خطیب مى گوید :اگر کسى گفت : ناخرسند بودن عمر از حدیث گفتن صحابه به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و سختگیرى اش بر آنان به این خاطر ، چه وجهى دارد ؟به او مى گوییم : عمر این کار را بخاطر احتیاط در دین و نیک اندیشى براى مسلمین انجام داد ، ترسید مردم از اعمال باز مانند وبه ظاهر احادیث تکیه کنند و این در حالى است که همه احادیث به ظاهرشان حکم نمى شوند و این گونه نیست که هرکه حدیث راشنیده باشد نسبت به آن آگاه باشد چه بسا حدیثى بصورت مجمل وارد شده باشد و معنا و تفسیر آن در حدیثى دیگر باشد .از این جهت عمر ترسید حدیث بر وجه دیگرى برداشت شود یااین که ظاهر لفظش را بگیرند و بر خلاف آنچه باید باشد ، حکم کنند .
سختگیرى عر بر حدیث گفتن صحابه نیز بخاطر حفظ حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بود و بخاطر این بود که کسانى که جزو اصحاب نبودند بترسند از این که چیزى را در سنّتها (احادیث) وارد کنند که جزو آن نبوده است[۱] .بر این توجیه اشکالات مختلفى وارد است :
۱ ـ درباره احتیاط وى (عمر) در دین مى گوئیم :
اوّلاً : هیچ کس نسبت به دین متعهّدتر از خود رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نیست که منادى رسالت بود و این روایات از ایشان صادر شده است ، و آن حضرت فرمان به نشر آنها نمود و نسبت به تبلیغ آنها ترغیب نموده و دستور داد از آنها پیروى شود .اگر در آن احادیث کمترین خطر یا ضررى براى دین وجود داشت از جانب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم صادر نمى شد .
ثانیاً : احتیاط عمر در دین چنین اقتضائى ندارد که مانع (گفتار) حقّى شود که صحابه بزرگوار از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شنیدند چه آن که صحابه چیز باطلى را به رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نسبت نمى دهند بخصوص کسى همچون ابوذر غفارى که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم درباره اش فرمود : آسمان سایه نیفکنده و زمین در بر نگرفته است کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد[۲] .و این حدیثى است که آن را از میان اصحاب ، على علیه السلام ، ابو درداء و ابن عمر نقل کرده اند[۳] .
۳ ـ چرا عمر فرض را بر این گذاشته که خودش نسبت به دین و محافظت برحدیث از دیگر صحابه متعهّدتر است ؟آیا صحابه در امر حدیث یا در امر دین سستى مى ورزیدند ؟ یا این که با نشر حدیث ، حق را منتشر ساخته و واجب را اداء مى کردند و حدیثشان از دین بود ؟اگر فرض کنیم صحابه خطا مى کرده اند ، این خطا شامل عمر هم مى شود .
۴ ـ وقتى صحابه بنا بر اجتهادشان نقل احادیث را ـ در همان حد که از ظاهراحادیث مى فهمیدند ـ واجب مى دیدند آیا جایز است کسى آنان را مانع شده ونظر خود را بر آنها تحمیل نماید ؟وى از کجا حقّ سیطره بر فهم مردم از حدیث و اجتهادشان در استنباط احکام از روایات را یافته است ؟ آیا وى از آنان فهم بیشترى داشته یا داناتر بوده است ؟!بخصوص با این ادعا که مسلمین در قرن اوّل ـ که به نظر اهل سنّت بهترین قرنهابوده است ـ پرهیزگارتر از آن بوده اند که بر خلاف دلالت نصوص تکیه کنند .وفرض این است احادیث بر آنها حجّت بوده است چراکه از دهان صحابه که جملگى در نزدشان عادل بوده اند ، به آنان رسیده است .آیا عمر خواسته است فهم نصوص را در انحصار خود درآورد ؟ یا این که خطیب (بغدادى ) مى خواهد در انحصار او درآورد ؟!
