یکى از متأخّرین ، از همین جا ، نقطه ضعفى را در خود حدیث قرار داده است و از خلال این مطلب بر متون حدیث یورش آورده و به اعتبار آن صدمه زده است .جزائرى در پایان گفتار پیشین مى گوید :زیرا در لفظ سنّت تعبّد در کار نیست ـ بر خلاف لفظ قرآن ـ بنابراین اگر معنا ضبط گردد آنچه مقصود نیست ضرر نمى رساند[۱] .اگر مراد از این سخن این باشد که لفظ حدیث ـ که رسول خدا (ص)فرموده است ـ مانند قرآن مقدّس نیست تا این که راوى ملزم به گفتن عین آن باشد و تکرارش واجب باشد بلکه مراد مدلول و معنا و مفاد آن است ، بنابراین اگر خود الفاظ و عبارات از دست رفت و تبدیل به عبارات دیگرى شد که دقیقاً همان معنارا مى رساند ، ضررى ندارد . این سخن صحیح و حق است و محدّثنا و فقهاء درباره اش اتفاق نظر دارند .امّا باید گفت
۱ ـ بر مثل چنین تصرّفى ، یعنى تصرّف در الفاظ حدیث و اداى آن با الفاظ دیگر با حفظ معنا ، کسى توانایى ندارد مگر این که بطور دقیق با معنا آشنا بوده ونسبت به تمامى خصوصیّات لغتى که در حدیث آمده است آگاه باشد و این یعنى این که راوى هیچ نکته بلاغى یا رمزى از رموز عربى یا علاقه اى مجازى یا کنایهاى ظریف را اگر در حدیث بود ، از دست ندهد و این کار جز از عهده «اوحدى » برنمى آید ، و یا از عهده کسى برمى آید که در محلهاى صدور حدیث و ر زمانهاى صدور و منازل و موقعیتهاى آن حضور داشته باشد و اسباب (صدور) حدیث و قرائن آن را بداند .
۲ ـ در میان احادیث مواردى وجود دارد که در لفظش تعبُّد وجود داردهمچون ادعیه و مناجات و اذکار خاصى که روایت شده است که علماء آن را ازجواز نقل به معنا استثناء کرده اند و بلکه تأکید بر لزوم محافظت بر الفاظ آن داشته اند[۲] .همچنین باید آن موارد خاص در حدیث که بر ترکیبهاى خاصى تکیه دارد همچون خطبه هایى که در مناسبتهاى حسّاس ایراد شده است یا سخنان شگفت انگیزى که در بر دارنده سجع و آهنگ معیّنى است ، استثناء شود ؛ زیرا به یقین باید گفت که راویان حدیث با توجّه به این که اهل لغت بوده و شیرینى الفاظ وارد شده در این احادیث را مى چشیده اند ، از این موارد چیزى را تغییر نداده اند .
۳ ـ اباحه این امر (نقل به معنا) فقط براى یک مدّت بسیار کوتاه بود ، امّا پس ازشیوع تدوین ، علماء این کار را جایز ندانستند ، بخصوص پس از تغییر زبانها ودور شدن مردم از مصادر اصلى لغت ، در آن هنگام این اجازه به افراد متأخّر از آن عصر داده نشد که حدیث را نقل به معنا کنند ، بلکه اقدام به این کار پس از عصر اوّل ، در حقیقت ، خروج از شرط اساسى براى جواز نقل به معنا بود که همان ضبط معنا بود ، چه آن که قرون متأخّر آن قدرت لغوى را نداشتند تا این کار برایشان جایز باشد .امّا اگر مراد از این سخن این باشد که راوى مقیّد به الفاظ حدیث نباشد و لفظ چیز مهمّى نیست و اینکار ممنوع نمى باشد،این سخن صحیح نیست بلکه ناقض شرط ضبط معناست ، چگونه کسى که در قید الفاظ نیست معنا را ضبط مى کند ؟ معنا ضبط نمى شود مگر وقتى که راوى ، لفظ را محقَّق نموده و نسبت به مراداز آن دقّت کند ، وقتى معنا را ضبط کرد آنگاه جایز است که از آن معنا با الفاظ دیگرى که مخالف با مراد حدیث نیست ، تعبیر کند . آنچه بر عنایت وافر آنان نسبت به الفاظ حدیث دلالت دارد این است که آنان متن حدیث را از بر مى کردند و بر این کار افتخار مى نمودند . گذشته از این، ما وقتى ندانیم که آیا حدیث با لفظ خودش نقل شده یا اینکه نقل به معنا شده است ، ملزم به همان الفاظى هستیم که رسیده است و ناگزیر باید مقیّد به تمامى حروفو اضافات و اجزاء و کلمات آن باشیم ، و این امرى متداول در میان فقهاست که بر همان الفاظ رسیده در حدیث تکیه مى کنند و احکام را برپایه آن استنباط مى نمایند .سپس باید گفت : نقل به معنا اگر براى کسانى که در آغاز بودند جایز بود بدین جهت بوده است که آنها معنا را ضبط کرده بودند و این به معنى جواز آن براى دیگران نیست مگر در جایى که یقین به ضبط معانى پیدا شود .
