اختلاف در حدیث از دیدگاه ما شیعه امامیه چیزى است که وقوعش انکارنمى شود و آن طور که برخى از معاصرین گمان کرده اند (اختلاف در حدیث) ناشى از تأخیر در تدوین نیست چه آن که به نظر ما تدوین از آغاز طلوع اسلام تا آخرین زمان صدور نصوص لحظه اى متوقّف نشد بلکه برعکس ، با راهنمایى ائمّه اطهار علیهم السلام و ترغیب آنان در عرصه سخن و عمل بر امر تدوین و نوشتن ،این کار پیوسته رایج و برپا بود .در دیدگاه ما آنچه موجب اختلاف در حدیث گردید حوادثى است که در سندیا متن حدیث وارد شده است همچون قاطى کردن مطلب از سوى راویان یا صدور حدیث به جهت تقیه .یا این که اختلاف در صورت و ظاهر حدیث است و پس از تأمّل در جمع میان احادیث که اختلاف ظاهرى دارند ، برطرف مى شود .
شیخ طوسى کتاب «الاستبصار لما اختلف من الأخبار» را به ذکر احادیثى اختصاص داده است است که با هم اختلاف دارند و وجوه جمع میان آنها را ذکر کرده است .نکته عجیبى که با آن برخورد کردم چیزى است که ابن بشکوال از شیخ ابوبکر بن عقال صقلى نقل مى کند که در کتاب فوائد خود گفته است :صحابه از این جهت احادیث رسول خدا (ص) را همچون قرآن دریک کتاب جمع نکردند که احادیث منتشر شد و حدیث حفظ شده از حدیث دست خورده باز شناخته نمى شد ، بنابراین اهل حدیث(راویان) در نقل آن به ضبط (حافظه) خودشان واگذار شدند . امّا درباره قرآن این گونه واگذار نشدند ، الفاظ حدیث از زیاده ونقصان مورد حفظ (خداوند) نبود آن چنان که خداوند کتابش را با نظم بدیعى که خلق از آوردن مانند ناتوانند ، محافظت کرد . بنابراین آنان در کار جمع قرآن در تجمّع و اتفاق بودند امّا در الفاظ حدیث و نقل کلام منظّم نص ، اختلاف داشتند وبنابراین تدوین آنچه در آن اختلاف داشتند صحیح نبود .در این سخن اشکالاتى وجود دارد :
۱ ـ وى درباره تدوین در عصر پیامبر (ص) سخن نگفته وبه نصوص و ادله موجود در این باره نپرداخت .
۲ ـ درباره این که گفت : «احادیث منتشر شد و احادیث حفظ شده …» ،مى گوییم : فرض این است که در عهد صحابه تدوین صورت نگرفته است وهمین امر موجب بازنشناختن حدیث حفظ شده از حدیث دست خورده و اختلاف در متون حدیث شد ، نه این که باز نشناختن و اختلاف سبب عدم تدوین شده باشد و این مطلب بسیار روشن است چه آن که اگر حدیث از ابتداى امر تدوین مى شد منجر به اختلاف آن نمى شد .
۳ ـ درباره این که گفت : اهل حدیث (راویان) … به ضبط (حافظه) خودشان واگذار شدند و درباره قرآن این گونه واگذار نشدند ، مى گوییم : دو فعل «واگذار شدند» و «واگذار نشدند» مبنى بر مفعول مى باشند و این روشن است و گوینده(صقلى ) فاعل آن دو را مشخص نکرده است ، آن کسى که صحابه را در باره حدیث ، به از بر کردن واگذار نمود و درباره قرآن این گونه آنان را واگذار نکرد ،چه کسى بود ؟ اگر آن واگذار کننده رسول خدا (ص)بوده است ، فرض این است که قبلاً در کلام صقلى ذکرى از آن حضرت و از وجود حدیث در عهد صحابه به میان نیامده است و از طرفى حتّى یک حدیث به نقل از پیامبر (ص) وجود ندارد که در آن حدیث را به حفظ در حافظه امّت واگذار نماید ـ نه به نوشتن ـ . و اگر آن واگذار کننده کسى غیر از آن حضرت است ـ همچون عمر ـ نزاع با این سخن حل نمى شود چون عمر یکى از صحابه است و نظر وى بر آنان مقدّم نیست . از طرفى دیگر بحث درباره سبب تفاوت و تمایز میان حدیث ـ که نوشته نشد ـ با قرآن است که نوشته شد . بنابراین سخن پایانى وى [۱] مصادره به مطلوب است .
۴ ـ درباره این گفته اش «الفاظ حدیث محفوظ نبود … آنچنان که خداوند کتابش را محافظت کرد» ، مى گوییم : اگر مراد از اختلاف در حدیث و سنّت ، اختلاف در اصل معانى و احکام مترتّب بر آن باشد ، باید گفت این نیز مورد حفظ (خداوند) است چراکه این ، ستون دین است که خداوند به حفظ آن وعده داده است . امّا اگر مراد فقط اختلاف لفظى باشد ، این منافاتى با محفوظ ماندن حدیث ندارد چراکه همانند آن درباره قرآن نیز اتفاق افتاده است بى آن که تأثیرى در جوهره قرآن داشته باشد . و آن همان ذکرى است که خداوند آن را حفظ نموده است . وگرنه العیاذ باللّه قرآن به جهت اختلاف در الفاظ قرائتها ، باطل مى شد و این سخن به اجماع باطل است .
