توجیهات دیگرى براى منع تدوین حدیث ذکر شده است که به جهت روشن بودن بطلان آنها شایسته نیست ذکر شود . گذشته از این که آن توجیهات پس از پدیده منع تدوین ، در دفاع از مانعین ، و به جهت رنگ و لعاب شرعى بخشیدن به کار آنها ، ذکر شده است .از جمله آنها این است که : صحابه و تابعین بى سواد بودند و نوشتن رانمى دانستند و از این جهت این کار را نکردند . ابن قتیبه مى گوید :صحابه بى سواد بودند و از میان آنان جز یک نفر یا دو نفر کسى چیزى نمى نوشت و درست هجّى نمى کرد [۱] .و ابن حجر مى گوید :بدان که آثار (احادیث) پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در عصر صحابه و تابعینِ بزرگ در کتب حدیث تدوین و مرتّب نشده بود … چراکه آنان آشنا به نوشتن نبودند[۲] .
اشکال بر این توجیه :
این توجیه از جهاتى غیر قابل قبول مى باشد :
اوّلاً : خودِ نهى از نوشتن ـ اگر صحیح باشد ـ اقتضاء دارد که این توجیه و این دلیلى که تراشیده شده است باطل گردد ؛ چراکه شخص بى سواد نوشتن رانمى داند و معقول نیست که با عبارتى همچون «ننویس !» مورد خطاب قرار گیردبلکه حکمت و فهم اقتضاء دارد که این گونه خطاب متوجّه کسى باشد که به خوبى نوشتن را مى داند و بر آن کار تواناست و (گوینده) مى خواهد وى را از آن باز دارد .
ثانیاً : نوشتن ـ پیش از اسلام هر جایگاهى که داشته است ـ با آمدن اسلام ازجمله مهمترین توجّهات رسول خدا صلى الله علیه وآله گردید و آن جناب به طرق مختلف ازهیچ کوششى در ترغیب تمامى مسلمین به این کار کوتاهى نکرد تا آنجا که درحوزه سیاسى نیز آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم این (کوشش) را به کار بست . آن جناب صلى الله علیه وآله وسلم خون بهاى اسیران جنگ بدر ـ مشرکینى که نوشتن مى دانستند ـ راچنین قرار داد که هر یک از آنان ده کودک را در مدینه نوشتن و خواندن بیاموزد[۳] .این به تنهایى دلیلى است بر نهایت اهمیّت ریشه کنى بى سوادى در اسلام و نهایت احترام اسلام به فرهنگ و فرهیختگان و کوشش اسلام در ترویج فرهنگ .و شاید این اوّلین مدرسه اى است که در آغاز تاریخ اسلام برپا شده است .و رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم جمعى از صحابه را به منظور نوشتن قرآن تعیین فرمود به گونه اى که تعداد کاتبان وحى ـ بر حسب برخى مصادر ـ به چهل نفر رسید[۴] .محمّد عجاج الخطیب در ردّ گفتار ابن قتیبه مى گوید :ما نمى توانیم این را بپذیریم در جایى که مى بینیم بیش از سى نفرکاتب ، عهده دار وحى رسول کریم خداوند صلى الله علیه وآله وسلم بوده اند و جز آنها افرادى نیز سایر امور نوشتنى آن جناب را عهده دار بوده اند .و ما نمى توانیم معتقد به اندک بودن کاتبان و عدم تسلّط آنها بر امرنوشتن باشیم بنابراین عمومیّت دادن بى سوادى توسّط ابن قتیبه تکیه به هیچ دلیلى ندارد[۵] .و دکتر عبدالغنى در ردّ گفتار ابن قتیبه مى گوید :عمده در ثبوت نهى حدیث ابو سعید خُدرى است و آنچه از آن حدیث به ذهن مى رسد این است که وى هرکس را که از نوشتن سنّت (حدیث) نهى نموده است به نوشتن قرآن اجازه داده است بنابراین اگر علّت نهى از نوشتن بیم خطا نوشتن بود چگونه وى به آنان اجازه نوشتن قرآن را داده است[۶] ؟ سپس (مى گوئیم) اگر کسانى که نوشتن را مى دانستند در ابتداى ظهور اسلام ـ پیش از هجرت اندک بودند «مسلمین به مجرّد این که در مدینه مستقر شدند وضع و حالشان تغییر کرد و کاتبان در میان آنان رو به فزونى گذاشت»[۷] .پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم عبداللّه بن سعید بن العاص را که کاتب بسیار خوبى بود فرمان داد تا در مدینه نوشتن را آموزش دهد[۸] . جاى شگفتى است که از شخصى محدّث ، رجالى و مورّخ مانند حافظ ابن حجر عسقلانى این حقیقت روشن مخفى مانده است که مى گوید : «زیرا آنان نوشتن را نمى دانستند» و منظورش همه آنهاست ! چنان که از گفتارش این طور به ذهن مى رسد . و شاید حافظ سیوطى متوجّه این لغزش در کلام ابن حجر شده است و عبارت وى را تغییر داده مى گوید : چون اکثر آنان خوب نمى توانستند بنویسند[۹] . حال که تصحیح این سخن بدین گونه انجام گرفت ، مى گوییم :
ثالثاً : این مانع از نوشتن چیزهایى که در شریعت نوشتنش لازم است ، نیست چراکه ـ غیر آن اکثریّت (بى سواد) ـ افرادى که با نوشتن آشنایى دارند به این مهم پرداخته و آنچه نوشتنش واجب است نوشته مى شود هرچند بدخط ! گذشته از این ،کسانى که با نوشتن آشنایى دارند در تمامى عصرها افراد اندکى را تشکیل مى دهند بخصوص متخصصان علوم دینى و باز بخصوص متخصصان علم حدیث در میان آنها بسیار اندک اند ، آیا باید توقّع داشت که اکثریت مردم آشنا به نوشتن بوده و خوب بنویسند تا اینکه امرى مهم و ضرورى مثل نوشتن حدیث انجام گیرد ؟!مى بینیم که صحابه را ـ بر فرض که خوب نمى توانستند بنویسند ـ از نوشتن قرآن منع نکردند در حالى که قرآن کلام خداوند متعال است پس چگونه مى توان تصوّر کرد که این ، مانع آنان از نوشتن حدیث مى شده است که کلام رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است (و مرتبه آن پایینتر از قرآن مى باشد) ؟! از طرفى دیگر در این توجیه ویژگى ِ مکتوب مطرح نشده است ، اگر آنان چنان که ابن حجر مى گوید با نوشتن آشنا نبودند و یا چنان که سیوطى مى گوید نمى توانستند خوب بنویسند پس چرا با این وسعت اقدام به نوشتن قرآن کریم کردند ؟!محمّد عجاج الخطیب مى گوید :اگر بخاطر جدال ـ فرضاً ـ آنچه آنان مدّعى هستند ـ یعنى اندک بودن وسایل و آلاتِ نوشتن و سخت بودن تهیه آنها ـ را هم بپذیریم براى ردّ این گفتارشان همین کافى است که مسلمین قرآن را تدوین کردند و در این باره سختى ندیدند پس اگر مى خواستند حدیث را هم تدوین کنند تهیه آن وسایل برایشان سخت نبود چنان که براى کسى که حدیث را با اجازه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى نوشت سخت نبود[۱۰] . بلکه (باید گفت) با همه سختى کار ، مسلمین از هیچ کوششى در نوشتن قرآن فروگذار نکردند .