نقل حدیث به معنا ، ضرر ندارد
امّا غرض ورزان که مى خواهند از این ناحیه به حدیث صدمه وارد کنند ، کار را ترسناک جلوه مى دهند بگونه اى که انگار هر کسى جایز است حدیث را نقل به معنا کند ، آنگاه براى الفاظ حدیث هیچ گونه قداستى باقى نمى ماند . چطور چنین است در حالى که این کار مخالف با سیره تمامى مسلمین است که الفاظ رسیده در متون حدیث را تقدیس نموده و بزرگان نسبت به ضبط آن مى کوشند و قواعد مختلف ، استوار و محکمى براى ضبط و تحقیق و ثبت آن در کتابها قرار داده اند .عجیب است که در میان کسانى که در عصر ما نسبت به لغت عربى اهتمام دارند کسى را مى یابیم که اعتراف مى کند به این که منع از تدوین آثارى ننگین برلغت داشت :مصطفى صادق رافعى مى گوید :اگرتدوین در صدر اوّل (اسلام) شایع بود و براى آنان ممکن بودکه هرچه را از پیامبر (ص)مى شنوند ، الفاظ و عبارات و بیان آن جناب را تدوین کنند ، شأن لغت البته غیر این بود[۳] . لکن وى در گفتارش خود را به نادانى مى زند از این که این تبعات بر گردن مانعین از تدوین قرار مى گیرد . او مى کوشد تقصر را بر گردن کسانى گذارد که حدیث را نقل به معنا کردند .مى گوییم : نقل حدیث به معنا اثر بدى را در پى ندارد و من نمى دانم اینان این اشکها را براى چه مى ریزند ؟! آیا نقل حدیث به معنا به گونه اى شایع بود که همه احادیث را تحت پوشش داشت ؟ یا این که این کار ، امرى بود که علماء در هنگام ضرورت و با (رعایت) شرایط سختِ صحّت ، بدان ملتزم مى شدند و به عقیده من این نبود مگر در احادیث مربوط به احکام و اعمال و در این باره جز برخى احادیث ، قابل تصوّر نیست .اگر شما چشمى دارید ، احادیث دیگر را ببینید که اگر آنها نبود و قرآن نبود لغت هیچ شأنى نداشت که ذکر شود . سپس مى پرسیم : آیا جز این است که بسیارى از احادیث تدوین و ضبط شد و یادداشت و مکتوب گردید ؟ پس چرا درباره حدیث چنان صحبت مى کنید که گویى اصلاً نوشته نشده و تدوین نگردیده است ؟ از این است که بر این باوریم کسانى که بر این تار مى نوازند فقط مى خواهندهمه حدیث را بزنند .
لغزش محمود ابو ریّه
محمود ابو ریّه مصرى [۴] در کتابش (أضواء على السنّة المحمّدیّة) به تحریک این هیاهو پرداخته است[۵] و در بحث علّت تألیف کتابش مى گوید :آنچه موجب شگفتى ام شد این بود که من وقتى سخنى را از یکى از احمقهاى عرب مى خواندم از بلاغتش به هیجان مى آمدم و این همه گشاده دستى در فصاحت و شیوایى اش مرا تکان مى داد ، امّا وقتى بسیارى از گفتارى که به پیامبر (ص) منسوب بود را مى خواندم این فصاحت و شیوایى و آن هیجان را نداشت !من تعجّب مى کرد که چطور از آن حضرت این چنین سخنانى خالى از بلاغت و عارى از فصاحت صادر شده است ! در حالى که آن حضرت بلیغترین مردم عرب است[۶] .و مى گوید :تا آن که به این نتیجه رسیدم … که در تمامى کتب حدیث در میان احادیثى که آنها را صحیح یا حسن مى نامند حدیثى نرسیده است که از جهت حقیقت لفظ و استحکام در ترکیب همان باشد که رسول خدا (ص) فرموده است[۷] !