۵ ـ درباره این گفته اش : «آنان در کار جمع قرآن در تجمّع و اتفاق بودند امّا در الفاظ حدیث … اختلاف داشتند» ، مى گوییم : این مصادره به مطلوب است چراکه اصلاً سؤال همین است که سبب اختلاف آنان در گردآورى حدیث و اجتماع و اتفاقشان بر گردآورى قرآن چیست ؟ با این که ملاک در هر دو یکى است ! و آن این است که هر یک از آنها مصدرى براى شریعت و احکام ، و جامعى براى اصول اسلام مى باشند ، (با این حال) چرا میان آنها تفاوت گذاشته اند ؟
۶ ـ درباره این گفته اش «بنابراین تدوین چیزى که در آن اختلاف داشتند صحیح نبود» ، مى گوییم : اگر اختلاف آنان در حکم حدیث از جهت اباحه و منع بود ـ چنان که ظاهر کلامش همین است ـ این مصادره به مطلوب است ؛ چراکه آنچه مورد بررسى است همان سبب اختلاف آنان در حکم تدوین است با این که ادله مربوط به اباحه تدوین بلکه ضرورت آن واضح و فراوان است . و اگر اختلاف آنان در خود حدیث و متن حدیث بود و این که پس از اختلاف در آن تدوینش صحیح نبود ، در این سخن این اشکال وجود دارد که مخالف با اعتقاد علماء است که بر این باورند عدم تدوین عامل وقوع اختلاف در متون حدیث شد ، و اگر حدیث تدوین وضبط مى شد در آن اختلاف پدید نمى آمد .بنابراین سؤال بر جاى خود باقى است : چرا آنان حدیث را تدوین نکردند تا این که در آن اختلاف پدید نیاید ؟
۷ ـ و در خاتمه مى گوییم : سخن وى تماماً ـ با وجود اجماع امّت در قرن دوّم به بعد بر گردآورى و تدوین حدیث ، بى آن که در این باره کسى ذره اى خوددارى کند ـ باطل است . با این که حدیث با گذشت زمان بیشتر در معرض اختلاف در نصوص است
۴ ـ اتهام دین اسلام به عقب ماندگى
منع از تدوین حدیث ، زبان دشمنان اسلام را گشود بر این که اسلام ومسلمین را متهم به منع این کار فرهنگى مهم کنند و موجب تشکیک در سنّت شریف ، دوّمین مصدر تشریع شد به این که از سرچشمه اش جدا شده است و کتب تدوین شده و مصنآفات حدیث حدود یک قرن پس از رسول خدا (ص)گرد آمده است و این ـ به حق ـ زمان درازى است که حدیث مى تواند در آن کاملاً از بین رفته باشد[۲] .و ما گرچه این اتهام را رد مى کنیم به این که تدوین از عصر درخشان نبوّت شروع شد و هرگز متوقّف نشد بلکه کاملاً برپا و مستمر بود تا به ما رسید ، واقدامات حکّام در منع حدیث اقداماتى خلاف فرامین شرع درباره نقل و ضبط ونشر حدیث بود که به شکلى وسیع در شرع ثابت است و ما در کار صحابه تلاش فراوان و گستردهاى را در این باره مى بینیم که موجب تألیف مجمعهاى بزرگ و صحیفه هاى کوچک (حدیث) گردید ، چنان که اتفاق و اجماع مسلمین بر مخالفت با منع تدوین پس از یک قرن حاصل شد . لکن منشأ این تهمت همین کوش شهاى آن مانعین از تدوین و توجیهات کسانى است که در کارشان ایستادند و آنان را تأیید کردند . دشمنان اسلام ـ که برخى مستشرقین نیز جزو آناناند ـ از منع حدیث وسیله اى براى این اتهام و نیرنگ بر اسلام ساختند .یکى از آنان منع عمرى را از عوامل کراهت تدوین حدیث دانسته مى گوید :
۱۴ : منع عمرِ فاروق : عامل مهم دیگر در عدم تدوین احادیث پیامبر (ص) در آغاز اسلام ، سختگیرى از سوى عمر بود که صحابه را از ثبت گفتار پیامبر (ص) منع کرد و ما چنین یافتیم که عمرِ فاروق در هنگام خلافتش این فرمان را با موفقیت به اجرادرآورد و در راستاى اجراى سیاستش برخى از مجموعه هاى احادیث مکتوب را سوزانید . سپس سخن اسپرنجر ( Sprenger) را نقل نموده که گفت :عمرِ فاروق فقط هدفش تعلیم عرب بدوى نبود بلکه آرزو داشت شجاعت مستبدّانه و ایمان دینى قوى آنان را حفظ کند تا آنها را زمامداران جهان قرار دهد و نوشتن و وسعت شناخت تناسبى با آن هدف که براى مى کوشید نداشت[۳] .ببینید چگونه اسپرنجر مى کوشد از منع نوشتن توسط عمر بهره بردارى کند و با خباثت چنین القاء مى کند که انتشار اسلام بر پایه قوّت بدون معرفت و شناخت بوده است و چگونه بر اسلام ـ که در این خلیفه مجسّم شده است ـ نفرت از علم و شناخت و نوشتن را بار مى کند !همین امورى که بدون شک از پایه هاى فرهنگ و از نشانه هاى روشن آن است . این در حالى است که گرچه کار مانعین از نوشتن چنین پیامى را دارد امّا نمى توان این را یک امر اسلامى به شمار آورد .اسلام پیوسته با قرآن و سنّت و سیره پیروانش بر علم و شناخت و خواندن و نوشتن تأکید ورزیده است و پیوسته این امور از عناصر اصلى فرهنگ صحیح و از نشانه هاى شایستگى حاکمان موفق بوده است که در میانشان حاکمان مسلمانى که در جهان آن روز بر مناطق بزرگى استیلاء داشته اند ، وجود داشته است .بنابراین باید کار مانعین را مخالف با تدابیر اسلام ومخالف با مبانى فرهنگى اى دانست که اسلام آنها را به رسمیت شناخته است نه این که کار آنان رادلیلى بر اتهام اسلام و فرهنگ آن به چیزى دانست که این شخص مستشرق ـ اسپرنجر ـ گمان کرده است .گلدزیهر تمامى روایات تدوین را جعلى دانسته و تمامى کتب جامع حدیث که تألیف شده است و منسوب به عصر آغاز اسلام است را ساختگى مى داند و اهمیتى به آنها نداده است [۴] .همین مطلب حمایت برخى از مؤلّفین معاصر که از یاوران منع تدوین و از توجیه گران کار مانعین مى باشد را برانگیخته و خشم خود را از انکار تدوین حدیث در صدر اسلام توسط مستشرقین آشکار نموده اند .در حالى که انکار وقوع تدوین در صدر اسلام توسط مستشرقین زشتتر از کار مانعین از تدوین توسط افراد صدر اسلام نیست . ما در صدمه زدن به اسلام و نیرنگ زدن به آن فرقى میان انکار وقوع نوشتن حدیث در صدر اسلام با منع از تدوین و نوشتن حدیث در آن زمان نمى بینیم .هر دو امر در تحقیر حدیث وکوشش بر تشکیک در آن وسعى در ابطال برهانش مشترکند . بلکه با صراحت تمام مى گوییم : آن منع موجب این انکار گردیده است و اگر آن منع نمى بود تدوین به شکلى قوى و وسیع پدیدار مى شد به گونه اى که جایى براى این انکار پلید باقى نمى ماند .آیا نمى بینید وقتى مسلمین در قرن دوّم به بعد به صورت عمومى و رسمى نسبت به تدوین حدیث همّت نمودند و حدیث در جایگاه مناسب براى ایفاى نقش خود در شریعت و فرهنگ اسلامى قرار گرفت دشمنان اسلام پس از آن دیگر نتوانستند هیچ نیرنگى درباره اش بزنند ؟ اگر همین کوشش در راه حدیث از روز اوّل و در طى قرن اوّل ـ که آن را بهترین قرنها نامیدند ـ صرف مى شد و حدیث از چشمه هاى زلال و جوشانش گرفته مى شد و با همان صفا و بى آلایشاى که داشت ثبت مى شد هیچ کس نمى توانست نسبت به آن شک ایجاد کند و نسبت به انکار و مخالفت با آن گردنى برافرازد ویا این که به اعتبار آن صدمه وارد کند . این انکار چیزى جز یکى از آثار ناچیز آن منع نیست و دال بر میزان عظمت آن جرمى است که مانعین حدیث در حقّ اسلام و مصادر شریعت و تمامى فرهنگ اسلامى مرتکب شدند . ما پیامدهاى منع را این گونه دیدم :
۱ ـ منع از تدوین موجب شد میدانى براى حقّه بازان و دروغ گویان که اهل آراء و امیال فاسد بوده و حق ستیز مى باشند فراهم آید تا احادیث جعلى خویش را در این میدان قرار داده و آن را میان مردم منتشر سازند تا باطل خویش را ترویج دهند و علیه حق و اهل حق تحقّق بخشند . اگر احادیث از همان ابتداءتدوین شده بود ، اینان میدان براى چنین کار بسیار خطرناکى پیدا نمى کردند .
