پاسخ نامه دوم بخش دوم-آیین حق

پاسخ نامه دوم بخش دوم-آیین حق

 

چرا مذهب اهل بیت ، و غیر آن نه -آیین حق

رابعاً : بیانِ اینکه چرا ما بر اَخذِ دین از خصوصِ اهل بیتِ نبوّت علیهم ‏السلام ایستاده ‏ایم ،نیازمندِ ملاحظه امور فراوانى  است ، از جمله :
الف) به صرف اینکه مجتهدى  از نبوّت [ و روحِ شریعت ] حکم برگیرد ، در نزدشما شایان پیروى  نیست و از این رو ، شما در برهه‏اى  از زمان ، تقلید از غیر این چهارنفر را منع کردید و این منع ـ به شکل دیگرى  ـ تا زمان حاضر ، جریان دارد .
ب) چنان که یاد کردید ، خداى  متعال داراى  مقاصدى  است که مى ‏خواهد مردم به آنها دست یابند … و احکام و شرایعى  را براى  رسیدن به آن مقاصد ، نهاده است … و ازما خواسته خودِ این طریق را ـ براى  رسیدن به آن احکام ـ بپیماییم ؛ به همین جهت ،نمى ‏پسندد که آن احکام به واسطه قرعه یا نجوم (پیشگویى ) یا خواب‏ها یا کهانت یاکف‏ بینى  یا فنجان‏ بینى  یا از جن یا از غیر مسلمانان یا از علماى  فاسق ، به دست آید ،براى  ما جایز نیست مقلِّد اینان باشیم

و احکام دین را از آنها برگیریم ، و نه … و نه …ج) دریافتِ شریعت از شخصِ جاهل (و ناخِبره) جایز نمى ‏باشد … باید آن را از«اهلِ ذکر» (دانایان ویژه) ستاند . تعبیر به واژه «ذکر» براى  آن است که بیان دارد راهدریافتِ شرایع و احکام ، نقلِ حافظان است [ کسانى  که نگه‏بانان شریعت ازآسیب ‏هایند ] آنان که به معناى  دقیق کلمه ، صفتِ «ذکر» را دارایند . از این رو ، شیوه نادرستى  است که براى  دریافت شریعت، شخص ، کسانى  را بپیرود که از سهو و نسیان مصون نیستند ، چه رسد به کسانى  که خطا مى ‏کنند یا به عمد ، خلافِ شریعت را بیان مى ‏دارند …
د) مى ‏توان گفت که تعبیر « أهل الذکر » علامتِ سؤال [ بزرگى  ] جلوِ «فتوا بهرأى »مى ‏گذارد ؛ زیرا کسى  که مى ‏خواهد به رأى  خویش ـ براى  ما ـ فتوا دهد یا به استحسان یا دیگر چیزها (که گویاى  ظنِّ مطلق است) استناد کند ، یادآورِ احکامِ خدا نمى ‏باشد ؛پس [ از کسانى  که شریعتِ الهى  آمیزه جانشان نیست و آن را در خاطره وجودى ‏یشان ندارند و نمى ‏توانند چون آینه ، احکامِ خدا را بازتابانند ] جایى  براى  سؤال و اَخذ دین  از آنها ـ باقى  نمى ‏ماند .این مطلب ، فرق میان پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنّت و امامان اهل بیت علیهم‏ السلام را روشن مى ‏سازد ؛ ائمّه اهل بیت  علیهم‏ السلام چونان اجتهادى  که ابوحنیفه یا مالک (یا غیر این دو) دارند ، مجتهد نیستند ، بلکه حافظان شریعت و ناقلانِ آن‏اند ، آنها اهلِ ذکرند  [ و شریعت را از آیینه دل بر زبان مى ‏آورند ] از این روست که اجتهاد به رأى  و استحسان (و غیر آن) را نزد آنان نمى ‏یابى  .در حالى  که پیشوایانِ مذاهب اربعه ، مثلِ دیگر مجتهدانِ زمانِ مایند که عوام (توده مردم) از آنها تقلید مى ‏کنند . این دسته از مجتهدان ، براساسِ معیارهاى  مشخصى  به استنباط احکام و سنّت مى ‏پردازند . از ویژگى ‏هاى  این شیوه قانونمند این است که فتواى  بیشتر این مجتهدان ، مطابق احکام واقعى  خدا درمى ‏آید … [ با وجود این ] اینان «اهل الذکر» به معنایى  که بیان کردیم ، نیستند .  پیداست که این ضوابط (قواعدى  که مجتهدان در استنباط احکام از آنها استفاده مى ‏کنند) بایدمورد پسند شارع حکیم باشد . آنچه را آوردیم ، از روایاتِ سنّى  و شیعه به دست مى ‏آید ؛ به ویژه روایاتى  که «اهل ذکر» را به امامان اهل بیت  علیهم ‏السلام منحصر ساخته است . (۱)

[1] .  بنگرید به ، شواهد التنزیل حسکانى ۱ : ۴۳۲ ـ ۴۳۷ ؛ خصائص الوحى المبین : ۲۲۹ (از تفسیر ثعلبى)
جامع البیان (طبرى) ۱۴ : ۱۰۸ (و در چاپ بولاق جلد ۱۷ ، ص۵) ؛ ینابیع المودّة (چاپ اسلامبول) : ۴۶ و۱۱۹ ؛ الجامع لأحکام القرآن ۱۱ : ۲۷۲ ؛ تفسیر القرآن العظیم ۲ : ۵۷۰ ؛ روح المعانى ۱۴ : ۱۴۷ .
ابن شهر آشوب ، آن را در «مناقب آل ابى طالب ۴ : ۱۷۹» به نقل از قطان (در تفسیرش) و وکیع و سُدّى و سُفیان ثَورى ، روایت کرده است ؛ الطرائف (ابن طاووس) : ۹۴ (به نقل از تفسیر محمّد بن مؤمن شیرازى)

