پاسخ نامه چهارم:خطای سهو-آیین حق

پاسخ نامه چهارم:خطای سهو-آیین حق

پاسخ نامه چهارم

بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم
ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر محمّد و خاندان پاکش باد …برادر گرامى ، علاّمه ، شیخ «ص» همواره تأیید الهى با شما باشد . سلام بر شما و برهمه کسانى که دوست  مى ‏دارید و رحمت و برکات خدا بر شما باد …نامه بزرگوارانه‏ تان به دستم رسید . سپاسگزارم و این لطف را ارج  مى ‏نهم . خداى متعال را سپاس که شما در بهترین حالت‏ها که برایتان آرزو داریم هستید و در صحّت و سلامت به سر  مى‏ برید و توفیق همراه شماست . خداى را شکر  مى گویم که برادردینى فاضل و اصیل و شایسته و عزیز ، ارزانى ‏ ام داشت . از خدا  مى‏ خواهیم که ما وشما را از کسانى قرار دهد که سخن‏ها را  مى‏ شنوند و بهترین آنها را  مى‏ پیروند ، خشنودى خدا و خشنود سازى او در دنیا و آخرت ، نصیبتان باد
برادر گرامى و ارجمند ، نامه مبارکتان امورى را در بر داشت که دوست  مى‏ دارم درآنها ـ به اختصار تا آنجا که ممکن باشد ـ درنگ ورزم ، از جمله :

خطاى سهو

اینکه در نامه ‏تان گفته ‏اید «فوائد اعتقاد به بداء» درست است نه آن گونه که در نامه «فوائد اعتقاد به ضلال» ضبط شده ، سخنِ به جایى  مى ‏باشد و این خطاى چاپى ،آشکارا پیداست و از سهو قلم سرکش بر مى ‏خیزد (منزّه است خدایى که سهو و خطا در او راه ندارد) به شما بر این دقّت و ملاحظه ارزشمند تبریک  مى‏ گویم و از خدا  مى‏ خواهم که خطاهاتان را برطرف سازد و شما را به رستگارى و خیر رهنمون باشد و از هر بدى وآسیب به دور دارد ؛ چراکه او شنوا و نزدیک است و دعاها را اجابت  مى ‏کند …

