محمود بن لبید گوید :از عثمان بر روى منبر شنیدم مى گفت : براى هیچ کس جایز نیست حدیثى را از رسول خدا (ص) نقل کند که در زمان ابوبکر و عمرشنیده نشده است[۱] !این خبر دال بر این است که همانچه در زمان ابوبکر و عمر ممنوع بوده درزمان عثمان نیز ممنوع بوده است و ما اثبات کردیم که آنچه پیش از عثمان ممنوع بود نقل حدیث بود نه فقط کم حدیث گفتن ،آنچه در زمان عثمان ممنوع بود نیز همین بود .امّا محمّد عجاج الخطیب سعى مى کند همین را نیز بپوشاند و مى گوید : درباره عثمان نقل شده است که وى شیوهئ عمر را در (منع از) زیادحدیث گفتن دنبال کرد[۲] . سپس خبر محمود بن لبید را (به عنوان شاهد مثال) آورده است در حالى که در این خبر کلمه «زیاد گفتن» وجود ندارد ، مراجعه نمایید .عثمان نیز با ابو هریره همان کارى را کرد که عمر کرد یعنى تهدید به تبعید ! به او گفت : این نقل حدیث از رسول خدا (ص) چیست ؟ خیلى (حدیث) گفتى ! یاخوددارى کن یا این که تو را به کوههاى دَوْس تبعید خواهم کرد[۳] !
۲ ـ معاویه با حدیث مقابله مى کند
۱ ـ رجاء بن حَیْوَه مى گوید :معاویه از حدیث نهى مى کرد و مى گفت : از رسول خدا (ص)حدیث نگویید[۴] .
۲ ـ ابن عدى به نقل از اسماعیل بن عبیداللّه مى گوید :معاویه نهى کرد از این که حدیثى از رسول خدا (ص) نقل شود مگر حدیثى که در زمان عمر ذکر شده باشد و او آن را تأیید نموده باشد .عمر مردم را از نقل حدیث از پیامبر (ص) مى ترسانید [۵] .همین خبر را ابن علیّة به نقل از رجاء بن ابى سلمه آورده است که گفت : به من خبر رسید که معاویه مى گفت …[۶]
۳ ـ ابن عساکر آورده است :معاویه بر منبر دمشق مى گفت : برحذر باشید از احادیث رسول خدا (ص) مگر حدیثى که در عهد عمر ذکر شده باشد[۷] . و در صحیح مسلم به نقل از یحصبى آمده است که گفت :از معاویه شنیدم مى گفت : از احادیث بپرهیزید مگر حدیثى که در زمان عمر بوده است ، همانا عمر مردم را بخاطر خدا مى ترسانید[۸] . و معاویه گفت :چرا برخى از افراد از رسول خدا (ص) احادیثى نقل مى کنند که ما در محضر او و همنشینش بودیم و آنها را از او نشنیدیم ؟آنگاه عبادة بن الصامت برخاست و با او مقابله کرد[۹] . و یزید بن معاویه به پدرش نوشت : جُبَیر بن نُفَیر در شهر من حدیث را منتشر ساخته و مردم قرآن را ترک کرده اند ! آنگاه معاویه کسى را به نزد جبیر فرستاد و او نزد وى (معاویه) آمد و برایش آن نامه را خواند و او بخشى از آن را قبول کرد و بخشى دیگر را انکار کرد . معاویه گفت : آنچنان تو را مى زنم که براى آیندگان درس عبرت شوى [۱۰] !