اشکال
شاید بگویى  : مورد آیه ، مشرکان را به کسانى  که آگاه به امورند ارجاع مى ‏دهد !
پاسخ مى ‏گوییم : پیداست که «مورد» ، «وارد» را تخصیص نمى ‏دهد . از این نظر که هرجاهل چیزى  را به عالم به آن چیز ارجاع مى ‏دهد ، آیه ، عام است . سپس روایات آمده تا قرینه منفصله بر مراد باشد و براى  ما روشن سازد که اهل معرفتِ کامل و حافظانِ همه معارف و حقایق ، خصوصِ عترت‏اند .اینکه مورد آیه ، خاص است ، موجب نمى ‏شود که مضمون آن نیز خاص باشد .ه ) از اینها که بگذریم … اگر اهل بیت  علیهم ‏السلام مانند دیگران مجتهد مى ‏بودند ، درفتاوى  میانشان اختلاف مى ‏افتاد (همانندِ اختلافى  که میان مذاهب چهارگانه اهل سنّت هست ، چه رسد به دیگران …) لیکن آنان را در هر چیزى  هماهنگ مى ‏یابى  ، و مذهبِ شیعه امامیّه بر اقوال و سیره آنها اعتماد مى ‏کند ، به رغم آنکه آنان  علیهم ‏السلام دوازده نفرند و در یک فاصله زمانى  زیستند که ۲۵۰ سال طول کشید . و) علماى  مذاهب چهارگانه ، ده‏ها سال پس از شهادتِ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله زاده شدند ،بعضى  از آنها در قرن دوّم و سوّم هجرى  به دنیا آمدند … مذاهب آنان (و طرد دیگرمذاهب) پس از مرگشان ، واجب شمرده شد … از این رو ، ما سؤالاتِ زیر را مطرح مى ‏کنیم :پیش از ولادتِ این چهار تن (و قبل از آنکه به این درجه علمى  برسند) چه کسانى  مرجع مردم بودند ؟چگونه ثابت مى ‏شود که مردم در زمانِ حیاتِ آنها ، به تقلیدشان تن دادند و دیگرفقها را ـ که در آن زمان بسیار بودند ـ واگذاشتند ؟کسانى  که به سُفیان ثَورى  ، زُهْرى  ، شَعْبى  ،اَوزاعى  ، ابن جُرَیج ، عطاء ، ابراهیم ،حسن ، ابن حَزْم و … مراجعه کردند و احکامِ دین را از اینان جویا شدند ، تکلیفشان چیست ؟ آیا این کار ، آنان را بسنده است و برائت ذمّه برایشان پدید مى ‏آید یا خیر ؟!مى ‏دانیم که ده‏ها سال بعد از مرگ این چهار نفر ، مذهب آنان واجب به شمار آمد .وضعیتِ کسانى  که در این فاصله از علماى  شهر و عصر خود حکمِ دین رامى ‏پرسیدند ، چه مى ‏باشد ؟هارون الرشید ، خواست مردم را وادارد که به «مُوَطَّأ» مالک عمل کنند . او را ازاین کار بازداشتند به گونه‏اى  که از خواسته‏اش دست کشید . پس چرا بعد از دوقرن ، انحصار دین را به مذاهب اربعه جایز شمردند.ز) این چهار نفر که پیشوایان مذهب اربعه‏اند ، مجتهدند ، لیکن اجتهاد به اینان منحصر نمى ‏باشد و چیزى  که آنان را بر دیگران ترجیح دهد ـ در این میان ـ وجودندارد … چرا مذهب این چهار نفر واجب انگاشته شد و مذهبِ اَوزاعى  یا ثَورى  یاظاهرى  یا دیگران ، واجب به شمار نیامد ؟!ح) این مذاهب چهارگانه با هم اختلاف دارند . چه رجحانى  باعث مى ‏شود که هرطایفه‏ اى  امام خاصِ خود را بپیرود ؟! چرا این چهار مذهب ، یکى  نشدند ؟!ط) از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله روایاتى  هست که بر لزومِ دریافت شریعت از خصوصِ اهل بیت  علیهم‏ السلام دلالت مى ‏کند . این روایات ـ به راستى  ـ فراوان‏اند و در تواتر آنها تردیدى  نیست . در اینجا ، ما ـ فقط ـ دو حدیث از آنها را مى ‏آوریم :

 

حدیث ثَقَلَیْن

این حدیث ، از احادیث متواترى  است که عترت را همتاى ِ قرآن قرار مى ‏دهد و تمسّک به قرآن و عترت را واجب مى ‏سازد و بیان مى ‏دارد که این چنگ آویختن (به
دامان قرآن و عترت) انسان را از گمراهى  ایمن مى ‏سازد …مى ‏فرماید :
إنّی تَرَکْتُ فیکم ما إنْ تَمَسَّکْتُم به لَن تَضِلُّوا بَعْدی أَبَداً ؛ کتابَ اللّه‏ ، وَعترتی أَهْلَ بیتی ؛چیزى  را در میانتان برجاى  گذاشتم که اگر به آن دست آویزید ، پس از من ،هرگز گمراه نشوید ؛ کتاب خدا وعترتم ، خاندانِ من .مصادر این حدیث در کتاب‏هاى  اهل سنّت بسیار است ، ما پاره‏اى  از آنها راخواهیم آورد .ابن حَجَر به کثرتِ طُرُق این حدیث اعتراف مى ‏کند و مى ‏گوید : این حدیث ازبیست و اَندى  صحابى  روایت شده است … چنان که در پایانِ فصل دوّم از باب نهم الصواعق المحرقه هست .از پى ‏جویى  طُرُق این حدیث ، به دست مى ‏آید که از ۳۸ صحابى  روایت شده است و در صحیح مسلم و سنن ترمذى  و دیگر کتاب‏هاوجود دارد .این حدیث ، آشکارا دلالت دارد بر اینکه انحصارِ دریافت دین به قرآن واهل بیت  علیهم‏السلام کمالِ مطلوب است و با این کار ، مصونیّت از گمراهى  پدید مى ‏آید و این بدان معناست که در گرفتنِ دین از دیگران گمانِ فرو افتادن در خطا و اشتباه هست .. .