سلام بر غیر انبیا

در پاسخِ نامه ، یادآور شده‏ اید که چرا على  علیه‏ السلام به این سلام اختصاص یافت ؛ زیرامتعارف این است که ادب سلام (یعنى کلمه «علیه السلام») جز براى انبیا  علیهم ‏السلام نمى ‏آید.آیا مقامِ وصایت ، على را به رده انبیا بالا بُرد ؟! …
پاسخ اوّلاً : امر متعارفى که مردم در تعامل با اشخاص در پیش  مى ‏گیرند ، آن را در شمارواجبات شرعى (که تخلّف از آنها جایز نیست) در ن مى ‏آورد مگر زمانى که خود شارع این آداب عرفى را امضا یا تقریر کند و بر مردم واجب سازد ؛ چنان که در رفتار باپیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏خداى متعال آدابى را براى ما معیّن ساخت که رعایتِ آنها الزامى است ،فرمود :« لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِبَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ » ؛(۱)صداهاتان را در برابر صداى پیامبر بالا مبرید ، و آن گونه که یکدیگر را صدامى‏ زنید ، سوى او فریاد نکشید .و فرمود :« لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللَّهِ وَرسُولِهِ » ؛(۲)از خدا و پیامبرش پیش نیفتید .و فرمود :« مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » ؛(۳)آنچه را پیامبر آورد [ و شما را بدان امر کرد ] برگیرید [ و فرمان برید ] و از آنچه نهیتان کرد ، باز ایستید .امّا آنچه زاییده عرف است ، ممکن است خود عُرف آن را از میان بردارد [ و آداب دیگرى را جایگزین آن سازد ] .ثانیاً : این اتفاق نظرى که بدان اشارت کردید پایدار ن مى‏ باشد ؛ چراکه غیر شیعه نیزاین تعبیر را درباره امام على  علیه‏ السلام  مى‏ آورند و «علیه السلام» را به آن حضرت اختصاص مى ‏دهند . ابن حدید معتزلى (شافعى) در شرح نهج البلاغه ، به کتابت این عبارت ـ پس از نامِ امام على ـ پایبند است … ؛ چنان که بسیارى از غیر شیعیانى که درباره ائمّه اهل بیت  علیهم ‏السلام  کتاب نوشته‏ اند ، این تعبیر را به کار  مى ‏برند و با مراجعه به کتاب ‏هاى  آنان ،مى ‏توان این مطلب را دریافت .ثالثاً : با چشم‏ پوشى از دو مطلب پیشین ،  مى ‏گوییم : سلام به معناى تسلیم است واشکالى در آن وجود ندارد ؛ زیرا مردم (شیعه و دیگران) هنگام زیارت پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏برآن حضرت سلام  مى‏ فرستند و براى دیگران نیز به این کار دست  مى ‏یازند . ابن عُمَراین کار را  مى ‏کرد ،(۴)  و خداى متعال سلام را درودِ اسلام قرار داد .ما معتقدیم که ائمّه  علیهم ‏السلام  و در رأس آنان امام على  علیه‏ السلام ‏ جزو شهدایند و شهدا زنده ‏اندو نزد پروردگارشان روزى  مى‏ خورند ؛ چرا ما بر آنها سلام ندهیم ؟! آیا شما بر اهلقبور سلام ن مى ‏کنید ؟! (۵) ما نیز در برابر اهل قبور  مى ‏گوییم : «السلام علیکم یا أهل لاإله إلاّ اللّه‏» (سلام بر شما باد اى اهل توحید) و  مى ‏گوییم : «السلام علیکم یا أهل الدیارالموحشة» (سلام بر شما اى اهل دیار وحشت) .