وقتى دانستیم که در نزد مسلمین بنا به تصریح قرآن و سنّت قطعى و اجماع مسلمین اهمیّت حدیث شریف کمتر از اهمیّت قرآن نیست ـ چنان که قبلاً اشارهاى شد ـ پس ناگزیر باید همّتشان بر نوشتن حدیث شریف نیز تعلّق گرفته باشد . از سوى دیگر این توجیه مناسب جایى است که صحابه و تابعین ، خودشان از نوشتن حدیث خوددارى ورزیده باشند در حالى که فرض این است که آنان به این کار رغبت داشته اند چنان که از پیشنهاد آنان به عمر مبنى بر این که حدیث را بنویسد آشکار مى شود[۱۱] .همان طور که بسیارى از آنان اقدام به تدوین نموده و صحیفه ها و کتابهایى را از خود برجاى گذاشتند و ما برخى از آنها را در بخش اوّل این کتاب برشمردیم . امّا کسى که بطور مطلق دستور منع تدوین را داد با آنان مخالفت نموده و آنها رامانع شد .بنابراین سؤال اساسى از سبب منع است (چرا تدوین حدیث منع شد ؟) عدم آشنایى اکثر آنان با نوشتن ربطى به این مطلب ندارد (و پاسخ این سؤال نیست)چون ادّعا نشده است که اکثریت (صحابه) حدیث مى نوشته اند یا نمى نوشته اند(تا چنین پاسخى داده شود) بلکه سؤال این است که چرا عمر کسانى را که بانوشتن آشنایى داشتند از تدوین حدیث منع کرد ؟
فرق میان قرآن و سنّت در امر تدوین
برخى از آنان کوشیده اند در حکم تدوین ، میان قرآن و سنّت فرق گذارند ونظر خود را با این سؤال مطرح کرده اند که : چه حکمتى بوده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به نوشتن قرآن امر فرموده امّا به نوشتن سنّت امر نفرموده است ؟ شیخ عبدالغنى عبدالخالق این سؤال را چنین پاسخ داده مى گوید :حکمت در این که آن حضرت به نوشتن قرآن امر فرمود این است که این امر به خاطر بیان ترتیب آیات و قرار دادن آنها در کناریکدیگر ـ که به اتفاق علماء امرى توقیفى مى باشد ـ بوده است که جبرئیل در اواخر دوران حیات آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم (دستور آن را)نازل کرد و همچنین بیان ترتیب سوره ها که آن نیز بطور مسلّم امرى توقیفى است . و نیز براى تأکید بیشتر (در حفظ قرآن) بوده است ؛ چراکه ما منکر این نیستیم که نوشتن ، یک راه از راههاى تأیید و تأکید (بر مطلب) است و این راه ـ هرچند از شنیدن ضعیف تر است ، تا چه رسد به تواتر لفظى ـ امّا وقتى به چیزى که در تأیید وتأکید ، قوى تر از آن است ضمیمه شود ، به قوّت آن مى افزاید .درباره قرآن از آن جهت نیاز به تأکید بیشتر است که کتاب خداوندمتعال بوده و بزرگترین معجزه سرورمان حضرت محمّد صلى الله علیه وآله وسلم است که براى تمامى مردمان تا روز قیامت مبعوث شده است . و در میان همه معجزات آن جناب ، معجزهاى جاودان تا روز قیامت است تا این که براى نسلهاى بعد دلیلى روشن بر نبوّت آن حضرت و برهانى قاطع بر رسالت ایشان باشد .هم چنین بدین جهت که قرآن اساس شریعت اسلام بوده و ثبوت اعتبار سایر ادله شرعى از نظر شارع به آن بازمى گردد و به وسیله قرآن تمامى عقاید ضرورى دینى و رؤوس احکام شرعى اثبات مى گردد . با از میان رفتن قرآن تمامى این امور از میان مى رود و تمام شریعت فرو مى ریزد .و نیز از این جهت که خداوند خواسته است در تلاوت الفاظ آن در نماز و غیر نماز تعبُّد داشته باشیم و جایز ندانسته است حرفى از آن را به حرفى دیگر مبدّل سازیم .