حدیث سفینه نوح

در این حدیث ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله مى ‏فرماید :
مَثَلُ أَهْلِ بیتی فیکم کَمَثلِ سفینة نوح ، مَنْ رَکِبَها نَجا وَمَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ وَهَوى   (۱)مَثَلِ اهل بیتِ من در میانِ شما ، مانند مثلِ کشتى  نوح است که هرکه در آن سوار شد ، نجات یافت و هرکه تخلّف ورزید ، غرق شد و فرو افتاد .

[1] .  بنگرید به ، المعجم الصغیر : ۷۸ چاپ دهلى ؛ عیون الأخبار (ابن قُتیبه) ۱ : ۲۱۱ ؛ المعارف : ۸۶ (چاپ
مصر) ؛ الصواعق المحرقه : ۱۸۴ ؛ المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۵۰ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۶۸ ؛ تاریخ الخلفاء : ۵۷۳ ؛ الخصائص الکبرى ۲ : ۲۶۶ ؛ ینابیع المودّة : ۲۷ ـ ۲۸ و۱۶۱ و۱۸۳ (چاپ اسلامبول) .

بارى  ، تمسّک به قرآن و اهل بیت  رحمه‏ الله بر اساس نگرشِ رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله هر اختلافى را در میانِ امّت مى ‏زُداید و جمعیّتِ آنها را گردمى ‏آورد و حرف و سخنشان را یکى مى ‏سازد …حجّت بر آن در حدیث ثَقَلین و حدیثِ سفینه‏ نوح ، روشن مى ‏باشد . در اینجا، اگردین را از غیر اهل بیت بستانیم ، چیزى  که یقین به برائت ذمّه را پدید آورد ، وجودندارد و [ پیداست که ] اشتغالِ یقینى  ،برائت یقینى  را مى ‏طلبد و سخن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله درحدیث ثقلین (و مانند آن) در تحصیل این یقین ، کافى  است .از یاد نبریم که تمسّک به قرآن ، به معناى تمسّک به عترت [ به تنهایى  ] نمى ‏باشد واین تمسّک ، انسان را از تمسّک به عترت بى ‏نیاز نمى ‏سازد ؛ منطوق حدیث ثقلین ،این حقیقت را [ به روشنى  ] گویاست .براى  آگاهى  بیشتر و روشنگرى  در این زمینه ، قسمت‏هایى  از آنچه را درکتاب مان«الصحیح من السیرة النبى  الأعظم ۱۵ : ۹۷ به بعد» آورده‏ایم ـ در اینجا ـ ذکر مى ‏کنیم .

حدیث ثقلین

گویند : چون پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله به «جُحْفَه» رسید ، دستور داد در کنار درختى  فرود آیند ،زیر آن درخت جاروب شد ، پیامبر براى  مردم خطبه خواند و فرمود :إنّی کائنٌ لکم فُرُطاً ، وقد تَرَکْتُ فیکم ما إن أَخَذْتُم به لَن تَضِلُّوا أَ بَداً : کتابَاللّه‏ وَسُنَّةَ نبیّه ؛ (۱)من پیش از شما رَخت برخواهم بست . در میانتان چیزى  را برجاى  گذاشتم اگربه آن بچسبید ، هرگز گمراه نشوید ؛ کتاب خدا و سنّت پیامبرش .

[۱] .  سُبُل الهُدى والرَّشاد ۵ : ۳۶ (و در پانویس آن به نقل از صحیح بخارى ۴ : ۱۲ ، و از صحیح مسلم ۲ : ۸۶۱) ؛ المُوطَّأ (با شرح سیوطى) ۲ : ۲۰۸ ، کتاب القدر ؛ السیرة النبویّه (ابن هشام) ۴ : ۶۰۳ ، فیض القدیر ۳ : ۳۴۰ ؛ المستدرک على الصحیحین ۱ : ۹۳ ؛ تنبیه الغافلین : ۴۳ ؛ میزان الإعتدال ۲ : ۳۰۲ ؛ الکامل ۴ : ۶۹ ؛ الضعفاء (عُقیلى) ۲ : ۲۵۱ ؛ العلل ۱ : ۹ ؛ کمال الدین : ۲۳۵ ؛ بحار الأنوار ۲۳ : ۱۳۲ ؛ کنز العُمّال ۱ : ۱۷۳ ـ ۱۸۷ ؛ الجامع الصغیر ۱ : ۵۰۵ ـ ۵۰۶ ؛ السنن الکبرى (بیهقى) ۱۰ : ۱۱۴ ؛ الجامع لأخلاق الرواة ۱ : ۱۶۶ ؛ سنن دارقطنى ۴ : ۱۶۰ ؛ العهود المحمّدیّه : ۶۳۵ ؛ طبقات المحدّثین بإصبهان ۴ : ۶۸ (و به نقل از تاریخ طبرى ۲ : ۴۰۳) و نیز جلد ۱ ، ص۱۰۳ ؛ والعبر ودیوان المبتدأ والخبر (ابن خلدون) ۲ : ۵۹ ، ق۲  مى ‏گوییم : این حدیث با حدیث ثقلین (که در پى  خواهد آمد) و عترت را درردیفِ قرآن قرار مى ‏دهد … ناسازگارى  ندارد . براى  توضیح مراد ، ملاحظه نکاتِ زیرلازم است .

ثَقَلَیْن یا ثَقْلَیْن ؟!

