تبرّک به آثاررسول اللّه‏ ص۲ -جایگاه زیارت

تبرّک به آثاررسول اللّه‏ ص۲ -جایگاه زیارت

ب . تبرّک به آثار پیامبر اکرم ص پس از وفات آن حضرت (در روایات اهل سنّت)
۱ . از على  ع روایت شده که فاطمه  علیهاالسلام دختر رسول خدا ص سوى  قبرپیامبر ص آمد خود را بر آن انداخت ، آن گاه مشتى  از خاک قبر آن حضرت را گرفت وبر دو چشمش نهاد و گریست و این اشعار را مى ‏خواند :ماذا على  من شمّ تربةَ احمدٍ
أن لا یشمّ مَد الزّمان غوالیا
صُبَّت عَلَیّ مصائبُ لو أنّها
صُبَّت عَلَى  الأیّام صرنَ لیالیا[۱]
بر کسى  که تربت احمد را ببوید چه باک که در طول زمان [ و مدّت عمر ] دیگر بوى خوش به کار نبرد .بر من مصیبت‏هایى  فرو ریخت که اگر بر روها فرود مى ‏آمد شب مى ‏شدند .

۲ . از ذیّال بن حرمله نقل شده که گفت : على  بن ابى  طالب ع صبح و شام نزد قبررسول خدا ص مى ‏آمد … آن گاه صورتش را به خاک مى ‏مالید و مى ‏گریست[۲] .

۳ . از داود بن ابى  صالح نقل شده که گفت : روزى  مروان [ سوى  مسجد پیامبر ]آمد ، مردى  را دید که صورتش را بر قبر نهاده ، گفت : مى ‏دانى  چه مى ‏کنى  آن مرد رو[ به مروان ] کرد ، در این هنگام آشکار شد که او ابو ایّوب است ، گفت : آرى  ، نزدرسول خدا ص آمدم و نه سنگ ؛ شنیدم رسول خدا ص مى ‏فرمود : «آن گاه که اهل دینه بر آن ولایت یافت بر آن نگریید ، لیکن زمانى  که غیر اهل آن بر آن سلطه پیدا کردبراى  دین گریه کنید»[۳] .

۴ . بلال ، پیامبر ص را در خواب دید … پس مرکبش را سوار شد و عازم مدینه گشت، نزد قبر پیامبر ص حضور یافت ، مى ‏گریست و صورتش را بر آن مى ‏مالید ..[۴] .

۵ . اسماعیل بن یعقوب تیمى  گفت : محمّد بن منکدر با اصحابش مى ‏نشست ،گفت :[۵] .

۶ . عبداللّه‏ بن احمد بن حنبل مى ‏گوید : [ از احمد بن حنبل ] درباره مردى  پرسیدم که منبر پیامبر ص را لمس مى ‏کند و به آن تبرّک مى ‏جوید و آن را مى ‏بوسد ، و با قبرپیامبر ص [ نیز ] مانند این رفتار را انجام مى ‏دهد ، و قصدش از این کار تقرُّب به خداى بزرگ است ! [ احمد بن حنبل ] پاسخ داد : اشکالى  در این کار نیست[۶] .

۷ . ذهبى  مى ‏گوید : ثابت شده که عبداللّه‏ از پدرش درباره کسى  پرسید که نافه منبرپیامبر ص را لمس مى ‏کند و حجره نبوى  را دست مى ‏کشد ، [ احمد بن حنبل ] گفت :در این اشکالى  نمى ‏بینم[۷] .

۸ . یزید بن عبداللّه‏ بن قُسَیط گفت : مردمى  از اصحاب پیامبر ص را دیدم که هنگامى  که به مسجد درمى ‏آمدند نافه منبر صلعاء را ـ که قبر در طرف راست آنها قرارمى ‏گیرد ـ مى ‏گرفتند ، سپس رو به قبله دعا مى ‏خواندند[۸] .

۹ . از ابراهیم بن عبدالرحمن بن عبدالقارى  نقل شده که وى  دید ابن عمر دستش رابر نشیمن‏گاه پیامبر ص در منبر گذاشت ، سپس آن را بر صورتش نهاد[۹] .

۱۰ . از نافع از ابن عمر روایت شده که گفت : رسول خدا انگشترى  از ورق [ نقره ]برگرفت و در دستش بود ، پس از وى  آن انگشتر در دست ابوبکر بود و سپس دردست عمر و آن گاه در دست عثمان ؛ نقش آن [ چنین ] بود : «محمّد رسول اللّه‏»[۱۰] .