بنابراین از آن جهت که قرآن مشتمل بر این امور مهم و بسیار خطیر است ، شارع نسبت به امر قرآن بسیار اهتمام ورزیده و با عنایت خویش آن را به عالى ترین شکل در بر گرفته است . و بخاطرمحافظت از لفظ و نظم قرآن ، آن را با همه راههایى که موجب اثبات است براى مردم تا قیامت اثبات نمود تا ثبوت آن را برایشان هرچه بیشتر تأکید کرده و قطعى نماید .همچنان که توسّط سنّت که مفسّر قرآن است ، معناى آن را محافظت نمود همان سنّتى که مانع از آن شد که باطل پیشگان باقرآن بازى کنند .وقتى سنّت (حدیث) این گونه نبوده است :پس ترتیبى میان احادیث وجود ندارد و آنها معجزه نیستند وخداوند در تلاوت الفاظ آن تعبُّد را از ما نخواسته است و به ما اجازه داده است الفاظ آن را تغییر دهیم تا وقتى معنایش بر جاى باشد چه آن که هدف از سنّت شرح و توضیح قرآن و احکام است وبراى تحقّق این هدف فهم معناو احراز آن کافى است خواه با همان لفظى که از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم صادر شده است و خواه به غیر آن لفظ. این تمام مطلب است .از طرفى باید توجّه داشت که میان حجم قرآن با حجم سنّت(حدیث) فرق زیادى وجود دارد چه آن که وظیفه سنّت شرح وبیان قرآن است و شرح به طور عادى حجمى بیشتر از حجم متن اصلى دارد وبه طور طبیعى نقل متنى که حجم کمتر یدارد به همه طرق ممکن است بر خلاف متنى که حجمش زیاد است که نمى توان درباره آن همه طرق را بدست آورد . بخصوص در امّتى بى سواد مانند عرب (این کار دشوارتر است) ! به ویژه این که وقتى ملاحظه مى کنیم مى بینیم سنّت یا قول یا فعل و یا تقریر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است ، و لازم نیست ، بلکه ممکن نیست که به همراه آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم در همه احوال جمعى از اصحاب گرد آیند که توان نوشتن را داشته باشند ، و از تبانى آنان در کذب اطمینان حاصل شود و هرچه را شنیده و دیدهاند به افراد پس از خود یا افراد غایب با همه طرق (نقل حدیث) با تواتر لفظى مکتوب کنند بلکه چه بسا قول یا فعل آن حضرت در حضور یک صحابى بى سواد صادر مى شد و پس از آن هم دیگر هرگز تکرار نمى شد . بر خلاف قرآن ، که هر آیه یا سوره آن را پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در حضور گروههاى مختلف که کاتبان و بى سوادها در میانشان وجود داشتند ، قرائت مى فرمود و آن را با یک عبارت واحد ، بدون هیچ تغییر و تبدیلى ، در اوقات و اماکن مختلف تکرار مى کرد و بدین ترتیب تمامى طرق نیز در این امر حاصل مى شود [۱۲] .مى گویم : باید محلّ بحث را مشخص کرد ، ما در این جا درباره سبب منع ازتدوین حدیث و نهى شرعى از آن ـ که مانعین مدّعى آن هستند ـ بحث مى کنیم ، چنان که شیخ محمود شلتوت (بحث را) این گونه مشخص کرده است[۱۳] .بحث در این نیست که حکمت چه بود که شارع در زمانى که امر به نوشتن قرآن کرد به نوشتن حدیث امر نفرمود ؟ تا این که این سؤال با پاسخى که این شیخِ دکتر (عبدالغنى ) مطرح نموده است مناسب باشد ، اگر این چنین سؤال شود و در باره حکمت در امر شارع به نوشتن قرآن و عدم امر او به نوشتن سنّت پرسیده شود ، مى توان میان آن دو را چنین فرق نهاد که قرآن مهمتر از حدیث است .لکن سؤال اساسى این است که چه حکمتى در امر به نوشتن قرآن و نهى ازنوشتن سنّت ـ که مورد ادّعاست ـ وجود داشت ؟چه آن که بدون تردید جمع میان نهى از نوشتن چیزى و امر به نوشتن چیزدیگر اقتضا دارد که میان آن دو چیز درارتباط با نوشتن آنها اختلاف و مغایرت وجود داشته باشد ، و صِرف اهمیّت (یکى از آن دو) تأثیرى در اختلاف حکم آنها در نوشتن ندارد چون وقتى نوشتن چیزى که مهمتر است واجب باشدنوشتن چیزى که مهم است نیز واجب است و حرام نخواهد بود .بنابراین باید پرسش را به صورت دیگرى مطرح نمود و آن این که : چرا شارع به نوشتن قرآن امر فرمود و از نوشتن سنّت نهى نموده و آن را حرام کرد ؟ با این که اگر قرآن یک متن مقدّسى است سنّت نیز مقدّس است که به اعتراف تمامى مسلمین شرح و بیان قرآن است ! این جاست که مى بینیم هیچ یک از تفاوتهایى که شیخ عبدالغنى بیان کرد ، فرق میان قرآن و سنّت در حکم تدوین نیست . وى حکمت (در امر به نوشتن قرآن) را بیان ترتیب آیات آن دانسته است که توقیفى است بر خلاف سنّت (حدیث) که در آن ترتیبى وجود ندارد .در ردّ آن مى گوییم : بیان ترتیب آیات لازمه اش امر به نوشتن نیست چنان که عدم ترتیب (در حدیث نیز) لازمهاش حرمت نوشتن نمى باشد .چراکه وقتى اصل قرآن را بتوان از طریق از بر کردن و به خاطر سپردن محافظت نمود ، محافظت ترتیب (آیات و سوره هاى ) آن نیز حاصل شده است چون کسى که یک متن معیّنى را از بر مى کند آن را به همان ترتیبى که وارد شده است و مطلوب مى باشد از بر مى کند .علاوه بر این ، شیخ عبدالغنى تأکید دارد بر این که اصل قرآن از طریق تواترلفظى ثابت شده است و تکیه بر نقل کتبى آن نمى شود[۱۴] .پس محافظت ترتیب (آیات وسوره هاى ) آن از طریق بخاطر سپردن نیزحاصل مى شود و لازمه اش خصوصِ نوشتن نیست .همچنین مى گوییم : عدم ترتیب احادیث لازمه اش حرمت نوشتن آنها نیست بلکه برعکس باید گفت لازمه اش نوشتن آنهاست بخاطر این که ضبط آنها درحافظه بخاطر پراکندگى اش دشوارتر است ، بر خلاف متن مرتّب که به آسانى ازبر مى شود .و همچنین مى گوییم : اعجاز قرآن ، بلکه بزرگ ترینِ معجزات پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم ومهمترین و پایدارترین و جاودانترین بودن آن ـ به گونه اى که با حدیث کاملاًمتفاوت است ـ به وجود کتبى آن نیست بلکه فقط به وجود لفظى و مفهوم معنوى آن و نظم هماهنگ آن با این دو امر است . عجیب است که همین شخص مدّعى (عبدالغنى ) معتقد است که قطع به (صدور) قرآن از طریق تواتر لفظى (آن) حاصل شده است نه از طریق نسخه هاىموجود[۱۵] !همچنین مى گوییم : این که قرآن اساس شریعت است و سایر ادلّه به آن بازمى گردد لازمه اش وجوب نوشتن آن نیست وقتى در سینه ها محفوظ باشد .همان طور که بنا بر ادعاى آنها اهمیت سنّت و دیگر ادلّه لازمه اش وجوب نوشتن آنها نیست .