در مقدّمه بخش دوّم دانستیم که ابوبکر پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حدیث نوشت سپس با سوزاندن آنها ، اقدام به نابودى آنها نمود و ما جز همین اقدام عملى ـ که بهترین دلیل بر منع بود ، و بسیار گویاتر از منع از طریق الفاظ وکلمات است ـ به چیز دیگرى که از جانب وى منع از تدوین صادر شده باشد دست نیافتیم .امّا مى بینیم ابوبکر بصورت علنى حدیث گفتن به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم رامنع مى کند و این ، تأکید بیشترى دارد در این که ابوبکر مانع تدوین حدیث بوده است چه آن که لازمه این کار بطور مسلّم منع از تدوین خواهد بود !از این جهت که کسى وجود ندارد که قائل به منع نقل شفاهى باشد امّا تدوین را جایز بداند در حالى که برعکس آن (مانع از تدوین و اجازه دهنده نقل شفاهى ) وجود دارد ، چراکه در میان کسانى که مانع تدوین شده اند اشخاصى وجود دارند که نقل شفاهى را جایز دانسته اند ، بلکه باید گفت منع از نقل شفاهى جز از ناحیه خلفاء و مانعین از تدوین ، از سوى کسى دیگر دیده نشده است .چنان که بحث در این باره خواهد آمد .
حدیث منع ابوبکر از نقل شفاهى حدیث
ذهبى این حدیث را در شرح حال ابوبکر آورده است ، مى گوید : صدّیق [ یعنى ابوبکر ] مردم را پس از وفات پیامبرشان جمع کرد وگفت : شما از رسول خدا ص احادیثى را نقل مى کنید که درباره آن با هم اختلاف دارید و مردمانى که پس از شما بیایند اختلافشان بیشتر خواهد بود ، پس هیچ چیز از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل نکنید وهرکه از شما پرسید بگوئید : میان ما و شما کتاب خداست ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید[۱] !!در ارتباط با این متن دو بحث داریم :
بحث اوّل : درباره دلالت سخن ابوبکر از جهات مختلف است و آنها عبارتنداز :
۱ ـ درباره این که گفت : «احادیثى را نقل مى کنید که درباره آن با هم اختلاف دارید» مى گوئیم : ملاحظه مى شود که ابوبکر خبر مى دهد از احادیثى به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم که مردم درباره اش اختلاف دارند . اگر دقّت کنیم مى بینیم اختلافات پیش آمده در آن برهه از زمان ، محدودمى باشد و مهمترین اختلاف ، نزاع و خصومتى که میان مردم پدید آمده است درموضوع خلافت و امامت است که کتب تاریخ و فِرق در این باره اتفاق دارند[۲] .چه آن که نقل نشده است که مردم در ارتباط با احکام نماز یا روزه و یا دیگرعبادات یا معاملات به اختلاف افتاده باشند و احادیث درباره آنها مختلف است !بلکه آنچه به شدّت موجب اختلاف است همان احادیثى است که با نظام حاکم برخورد دارد و بر سیطره حکّام اثرگذار است .این مطلب دال بر این است که هدف اساسى از منع حدیث منع این دسته از احادیث بوده است که دلالت بر خلافت على علیه السلام و امامت آن جناب داشته است تا بصورت گسترده در میان مردم منتشر نگردد .
۲ ـ درباره این که گفت : هیچ چیز از رسول خدا نقل نکنید ، مى گوئیم : ظاهر این جمله عموم را در بر مى گیرد چراکه اسم نکره «شیئاً» (هیچ چیز) پس از فعل نهى «لا تُحدِّثوا»[۳] (نقل نکنید) دلالت بر عموم[۴] دارد و در این باره اختلافى میان اصولیین وجود ندارد که معروف (و قابل توجّه) باشد .