به نظر مى ‏رسد تلفّظ «الثَّقَلَیْن» درست باشد .
ابن حجر هیثمى  مى ‏نگارد :پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله قرآن و عترتش را «ثَقَلَین» نامید ؛ زیرا «ثَقَل» هر چیز نفیس وبااهمیّت است که از آن محافظت مى ‏شود و این دو (قرآن و عترت)چنین ‏اند ؛ چراکه هر کدامشان گنجینه علوم دینى  و اَسرار و حِکَمِ بلند[ معرفتى  ] و احکام شرعى ‏اند .به همین جهت ، رسول خدا  صلى ‏الله‏علیه‏و‏آله [ مردم را ] به پیروى  و تمسّک به قرآن و عترت و علم‏آموزى  از این دو گنج بزرگ ، تشویق کرد و برانگیخت و گفته ‏اند : این دو «ثِقْلَین» نامیده شدند ؛ زیرا وجوب رعایت این دو [ بارعایت حقوق آنها ] سنگین است .(۱)

سیّد رضى  در المجازات النبویّه مى ‏گوید :
کتاب و عترت «ثَقَلین» نامیده شد ، مفرد آن «ثَقَل» است . ثَقَل ، کالاى مسافر است که هنگام کوچ آن را به همراه مى ‏بَرَد  و آن گاه که فرود آمد ازآن  سود  مى ‏جوید .
پیامبر ـ که صلوات و سلام خدا بر او باد ـ کتاب و عترت را در جایگاه دو رفیقِ سفر و یارِ دیارِ انسان نشاند ، و آن دو را به منزله کالایى  قرار داد که بعد ازوفاتش برجاى  مى ‏گذارد . (۲)

[۱] .  الصواعق المحرقة : ۲۲۶ ـ ۲۲۷ ؛ و بنگرید به ، تیسیر الوصول .[۲] .  المجازات النبویّه : ۲۱۸ .

 

نصّ صحیح و صریح

بر روایتى  که مى ‏گوید : «کتاب اللّه‏ وسنّة نبیّه» (کتاب خدا و سنّتِ پیامبر) یا «کتاب
اللّه‏ وسنّتی» (کتاب خدا و سنّتم) نمى ‏توان اعتماد کرد و آن را حدیث ثَقَلین معروف به شمار آورد … بلکه صحیح این است که بگوییم :حدیث ثقلین معروف ، همان حدیث متواترى  است که به اِسناد صحیح روایت شده و عباراتِ آن به هم نزدیک ‏اند . یکى  از آنها روایتى  است که در صحیح مسلم آمده است به این بیان که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در غدیر خم فرمود :
یُوشَکُ أَنْ یَأْتیَ رسولُ رَبّی فَأُجِیبُ ، وَإنّی تارِکٌ فیکم الثَّقَلَیْن ؛ أَوَّلُهماکتابُ‏اللّه‏ فیه الهُدى  وَوالنور ، خُذُوا بِکتاب اللّه‏ وَاسْتَمْسَکُوا به .فَحَثَّ على  کتاب اللّه‏ وَرَغَّبَ فیه ، ثمّ قال :وَأَهْلُ بَیْتی ، أُذَکِّرُکُمُ اللّه‏ فی أَهْل بیتی ، أُذَکِّرکُم اللّه‏ فی أهل بیتی ، أُذکِّرکُم اللّه ‏فی أهل بیتی ؛ (۱)