۵ ـ امّا درباره (این ادّعاى خطیب که گفت) زندانى کردن صحابه وسختگیرى بر آنان به قصد ترسانیدن دیگران بوده است ، مى گوییم : آیا درشریعت اسلام جایز است بر کسى سخت بگیرند تا دیگرى ادب شود ؟!اگر فرض کنیم عمر حقّى در ادب کردن مردم داشته است ، حقّ او در این حد بوده است که خودِ مخالفین را ادب نماید نه این که صحابه بى تقصیر را به قصد ادب کردن آنان ادب نماید ! پس چرا عمر همسایه را به گناه همسایه گرفت ؟چرا بى گناه را با سنگ مجرم زد ؟آیا خداوند در پنج جاى قرآن که اوّلش سوره انعام است نمى فرماید : « لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى »[۴] (هیچ کس بار دیگرى را به دوش نمى گیرد) .
۶ ـ سپس (مى گوئیم) آیا صحیح است که با یک چنین توجیهى مانع از حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم که دوّمین ستون این دین است ، بشود در حالى که براى کسى که مى خواهد مردم را راهنمایى کند ـ نه این که فقط بترساند ـ این امکان وجود دارد که براى آنان راهى صحیح را روشن نموده و برایشان نوع احادیث مورد قبول راتعیین نماید یا این که مراجع خاصى را مشخص کند تا فقط از آنجا بگیرند ، نه این که اقدام به تهدید و سختگیرى صحابه بزرگوار نماید آنان را نزد خود حبس کند و مانع از ابلاغ احادیثى شود که از رسول خدا صلى الله علیه وآله دریافت کرده اند !قابل توجّه است که :خطیب (بغدادى ) که از بزرگان اهل سنّت در علوم حدیث و نقد آن مى باشداین حدیث را از نظر سند مورد نقل قرار نداده است و این دال بر صحّت وسلامت این حدیث از هرگونه اشکال رجالى یا علّتى است که موجب نقص آن در احتجاج گردد . چنان که کوشش وى در توجیه این حدیث نیز دال بر همین مطلب است و این پوشیده نیست .
۲ ـ توجیه ابن حَزم ظاهرى [۵]
ابن حزم ظاهرى روایت عبدالرحمن بن عوف را درباره زندانى شدن صحابه توسط عمر ذکر نموده[۶] سپس از جهت سند و دلالت متعرض آن گشته است وگفتار وى در این باره طولانى است . ما آن را به اختصار و به گونه مرتب مى آوریم :مى گوید : این حدیث مرسل است و مشکوک بوده و به نقل از شعبه است و بنابراین صحیح نیست و نمى توان بدان احتجاج کرد .سپس این حدیث به خودى خود ظاهراً دروغ است و ساختگى است چه آن که عمر از یکى از این فرضها خارج نیست :
۱ ـ این که صحابه را متّهم مى داشته است[۷] .که اشکال این فرض معلوم است .
۲ ـ این که از نفس حدیث و از تبلیغ سنّتهاى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم براىمسلمین نهى کرده است و آنان را ملزم به کتمان و انکار آن مى نموده و وادارمى ساخته براى هیچ کس آن را ذکر نکنند .که این کار موجب خروج از اسلام است …!
۳ ـ و اگر سایر صحابه متهم به دروغ بستن بر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم بوده اند جز این نیست که عمر هم یکى از آنان بوده است .
۴ ـ و اگر عمر آنان را ـ در حالى که متّهم نبوده اند ـ زندانى کرده است ، به آنان ستم کرده است . پس کسى که به امثال این روایات ملعونه احتجاج مى کند هریک از دو راه پلید را که مى خواهد برگزیند ، و باید یکى از آن دو را برگزیند[۸] .مى گویم : در ردّ اشکال وى به سند این حدیث باید گفت :
اوّلاً : این حدیث نقل تابعین است از آنچه صحابه درباره حوادث میان خودشان نقل کرده اند و این حدیث اصطلاحاً مرسل نامیده نمى شود مگر این که ابن حزم با اصطلاح محدّثین مخالفت نماید و این کار اگر از او سر زند کار کمى نیست .
