بخش دوّم:فصل ششم۱ : – تدوین السُنّة

بخش دوّم:فصل ششم۱ : – تدوین السُنّة

حقّ مطلب درباره سبب منع

پس از این سفر طولانى  در این فصل‏هاى  پنجگانه ، بطور قطع و یقین براى  ماحقیقت ذیل روشن شد و آن این که :هیچ یک از توجیهات نمى ‏تواند سببى  واقعى  براى  منع از تدوین حدیث باشدهرچند که مانعین همین را بهانه قرار داده ‏اند و هیچ یک از پاسخها درباره این سؤالى  که مطرح کردیم یعنى  «چرا مانع از تدوین حدیث شدند» قانع کننده نیست .دانستیم که مهمترین چیزى  که ممکن است در توجیه منع ذکر شود احادیثى است که به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  نسبت داده شده و دالّ بر نهى  شرعى  از تدوین حدیث است لکن علاوه بر آنچه در فصل اوّل این بخش در پاسخ این مطلب گفتیم وضعف اسناد آنها را ثابت کرده و بیان کردیم که این احادیث معلول بوده و دراثبات این ادعا نمى ‏توان به آنها استدلال و یا تکیه نمود آن هم در مقابل احادیث فراوان و صحیحى  که دالّ بر تحقّق تدوین ، جواز و اباحه تدوین در عهد رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  است ، و گذشته از این که پیش از آن ، در بخش اوّل این کتاب ، ادله
اربعه[۱] بر جواز تدوین و اباحه آن اقامه گردید .

علاوه بر همه اینها مى ‏گوییم :اختلاف دائمى  در امر تدوین و کوتاه نیامدن کسانى  که تدوین را مباح مى ‏دانستند در برابر اقدامات منع حدیث دلیل بر دو چیز است :

۱ ـ احادیث نهى  از تدوین صحیح نیست وگرنه اکثر صحابه و تابعین با منع مخالف نبودند . بلکه (مى ‏بینیم) ر میان آنان کسانى  بودند که به تدوین حدیث و گردآورى  آن در صحیفه‏ ها اقدام کردند .

۲ ـ منع امرى  شرعى  نبوده است بلکه رأیى  بوده است که مانعین با استناد به امورى  خاص که برایشان پیدا شده ، داده ‏اند و سائر صحابه با آن موافق نبوده‏ اند . و این مطلب دوّم روشن‏تر است چه آن که مى ‏بینیم در این توجیهات عللى  که براى  منع ذکر کرده‏ اند مختلف و بلکه از برخى  جهات مخالف است چنانکه به تفصیل بیان کردیم .همانا روى  آوردن مانعین به طرح چنین توجیهاتى  ـ که بطلانش را اثبات کردیم ـ خود دلیلى  واضح بر عدم اصالت منع به عنوان یک حکم شرعى  است . وقتى  منع حدیث مبتنى  بر مصلحتى  باشد که یک صحابى  دیده است ، صحابه دیگر حق اعتراض بر آن را خواهند داشت چراکه نظر یک صحابى  براى  صحابى دیگر حجّت نیست مگر در جایى  که یک دلیل قانع کننده شرعى  اقامه شود ، چنان که درباره مجتهدین نیز مطلب همین است[۲] . وقتى  توجیهات مطرح شده در پاسخ به سبب منع قانع کننده نبود آنچه مایه شگفتى  در این امر است این است که آن مصلحتى  که مانعین بدان تکیه داشته ‏اند به روشنى  ذکر نشده و از آن پرده برداشته نشده است . پیداست که تمامى  توجیهات مذکور فقط بخاطر ساکت نمودن مخالفین ذکرشده است بخصوص این پرگویى  آنان در دلیل منع به نام صیانت و حفظ قرآن ! گویا در این مطلب اشاره مى ‏کنند به این که مخالفت (با منع حدیث) متهم به سوء ادب به ساحت قرآن خواهد بود و کسانى  که به تدوین حدیث اقدام نموده‏ اند عظمت و شرف قرآن را بر باد داده ‏اند ! از اینجا مى ‏توانیم این سؤال را به گونه ‏اى  دیگر مطرح نماییم و بگوئیم : چرا آن مصلحتى  را که موجب منع تدوین (حدیث) دیدند ، پنهان داشتند و چرا آن را
اظهار نکردند ؟ آن مصلحتى  که فرض مى ‏شود اگزیر باید در بر دارنده مواد ذیل باشد[۳] :

۱ ـ این که خطرناک باشد بطورى  که ترس از آشکار کردن و اعلان آن وجودداشته باشد .