۲ ـ برخى از مغرضان براى اثبات باور نادرست و باطل خویش به عدم تدوین تکیه نموده و گفته اند که در حدیث اختلاف و آشفتگى پیش آمده و جایى براى اعتماد به متون آن باقى نمانده است چون راویان آن را فقط نقل به معنا کرده بودند نه نقل به لفظ . هدف آنان از این مطلب این است که حدیث را از حجّیّت ساقط نمایند .اگر حدیث (از ابتدا) تدوین شده بود اینان نیز میدانى براى پندار خویش نمى یافتند و هیچ یک از این امور خطرش کمتر از انکار تدوین حدیث توسّط مستشرقین یا انکارآنچه دال بر تدوین است و یا انکار صحیفه هایى که در خلال قرن اوّل نوشته شده است ، نیست .
۵ ـ دور ساختن اهل بیت علیهم السلام از صحنه
از مهمترین و بلکه از بدترین پیامدهایى که منع تدوین حدیث در پى داشت این بود که مانعین حدیث توانستند اهل بیت پیامبر علیهم السلام را از صحنه سیاست و از حقى که در خلافت و امامت و جانشینى پیامبر (ص)در رهبرى داشتند ، دورسازند و سپس امّت اسلام را از آنان دور انداختند به گونه اى که آنان علیهم السلام ناشناخته ماندند وجز عده اى اندک از مؤمنان کسى برترى و فضیلتشان را ندانست. در اینجا دو مطلب قابل ذکر است :
مطلب اوّل : دور ساختن اهل بیت پیامبر علیهم السلام از صحنه است
در فصل ششم از بخش دوّم ثابت کردیم که آن مصلحت اساسى که مانعین حدیث آن را در منع حدیث دنبال مى کردند پنهان ساختن احادیث رسول خدا (ص) مبنى بر فضائل على و اهل بیت ایشان علیهم السلام بود ، احادیثى که تصریح برامامت و خلافت بلافصل آنان پس از رسول خدا (ص) داشت .ما در اثبات این مطلب به احادیث رسیده و اخبار مورد قبول اهل سنّت که ازطُرق خودشان و در کتب آنان نقل شده است ، تکیه کردیم و این پس از آن بودکه بصورت مفصّل عدم عدم قابلیّت تمامى توجیهات منع را بیان داشته و گفتیم هیچ یک از آنها نمى تواند توجیه گر منع بوده و براى این کار صلاحیّت داشته باشد .این غرض سیاسى در منع آنگاه روشن مى شود که بدانیم رسول خدا (ص)امّت خویش را براى پس از خود بدون پیشوایى که امورشان را رهبرى نموده وامامى که آنها را هدایت کند ، رها نکرد و مى فرمود :هرکس بمیرد و امام نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است[۵] .چنان که حکمت همین اقتضاء را دارد که هر رئیس و سروَرى ، کسى را به عنوان جانشین خود براى مراقبت امور و اداره شهرها و اصلاح کارها و تدبیر مردم ، قرار دهد . چراکه هرکه اقدام به کارى مى کند ـ هرچند کوچک باشد ـ عرفاً و عقلاً حق ندارد آن کار را ـ هنگامى که قرار است خودش هرچند به مدت کوتاهى غایب باشد ـ بى نتیجه و بدون یک راهنما و یک کاردان رها کند ، تا چه رسد به پیامبر (ص) که حکیمترین ، عاقلترین ، راهنماترین و فهمیده ترینِ مردم است ؟! و شاخه هاى دین دائماً تر و تازه است[۶] .چگونه آنان را بدون امامى که به او اقتدا کنند و راهنمایى که بوسیله او هدایت شوند رها کند ؟ اخبار دال بر اینکه آن حضرت امامان پس از خود را تعیین نمود هم بطورعموم و هم بطور خصوص متواتر است .امّا اخبار عام مانند این فرمایش ایشان است که فرمود : «امامان از قریش هستند»[۷] .و امّا اخبار خاص بر دو نوع است :
۱ ـ اخبارى که در آنها اهل بیت علیهم السلام ذکر شده اند مانند حدیث ثقلین[۸] ، وحدیث سفینه و حدیث امان و دیگر احادیثى که دال بر امامت اهل بیت علیهم السلام است ، و على علیه السلام بزرگ اهل بیت و سرور و امام آنان است .