۳ ـ درباره این که گفت : میان ما و شما کتاب خداست . مى گوئیم : این جمله بسیار خطرناک است چه آن که در آن علناً دعوت به اکتفاء به کتاب خدا (قرآن) در مقابل حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله شده است و این همان دعوتى است که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در احادیث «اریکه» از آن پرهیز داد و فرمود :نزدیک است که مرد بر اریکه (تخت) خویش تکیه زند و برایش حدیثى از احادیث من ذکر شود ، آنگاه بگوید : میان ما و شما کتاب خداست …[۵]و رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ناخشنودى خویش را از گوینده این جمله با عبارات مختلف آشکار ساخته است ماند این که فرمود : «نشناسم چنین کسى را» «نیابم چنین کسى را» و آن جناب سخن او را با این فرمایش خود رد کرد ، فرمود :«آگاه باشید که آنچه را رسول خدا حرام کند مثل آن است که خدا حرام کرده است»[۶] .و این ردّ بر کسى است که میان قرآن و سنّت را فرق مى گذارد .
بحث دوّم : درباره دفاع ذهبى از ابوبکر :ذهبى پس از نقل این حدیث از ابوبکر ، مى گوید :مراد صدّیق (ابوبکر) دقّت و تأمّل کامل و تحقیق در روایات و اخباراست نه سدّ باب نقل روایت … و او مانند خوارج نگفت : کتاب خداما را کافى است (حسبنا کتاب اللّه)[۷] .مى گویم : در پاسخ به ذهبى مطالبى را باید متذکّر شد :
۱ ـ در ردّ این گفته اش که : «مراد صدّیق دقّت و تأمّل کامل … نه سدّب باب نقل روایت» باید گفت :کسى که مى خواهد باب نقل حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را سد کند و نقل حدیث را بطور مطلق از ایشان منع نماید آیا کلامى را مى یابد که دلالتش بر عموم منع روشنتر از عبارت «هیچ چیزاز رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل نکنید» باشد ؟اگر گوینده سخن ، از این کلام سدّ باب نقل حدیث را اراده نمى کرد بلکه بنا برفرض ذهبى دقّت و تأمّل کامل و تحقیق را اراده کرده بود ، نمى بایست کلامى رابیاورد که بطور مطلق دالّ بر عموم منع و نهى از حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم باشدبلکه مثلاً باید مى گفت :هرچه مى شنوید یا برایتان نقل مى کنند را نقل نکنید !یا مى گفت : حدیثى را که در آن دقّت و تأمّل نکرده اید نقل نکنید .و باید شبیه به این عبارات را مى گفت . یا این که آنان را امر به احتیاط مى کرد واز خطا و اشتباه (در نقل حدیث) پرهیز مى داد .چنان که این گفته وى «میان ما و شما کتاب خداست ، حلالش را حلال وحرامش را حرام بدانید» قرینه اى روشن است بر این که مراد وى کار گذاردن سنّت ـ بطور مطلق ـ است و این که به کتاب خدا و حلال و حرامى که در آن است اکتفاء شود . این همان دعوتى است که دعوتگران به جدایى قرآن از سنّت و اکتفاء به قرآن ، که خود را از سنّت بى نیاز دیدند ، منادى اش بودند .
۲ ـ و درباره این گفته ذهبى که : «(ابوبکر) مانند خوارج نگفت : کتاب خدا مارا کافى است (حسبنا کتاب اللّه)» مى گویم : آیا ذهبى پنداشته است که منع حدیث و نقل شفاهى بطور مطلق فقط متوقّف بر همین است که گفته شود : «کتاب خدا مارا کافى است» (حسبنا کتاب اللّه) ؟آیا جز این است که هرچه به مفهوم این جمله باشد و گوینده اش کسى باشد که استناد به حدیث را منع مى کند ، دعوت به اکتفاء نمودن به کتاب خداست ؟!مفهوم جمله «کتاب خدا ما را کافى است» (حسبنا کتاب اللّه) همان اکتفا نمودن به قرآن در مقابل حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است . و سخن ابوبکر که گفت : «میان ما و شما کتاب خداست» به روشنى تمام دلالت بر اکتفاء به قرآن و حلال و حرام آن و بى نیازى از رهآورد سنّت مى کند و از آنجا که ذکر این جمله در مقابل نقل حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم صورت گرفته است ، بطور شفّاف وبدون هیچ کدورتى دال بر بى نیازى از حدیث بوسیله قرآن است . عجیب است که رسول خدا صلى الله علیه وآله وقتى در حدیث اریکه خواست از جدایى میان حدیثش با کتاب خدا اظهار ناخشنودى کند عیناً از گفتن همین جمله پرهیزداد : «میان ما و شما کتاب خداست» و این همان جمله اى است که ابوبکر در حدیث منع گفت !ذهبى چه تفاوتى میان جمله «حسبنا کتاب اللّه» ـ که متذکّر شده است ـ با جمله «میان ما و شما کتاب خداست» ـ در سخن ابوبکر ـ مى بیند ؟!