۴ ـ ابن ابى الحدید گوید : ابوالحسن على ّ بن محمّد بن ابى سیف مدائنى درکتاب «الأحداث» آورده است :معاویه پس از عام الجماعه[۱۱] در سال ۴۰ در یک نسخه واحد به کار گزارانش نوشت : من امانم را از کسى که چیزى در فضیلت ابو تراب وخاندانش نقل کند برداشتم !و به کارگزارانش در تمامى نواحى نوشت : بنگرید به پیروان ، خاندان و دوستداران عثمان که در جانب شما هستند و کسانى که فضائل و مناقب او را نقل مى کنند ، به مجالسشان نزدیک شوید و آنان را را خود نزدیک گردانید و احترام کنید و براى من هرچه را روایت مى کنند با ذکر نام شخص و نام پدر و عشیره اش بنویسید . این کار را کردند تا آنجا که درباره فضائل و مناقب عثمان زیاد گفتند چه آن که معاویه براى آنها صله و لباس و پیشکش و زمین هدیه مى کرد و مى فرستاد . سپس به کارگزارانش نوشت : حدیث درباره عثمان زیاد شده و بصورت فراوان در هر شهر و سمت و ناحیه اى منتشر گردیده است . وقتى این نامه ام به شما رسید مردم را فراخوانید تا درباره صحابه و دو خلیفه اوّل حدیث گویند و هیچ خبرى را که مسلمانى درباره ابو تراب نقل مى کند رها نکنید مگر آن که مقابل آن را درباره صحابه برایم بیاورید (و بسازید) .نامه هاى وى براى مردم خوانده شد و اخبار فراوانى در مناقب صحابه گفته شد ، البته ساختگى ، حقیقت نداشت ، و مردم کوشیدند از این قبیل اخبار نقل کنند تا آنجا که چنین اخبارى را علناً بر روى منبرها گفتند و به معلّمان مکتب خانه ها ابلاغ شد و بسیارى از این اخبار را به کودکان و غلامانشان آموختند تا آنجا که آن راهمچون قرآن نقل نموده و فراگرفتند و حتّى به دختران و زنان وخدمتکاران و عائله شان آموختند و احادیث جعلى و دروغین فراوان و منتشر شده اى پدید آمد . ابن ابى الحدید مى افزاید : ابن عرفه معروف به نَفْطَوَیْه ـ از محدّثین بزرگ و برجسته آنان ـ در تاریخ خودچیزى را نقل کرده است که مناسب این خبر است[۱۲] .
احادیثى که در زمان معاویه جایز بود همان بود که در زمان عمر جایز بود
اینها جمله اى از اخبار نقل شده در این باره است و آنچه از اینها به روشنى بدست مى آید این است که احادیثى که در زمان عمر جایز شمرده شده است در زمان عثمان و معاویه نیز جایز بوده است و آنچه در زمان آن دو ممنوع شمرده مى شده همان بوده است که در زمان عمر ممنوع بوده است .
احادیثى که در زمان عمر جایز بود
مى توان از خلال دو متن ذیل آن را تعیین نمود : ۱ ـ عمر گفت :حدیث از رسول خدا (ص) کم بگویید مگر در چیزهایى که بدان عمل شود[۱۳] .احادیث مورد عمل ـ که مربوط به نماز ، روزه ، حج و غیر اینها بوده و متعلّق به احکام شرعى است ـ واجبات ، فرائض ، مستحبّات و آداب بوده که عمر در آنها هدفى را دنبال نمى کرده ، امّا دیگر احادیث ، ممنوع بوده است !
۲ ـ دارمى ـ در شرح حدیثى که عمر به منع هیئت اعزامى به کوفه پرداخت وآنان را فرمان داد کم حدیث بگویند ـ مى گوید :به نظر من مرادش احادیث مربوط به ایّام رسول خدا (ص) بوده نه احادیث مربوط به مستحبّات و واجبات[۱۴] .احادیث مربوط به مستحبّات و واجبات که همان احادیث مربوط به احکام است ممنوع نیست امّا احادیث دیگر ممنوع است !
۳ ـ ابن عبدالبر ـ که منع عمر را از حدیث به نقل از یکى از افرادشان (علماءاهل سنّت) توضیح مى دهد ـ مى گوید : عمر از حدیثى نهى کرد که فایده اى براى حکم (شرعى ) نداشت و مستحب (جزو آداب) هم نبود .