۲ ـ این که در نزد مخالفان منع تدوین غیر قابل قبول باشد .

۳ ـ این که آنچه منع شده است در ارتباط با قرآن باشد تا بهانه ‏اى  براى  حفظ قرآن به دست مانعین بدهد به این که قرآن را با هیچ چیز مشتبه نمى ‏کنند .

۴ ـ این که (آن مصلحت) پس از قرن اوّل از میان برود به گونه ‏اى  که در آن هنگام براى  منع مصلحتى  وجود نداشته باشد و حکم آن به اباحه تغییر یابد .پس از تأمّل عمقیق درباره این که چه چیز در نزد مانعین مى ‏توانسته یک مصلحت براى  منع قلمداد شود بگونه‏ اى  که مواد (چهارگانه) مذکور را در خودجاى  دهد ، به یارى  خدا پى  بردم به این که آن مصلحت یک تدبیر سیاسى  ازجانب خلفاء ـ بخصوص در دوره اوّل پس از وفات پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  ـ بوده است واین تدبیر سیاسى  ازخلال روایتى  که خطیب بغدادى  آن را با سند خویش از عبد الرحمن بن اسود به نقل از پدرش آورده است ، روشن مى ‏شود . مى ‏گوید :علقمه کتابى  را از مکّه ـ یا یمن ـ آورد و آن صحیفه‏اى  بود که در آن احادیثى  درباره اهل البیت ـ بیت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  ـ وجود داشت .ما از عبداللّه‏ (بن مسعود) اجازه (ورود) گرفتیم و بر او وارد شدیم .مى ‏گوید : آن صحیفه را به او دادیم . او کنیز را صدا زد و تشتى  آب خواست .به او گفتیم : اى  ابا عبدالرحمن ! در این صحیفه بنگر ، احادیث خوبى  در آن وجود دارد !او شروع کرد به شستن آن در حالى  که مى ‏گفت : « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ »[۴] (ما بهترین سرگذشت‏ها را به وسیله این قرآن که به تو وحى  کردیم برایت شرح مى ‏دهیم) .دلها (همچون) ظروفى  است ، آن را به قرآن مشغول دارید و جز به آن مشغول نسازید [۵] .محتواى  این صحیفه ‏اى  که در این حدیث نابود گردید ،معلوم است ، در آن احادیث خوبى  وجود داشت ، چنان که علقه مى ‏گوید . و موضوع آن در ارتباط با اهل البیت  علیهم‏ السلام است ، و گویا راوى  به این نکته توجّه نموده و در کلامش عطف
بیان نیز آورده است تا مراد از «اهل البیت» را تأکید کرده باشد و نظر عبداللّه‏ بن مسعود را جلب کند به این که آنان اهل بیت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  هستند . امّا عبداللّه‏ بن مسعود اعتنایى  نکرد و آن صحیفه را از بین برد . هیچ یک از آن توجیهات مذکور در منع تدوین ، در این جا جارى  نمى ‏گردد(و مناسب نیست) : نه آنچه در آن صحیفه بود موجب اختلاط با قرآن مى ‏شد . و نه با قرآن مخالف بود و منافات داشت،.و نه از خرافات اهل کتاب بود ! با وجود این ، عبداللّه‏ بن مسعود آن صحیفه را از بین برد و کوشید چنین القاءکند که قرآن ما را از محتواى  آن صحیفه بى ‏نیاز مى ‏سازد !در حالى  که در این فرضى  که کرد ، خطا نمود که اشتغال به حدیث اشتغال به غیر قرآن باشد چه آن که حدیث جداى  از قرآن نیست بلکه آن را یارى  مى ‏کند . اگر در این حدیث با دقّت نظر کنیم مى ‏یابیم محتواى  آن (صحیفه) همان چیزى  بوده است که به سلطنت حاکم ضرر مى ‏زده و با سیاست جارى  آن منافات داشته است چه آن که احادیث نبوى  که درباره اهل البیت  علیهم‏ السلام وارد شده است دال بر فضل آنان بوده و تأکید دارد بر این که آنان خلیفه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  مى ‏باشند و آنان را قرینان قرآن قرار داده است به گونه ‏اى  که آنان و قرآن دو جانشین آن حضرت پس از رحلتش باشند .