۳ ـ و درباره این گفته ذهبى «مانند خوارج نگفت : حسبنا کتاب اللّه» قبلاً این کلام را مورد بررسى قرار دادیم و حاصل مطلب این بود که ما نیافتیم جایى را که خوارج گفته باشند «حسبنا کتاب اللّه» بلکه شعار آنان این بود : «لا حکم إلاّ للّه»(فرمان و حُکم جز براى خدا نیست) . و معروف است که جمله «حسبنا کتاب اللّه» را عمر در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در مقابله با آن حضرت گفت در حالى که آن جناب صلى الله علیه وآله وسلم بر بستر مرگ افتاده بود[۸] و ما قبلاً مصادر سخن عمر را در عبارت «حسبنا کتاب اللّه» متذکّر شدیم [۹] .مهمترین چیزى که در اینجا باید متذکّر شد این است که : نصوص نبوى که دال بر وجوب روایت و نقل حدیث و تبلیغ ، نشر ، حمل و اداء نمودن آن به دیگران است فراوان است و جایى براى تشکیک در صدور آن از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم باقى نمى ماند بلکه باید گفت از حدّ تواتر معنوى نیز مى گذرد و برخى از الفاظ آن قطعاً منتشر و مشهور است که در اینجا به برخى از این نصوص و مصاد رآن اشاره مى کنیم : پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود :خداوند سرزنده و شاداب گرداند کسى را که سخن مرا بشنود و آن را حفظ کند و ابلاغ نماید ، چه بسا حامل علمى که علم[۱۰] را به نزد کسى ببرد که از او عالمتر است و چه بسا حامل علم که عالم نیست [۱۱] .و در حدیثى فرمود :اینها را حفظ کنید و به کسانى که بعد از شما هستند خبر دهید[۱۲] .و از آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است که فرمود :کسى که علمى را مى آموزد و آن را نقل نمى کند به مانند مردى است که خداوند ثروتى را به او داده است و آن را انباشته مى کند و چیزى از آن را انفاق نمى کند[۱۳] .و فرمود :هرکس که از او درباره علمى بپرسند و کتمان کند ، خداوند در روزقیامت پوزبندى از آتش بر او خواهد زد[۱۴] .و فرمود :هرکه از سنّت من روى گرداند از من نیست[۱۵] .حذیفة بن الیمان مى گوید :بر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در آن بیمارى که منتهى به رحلت آن حضرت شد وارد شدم و دیدم آن جناب به على علیه السلام تکیه کرده است ،خواستم او (على علیه السلام) را کنار بزنم و خودم جاى او بنشینم ، گفتم :اى اباالحسن ! شما را چنین مى بینم که دیشب خسته شده اید ،خوب است کنار بروید و من شما را یارى کنم .رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود : او را به حال خود بگذار ، او نسبت به جایى که دارد سزاوارتر از توست ، اى حذیفه ! به من نزدیک شو !(نزدیک شدم ، فرمود هرکه مسکینى را بخاطر خداوند عزّ وجل غذا دهد به بهشت مى رود .عرض کردم : اى رسول خدا ! این را پنهان بدارم یا نقل کنم ؟ فرمود :نه ، نقل کن[۱۶] !گمان ندارم هیچ مسلمانى تردید کند در این که حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم راباید منتشر نموده و ابلاغ و نقل کرد ، بلکه این مطلب از بدیهیّات اسلام است .پس ابوبکر با وجود همنشینى طولانى اش با پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم چطور از این حقیقت مسلّم بى خبر مانده است تا آن جا که پس از مدّت کوتاهى از رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم با این سخن خویش که : «هیچ چیز از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل نکنید» مانع از نقل حدیث شود ؟!