بلاغت در کلام رسول خدا (ص) قابل انکار نیست
مى گویم : شکّى نیست که کلام رسول خدا (ص) بر روند کلام معمول مردم است و در آن هیچ غرض بلاغى و یا صنعت و فنّ سخنورى اعمال نشده است .همچنین شکّى نیست در این که اشخاص بلیغ ، تمامى گفتارشان مالامال از بلاغت نیست ، شعرا نیز تمامى سخنانشان شعر و داراى وزن و قافیه نیست ،حتّى یک شاعر واحد تمامى اشعارش از جهت قوّت و نیکویى در یک سطح نیست .اشخاص بلیغ توانمندى خویش را فقط در مناسبت هاى خاصّى بروز مى دهند و شعراء خود را براى همایشها آماده مى ساختند و براى آن مراسم ،قصیده مى سرودند و هریک از آنان بهترین شعرى را که در توان داشت پیش مى آورد وبا آن اشعار در همایشها و بازارها به رقابت مى پرداختند ، و این چیزى است که براى کسانى که سروده هاى قوى آنان را دنبال مى کنند و نسبت به تاریخ ادبیات در دوران جاهلیّت آشنایى دارد ، روشن است .پیامبر (ص)فقط به عنوان مربّى و معلّم مردم آمد و اهتمام آن حضرت صرفاً بر فنون و صنایع کلام نبود بلکه آن جناب با زبان قوم خود سخن مى گفت تااحکام را به آنان ابلاغ فرماید .امّا آن حضرت (ص)وقتى مى خواست سخنى را جاودانه سازد بلاغت از همه جهاتش شکوفا مى شد و فصاحت پیش رویش روان مى گشت ، و سخنش بر دلها چنگ مى انداخت ، چراکه نه ؟ در جایى که به آن حضرت جوامع سخن و فصل خطاب داده شده است ؟سخنانى که در بلاغت در عالى ترین جایگاه باشد ، و در فصاحت وخوشبیانى در بلندترین مراتب باشد در گفتار آن حضرت کم نیست ، بلکه سخنان بلیغ و شگفت انگیز از آن حضرت در کتب بزرگان و دیوانهاى مسلمین ـ چه در تألیفات شیعه و چه اهل سنّت ـ بسیار بسیار فراوان است ، و در سخنان آن جناب گفتارى است که حتّى براى غیر مؤمنان دلانگیز است تا چه رسد به مؤمنان ! و قلب ستمکاران متواضع مى گردد تا چه رسد به متّقین ! و جان افراد احمق به هیجان مى آید تا چه رسد به انسانهاى شریف ! نمونه هایى از سخنان بلیغ آن حضرت را سیّد رضى در کتاب «المجازات النبویّه» و قاضى قضاعى در کتاب «شهاب الأخبار» گرد آوردهاند و هزاران مورد از همین قبیل را سیوطى در کتاب «الجامع الصغیر» جمع آورى نموده است . بگذریم از صدها نامه و خطبه و کلمات قصار حکیمانه که هریک نمونه اى جالب از بلاغت ناب آن حضرت است ، و خواننده اگر داراى ذوق سلیم باشد به برخى از اسرار کلام آن حضرت (ص) و چشم اندازهاى دور ایشان در سخن پى مى برد . شارحین حدیث ، برخى از انواع زیبایى هاى کلام ایشان را در بدیع و نکته هاى بلاغى موجود در آن را کشف نموده اند .با این حال ، ابو ریّه چطور چنین حرف پوچى را زده است ؟! ابو ریّه چگونه منکر این است که در میان روایات حدیثى باشد [ و مرادش یک حدیث واحد است ] که بر حقیقت لفظ آن حضرت آمده باشد ؟!این جفاست که انسان از یک کلام واحد که افراد احمق گفته اند به هیجان آید و از این هزاران سخن که انسانهاى شریف را به هیجان مى آورد ، تکان نخورد . بنابراین نقص از جانب روایات و سخنان نقل شده از پیامبر(ص) نیست بلکه نقص از ذوق ، احساس و بصیرت ابو ریّه است ، بصیرتى که با سخنان احمقانه به وجد آمده اشباع مى شود و در وجودش جایى براى سخن برترین خلایق باقى نمى ماند .« فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور »[۸] .(چه بسا) چشمها نابینا نمى شود بلکه دلهایى که در سینه هاست کور مى گردد . و ابو ریّه در این ادعاى باطل خویش بر دو پایه سست تکیه کرده است که عبارتند از :