احادیث ممنوع در زمان معاویه
از سوى او با تمام جرأت اعلان گردید که گفتن هر حدیثى در فضل امام امیرالمؤمنین على علیه السلام و اهل بیت ایشان ممنوع است . روشن است که این منع معاویه از روى هدف سیاسى است که همان بازداشتن مردم از (تمایل به) على واهل بیت بزگوار او علیهم السلام است تا مبادا مردم متوجّه شوند که معاویه و کسانى که برروش او بودند غاصبند .ما وقتى این مطلب را به اخبارى که قبلاً درباره سوزانیدن آن صحیفه حاوى«فضائل اهل بیت ، اهل بیت پیامبر (ص)»[۱۵] توسط عبداللّه بن مسعود ضمیمه کنیم مى فهمیم آن مصلحتى که عمر و پیروانش در شیوه منع حدیث دنبال مى کرده اند سیاستى بوده است که تدبیر شد تا اهل بیت پیامبر (ص) از حکومت دور شوند . وآن همان سیاستى بود که پس از آن عثمان و معاویه آن را دنبال کردند .و این کار حدیث را به آنجا رسانید که حجاج ثقفى را جرأت بخشید و بنا بر نقل ابن اثیر جزرى به جهت منع صحابه از حدیث بر (دستان) آنها مُهر زد[۱۶] ،مى گوید : حجّاج بن یوسف ثقفى بر دست جابر بن عبداللّه و بر گردن سهل بن سعد ساعدى و انس بن مالک مهر زد و مى خواست آنان راخوار سازد تا مردم از آنان دورى نموده و سخنشان را نشنوند [۱۷] . از اینجا به حرف آخر درباره سبب منع از تدوین و نقل شفاهى حدیث مى رسیم و آن همان پنهان نمودن احادیث نبوى دال بر خلافت على علیه السلام و اهلبیت ایشان علیهم السلام است .
توجیه مورد قبول در منع
به این ترتیب مى توان در توجیه سیاست منع صحابه از حدیث توسّط عمر و حبس نمودن و سختگیرى بر آنان چنین گفت که : اباحه نقل حدیث بصورت عام (هرگونه حدیث) که احادیث مربوط به فضل على و اهل بیتش علیهم السلام را نیز شامل شود ، به روشنى کیان حُکّام را زیر سؤال مى برد و تخت سلطنت را درزیرشان به لرزه مى آورد و آنان را از چیرگى بر آن منصبهاى مقدّس مانع مگشت ، چه آن که در میان آن احادیث ، احادیث فراوانى بر ولایت على علیه السلام بر امّت و جانشینى ایشان براى پیامبر (ص) و مقدّم بودن او بر خلفاء اوّل دلالت داشت ، و در میان آن احادیث ، احادیث بسیارى دالّ بر فضل اهل بیت پیامبر علیهم السلام و وجوب طاعت آنها و حرمت مقدّم شدن بر آنان ، آزار ، دشنام و قتل آنان بود .همچون حدیث غدیر که هنوز در ذهن حضّار و ناظران آن واقعه زنده بود آنجا که پیامبر (ص) على علیه السلام را بلند کرد کرد و در میان جمعیّت در حجّة الوداع فرمود :«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَنْ عادَاهُ ،وانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخْذُلس مَنْ خَذَلَهُ » [۱۸] .هرکه من مولاى اویم پس على مولاى اوست . خداوندا دوست بدارهرکه او را دوست مى دارد و دشمن بدار هرکه او را دشمن مى دارد ، ویارى فرما هرکه او را یارى مى کند و یارى نفرما هرکه او را یارى نمى کند.این کلامى است که پژواکش درگوشها طنین انداز است .آیا تأثیر این احادیث بر ابوبکر و عمر مخفى مانده است ؟ بخصوص که ناقلان این احادیث صحابه و خواصّ رسول خدا (ص) بوده اند ، کسانى که مقامى والا داشته و اهل پارسایى و فضیلت و پرهیزکارى بوده اند ، اشخاصى چون ابوذرغفارى و ابو مسعود انصارى که تردیدى در صداقت آنها نبوده هرگز در نقلشان مورد اتهام نبوده اند ؟!بدون تردید حُکّام از این احادیث مى ترسیده اند و ساده ترین راه و بهترین وسیله براى از بین بردن آثار آنها همان ممانعت از نقل و تدوین آنها بوده است ، و این همان نتیجه (مطلوب ما) است . و همانا این سیاست پیروز گشت !بر سنّت و حدیث دست انداخت و آن را پنهان ساخت و نابود کرد !و به حرمت صحابه تجاوز نمود و آن را از میان برد و آنها را متّهم ساخت .و آزادگان آنها را به حبس کشانید و آنها را از نشر علومشان که آشکارترین حقّشان بود مانع شد .بالاتر از همه این که نزیک بود حقّ على و اهل بیت ایشان را در خلافت وامامت به زیر خاک پنهان سازد[۱۹] .و این از بدترین آثار این سیاست است و ما (در بحث بعدى ) به آن خواهیم پرداخت .