ثانیاً : این حدیث از طرق دیگرى نیز آمده است و منحصر به همین یک سندنیست و محدود به نقل از شعبه نیست ، چنان که دانستید ، و سخن درباره سند آنباز هم خواهد آمد .مهم این است که حاکم (نیشابورى ) روایت شعبه را ذکر نموده و درباره اش گفته است : بنا بر شرط شیخین صحیح است و ذهبى با آن موافقت نموده ومى گوید : بنا بر شرط آن دو (شیخین)است[۹] .ابن حزم را چه مى رسد که بر نظر کسانى امثال حاکم و ذهبى که صرّافان نقد حدیث هستند تعرض نماید و بخواهد حرفى بر خلاف آن دو بگوید[۱۰] ؟ و دانستیم که خطیب ـ که از بزرگان علوم حدیث است ـ درباره سند این حدیث چیزى نگفته است و فقط به توجیه دلالت آن بسنده نموده است و این کار از جانب او ـ و تمامى کسانى که اقدام به توجیه این حدیث کرده اند ـ دال بر این است که اشکالى بر سند آن ندارند .و امّا درباره اشکال وى بر متن این حدیث (مى گوئیم) :هیچ کس منکر این نیست که حبس (اصحاب) از جانب عمر صورت گرفته است چنان که هیچیک از بزرگان حدیث در این باره اشکال نکرده است و به همین خاطر درصدد توجیه برآمده اند ، و اگر در اصل (صدور) کمترین اشکالى وجود داشت آن را رها نمى کردند چه آن که اشکال بر دلالت حدیث فروع برثبوت حدیث و صحّت سند آن است و این پوشیده نیست .و ظاهراً حبس (صحابه) ، یعنى کار گذاشتن احادیثى است که از صحابه صادرمى شده است چنان که از سخن وى (عمر) در هنگام عتابش به آنان آشکارمى شود که به حال سرزنش گفت : این حدیث چیست که از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نقل مى کنید ؟و جز این نیست که سرزنش در جایى است که حدیث گو چیزى را بگوید که از او انتظار نمى رود و این یکى از صورتهاى اتهام است ، لااقل از این جهت که گویاى کارى است که عمر در سختگیرى بر صحابه نمود و اکثر محدّثین به این امر اعتراض نموده اند و خطیب[۱۱] ( بغدادى ) و ابن عساکر[۱۲] و ابن قتیبه[۱۳] به این مطلب تصریح نمودهاند ، و سختگیرى نیز ـ بخصوص درباره اصحاب بزرگوارـ کارى حرام است .اگر نپذیریم کار عمر با صحابه به خاطر این بوده است که آنان را متهم (به دروغ) مى دانست است ، آن گاه دو احتمالى که ابن حزم متذکّر شد باقى خواهد ماند و (حقیقت) باید یکى از همین دو باشد :
۱ ـ یا باید هدف عمر منع حدیث و نقل شفاهى از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم باشد . واین همان چیزى است که همه نصوصى که درباره مسأله حبس و دیگر تصرّفات عمر و گفتارش در منع صحابه ، وارد شده است بر این معنا ظهور دارد ، چه آن که اصل نقل حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را بر آنان تقبیح کرد چنان که اقدام تند وىبر منع تدوین حدیث ـ و بخصوص استدلاش به کافى بودن قرآن که از دلایل مدّعیان جدایى میان کتاب و سنّت و دعوتگران کنار زدن سنّت است ـ دال بر همین امر است .