۱۱ . ثابت بُنانى  مى ‏گوید : بر انس بن مالک درآمدم ، پرسیدم : دو چشمت رسول خدا ص را دید ؟ گمان مى ‏کنم که گفت : آرى  . پس آن دو را بوسیدم ، آن گاه پرسیدم : بادستت بر [ دست ] پیامبر ص آب ریختى  ؟ پاسخ داد : آرى  . دو دست او را بوسیدم[۱۱] .

۱۲ . یحیى  بن حارث ذمارى  مى ‏گوید : واثلة بن اسقع لیثى  را دیدار کردم ، گفتم : باهمین دستت با رسول خدا ص بیعت کردى  ؟ گفت : آرى  . گفتم : دستت را بده [ تا برآن ] بوسه زنم ! پس او دستش را به من داد و آن را بوسیدم[۱۲] .

۱۳ . از عبدالرحمن بن حاطِب از پدرش نقل شده که گفت : دیدم عثمان [ با تکیه ]بر عصاى  پیامبر ص خطبه مى ‏خواند ، همان عصایى  که ابوبکر و عمر بر آن خطبه مى ‏خواند[۱۳] .

۱۴ . جَهْجاه کسى  است که عصا را از دست عثمان ـ در حالى  که خطبه مى ‏خواند ـ گرفت و در آن روز آن را شکست ، آن عصا از پیامبر ص بود ، پس بیمارى خوره[ جذام ] در زانویش افتاد  و یک سال بعد از قتل عثمان درگذشت[۱۴] .

۱۵ . از محمّد بن سیرین ، از انس بن مالک نقل شده که عصاى  کوچک رسول خدا ص نزد او بود ، وى  درگذشت و آن عصا میان پهلو و پیراهنش [ نهاده شد ] و با اودفن گردید[۱۵] .

۱۶ . چون کعب بن زُهَیر با پیامبر ص بیعت کرد ، قصیده ‏اى  انشا کرد که دو بیت آن چنین است :
نُبِّئْتُ أنَّ رسولَ اللّه‏ أوعدَنی
والعفوُ عند رسولِ اللّه‏ مأمول
إنّ الرسولَ لنور یُستَضاءُ به
مُهَنَّدٌ مِن سُیوفِ اللّه‏ مَسلول
آگاه شدم که رسول خدا مرا تهدید کرده است ، نزد رسول خدا عفو و گذشت امیدمى ‏رود .پیامبر نورى  است که به آن روشنى  جویند ، شمشیرى  هندى  آهنین از شمشیرهاى آخته خدا .در این هنگام پیامبر ص ردائى  را بر او پوشاند ، معاویه از فرزندش آن را خرید ، وآن همان ردائى  است که خلفا در اعیاد مى پوشند [۱۶] .

۱۷ . از عروة بن زبیر نقل شده که ، جامه رسول خدا ص که در آن سوى  گروه[ مردم ] بیرون مى ‏آمد و رداى  حَضْرَمى ‏اش ، طولش ۴ ذرع و عرض آن دو ذرع و یک وجب بود ؛ این جامه نزد خلفا است و کهنه شده ، آن را به جامه ‏اى  مالیده‏ اند که روزعید قربان و فطر مى ‏پوشند[۱۷] .

۱۸ . از ثابت بُنانى  نقل شده که انس بن مالک به من گفت : این تار مو از موى  رسول خدا ص استع آن را زیر زبانم بگذار ! ثابت مى ‏گوید : [ چون انس درگذشت ] آن را زیرزبانش نهادم ، انس دفن شد در حالى  که آن مو زیر زبانش بود[۱۸] .

۱۹ . از عبدالرحمن بن محمّد نقل شده که گفت : عمر بن عبدالعزیز هنگام مرگ وصیّت کرد ، مویى  از موى  پیامبر و ناخنى  از ناخن‏هاى  او را خواست و گفت : آن را درکفنم قرار دهید[۱۹] .

۲۰ . عبداللّه‏ بن احمد بن حنبل مى ‏گوید : پدرم را دیدم که مویى  از موى  پیامبر ص را مى ‏گرفت و آن را در دهانش مى ‏نهاد و مى ‏بوسید ؛ و گمان مى ‏کنم که دیدم آن را برچشمش مى ‏گذاشت و در آب فرو مى ‏بُرد و آن آب را براى  شفا مى ‏آشامید ؛ او را دیدم که کاسه چوبین پیامبر ص را گرفت ، در آب آن را شست ، سپس در آن [ آب ] آشامید .و [ نیز ] او را دیدم که از آب زمزم براى  شفا مى ‏نوشید ، و به دو دست و صورتش مى ‏مالید[۲۰] .