۱ ـ مسأله نقل حدیث به معنامى گوید :
احادیثى که به نقل از رسول خدا (ص) به آنان رسیده است نقل به معنا شده است چه آن که نتوانستند آن را به همان شکل حقیقیش بیاورند و این بخاطر فراموشى راویان یا گذشت زمان بر حدیث بود و پس از آن بود که حافظه هر راوى از ضبط الفاظ آن حضرت ناتوان شد چون آنان در ابتداى امر اهتمام بر تدوین حدیث نکردند[۹] . و مى گوید :هنگامى که برخى از صحابه چنین دیدند که احادیث پیامبر (ص)رابراى مردم بگویند و این در مناسبتهایى بود که گفتن حدیث را اقتضاء مى کرد امّا سالیانى دراز از هنگام شنیدن آن احادیث گذشته بود و دیدند نمى توانند حدیث را بر طبق اصل لفظش آن چنان که پیامبر فرموده بود ، بگویند ، به خود این اجازه را دادند که آن را بر طبق معنایش بگویند .سپس این کار به تمامى راویان پس از صحابه نیز سرایت کرد وبعدى ها از قبلى ها حدیث نقل به معنا شده رسول خدا (ص) را مى گرفتند و هریک آن را در حدّى که به خاطر سپرده بود به دیگرى منتقل مى نمود و ناگزیر نقل حدیث به معنا ضررى بزرگ براى دین و لغت و ادب بود[۱۰] .مى گویم : این مرد از هواى خویش پیروى مى کند و سخنانش را بر حسب رأى خود مى بافد (چراکه
۱ ـ او تصوّر مى کند که برخى از اصحاب خواسته اند براى مردم حدیث بگویند ، گویى تمامى صحابه امر نقل حدیث را ـ چه کم و چه زیاد ـ بر عهده نداشته اند !گرچه افراد نادرى از میان آنان چیزى نقل نکرده و خود را از این خیر بزرگ محروم ساخته و در اداى امر تبلیغ احکامى که از طریق حدیث شنیدند و بر آنان واجب بود ، کوتاهى کردند .لکن وى کسانى را که از اصحاب نقل کردهاند ذکر نموده مى گوید : سپس این کار به تمامى راویان پس از صحابه نیز سرایت کرد !من نمى دانم به جز پیمانه هواى نفس ، این تخمین ها را از کجا آورده است که گاه براى همه (راویان) و گاه براى برخى از آنان است !
۲ ـ او درباره نقل به معنا چنین تصوّر دارد که این کارى مباح در تمامى طبقات راویان و جایز براى هر راوى بوده است . طبقه اوّل راویان که همان صحابه بوده اند نقل به معنا کرده اند یعنى الفاظ حدیث را از پیش خود گفته و ملتزم به الفاظ رسول خدا (ص) نبوده اند و تابعین نیز به همین گونه ، ملتزم به الفاظ صحابه نبوده اند و همچنین راویان پس از آنها !براى هر راوى جایز بوده است که الفاظ را از پیش خود بگوید و ملتزم به الفاظى که از نفر قبلى شنیده است نباشد .این جهل محض نسبت به قوانین حدیث گفتن و شرایط نقل به معنا و چارچوب آن است و نادانى نسبت به شرایطى است که محدّثان بر آن پایبندند یعنى کمال محافظت بر الفاظ شنیده شده ، خوانده شده یا نوشته شده و صرف نهایت کوشش در این باره ، این کار از تلاش محدّثان بزرگ پیداست .
۳ ـ ما اگر به ظاهر سخن وى ملتزم شویم ، (مى پرسیم) در جایى که برخى از صحابه حدیث را براى مردم نقل به معنا مى کرده اند و برخى دیگر حدیث را با لفظ خودش نقل مى کرده اند پس چرا کسانى که پس از آنان آمدند همگى نقل به معنا کرده اند ؟ در حالى که این احتمال وجود دارد که در میان کسانى که بعد از صحابه آمده اند برخى از دسته اوّل نقل به معنا کرده باشند و برخى نیز از دسته دیگر نقل به لفظ ، و به همین ترتیب !