۲ ـ یا باید ملتزم شد به این که وى صحابه را از روى ستم حبس نموده است .اگر ابن حزم یکى از این احتمالات را در حقّ عمر نمى پذیرد پس باید به همان نتیجه اى که ما بدان رسیدیم گردن نهد و آن این که منع از تدوین و نقل شفاهى حدیث یک غرض سیاسى بوده و به قصد منع از تداول و رواج نوعى خاص ازحدیث پیامبر صلى الله علیه وآله صورت گرفته است و آن همان احادیثى است که وجودش با تخت خلافت منافات داشته و دالّ بر امامت امام امیرالمؤمنین علیه السلام و خلافت بلافصل آن جناب پس از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم مى باشد . عجیب است که نظر ابن حزم در توجیه احادیث مربوط به زندانى شدن صحابه توسط عمر از جانب مؤلّف جدیدترین کتابى که به موضوع تدوین سنّت و حدیث پرداخته است پیروى شده است و آن کتاب «دلائل التوثیق المبکّر»است که دیدیم چنین مى گوید :علاوه بر این که عمر نمى خواست حدیث را بطور رسمى و قانونى جمع کند ، نسبت به نشر حدیث و حتّى نوشتن آن بسیار مشتاق هم بود» !وى پس از چند سطر مى گوید :در پرتو این گفتار (باید گفت پیداست که خبر زندانى شدن ابومسعود انصارى ، ابو درداء و عبداللّه بن مسعود توسط وى به اتهام نقل تعدادى از احادیث [ که از تذکرة الحفّاظ ۱ : ۷ و المحدّث الفاصل : ۵۵۳ نقل شده است ] مشکوک بوده و در حقیقت مى توان این خبر را بخاطر اسناد و متن آن کنار انداخت» .سپس مى گوید :ما اسم ابراهیم را در اسناد این خبر یافتیم و این ابراهیم در سال ۲۰ یا ۲۱ هجرى به دنیا آمده است [ و این به نقل از کتاب مشاهیر علماءالامصار ص۶۶ شرح حال شماره ۴۵۰ آمده است ] یعنى در اواخرحیات عمر ، و اصلاً ممکن نیست وى بلاواسطه چیزى را از دوران عمرِ فاروق نقل نماید .و مى گوید :بر همین اساس ، ابن حزم آشکارا بیان داشته است که نسبت دادن این احادیث به عمر صحیح نیست [ به نقل از اِحکام الاَحکام ۲ :۱۴۱ ] و جزائرى نیز از جهت اِسناد این حدیث نسبت به صحّت آن شک دارد [ به نقل از توجیه النظر : ۱۸ [۱۴]] .مى گویم : ما از وى درباره نکات ذیل بازخواست مى کنیم :
۱ ـ در پاسخ به ابن حزم ـ که در مقطع بعدى نیز خواهد آمد ـ دانستید که حدیث دال بر زندانى شدن صحابه توسط عمر ، به حکم صرّافان نقد حدیث ورجال همچون حاکم نیشابورى و حافظ ذهبى ، صحیح است و آن دو آن را بنا بر شرط شیخین صحیح دانسته اند .همچنین در پاسخ به اشکال بر مرسل بودن حدیث مذکور پاسخ دادیم که حاصلش این است که : این حدیث از جمله نقلهاى تابعین درباره وقایع زمان صحابه است ، درباره جریانات امور و گفتار و جدالى که از آنان سر زده است ، واین که تابعى در این باره نقل کند اصطلاحاً مرسل نامیده نمى شود .از طرفى پیداست کسانى که اقدام به توجیه کار عمر نسبت به صحابه نموده اند ، درباره ورود اصل این خبر موافقند و اعتراضى بر اسناد آن ندارندبنابراین نمى توان با اشکال بر سند این حدیث ، آن را رد کرد .علاوه بر این که با وجود وضوح و شهرت این امر نیازى به بررسى اسناد آن نیست .آنچه وى به نقل از جزائرى آورده است چیزى اضافه بر سخن ابن حزم نیست چراکه جزائرى در این موضع کتاب خود فقط متن کلام ابن حزم را ـ بدون اختلاف و اضافه ـ آورده است .ما بیان داشتیم که همگان به اصل اقدام عمر به زندانى کردن صحابه اعتراف نموده اند و اظهار نموده اند که این کار بخاطر این بوده است که آنان حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را فاش مى ساخته اند . برخى از محدّثین کوشیده اند این کارعمر را توجیه نمایند و این کار آنان دلیلى است بر این که این واقعه اتفاق افتاده است .
