آنچه غیر ممکن است این است که معیّن شود احادیثى که در اثر عملیّات منع پنهان شد چگونه احادیثى بوده است ، جز این که ـ با توجّه به اخبار رسیده به دست ما و آنچه پیشتر ذکر کردیم ، با اعتماد به مصادر آنها ـ مى توان جزم یافت به این که بخشى از احادیثى که پنهان شد چگونه احادیثى بوده است . اجمالاً به موارد ذیل اشاره مى کنیم :
۱ ـ نابود ساختن آن صحیفه اى که در آن فضل اهل بیت علیهم السلام آمده است .
۲ ـ سخن معاویه به کارگزارانش : امانم را از کسى که چیزى در فضل على وخاندانش بگوید برداشتم .
۳ ـ سخن دارمى که گفت : آنچه ممنوع شد فقط احادیثى بود که مربوط به ایّام رسول خدا (ص) بود نه مستحبّات و واجبات .و آن امورى که قبلاً به تفصیل ذکر کردیم[۱] و گفتیم : این مطلب دال بر این است که هدف از منع فقط عدم انتشار احادیثى بوده است که مربوط به خلافت على (ع) بوده است ، احادیثى که با سلطنت وقت معارض بوده و اساس خلافت حُکّام را ویران مى ساخته است .
۴ ـ علاوه بر این محتواى یکى از دو ظرفى که ابوهریره از میان احادیثش نشر نداد را نیز مى افزایم . آنان بیان داشتند آن مواردى که وى در دست داشت ومنتشر نساخت مربوط به احکام و آداب نبود و از مواردى نبود که اصلى از اصول دین بر آن استوار باشد بلکه مربوط به برخى مردمان بزرگوار و محترم آن زمان و یا مربوط به برخى مسائل است که در میان امّت فتنه هایى را ایجاد مى کند[۲] .در نزد علماء حدیث روشن است که مراد از کلمه «فتنه ها» آن چیزى است که در ارتباط با امر خلافت و خصومتها و غلبه جویى و جنگ و دیگر مواردى است که حول و حوش آن است پیش از آنکه حکومت ظلم مستقر گردد .وقتى از خلال شرح حال ابوهریره و سیره وى دانستیم که او به معاویه و حزب او گروید[۳] و همراه با حکومت وقت بود ، روشن مى شود آن احادیثى را که نشر نداد مواردى بوده که در ارتباط با فضل على (ع) و خاندان آن جناب بوده است و این همان چیزى است که سلطه حاکم با تمام قوایش مى کوشیده است تدوین و نقل شفاهى آن را پنهان داشته و منع نماید .
همچنین مى توانیم نوعى دیگر از احادیثى که پنهان شد را بشناسیم :
و آن احادیثى است که على (ع) فرموده است ، چه آن که اصحاب امام (ع) و شاگردان آن جناب که از ایشان فرامى گرفتند پس از به قدرت رسیدن معاویه رمانیده و پراکنده شدند و تحت پیگرد شدید قرار گرفتند بلکه به زندان افتاده و به قتل رسیدند . بگونه اى (شد) که برخى از راویان حدیث وقتى مى خواستند از على (ع) نقل کنند جرأت نمى کردند نام آن حضرت را ببرند و به کنایه از آن حضرت مى گفتند : ابو زینب (پدر زینب) به من گفت[۴] .یونس بن عبید گوید :از حسن پرسیدم ، گفتم : اى ابو سعید ! تو مى گویى : «رسول خدا (ص) فرمود» در حالى که آن جناب را درک نکرده اى ؟! گفت : اى پسر برادرم ! درباره چیزى از من پرسیدى که پیش از توکسى از من نپرسیده بود ، و اگر منزلتى که در نزدم دارى نبود ، به تو نمى گفتم . من در زمانى واقع شده ام که مى بینى (وى در زمان حجّاج بود) ، هرچه از من شنیدى که مى گویم : «رسول خدا (ص) فرمود» آن را از على بن ابى طالب [ (ع) ] نقل مکنم ، من در زمانى قرار گرفته ام که نمى توانم على (ع) را ذکر کنم[۵] .