هرگاه در مضمونِ سلام نیک بیندیشیم ، در  مى‏ یابیم که سخن ما که به هر مؤمنى سلام  مى ‏کنیم و  مى ‏گوییم : «السلام علیک» یا «علیه السلام» فرقى ندارد با این سخن که درباره یکى از ائمّه ‏مان «علیه السلام» بر زبان  مى ‏آوریم یا در زیارتِ او  مى ‏گوییم :السلام علیک (سلام بر تو باد) .خدا به پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏امر کرد که خدیجه را سلام برساند …(۶)  و در قرآن اشارات وتصریحاتى به سلام بر غیر انبیا هست ، خداى متعال  مى‏ فرماید :« سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ » ؛(۷)و به پیامبرش  مى ‏فرماید :« وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ » ؛(۸)هرگاه کسانى که به آیاتِ ما ایمان آورده‏ اند ، نزدت آمدند ، بگو سلام بر شما ،پروردگار رحمت را بر خویش واجب ساخت .و  مى ‏فرماید :« وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ » ؛(۹) نگهبانانِ بهشت  مى ‏گویند : سلام بر شما باد ، پاکیزه شدید ، به سراى خلوددرآیید و جاودانه شوید .و خطاب به بهشتیان  مى ‏فرماید :« سَلامٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ » ؛(۱۰)سلام بر شما باد به جهت پایدارى و صبرتان ، خانه آخرت ، نیکو فرجامى برایتان است .در قرآن از زبان ابراهیم  علیه‏ السلام ‏ نقل شده که به پدرش آزر گفت :« سَلاَمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی » ؛(۱۱)سلام بر تو باد ، از پروردگارم برایت آمرزش خواهم خواست .اگر مقصود از کلمه «علیه السلام» دعا باشد ، در سلام بر غیر انبیا نیز اشکالى نمى ‏باشد ؛ زیرا منعى ندارد که هر مؤمنى مشمولِ سلام الهى شود ، چه رسد به امام على  علیه‏ السلام که خدا در آیه مباهله او را نفس (و جان) پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏قرار داد . آن حضرت ، به  جهت صبر و جهاد و فداکارى و عبادت و زهد و تقوایش (بر اساس دلالتِ آیاتى ‏ که اندکى پیش به آنها اشاره شد) سزامندِ عبارتِ «علیه السلام» است.از نظر مضمون ـ نیز ـ در این جمله اشکالى نیست ؛ زیرا از قبیل «رَحِمَهُ اللّه‏» (خداونداو را رحمت کناد) یا «رَضِىَ اللّه‏ عنه» (خداى از او خشنود باد) است و درودِ «صلّى اللّه‏ علیه وآله»به پیامبر … و عباراتى مانند اینها …رابعاً : نکته شایان توجّه این است که شما در این نامه‏ تان (که در بردارنده سؤال مذکور است) بر غیر انبیا درود و سلام فرستاده‏ اید و در آغاز نامه آورده‏ اید :والصَّلاة وَالسَّلامُ على (درود و سلام بر) ؛ـ من بُعِثَ رحمةً للعالمین (کسى که از باب رحمت براى عالمیان مبعوث شد)؛ـ وعلى آله الذین اصطفى من بعده (وبر خاندان برگزیده‏اش پس از او)؛ـ وعلى من والاهم أجمعین (وبر همه کسانى که آنان را دوست بدارند).