۲ ـ درباره مقابله عمر با تدوین باید گفت : این خبرى است که به همگان رسیده است و درباره اش دو نفر با هم اختلاف ندارند تا آنجا که نام عمر در برگ اسامى مانعین از تدوین ، در نزد تمام مورّخین نوشته مى شود که از جمله آنان خود مؤلّف کتاب «دلائل التوثیق المبکّر» است که در شمار عواملى که تدوین حدیث نبوى را مانع شد چنین آورده است :
۱۴ ـ منع الفاروق عمر (۱۴ : ممانعت عمرِ فاروق) : عامل مهم دیگردر عدم تدوین احادیث پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در آغاز ، همان سختگیرىبود که عمر در منع صحابه از ثبت گفتار پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم اعمال نمود .و مى گوید :ما چنین یافتیم که عمرِ فاروق در هنگام خلافتش این کار را با موفقیت به اجراء درآورد و در سعیى که در اجراى سیاستش داشت برخى از مجموعه هاى احادیث مکتوب را به آتش کشید [۱۵] .وى اعتراف دارد به این که عمر در طول دوران خلافتش بر این سیاست اصرار مورزید ، مى گوید :فرمان عمرِ فاروق بر تحریم ، پیوسته تا هنگام وفاتش ادامه داشت[۱۶] . امّا با وجود این ، وى مى کوشد که عمر را «تأیید کننده ثبت حدیث» بشمارد[۱۷] !و مى کوشد وى را «مشتاق نشر حدیث و بلکه مشتاق نوشتن آن» به شمار آورد[۱۸] .همانا مغایرت و تناقض بین این گفتار ، روشن است و نمى دانم عمر چگونه تأیید کننده ثبت حدیث یا مشتاق نشر حدیث است در حالى که مجموعه هایى راکه در آنها حدیث تدوین شده است به آتش مى کشد و یا این که قانون تحریم نوشتن حدیث را براى عموم امّت قرار مدهد و این تحریم را تا هنگام وفاتش برنمى دارد !؟
۳ ـ توجیه ابن عبدالبَرّ
ابن عبدالبر در توجیه این احادیث کار عجیبى کرده است ، چه آن که وى میان دو احتمال را جمع کرده است : یعنى این که حجّت نباشد و این که صحیح باشد ! سپس در تأویل آن کوشیده است .و در ذیل حدیث قرظه و سخن عمر با اعزامیان به کوفه مى گوید :بر این حدیث قرظه عیب وارد شده است چراکه این حدیث بر پایه نقل بیان[۱۹] از شعبى و حدیثى مانند این ، در این باب حجّت نیست چون معارض با سنّت و کتاب (قرآن) است … چطور ممکن است کسى خیال کند عمر بر خلاف فرمان خداوند دستور داده باشد … وسخن در این باره روشنتر از روز است[۲۰] .سپس مى گوید :در نزد من این احتمال وجود دارد که تمامى این اخبار درباره عمرصحیح و مورد اتفاق باشد و معناى آن تأویل مى شود ، و آن این که هرکه درباره چیزى شک کرد آن را رها مى کند[۲۱] (عمر دربارهئ احادیث شک داشته است و آنها را کنار گذاشته است) .مى گویم : تردید وى میان دو احتمال ، احتمال اشکال بر سند و عدم حجیّت آنها و احتمال این که (همه آنها) صحیح باشد ، بسیار عجیب است ـ بخصوص ازکسى مثل ابن عبدالبر ـ چه آن که با وجود اشکال در سند که بیان کرد دیگر مجالى براى احتمال صحّت باقى نمى ماند .مگر این که بخواهد بر این فرض نیز پاسخ دهد ، آنگاه باید آن را یک فرضى از باب تسلیم و چشم پوشى ذکر کند نه یک احتمال !امّا اشکال سندى وى از این جهت که حدیث مذکور بر پایه نقل بیان[۲۲] است ،وارد نیست چراکه این شخص همان بیان بن بشر است که در نزد آنان ثقه است[۲۳] .محمّد عجاج الخطیب بر این سخن ابن عبدالبر اعتراض نموده مى گوید :ابن عبدالبر بر این روایتش عیب گرفته است ، او با کسى که مورداعتمادتر از او نیز هست مخالفت کرده است و این مانع از صحّت آن نیست [۲۴] .مى گویم : علاوه بر این ، این حدیث با سندهاى دیگرى که در میان آنها صحیح نیز وجود دارد نقل شده است و نقل آن فقط منحصر به همین یک سندنیست . بلکه اخبار منع صحابه از حدیث توسط عمر مشهور و معروف است ونیازى به بررسى سند آنها نیست .