بلکه حتّى نفرت از على (ع) آنان را به ترک سنّت کشانید .نسائى به نقل از سعید بن جبیر آوده است که گفت :در عرفه همراه با ابن عبّاس بودم ، گفت : چه شده است که مى بینم مردم تلبیه (لبّیک اللّهمّ لبّیک …) نمى گویند ؟!گفتم : از معاویه مى ترسند .او از چادرش خارج شد و مى گفت : لبّیک اللّهمّ لبّیک . اینان سنّت را بخاطر دشمنى با على (ع) ترک کردند[۶] .امّا کسانى که از جان خویش در راه رضاى خدا گذشتند و ارواحشان را در راه اهداف گرانقدر اسلام ارزانى نمودند ، اعتنایى به این تهدیدات نکردند و این اتهامات بر آنان تأثیر نکرد ، و در برابر سلطه حاکم مقاومت کردند و پس از تحمّل حق (حفظ و ضبط حدیث) با جرأت تمام به اداى حق برخاستند تا مردم عذرى نداشته باشندو آن مقدار ممکن و کافى را براى اتمام حجّت بر امّت ، ابلاغ نمودند .در نتیجه (زحمات آنان) به ما چیزهایى رسیده است که با وجود آنها عذرى براى کسى باقى نمى ماند . آنان براى ما دین را ـ که پس از قرآن ـ به سنّت سرورمان رسول خدا (ص) تکیه داشت ، حفظ کردند ، راهى را پیمودند که برترین راهها و مطمئن ترین آنها و صحیح ترین و محکمترین سندهاست . آرى !و آن همان اخبارى است که امامان بزرگوار از اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیهم به جدّشان مصطفى (ص)استناد داده ا ند .این در حالى است که اهل خانه بهتر از هرکس مى دانند که در خانه چیست و نسبت به حفظ ، ضبط ،نشر و تبلیغ آن کوشاترند چون داراى فضل و تلاش وعلم بوده و راست کردارند .پس بر مسلمین لازم است که پس از مسدود شدن بابهاى علم بر غیر آنان (اهل بیت علیهم السلام) و بسته بودن راهها به سوى علم ، در طریق آنان حرکت نموده ودر شناخت علوم دین و قواعد اسلام ، براى تفسیر قرآن و روایت حدیث و سنّت به آنان پناه آورند . به این خاطر ، رجوع به آنان علیهم السلام براى اخذ احکام شرع و عمل به فقه اصیلشان که اسادش متصل به رسول خدا (ص)بوده و تکیه بر مصادرشریعت دارد و هیچ انقطاع یا تحریف و یا شبهه اى در کار نیست ، واجب است . متون نقل شده از پیامبر (ص)نسبت به رجوع به آنان تأکید دارد و (بیانگر این است که) آنان همراه با قرآن هستند و آنان و قرآن دو جانشین پیامبر (ص)براى امّت پس از ایشان هستند و اگر امّت به آن دو تمسّک نماید هرگز گمراه نمى گردد . و بیان این مطلب پیشتر در حدیث ثقلین آمد و ما بطور مفصّل در آغاز فصل سوّم ـ در بخش اوّل ـ درباره اش سخن گفتیم . تمامى مسلمانان مؤمن به فضل و برترى اهل بیت علیهم السلام و مقدّم بودنشان در شاخت اصول و فروع اسلام و عمل بدان ، در اخلاقیّات ، ارشادات ، واجبات و مستحبّات اسلام ، اعتراف دارند .بنابراین اخذ از آنان همان راه نجات از ورطه هلاکت در این دنیا و عالم پس از مرگ است .