۲ ـ اخبارى که در آنها فقط على علیه السلام ذکر شده و تعیین کننده امامت ایشان است مانند این سخن رسول خدا (ص) که فرمود : تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى جز این که پس ازمن پیامبرى وجود ندارد .و فرمود :این وصى و جانشین من بر شماست .این را در یوم الدار فرمود .و فرمود : على از من است و من از على هستم ، و کسى از جانب من ابلاغ نمى کند مگر خودم یا على ، و او پس از من صاحب اختیار هرمؤمنى است .و فرمود :على با حق است و حق با على است .و فرمود :على با قرآن است و قرآن با على است .و فرمود :در میان شما کسى است که بخاطر تأویل قرآن مى جنگد چنان که من براى نزول آن جنگیدم ، و او همان کسى است که کفش وصله مى زند .این در حالى بود که على علیه السلام در آنجا کفش رسول خدا (ص) را وصله مى زد .و در خاتمه این سخن ایشان (ص) در غدیر خم در حجّة الوداع ، در حضورجمع زیادى از همراهان است که در حالى که على علیه السلام را بر روى دست بلند کرده بود فرمود :«مَن کنتُ مولاهُ فعلیٌّ مولاه»[۹] .هرکه من مولاى اویم پس على مولاى اوست . و این همان حدیث معروف غدیر است که آنرا بیش از یکصد تن از صحابه نقل کرده اند و تعداد راویان در طبقات بعد بیشتر شده است ، و این حدیث ازمتواترات قطعى و متن آن دلالتى روشن بر مقصود دارد . اگر فرصت داده مى شد که تمامى این احادیث یا برخى از آنها میان مسلمین منتشر گردد ناگزیر اکثر آنان ملتزم به امامت على علیه السلام مى شدند و آن جناب و اهلبیتش از حکومت و قدرت در طى ّ بیست و پنج سال دور نمى ماندند و بر آن منصبهاى ارجمند کسى مسلّط نمى شد و مدّعیش نمى گشت که حقّش نبود آن هم با براهینى واهى که بهترین چیزى که درباره اش مى توان گفت همین است که فلتهاى [۱۰] بود که خدا شرّ آن را حفظ نکرد از این که تمام تاریخ اسلام را بگیرد . اگراین احادیث توسّط خود صحابه نقل مى شد در دلها و عقلهاى مردم جایگاه نیرومندى را به خود اختصاص مى داد . این است که مى بینیم که منع حدیث تاسرحدّ حبس وتهدید و تبعید و اقامت اجبارى در مدینه و عدم خروج از آن ، کشیده شد و منع فقط به تدوین حدیث اختصاص نیافت بلکه از حدیث گفتن و حدیث نقل کردن نیز ممانعت شد یا این که جواز فقط براى نقل اندکى از احادیث و یا نقل احادیث مربوط به احکام مثل نماز ، روزه ، حج و واجبات و مستحبات صادر شد نه احادیث مربوط به فضائل (اهل بیت علیهم السلام) و احادیث ایّام رسول خدا (ص) .ما قبلاً تمامى این امور را در محلّ خودش در این کتاب روشن ساختیم . مى گوییم : نتیجه اى که بر تمامى این اعمال بار شد این بود که : على علیه السلام ازخلافت و حکومت به مدّت بیست و پنج سال دور شد .و آنچه دال بر این مطلب است این است که هنگامى که عوامل منع رو به کاستى نهاد و خس از عمر بن خطّاب سلطه (بر منع) ضعیف شد این احادیث یکى پس از دیگرى منتشر شد وحقیقت امر براى مردم آشکار شد ، و این کار با اقدام صحابه اى صورت گرفت که از قبل مخالف با اقدامات منع بودند . آنان حدیث رسول خدا (ص) را بدون درنگ و خوددارى منتشر ساختند .مردم ، مقام امام علیه السلام را شناخته و به آن جناب رجوع کردند و در میانشان تمامى صحابه معاصر با ایشان حضور داشتند به استثناء کسانى که با آن حضرت در دو جنگ جمل و صفّین کارزار نمودند و تعداد آنان از انگشتان دو دست تجاوز نمى کند [۱۱] .
مطلب دوّم : دور ساختن مسلمین از اهل بیت پیامبر علیهم السلام است
وقتى مسلمین اهل بیت علیهم السلام را آن طور که باید مى شناختند نشناختند و صحابه اى چون عمّار و دیگران که در کنار اهل بیت علیهم السلام و در دفاع از حقّ آنان تاسرحدّ شهادت ایستادگى کردند از دنیا رفتند و جمعى دیگر (از صحابه نیز)ترسیدند و کارشان رو به ضعف نهاد به گونه اى که براى آنان سخنى باقى نماندکه کسى گوش فرا دهد و حکومت مسلمین بدست کسانى افتاد که بویى از اسلام نبرده بودند و همه همّتشان سلطنت و حکومت و فرمانروایى بود ـ چنان که معاویه هنگامى که کوفه را گرفت در خطبه اى که در روز جمعه ایراد کرد باوقاحت و بى شرمى تمام گفت : «من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید و نه بخاطر این بود که حج کنید و زکات دهید … من فقط به این خاطر باشما جنگیدم که بر شما امیر شوم»[۱۲] و امثال او همچون عمرو بن عاص که جویاى حکومت و منصب بودند ـ وقتى کار مسلمین به اینجا کشید و به این حد رسیدندکه هیچ حقى را براى اهل بیت علیهم السلام نشناختند حتّى حقّ قرابت و خویشاوندى رسول خدا (ص) که اجر و پاداش رسالت آن حضرت بود را ندانستند ـ که خداوند متعال مى فرماید : « قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى »[۱۳] (بگواز شما درباره آن (رسالتم) مزدى نمى خواهم مگر دوستى خویشاوندانم) ـ براى اهل بیت علیهم السلام در نزد مسلمین حرمتى باقى نماند ، آنگاه قتل آنان و اسیر کردن زن وفرزند و غارت اموالشان براى آنان سهل گردید گویى آنان مسلمان نبودند و حال آن که پسران رسول اسلام و نوهها و آل و نسل و خویشاوند و بستگان آن حضرت بودند .