عمر و نقل شفاهى حدیث رسول خدا ص
دانستیم که عمر اوّلین کسى بود که منع از تدوین حدیث را آشکار کرد و این پس از آن بود که خواست حدیث را بنویسد و با صحابه در این باره مشورت کردو آنان همگى به او توصیه کردند که حدیث را بنویسد ، امّا او بر منع حدیث عزم نمود[۱۷] .و عمربا نقل شفاهى حدیث با همان شدّتى مقابله کرد که با تدوین حدیث کرد[۱۸] .در این باره اخبارى رسیده است که به آنها اشاره مى کنیم :
عمر هیئت اعزامى به کوفه را از نقل شفاهى حدیث منع کرد
۱ ـ وى گروهى از صحابه را که به کوفه فرستاد از نقل شفاهى حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نهى کرد .قرظة بن کعب گوید :عمر بن خطّاب ما را به کوفه فرستاد و تا مکانى در نزدیکى مدینه کهبه آن «صرار» مى گفتند ما را مشایعت کرد و گفت : آیا مى دانید چرا شما را مشایعت کردم یا (گفت : آیا مى دانید چرا) با شما آمدم ؟ مى گوید : گفتیم : آرى ! بخاطر حقّ صحابى بودن رسول خدا صلى الله علیه وآله یا(گفتیم بخاطر این که) ما اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هستیم و بخاطرحقّ انصار !عمر گفت : امّا من با شما آمدم بخاطر مطلبى که خواستم به شمابگویم و خواستم با این آمدنم به همراهتان ، آن را به خاطربسپارید ، شما بر قومى وارد مى شوید (یا گفت) به نزد قومى مى روید که زبانهایشان به قرآن در جنبش است همچون جنبش نخل (یا گفت) : قرآن در سینه هایشان مى جوشد چون جوشش دیگ (یا گفت) به خاطر خواندن قرآن صدایى چون صداى زنبوراز آنان برمى خیزد ، پس چون شما را ببینند گردنهایشان را به سوىشما کشیده مى گویند : (اینها) اصحاب محمّد صلى الله علیه وآله وسلم هستند (یاگفت) آنگاه نزد شما مى آید و از شما جویاى حدیث مى شوند .بنابراین از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم کم نقل کنید و من با شما شریک هستم . (یا گفت) پس آنان را با حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم (از قرآن)باز ندارید[۱۹] .
عمر بزرگان صحابه را بطور ویژه از نقل (شفاهى ) حدیث رسول خدا ص منع کرد
۱ ـ ابو هریره را منع کرد .عمر به ابو هریره گفت :یا حدیث گفتن از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را رها کن یا تو را به سرزمین دَوْس مى فرستم[۲۰] !و نیز به اوگفت :یا حدیث گفتن از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را رها کن یا تو را به سرزمین طنیح ـ یعنى سرزمین قومش ـ مى فرستم[۲۱] .و به وى گفت :حدیث گفتن ـ یا زیاد حدیث گفتن ـ را رها کن یا تو را به کوههاى دَوْس مى فرستم[۲۲] .ابن ابى الحدید گوید :عمر بن خطّاب در دوران خلافتش وى (ابو هریره) را با تازیانه زدو به او گفت : خیلى حدیث گفتى ! من با تو مبارزه خواهم کرد بدین گونه که (درباره ات چیزهایى بگویم تا در نزد مردم) دروغگو بررسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم قلمداد شوى [۲۳] .
۲ ـ (عمر) ابن مسعود و ابو مسعود را (از نقل شفاهى حدیث) منع کرد .ابن عساکر گوید :عمر کسى را به نزد ابو مسعود و ابن مسعود فرستاد و گفت : این حدیث چیست که فراوان از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى گویید[۲۴] ؟و ابن عدى همین را نقل کرده و در آن آمده است :عمر بن خطّاب کسى را به نزد ابن مسعود و ابو درداء و ابو مسعودانصارى فرستاد و گفت : این حدیث چیست که فراوان از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى گویید ؟ آنگاه آنان را در مدینه زندانى کرد تا وقتى(کشته)[۲۵] شد[۲۶] .