۴ ـ سخن وى مبتنى بر این است که «نقل حدیث پس از گذشت سالیانى طولانى از هنگام شنیدن آن صورت گرفته است» در حالى که این فقط در حدّ یک احتمال است و همین که بگوییم این گونه نبوده است آن را مردود مى سازد .ظاهراً صحابه خودشان پس از آن که از پیامبر (ص) چیزى مى شنیدند آن را دائماً نقل مى کردند و مردم پس از آنان نیز دائماً احکام دینشان را از صحابه مى گرفتندو از آنان از احادیث پیامبر (ص) مى پرسیدند .آیا همین کافى نیست براى این که چیزى از الفاظ رسول خدا (ص) را که شنیده بودند فراموش نکنند ؟
۵ ـ وى تصوّر مى کند که نقل به معنا یک کار فراگیر و رایجى بوده است که صحابه پس از ناتوانى حافظه به آن روى آورده اند . در حالى که نقل به معنا درابتداى امر کارى بود که مورد اعتنا نبود و درباره آن از خود صحابه پرسیده اند و راویان به خاطر تغییر الفاظ به آنان اعتراض کرده اند که خود دال براجتناب از این کار است و از ائمّه علیهم السلام نیز در این باره سؤال شده است .علماء امّت به این کار با قرار دادن شرایطى سخت ، روى آورده اند که مهمترین آن شرایط این است که راوى معناى حدیث را برساند و ما قبلاً در پاسخ به جزائرى متذکّر شدیم که این کار به آسانى از عهده هر کسى ساخته نیست چه آن که رسانیدن معنا مبتنى بر وقوف کامل بر اسرار زبان عربى و خصوصیّات آن وسایر ابعاد سخن از قرائنى است که سخن را در بر گرفته است .همان شرط ـ یعنى «معنا را رسانیدن» ـ دال بر این است که جواز آن تنها براى آن مواردى است که در حدیث ، فقط معنا قصد شده است بى آن که براى خصوصِ الفاظ حدیث مزیّتى باشد ویا این که دخالتى در مراد داشته باشد .معلوم است که کلماتى که به جهت بلاغى ذکر مى شود و کلماتى که محتوى مرجع معیّنى است و در الفاظش هدف معیّنى دنبال مى شود ، جایز نیست که راوى آن را تغییردهدچون آثار آن الفاظِ مخصوص ، با این کار از بین مى رود .
۲ ـ اساس دوّمى که ابو ریّه ادّعاى باطلش را بر آن بنا نهاده است عدم تدوین حدیث و نوشتن آن است . وى در انتهاى سخنش که قبلاً از او نقل شد مى گوید : آنان در ابتداى امر اهتمام به تدوین آن نکردند .و مى گوید :اوّلین چیزى که براى من از میان این حقایق روشن شد این بود که پیامبر صلوات اللّه علیه هنگامى که حدیث مى گفت کاتبانى را براى حدیثش قرار نداد تا آن را بنویسند ـ آنگونه که براى قرآن حکیم قرار داد ـ و حدیث را رها کرد بدون هیچ قیدى به ذهن شنوندگان مى رفت و حافظه بخاطر چیرگى اش … نقصهایى را بخاطر سهو ،وهم ، غلط و یا فراموشى به آن وارد مى ساخت ، و به این جهت نظم الفاظ آن از هم پاشید و سیاق معانیش از هم گسست و آن حضرت صلوات اللّه علیه کار را فقط به همین حال رها نکرد بلکه از نوشتن حدیث نیز نهى فرمود ـ در حدیثى که مسلم آورده است ـ«از من چیزى بجز قرآن ننویسید …» و اصحاب آن حضرت به این نهى لبّیک گفته و به نقل از آن حضرت چیزى جز قرآن ننوشتند وکار به همین جا نیز ختم نشد بلکه ثابت شده است که آنان ازحدیث گفتن بیزار بودند و مرد را از این کار باز مى داشتند و سخت مى گرفتند و براى آنان حدیثى گفته نمى شد [۱۱] .و مى گوید :دلایل نقلى معتبر و تواتر عملى ثابت و صحیح بطور وافر وجود دارد بر این که حدیث رسول خدا صلوات اللّه علیه در زمان حیاتش ـ آن طور که قرآن نوشته مى شد ـ نوشته نمى شد و حدیث کاتبانى نداشت که به محض شنیدنش و به هنگام تلفّظش آن را بنویسند . احادیث صحیح و آثار ثابتى وارد شده است که همگى از نوشتن حدیث آن حضرت (ص)نهى مى کنند[۱۲] . سپس برخى از آن احادیث را ذکر مى کند .آنچه ر پاسخ او باید گفت این است که :