چرا براى شما سلام دادن بر اهل بیت و بر موالیان آنها رواست ، و براى دیگر کسانآن را جایز ن مى ‏شمارید ؟!آیا جز این است که زمینه ذهنى دارید بر اینکه معناى این سلام شما ، طلبِ شمولِ رحمت و سلام براى آنهاست ؟! این عین معناى سخن ما در «علیه السلام» است ؛ یعنى از خدا  مى ‏خواهیم که هرکه را بر او سلام  مى‏ فرستیم ، مشمولِ سلامِ خویش قرار دهد .این سخن ، دلیل نیست !!بسا ادعا شود که منشأ اختصاص سلام بر انبیا  علیهم ‏السلام این آیه است که  مى‏ فرماید :« إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُواتَسْلِیماً » ؛(۱۲)همانا خدا و فرشتگان بر پیامبرصلوات  مى ‏فرستند ! اى کسانى که ایمان آورده ‏اید بر او صلوات بفرستید و تسلیم محضِ او باشید .  پاسخ الف) مراد از «تسلیم» در این آیه ، خضوع و انقیاد و تسلیم شدن است ، نه اینکه گوینده [ تنها ] «علیه السلام» بگوید . اگر این جمله مقصود بود ، شایسته  مى ‏نمود که به جاى « سَلِّمُوا تَسْلِیماً » بفرماید : «وسَلِّموا سلاماً» .ب) اگر از باب جَدَل ، بپذیریم که مراد این است که «علیه السلام» را بر زبان آوریم ،مى گوییم :از آنجا که سلام به انبیا اختصاص ندارد و صلوات نیز بر آنها اختصاص ن مى‏ یابد ؛چراکه صلوات نیز ـ در این آیه ـ مختص انبیا ن مى ‏باشد ، خداى متعال  مى ‏فرماید :« أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ » ؛(۱۳)بر ایشان درودها و رحمت از پروردگارشان [ باد ] .و  مى ‏فرماید :« هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلاَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً » ؛(۱۴)خدا کسى است که با ملائکه‏ اش بر شما درود  مى ‏فرستد تا از ظلمت‏ها سوى نور بیرونتان آورد ، و خدا دل‏سوزِمؤمنان است .این آیات ، بدان معناست که صلوات بر پیامبر و غیر پیامبر رواست .شاهد اینکه : پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏به ما فرمان داد که بر او صلواتِ ابراهیمى بفرستیم و نهى کرد از اینکه صلواتِ ما بر او بى ‏ دنباله باشد ؛ صلواتِ ابراهیمى ، دربردارنده صلوات بر اهل بیت  مى‏باشد .اینکه امام على  علیه‏ السلام سرآمدِ خاندانِ نبوّت است ، دلالت دارد بر اینکه آن حضرت داراى مقامى  مى‏ باشد که ما را مُوَظَّف  مى ‏دارد به اقتضاى آن مقام با آن حضرت تعامل کنیم …اگر میان مردم عُرف و رسمى شکل گرفت که حکم  مى ‏کند سلام ـ تنها ـ به انبیااختصاص یابد [ نه دیگر کسان ] شخصِ پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏، حضرت على  علیه‏ السلام و اهل بیت را ازدیگر مردم خارج ساخت و چگونگى سلام بر آنها را به گونه‏ اى براى ما تبیین کرد که دلالت دارد بر اینکه در اهل بیت نبوّت ، خصوصیّتى هست که موجب بزرگداشت واختصاص آنها به چیزى  مى ‏گردد که دیگران به آن چیز گرامى داشته نمى‏ شوند واختصاص نمى ‏یابند .