و در ردّ تأویل وى بر این حدیث ـ بنا بر احتمال صحّت آن و اتفاق بر آن ـ که گفت (معنایش) تأویل مى شود و آن این است که هرکه درباره چیزى شک کند آن را رها مى کند ، مى گوئیم : این تأویل بعید است چه آن که مربوط به نقل حدیث ازرسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نیست چون صحابه حدیث را از آن حضرت شنیده و سعى درنشر و پخش آن نموده اند . مربوط به منع آنان توسط عمر تا سرحد سختگیرى و حبس نیز نیست .نه صحابه در آنچه از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نقل مى کردند شک داشتند تا آن را رهاکنند و نه عمر در اقدام به منع و حبس شک داشت تا آن را رها کند .وقتى این خبر درست باشد که عمر صحابه را حبس نموده و آنان را از حدیث گفتن منع کرده است ناچار باید دید این کار وى تا چه حد با نصوص ثابتى که دلالت بر جواز نقل شفاهى حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله در هر عصر و دیارى داردسازگار است ؟ این کار[۲۵] ضرورى و لازم بوده و از بدیهیات اسلام است ، وروشنتر از روز است ـ چنان که ابن عبدالبر متذکّر شد ـ و در پایان سخنش خوب گفت که :اگر روش عمر همین بوده که گفتیم پس سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حجّت است نه سخن او ، و او (پیامبر) فرمود : خداوند سرزنده وشاداب کند بندهاى را که سخنم را بشنود و آن را حفظ کند …[۲۶]مى گویم : این حدیث نیازى به تأویل یا توجیه ندارد بلکه عمربخاطر این کارش که در حقّ بزرگان و مهمتران صحابه کرد و آنان را به مدینه احضار نمود ودر آنجا حبس کرد مؤاخذه مى شود چون آنان با وى در امتناع از نشر و ترویج وابلاغ حدیث همراه و موافق نبودند هم چنان که با اقدامات شدید وى در منع تدوین و نوشتن حدیث همراه و موافق نبودند بلکه با او مخالفت نموده و (حدیث را) نوشتند و براى ما ونسلهاى مختلف بر جاى گذاشتند که مایه تشکّرما و تشکّر روزگاران از آنهاست .
۴ ـ توجیه ابن عساکر
ابن عساکر حدیث منع ابن مسعود توسط عمر را نقل نموده و پس از آن مى گوید :عمر این کار را از این جهت که صحابه مورد اتهام بوده اند نکرده است و جز این نیست که خواسته است در باب نقل شفاهى حدیث سختگیرى کند تا هیچ کس بر نقل روایت جرأت نیابد مگر درموردى که صحّت آن برایش محقّق شده باشد [۲۷] .مى گویم : وجود اتهام به صحابه از ظاهر تمامى احادیثى که در بر دارند منع آنان از حدیث توسط عمر است محسوس است چه آن که وى با آنان در حالى سخن گفته است که حدیث گفتنشان را مورد ملامت قرار داده است : این حدیث چیست که از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نقل مى کنید ؟! و انسان به ظاهر سخنش گرفته مى شود .چنان که سخن وى به صحابه ـ در حدیث عبدالرحمن بن عوف[۲۸] ـ کاملاًصراحت دارد که گفت : این احادیث که به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به هر جانب پراکنده ساخته اید چیست ؟سپس به آنان مى گوید : ما داناتریم ، از شما مى گیریم و رد مى کنیم(نمى پذیریم) این سخن کسى است که حدیث صحابه را نمى پذیرد و آنان رامتهم مى دارد ، وگرنه چرا حدیث آنان را رد مى کند (نمى پذیرد) ؟ آنچه از نظرعمر مردود است کدام حدیث است ؟!عجیب است که علماء اهل سنّت سعى کرده اند (این عیب عمر را) بپوشانند واین کار او را «محکم کارى و محافظت حدیث» نامیده اند تا آن جا که اخبارمربوط به منع حدیث توسط عمر را در ابوابى آورده اند که آن را «محافظت در حدیث» عنوان داده اند .ما در پاسخى که به خطیب (بغدادى ) دادیم اشاره کردیم به این که شیوه منع صحابه به هدف ترسانیدن دیگران ، شیوهاى غیر شرعى و غیر مقبول درباره صحابه است . به آنجا رجوع کنید .سپس در پاسخ این توجیه (ابن عساکر) مى گوییم :