امّا سایر احادیث رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  ، چه در احکام و واجبات و چه در آداب و مستحبّات ، هیچ آسیبى  به کیان سلطنت نمى ‏زند . لذا منع شدید شامل آنان نگردید .عمر گفت : از رسول خدا کم نقل کنید مگر در چیزهایى  که بدان عمل مى ‏شود[۶] .دارمى  در شرح منع عمر از حدیث رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله وسلم  چنین مى ‏گوید : به نظر من معنایش احادیث مربوط به ایّام حیات رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  است و احادیث مربوط به مستحبّات و واجبات نیست[۷] . هرچند فرامین منع و اقدامات بر آن بصورت عام[۸] بوده باشد ؛ چراکه تدبیرسیاسى  همین را اقتضاء مى ‏کرده است که منع حدیث بصورت عموم باشد تا که منع ، احادیثى  که براى  سیاست زیان ‏آور است را نیز شامل شود و منع فقط به احادیث زیان‏ آور (براى  سیاست) اختصاص نیافت چراکه اگر فقط آنها را منع مى ‏کردند هدف از منع آشکار مى ‏شد و آن مصلحتى  که به خاطر آن ، منع صورت گرفت ، هویدا مى ‏گشت و اعلان آن مصلحت ممکن نبود چراکه نظرات مردم به سوى  آن به شدّت متمرکز شده بود(و اگر افشاء مى ‏شد) آن هدفى  که از منع دنبال مى ‏کردند از بین مى ‏رفت و آن مصلحت تبدیل به ضایعه ‏اى  مى ‏گشت که جبران‏ ناپذیر بود .(احادیث مربوط به) اهل بیت را از این جهت بطور خصوص منع کردند که آنان بزرگترین مخالفان سیاسى  محسوب مى ‏شدند که در میدان مانده بودند و مسلمین در انتظار خلافت آنان بوده و معتقد به امامتشان بودند[۹] . دلیل بر این مطلب تعداد فراوانى  از احادیث نبوى  درباره آنان (اهل بیت  علیهم ‏السلام) است که امروز ـ با وجود گذشت قرنها و تندبادهاى  روزگاران و با وجود تمامى اقدامات منع ، نابودى  و تحریف تعداد آنها به هزاران مى ‏رسد[۱۰] . تا چه رسد به آن زمان که در نزد راویان حدیث ـ یعنى  صحابه ـ دائماً منازل ، مناظر ، حوادث و وقایع ، مناسبتها و اسباب هر حدیث مجسّم مى ‏شده است و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  پیوسته در خاطره‏ ها و ذهن‏ها زنده بوده و از فضل اهل بیت خویش و از منزلت و مقام آنان با آنها سخن مى ‏گفته است ؟! شکّى  نیست که بسیارى  از احادیث پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  ، على  علیه الصلاة والسلام را که بزرگ اهل بیت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله بود ، معرفى  مى ‏نمود و درباره ولایت و امامت آن جناب تصریح مى ‏کرد و نبض آن نصوص زیبا و تازه براى  نظاره‏ کنندگان مى ‏تپیدو پژواکش در گوشها طنین ‏انداز بود .اگر به این امّت اجازه داده مى ‏شد که آن احادیث را دست بدست نموده وبراى  یکدیگر ذکر کنند و بنویسند و ضبط نمایند ، البته در ذهن‏ها نقش مى ‏بست و در افکار جاى  مى ‏گرفت و دلها به آن پیوند مى ‏خورد و اساس عقاید بر پایه آن بنا مى ‏شد و در این صورت بى ‏شک تأثیر سیاسى  عمیقى  براى  نظام حاکم در پى داشت .بنابراین منع رسمى  حدیث بهترین تدبیر سیاسى  براى  مقابله با این جریان بود . پس آن مصلحت مورد نظر در این تدبیر ، همان پوشانیدن احادیث نبوى دالّ بر خلافت على   علیه ‏السلام و امامت اهل بیت  علیهم ‏السلام پس از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  بود ، و این مصلحت در بر دارنده عناصرى  است که ذکر کردیم و عبارتند از