۲ ـ جعل حدیث
محمّد على سایس مى گوید :عدم تدوین حدیث و اکتفاء صحابه به حافظه و دشوارى گردآورى گفتار و کردار رسول خدا (ص)در طى ّ مدّت بیست و سه سال ـ از آغاز وحى تا رحلت ایشان ـ باعث شد دشمنان اسلام ـ که شکست خورده بودند ـ روزنه اى را بیابند تا از آن طریق آنچه را که موجب تباهى دین مسلمین مى گردد دسیسه کنند و از طرفى قلب دولت اسلامى از آنان خشنود گردد و عزّت و سلطه از دست رفته خویش را بازیابند . با توجّهبه این که در امر قرآن کارى از آنها ساخته نبود (و امکان این که چیزى بر آن بیفزایند یا کم کنند وجود نداشت) راهى جز این نیافتند که علیه مسلمین به دروازه وسیع (جعل)حدیث پناه آورند[۷] .مدائنى در کتاب «الاحداث» اقدامات معاویه را بر منع حدیث در فضل امام على (ع) و اهل بیت آن جناب متذکّر شده و بیان داشته است که وى به دیگران جرأت بخشید تا در فضائل خلفاء و صحابه ـ جز على (ع) و یارانش ـ حدیث جعل کنند و بخاطر این کار (به آنان) اموال و زمین بذل و بخشش مى کرد ! مى گوید :تا آنجا (پیش رفت) که آن را نقل کردند و همانند قرآن مى آموختندو به دختران ، زان ، خدمتکاران و خویشاوندانشان یاد مى دادند . و مى افزاید : احادیث دروغین و جعلى فراوانى پدید آمد و منتشر گردید .ابن ابى الحدید ـ که این مطلب را از مدائنى نقل کرده است ـ مى گوید :ابن نفطوَیه که از محدّثین بزرگ و از سروران آنان است در تاریخ خود مطلبى را آورده است که مناسب همین خبر است ، مى گوید :اکثر احادیث جعلى درباره فضائل صحابه در دوران بنى امیّه و براى تقرّب به آنان جعل شد و آنان گمان داشتند که بدین وسیله بینى بنى هاشم را به خاک مى مالند[۸] .ابو ریّه گوید : از آثار تأخیر در تدوین حدیث و گره زدن الفاظ آن از طریق نوشتن ، پس از سده اوّل هجرى و تا بخش زیادى از سده دوّم ، این بود که درهاى حدیث گفتن گشوده شد و نهرهاى جعل حدیث به جوشش آمد بى آنکه هیچ قید و بندى در میان باشد[۹] .سیّد شرف الدین مى گوید :پوشیده نیست که آنچه بر این منع مترتّب شد ، از مفاسدى است که هرگز جبرانپذیر نیست ، … و کاش ابوبکر و عمر نسبت به جمع سنن (احادیث)وتدوین آن در یک کتاب مخصوص خویشتندارىمى کردند تا آن کتاب را پس از آن دو دیگران به ارث ببرند … اگراین کار را مى کردند این امّت و این سنّت را از شرّ دروغگویان وافتراء بستن آنان بر رسول خدا (ص)حفظ کرده بودند . چه آن که اگراحادیث را در آن عصر در کتابى تدوین مى کردند و امّت آن کتاب راسرلوحه قرار مداد باب جعل حدیث بر دروغگویان بسته مى شد .از آنجا که این کار را نکردند ، دروغگویان بر رسول خدا (ص)بسیارشدند و دستان سیاست با حدیث بازى کرد ، زبانهاى دعوتگردروغگو آن را خراب کرد ، بخصوص در زمان معاویه و گروه ستمکارش که هرج و مرج نیرنگ بازان حاکم گشت و بازار اباطیل رونق گرفت[۱۰] .آن دو و دوستانشان این توانایى را داشتند که با تدوین سنّت ، امّت را از شرّ اینان کفایت کنند … و رجحان این کار بر آان پوشیده نبود … لکن اهدافى که در سر داشتند و براى آن خود را مهیّا ساخته بودند با بسیارى از نصوص صریح وفراوان ناسازگار بود ، نصوصى که ـ اگر تدوین جایز مى شد ـ باید آنها نیز تدوین مى کردند و کسى باصدور آنها مخالفت نداشت و معناى آن را انکار نمى کرد[۱۱] .سیّد هاشم معروفِ حسنى عاملى گوید :اگر مسلمین پس از رحلت رسول خدا (ص) در ارتباط با حدیث در جایگاه درستى قرار مى گرفتند و اقدام به تدوین و جمع آورى احادیث از سینه حافظان مى کردند ـ پیش از آن که (حافظان حدیث) خوراک جنگها شوند و پیش از آن که دست دسیسه گران و خرابکاران ، حدیث را به بازى بگیرد ـ اگر در چنین جایگاهى قرارمى گرفتند راه را بر اینان و دیگران مى بستند ، مزدورانى که با جعل احادیث علیه جبهه مخالفان سیاسى به زمامداران تقرّب مى جستند و احادیثى مى ساختند که تاج و تختشان را تأیید مى کرد .امّا حکّام پس از رحلت رسول خدا (ص) بجاى این که میدان را براى جمع آورى احادیث از سینه ها ـ پیش از آنکه آلت دست قرارگیرد ـ باز کنند ، تدوین آن و جمع آورى آن را در کتب منع نمودند[۱۲] .
مسامحه معاصرین در ذکر تأثیر منع حدیث به عنوان یکى از علل جعل حدیث !