آنان على علیه السلام را در محراب نماز کشتند و اهل شام که از قتل آن جناب شادمان بودند از مکان قتل آن حضرت تعجّب کردند چون معاویه در میان آنان چنین شایعه کرده بود که على علیه السلام نماز نمى خواند !این در حالى است که احادیث رسیده از پیامبر (ص)و اخبار مشهور گویاى این است که آن جناب اوّلین کسى است که با پیامبر (ص) نماز خواند[۱۴] . آنان به حسن علیه السلام نیزه مى زنند در حالى که آن جناب گُل رسول خداست .حسین علیه السلام را مى کشند در حالى که سرور جوانان اهل بهشت است . زنان وفرزندانش را در انظار مردم اسیر مى کنند در حالى که آنان آل محمّد علیهم السلام هستند .على علیه السلام را بر روى منبرها به مدّت شصت سال در خطبه هاى نماز جمعه دشنام مى دهند تا آن که عمر بن عبدالعزیز آن را برمى دارد و این دشنام را آنان «سنّت» نامیدند[۱۵] !تمامى این مصیبتها و دردها و شکنجهها و جرمها بر اهل بیت علیهم السلام جارى مى شود و مسلمین تماشا مى کنند و کسى یک کلمه حرف نمى زند مگر این که (بخاطر آن یک کلمه) کشته مى شود ، اعدام مى گردد ، تحقیر مى شود ، کتک مى خورد و تهدید مى شود !این در حالى است که هنوز از رحلت پیامبر (ص)نیم قرن یعنى پنجاه سال نگذشته است .آیا بازگشت به عقبها[۱۶] (جاهلیّت) بیش از این تصوّر مى شود ؟ تمام اینها در اثر منع از نوشتن و گفتن حدیث بود . اگر به نشر حدیث اجازه داده مى شد مسلمین فضل والا و مقام ارجمند وحرمت واجب و دوستى واجب آنان را بر مسلمانان مى دانستند . اگر این کار را مى کردند (حدیث را نشر مى دادند) هیچ یک از این تجاوزات و ستمها و قتلها جارى نمى شد و پدید نمى آمد . امّا این به منزله زوال خلافت از دست کسانى بود که بر تخت حکومت چهارزانو نشسته بودند . و آثار این جرم ـ یعنى دور ساختن مسلمین از اهلبیت علیهم السلام ـ به همین حد متوقف نشد بلکه کار مردم به جایى کشید که اهل بیت علیهم السلام را حتّى درباره فراگیرى دین از آنها کنار گذاشتند و به آنجا رسید که یکى از غیر عربهاشان بگوید :اهل بیت مذاهب و روشهایى خلاف قاعده و منحرفى رابدعت نهادند و فقهى را بنا نهادند که منحصر به فرد است (و فقط خودشان آن را قبول دارند) و آن را بر اساس مذهبشان بنیان نهاده اند[۱۷] .بنابراین آنها را ترک نموده و نشانه هاى دین را از کسى گرفتند که نه از نظر نَسَب ربطى به این دین داشت و نه از نظر سَبَب ! کسى بود که بر اعتقاد مرجئه بودو احکام را از کتاب و سنّت نگرفته بود بلکه تنها به رأى و قیاس تکیه داشت ، کسى بود که دربارهاش گفته اند :هیچ مولودى در اسلام به دنیا نیامد که از او زیانآورتر براى دین باشد[۱۸] .با اینکه این مطلب روشن بود ، باز هم مردم احکام دینشان را از اشخاصى مثل او گرفتند و امام ابو جعفر محمّد بن على باقر و امام جعفر بن محمّد صادق و سائر امامان اهل بیت علیهم السلام را رها کردند و گفتار آنان علیهم السلام را در بیان احکام فرو گذاشتند با این که گفتارشان از سرچشمه کتاب و آیات قرآن و سنّت شریف گرفته شده بود آن هم با قویترین و عالى ترین و شریفترین و پاکترین اِسناد که همان پدران بزرگوارشان تا جدّشان رسول خدا (ص) بود .امام صادق علیه السلام مى فرماید :«حدیث من حدیث پدر من است ، و حدیث پدرم حدیث پدربزرگ من است ، و حدیث پدر بزرگم حدیث پدر اوست ، و حدیث پدرش حدیث پدر اوست ، و حدیث پدرش حدیث رسول خدا ـ صلّى اللّه علیهم ـ است[۱۹] .(شاعر مى گوید :)دوست بدار مردمى را که سخن و حدیثشان این است جدّ ما از جبرئیل از خداوند بارى تعالى نقل مى کند این کجا و گفتار کسى که به رأى و قیاس تکیه مى کند و حدیث رسول خدا (ص) را رها مى کند کجا ؟! و این پیامد ، از بدترین و زیان آورترین پیامدهاى منع تدوین حدیث است ،چه آنکه : علماء متصدّین این آثار ـ که قبلاً ذکر شد ـ گشتند و از حدیث دفاع نموده و بدان اعتماد کردند و با احادیثى که داراى اختلاف بود مواجه شدند و آن را بر طبق قواعد مقرّر توجیه و تأویل نمودند . این پیامد در میان این امّت ادامه یافت و رواج پیدا کرد و هرچه زمان مى گذشت این اخبار در جانهایشان اثرى عمیقتر مى گذاشت و در عقلهایشان ریشه مى دوانید و تکان خوردنش دشوارتر مى گشت ، گویى حقیقتى بود تغییرناپذیر . بدتر و زشتتر از همه این که آنان متعرّض شیعه شدند که حامیان حق بودند و بر پیروى اهل بیت علیهم السلام استقامت مى کردند ، و آنان را در معرض قتل ، اسارت ، هتک حرمت ، ترور ، اتهام و اعدام قرار دادند .