۱ ـ آن احادیث خطرى  براى  حکومتند

چه آن که اگر این احادیث منتشر شود و فاش گردد و مردم آنها را دست بدست کنند آن حکومتى  که بر پایه «فلتَه»[۱۱] (کارى  عجولانه و بى ‏تأمّل) تکیه دارد ـ و این درست‏ترین چیزى  است که مى ‏توان درباره ‏اش گفت ـ مستقر نمى ‏مانَد .پس اگر امام  علیه‏ السلام و یارانش بتوانند نصوص شرعى  فراوان و معتبرى  را ارائه دهند که به روشنى  دال بر این است که على   علیه ‏السلام همان ولى ّ امر پس از رسول  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم است و او همان کسى  أست که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله وى  را به منزله هارون براى  موسى  ـ درهمه چیز جز نبوّت ـ قرار داده است ، و همان کسى  است که پیامبر درباره ایشان فرمود :« هر که من مولاى  اویم این على  مولاى  اوست ، خداوندا ! دوست بدارهرکه اورا دوست مى ‏دارد و دشمن بدار هرکه او را دشمن مى ‏دارد و یارى  فرماهرکه او را یارى  مى ‏کند و یارى  مکن هرکه او را یارى  نمى ‏کند» . وقتى  این نصوص براى  مردم آشکار شود ، اوضاع بر قرار خود باقى  نخواهد ماند .

۲ ـ این پوشانیدن (احادیث دالّ بر خلافت) مورد پذیرش امام  علیه‏ السلام

و یاوران ایشان نیست بلکه امام پرچمدار عقیده اباحه تدوین است و آن جناب و یارانش فرامین منع تدوین و منع نقل حدیث را گردن ننهادند ـ چنان که خواهد آمد ـ و در برابر همه این فرامین با صلابت مقاومت کردند .

۳ ـ در بسیارى  از این احادیث رسول خدا  ص ‏وسلم 

على  و اهل بیت خود  علیهم‏ السلام و قرآن راقرین هم قرار داده است چنان که در حدیث آمده است : على  با قرآن است و قرآن با على  است[۱۲] . و حدیث ثقلین که در آن آمده است : من در میان شما دو چیز گرانسنگ را برجاى  مى ‏گذارم : کتاب خدا و عترتم ، اهل بیتم[۱۳] .

۴ ـ این پوشانیدن (احادیث دالّ بر خلافت) اثرى  بسیار عمیق در میان امّت ، دراوائل قرن اوّل ، برجاى  گذاشت