۳ ـ (عمر) ابو موسى اشعرى را (از نقل شفاهى حدیث) منع کرد .وقتى وى را به عراق فرستاد همانند آنچه درباره قرظة بن کعب پیش آمد[۲۷](براى او نیز ذکر شده است) .
عمر عموم مردم را از (نقل شفاهى ) حدیث منع کرد
عمر خطبه اى خواند و گفت :آگاه باشید ! به گوش من نرسد که کسى از شما گفته است : عمر بن خطّاب ما را منع کرد از این که کتاب خدا را بخوانیم ، من شما را ازاین کار منع نکردم ، بلکه از این (منع مى کنم) که کسى از شما کتاب خدا را بخواند و مردم آن را از او بشنوند سپس یک حدیثى از پیش خود بگوید ! این حدیث شما بدگفتارى است و این سخن شما بد سخنى است ؛ هرکه از میان شما (براى خواندن چیزى ) برمى خیزد(براى خواندن قرآن برخیزد وگرنه بنشیند چراکه از بس حدیث گفتید مردم مى گویند : «فلانى گفت ، فلانى گفت» ، و کتاب خدا راترک کردند[۲۸] .ظاهراً این خطبه سخنوران را از حدیث گفتن در خلال آیات قرآن منع مى کند ودر آن بطور صریح نقل حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله منع نشده است امّا این مطلب را از جهاتى مى توان فهمید :
۱ ـ ابن شبّه این خطبه را در میان اخبارى آورده است که در آن اخبار عمرصحابه را از نقل حدیث و نقل شفاهى آن از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم منع مى کند .
۲ ـ ظهور این خطبه ، بخصوص عبارت پایانى آن ، در تأکید عمر بر ترک هرحدیثى است جز کتاب خدا ! و این همان سخن معروفى است که از عمر نقل شده است که گفت : حسبنا کتاب اللّه (کتاب خدا براى ما کافى است) و همان مفهوم را دارد . روشن است که عمر این گفته «حسبنا کتاب اللّه» را در مقابل حدیث و نقل شفاهى آن مى گفت چنان که از تعلیل وى در منع حدیث آشکار مى شود که علّت این کار را حفظ قرآن و ترس از ترک قرآن و اشتغال به غیر قرآن ذکر مکرد و این چیزى است که بارها در احادیث وى که متضمّن منع از تدوین است ، دانسته ایم ،مانند این سخنش که گفت : من هرگز کتاب خدا را با چیزى مشتبه نمى سازم[۲۹] .
۳ ـ خوشگمانى نسبت به محدّثین در آن عصر و نسبت به مسلمین آن دوره اقتضاء دارد بر این باور باشیم که آنچه را محدّثین در خلال خواندن قرآن کریم ، در کنار آیات قرآن مى گفته اند چیزى بوده است که مسلمین آن را وقتى مى شنیده اند ، مى پذیرفته اند و مطالبى مقدّس و حق بوده است نه هر حرفى که ازهرکس به هر محتوایى صادر شده باشد . آیا عقل مى پذیرد که (بگوییم) معلّمان قرآن ـ که در میانشان جمعى از صحابه هم بوده اند ، اگر نگوییم همگى شان بوده اند ، و بزرگان تابعین بوده اند ـ قرآن مى خوانده اند و در حین تلاوتشان به مردم چیزهاى باطلى را هم مى گفته اند و چیزهایى را مى گفته اند که بنا بر تعبیرعمر بدگفتارى بوده است !! با این حال مسلمین هم آن را مى پذیرفته و در برابراین چنین مطالبى ساکت بوده اند و جز با هشدار عمر هیچ کس متوجّه بطلان آن نشده است ؟! بهترین گمان این است که آنچه را آنان مى گفته اند حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بوده است لکن از آن احادیثى که خوشایند سلطه حاکم نبود و در مقابل سیاستش قرار داشت .
عمر صحابه را بخاطر نقل حدیث تهدید و تحقیر مى کرد
۱ ـ عمر به ابو موسى گفت :… به خدا سوگند باید براى آن (حدیث) شاهد بیاورى .و در لفظى که مسلم آورده است چنین است :براى آن شاهد بیاور وگرنه تو را مى زنم[۳۰] !