ضمیمه دوّم :آثار منع از تدوین
امر تدوین هرچه بود ، خواه جواز و خواه حرمت ، و اسبابى که موجب منع ازتدوین حدیث در کنار منع از نقل شفاهى آن شد هرچه بود ، خواه منع از هرحدیثى و خواه منع از برخى احادیث بوده باشد ، آنچه غیر قابل انکار است این است که نوشتن و تدوین و نقل شفاهى و گفتن حدیث از جانب حُکّام پس ازرسول خدا (ص) تا مدّتى پس از آغاز حکومت عمر بن عبدالعزیز ممنوع شد واین ممنوعیّت آثار بدى را بر جاى گذاشت ؛ خواه مانعین حدیث این آثار را خواسته بودند یا نخواسته بودند ، و فرقى نمى کند مدافعان (منع) از مانعین راضى باشند یاخشمگین باشند !بیهقى وقتى براى احادیث اریکه عنوان مى گذارد از این آثار این گونه تعبیر مى کند : «باب روایاتى که در آنها پیامبر (ص) خبر داده است از شخص شکم سیرى که بر اریکه اش نشسته است و با حواله دادن (مردم) به حلال و حرامى که در قرآن هست سنّت او (ص) را رد مى کند ! و همان شد که آن حضرت خبر داد و با این کار بدعتگزاران بدعت گزاردند و ضرر آشکار گردید»[۲۰] .شیخ محمّد ابو زهو گوید :قرن اوّل نزدیک به پایان بود امّا هیچ یک از خلفاء به علماء فرمان به جمع آورى حدیث نداد و این کار را با تکیه به حافظه آنها ترک کردند وگذشتِ این مدّت زمان طولانى ، ضامن از بین رفتن بسیارى از صحابه و تابعینى شد که حامل حدیث بودند [۲۱] .ما بر این باورنیستیم که این آثار چیزى از قداست ، اعتبار یا حجیّت حدیث رااز بین برده باشد ، بلکه بر این باوریم که این آثار دلیل روشن بر نادرستى اقدامات منع است ؛ خواه منع از نقل شفاهى و خواه منع از تدوین حدیث ، و مسئولیت این آثار و پیامدهاى آن بر عهده مانعین است .احادیث نبوى را مخلصان راه حق و پیام آوران از جانب رسول خدا (ص) باهر وسیله اى که در ارتباط با جمع آورى و حفظ وضبط در اختیار داشتند ،محافظت نمودند بخصوص کسانى که با این اقدامات حُکّام مقابله نموده و التزام به مشروعیّت آن نداشتند همچان که ملتزم به مشروعیّت حکومت آنها بر امّت نبودند .از مجموعه بزرگى از احادیث که صحابه با دستان امین خود نوشتند و ثبت کردند گرفته تا مجموعه بزرى که دلهاى خالص و قلبهاى پاک ، آن را منتقل ساختند و تا کوششهاى جدّى و هدفمند براى توقّف حرکت خزنده و مُخَرِّب ضدّ حدیث و ضدّ علوم حدیث ، که توسّط علماء اسلام صورت گرفت را مى توان از جمله تلاشهاى آنان به شمار آورد و اینها فراتر از حدّ قوانین نقل حدیث و تحمّل و اداء حدیث بود ، به گونه اى که مانند آن در میان دیگر امّتها و تمدّنهاى پیشین پیدا نمى شود . همچنین تأسیس علم «مصطلح الحدیث» یا«درایة الحدیث» از جمله کوششهاى آنان بود . به این ترتیب حدیث از نیرنگ مانعین آسیبى ندید و خداوند نیرنگشان را به خودشان بازگردانید و حدیث در نزد این افراد مخلص و محافظ در امان ماند .آرى ! پیامبد این منع گمراه شدن امّت و متّهم گشتن اسلام از سوى جاهلان وحمت فراوان علماء براى تشخیص میان احادیث مختلف و باز شدن زبان مغرضان علیه حدیث و اهل حدیث بود .