و استمرار منع رسمى  تا پایان قرن اوّل براى  از بین رفتن علامات و نشانه ‏هاى [۱۴] این احادیث کافى  بود ، از این جهت ، آشکار ساختن این احادیث پس از آن دوره ، هیچ اثر نامطلوبى  براى  حکومتها در پى  نداشت ، به همین خاطر ، منع مذکور برداشته شد . وجود این عناصر در این مصلحت و عدم تصوّر مصلحتى  دیگر ، صحّت این نظر را تأکید مى ‏کند علّت اساسى  در منع تدوین حدیث همین تدبیر سیاسى  بوده است .معلّمى  ، یکى  از بزرگان اهل سنّت معاصر ، در تعلیقى  که بر حدیث مرسل ابن ابى  ملیکه ـ که حاوى  این است که ابوبکر مردم را پس از وفات رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم از نقل حدیث نهى  مى ‏کند ـ نوشته است مى ‏گوید : اگر براى  مرسل ابن ابى  ملیکه ، اصلى  وجود داشته باشد همین که پس از وفات پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مى ‏باشد دال بر این است که آن متعلّق به امر
خلافت است .گویا مردم پس از بیعت (با ابوبکر) در اختلاف باقى  ماندند ، یکى مى ‏گفت : ابوبکر شایسته خلافت است چراکه پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  چنین وچنان فرمود ، و دیگرى  مى ‏گفت : فلانى  ! (شایسته است) چون پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  درباره‏اش چنین و چنان فرمود .از این جهت ابوبکر دوست داشت آنان را از فرو رفتن در این بحث بازگرداند و آنان را به قرآن توجّه دهد[۱۵] .سیّد هاشم معروف الحسنى  ـ از بزرگان شیعه معاصر ـ مى ‏گوید :اگر ما اسباب قابل فرض را در این حرکتى  که به اصرار مى ‏خواست سنّت را مخفى  نگه دارد و پنهان نماید ، عمیقاً بررسى  کنیم ، سببى که چنین تصرّفى [۱۶] را به او (ابوبکر) اجازه دهد نمى ‏یابیم و ما بعید نمى ‏دانیم که وى  از مشهور شدن احادیث رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در
فضیلت على   علیه ‏السلام و پسرانش  علیهم السلام ، بیمناک بوده است[۱۷] .این روایت زبیر بن بکّار (م۲۵۶) این هدف را روشن مى ‏سازد . وى  با سند خویش به نقل از عبدالرحمن بن یزید آورده است : سلیمان بن عبدالملک درسفر حج در سال ۸۲ (هجرى ) نزد ما (مدینه) آمد ، وى  در آن زمان ولیعهد بود ،
(در سفر) از مدینه عبور کرد و مردم به نزدش رفتند و بر او سلام کردند . وىسواره به سوى  اماکنى  رفت که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در آنجا نماز گذاشته بود و محلى  که اصحابش در جنگ اُحُد شهید شدند .به همراهش ابان بن عثان ، عمرو بن عثمان و ابوبکر بن عبداللّه‏ بودند ، آنها وى  را به مسجد قُباء ، مسجد فضیخ ، مشربه اُمّ ابراهیم و اُحُد بردند و در همه این اماکن وى  سؤالاتى  مى ‏کرد و آنان نیز پاسخ مى ‏دادند که چه بوده است . سپس ابان بن عثمان را فرمان داد تا سیره و سرگذشت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و جنگهاى آن حضرت را بنویسد . ابان گفت : آنها را دارم ، آنها را از کسى  که به او اعتماد دارم بصورت تصحیح شده گرفته‏ امد ، وى  فرمان داد از رویش نسخه بردارند و ده نفر کاتب را براى  این کار گماشت و آنان آن را بر روى  کاغذ نوشتند ، وقتى  برایش آوردند نگاه کرد دید در آن در هر دو عَقَبه ذکر انصار به ‏میان آمده است و در بدر نیز انصار ذکر شده ‏اند. گفت : گمان ندارم این قوم (انصار) داراى  چنین فضیلتى  باشند .یا خاندان من (خلفاء بنى  امیه) بر آنها عیب گرفته ‏اند و یا اینکه آنها این چنین نبوده‏ اند .ابان بن عثمان گفت : اى  امیر آنچه آنان کردند …[۱۸] مانع از این نشد که ما حق رابگوییم ، آنان همان گونه بودند که ما در این کتابمان برایت وصف کرده ‏ایم .