[۱] .  صحیح مسلم ۷ : ۱۲۳ ؛ تیسیر الوصول ۱ : ۱۶ ؛ النهایه فى اللغة ابن اثیر ۳ : ۱۷۷ ؛ الصواعق المحرقه ؛الجامع الصحیح (ترمذى) ۵ : ۶۲۱ ـ ۶۲۲ ؛ الطرائف : ۱۱۴ ـ ۱۲۲ ؛ مسند احمد ۵ : ۱۸۲ و۱۸۹ ـ ۱۹۰ (و جلد ۴ ، ص۳۷۱ و۳۶۶ ؛ و جلد ۳ ، ص۱۷ و۲۶ و۱۴ و۵۹) ؛ المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۴۸ و۱۰۹ ـ ۱۱۰ و۵۳۳ ؛ الدرّ المنثور ۲ : ۶۰ ؛ المعجم الکبیر ۵ : ۱۸۶ ـ ۱۸۷ (و جلد ۳ ، ص۶۳ و۶۶) ؛ نوادر الأُصول : ۶۸ ؛ کنز العمّال ۱ : ۴۸ (چاپ اوّل) ؛ تهذیب الکمال ۱۰ : ۵۱ ؛ تحفة الأشراف ۲ : ۲۷۸ ؛ مشکاة المصابیح ۳ : ۲۵۸ ؛ سنن الدارمى ۲ : ۳۱۰ ؛ السنّة (ابن اَبى عاصم) : ۶۲۹ ـ ۶۳۰ ؛ السنن الکبرى ۲ : ۱۴۸ ؛ مصابیح السنّة ۲ : ۲۰۵ ؛ البدایة والنهایه ۵ : ۲۰۶ و۲۰۹ (و جلد ۶ ، ص۹) کشف الأستار عن زوائد البزّار ۳ : ۲۲۱ ؛ سمط النجوم العوالى ۲ : ۵۰۲ ؛ تهذیب اللغة (ازهرى) ۹ : ۷۸ ؛ لسان العرب ۴ : ۵۳۸ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۵۶ و۱۶۳ ؛ ترجمة الإمام أمیرالمؤمنین من تاریخ دمشق (با تحقیق محمودى) ۱ : ۴۵ ؛ السیرة الحلبیّة ۳ : ۳۰۸ ؛ نظم درر السمطین : ۲۳۱ ـ ۲۳۲ ؛ المنهاج فى شرح صحیح مسلم ۱۵ : ۱۸۰ ؛ فیض القدیر ۳ : ۱۴ ؛ شرح المواهب اللدنیّة ۷ : ۵ و۸ ؛ المرقاة فى شرح المشکاة ۵ : ۶۰۰ ؛ نسیم الریاض فى شرح الشفاء ۳ : ۴۱۰ ؛ أشعة اللمعات فى شرح المشکاة ۴ : ۶۷۷ ؛ ذخائر العقبى : ۱۶ ؛ غرائب القرآن ۱ : ۳۴۷ ؛ الفصول المهمّة (ابن صبّاغ) : ۷۴ ؛ الخَصائص (نسائى) : ۳۰ ؛ کفایة الطالب : ۱۱ و۱۳۰ ؛ الطبقات الکبرى ۲ : ۱۹۴ ؛ اُسُد الغابة ۲ : ۱۲ (و جلد ۳ ، ص۱۴۷) ؛ حلیة الأولیاء ۱ : ۳۵۵ ؛ تذکرة الخواص : ۳۳۲ ؛ العقد الفرید والسراج المنیر فى شرح الجامع الصغیر ۱: ۳۲۱ ؛ شرح الشفاء (اثرِ قارى) چاپ شده در پاورقى نسیم الریاض ۳ : ۴۱۰ ؛ منتخب کنز العمّال ، چاپ شده با مسند احمد ۱ : ۹۶ و۱۰۱ (و جلد ۲ ، ص۳۹۰ ؛ و جلد ۵ ص۹۵) .تفسیر فخر رازى ۳ : ۱۸ ؛ تفسیر نیشابورى ۱ : ۳۴۹ ؛ تفسیر الخازن ۱ : ۲۵۷ (و جلد ۴ ، ص۹۴ و۲۱) تفسیر القرآن العظیم ۴ : ۱۱۳ (و جلد ۳ ، ص۴۸۵) .شرح نهج البلاغه ۶ : ۱۳۰ ؛ فضائل الصحابه : ۲۲ ؛ تحفة الأشراف ۱۱ : ۲۶۳ و۲۵۵ ؛ السنن الکبرى (بیهقى) ۷ : ۳۰ (و جلد ۱۰ ، ص۱۱۴) مسند ابن الجعد : ۳۹۷ ؛ منتخب مسند عبد بن حمید : ۱۱۴ ؛ السنن الکبرى(نسائى) ۵ : ۵۱ ؛ مسند اَبى یعلى ۲ : ۲۹۷ و۳۰۳ ؛ مسند ابن خزیمه ۴ : ۶۳ ؛ المعجم الصغیر ۱ : ۱۳۱ و۱۳۵ ؛ المعجم الأوسط ۳ : ۳۷۴ (و جلد ۴ ، ص۳۳) .الغدیر ۱ : ۳۰ و۱۷۶ (و جلد ۳ ، ص۲۹۷ ؛ و ج۱۰ ، ص۲۷۸) فدک فى التاریخ : ۹۸ ؛ مستدرک سفینة البحار ۱ : ۵۰۸ (و جلد ۳ ، ص۸۶) أمان الأُمّة من الاختلاف : ۱۲۶ و۱۳۰ و۱۳۲ و۱۳۵ ؛ نهج السعادة ۳ : ۹۶ (و جلد ۸ ، ص۴۱۷) مسند الإمام الرضا ۱ : ۱۰۶ و۱۰۸ ؛ درر الأخبار : ۴۰ ؛ مکاتیب الرسول ۱ : ۳۵۸ و۵۳۳ ؛ مواقف الشیعه ۱ : ۳۳ (و جلد ۳ ، ص۴۷۴) کشف الیقین (علاّمه حلّى) : ۱۸۸ و۴۲۶ ؛ الدرجات الرفیعه (سیّد على خان مدنى) : ۴۵۱ ؛ الکنى والألقاب ۱ : ۲۶۲ ؛ اختیار معرفة الرجال ۱ : ۸۵ (و جلد ۲ ، ص۴۸۴ ـ ۴۸۵) .تفسیر أبى حمزه ثمالى : ۵ ؛ تفسیر عیّاشى ۱ : ۵ ؛ تفسیر قمّى ۱ : ۱۷۳ (و جلد ۲ ، ص۳۴۵) التبیان ۹ : ۴۷۴ ؛ مجمع البیان ۷ : ۲۶۷ (و جلد ۹ ، ص۳۴۰) تفسیر جوامع الجامع ۱ : ۴۱۱ ؛ تفسیر صافى ۱ : ۲۱ (و جلد ۲ ، ص۶۹) تفسیر المیزان ۱ : ۱۲ (و جلد ۳ ، ص۸۶ ؛ و جلد ۱۶ ، ص۳۱۹ ؛ و جلد ۱۷ ، ص۴۵) .سبل الهدى والرشاد ۱۱ : ۶ (و جلد ۱۲ ، ص۲۳۲ و۳۹۶) شواهد التنزیل ۲ : ۴۲ ؛ الضعفاء (عقیلى) ۲ : ۲۵۰ (و جلد ۴ ، ص۳۶۲) الکامل ۶ : ۶۷ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۱۹ : ۲۵۸ (و جلد ۴۱ ، ص۱۹ ؛ و جلد ۵۴ ، ص۹۲) سیر اعلام النبلاء ۹ : ۳۶۵ .