مهمترین پیامد ننگین این آثار دور شدن امّت از اهل بیت پیامبر علیهم السلام بود ،همان هدایتگران ، همان افراد مورد اعتماد ، همان علماء و قرینان قرآن ! و این چیزى است که گرفتارى هاى فراوانى را در گذر تاریخ براى اسلام و مسلمین به همراه آورد ، امّا حدیث ، پیوسته رکن دوّم اسلام بوده است و بوسیله حدیث مى توان این پردهها را از میان برداشت و این تاریکیها را برطرف نمود چه آن که حدیث از جمله همان حقّى است که برتر است و چیزى بر آن برترى نمى یابد . بسیارى از علماء معاصر و محقّقان در علوم حدیث و سنّت به این حقیقت روشن دست یافته اند و به این باور رسیده اند که حدیث نبوى در همان زمان رسول خدا (ص) و با نظارت کامل آن حضرت تدوین و نوشته شد و بر این نظر مسلمین و مستشرقین حقیقت جو اتفاق نظر دارند . جز این که جاى تعجّب است که برخى از اهل سنّت معاصر مى کوشند آنچه در پشت این منع خوابیده است را پنهان دارند ، همان چه که موجب اینهمه خصومت و هیاهو در امر نوشتن حدیث شد تا آنجا که موجب سوزانیدن کتب و نابود ساختن آن و تحت نظر گرفتن کاتبان حدیث تا سرحدّ تهدید و عتاب وزندانى کردن شد . و عجیبتر از این ، تلاش برخى از آنها براى توجیه موضع مانعین از تدوین ، نوشتن ، ثبت و حفاظت حدیث است . جاى شگفتى است که مى کوشند کارى را که آنها با کتاب و کاتبین کتب کردند بپوشانند و آنچه را آنان در این باره مرتکب شدند ، انکار نمایند ! در حالى که این کار را ملامت نموده و از کسانى که مرتکب آن شدند و آتش آن را برافروختند بیزارى جویند ، آتشى که آن مجموعه کتب حدیث را سوزانیدو سبب گردید این همه مشکلات علمى و عملى براى مسلمین پدید آید به گونه اى که اثر آن تا همین امروز از میان نرفته است .در اینجا لازم است که ما ـ براى تکمیل بحث و روشن ساختن جوانب مهمّى از تاریخ حدیث و سنّت ـ به برخى از پیامدهاى این مواضع نادرست در مقابله با حدیث بپردازیم .
۱ ـ پوشانیدن مقدار فراوانى از احادیث
شکّى نیست در این که منع از تدوین حدیث همچون منع از حدیث گفتن است . بلکه اقدام به نابود سازى حدیث از طریق سوزانیدن ، شستن در آب و دفن (در خاک) منجر به از بین رفتن ، فقدان و عدم نشر و رواج بسیارى از احادیث شد[۲۲] . اگر این منع در کار نبود ، تمام این احادیث بر جاى مى ماند و این امّت از آنها استفاده مى کرد ، آنها را رواج داده و نقل مى نمود و به اعتبار این که سنّت است و باید پیروى شود و بهترین گفتار است ، به آنها تمسّک مى کرد . ما دلایلى را در دست داریم که دالّ بر فقدان بخش زیادى از این احادیث است و در موارد ذیل آمده است :
۱ ـ اخبار دلالت دارد بر این که ابوبکر احادیث خود را در کتابى گرد آورد و تعداد آنها ـ بر حسب نقل دخترش عایشه ـ پانصد حدیث بود ، امّا اقدام به نابودى آنها کرد[۲۳] . وقتى وى در آن کتاب احادیث پیامبر (ص) را نقل کرده است و از خلال شمارش احادیث وى توسّط حافظان و ارباب حدیث دانسته ایم مجموع احادیث وى که از پیامبر (ص) نقل شده است[۲۴] ۱۴۲ حدیث مى باشد ـ که احادیث موجودِ نقل شده از اوست و این تعداد ، از ۵۰۰ حدیث او برجاى مانده است که آنها را نوشت و سپس نابود ساخت مى فهمیم ۳۵۸ حدیث مفقود گشته است . و این دال بر این است که ابوبکر حداقل ۳۵۸ حدیث از احادیش را نابود کرده است و امروز از آن تعداد هیچ نشانه و اثرى در میان امّت نیست !