۲۱ . از عثمان بن عبداللّه‏ بن مَوْهَب نقل شده که او بر اُمّ سلمه رضى  اللّه‏ عنها درآمد ،وى  ظرف کوچک نقره‏ اى  را بیرون آورد که در آن موهایى  از موى  پیامبر ص بود ، به آن نگریستم سُرخ رنگ بود ؛ پس هرگاه یکى  از ما از درد مى ‏نالید ظرفى  را نزد ام سلمه مى ‏بُرد ، و او موى  [ پیامبر ] را در آن حرکت مى ‏داد [ و خیس مى ‏کرد ] ، پس شخص ازآن مى ‏آشامید و وضو مى ‏گرفت[۲۱] .

۲۲ . از عبداللّه‏ بن مَوْهَب نقل شده که گفت : بر اُمّ سَلَمه درآمدم ، مویى  از موهاى خضاب شده پیامبر ص را برایمان بیرون آورد[۲۲] .

۲۳ . صفیّه ـ دختر بحره ـ مى ‏گوید : عمویم ، فراس ، کاسه پیامبر ص را که در آن غذا مى ‏خورد و به او داده بود ، به من بخشید .وى  مى ‏گوید : عمر هرگاه نزد ما مى ‏آمد ، مى ‏گفت : کاسه پیامبر ص را نزد من آرید ،آن را برایش بیرون مى ‏آوردیم ، پس از آب زمزم آن را پر مى ‏کرد و مى ‏آشامید و برصورتش مى ‏پاشید[۲۳] .

۲۴ . از سَهْل بن سعد نقل شده که … در آن روز پیامبر ص پیش آمد تا اینکه درسقیفه بنى  ساعده ، او و اصحابش نشست ، سپس فرمود : اى  سهل ما را آب بنوشان !این کاسه را درآوردم و آنان را در آن آب نوشاندم .سهل آن ظرف را براى  ما بیرون آورد از آن آشامیدیم .[ راوى  ] مى ‏گوید : پس از آن عمر بن عبدالعزیز [ از سهل ] خواست که آن را به اوهبه کند ، و او آن را به او بخشید[۲۴] .

۲۵ . ابو بُردَه مى ‏گوید : عبداللّه‏ بن سلام به من گفت : آیا تو را [ آب ] نیاشامانم ازقدحى  که پیامبر ص در آن آشامید[۲۵] .

۲۶ . از ابوالقاسم بن مأمون نقل شده که گفت : نزد ما ظرفى  از ظرف‏هاى  پیامبر ص بود ، ما براى  بیماران در آن آب مى ‏ریختیم ، آنان به آن شفا مى ‏جستند[۲۶] .

