؛ العوالم الإمام الحسین علیه السلام : ۷۱۹ ـ ۷۳۲ (أبواب جور الخلفاء على قبره الشریف) ؛ اَمالى الطوسى : ۳۲۵ ؛ بحار الأنوار ۴۵ : ۳۹۰ ، جور الخلفاء على قبره الشریف ؛ مدینة المعاجز ۴ : ۲۱۱ .