از سوى دیگر ، مؤمنان در مقابل همه اینها با استقامت و قدرت ایستادند چون ملتزم به خواست خدا و رسولش در نصّ بر اهل بیت علیهم السلام بودند که (در آن نصوص آمده است) امامان سروران ، هدایتگران ، پیشوایان ، والیان و حامیان (امّت) هستند . از این جهت عدهاى کشته شدند ، عدهاى مورد هتک حرمت قرار گرفتند ، عدهاى زندانى شدند ، عده اى شکنجه و عده اى تبعید شدند ، و عده اى به دار آویخته شدند . فقط در دوران حجاج ده ها نفر زجرکُش[۲۰] شدند .بجاى این که این مقاومتهاى آن دلاوران مورد نکوداشت و تشویق علمایى که مدعى شناخت اسلام و احکام هستند قرار گیرد و جایگاه آنان را در برابرستمکارانى که به جان مؤمنان تعدى مى کنند و آبروى مسلمین را مى برند ، یارى کنند ، بجاى این کار ، مى بینیم این قهرمانانِ نیکوکار از مکر و نیرنگ عالمان بدکردار و واعظان سلاطین و قاضیان دربارى که مدعى معرفت و کمال اند ، درامان نبوده اند ، بخصوص در علم رجال ، آنان هر فضیلتى از فضائل على علیه السلام را که در حدیث نبوى ثابت است ، انکار نموده و راوى آن را متهم ساخته ، و او را از طریق بدنام کردن و بدگویى ، مجازات کرده اند و این نبوده است مگر به خاطراین که وى راوى احادیث فضائل (على علیه السلام) بوده است .وقتى به آنان گفته مى شود : این فضائل ثابت شده است و تردیدى در آن نیست ، مى گویند : باشد ! (مهم نیست) عجیب است که آن مانعین حدیث در ابتداى امر ، جرأت نکردند فضائل ثابت در آن احادیث را انکار کنند و فقط به منع آن اقدام کردند و به همین کفایت نمودند که اجازه ندهند آن احادیث گفته شود و نقل شود یا نوشته و ثبت گردد . امّا اینان که بعداً آمدند دست به انکار اصل احادیث و ردّ آن و بدگویى از راویان آن و اتهام ایشان زده اند .این چیزى است که بخاطرش پیشانى علم (از شرم) خیس مى شود و روى تاریخ سیاه مى گردد .ما در صدد بحث درباره تمامى این قضایا نیستیم چراکه این کار مجال خاصى مى خواهد و کتب جرح و تعدیل جایگاه آن است ، و عالمان متخصص در این بحث ، به اندازه کافى درباره همه اینها سخن گفته اند[۲۱] .امّا آنچه را که نمى توان کتمان کرد این است که (بپرسیم) : امروز و در عصر حاضر ، موضع مسلمین در قبال اهل بیت علیهم السلام و فضائل و احادیث و شیعیان وعقاید و فقه آنان چیست ؟ آیا این براى شخص مسلمان عیب و ننگ نیست که خود را در این جهان به دین پیامبر ، محمّد (ص)منتسب کند امّا تاریخ اهل بیت پیامبرش را نداند و گذشته آنان ، مذهب آنان ، علوم آنان و معارفشان را مورد جستجو قرار ندهد ؟با تأسّف فراوان این درد وجود دارد !چراکه امروز در میان مسلمین کسانى وجود دارند که به اهل بیت علیهم السلام به همان دیده مى نگرند که به سایر مردمى که آمدند و زیستند و مردند مى نگرند ، یا این که آنان را همچون بزرگان و ساداتى مى بینند که در این عصر وجود داشته و رابطه نَسَبى با پیامبر (ص) دارند . امّا این چطور ممکن است ؟ در حالى که درباره ائمّه اهل بیت علیهم السلام هزاران هزار حدیث نبوى وجود دارد که ذکر آنان را بلند مى گرداند و دالّ بر فضل و برترى شان بوده و طاعت آنها را واجب مى سازد و از مخالفت و نافرمانى شان پرهیز مى دهد و تصریح به حقّ عظیم آنان در امر امامت دارد ؟ امروز حدیث ممنوع نیست و تدوین شده است و به برکت چاپ و نشر ،احادیث (همه جا) منتشر شده است ، و به لطف فرهنگ عمومى که مردم در قرن بیستم برخوردار شده اند استدلال به آن سهل و ممکن و روشن است ، پس عذرمسلمانى که شناخت حقیقت را رها کند چیست ؟مردم در جهان امروز دوست دارند نسبت به چیزهاى گوناگون شناخت و اطلاع پیدا کنند ، چرا مسلمان نسبت به اهل بیت پیامبرش چیزى نمى داند ؟ اگر مردم در قدیم به جهت منع از تدوین و نقل شفاهى حدیث و وجودستمکارانِ مانع ، معذور بودند امروز از آن عذر چیزى دیده نمى شود . و اگرجمعى از دعوتگران گمراه همان آوازهاى سابق را سر مى دهند و مدعى هستند که باید حدیث را به کنارى انداخت و به قرآن اکتفا نمود ، این دعوت یک دعوت اسلامى نیست و از جانب تمامى فرقه ها و مذاهب رایج امروز در میان مسلمین مردود بوده و علماء این عصر بدان گوش فرا نمى دهند و امروز مى دانند که این دعوت یک ضلالتى است که بدان وسیله مى خواهند به دین صدمه بزنند و میان سنّت و کتاب روشن الهى را فاصله بیندازند .از جمله اینان کسى است که پیوسته به سوى تعصّب نفرتانگیز دعوت مى کند و نمى خواهد این احادیث را بپذیرد ، و برهانش این است که فرجام این احادیث ، بطلان خلافت دو خلیفه اوّل است و ما چگونه دست از خلافت آن دوبرداریم با این که حقیقتى بوده که اتفاق افتاده است ؟وقتى به او مى گوییم : حق سزاوارتر است که پیوى شود ، و این احادیث صحیح بوده و از رسول خدا (ص) صادر شده و به روشنى و با تأکید دال بر امامت اهل بیت علیهم السلام و جانشینى شان براى رسول خدا (ص)است ، چرا از آنها روى مى گردانى ؟مى گوید : چرا پیشینیان از آنها روى گردانیدند ؟ در این هنگام عمق جُرمى که آن مانعین اوّل مرتکب شدند روشن مى شود که میان امّت و اهل بیت علیهم السلام فاصله انداختند . ما که به آن شریعت و روشى که در کتاب و سنّت آمده است ایمان داریم ،احادیث رسول خدا (ص) را که دالّ بر پیشوایى اهل بیت علیهم السلام در امر خلافت و شریعت است پیروى مى کنیم و بدان ملتزم هستیم و این احادیث تعداد فراوانى از احادیث صحیح را که دلالت بر امامت على علیه السلام و اهل بیت آن جناب ائمّه علیهم السلام دارد را تشکیل مى دهد . ما ملتزم به فقه آنان و به هرچه از جانب آنان و از طریق آنان به نقل از رسول خدا (ص)رسیده باشد هستیم ، و طریق آنان (به رسول خدا صلى الله علیه وآله) برترین و پاکترین و صحیحترین طرق است ، و آنان بهتر مى دانند که در خانه(ى نبوّت) چه خبر است .هیچ اثرى از کژگى آنان در رفتار و عمل و یا انحراف در عقیده یا فکر و یاخطا در قضاوت و حکم وجود ندارد .عمل کردن به آنچه آنان مى فرمایند احتیاط بیشتر در دنیا و دین است ؛ چرا که پیامبر (ص)فرمان به پیروى شان داده و از مخالفت آنها برحذر داشته است ، وگمراهى و هلاکت در رها کردن آنان ، و نجات و هدایت در پیروى ایشان است .پس چرا آنان را رها کنیم و غیر آنان را بگیریم ؟چرا این کار جرم و فسق و خروج از دین شمرده مى شود ؟ در حالى که روزگار تأکید مى ورزد و تاریخ پرده برمى دارد از این حقیقت که : شیعیان پیوسته ـ به برکت اتکالشان بر خداوند و التزامشان به قرآن و تکیهشان به سنّتى که حکّام آن را پوشانیدند و دیگران منع نمودند ، و به برکت پیروى شان از ائمّه علیهم السلام ـ دربرترین حالاتِ یک مسلمان مؤمن بوده اند .آنان داراى ایمان خالصى بوده اند که شرک ، الحاد ، جبر ، تفویض ، تشبیه ،تجسیم ، تعجیز[۲۲] و حلول با آن آمیخته نگردیده است .داراى عمل صالحى که خالص از ریاء و سُمعه[۲۳] و خودپسندى بوده است ، به سوى کعبه نماز مى گزارند و آن را مقدّس مى شمارند ، و ماه رمضان روزه مى گیرند ، و حجّ خانه خدا را بجاى مى آورند ، زکات اموالشان را مى دهند ، و درراه خدا جهاد مى کنند ، امر به معروف و نهى از منکر نموده و به واجبات عمل مى کنند و محرّمات را ترک مى نمایند ، شراب و حتّى نبیذ ، و زنا و ستم و همکارى با ستمکار را حرام مى شمارند و از یهود ، مسیحى ، زردشتى و هر غیر مسلمانى بیزارى مى جویند ، و از خون و خوک و هر ذبیحه اى که به نام خداوند ذبح نشده باشد خوددارى مى کنند .به اخلاق والا و برتر فرا مى خوانند ، و مزیّن به مکارم و زیبایى هاى شریعتند ،از اخلاق و کردار و عقاید ناپسند اجتناب مى ورزند و از آن نهى مى کنند .و درباره علم و معرفت (آنان باید گفت) : علمایى که با کوشش فراوان خود وتألیفات گرانقدرشان به اسلام و دین خدمت کردند و کتابخانه ها و حوزه ها و مدارس علمیه اصیل را بنیان نهادند از آنان هستند ، از جمله این مدارس مواردى است که تاریخ و قدمت آن به بیش از هزار سال مى رسد مانند حوزه نجف و قم .آنان تلاشهاى مستمر و خستگى ناپذیر در جلوگیرى از افکار و آراء ویرانگى داشته اند که عالمان نابکار چه از داخل کشورهاى اسلامى و چه از خارج ـ از سرزمینهاى کفر در شرق و غرب ـ پراکنده ساخته و ترویج مى دهند .جهادى جدّى و قاطع در مقاومت علیه ستم و ستمکاران دارند ، بخصوص علیه قواى کفّار استعمارگر ، مسیحیّت و صهیونیست ، و نظریّات کفرآمیز کمونیزم ، سوسیالیزم ، ناسیونالیسم ، لائیک و دیگر آراء مهاجم به کشورهاى اسلامى و نیز پیروان استعمارگران که به نام اسلام بر گرده امّت اسلام حکومت مى کنند . شیعیان در مبارزه با یهود صهیونیست ، غاصبان فلسطین دستى بر آتش دارند که آن را جز شخص کور بى بصیرت انکار نمى کند .شیعیان اهل بیت علیهم السلام همانان هستند که با اصرار به آنچه در احادیث از رسول خدا (ص) نقل شده است ملتزم مى باشند و اعتنایى به فرامین سلطنتى در نهى ازتدوین یا گفتن و یا نقل حدیث ندارند .موضع مسلمین نسبت به این واقعیّت حق چیست ؟همانا سانسور خبرى فریبنده و نظارت و مراقبت شدید نظامى و اتهامات پى در پى دولتى و شیّادى عالمان بدکردار و آزمندى هاى دنیوى و شهوتهاى حرام و تعصّبات فرقهاى و نژادپرستى هاى نفرت انگیز تماماً گرد آمده و بر سرش نزاع مى کنند و زمامداران اینها را براى سیطره بر عقلها و اندیشه هاى مردم و بازداشتن آنان از معارف الهى اى که حدیث به ارمغان آورده است بکار مى برند … پس نخست تدوین ونقل شفاهى حدیث را ممنوع ساختند و سپس روح و هدایت آن را منع نمودند !همچنین درباره آنچه در قرآن آمده است چنین کردند ، نخست تأویل و تطبیق آن را ممنوع ساختند و سپس نشر و تفسیرش را منع نمودند .و چون یکى از آنان سخن گوید مى گوید : « إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ »[۲۴] (ما پدران خود را بر راهو آیینى یافته ایم و ما از پى ایشان رهسپاریم) و حال آن که حق روشنتر از خورشید در نیمه روز است . پس خدا لعنت کند اوّلین ستمگرى که در حقّ آل محمّد ستم نمود و آخرین کسى که از او پیروى کند .