اوّلاً : منع حدیث به قصد محافظت آن شبیه ترین چیز به تناقض اصت و مثل آن است که انسان به قصد اصلاح و حفظ وسایلى که کمى صدمه دیده است اقدام به نابودى آنها نموده یا ریز ریزشان کند !و مثل آن است که انسان به قصد ادب کرده بندهاى اورا بکشد یا اعدام نماید !کسى که مى خواهد در حدیث ، محکمکارى کند باید با همه امکاناتى که در اختیار دارد آنها را گرد آورد سپس طرق معیّنى را براى آن قرار دهد و موارد مورداطمینان و مراجع شایسته را در حدیث مشخص نماید ، طرق و مراجعى که موجب رعایت حدیث و محافظت بر آن مى شود . نه این که بزرگان صحابه و اصحابى که حافظ حدیث بودند را قصد نموده و دهانشان را ببندد و آنهارا بترساند و بر آنان سختگیرى نموده و روایات آنان را تقبیح کند و ایشان را به تبعید از مدینه یا اقامت اجبارى شان در آنجا تهدید نماید ! آیا این کار خلاف هدف محافظت بر حدیث نیست ؟! آیا عمر با حبس صحابه و منع آنان از حدیث موجب آن نگردید که صحابه احادیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را در سینه پنهان کنند و آن را براى امّت ننویسند ؟آیا آن را در معرض عوامل فراموشى و غیر آن قرار نداده است ؟آیا اسم چنین کارى محافظت است ؟ یا محکم کارى یا نگهدارى است ؟! یا نه بلکه بر باد دادن ، اتلاف کردن ، ضایع ساختن و نابود کردن است ؟!
ثانیاً : آنچه در نزد تمامى عقلاء مورد اتفاق است این است که نوشتن علم وثبت معلومات از برترین وسایل حفظ و صیانت و محکم کارى است .اگر عمر قصدش از این اقدامات ، محافظت حدیث و محکمکارى درباره آن و نگهدارى آن بود و از این که در میان مردم رواج یابد و از عدم صحّت آن بیمناک بود ، قطعاً اقدام به تدوین آن مى نمود و امر به ثبت و ضبط حدیث مى کرد وخودش صحابهاى را که مورد اطمینان و حافظ حدیث بودند گرد مى آورد و اقدام به جمع حدیث مى نمود .امّا مى بینیم علاوه بر این که وى نقل شفاهى حدیث را با این شدّت منع کرد ،از سختگیرترین مانعین تدوین ـ به بهانه هاى مختلف ـ است ، چنان که قبلاً دراین باره بحث کردیم .وى چگونه مى خواسته است حدیث را حفظ کند که از یک طرف نقل شفاهى و دهان به دهان گشتن و مذاکره آن را ممنوع ساخته و از یک طرف نوشتن و ثبت و ضبط و تدوین آن را مانع گردیده است ؟!آیا معلّمى امین وجود دارد که شاگردانش را نسبت به علم ترغیب نماید وآنان را به محافظت از معلومات تشویق نماید امّا به آنان سفارش کند که درباره آن با هم سخن نگویند و آن را ننویسند ؟!آیا کسى که مى خواهد حدیث را از بین ببرد و سنّت را نابود سازد کارى جزاین مى کند که از یک سو نوشتن آن را منع نماید و از سوى دیگر دهان به دهان گشتن و نقل شفاهى آن را مانع شود ؟
ثالثاً : کوشش در این که عمر ـ که مانع صحابه از حدیث و نقل شفاهى شد ـ به عنوان شخصى محافظ و محکمکار در حدیث قلمداد شود لازمه اش به وضوح این خواهد بود که صحابه اى که از حدیث منع شده اند ـ صحابه اى که در میانشان بزرگان ومهترانى چون ابوذر غفارى و ابو مسعود انصارى و دیگران بودند و به منع عمر اهمیت نداده و پیوسته حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را به وفور گفتند تا آنجا که عمر ناچار شد آنان را از اطراف و اکناف احضار کند و با اقامت اجبارى شان ،نزد خود حبس نماید ـ این کوشش لازمه اش این خواهد بود که هیچ یک ازاصحاب از حدیث محافظت ننموده و درباره آن محکم کارى و احتیاط نمى کرده اند بلکه درباره آن اهمال ورزیده اند ! یک چنین التزامى ، جرأت وجسارت نموده به مقام صحابه بزرگوار است ، همانان که خداوند از آنان راضى است و آنان نیز از خدا راضى اند .