مى گویم : عجیب است که برخى مورّخین جدید در تاریخ حدیث ـ از میان اهل سنّت ـ در ارتباط با تأثیر منع تدوین و نقل شفاهى حدیث در پدید آمدن جعل و شیوع آن ، مسامحه نموده اند .
چگونگى حدیث جعلى
منع از تدوین اثرى سوء بر ضدّ على و اهل بیتش علیهم السلام برجاى گذاشت وموجب پوشیده ماندن فضائل و حدیث آنان گشت ، بخصوص در زمان آل امیه وآل مروان که نقل یک فضیلت درباره على (ع) به معناى مرگ بود و مردم از سلطه حاکم مى ترسیدند و حتّى نام على (ع) را هم نمى بردند تا چه رسد به این که درباره اش فضیلتى نقل کنند یا حدیثى به نقل ایشان بگویند . و دوستداران امیرالمؤمنین (ع) از سوى دولت تحت تعقیب بودند و سرانجامشان قتل یا زندان بود . و در نتیجه اکثر فضائل امام (ع) میان سِنْدانِ منع از تدوین و نقل شفاهى حدیث و چکش تهدید و زندان و شکنجه و قتل و تعقیب از میان رفت .مغیرة بن شعبه ـ والى معاویه در کوفه ـ به صعصعة بن صوحان گفت :برحذر باش از این که به من خبر رسد چیزى از فضل على را اظهار کرده اى ! من در این باره بیش از تو مى دانم لکن این سلطان غلبه یافته است و مى خواهد عیب او (على (ع)) را میان مردم اظهار نماید ، ما خیلى چیزها را که بدان امر شده ایم رها کرده ایم و فقط مواردى را مى گوییم که ناگزیر از اجراى آن هستیم تا شرّ این قوم (بنى امیّه) را از خود دور سازیم ، اگر مى خواهى فضائل او را ذکر کنى آن را میان خودت و یارانت در منازلتان بصورت پنهانى ذکرکنید ، امّا اگر در میان مسجد آشکارا ذکر کنید آن را خلیفه درباره ما تحمّل نخواهد کرد[۱۳] . خالد قسرى ـ یکى از والیان بنى امیّه ـ از شخصى از بنى امیّه خواست برایش سیره اى بنویسد ، آن کاتب گفت که به اخبارى درباره سیره على بن ابى طالب نیز برخورد مى کند ، آیا آنها را هم متذکّر شود ؟ خالد گفت : نه ! مگر این که او را (به واسطه آن خبر) در قعر جهنّم ببینى [۱۴] . ابن قتیبه دینورى مى گوید :آنان دربارهئ این که ذکرى از او [ یعنى امام على (ع) ] به میان آورند یا حدیثى از فضائلش نقل کنند مسامحه نمودند . حتّى بسیارى ازمحدّثین پرهیز کردند در این باره حدیثى نقل کنند در حالى که نسبت به جمع آورى فضائل عمرو بن عاص و معاویه همّت گماشتند ، گویا با این کار آن دو را اراده نکردند بلکه فقط او (على (ع)) را اراده کردند[۱۵] .و ابن جوزى از طریق عبداللّه بن احمد بن حنبل نقل کرده است که گفت :از پدرم پرسیدم : درباره على و معاویه چه مى گویى ؟ کمى خاموش ماند سپس گفت : بدان که على (ع) دشمن بسیار داشت و دشمنانش جستجو کردند تا عیبى از او بیابند و نیافتند پس روى به شخصى آوردند که با او جنگید و او را از روى نیرنگى که با على (ع) داشتند بسیار تمجید کردند[۱۶] .امام محمّد بن على ابو جعفر حضرت باقر (ع) در حدیثى طولانى درباره بازى دشمنان امیرالمؤمنین (ع) با احادیث و پنهان نمودن احادیثى که در شأن اهل بیت علیهم السلام رسیده بود و جعل احادیثى که جایگاه حکّام را تأیید مى کرد ، سخن گفتند .با وجود این ، مى بینم که مورّخین جدید ـ در پیروى از امویان کینه توز نسبت به اسلام و اهل بیت علیهم السلام ـ راویان شیعه را به جعل حدیث در فضائل اهل بیت علیهم السلام متّهم مى کنند !در آن زمان که راوى مى ترسیده است از این که یک فضیلت واقعى و صحیح را (براى اهل بیت علیهم السلام) بازگوید چگونه جرأت مى کرده است یک حدیث مانند آن را جعل کند ؟ چه کسى مایل بوده یا مى کوشیده است فضیلتى صحیح را نقل کند ؟ تا چه رسد به فضیلتى جلى ! بر عکس ، باید راوى فضیلت اهل بیت علیهم السلام درمثل آن دوران سخت و تیره و تار انسانى مؤمن و حقجو شمرده شود زیرا اوزندگى و سلامت خویش را به خطر انداخت و کارى را بر عهده گرفته است که خطرناکترین چیز برایش بوده است و آن همان حدیث گفتن در فضائل على و آل على علیهم السلام مى باشد . یا این که انسانى مُحِب و فانى در حبّ آل رسول (ص) شمرده شود؛ زیرا آوازه و شهرت خویش را در معرض اتهام و یورش حکّام حقستیز قرار داده اند .امّا مى بینیم که آنان شیعیان آل محمّد علیهم السلام را متهم به جعل حدیث مى کنند !حال آن که جعّالان حدیث فقط براى دنیاى خویش مى کوشیدند ، خواه براى مال و ثروت ، خواه براى جاه و مقام و خواه براى منزلت و شهرت ، و معلوم است که هیچ یک از این چیزهاى دلفریب در ناحیه اهل بیت علیهم السلام نبوده است تا موجب شود کسى به جعل حدیث در فضائل آنان کشیده شود . بلکه تمامى چیزهاى دلفریب بطور فراوان در اختیار سلطه حاکم بوده است .بنابراین کسانى که متّهم به جعل حدیث هستند فقط حامیان دولت و رجال حکومت و راویان آنان مى باشند نه شیعیان مظلوم !ما مى بینیم که معاویه جعّالان حدیث را با بخشیدن اموال ، خانه ، هدیه ، عطاى زمین و واگذاردن پست و منصب و رتبه و نزدیک نمودن به خویش مى فریفت .پس چگونه مورّخین حدیث ـ بخصوص مورّخین جدید آنان ـ از این حقیقت چشم مى پوشند ؟!بدون تردید این یک افتراء و یاوه و دروغى است که دشمنان اهل بیت علیهم السلام آن را در ادامه همان سیاستشان درآورده اند ، سیاستى که بر پایه آن حدیث گفتن وحدیث نوشتن را منع کردند و به این ترتیب فضائل اهل بیت علیهم السلام را پنهان داشته و مسلمین را از چشمه معارفشان دور ساختند .امّا هیهات که تهمت زدن و باطل پراکندن در واقعیتى که تردید در آن نیست اثر گذارد همچنان که منع از نوشتن و گفتن حدیث ، با همه شیوه هایش ، دراستمرار و دوام حق تأثیر نکرد .گذشته از این ، پناه بردن به این گونه روشها تلاش شخص عاجز است چراکه احادیث مربوط به فضائل على و اهل بیت علیهم السلام از طرق قوى و متعددى رسیده است که در صحاح ، مسانید ، مصنّفات ، سنن ، تفاسیر و معاجم توسّط راویان اهل سنّت نقل شده است .و آنچه از طرق شیعه در این باره رسیده است نیز از سوى اشخاصى نقل شده است که خود اهل سنّت به عدالت و مورد اعتماد بودن و حجیّت احادیثشان اعتراف دارند و صاحبان کتب صحاح به احادیث آنان اعتماد کرده اند . پس از اخراج این موارد از محلّ نزاع[۱۷] ، چقدر حدیث در فضائل (اهل بیت علیهم السلام) باقى مى ماند تا دنیا را بتوان برانگیخت بر این که شیعه براى فضائل على و اهل بیت او حدیث جعل کرده است ؟! گذشت آن زمانى که خوانندگان ـ بخصوص پیروان مذاهب مخالف ـ به ادعاهاى بى اساس و فاقد دلیل و اتهامات واهى خالى از هرگونه برهان ، که بر آنها القاء مى شود اکتفاء نمایند . این میدان و فرصت براى هر عاقلى که با مقدّمات علوم آشناست وجود دارد که خودش در تاریخ پیگیرى نموده و شواهد آن را مطالعه کند تا بفهمد که با وجود کوششهاى مخالف و جعل احادیث مناقض و متضاد و به رغم اقدامات درراستاى نابود سازى و سوزانیدن و دفن کتب حدیث و با وجود اجراى منع و زندانى کردن و آواره نمودن و تبعید راویان فضائل ، مقدار کافى و قانع کننده