۲ ـ و گریبان اُبَى ِّ بن کعب را گرفت وگفت : باید بخاطر آنچه گفتى بیرون بیایى و اورا به دنبال خود کشانید تا وارد مسجد کرد و او را در حلقه اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نگه داشت و در میان آنان ابوذر حضور داشت ، گفت : من این را (از رسول خدا صلى الله علیه وآله) شنیده ام … آنگاه عمر اُبَى را رها کرد[۳۱] .
۳ ـ و در حدیثى آمده است که به اُبَى گفت : باید براى آنچه گفتى برایم شاهدبیاورى [۳۲] !وى گاه چنین بهانه آورده است که از دروغ بستن بر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بیمناک بوده و خواسته درباره حدیث و نقل شفاهى آن احتیاط به خرج دهد .امّا این یک بهانه باطلى است ، چه آن که صحابى عادل وقتى چیزى را ازرسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شنیدن بر او واجب است آنرا تبلیغ نموده و به دیگران تسلیم نماید ؛ چراکه آن سنّت است وسنّت شریعت است و صحابه از جمله حافظان آن مى باشند[۳۳] .با این حال چگونه جایز است کسى این گونه بر آنان سختگیرى کند ؟فرض کنیم وى کسى را نمى یافت که آن حدیث را از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شنیده باشد و به نفعش شهادت دهد ، آیا استحقاق این را داشت که تحقیر و تهدیدشود ؟! آیا این کار سدّى براى باب نقل حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نیست .
عمر صحابه را زندانى مى کند تا از رسول خدا ص حدیث نقل نکنند
عمر جمعى از بزرگان صحابه را زندانى کرد و تصریح نمود به این که علّت این کار این بوده است که آنان به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله حدیث گفته ا ند و هدفش از زندانى کردن آنها این است که مانع از حدیث گفتنشان شود .در این باره اخبار متعددى رسیده است :
۱ ـ عمر بن خطّاب برخى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را زندانى کرد که در میانشان ابن مسعود و ابو درداء حضور داشتند و گفت : از رسول خدا صلى الله علیه وآله خیلى حدیث گفتید !ابن برّى گوید : (مراد از زندانى کرد) یعنى آنان را از حدیث منع کرد چراکه عمر زندان نداشته است[۳۴] .
۲ ـ حاکم (نیشابورى ) با سند خویش از ابراهیم نقل مى کند :عمر به ابن مسعود و ابو درداء و ابوذر گفت : این حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چیست ؟گمان دارم آنان را در مدینه زندانى کرد تا وقتى کشته شد .حاکم گوید : این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است و ذهبى نیز در ذیل آن اظهار موافقت نموده است[۳۵] .
۳ ـ ذهبى گوید :عمر سه نفر را زندانى کرد : ابن مسعود ، ابو درداء ، و ابو مسعودانصارى ،آنگاه گفت : از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم خیلى حدیث نقل کردید[۳۶].
۴ ـ عبدالرحمن بن عوف گوید :عمر بن خطّاب از دنیا نگرفت تا این که به دنبال اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرستاد و آنان را از نواحى مختلف جمع کرد : عبداللّه ،حذیفه ، ابو درداء ، ابوذر ، عقبة بن عامر بودند ، آنگاه گفت : این احادیث چیست که به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به هر جانب پراکنده ساختید ؟گفتند : ما را از این کار نهى مى کنى ؟گفت : نه ! پیش من بمانید ، نه بخدا قسم تا روزى که زندهام از من جدا نشوید ، ما داناتریم ، از شما مى گیریم و آنرا رد مى کنیم (نمى پذیریم) .آنان از او جدا نشدند تا این که از دنیا رفت[۳۷] .ابن عساکر این خبر را نقل کرده و افزوده است :ابن مسعود وقتى در بیعت عثمان به کوفه رفت جز این نبود که ازحبس عمر که به همین جهت بود ، خارج شد [ ۳۸ ] .