۵ ـ توجیه ابن قُتَیبَه
ابن قتیبه در بحثى مخصوص تحت عنوان «الإقلال»[۲۹] اقدام به توجیه این روایات نموده است ، مى گوید :عمر بسیارناخرسند بود از کسى که زیاد حدیث گوید و آنان را امرمى کرد به این که کم حدیث بگویند و با این کار مى خواست مردم زیاد حدیث نگویند بطورى که (حدیث خوب و بد) آمیخته گردد وفریبکارى و دروغ از سوى منافق ، گناهکار وعرب صحرانشین درآن راه یابد .
[۱] . شرف اصحاب الحدیث : ۹۷ و۹۸ . [۲] . الکنى دولابى ۲ : ۶۲ و ۱۶۹ . [۳] . مسند احمد ۲ : ۱۷۵ و ۲۲۳ و ۶ : ۴۴۲ ؛ مستدرک حاکم ۴ : ۴۸۰ و ۳ : ۳۴۲ و ۳۴۴ . [۴] . سوره انعام : ۱۶۴ . [۵] . مراد از ظاهرى مسلک اوست که ظاهریه است و ظاهریه یکى از مسالک فقهى اهل سنّت است .م [۶] . و این همان روایتى است که از کنز العمّال ۱ : ۲۳۹ چاپ هند نقل کردیم . [۷] . یعنى متّهم به دروغگویى یا خیانت . م [۸] . الاِحکام ابن حزم ۱ : ۲۵۶ ـ ۲۵۷ به اختصار . [۹] . المستدرک حاکم ۱ : ۱۱۰ ؛ تلخیص ذهبى در ذیل آن . [۱۰] . همینطور کسانى از محدّثین که از ابن حزم تقلید نموده اند ـ مانند شیخ ابو شهبه ـ که درباره روایت زندانى شدن صحابه توسّط عمر مى گوید این روایت دروغ است . ر . ک : دفاعٌ عن السنّة : ۲۸۰ . [۱۱] شرح اصحاب الحدیث : ۹۷ و۹۷ قبلاً سخن وى نقل شد . [۱۲] . تاریخ دمشق ۳۹ : ۱۰۸ و۱۰۹ . سخن وى نقل خواهد شد . [۱۳] . تأویل مختلف الحدیث : ۳۹ . سخن وى نقل خواهد شد [۱۴] . دلائل التوثیق المبکّر : ۵۱۱ و ۵۱۲ . [۱۵] . دلائل التوثیق المبکّر : ۲۳۰ . [۱۶] . همان ، ص۴۳۵ . [۱۷] . همان ، ص۲۳۴ . [۱۸] . همان ، ص۵۱۱ و۵۱۲ . [۱۹] . بیان ، نام راوى حدیث است . م [۲۰] . جامع بیان العلم ۲ : ۱۲۲ . [۲۱] . همان ۲ : ۱۲۳ . و نگاه کنید : السنّة قبل التدوین : ۱۰۱ و۱۰۳ . [۲۲] . بیان ، نام راوى حدیث است ، چنان که گفتیم . م [۲۳] . تهذیب التهذیب ۱ : ۵۰۶ . ثقه یعنى مورد اعتماد در نقل حدیث . م [۲۴] . السنّة قبل التدوین : ۱۰۱ ه ۱ . [۲۵] . یعنى نقل شفاهى از رسول خدا صلى الله علیه وآله در همه عصرها و شهرها . [۲۶] . جامع بین العلم ۲ : ۱۲۴ . [۲۷] . تاریخ دمشق ۳۹ : ۱۰۸ و۱۰۹ . [۲۸] . در چند صفحه قبل ذکر شد ، تحت عنوان «عمر صحابه را زندانى مى کند …» . [۲۹] . اقلال به معنى تقلیل است یعنى کم کردن و کاهش دادن که در اینجا مراد کم حدیث گفتن است . م