۲ ـ قرظة بن کعب حدیث نقل نکرد :
قرظة بن کعب خبر داد که عمر هیئت اعزامى کوفیه را از حدیث رسول خدا (ص) منع کرد[۲۵] و پس از آن گفت : و من دیگر حدیث نگفتموبه گوش گرفتم همان گونه که یارانم به گوش گرفتند !بدون تردید اگر این صحابى حدیث مى گفت البته که امّت از حدیث وى درعصر او و در قرون بعد استفاده مى کرد و احادیث او نیز در میان احادیث شریفى که بر جاى ماند و جاودانه شد ، ثبت مى گردید ! امّا اوبخاطر منع ، این کار را نکرد !
۳ ـ ابو هریره یک ظرف از احادیثش را پنهان مى دارد و فقط یک ظرف آن رانشر مى دهد :
دانستیم که ابو هریره از کسانى بود که عمر او را بخاطر نقل حدیث تهدید به تبعید کرد ، چنان که از اخبار ذیل دانسته مى شود
۱ ـ المقبُرى به نقل از ابو هریره مى گوید :از رسول خدا (ص) دو ظرف حدیث را از بر کردم ، یکى از آن دو ظرف را میان مردم پراکنده ساختم و ظرف دیگر را اگر پراکنده مى کردم این ناى (من) قطع مى شد[۲۶] !
۲ ـ ابو سلمه گوید : از ابو هریره پرسیدم : آیا در زمان عمر هم همین طور حدیث مى گفتى ؟ ابو هریره گفت : اگر در زمان عمر این طور که براى شما حدیث مى گویم حدیث مى گفتم مرا با تازیانه چوبینش حتماً مى زد[۲۷] .
۳ـ ابو هریره گفت :من برایتان احادیث گفتم که اگر آنها را در زمان عمر مى گفتم البته مرا با تازیانه مى زد[۲۸] !
۴ ـ وى گفت :ما نمى توانستیم بگوئیم : «رسول خدا (ص) فرمود» تا وقتى که عمراز دنیا رفت[۲۹] !ابو زهو گوید :این ابوهریره است که از حدیث گفتن در زمان عمر بن خطّاب خوددارى مى کند با یان که وى یکى از معدود صحابه اى است که بسیار حدیث گفته اند ، لکن به جهت پیروى از سنّت شیخین (ابوبکر و عمر) یعنى کم حدیث گفتن ، خوددارى مى کرد [۳۰] .امّا متن پیشین دلالت دارد بر این که ابو هریره حدیث را از روى ترس از«تازیانه عمر» ترک کرد نه از روى تمایل به «سنّت عمر» ! و گرچه ابو هریره بسیارپر حدیث است ، امّا ظاهراً آنچه نقل کرده است بعد از زمان عمر بوده است و یا این که مجموعه روایات وى که موجود است به سلطه حاکم ضررى نمى رساندبلکه آن را تأیید مى کند[۳۱] .آرى ، سیاست عمر در منع حدیث سنّتى بود که عثمان و معاویه آن را پیروى کردند ، چنان که دانستیم .با این حال ، بخش زیادى از احادیث ابوهریره پنهان ماند چنان که حدیث مشهور وى یعنى حدیث دو ظرف که یکى را نشر داد و دیگرى را نشر نداد ، براین مطلب دلالت دارد (و با وجود این) این مقدار فراوان حدیث دارد بطور یکه موجب شد برخى از صحابه آن را زیاد شمارند[۳۲] .