اى از احادیث مربوط به فضائل (اهل بیت علیهم السلام) توسط صحابه بزرگوار و تابعین فاضل به دست ما رسیده است ، و این فضائل از جانب اهل سنّت و طرق آنان بسیار بیشتر از طرق شیعه به دست ما رسیده است . گرچه که طرق شیعى در خصوص این احادیث طرقى مورد اعتماد و اطمینان است و در این طرق جز رجالى پرهیزگار که بر حدیث محافظت نموده و با جا ووجودشان در آن عصرهاى تاریک ـ عصرهاى جهل و ستم و حکومت فاسقین از آل امیّه و بنى عبّاس ـ ریسک نموده و این احادیث را با وجود پیگرد و تعقیب آنان توسّط حکّام و تعرّض به آنان به انواع تهمت ها و شکنجه ها ، نقل کردند . اگر راویان فضائل ـ آنچان که ستمکاران ترسیم مى کنند ـ از دنیاطلبان بودند یا از کسانى بودند که مى خواستند دین را خراب کرده و به قواعدش صدمه زنند و اهل آن را بکشند ، آیا در آن عصرها راهى آسانتر و نزدیکتر و مطمئنتر از وروددر سلک حکّام و ضربه زدن به بهترین چیزى که به این دین مربوط است یعنى علماء اهل بیت و ائمّه از اولاد على و فاطمه علیهم السلام ، و قتل صحابه وهتک حرمتشان و منع از نوشتن و گفتن و شنیدن حدیث رسول خدا (ص) وجود داشت ؟! همان کارى که حجّاج با صحابه و تابعین بزرگوار کرد و افرادى را کشت و افرادى را زندانى کرد ، و با صحابه کارى کرد که خوار شوند ، و کسى از مردم به سخنشان گوش فرا ندهد .ابن اثیر گوید :حجّاج بن یوسف ثقفى ـ والى بنى امیّه در عراق ـ بر دست جابر بن عبداللّه [ انصارى ] و گردن سهل بن سعد ساعدى [ انصارى ] و انس بن مالک [ خادم پیامبر (ص) ] مُهر (نشانه) زد مى خواست آنان را خوار سازد تا مردم از آنان دورى کنند و به سخنشان گوش فرا ندهند[۱۸] .آیا براى کسى که مى خواهد به دین ضربه بزند راهى بهتر از این وجود دارد که زیر سایه حکومت اموى قرار گیرد و سعى در تخریب دین و قتل اهل دین کند ؟ کدام عاقلى است که چنین چیزى را بخواهد آنگاه راهى را اختیار کند که خلاف اراده حکّام است و روى آورد به نقل حدیث اهل بیت علیهم السلام که مجازاتش مرگ و قتل یا شکنجه و مصادره اموال و یا اتهام و طرد شدن است ؟ نمى دانم چرا اهل سنّت درباره مطالبى که در این خصوص مى نویسند تدبّر نمى کنند و فقط به تقلید از پدران و اجدادشان اکتفاء مى کنند ، همان اجیر شدگان حکومتهاى ستم در طى تاریخ که ذکرشان قبلاً به میان آمد و دورانشان مرور شد .همان غرض ورزانى که وجودشان پر از کینه اسلام بود و بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام و دوستدارانشان که از جهت پارسایى و پرهیزگارى و التزام به دین و شرع گرامى ترین مردم در پیشگاه خدا بودند ستم نمودند و آنان را بدون هیچ دلیل وبرهانى مورد اتهام و افتراء قرار دادند .ما به نزد خداوند شکایت مى بریم و در برابر آنچه مى گویند از خدا یارىمى طلبیم .همانا علماء اسلام یعنى ائمّه بزرگوار علیهم السلام و صحابه بزرگ و تابعین نیکوى آنان در ارتباط با جعل جعّالان در جایگاه محکمى ایستادند ، آنچه جعّالان به دروغ بافتند تحقیر نمودند ، و آنچه را بدعت نهادند باطل ساختند ، و پرده ازاهداف و نیّات پلیدشان برداشتند .همچنین علماء آمدند وقواعد حدیث را وضع نمودند و براى تشخیص صحیح از حدیث دروغین طرقى را قرار دادند . به این ترتیب تمامى کوششهاى دشمنان اسلام در مسیر تحریف و بدنامى حدیث بر باد رفت و این یک اصل پایدار و محکم در میان اصول دین اسلام بزرگ است .