کشف الغمّة ۲ : ۱۷۲ ؛ نهج الإیمان : ۲۰۲ ؛ حیاة الإمام الحسین (قرشى) ۱ : ۷۹ ؛ حیاة الإمام الرضا (قرشى) ۱ : ۹ ؛ لمحات فى الکتاب والحدیث والمذهب (آیة اللّه‏ صافى گلپایگانى) : ۱۳۷ ؛ مجموعة الرسائل ۱ : ۵۶ و۱۸۹ (و جلد ۲ ، ص۴۷ و۴۹ و۵۱) .و رجوع کنید به ؛ بصائر الدرجات : ۴۳۳ ـ ۴۳۴ ؛ دعائم الإسلام ۱ : ۲۸ ؛ عیون أخبار الرضا ۱ : ۳۴ و۶۸ ؛ الخصال : ۶۶ ؛ اَمالى صدوق : ۵۰۰ ؛ کمال الدین وتمام النعمه : ۶۴ و۲۳۴ ـ ۲۴۰ و۲۷۸ ؛ معانى الأخبار : ۹۰ ؛ شرح اُصول الکافى ۱ : ۳۴ (و جلد ۵ ، ص۱۶۶) وسائل الشیعه ۱ : ۲ ح و جلد ۱۸ ، ص۱۹) مستدرک وسائل الشیعه ۳ : ۳۵۵ (و جلد ۷ ، ص۲۵۵ ؛ و جلد ۱۱ ، ص۳۷۴) کتاب سُلَیم بن قیس : ۲۰۱ ؛ مسند الرضا : ۶۸ و۲۱۰ ؛ مناقب أمیرالمؤمنین ۱ : ۱۴۸ (و جلد ۲ ، ص۱۱۲ و۱۱۵ ـ ۱۱۷ و۱۳۵ ـ ۱۳۷ و۱۴۰ ؛ المسترشد : ۵۵۹ ؛ دلائل الإمامة : ۲۰  الهدایة الکبرى : ۱۸ ؛ شرح الأخبار (قاضى نعمان) ۱ : ۹۹ (و جلد ۲ ، ص۳۷۹ و۵۰۲ ؛ و جلد ۳، ص۱۲) مائة منقبة : ۱۶۱ .و بنگرید به ؛ الإرشاد ۱ : ۲۳۳ ؛ اَمالى مفید : ۱۳۵ ؛ اَمالى طوسى : ۱۶۲ و۲۵۵ و۵۴۸ ؛ الإحتجاج ۱ : ۱۹۱ و۲۱۶ و۳۹۱ (و جلد ۲ ، ص۱۴۷ و۲۵۲) مناقب آل اَبى طالب ۱ : ۳ ؛ العمدة (ابن بطریق) : ۶۸ ـ ۶۹ و۹۸ و۱۰۲ و۱۱۸ ؛ التحصین (ابن فهد حلّى) : ۶۳۶ ؛ سعد السعود (ابن طاووس) : ۲۲۸ ؛ اِقبال الأعمال ۲ : ۲۴۲ ؛ الطرائف (ابن طاووس) : ۱۱۴ ـ ۱۱۵ ؛ مشکاة الأنوار : ۱۱ ؛ الصراط المستقیم ۲ : ۳۲ ؛ کتاب الأربعین (شیرازى) : ۳۶۳ ـ ۳۶۵ و۳۶۷ ؛ الفصول المهمّه فى اُصول الأئمّه (شیخ حرّ عاملى) ۱ : ۵۴۹ ؛ حلیة الأبرار ۲ : ۳۲۸ ؛ مدینة المعاجز ۲ : ۳۸۲ .و نگاه کنید به ؛ بحار الأنوار ۲ : ۱۰۰ و۱۰۴ و۲۲۶ و۲۸۵ ؛ ـــ ۵ : ۲۱ ؛ ـــ ۱۰ : ۳۶۹ ؛ ـــ ۱۶ : ۳۳۷ ؛ ـــ ۲۲ : ۳۱۱ و۴۷۶ ؛ ـــ ۲۳ : ۱۰۷ ـ ۱۰۹ و۱۱۳ و۱۱۷ و۵۲۶ ؛ ـــ ۲۳ : ۱۳۳ ـ ۱۳۴ و۱۳۶ و۱۴۰ ـ ۱۴۱ و۱۴۵ ـ ۱۴۷ ؛ ـــ ۲۴ : ۳۲۴ ؛ ـــ ۲۵ : ۲۳۷ ؛ ـــ ۲۸ : ۲۶۲ و۲۸۷ ؛ ـــ ۳۰ : ۵۸۸ ؛ ـــ ۳۱ : ۳۷۶ و۴۱۵ ؛ ـــ ۳۵ : ۱۸۴ ؛ ـــ ۳۶ : ۳۱۵ و۳۳۱ و۳۳۸ ؛ ـــ ۳۷ : ۱۱۴ و۱۲۹ ؛ ـــ ۴۷ : ۳۹۹ ؛ ـــ ۸۶ : ۱۳ و۲۷ .و مراجعه کنید به ؛ نور البراهین (سیّد نعمة اللّه‏ جزائرى) ۱ : ۳۸۴ ؛ کتاب الأربعین (ماحوزى) : ۴۱ و۴۸ ؛ العوالم ، الإمام الحسین (شیخ عبداللّه‏ بحرانى) : ۶۰۵ و۷۳۴ ؛ مناقب أهل البیت (مولا حیدر شیروانى) : ۸۲ و۱۷۳ و۱۷۱ ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۱ : ۲۷ ـ ۲۸ و۳۰ و۵۸ (و جلد ۲ ، ص۳ و۸ و۴۷) النصّ والاجتهاد : ۱۳ ؛ المراجعات : ۷۲ ـ ۷۳ و۲۶۲ ؛ السقیفه (مظفّر) : ۱۸۸ .و بنگرید به ؛ کتاب‏هاى لُغت (مانند : القاموس المحیط ؛ تاج العروس) ماده «ثقل» .و نگاه کنید به ؛ المناقب المرتضویه : ۹۶ ـ ۹۷ و۱۰۰ و۴۷۲ ؛ مدارج النبوّة (عبدالحقّ دهلوى) : ۵۲۰ .شخ محمّد قوام الدین وشنوى ، حدیث ثقلین را از منابع زیر آورده است : از الصواعق المحرقه : ۷۵ و۷۸ و۹۹ و۹۰ و۱۳۶ ؛ ینابیع المودّه : ۱۸ و۲۵ و۳۰ و۳۲ و۳۴ و۹۵ و۱۱۵ و۱۲۶ و۱۹۹ و۲۳۰ و۲۳۸ و۳۰۱ ؛ إسعاف الراغبین ، در پانوشت نور الأبصار ، ص۱۰ ؛ و از فردوس الأخبار (دیلمى) .صاحب عبقات از ده‏ها مصادر دیگر ، این حدیث را نقل مى ‏کند ، بنگرید به ؛ حدیث الثقلین : ۲۲ ـ ۲۹ . نزدیک است که فرستاده پروردگارم بیاید و او را اجابت کنم [ و پذیراى  مرگ شوم ] و من در میانتان دو چیز نفیس برجاى  نهادم : نخست آن دو ، کتاب خداست که در آن هدایت و نور موج مى ‏زند ؛ کتاب خدا را برگیرید و به آن بچسبید … و اهل بیتم ؛ خدا را به یادتان مى ‏آورم درباره خاندانم ! از خدا پرواکنید در رفتار بااهل بیتِ من ! مبادا خاندان مرا برنجانید !