کتابهایى که نابود شد
آن صحیفه اى که عبداللّه بن مسعود آن را نابود ساخت ومحتوى احادیث نیکویى … در فضل اهل بیت ، بیت پیامبر (ص) بود [۳۳] محتوى چه مطالبى بود ؟احادیث این صحیفه کجاست ؟کتابهاى مردم ـ که ابن مسعود آنها را سوزانید[۳۴] ـ محتوى چه مطالبى بود ؟احادیث آنها کجا رفت ؟کتابهاى مردم ـ که عمر آنها را جمع کرد و فرمان به نابودى آنها داد[۳۵] ـ محتوىچه مطالبى بود ؟ احادیث آنها کجاست ؟آیا از میان تمامى آنها چیزى باقى ماند ؟ چه کسى مى داند ؟آنچه را که مورّخان (تاریخ) حدیث انکار نمى کنند این است که انتظار تا آغازقرن دوّم براى تدوین حدیث مقارن شد با مرگ بخش کثیرى از صحابه[۳۶] و از میان رفتن بسیارى از حاملان حدیث[۳۷] . چه آن که آخرین بازمانده آنان عامر بن واثله کانى بود که در سال یکصد هجرى از دنیا رفت[۳۸] . اگر ملتزم باشیم که منع ازتدوین تا آن زمان (سال صدم هجرى ) ادامه داشته است ـ چنان که نظر اکثرمورّخین تاریخ حدیث در میان اهل سنّت همین است ـ و به جهت سخت گیرى عمر در نقل حدیث و حدیث گویى ، همین جانب را بگیریم ، این سخن درست خواهد بود که اکثر احادیث با مرگ حاملان آن از میان رفت چه آن که نه نقل شفاهى صورت مى گرفت و نه نوشتن حدیث ، بجز آن احادیثى که حُکّام نوشتن و گفتن آن را جایز شمردند که اندک بود و فقط مربوط به احکام عملى بود و نیزمواردى که بصورت غیر قانونى نقل شد .از نتایج این پنهان ساختن حیث این بود که فقهاء وقتى با قلّت نصوصى که ازآنها احکام شرعى برداشت مى شد ، مواجه شدند به رأى و قیاس که اساس نابودى دین است روى آوردند ، چنان که ابو حنیفه همین کار را کرد و در حقّ اومى گویند :ابو حنیفه در روش خویش بسیار قیاس مى کرد چون حیات وى پیش از دوران تدوین حدیث بود ، وى اگر حیاتش ادامه مى یافت ودوران تدوین حدیث را درک مى کرد و تا بعد از دورانى که حافظان و ارباب حدیث براى جمع آورى حدیث به شهرها و مرزها سیرکردند و به آن دست یافتند ، زنده مى ماند ، قطعاً بدان احادیث عمل مى کرد و هرچه را قیاس کرده بود ، ترک مى نمود[۳۹] .مى گویم : بلکه اگر احادیث پیش از تولّد ابو حنیفه تدوین شده بود چیزى ازآن از بین مى رفت و امّت از تمامى آن احادیث در مسیر شناخت دین و اصلاح دنیاى خویش استفاده مى کرد ، امّا مانعین عمداً خواستند احکام دین را از میان ببرند .و از طریق تحریم تدوین حدیث در کنار منع از نقل شفاهى آن ، حال امّت اسلام را آشفته سازند .
[۱] . الطبقات ابن سعد ۲ : ۲ : ۱۰۰ ؛ مسند احمد ۱ : ۳۶۲ و۳۶۳ . [۲] . السنّة قبل التدوین : ۹۷ . [۳] . المحدّث الفاصل : ۵۵۴ شماره ۷۴۶ ؛ السنّة قبل التدوین : ۴۵۹ تا ۴۶۰ . و ر . ک : اضواء على السنّةابو ریّه : ۵۴ . [۴] . الفقیه والمتفقّه خطیب ۱ : ۷ . [۵]الکامل ابن عدى ۱ : ۳۳ . و نگاه کنید ۱ : ۱۸ ؛ مسند احمد ۴ : ۹۹ ؛ تذکرة الحفّاظ ۱ : ۷ . [۶] . حجیّة السنّة : ۴۶۷ . [۷] . تاریخ دمشق ابن عساکر ۳ : ۱۶۰ . [۸] . صحیح مسلم ۲ : ۷۱۸ کتاب الزکاة باب النهى عن المسألة . [۹] . صحیح مسلم ۳ : ۱۲۱۰ باب الصرف وبیع الذهب از کتاب