عطف بر ضمیر با تکرارِ حرف جر

اشاره کردید که درست این است که گفته شود : «صَلّى اللّه‏ علیه وعلى آله» نه «صلّى اللّه‏ علیه وآله» زیرا عطف بر ضمیر جز با اعاده حرف جر ، جایز ن مى ‏باشد .پاسخ آنچه درباره صلوات بر پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏آورده‏اید نادرست است . در قرآن ـ در چندین مورد ـ عطف بر ضمیر بى ‏ تکرار حرف جر ، وارد شده ، از جمله :اینکه بعد از « جَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ »(۱۵)   مى ‏فرماید : « وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ » ؛یعنى «ولِمَن لَسْتُم له برازقین» .(۱۶)این آیه که  مى‏ فرماید : « یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الْدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ » .(۱۷)در این آیه ، کلمه «المسجد» بر ضمیر در واژه «به» عطف شده ، بى ‏ آنکه حرف جاراعاده شود ؛ یعنى نفرمود : وکفر به وبالمسجد الحرام .کلمه مسجد ، بر واژه «سبیل» عطف ن مى‏ باشد ؛ زیرا «سبیل» صله مصدر ـ که «صَدٌّ»است ـ قرار گرفته است .به نظر  مى ‏آید که واژه «کفرٌ» بر مصدر ـ که همان کلمه «صدٌّ» است ـ عطف شده است ، و بر مصدر عطف ن مى‏شود مگر اینکه معمولاتِ آن کامل شود ، از آنجا که واژه «کفر» بر مصدر عطف شده ، نشانه آن است که کلماتِ ما بعد «کفر» از معمولات مصدر(کلمه «صَدّ») نمى‏ باشد . پس مشخص شد که کلمه «مسجد» عطف بر ضمیر «هاء» در«به» است .اشکال : شاید واژه «مسجد» معمولِ مصدرى محذوف باشد و تقدیر آن چنین است : «وصَدٌّ عَنِ المَسْجد» .پاسخ : مصدر محذوف (و تقدیرى) عمل نمى ‏کند .ابو حیّان نیز تصریح دارد به اینکه : فاصله انداختن میانِ مصدر و صله آن جایزنیست . از این رو ، ن مى ‏توان کلمه «مسجد» را معمولِ مصدر (که کلمه «صدٌ»  مى ‏باشد»)قرار داد .در قرائت حمزه آمده است : « وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامِ »(۱۸)  و واژه «الأرحام» از باب عطف بر ضمیر «ها» ـ بى ‏ اعاده جار ـ مجرور خوانده شده است .قرائت ابن رزین ، ابن مسعود ، ابن عبّاس ، قاسم ، ابراهیم نخعى ، اَعْمَش ، حسن بصرى ، قَتاده ، مُجاهد ، یحیى بن وثاب ، نیز همین گونه است .و گویند : این قرائت ، از پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏نقل شده است .(۱۹)بلکه در کلام بعضى آمده است که این قرائت از پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏متواتر  مى ‏باشد .(۲۰)گاه به این آیه استدلال شده که فرمود : « قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ »(۲۱)به عطفِ «ما یتلى» بر ضمیر در واژه «فیهنّ» [ یعنى «وفیما یتلى» که حرف جر ، اعاده نشده است ] .بلکه گاه به این سخن خداى متعال استدلال شده که فرمود : « لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ » (۲۲) به عطف کلمه «والمقیمین» بر کاف در «إلیک» یا بر کاف در «قبلک» .گرچه ما در این دو آیه اخیر مناقشه داریم به اعتبار اینکه « وَمَا یُتْلى عَلَیْکُمْ »مى ‏تواند عطف بر لفظ جلاله باشد ؛ یعنى : «أنّ اللّه‏ یفتیکم» ، و نیز «القرآن یفتیکم» .چنان که واژه «المقیمین» به فعلِ محذوفى منصوب است و تقدیر آن «أخص»مى ‏باشد [ یعنى اَخصّ المقیمین ... ] .از اینها که بگذریم ، ابو زُرعه  مى گوید :نیز عطف بر ضمیر مجرور را جز به اظهار حرفِ جر ، انکار کرده ‏اند درحالى که این کار ، نابجا ن مى ‏باشد ، تنها زمانى ناپسند است که اسم ظاهربر ضمیرى عطف شود که ذکرى از مرجع آن ضمیر [ پیش از آن ] درکلام نیامده است ؛ مانند «مررتُ به وزید» این عطف نیکو ن مى ‏باشد .امّا اگر مرجع ضمیر قبلاً ذکر شود ، عطف بر آن نیکوست ؛ مانند «عمروٌمررتُ به و زید» .و چنین است «ها» در « تَسَاءَلُونَ بِهِ » که ذکر آن [ مرجع ضمیر ] در پیش آمده است « وَاتَّقُوا اللَّهَ » .(۲۳)کوفیان و یونس و ابوالحسن و شلوبین ، عطف ظاهر بر ضمیر را ، بى اعاده حرف جار ، جایز شمرده ‏اند .شاعر (که اَعشى یا مَعْدى کَرِب یا خفاف بن ندبه است)  مى ‏سراید :                            فالیومُ قَرَّبتَ تَهْجُونا ولا عَجَبَ       فَاذْهَبْ فما بک والأَیّامِ مِن عَجَب