۲۷ . عبداللّه‏ مولاى  اسماء ـ دختر ابوبکر ـ مى ‏گوید : اسماء برایم جبّه‏ اى  طیلسى [ جامه ‏اى  گشاد و بلند و ضخیم ] بیرون آورد که جیب‏هاى  آن از دیباى  کسروانى  بود ودو چاک پیش و پس آن به آن دوخته شده بود .اسماء گفت : این جُبّه رسول خدا ص بود که آن را مى ‏پوشید ؛ نزد عائشه بود چون قبض روح او فرا رسید آن را به من داد ، ما آن را براى  مریضانمان مى ‏شوییم ، به آن شفاخواسته مى ‏شود[۲۷] .و بعد از این گشت و سیر میان آراء علما ـ فقها و محدّثان و مُؤرّخان مسلمان ازهمه فرقه‏ ها و نحله ‏ها و مشرب‏هاى  مختلف [ فکرى  ] ـ درباره موضوع زیارت وفضیلت آن و مسئله توسُّل و تَبَرُّک ، براى  خواننده گرامى  اندازه ژرفاى  ضلالت گروهى  روشن مى ‏شود که مسلمانان را به اِعراض و روى  گردانى  از این شعائر مقدس
فرا مى ‏خوانند و آنها را بدعت مى ‏انگارند ، و در زشت دانستن آن بر فرقه ‏هاى مسلمانان اِصرار دارند ؛ زیرا آنان به این سنّت‏ها که مستحب مؤکّدند پاى ‏بندند .آنان همه اُمّت اسلامى  را به کفر و شرکت متّهم مى ‏سازند ، و ادّعا مى ‏کنند که مؤمن مُوَحِّد و یکتا پرست باید از این مشاهد دورى  گزیند و زیارت آنها را رها سازد ، و درنزد این مشاهد مقدّس از دعا و استغفار و طلب رحمت و نماز و قرائت قرآن و ذکراَوراد ، دورى  گزیند .تُندروى  این فرقه گمراه درباره کوچک شمردن حرمت‏هاى  الهى  و هتک مُقَدّسات به حدّى  رسید که ادّعا کردند توحید خالص و حقیقى  اقتضا مى ‏کند که قبور انبیا واولیاء و شهدا و صُلَحا تخریب و ویران شود .سیّد امین  قدس‏سره مى ‏گوید :در سال ۱۲۱۸ ه وهابیّون به همراه گروه زیادى  از مردم ، به راه‏پیمایى دست یازیدند ، در آغاز گنبدهاى  زیادى  را که در «مُعَلّى » بود منهدم
کردند ، آن گاه گنبد زادگاه پیامبر ص و زادگاه ابوبکر و على  و گنبده سیّده خدیجه را ویران ساختند .در تاریخ جبرتى  آمده است : آنان همچنین گنبد زَمْزَم و قبّه ‏هایى  را که حَول کعبه قرار داشتند و بناهایى  را که بلندتر از کعبه بودند خراب کردند[۲۸] .وهابیان همه جاهایى  را مى ‏جُستند که در آن آثار صالحان بود ، و پس ازدست‏یابى  ، آنها را از بین مى ‏بُردند و هنگام تخریب رَجَز مى ‏خواندند وطبل مى ‏زدند و به آوازخوانى  مى ‏پرداختند ؛ و در نکوهش قبور وناسزاگویى  به آنها زیاده‏ روى  مى ‏کردند و مى ‏گفتند : « إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا »[۲۹] ؛ این نیست جز نام‏هایى  که شما بر آن نهاده‏اید . حتّى  گفته شد که ، بعضى  از آنها بر قبر «سیّد محجوب» ادرار کرد[۳۰] .