حدیث ثقلین به روایت صحابه

سَخاوى  [ از عالمان بزرگ اهل سنّت ] مى ‏گوید ، حدیث ثقلین را این اشخاص روایت کرده ‏اند :
۱ . ابو سعید خُدرى  .
۲ . زید بن اَرقم .
۳ . جابر .
۴ . حُذَیفة بن أسید غفارى  .
۵ . خُزَیمة بن ثابت .
۶ . سَهْل بن سعد .
۷ . ضمیرة .
۸ . عامر بن اَبى  لیلا .
۹ . عبدالرَّحمان بن عوف .
۱۰ . عبداللّه‏ بن عبّاس .
۱۱ . عبداللّه‏ بن عُمَر .
۱۲ . عَدى  بن حاتم .
۱۳ . عُقْبَة بن عامر .
۱۴ . حضرت على   علیه‏السلام .
۱۵ . ابوذر .
۱۶ . ابو رافع .
۱۷ . ابو شُرَیح خُزاعى  .
۱۸ . ابو قُدامه انصارى  .
۱۹ . ابو هُرَیره .
۲۰ . ابو هَیْثم بن تیّهان .
۲۱ . اُمّ سَلَمه .
۲۲ . اُمّ هانى  (دختر ابوطالب) .
۲۳ . اَشخاصى  از قریش . (۱)
صاحب عبقات الأنوار نام‏هاى  ذیل را بر آنها مى ‏افزاید :
۲۴ . حسن بن على   علیهماالسلام .
۲۵ . سلمان فارسى  (محمّدى ) .
۲۶ . حُذَیفة بن یمان .
۲۷ . زید بن ثابت .
۲۸ . عبداللّه‏ بن حنطب .
۲۹ . جُبَیر بن مُطعم .
۳۰ . براء بن عازب .
۳۱ . اَنَس بن مالک .
۳۲ . طلحة بن عُبَیداللّه‏ .
۳۳ . سعد بن اَبى  وقّاص .
۳۴ . عَمْرو بن عاص .
۳۵ . سَهْل بن سعد .
۳۶ . ابو اَیّوب انصارى  .
۳۷ . فاطمة الزهراء  علیهاالسلام .
۳۸ . ابو لیلا انصارى  .(۲)

[۱] .  حدیث الثقلین وشنوى : ۱۳ ، به نقل از الإستجلاب ، اثر شمس الدین سخاوى

 [۲] .  حدیث الثقلین : ۱۴ (جلد خاصى از عبقات الأنوار که ویژه حدیث ثقلین است)

 

تواتر حدیث ثقلین

مُحدّثان تصریح کرده‏ اند که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله این سخن را در چندین جا بر زبان آورد ؛ در عرفه ، در حجّة الوداع ، در مدینه (در همان بیمارى  که درگذشت) در غدیر خم ، درهنگام بازگشت از طائف .(۱) وتصریح دارند به اینکه: حدیث ثقلین از سى  واندى  صحابى  روایت شده است.(۲) از آنچه گذشت به دست آمد که این حدیث ، از نزدیک به چهل صحابى  روایت شده است .ابن حَجَر هَیْثَمى  ، حدیثى  را که از ۸ صحابى  روایت شود ، متواتر مى ‏شمارد(۳)  پس چگونه خواهد بود آن گاه که ۳۸ صحابى  یا بیشتر آن را روایت کنند ؟!

[۱] .  الصواعق المحرقه : ۱۴۸ ـ ۱۴۹ چاپ سال ۱۳۸۵ه .

[۲] .  همان ؛ الجامع الصحیح ترمذى ۲ : ۲۲۰ ـ ۲۲۱ .

[۳] .  الصواعق المحرقه : ۲۱ .

 

سنّت وعترت ، هماهنگ ‏اند

روشن است که حدیث «کتاب اللّه‏ وعترتى » متواتر است ، امّا حدیث «کتاب اللّه‏ وسنّتى » چنین نیست . اگر این دو با هم متعارض باشند ، باید متواتر مقدّم شود .
مى ‏توان گفت که حدیث «کتاب اللّه‏ وعترتى » با حدیثِ «کتاب اللّه‏ وسنّتى » تنافى
ندارد ، دو حدیثِ جداگانه‏اند که یکى  از آن دو به دیگرى  آسیب نمى ‏زند .و اگر ـ به طور فرضى  ـ بپذیریم که این دو حدیث به هم مرتبط‏اند ، این ارتباط ،ضررى  نمى ‏رساند ؛ چراکه یکى  از آن دو دیگرى  را تبیین مى ‏کند یا تقیید مى ‏زند و [ درنتیجه ] این معنا به دست مى ‏آید که : مقصود از سنّتِ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله (که مردم را بر تمسّک به آن سفارش کرده است) سنّتى  است که عترت آن را نقل کنند . این سنّت است که مردم را از گمراهى  مصون مى ‏دارد ؛ زیرا عترت ، از خطا و سهو و نسیان (و از هر نقصى  و عیب و ناشایستى ) معصوم‏اند .امّا سنّتى  را که امثالِ ولید بن عُقْبَه یا مروان بن حکم یا ابو هُرَیره یا سَمُرَة بن جُنْدَب یا کَعْب الأَحْبار یا عَمْرو بن عاص یا معاویه (و کسانى  مانند اینان) بیان دارند ، از اینکه  در آن تحریف یا تقلُّب راه یافته باشد ، ایمن نیست . تاریخ ، شواهدى  از این گونه دستبردها را ـ به ویژه در آنچه به اهل بیت  علیهم‏السلام ارتباط مى ‏یابد ـ گرد آورده است .پس در این دو حدیث ، دلالت بر حجّت و بر طریق ثبوتِ آن (با هم) نهفته است