اوّلاً : وى حرمت تدوین را اظهار داشته و بر آن تأکید مى ورزد زیرا اخبار وتواتر عملى صحابه را که به نهى پیامبر (ص)لبّیک گفته و از نوشتن پرهیز داشتند تا مبادا پاى در محلّ نهى گذارند ، تصدیق مى کند . لکن این نظر باطلى را که مدّعى است بر پایه عدم تدوین حدیث بنا نهاده است و این که حیث با لفظ خودش نقل نشده بلکه نقل به معنا گردیده است و لذا حجیّت ندارد . این یک تناقض آشکارى است که وى از یک طرف حرمت تدوین را اثبات مکند و از طرف دیگر براى این ادّعاى باطلش نعره مى کشد و ضجّه مى زند و بطور صریح به این تناقض است آنجا که مى گوید : همانا تأخیر در نوشتن حدیث ضررى بزرگ در پى داشت [۱۳] .به او مى گوییم : وقتى تدوین حرام بوده است چون پیامبر (ص)از آن نهى فرموده است و صحابه هم به آن نهى لبّیک گفته اند و طبقات بعد نیز به دلیل اشتراک در تمامى احکام به همین روش بوداند ، ضرر حاصل از عدم تدوین و تأخیر در نوشتن بر گردن چه کسى مى افتد ؟!آیا او مى خواهد با این سخن بر پیامبر (ص)اعتراض کند که چرا از نوشتن نهى کرد ؟ پناه بر خدا ! یا این که مى خواهد بر صحابه که به نهى رسول خدا (ص) لبّیک گفتند و از مخالفت با نهى آن جناب اجتناب کردند اعتراض کند ؟ یا این که با این حرف مى خواهد خشم خود را بر سر حقیقتى بریزد که برایش روشن شده است ؟ حقیقتى که اگر بدان پایبند شود ادّعاى نادرستش را باطل مى سازد .لکن به او مى گوییم : تدوین از آغاز اسلام حتّى در حدّ یک لحظه به تأخیر نیفتاد آنجا که قریش مشرک در مقابل پیامبر و رسالت او قرار گرفت و درخصوص حدیث آن جناب ممانعت مى نمود کوشیدند تا عبداللّه بن عمرو بن العاص را از نوشتن حدیث منع کنند امّا پیامبر (ص) او را به نوشتن هرچه از دهان شریفش خارج شود امر فرمود[۱۴] . بلکه تدوین در عصر آن حضرت (ص) گاه بااملاء ایشان وگاه با نظارت آن حضرت و گاه با فرمانش و گاه با ترغیبش کاملاً رایج و برپا بود .حتّى در عهد خلافت ، در زمان مانعین جدیدى از قریش که (به ظاهر) تسلیم شده بودند (امر تدوین برپا بود) به گونهاى که صحابه امین در دین و حاملان با تقواى شریعت از تبلیغ شفاهى و مکتوب دین ، با وجود این که در معرض فشارها و تهدیدها قرار گرفتند ـ باز نماندند .همچنین تابعین بزرگوار که در طول قرن اوّل ـ حتّى در دوره جواز رسمى تدوین در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ـ با سختى ها مواجه بودند .
ثانیاً : آنچه پرده برمى دارد از این که وى در تحقیق و بررسى خویش سالم نیست و بر خلاف چیزى است که علماء باید باشند این است که او وقتى سخن از تدوین و نهى از آن در شرع مى گوید ، حتّى در حدّ یک اشاره ، ادلّه اباحه تدوین و روایات فراوان دالّ بر آن را که در میانشان اسناد صحیح نیز فراوان است، متذکّر نمى شود و فقط به ذکر روایات منع و اخبار مانعین اکتفا مى کند . آیا امانت ، تحقیق و بحث علمى که وى مدّعى آن است و بدان فرا مى خواندچنین اجازهاى را به او مى دهد ؟! به او مى گوئیم : اهتمام پیامبر (ص) به حدیث شریف و ترغیب بر تبلیغ و نشر واداى آن به گونه اى است که انکارپذیر نیست و اخبار دال بر عنایت وافر آن حضرت و آل آن جناب که ائمّه علیهم السلام مى باشند و صحابه مخلص ، نسبت به حدیث امرى است که همچون خورشید در وسط روز آشکار است به طورى که حدیث در نزد تمامى مسلمین به عنوان دوّمین ستون این دین درآمد . بخصوص نوشتن و تدوین حدیث که امر به نوشتن آن با مطلقِ امر به نوشتن ، مخالفت ندارد و ما در بخش اوّل این کتاب دلایلى را براى آن ذکر کردیم .