در این شعر واژه «الأیّام» ، از باب عطف بر «کاف» در واژه «بک» مجرور  مى‏ باشد
[ بى ‏ آنکه حرف جر تکرار شود ] .و شاعر  مى‏ سراید :

لو کان لی وزهیرٍ ثالثٌ وردت    مِنَ الحمام عدانا شرّ مورود

در این شعر ، کلمه «زهیر» عطف بر «یاء» در کلمه «لى» است [ تقدیر آن «لزهیر»
مى‏ باشد ] .شاعر دیگر  مى ‏سراید :

إذا بِنا بل أُنیسان اتّقت فئةٌ      ظَلَّت مؤمنة ممّن تُعادیها

در اینجا ، واژه «أُنیسان» بر ضمیر در کلمه «بنا» عطف است و حرف عطف ، واژه
«بل»  مى‏ باشد [ در واقع ، مصراع اوّل بیت این گونه است : إذا بِنا ، بل ، بأُنیسانِ
شاعر دیگر  مى ‏سراید :

أَبِک آیةٌ بی أو مصدرٍ              مِن حمر الحلّة جاب جسور

در این شعر ، واژه «مصدر» عطف بر «یاء» در کلمه «بى» است .و شاعرمى‏ گوید :

أکرّ على الکتیبة لا أُبالی       أفیها کان حَتْفی أم سِواها

کلمه «سواها» در این شعر ، بر ضمیر غایب (که «هاء» در واژه «فیها» است) معطوف مى ‏باشد .و شاعر دیگر  مى ‏گوید :

إذا أَوقَدُوا ناراً لِحَرْب عَدُوِّهم        فقد خابَ مَن یُصْلى بها وسعیرِها

واژه «سعیرها» عطف بر «ها» در کلمه «بها» است .و شاعر دیگر  مى ‏گوید :

بِنا أبداً لا غیرِنا تُدْرَکُ المُنى         وتکشفُ غمّاءُ الخُطُوب الفَوادح

واژه «غیرنا» عطف بر ضمیر در کلمه «بنا» است .و شاعر  مى ‏سراید :

هَلاّ سَأَلْتَ بِذی الجَماجم عنهم        وَأبی نُعَیمٍ ذی اللّواء المُحرق

در این بیت ، واژه «أبى نُعَیم» عطف بر ضمیر در کلمه «عنهم» است .و شاعر دیگرى  مى ‏سراید :

تَعَلَّق فی مثل السَّوارى سُیُوفنا          وما بینها والکَعْبِ غوط نفانف

واژه «کعب» ـ در این شعر ـ عطف بر ضمیر در کلمه «بینها»  مى‏ باشد .بارى ، همه موارد عطف در این اَشعار را ن مى ‏توان بر ضرورت شعرى حمل کرد وبا وجود این موارد فراوان ، نمى ‏توان عطف بى ‏ اعاده حرف جار را نادر شمرد .در همه این حالت‏ها  مى‏ گوییم : ابن مالک در کتاب الفیه‏اش  مى ‏گوید :

وَعَوْدُ خافضٍ لَدَى عَطْفٍ على         ضمیرِ خفضٍ لازماً قد جُعِلا
وَلَیْس عندی لازماً إذ قد أَتَى          فی النَّظمِ والنَّثرِ الصحیح مُثْبِتا

ـ اینکه بعضى تکرار حرف جر را در عطف بر ضمیر ، لازم دانسته‏ اند ، به نظرِ من الزامى دراین کار نیست ؛ زیرا در نظم و نثر صحیح ، عطف بر مجرور ، بى ‏ تکرار حرف جر آمده است .مى ‏توان گفت : هنگامى که «بدل» و «تأکیدِ» ضمیر به اسم ظاهر جایز است ، چراعطف بر ضمیر ـ بى ‏ تکرار جار ـ جایز نباشد ؟!این پندار که ضمیر مانند تنوین است … و در عطف بر ضمیر چاره ‏اى جز اعاده حرف جر ن مى‏ باشد … سخن نادرستى است ؛ زیرا اگر این تعلیل صحیح  مى‏ بود ،عطف بر ضمیر به طور مطلق ـ هرچند با اعاده حرف جر ـ جایز ن مى‏ گشت ، چراکه عطف بر تنوین جایز نیست ، بلکه این سخن اقتضا دارد که آوردن تأکید و بدل ازضمیر [ نیز ] جایز نباشد
و اگر این سخن صحیح انگاشته شود که ضمیر به منزله تنوین است ، لازم  مى‏ آید
که عطف بر ضمیر منصوب ـ نیز ـ درست نباشد ، در حالى که جایز  مى‏ شمارند که گفته شود : «رأیتُکَ وزیداً» .اگر ضمیر به منزله تنوین است ، چرا عطف بر آن در حال نصب جایز است ؟!سخن پایانى آخرین کلمه‏اى که در اینجا  مى ‏گوییم این است که : محذورهایى را که گمان کرده‏ اند [ مانع عطف بر ضمیر بى اعاده جار است ] و توجیهاتى را که براى منع از اینکار بیان داشته‏ اند (با وجود ورود آن در آیات و دیگر جاها) براى اثباتِ ادعاشان ،صلاحیّت ندارد.شاید در میان پیشینیان کسانى خواسته با اضافه کلمه «على» [ بعد از صلوات برپیامبر ] این توهّم را در میان بعضى از مردم ایجاد کنند که صلوات بر پیامبر  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ‏ازصلوات بر آلِ آن حضرت جداست ، این از سنخى و آن از سنخِ دیگرى است .امّا با عطف بى ‏ اعاده حرف جر ، صلوات بر هر دو از یک سنخ  مى‏ شود …این ، تلاشى بود که براى دور ساختن چنین پندارى از اَذهانِ مردم عادى صورت مى ‏گرفت ، لیکن با آنچه ما آوردیم ، بطلانش را روشن ساختیم .به همین مقدار بسنده  مى‏ کنیم و شما را به خدا  مى ‏سپارم … سلام و رحمت وبرکاتِ خدا بر شما باد .
۲۸ محرّم ۱۴۳۱ هجرى ، مطابق با ۱۴/۱/۲۰۱۰ میلادى جعفر مرتضى عاملى