[۱] . یعنى وى با گفتن این مطلب در انتهاى کلامش « بنابراین آنان در کار جمع قرآن در تجمّع و اتفاق بودند امّا در الفاظحدیث …» چیزى را مسلّم دانسته که باید آن را ثابت کند و اصل مسأله است . م [۲] . تا آنجا که برخى از مدّعیان صاحب کتاب تکوین العقل العربى منع تدوین را از آغاز بعثت تا سال ۱۴۳ هجرى اساس این نظر مى داند که عقل عربى تصوّرات خود را از این عصر گرفته است که خالى از وجود رأى کسانى که اقدام به تدوین نموده اند نبوده است ، پس به ناچار آنان (که اقدام به تدوین کرده اند) در روایات چیزهایى را حذف نموده یا عقب و جلو کرده اند . (تکوین العقل العربى : ۶۴) . ین یعنى نففى این که مسلمان عرب در شکلگیرى عقلانیتش بر نصوص مقدّس و ثابت تکیه کرده باشد و (گوینده این سخن) این را بر گمان عدم تدوین حدیث تا دوره بعد قرار داده است . با اینکه اصول اندیشه اسلامى از قرآن و سنّت متواتر قطعى گرفته شده است نه سنّت ظنّى ! علاوه بر این که قضایاى اندیهش باید تکیه اش بر عقل ونظر باشد نه نص و خبر . بنابراین آنچه وى گفته است دال بر جهلِ او نسبت به اصول اندیشه اسلامى و مبانى آن است و هدف وى از مطرح نمودن این مطالب چیزى جز مسخرهبازى نیست . [۳] . دلائل التوثیق المبکّر : ۲۳۰ و۲۳۱ . [۴] . السنّة قبل التدوین : ۳۷۵ ـ ۳۸۱ ؛ منهج النقد : ۴۹ ؛ تاریخ التراث العربى سزگین ج۱ : مج۱ :۲۲۶ . [۵] . این حدیثى معروف است که آن را اهل سنّت و شیعه نقل کرده اند . در مصادر شیعى نگاه کنید به کتاب الامامة والتبصرة من الحیرة ابن بابویه : ۱۹۷ ح۵۰ و باب ۱۸ احادیث صفحات ۶۹ تا ۷۱ و تخریجات آن .امّا در مصادر اهل سنّت این حدیث را احمد در مسند ۴ : ۹۶ با لفظ «هرکه بدون امام بمیرد» آورده است . شیخ مهدى فقیه در کتاب «شناخت امام» که فارسى است مصادر این حدیث را گردآورى کرده است . [۶] . ظاهراً مراد مؤلّف ارجمند از این عبارت این است که در دین دائماً مسائلى پیش مى آید که باید براى حل آن و تعیین تکلیف به یک مرجع ذى صلاح و مورد اعتماد رجوع کرد و این طور نیست که امور و مسائل دین جامد و محدود و راکد باشد و در توالى عصرها فزونى نپذیرد . م [۷] . این حدیث را در فصل سوّمِ بخش اوّل تحت عنوان «اهل بیت چه کسانى هستند» از مصادرمتعدّد آوردیم . [۸] . متن این حدیث ومصادر آن را در فصل سوّم از بخش اوّل ذکر کردیم ، نگاه کنید به ابتداى فصل سوّم . [۹] . متن حدیث غدیر با سرعت نور حرکت مى کند و تمام دنیا را پر کرده است و هیچ کتاب معتبرى نزد مسلمین وجود ندارد جز این که این حدیث را در آن مى یابید ، و شیخ عبدالحسین احمد امینى کتاب «الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب» را به بحث درباره همین حدیث و تمامى جوانب آن اختصاص داده است ، مراجعه فرمایید. سیّد حامد حسین لکهنوى نیز یک جلد از کتاب «عبقات الانوار» را به سند و متن همین حدیث اختصاص داده است ، مراجعه نمایید . مجلّه ارزشمند و پر رونق «تراثنا» شماره ۲۱ خود را در سال ۱۴۱۰ به مناسبت یادواره عطرآگین چهاردهمین قرن غدیر ، به غدیر شریف اختصاص داده است ، و تعدادى از مباحث و مقالات تحقیقى ارزشمند را درباره غدیر از لحاظ عقیده ، تاریخ و پیشینه فرهنگى در بر دارد . [۱۰] . آن را عمر درباره بیعت ابوبکر گفت ، نگاه کنید : تاریخ طبرى ۳ : ۲۰۵ ، و ما مصادر آن را در فصل ششم در همین بخش در ذیل عنوان «احادیث خطرى براى حکومتاند» آوردیم .(فلته به معنى کار عجولانه و بدون تدبیر است و عمر درباره بیعت مردم با ابوبکر گفت : کانت بیعة أبی بکر فلتة وقى اللّه شرّها ؛ بیعت با ابوبکر کارى عجولانه و بى تدبیر بود که خدا شرّ آن را حفظ کرد . (م) [۱۱] . رجوع کنید به آنچه در مقدّمه کتاب «تسمیة من شهد مع علیّ علیه السلام حروبه» نوشتیم . [۱۲] . مقاتل الطالبیین : ۷۰ ؛ ارشاد المفید : ۱۹۱ ؛ شرح ابن ابى الحدید ۱۶ : ۴۶ . و در کتاب النصایح الکافیه : ۱۹۴ با لفظ دیگرى آمده است . [۱۳] . سوره شورى : ۲۳ . [۱۴] . نگاه کنید به تفسیر الحبرى با تحقیق ما ص۳۸۸ ـ ۳۹۷ . [۱۵] . نگاه کنید : النصایح الکافیه : ۸۱ ـ ۹۱ و به پاورقى شماره یک ص۲۲۶ همان کتاب نیز نگاه کنید . [۱۶] . ظاهراً مؤلّف ارجمند به آیه شریفه ذیل اشاره دارد : « وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ … » سوره آل عمران : ۱۴۴ و محمّد جز فرستاده اى که پیش از او هم پیامبرانى (آمده و گذشتند نیست ، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به عقبهایتان برمى گردید) . [۱۷] . مقدّمه ابن خلدون : ۴۴۶ . و نگاه کنید به : الفصول المهمّه سیّد شرف الدین . [۱۸] . رجوع کنید به : تاریخ بغداد ۱۳ : ۴۱۹ (یحیى بن سکن بصرى مى گوید : از حمّاد شنیدم که درباره ابو حنیفه چنین مى گفت . (م)) . [۱۹] . کافى کلینى ۱ : ۴۳ . و نگاه کنید به تحقیق ما « المصطلح الرجالى » : «أسند عنه» : ۱۳۹ . [۲۰] . ما عبارت «قُتِل … صَبْراً» را که در متن اصلى آمده است این گونه ترجمه کردیم . قتل صبر قتلى است که کسى را ببندند و آنقدر چیز بر او پرتاب کند و او را بزنند تا بمیرد . م [۲۱] . نگاه کنید : «العتب الجمیل على أهل الجرح والتعدیل» نوشته سیّد محمّد بن عقیل حضرمى ، و «فتح الملک» نوشته على سیّد غمارى مغربى ، و «المراجعات» سیّد شرف الدین . [۲۲] . نسبت دادن عجز به خداوند . م [۲۳] . ریاء آن است که انسان کارى را انجام دهد تا دیگران ببینند ، و سُمعه آن است که کارى را انجام دهد یا حرفى را بزند تا دیگران بشنوند در حالى که شایسته است آن کار فقط براى خدا باشد . م [۲۴] . سوره زخرف : ۲۳ .