اَسرارى  در حدیث ثقلین

۱ . حدیث ثقلین بر عصمتِ عترت  علیهم ‏السلام دلالت دارد ؛ زیرا پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله عترت را (دراینکه تمسک به آن موجب ایمنى  از گمراهى  است) عِدل (و همتاى ) قرآن قرارمى ‏دهد .اگر در ایشان  علیهم‏ السلام سهو یا خطا راه مى ‏یافت یا دچار فراموشى  مى ‏شدند یا دروغ مى ‏بستند (از این سخن به خدا پناه مى ‏بریم) یا سهو و خطا و … در حقّ آنان احتمال مى ‏رفت ، تمسّک به آنها مصونیّت از گمراهى  را در پى  نمى ‏داشت .۲ . این حدیث تأکید دارد که عصمت براى  آنها ثابت است و تا هنگام ورود برحوض ـ این عصمت ـ ادامه مى ‏یابد و این ، دلالت مى ‏کند که تا دنیا باقى  است آنان  علیهم‏ السلام هادیانِ امّت‏اند و این هدایتگرى  پویا و زنده است ؛ چنان که نسبت به جاودانگى  قرآن ، همین حالت جریان دارد .۳ . این حقیقت ، راست نمى ‏آید مگر به بقاى  امامتِ آنها و حضورشان … همین خود ـ یکى  از رهنمون‏ ها به حیات امام مهدى   علیه‏ السلام تا پایان دنیاست .هیثمى  مى ‏گوید :در احادیثى  که بر تمسّک به اهل بیت برمى ‏انگیزد ، اشاره است به وجود[ فرد ] شایسته‏اى  از آنان ـ براى  تمسّک ـ تا روز قیامت ؛ چنان که کتاب عزیز ، این گونه است . (۱)

[۱] .  الصواعق المحرقه : ۱۴۹ ؛ و بنگرید به ، الفصول المهمّة ابن صبّاغ : ۳۱۰ ؛ نور الأبصار : ۲۸ ؛ ینابیع المودّة ۲ : ۴۱۴ ، چاپ سال ۱۳۰۱ه .

و سَمْهودى  بیان مى ‏دارد :از این خبر مى ‏توان به وجودِ شخصى  از اهل بیت و عترت طاهرین ـ درهر زمان ـ پى  بُرد که براى  پیروى  شایستگى  دارد . (۱)
۴ . افزون بر این ، اگر خطا بر آنها جایز مى ‏بود از قرآن جدا مى ‏شدند ، در حالى  که
این حدیث مى ‏گوید : این دو ، از هم جدا نشوند تا در حوض بر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله واردشوند …۵ . این تعبیر که «قرآن و عترت هرگز از هم جدا نگردند …» گویاست به اینکه قرآن با عترت است و آنان را تصدیق مى ‏کند و قرآن ـ هرگز ـ با کسانى  که در مقابل عترت بایستند ، نمى ‏باشد ؛ و قرآن ، چیزى  را در بر ندارد که بر خلافِ اَقوال و اَفعالِ آنان باشد ؛ چنان که آنان نیز از قرآن جدا ناپذیرند …این سخن ، بدان معناست که قرآن و سنّت نبوى  ، نگه‏بان و مُفسرى  نیاز دارند که آن دو را شرح دهد و ناسخ آن دو را از منسوخ‏شان ، روشن سازد و محکم را از متشابه ـ درآن دو ـ تبیین کند و از پیچیدگى ‏ها و دشوارى ‏هاشان پرده بردارد و دستبردها را از قرآنو سنّت ، بزداید …این پاسدار و بیانگر ، همان اهل بیت  علیهم‏ السلام مى ‏باشد .۶ . اگر رجوع به کتاب و سنّت (بى ‏رجوع به عترت) امّت را از گمراهى  حفظ مى ‏کرد ، مردم پس از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اختلاف نمى ‏کردند و به ده‏ها فرقه ، پراکنده نمى ‏شدند و در احکام و اعتقاداتشان ، اختلاف نمى ‏افتاد و …چنان که اگر رجوع به کتاب و سنّت (بى ‏مراجعه به عترت) بسنده بود ، این سخن خداى  متعال معنا نداشت که مى ‏فرماید « فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ » (۲)

[۱] .  حدیث الثقلین وشنوى : ۲۲ ، به نقل از سمهودى .

[۲] .  سوره نحل ۱۶ آیه ۴۳ .

اگر[ چیزى  را ] نمى ‏دانید از اهل ذکر [ دانایان به همه حقایق ] بپرسید .براساسِ این آیه ، هنگامى  که سؤال واجب شود و جواب دریافت گردد ، باید آن پاسخ را پذیرفت و به آن عمل کرد . این ـ خود ـ مستلزم ثبوت عصمت براى  کسى است که از او سؤال مى ‏شود ؛ زیرا اگر شخص ، معصوم نباشد ، احتمال اینکه در پاسخ  خطا کند هست و معنا ندارد که دریافتِ پاسخ خطا و عمل به آن ، واجب باشد

عترت چه کسانى ‏اند ؟!

پیداست که مقصود از عترت ، همه خویشاوندان پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله نیست ، بلکه مراد ،کسانى  است که پیامبر  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله تعیین کرد و فرمود : «وعترتی أهل بیتی» (و عترتم [ که ]اهل‏بیت من‏اند) چنان که حدیث ثقلین ، به این حقیقت گویاست .و این ، اشاره است به آنچه در آیه تطهیر وارد شده و ما ثابت کرده‏ایم که مقصود از«اهل البیت» در این آیه ، اهل بیت نبوّت است و حدیث کساء و حدیثى  که بیان مى ‏دارد : «امامان بعد از من دوازده نفرند» و دیگر احادیث دلالت دارند بر اینکه آنان ،فاطمه و على  و حسن و حسین و ائمّه نُه‏ گانه از نسل حسین  علیه‏ السلام مى ‏باشند . (۱)علاّمه وشنوى  ، سخنى  را آورده که در توضیح این معنا سودمند است . (۲)و حمد و سپاس ، خداى  راست و صلوات و سلام بر بندگان برگزیده ‏اش محمّد وخاندانِ پاک آن حضرت …

[۱] .  بنگرید به ، کتاب نگارنده با عنوان «أهل بیت فی آیة التطهیر» .

 [۲] .  رجوع کنید به ، حدیث الثقلین وشنوى : ۱۹ به بعد

سلامت و رحمت و برکاتِ خدا بر شما باد …
۲۱/۱/۱۴۳۱ هجرى برادرتان : جعفر مرتضى  عاملى

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ چهار = 7

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>