سلیمان گفت : من نیازى  ندارم از این متن نسخه ‏بردارى  کنم تا وقتى  که آن رابه امیر المؤمنین [۱۹] بازگویم ، شاید مخالف باشد آن را پاره کردند و گفت : وقتى بازگشتم از امیرالمؤمنین خواهم پرسید ، اگر موافق بود نسخه‏ بردارى  از آن آسان است .آنگاه سلیمان بن عبدالملک بازگشت و پدرش را از گفته ابان باخبر ساخت عبدالملک گفت : چه نیازى  دارد به این که کتابى  را مطرح نمایى  که در آن فضیلتى براى  ما وجود ندارد ، (و بدان وسیله) اهل شام را با چیزهایى  آشنا سازى  که نمى ‏خواهیم بدانند !سلیمان گفت : اى  امیرالمؤمنین ! به همین جهت بود که فرمان دادم آنچه را نسخه ‏بردارى  کرده بودم پاره کنم تا این که نظر امیرالمؤمنین را بدانم .او هم نظر وى  (سلیمان) را نیکو دانست[۲۰] .آنان وقتى  که ذکر فضائل انصار را تحمّل نمى ‏کرده ‏اند چگونه ذکر فضائل اهل بیت علیهم ‏السلام را تحمّل مى ‏کردند که سرورشان امیر المؤمنین علیه ‏السلام است ؟!خبرى  از خالد القسرى  ـ یکى  از امراى  بنى  امیه ـ نیز دال بر همین مطلب است . وى  از یکى  از آنها خواست برایش سیره‏اى  بنویسد ، کاتب گفت : مطالبى از سیره على  بن ابى  طالب هم پیش مى ‏آید ، آنها را هم بنویسم ؟خالد گفت : نه ! مگر آن که ببینى  (دال بر این است که) او در قعر جهنّم است[۲۱] !!مى ‏گویم : ما شک نداریم در این که علّت اساسى  در منع از تدوین حدیث همین هدف بوده است چه آن که در این تحقیق محقّق نمودیم که جز این علّتى دیگر وجود نداشته است .چیزى  در ردّ این نظر وجود ندارد جز همین که گفته شود التزام به این نظراقتضاء دارد که منع از تدوین همراه با معنى  شدیدتر از آن درباره اصل نقل شفاهى  و نقل حدیث باشد چون صحیح نیست کسى  که سیاست منع تدوین حدیث را تدوبیر مى ‏کند به راویان و مردم اجازه دهد بصورت شفاهى  حدیث را نقل کنند و بشنوند ! بنابراین اگر ثابت شد که حُکّامِ مانع تدوین ، اقدام به منع نقل شفاهى  حدیث نیز کرده‏ ا ند ، آنگاه این نظر صحیح خواهد بود که هدف ، همان تدبیر سیاسى مذکور بر ضدّ على  و پسرانش  علیهم ‏السلام بوده است .مى ‏گویم : آرى  ! آنچه نظر ما را ـ در این که مصلحت منع از تدوین حدیث همان پنهان نمودن احادیث نبوى  دال بر امامت على  و اهل بیت  علیهم السلام بوده است ـ تأکید مى ‏کند این است که حُکّام فقط به منع تدوین حدیث اکتفا نکردند بلکه نقل شفاهى  حدیث را نیز به شدّت مانع شدند و وقتى  مواردى  از این توجیهات و دلایل مذکور در فصل‏هاى  پیشین (که براى  اثبات نظرمان گفتیم) صحیح باشدچه سبب و توجیهى  باید براى  منع از نقل شفاهى  حدیث ( بصورت جداگانه)ذکر شود ؟!روایات ، آثار و حقایق تاریخى  که اثبات مى ‏کند حکّام اقدام به منع نقل حدیث از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  کردند تأکید مى ‏کند که این امر یک غرض سیاسى محض را دنبال مى ‏کرده است ، و ما بر این باوریم که هدف از منع تدوین همان هدف از منع نقل شفاهى  بوده است و تفاوتى  وجود ندارد . ناچار باید این آثار ، روایات و حقایق که پیامد جریانات تاریخ حدیث در قرن اوّل هجرى  ـ یعنى دوره منع رسمى  تدوین ـ مى ‏باشد یک به یک ذکر شده و به شمار آید تا (حقیقت امر در این دوره) بدست آید و ثبت گردد .اقدام به منع از تدوین حدیث ، حدیث شریف را در معرض خطرهاى  بزرگ قرار داد و آثار سوئى  را برایش به همراه آورد . لازم است این آسیبها را گرد آورده و ذکر نمائیم تا معلوم گردد کسانى  که مرتکب منع تدوین و نقل شفاهى  حدیث شدند در حقّ این رکن عظیم از مصادر اسلام چه کردند . مناسب مى ‏بینیم که دوبحث مذکور را به همین بخش دوّم ضمیمه نمائیم .