این کارها را در حالى  انجام مى ‏دهند که مى ‏دانند در آنجا حقایق شرعى  اثبات شده وجود دارد و به طور تام با اعتقادات و آراء آنها در تناقض مى ‏باشد ؛ مانند مقدّس بودن صخره صَمّاء که خدا به سبب ایستادن ابراهیم خلیل ع بر آن ـ هنگام بناى  خانه کعبه ـ آن را به قدسى  بوده ویژه ساخت و مى ‏گوید : « وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى  »[۳۱] ـ مقام ابراهیم را جاى  نماز برگیرید ـ و آن را مکانى  قرار داده براى  تبرّک و تقرُّب به خودش ؛ زیرا ابراهیم ع بر آن مى ‏ایستاد و اسماعیل سنگ به دست او مى ‏داد[۳۲] ، پس خداى  متعال مسلمانان را امر کرد که در آنجا نماز گزارند .آیا خداى  متعال کرامت و احترام خاصى  براى  جاى  پاى  خلیلش ابراهیم ع قرارمى ‏دهد ، و این احترام و اکرام را براى  مدفن جسد آن حضرت یا براى  مدفن جسدسیّد انبیاء و فرستادگانش ص قرار نمى ‏دهد ؟! با اینکه حضرت منزلتى  دارد که احدى به آن ناآشنا نیست ، و هیچ مخلوقى  جز او به آن نمى ‏رسد .و همچنین خداى  متعال به اطاعت رسولش و اولى  الأمر فرمان داده است[۳۳] و امرکرده به بزرگداشت پدر و مادر و فروتنى  براى  آن دو ؛ این کار براى  تعظیم و احترام است ، شرک و کفر نمى ‏باشد ، بلکه مصداقى  است از مصادیق توحید و یکتاپرستى  .افزون بر این ، آیا اجماع مسلمانان بر مسئله یا امر مُعَیّنى  ، دلیل آشکار بر رشاد ودرستى  آن نیست ؟!اینان کجایند نسبت به سخن پیامبر ص که فرمود :لا تَجْتَمِعُ أُمّتی على ضَلالة [۳۴] امّت من بر گمراهى  گرد نمى ‏آید .یا فرمود : همانا اُمّتم بر گمراهى  اِجتماع نمى ‏کند[۳۵] .یا فرمود : اُمّت من هرگز بر ضلالت اجتماع نمى ‏یابد[۳۶] .یا فرمود : خداى  متعال این امّت را بر گمراهى  گرد نمى ‏آورد[۳۷] .یا فرمود : خدا براى همیشه این امّت را بر ضلالت جمع نمى ‏کند[۳۸] ؛ و در روایتى  به جاى  «هذه الأُمّه ؛ این امّت» آمده است : «اُمّتی ؛ امّت من» [۳۹] .یا فرمود : به درستى  که خداى  بزرگ اُمّت مرا هرگز گرد نمى ‏آورد مگر برهدایت[۴۰] .شیخ سلیمان بن عبد الوهّاب [۴۱] ـ برادر محمّد بن عبدالوهّاب ، بنیان‏گذار فرقه وهّابیّت ـ مى ‏گوید :خداى  پى  جُستن اثر این امّت را بر همه [ مردم ] واجب ساخت با این سخن که فرمود :« وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى  وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً »[۴۲]هرگز جز راه مؤمنان را بپیماید او را به خودش واگذاریم ، و دوزخ را ـ که بازگشت‏گاهى  بد است ـ به او مى ‏چشانیم .و اجماع آنان راحُجّتى  قاطع قرار داده که خروج از آن براى  احدى  جایزنیست ، و دلائل آنچه را ما ذکر کردیم نزد کسى  که به نوعى  دستى  درعلم داشته باشد [ پژوهش‏گران ] معلوم مى ‏باشد[۴۳] .همانا کسى  که بر اعتقادات وهّابیان و افکارشان اطلاع پیدا کند درمى ‏یابد که حکم آنان به کفر و شرک دیگر مسلمانان ، اساس مذهبشان است و محورى  است که[ مذهبشان ] بر آن مى ‏گردد ؛ آنان از این حکم نمى ‏پرهیزند و کتاب‏هاشان آکنده ازتصریح در این زمینه است ، و چنان گویاست که تأویل نمى ‏پذیرد .