ثالثاً : این که گفت اخبار صحیح دال بر نهى وجود دارد ، باطل محض است چه آن که ما در فصل اوّل در بخش دوّم اثبات کردیم که در باب نهى از تدوین هیچ خبر صحیحى بجز روایت ابو سعید خُدرى ـ که مسلم آن را آورده است ـ وجود ندارد و اثبات کردیم که امر آن یک خبر نیز مردّد است بین این که به نقل ازپیامبر (ص)است یا این که به خود ابو سعید بازمى گردد .و گفتیم : این چنین خبرى ـ حتّى اگر صحیح هم نامیده شود ـ از جهت حجیّت نمى تواند در مقابل اخبارى که داراى اسناد صحیح و دلالت روشن بر مقصود است ، قرار گیرد ، امّا سایر روایات نهى از تدوین ، جملگى از نظر سند ضعیف مى باشند که قبلاً به طور مفصّل ذکر آن گذشت .امّا این سخنش که گفت : «اصحاب پیامبر (ص) به این نهى لبّیک گفتند» نیز باطل است ، زیرا چنان که قبلاً ثابت کردیم که در این باره نهیى که از جانب پیامبر (ص)ثابت شده باشد اصلاً وجود ندارد ، پس چگونه صحابه نسبت به نهى ملتزم شدند ؟ما قبلاً اثبات کردیم که صحابه کاتب ، از آغاز دوره رسالت و تحت سمع و نظر رسول خدا (ص)تا پس از وفات آن جناب ، اقدام به تدوین مى کردند و با وجود مخالفت حکومتها با آنان ، دست از تدوین برنداشتند همچنان که دست از حدیث گفتن برنداشتند و در آنجا اسامى صحابهاى که نوشتند و اسامى کتب آنانرا ذکر کردیم .با این حال چگونه ابو ریّه چنین ادّعاى عریض و طویل و باطلى مى کند ؟ برخى کوشیده اند نوشتن برخى اصحاب را دلیل قرار دهند بر این که حدیث با عین لفظ خودش وارد شده است .محمّد عجاج الخطیب مى گوید :به نظر من این که برخى از صحابه حدیث را پیش روى پیامبر اکرم (ص) مى نوشته اند این ایده را تقویت مى کند که بسیارى از روایات صحابه و تابعین به لفظ رسول خدا (ص)بوده است . و آنان حلقه هایى را تشکیل مى دادند و در آن احادیثى را که از آن حضرت صلوات اللّه علیه وآله شنیده بودند متذکّر مى شدند[۱۵] . مى گویم : این حرف خوبى است وبا اجمالى که دارد صحیح و نیکوست جزاین که نوشتن یک عده و بخاطر آوردن عده اى دیگر براى حکم کردن به این که اغلب احادیث پیامبر (ص)با عین لفظ آنحضرت آمده است کافى نیست . وقتى اصل در حکم تدوین حرمت بوده باشد ، وقتى گفتن حدیث و نقل آن ممنوع بوده باشد ، وقتى در طى قرن اوّل حدیث گفتن و حدیث نوشتن به صورت رسمى از جانب خلفاء و حکّام و فرمانروایان ـ که سرآغازشان ابوبکر و عمر است ـ تا زمان عمر دوّم (عمر بن عبدالعزیز) ممنوع بوده باشد ، وقتى این مطلب تمام باشد ، روشن است که نمى توان ضبط حدیث را با همان لفظى که رسول خدا (ص)فرموده است ، مدعى شد !