[۱] .  ادله اربعه یک اصطلاح اصولى  است یعنى  دلایل چهار گانه : کتاب ، سنّت ، اجماع و عقل . م
[۲] .  نگاه کنید : المستصفى  غزالى  ۱ : ۲۶۱ تا ۲۶۲ . مى ‏گوید : … این که دلیل بر عصمت‏شان وجودندارد و اختلاف میانشان ایجاد شده است و خودشان تصریح دارند که مخالفت با آنها جایز است سه دلیل قاطع است بر این که سخن آنها(اصحاب) حجّت نیست .و نگاه کنید : ارشاد العقول (شوکانى ) : ۲۲۶ ؛ حجیّة السنّة : ۴۶۵ .
[۳] .  ما در تاریخ تدوین براى  استخراج این مواد ـ به یارى  خدا و توفیق او ـ تأمّل نمودیم و همانطورکه بر پژوهشگر ژرف ‏نگر پوشیده نیست ، هریک از این مواد در جایى  از فصل‏هاى  این کتاب بدست مى ‏آید .
[۴] .  سوره یوسف : ۳ .
[۵] .  تقیید العلم : ۵۴ ، این مطلب را محمّد عجّاج الخطیب در اصول الحدیث : ۱۵۵ و۱۵۶ نقل کرده است .
[۶] .  البدایة والنهایة ابن کثیر ۸ : ۱۰۷ .
[۷] .  سنن دارمى  ۱ : ۷۳ ح۲۸۶ . و نگاه کنید : جامع بیان العلم ۲ : ۱۲۱ . دارمى  خواسته است سخن عمر را در این منع این گونه توجیه کند که وى منظورش فقط منع آن دسته ازاحادیث پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آلهبوده است که در امور سیاسى  وارد شده است نه این که از احادیث آن حضرت در باب واجبات و مستحبّات منع کرده باشد . م
[۸] .  یعنى  هم احادیث مضر براى  دستگاه حاکمه را شامل مى ‏شده است وهم احادیث دیگرى  که ربطى  به دستگاه حاکمه نداشته است . م
[۹] .  کتاب «النظام السیاسی فی الاسلام» تألیف وکیل «احمد حسین یعقوب» را بخوانید .
[۱۰] .  نگاه کنید : شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۴ : ۷۳
[۱۱] .  بخارى  در صحیحش ، در کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى  من الزنى  ، که یک حدیث واحد در یک باب آمده است و طولانى  مى ‏باشد و از خطبه‏ هاى  عمر در روز جمعه است ، آورده است که گفت : به من خبر رسیده است که یکى  از شما مى ‏گوید : «بخدا سوگند اگر عمر بمیرد با فلانى  بیعت خواهم کرد»
کسى  از شما فریفته این حرف نگردد که بگوید بیعت ابوبکر یک کار عجولانه و بى ‏تأمل بود و تمام شد ، آگاه باشید که آن همین طور بود امّا خداوند شرّ آن را نگه داشت .و در حدیث مذکور آمده است : هرکس مى ‏خواهد با مردى  بدون مشورت مسلمین بیعت کند ، این کار را نکند تا هم خودش و هم آنکه بیعت شده است کشته نشوند .صحیح بخارى  دار احیاء التراث العربى  ۸ : ۲۱۰ و۲۱۱ .خطّابى  مى ‏گوید : در حدیث عمر آمده است که گفت : همانا بیعت ابوبکر کارى  عجولانه و بى ‏تأمل بود که خدا شرّ آن را نگه داشت .