توجیهات اهل سنّت در اقدام عمر به منع حدیث ، بخصوص زندانى کردن صحابه
براستى که علماء اهل سنّت در برابر این اقدام (عمر) به طور عجیبى فرومانده اند !برخى از آنان این اخبار را منکر شده اند ـ بخصوص آن اخبارى که دال بر این است که عمر صحابه را زندانى کرده است ـ و گفته اند : اینها صحیح نبوده وجعلى است ، و کسى که در این باره از همه آنها سرسختتر است ابن حزم ظاهرى [۳۹] است . او همان کسى است که این اخبار را « ملعونه» مى خواند !برخى از آنان سند اینها را صحیح دانسته اند و این افراد در اکثریت اند جز این که در توجیه این اخبار به اختلاف افتاده اند با این که اقرار دارند به این که ظاهر این اخبار دال بر سختگیرى بر صحابه بخاطر حدیث گفتن آنان به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است .امّا از میان آنان یک نفر بدون توریه (دو پهلو گویى ) از حقیقت امر پرده برداشته است و او ابوبکر ابن عربى صاحب کتاب «العواصم من القواصم » است .وى با توجّه به جسور بودن و جرأتى که در انکار آنچه موافق با مذهب ونظرش است ، دارد در دفاع از عثمان در امر تبعید ابوذر به ربذه مى گوید :روایت شده است که عمر بن خطّاب … یک سال ابن مسعود را به همراه جمعى از صحابه در مدینه حبس کرد تا اینکه کشته شد[۴۰]آنگاه عثمان آنان را آزاد کرد و علّت زندانى شدن آنها این بود که بسیار از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم حدیث نقل کردند[۴۱] .هرچند که وى علّت زندانى کردن را تحریف نموده است و آن را بسیارحدیث گفتن دانسته است و حال آن که علّت ، صِرف ذکر حدیث یعنى اعلان وخبر دادن از حدیث رسول خدا و سنّت مصطفى صلى الله علیه وآله وسلم بوده است (نه زیاد گفتن آن) .در اینجا ناگزیر از این هستیم توجیهاتى را که در این باره بدان دست یافتیم ذکر نماییم تا قابلیت آنها را براى پذیرش بسنجیم و تناقضاتى که در آنها وارد است را نظاره نماییم .
۱] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ ؛ الأنوار الکاشفة : ۵۳ . [۲] . نگاه کنید : الملل والنحل ۱ : ۲۲ ؛ الامامة والسیاسة چاپ زینى ۱ : ۱۲ ـ ۲۰ . [۳] . لا تُحَدِّثوا عن رسول اللّه شیئاً «هیچ چیز از رسول خدا نقل نکنید» . م [۴] . یعنى مطلقاً نقل هر گونه حدیث را نهى کرده است ، بدون استثناء . م [۵] . سنن ابن ماجه ۱ : ۶ باب ۳ ح۱۲ . [۶] . ما متون این احادیث را قبلاً در انتهاى فصل سوّم در همین بخش آوردیم . [۷] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۳ . [۸] . نگاه کنید به بخش دوّم ، فصل سوّم در این کتاب . [۹] . نگاه کنید به فصل سوّم از بخش اوّل . [۱۰] . مراد از علم در اینجا حدیث است . [۱۱] . این حدیث را احمد در مسند خود ۱ : ۴۳۷ و ۴ : ۸۰ و ۵ : ۱۸۳ و چاپ شاکر : ۶ : ۹۶ و حدیث شماره ۴۱۵۷ و در ۴ : ۸۲ و ۳ : ۳۲۵ با الفاظ دیگرى آورده است .