بلکه محمّد بن عبدالوهّاب در دو رساله ‏اش «أربع قواعد الدین» و «کشف الشبهات » تصریح کرده به اینکه ، شرک مسلمانان از شرک بت‏پرستان غلیظ‏تر است ؛آنان در حال آسودگى  [ و نعمت ] شرک مى ‏ورزند و در شدّت و گرفتارى  بت‏ها را رهامى ‏سازند [ و از یاد مى ‏برند ] ، و اینان [ مسلمانان ] شرکشان در هر دو حال پیوسته هست ؛ و بدان جهت که آنان با خدا مردمانى  را فرا مى ‏خوانند که نزد خدا مقرّبند یاانبیاءند یا اولیا و یا ملائکه ، یا سنگ‏ها و درختانى  را فرا مى ‏خوانند که مطیع خدایند و[ در برابر خدا ] نافرمانى  ندارند و عصیان نمى ‏کنند ؛ و اهل زمان ما با خدا مردمى  را فرامى ‏خوانند که فاسق ‏ترین مردمان‏ اند [۴۴] .آرى  ، به این ترتیب در تکفیر مسلمانان گستاخانه مى ‏تازند و بر اولیا و احبّاى  خدا ـ و دیگر صحابه و تابعین و صالحین رضى  اللّه‏ عنهم ـ جسارت مى ‏کنند .علاّمه زینى  دحلان مى ‏گوید :هنگامى  که کسى  محمّد بن عبدالوهّاب را پیروى  مى ‏کرد و حجة الإسلام مى ‏گزارد ، به او مى ‏گفت : دوباره حج گزار ، حج نخست را درحال شرک انجام دادى  ؛ از این پذیرفته نشد و حج واجب از تو ساقط نگردید .و آن گاه که احدى  مى ‏خواست در دین او درآید ، بعد از آوردن شهادتین به او مى ‏گفت : علیه خود شهادت ده که کافر بودى  و شهادت بده که پدرو مادر کافر مردند ؛ و بر فلانى  و فلانى  ـ گروهى  از عالمان بزرگ گذشته را نام مى ‏برد ـ شهادت ده که کافر بودند ؛ پس اگر شهادت مى ‏داد آنان رامى ‏پذیرفت وگرنه به قتل آنها فرمان مى ‏داد .وى  به تکفیر امّت به مدّت ۶۰۰ سال ، تصریح مى ‏کرد ، و هرکسى  که اورا پیروى  نمى ‏کرد کافر مى ‏دانست ، هرچند او باتقواترین پرهیزکاران بود ؛ پس آنان را مشرک مى ‏نامید و خون و مالشان را حلال مى ‏شمرد[۴۵] .توحید خالص در قاموس این گروه گمراه تجلّى  مى ‏یافت در نابودى  معالم [ وشاخص‏هاى  ] هدایت ، و از بین بردن جاهاى  خانه‏ هاى  رسالت ، و ویران ساختن قصرهاى  عزّت ، و ریشه ‏کَن ساختن درهاى  ایمان ، و پاى ‏مالى  سازى  علائم اُمناى رحمن ، و محو آثار سلاله پیامبران و برگزیده فرستادگان و عترتِ برگزیده پروردگارِعالمیان ؛ تا براى  دشمنانِ خدا باطل ساختن فرائض و تعطیل احکام و تحریف کتاب وتباه ساختن بندگان [ خدا ] فراهم آید .همه فرقه‏ هاى  مسلمان ، پیوسته ، قبر پیامبر اعظم ص و اهل بیت او را زیارت مى کردند ، و به آنان ـ صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین ـ توسُّل مى ‏جستند .آیا آنان در طول این قرون متمادى  گمراه بودند ؟!به کدام دلیل این قبور پاک ویران شد ؟!و بر کدام سنّت هتک ححرمت شد و ویران گشت ؟!بسى  جاى  شگفتى  است از اهل تجسیم[۴۶] که مُوَحِّدان را به مثل این تهمت‏ها مُتَّهم مى ‏سازند !
لکَ ألفُ معبودٍ مُطاع أمره
دون الإله وتدّعی التوحیدا
برایت هزار معبود است که امرشان را فرمانْ‏بَرى  به جز خدا ، و [ با وجود این ]ادّعاى  توحید مى ‏کنى  .