مساقات . [۱۰] . سیر اعلام النبلاء ۴ : ۷۷ . [۱۱] . یعنى همان سالى که معاویه از همه مردم بیعت گرفت و رسماً خلیفه شد . [۱۲] . شرح نهج البلاغه ۱۱ : ۴۴ تا ۴۶ . [۱۳] . البدایة والنهایة ابن کثیر ۸ : ۱۰۷ . [۱۴] . سنن دارمى ۱ : ۷۳ ح۲۸۶ . [۱۵]تقیید العلم : ۵۴ و نگاه کنید به صفحات اوّل فصل ششم . م [۱۶] . بر دستانشان مهر مخصوصى مى زد که مردم وقتى آن مهر را مى دیدند به گفتار آنان اعتماد نمى کردند و بدین وسیله خوار مى شدند . م [۱۷] . اُسد الغابه ابن اثیر ۲ : ۴۷۲ چاپ جدید در شرح حال سهل . [۱۸] . حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر اسلام است که درباره نقل آن تمامى فرقه هاى اسلام اتفاق نظر دارند . ما بخشى از مصادر آن را در تخریجات خود براى تفسیر حبرى ـ در صفحات ۴۴۸ تا ۴۵۰ آن کتاب گرد آورده ایم . و نگاه کنید : الغدیر امینى جلد اوّل ، و عبقات الانوار (سیّد حامد حسین هندى ) . اهل سنّت نیز به تواتر این حدیث اعتراف نموده اند . ر . ک : نظم المتناثر (کتانى ) : ۱۹۴ شماره ۲۳۲ . [۱۹] . به گونه اى که هرگز کسى در میان امّت نفهمد که على علیه السلام و اهل بیت ایشان حقّى در خلافت وامامت داشته اند . م [۲۰] . دلائل النبوّة ۶ : ۵۴۹ . و نگاه کنید ب احادیث اریکه که قبلاً در این کتاب گذشت . [۲۱] . الحدیث والمحدّثون : ۱۲۷ . [۲۲] . درباره میزان جرمى که ر حقّ علم و بخصوص حدیث مرتکب شدند نگاه کنید به کتاب : دلائل التوثیق المبکّر ۲۳۹ تا ۲۴۶ در حالى که یاوران تدوین با هر وسیله اى از کتب خویش محافظت مى کردند چنان که در خصوص کتاب على علیه السلام که به اهل بیت علیهم السلام به ارث رسیده است نقل شده است . [۲۳] . نگاه کنید به مقدّمه بخش دوّم همین کتاب ذیل عنوان «آرزویى چون آرزوى اهل کتاب» . م [۲۴] . أسماء الصحابة الرواة ابن حزم : ۳۵ . و نگاه کنید ب تاریخ الخلفاء (سیوطى ) : ۶۶ شرح حال ابوبکر . [۲۵] . سنن دارمى ۱ : ۷۳ ح۲۸۵ و۲۸۶ . [۲۶] . صحیح بخارى ، العلم ۱ : ۴۱ ؛ تذکرة الحفّاظ ۱ : ۳۵ ؛ الکامل ابن عدى ۱ : ۳۳ . [۲۷] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۷ . [۲۸] . جامع بیان العلم ابن عبدالبر ۲ : ۱۲۱ . [۲۹] . البدایة والنهایه ابن کثیر ۸ : ۱۰۷ . [۳۰] . الحدیث والمحدّثون : ۶۷ . [۳۱] . براى شناخت جزئیات حدیث ابو هریره رجوع کنید به کتاب «ابو هریره» سیّد شرف الدین ، وکتاب «أضواء على السنّة المحمّدیّة» ابو ریّه ، و کتاب أبو هریرة شیخ المضیرة (ابو ریّه) . [۳۲] . السنّة قبل التدوین : ۴۳۲ . تا آنجا که مادرش عایشه نیز آن را زیاد دانست و بر او خرده گرفت .نگاه کنید : المحدّث الفاصل : ۵۵۴ و۵۵۵ . [۳۳] . قبلاً این خبر در این کتاب ـ در آغاز فصل ششم ـ به نقل از تقیید العلم : ۵۴ ذکر گردید . [۳۴] . قبلاً در آغاز فصل سوّم در همین بخش ذکر شد . [۳۵] . قبلاً در صفحات اوّل فصل سوّم در همین بخش ذکر شد [۳۶] . جامع الاصول ابن اثیر ۱ : ۴۰ . [۳۷] . الحدیث والمحدّثون : ۱۲۷ . [۳۸] . تهذیب التهذیب ۵ : ۸۲ . [۳۹] . قواعد فی علوم الحدیث تهانوى حنفى : ۴۵۴ .