۳ ـ اختلاف حدیث و تشکیک در آن
ابو عبّاس حنبلى (م۷۱۶) گوید :برخى گمان مى کنند که منع از حدیث توسّط عمر از علّتهاى اختلاف حدیث است[۱۹] .این سخن ، خشم برخى متعصّبان را برانگیخته است لکن قطعاً حقیقت همین است که منع از تدوین توسّط عمر از علل اختلاف حدیث است نه این که ظن و گمان در کار باشد ، و این به جهات مختلف ذیل است :
۱ ـ به جهت توجّه و امعان نظر
هر انسانى با وجدانش گواهى مى دهد که ثبت معلومات از طریق نوشتن بهترین وسیله براى ضبط آن و دور داشتنش از اختلاف است ، چه آنکه در حفظ در خاطر خطراتى وجود دارد که عارض ذهن انسان مى شود همچون فراموشى ،غفلت و خَلط بین کلمات مشابه و غیر اینها ، و این آفات بر تمامى بشرعارض مى گردد و مسلمین صدر اسلام نیز از این عوارض مستثنى نبوده اند .آنچه در آن شک و تردیدى نیست این است که بسیارى از اختلافاتى که در الفاظ حدیث و به دنبالش اختلاف در احکام وجود دارد ، فقط در اثر عدم وجود نصّ مکتوب و ضبط شده براى حدیث است .
۲ ـ اعتراف علماء
عدّه اى از علماء به این حقیقت اعتراف نموده اند و از کسانى هستند که شکى در ایشان نیست و عبارتند از :
۱ ـ ابن عساکر درباره نقل از بر ، توسّط کسى که کتابهایش از بین رفته یاسوخته و یا این که آنها را دفن نموده است سپس از بر حدیث مى گوید و خوب از حفظ نیست ، و نیز کسى که به حدیث مرسل اعتماد مى کند یا کسانى که حدیث موقوف را اسناد مى دهند یا این که إسناد آن را ساقط مى کنند یا حدیثى را در حدیث دیگر داخل مى کنند اشکال کرده است[۲۰] .
۲ ـ ابن سیّد بطلیوسى در کتابش تحت عنوان «الإنصاف فی التنبیه على الأسباب التی توجب الاختلاف بین المسلمین» ( انصاف در یادآورى اسبابى که موجب اختلاف میان مسلمین شد) ، در باب پنجم آن کتاب ، در بحث «اختلافى که از جهت حدیث گفتن و نقل عارض شده است» ، معایب حدیث را ذکر نموده و در مورد دوّم از ذکر معایب مى گوید : نقل حدیث به معنا[۲۱] . روشن است که نقل حدیث به معنا هنگامى اتفاق مى افتد که حدیث (دقیقاً)در حافظه نباشد مثل وقتى که راوى حدیث را از بر بگوید نه از روى کتابش ، ولفظ حدیث را ثبت نکرده باشد ، اگر حدیث تدوین شده و ثبت شده باشد نیازى به نقل به معنا نیست تا منجر به این اختلاف شود .
۳ ـ جزائرى در مقام احتجاج بر جواز نقل به معنا مى گوید :صحابه حدیث را گوش مى کردند امّا آن را نمى نوشتند و تکرار هم نمى کردند ، سپس آنرا پس از گذشت سالیانى دراز نقل مى کردند در یک چنین حالى انسان قطع پیدا مى کند که عین عبارت در خاطر نمانده است بلکه فقط معناى آن است[۲۲] .حاصل مطلب این که : تأخیر در تدوین حدیث منجر به اختلاف احادیث گردید و این مسأله باعث صرف کوشش بسیار زیاد علماء بزرگ براى جمع میان احادیث و ایجاد وفاق میان الفاظى شد که داراى معانى مختلف بود که در اثر گذشت زمان آن را در معرض تفاوت قرار مى داد . بخصوص در جایى که اختلاف در اصطلاحات پیش مى آمد یا اختلاف معنى بر اثر ضعف قدرت لغوى اى بود که در عصرهاى بعد به دلیل تغییر اوضاع پدید آمده بود ، و یا دیگر دلایل .مسئولیت همه اینها بر گردن مانعین تدوین حدیث است .اگر حدیث از همان ابتدا با یک لفظ واحد تدوین مى شد ، متنها یکدست بود و چنین عوارضى دامنگیرى آن نمى شد . بلکه این مسأله در اختلاف احکام فقهى میان صحابه نیز تأثیر گذاشت .دکتر محمّد سلام مدکور در بیان اسباب اختلاف در احکام مى گوید :سنّت مدوّن نبود و اتفاق نظر درباره مجموعه آن وجود نداشت بلکه به طریق نقل شفاهى و از بر نقل مى شد و چه بسا مفتى در یک شهر از آن چیزى مى دانست که مفتى دیگر در شهر دیگر نمى دانست و چه بسیار پیش مى آمد که یک مفتى وقتى به حدیثى مى رسید دست از فتواى خویش برمى داشت[۲۳] .