مى ‏گویم : این لفظ را مصادر متعددى  آورده ‏اندو تمامى  این مصادر به شرح ذیل است : المصنّف (عبدالرزّاق صنعانى ) ۵ : ۴۴۱ و ۳ : ۳۵۵ ؛ مسند احمد ۱ : ۵۶ ؛ سیرهئ ابن هشام ۴ : ۳۰۸ ؛ تاریخ طبرى  ۳ : ۲۰۰ تا ۲۰۵ ؛ الملل والنحل (شهرستانى ) ، الخلاف الخامس ۱ : ۳۰ و۳۱ ؛ الریاض النضره ۱ : ۲۳۲ ؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابى  الحدید) ۲ : ۳۲ ؛ الکامل فى  التاریخ (ابن اثیر) ۲ : ۳۲۶ ؛ النهایه ابن اثیر ۳ : ۱۷۵ و۴۶۷ ؛ تاریخ الخلفاء (سیوطى ) : ۵۱ .«فلته» را اهل لغت کارى  ناگهانى  که از روى  بررسى  و تأمّل و تفکّر و محکم ‏کارى  نیست معنا کرده‏ اند ، نگاه کنید به : الفائق (زمخشرى ) ۳ : ۱۳۹ ؛ غریب الحدیث (ابو عبید) ۲ : ۲۳۱ و ۳ : ۳۵۶ ؛ النهایه (ابن اثیر) ، المعجم الوجیز (مجمع اللغة العربیة) القاهرة . این در حالى  است که امام امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام هنگامى  که مردم با آن جناب بیعت کردند فرمود : این یک بیعت عمومى  است و هرکه آن را رد کند از اسلام روى  گردانده است و این بیعت بیعتى  عجولانه و بدون تأمّل نبود . این حدیث را دینورى  در اخبار الطوال : ۱۴۰ آورده است که (على علیه ‏السلام) براى  خطبه برخاست و فرمود …. .این خطبه در نهج البلاغه ،خطبه ۱۳۶ چنین آمده است : «بیعت شما با من عجولانه و بى ‏تأمّل نبود» .صبحى  صالح گوید : فلته ، کارى  است که بدون تأمّل و تدبّر صورت گیرد .
[۱۲] .  حدیثى  معروف است که حافظان ارباب حدیث آن را نقل کرده ‏اند و ما در مقدّمه تفسیرالحبرى  ص۱۵۳ تا ۱۶۳ درباره اش به تفصیل سخن گفته‏ ایم .
[۱۳] .  قبلاً مصادر این حدیث را نقل کردیم در بخش اوآل ، اوائل فصل سوّم ، در پاورقى  .
[۱۴] .  ظاهراً مراد مصنّف بزرگوار از علائم و نشانه ‏هاى  آن احادیث ، امیرالمؤمنین و حسنین  علیهم ‏السلام مى ‏باشند چه آکه در اکثر احادیث مذکور نام آنان به صراحت ذکر شده بود و آنان را نشانه مى ‏رفت . م
[۱۵] .  الأنوار الکاشفة : ۵۴ .
[۱۶] .  یعنى  پنهان کردن کردن سنّت و منع حدیث . م
[۱۷] .  دراسات فى  الحدیث والمحدّثین : ۲۲ .
[۱۸] .  یعنى  کشتن عثمان .
[۱۹] .  یعنى  پدرش عبدالملک بن مروان .
[۲۰] .  الموفقیات زبیر بن بکّار ۲۲۲ تا ۲۲۳ با واسطه مغازى  رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم  ـ عروه ـ ۲۸ .
[۲۱] .  الاغانى  ۲۲ : ۲۵ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 × نُه =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>