[۱] .  نظم درر السمطین : ۱۸۱ ؛ المواهب اللدنیّه ۳ : ۴۰۰ (در این مأخذ آمده است : فاطمه ص مى ‏فرمود : چگونه دلتان رضا داد که بر رسول خدا خاک بریزید ؟ و از خاک قبر شریف پیامبر مى ‏گرفت و آن را بر دو دیده مى ‏نهاد و مى ‏گفت : …) ؛ السیرة النبویة (زینى  دحلان) ۲ : ۴۳۱ ؛ المغنى  ۲ : ۴۱۱ ؛ الشرح الکبیر ۲ : ۴۳۰ ؛ المغنى  المحتاج ۱ : ۴۸۴ ؛ حواشى  شروانى  ۳ : ۱۸۰ .
[۲] .  دستور معالم الحکم قاضى  قضاعى  : ۱۹۸ ـ ۱۹۹ .
[۳] .  مسند احمد ۵ : ۴۲۲ ؛ المستدرک حاکم ۴ : ۵۶۰ ، رقم ۸۵۷۱ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۲ ، و جلد ۵ :۲۴۵ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۵۷ : ۲۴۹ ؛ المعجم الکبیر ۴ : ۱۵۸ ، ذیل رقم ۳۹۹۹ .
[۴] .  تاریخ مدینه دمشق ۷ : ۱۳۷ ، رقم ۴۹۳ ؛ سیر أعلام النُبلاء ۱ : ۳۵۸ ؛ اُسُد الغابه ۱ : ۲۴۴ ، رقم ۴۹۳ .
[۵] .  تاریخ مدینه دمشق ۵۶ : ۵۰ ؛ سیر اعلام النبلاء ۵ : ۳۵۸ .
[۶] .  العلل احمد بن حنبل ۲ : ۴۹۲ ، رقم ۳۲۴۳ ؛ سبل الهدى  والرشاد ۱۲ : ۳۹۸ .
[۷] .  سیر أعلام النبلاء ۱۱ : ۲۱۲ .
[۸] .  طبقات ابن سعد ۱ : ۱۷۳ ؛ المُصَنَّف ابن ابى  شیبه ۴ : ۵۵۷ ، رقم ۱ ؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى  : ۲۹۸ ، رقم ۱۴۷۹ .
[۹] .  طبقات ابن سعد ۱ : ۱۷۳ ؛ الثقات ابن حبّان ۴ : ۹ ؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى  : ۲۷۵ ، رقم۱۳۲۷ ، و صفحه ۲۹۸ ، رقم ۱۴۷۸ ؛ المغنى  ۳ : ۵۹۱ ؛ الشرح الکبیر ۳ : ۴۹۶ ؛ دفع الشبه عن الرسول والرسالة : ۱۹۹ ؛ الأنساب (سمعانى ) ۴ : ۴۲۶ .
[۱۰] .  مسند احمد ۲ : ۲۲ و۱۴۱ ؛ صحیح بخارى  ۷ : ۳۰۲ (در این مأخذ آمده است : تا اینکه در چاه«أریس» افتاد) ؛ صحیح مسلم ۶ : ۱۵۰ ؛ السنن الکبرى  ۳ : ۴۳۴ ، رقم ۴۳۱۶ ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۳۲۳ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴ : ۱۸۲ ؛ المنهاج (شرح صحیح مسلم ، نَووى ) : ۱۵۸۲ ، باب ۱۲ ؛ به دست کردن پیامبر انگشترى  از نقره را … در این کار تبرّک جستن است به آثار صالحان و پوشیدن لباسشان و جواز به دست کردن انگشتر پیامبر ص .
[۱۱] .  تاریخ مدینه دمشق ۹ : ۳۵۸ .
[۱۲] .  تاریخ مدینه دمشق ۵۷ : ۳۶۴ ، و جلد ۶۴ : ۱۰۷ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۹۴ ، رقم ۲۲۶ ؛ الأنساب سمعانى  ۳ : ۱۱ ؛ مجمع الزوائد ۸ : ۴۲ .
[۱۳] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۴۰۰ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۹۶ .
[۱۴] .  اُسُد الغابه ۱ : ۳۶۶ ، رقم ۸۱۸ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۹ : ۳۲۹ در این مأخذ مانند این نقل آمده است ؛ تاریخ المدینه (ابن شبّه) ۳ : ۱۱۱۲ ؛ تاریخ الطبرى  ۳ : ۴۰۰ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۹۶ .
[۱۵] .  السیرة النبویّة ابن کثیر ۴ : ۳۶۸ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۷ .
۱۶] .  الإصابه ۳ : ۲۹۶ ، رقم ۷۴۱۱ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۴۷۶ ، رقم ۴۴۵۸ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۴۲۹ ؛ السیرةالنبوّه ابن کثیر ۳ : ۳۲۶ ؛ تاریخ ابن خلدون ۲ : ۴۶۷ ؛ السیرة النبویّه (ابن هشام) ۴ : ۱۵۴ ـ ۱۵۵ .
[۱۷] .  طبقات ابن سعد ۱ : ۳۱۴ ؛ سبل الهُدى  والرشاد ۶ : ۲۵۹ ، و جلد ۷ : ۳۰۶ .
[۱۸] .  الإصابه ۱ : ۷۱ ، رقم ۲۷۷ ؛ میزان الاعتدال ۴ : ۴۶۸ ، رقم ۹۸۷۶ در این مأخذ مانند این حدیث آمده است ؛ تهذیب التهذیب ۹ : ۴۳۸ ، رقم ۸۱۵۴ .