[۱] . نگاه کنید به ذیل عنوان «احادیثى که در زمان عمر جایز بود» در چند صفحه قبل . [۲] . السنّة قبل التدوین : ۴۵۲ ، و نگاه کنید : ابو هریرة شرف الدین : ۵۰ ـ ۵۲ . [۳] . نگاه کنید : أضواء على السنّة ص۲۱۲ به بعد . [۴] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۷۳ . [۵] . تهذیب الکمال مزّى ۶ : ۱۲۴ ؛ تهذیب التهذیب ۳ : ۲۶۶ در شرح حال حسن بصرى ، درپاورقى کتاب ، از آن (تهذیب الکمال) نقل کرده است . [۶] . الاعتصام بحبل اللّه المتین ۱ : ۳۶۰ . [۷] . دلیل القضاء الشرعی (سیّد محمّد صادق بحر العلوم رحمة اللّه علیه) ۳ : ۳۱ به نقل از کتاب تاریخ الفقه الاسلامى : ۶۸ چاپ قاهره در سال ۱۳۷۶ و آن دوّمین روش شناسى در سنّت ، در دانشکده شریعت دانشگاه الازهر است .و نگاه کنید به کتاب تاریخ التشریع الاسلامى (سایس با اشتراک عبداللطیف سُبکى و محمّد یوسف بربرى ) ص۱۷ به بعد ، چاپ دوّم که در سال ۱۳۵۷ در قاهره به چاپ رسید . [۸] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۱ : ۴۴ تا ۴۶ . و نگاه کنید : النصائح الکافیه : ۸۸ ؛ کتاب سلیم بن قیس : ۱۶۶ ؛ الانوار النعمانیه ۱ : ۱۰۱ . [۹] . أضواء على السنّة : ۱۸۸ و ۲۶۸ و ۲۸۵ . [۱۰] . رجوع کنید به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۱ : ۴۴ ـ ۴۶ ؛ کتاب أضواء على السنّة : ۱۲۶به بعد . [۱۱] . النصّ والاجتهاد شرف الدین : مورد ۱۴ ص۱۴۶ ـ ۱۴۹ ، چاپ دار الاندلس ـ بیروت ، چاپ هفتم ، و ص۱۴۲ ـ ۱۴۴ چاپ قم با تعلیقات راضى . [۱۲] . داراسات فى الحدیث والمحدّثین : ۹ . و رجوع کنید به کتاب وى : تاریخ الفقه الجعفرى : ۱۶۶ ،۱۶۷ و ۱۸۵ . [۱۳] . الکامل فى التاریخ ابن اثیر ۳ : ۴۳۰ . [۱۴] . الاغانى ۲۲ : ۲۵ . [۱۵] . الاختلاف فى اللفظ : ۴۸ . [۱۶] . فتح البارى ابن حجر عسقلانى ۷ : ۸۳ ؛ الصواعق المحرقه (ابن حجر هیتمى ) : ۷۶ و مى گویدکه : سلفى آن را در کتاب الطیوریّات آورده است . [۱۷] . یعنى اگر از جمله احادیث مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام ، مواردى که از طرق اهل سّت رسیده است و در کتب معتبرشان وجود دارد و مواردى که از طریق شیعه رسیده است امّا مورد قبول و اعتماد اهل سنّت است را منها کنیم و از محلّ بحث خارج سازیم . م [۱۸]اسد الغابه ابن اثیر ۲ : ۴۷۲ چاپ جدید ، شرح حال سهل [۱۹] . نگاه کنید : الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ۱ : ۲۶۰ [۲۰] . تاریخ دمشق ۲ : ۱۳ ـ ۱۴ . [۲۱] . الانصاف : ۱۰۰ ، و نگاه کنید به : أضواء على السنّة ابو ریّه : ۹۷ و۹۹ . [۲۲] . توجیه النظر : ۲۹۸ . [۲۳] . مناهج الاجتهاد فى الاسلام دکتر محمّد سلام مدکور : ۱۴۵ . و نگاه کنید : ص۱۴۸ ، و نگاه کنید به : منهج النقد : ۴۶۰ ـ ۴۶۲ .