ونگاه کنید : سنن ابن ماجه ۱ : ۸۴ و۸۵ ؛ مستدرک حاکم ۱ : ۸۷ و۸۸ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۳۹ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۵۸ شماره ۲۹۳۷۵ و قبل و بعد آن . [۱۲] . فتح البارى ابن حجر ۱ : ۱۹۴ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۲۸ . [۱۳] . الجامع لأخلاق الراوى والسامع . [۱۴] . مسند احمد ۲ : ۲۶۳ ، ۳۰۵ ، ۴۹۵ ، ۳۵۳ و ۲۹۶ و در چاپ شاکر : ۱۴ : ۵ ح۷۵۶۱ و ۱۵ : ۸۶ ح ۷۹۳۰ ؛ المستدرک حاکم ۱ : ۱۰۱ . ۱۵] . الفقه والمتفقّه خطیب ۱ : ۱۴۴ . [۱۶] . مختصر تاریخ دمشق ۱۸ : ۲۵۹ . [۱۷] . نگاه کنید به مطالبى که در این باره در مقدّمه بخش دوّم گفتیم . [۱۸] . تا آنجا که به حق «پیشواى مانعین» به شمار آمد . [۱۹] . این مطالب را مؤلّفین نقل کرده اند و ما با عبارت یا گفت بین الفاظ مختلف آنان را در نقل جمع کرده ایم . نگاه کنید به : طبقات ابن سعد ۶ : ۷ ؛ سنن دارمى ۱ : ۷۳ ح۲۸۵ و۲۸۶ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۱۲ ، باب التوقّى فى الحدیث ؛ مستدرک الصحیحین (حاکم) ۱ : ۱۱۰ ؛ شرح أصحاب الحدیث : ۹۲ ؛ جامع بیان العلم ۲ : ۱۲۰ ؛ تذکرة الحفّاظ ۱ : ۷ ؛ کنز العمّال ۲ : ۲۸۴ و۲۸۵ شماره ۴۰۱۷ . [۲۰] . المحدّث الفاصل : ۵۵۴ شماره ۷۴۶ ؛ البدایة والنهایة ابن کثیر ۸ : ۱۰۶ . [۲۱] . اخبار المدینة المنوّرة ابن شبّة ۳ : ۸۰۰ . [۲۲] . الاعتصام بحبل اللّه المتین قاسم ۲ : ۲۹ . [۲۳] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۶۸ و آن را در کتاب الاعتصام ۲ : ۲۹ نیز آورده است و در آن به جاى : «با تومبارزه خواهم کرد» آمده است «برایت بیمناکم» . [۲۴] . تاریخ دمشق ۳۹ : ۱۰۸ . [۲۵] . در متن آمده است «شهید شد» . م [۲۶] . الکامل ابن عدى ۱ : ۱۸ . [۲۷] . مستدرک حاکم ۱ : ۱۲۵ ؛ البدایة والنهایة ابن کثیر ۸ : ۱۰۷ . [۲۸] . اخبار المدینة المنوّرة ۳ : ۸۰۰ . [۲۹] . تقیید العلم : ۴۹ . [۳۰] . صحیح مسلم ۳ : ۱۶۹۴ ؛ موطّأ مالک ۲ : ۹۶۴ با لفظى دیگر ؛ الرسالة شافعى : ۴۳۰ . [۳۱] . طبقات ابن سعد ۴ : ق۱ : ۱۳ و۱۴ . [۳۲] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۸ . [۳۳] . نگاه کنید به موضع عبادة بن صامت در مقابل معاویه هنگامى که با حدیث مخالفت نمود ، درصحیح مسلم ۳ : ۱۲۱۰ کتاب المساقاة . [۳۴] . المحدّث الفاصل رامهرمزى : ۵۵۳ شماره ۷۴۴ ؛ الالماع (قاضى عیاض) : ۲۱۷ . [۳۵] . المستدرک على الصحیحین حاکم ۱ : ۱۱۰ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۴۹ . [۳۶] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۷ . [۳۷] . کنز العمّال ۱ : ۲۳۹ چاپ هند . و درباره این که عمر صحابه را زندانى کرد یا آنان را از حدیث گفتن به نقل از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نهى کرد به مصادر ذیل مراجعه کنید : طبقات ابن سعد که در آن سوزاندن حدیث توسّط وى نقل شده است ۵ : ۱۸۸ . و در کتاب تقیید العلم : ۵۳ فرمان وى به جمع احادیث آمده است . و نگاه کنید : سنن دارمى ۱ : ۸۵ ؛ المستدرک على الصحیحین حاکم ۱ : ۱۰۲ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۴۹ . [۳۸] . مختصر تاریخ دمشق ۱۷ : ۱۰۱ . [۳۹] . یعنى بر مسلک ظاهرى . م [۴۰] . در متن آمده است : شهید شد . م [۴۱] . العواصم من القواصم : ۷۶ .