به عبارت دیگر : شما تا وقتى نسبت به فرامین منع حکومتى مطیع بوده و با قافله مانعین حرکت کنید و سختگیرى آنان را در منع از حدیث گفتن و حدیث نوشتن در طى ّ قرن اوّل توجیه کنید ، حدیث پیوسته با چنین ادّعاهاى تهى ویران بوده و در معرض تشکیک است . چنان که صاحب المنار مقاله اى را منتشر کرده است تحت عنوان «الإسلام هو القرآن وحده» (اسلام فقط قرآن است) و در این باره به منع حدیث تکیه نموده و مى گوید :اگر حدیث بخاطر فرمان پیامبر (ص) به نوشتنش و بخاطر عمل صحابه و تابعین نسبت به جمع و تدوینش ، حجّت مى بود بازى وتبدیل و تغییر و خطا و فراموشى در آن راه نمى یافت و قطع یقین جز از طریق نوشتن آن حاصل نمى شود[۱۶] . ما اگر بخواهیم حدیث و متون اصیل آن را از هر گونه تشکیک یا تزلزل و یا تحریف مبرّا سازمین راهحل صحیح این است که ملتزم به همان چیزى شویم که ادلّه چهارگانه اى که در بخش اوّل اقامه کردیم ـ یعنى عرف مورد قبول شرع ، سنّت نبوى با همه اقسام آن [۱۷] ، اجماع اهل بیت پیامبر علیهم السلام و سیره مسلمین اعم از اصحاب و پیروان و پس از آنان متأخّرین ـ دال بر آن است و این ادلّه دال بر جواز تدوین و ضرورت آن از آغاز طلوع روشن رسالت اسلام بوده و دال بر اباحه گفتن حدیث و نقل آن و بلکه وجوب آن مى باشد و این چیزى است که ما شیعه امامیه در سایه ادله قوى ملتزم به آن مى باشیم .
[۱] . توجیه النظر : ۲۹۸ . (ظاهراً مراد از «آنچه مقصود نیست» گفتن لفظى است که متفاوت با لفظ مقصود در حدیث است (م)) . [۲] . رجوع کنید به تحقیق ما تحت عنوان «من أدب الدعاء فی الإسلام» که در فصلنامه تراثنا ـ شماره۱۴ ـ منتشر شد . [۳] . اعجاز القرآن : ۴۲۲ . [۴] . باید توجّه داشت که ابو ریّه از شاگردان رافعى بود و نامه هایى براى او نوشته است که چاپ گردید . [۵] . این کتاب خالى از ذکر برخى حقایق نیست امّا هدف اساسى از تألیف آن همان است که به نقل از آن گفتیم و این خطرش در ارتباط با اصل و کیان حدیث پوشیده نیست . [۶] . أضواء على السنّة : ۱۹ . [۷] . همان ، ص۲۰ . [۸] . سوره حج : ۴۶ . [۹] . أضواء على السنّة : ۲۱ . [۱۰] . همان ، ص۲۱ . [۱۱] . أضواء على السنّة : ۲۰ و۲۱ . و نگاه کنید : دفاع عن السنّة : ۲۰۲ . [۱۲] . أضواء على السنّة : ۴۶ . و نگاه کنید : حجیّة السنّة که آن را نقل به معنا نموده وبه تفصیل پاسخ آن را در صفحات ۳۹۲ تا ۳۹۸ و بعد از آن داده است امّا به پاسخ صحیحش بجز در صفحه ۴۳۰ اشاره نکرده است . نگاه کنید به مواضعى که در این کتاب متعرّض دیگر گفتار وى شده ایم . ۱۳] . أضواء على السنّة : ۲۳ . [۱۴] . اشاره است به حدیثى که قبلاً در همین کتاب گذشت و خلاصه اش این است که عبداللّه بن عمرو بن عاص هرچه از پیامبر (ص) مى شنید مى نوشت تا از بر کند و قریش او را از این کار نهى کرده و گفتند : او بشرى بیش نیست که در هنگام خشنودى و خشم سخن مى گوید . عبداللّه از پیامبر (ص)در این باره پرسید و آنحضرت وى را به نوشتن حدیث امر نموده و با اشاره به دهان خویش فرمود : سوگند به آنکه جانم در دست اوست جز حق از آن خارج نمى شود . م [۱۵] . السنّة قبل التدوین : ۱۳۵ . [۱۶] . مجله المنار رشید رضا با واسطه دراسات حول القرآن والسنّة (دکتر شعبان) : ۱۷۱ و۱۷۲ . [۱۷] . یعنى سنّت قولى ، فعلى و تقریرى . م