[۱۹] .  سیر أعلام النُبَلاء ۵ : ۱۴۳ ، رقم ۴۸ ؛ طبقات ابن سعد ۴ : ۷۸ .
[۲۰] .  سیر أعلام النُبَلاء ۱۱ : ۲۱۲ ، رقم ۷۸ .
[۲۱] .  تاریخ مدینه ابن شُبّه ۲ : ۶۱۸ ؛ صحیح بخارى  ۷ : ۲۰۶) در این مأخذ مانند این حدیث وجوددارد) ؛ مسند ابن راهْوَیه ۴ : ۱۴۰ ، رقم ۱۹۱۳ ؛ تحفة الأحوذى  ۵ : ۶۴۷ ؛ فتح البارى  ۱۱ : ۵۴۴ ، حدیث ۵۸۹۶ ؛ سُبُل الهُدى  والرشاد ۲ : ۱۷ ، و جلد ۷ : ۳۴۲ .
[۲۲] .  صحیح بخارى  ۷ : ۲۰۷ ؛ مسند احمد ۶ : ۲۹۶ ؛ تاریخ مدینه ابن شبّه ۲ : ۶۱۸ ؛ طبقات ابن سعد۱ : ۲۹۸ ؛ نیل الأوطار ۱ : ۱۱۹ ، رقم ۳ ؛ المعجم الکبیر ۲۳ : ۳۳۲ ، رقم ۷۶۴ ؛ السنن الکبرى  ۱۱ : ۱۶۹ ، رقم ۱۵۱۸۵ .
[۲۳] .  اُسُد الغابه ۴ : ۳۵۳ ، رقم ۴۲۰۲ ، و جلد ۲ : ۱۲۳ ، رقم ۱۴۲۱ با اختصار ؛ الإصابه ۳ : ۲۰۲ ، رقم
۶۹۷۱ .
[۲۴] .  صحیح بخارى  ۷ : ۱۴۷ ، صحیح مسلم ۶ : ۱۰۳ ؛ السنن الکبرى  ۱ : ۵۱ ، رقم ۱۲۴ ؛ مسند ابن جعد : ۴۳۱ ، رقم ۲۹۳۵ .
[۲۵] .  صحیح بخارى  ۷ : ۱۴۷ کتاب الأشربة .
[۲۶] .  الشفا بتعریف حقوق المصطفى  : ۲۰۵ ، رقم ۸۹۸ .
[۲۷] .  مسند احمد ۶ : ۳۴۷ ـ ۳۴۸ و۳۵۴ ـ ۳۵۵ ؛ صحیح مسلم ۶ : ۱۴۰ ؛ المُحَلّى۴ : ۳۹ ، مسئله ۳۹۵ ؛المعجم الکبیر ۲۴ : ۹۹ ، رقم ۲۶۴ ؛ السنن الکبرى  ۳ : ۴۳۲ ، رقم۴۳۱۱ ؛ المواهب اللدنیّه ۲ : ۱۶۲ ؛ نیل الأوطار ۲ : ۸۷ در این مأخذ مى ‏خوانیم : نیز این حدیث دلیل بر استحباب تجمّل به لباس و استشفا به آثار رسول خداست ؛ تحفة الأحوذى  ۵ : ۳۸۸ ؛ سبل السلام ۲ : ۱۷۹ ، رقم ۴۹۷ (در این مأخذ آمده است : در این حدیث شفا خواستن به آثار پیامبر است و به آنچه جسد شریف او لمس کرده است) ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۳۱۱ .
[۲۸] .  تاریخ عجائب الآثار ـ تاریخ الجبرتى  ـ ۲ : ۴۰۸ .
[۲۹] .  سوره نجم ۵۳ ، آیه ۲۳ .
[۳۰] .  کشف الارتیاب : ۲۲ ـ ۲۳ .
[۳۱] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۱۲۵ .
[۳۲] .  الدرّ المنثور ۱ : ۱۱۹ (به نقل از سعید بن جُبَیر) .
[۳۳] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۵۹ .
[۳۴] .  کنوز الحقائق ۲ : ۲۸۷ ، رقم ۸۸۵۴ ؛ الدرّ المنتثره : ۲۸۰ ، رقم ۴۶۶ ؛ المقاصد الحسنة : ۵۳۸ ، رقم۱۲۸۸ .
[۳۵] .  سنن ابن ماجَه ۲ : ۱۳۰۳ ، رقم ۳۹۵۰ .
[۳۶] .  کنز العمّال ۱ : ۱۸۰ ، رقم ۹۰۹ .
[۳۷] .  حُلیة الأولیاء ۳ : ۴۲ ، رقم ۳۰۸۸ .
[۳۸] .  المستدرک حاکم ۱ : ۱۹۹ ، رقم ۳۹۱ ؛ الدرّ المنثور ۲ : ۲۲۲ .
[۳۹] .  المستدرک حاکم ۱ : ۲۰۰ ، رقم ۳۹۳ .
[۴۰] .  مسند احمد ۵ : ۱۴۵ ؛ و بنگرید به ، التلخیص الحبیر ۳ : ۱۴۱ ، رقم ۱۴۷۴ ؛ إرشاد الفحول : ۱۴۱ .
[۴۱] .  وى  در سال ۱۲۰۶ ه زنده بود ، و از کسانى  است که براى  آگاهى  از رویکرد مذهب وهّابى  مبادرت ورزید و از بدعت‏ها و انحرافات خطرناک آن [ مردم را ] بازداشت ، و در این زمینه دو کتاب نوشت : «الصواعق الإلهیّة فی الردّ على الوهّابیّة » و «فصل الخطاب فی الردّ على  محمّد بن عبدالوهّاب» معجم المؤلّفین ۴ : ۲۶۹ .
[۴۲] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۱۱۵ .
[۴۳] .  فصل الخطاب : ۲۳ .
[۴۴] .  نگاه کنید به رساله «أربع قواعد الدین : ۴۰» و «کشف الشبهات عن التوحید : ۱۱» .
[۴۵] .  نگاه کنید به ، خلاصة الکلام : ۲۲۹ ـ ۲۳۰ .
[۴۶] .  نگاه کنید به پانویس … صفحه …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− 1 = هفت

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>