۱٫  سوره حجرات ۴۹ آیه ۲ .

۲٫  سوره حجرات ۴۹ آیه ۱ .

۳٫  سوره حشر ۵۹ آیه ۷ .

۴٫  بنگرید به ، المجموع نَووى ۸ : ۲۷۴ ؛ المغنى (عبداللّه‏ بن قُدامه) ۳ : ۵۹۱ ؛ الشرح الکبیر (عبدالرحمان بن قدامه) ۳ : ۴۹۶ ؛ کشّاف القناع (بهوتى) ۲ : ۶۰۰ ؛ سبل الهدى والرشاد (صالحى شامى) ۱۲ : ۳۹۰ .

۵٫  رجوع کنید ، الجامع لأحکام القرآن ۵ : ۳۰۱ ؛ تفسیر آلوسى ۶ : ۱۲۵ ؛ مجمع الزوائد ۳ : ۶۰ ؛ عمدة القارى ۸ : ۶۹ ؛ المعجم الأوسط طبرانى ۸ : ۱۲۹ ؛ المعجم الکبیر ۱۹ : ۴۴۶ ؛ سبل الهدى والرشاد ۸ : ۳۸۲ ؛ المنتخب من ذیل المذیّل : ۷۰ .

۶٫  نگاه کنید به ، مسند احمد ۲ : ۲۳۱ ؛ صحیح بخارى چاپ دار الفکر ۴ : ۲۳۱ (و جلد ۸ ، ص۱۹۷) ؛ صحیح مسلم (چاپ دار الفکر) ۷ : ۱۳۳ ؛ فضائل الصحابه (نسائى) : ۷۵ ؛ المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۸۵ .

۷٫  سوره اعراف ۷ آیه ۴۶ ؛ سوره نحل (۱۶) آیه ۳۲ ؛ سوره قصص (۲۸) آیه ۵۵ .

۸٫  سوره انعام ۶ آیه ۵۴ .

۹٫  سوره زمر ۳۹ آیه ۷۳ .

۱۰٫  سوره رعد ۱۳ آیه ۲۴ .

۱۱٫  سوره مریم ۱۹ آیه ۴۷ .

۱۲٫  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۶ .

۱۳٫  سوره بقره ۲ آیه ۱۵۷ .

۱۴٫  سوره احزاب ۳۳ آیه ۴۳ .

۱۵٫  سوره حجر ۱۵ آیه ۲۰ .

۱۶٫  همان .

۱۷٫  سوره بقره ۲ آیه ۲۱۷ .

۱۸٫  سوره نساء ۴ آیه ۱ .

۱۹٫  حجّة القراءات : ۱۹۰ .

۲۰٫  البحر المحیط ابو حیّان ۳ : ۱۵۹ .

۲۱٫  سوره نساء ۴ آیه ۱۲۷ .

۲۲٫  سوره‏نساء ۴ آیه ۱۶۲ .

۲۳٫  حجّة القراءات : ۱۹۰ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 − سه =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>