سپس مى گوییم : مبتنى بودن شریعت بر سنّت کم اهمیت تر از مبتنى بودن آن بر قرآن نیست ، چه آن که سنّت بیانگر قرآن و توضیح دهنده مراد آن است و دربر دارنده جزئیّات شریعت است که در قرآن بصورت مجمل آمده است . به گونه اى که گفته اند : احتیاج قرآن به سنّت بیشتر از احتیاج سنّت به قرآن است .اگر محافظت از شریعت توسّط قرآن ، نوشتن قرآن را ایجاب مى کند پس برهمین اساس نوشتن سنّت را نیز ایجاب مى کند چون سنّت ، در بردارنده اکثرشریعت است .پس چگونه از نوشتن و تدوین آن نهى مشود ؟!امّا درباره تعبُّد داشتن به لفظ قرآن کریم در تلاوت ، و عدم تعبّد در حدیث ،مى گوییم : این مطلب براى ادعاى وجوب از بر کردن قرآن و سعى در شنیدن وخواندن شفاهى آن مناسبتر بوده و براى لزوم نوشتن قرآن که در معرض غلط نوسى قرار مى گیرد نامناسب است . و عجیب است که تلاوت (قرآن) به عنوان یکى از دلایل نوشتن آن قرار مى گیرد !امّا درباره فرق در حکم میان نوشتن قرآن و نوشتن سنّت (حدیث) ، به اعتبارحجم هریک از آن دو (که گفته شد) قرآن حجمش کم است پس نوشتنش لازم است و حدیث پُرحجم است پس نوشته نمى شود ، این مطلب بسیار عجى است چراکه از بر کردن و ضبط متنِ کمْ حجم در حافظه آسانتر و سریعتر است ، و اگرکم حجم بودنش به عنوان دلیل براى از بر کردنش ذکر شود مناسبتر است تااین که به عنوان دلیل براى نوشتنش ذکر شود . بر خلاف متن پُرحجم که چون حفظ آن در خاطر دشوارتر است نوشتنش آسانتر و لازم تر است ، و اگر متن کم حجم نیاز به ضبط به وسیله نوشتن وتدوین دارد مثل پرحجم بطور مسلّم تر ، سزاوارتر به این کار است .تعجّب من از این سخن وى برطرف نمى شود که مى گوید : «بخصوص درامّت بى سوادى مانند عرب» وى چگونه مى خواهد نوشتن سنّت را از عرب بعیدبداند در همان حال که مى خواهد بگوید آنان قرآن را مى نوشته اند ؟! آیا نوشتن قرآن مافاتى با بى سوادى عرب ندارد ؟آیا کسى که مى تواند قرآن را به این حجم بنویسد برایش سخت است که درحدّ حجم قرآن و به مقدار آیاتش کتبى درباره سنّت بنویسد ؟!امّا درباره این سخن وى که گفت سنّت قول و فعل و تقریر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم است وداراى جوانب وسیع بوده و نمى توان همه آن را جمع آورى و ثبت و ضبط نمود ، بر خلاف قرآن که محدود بوده و رسول خدا صلى الله علیه وآله آن را در امکان وزمانهاى مختلف تکرار فرموده است . مى گوییم : وسیع بودن جوانب سنّت براى ادّعاى لزوم ضبط آن از طریق نوشتن مناسبتر است و به از بر کردن آن نمى توان اعتماد کرد ؛ چراکه با این وجود در معرض آفات حافظه و مرگ حافظان قرارمى گیرد بر خلاف کتب که جاودانتر است و در هر کتاب آنچه (راوى ) نقل کرده یا دیده است ثبت شده است بگونه اى که تمام سنّت ـ مانند همین الآن ـ درمجموع این کتابها گرد آمده است . بر خلاف متنى که کم حجم است و فراوان ذکرمى شود ، که به خاطر سپردن آن به جهت کوچک بودن وتکرارش آسانتر است و نیاز به نوشتن آن کمتر است .سنّت سزاوارتر است که نوشته شود تا تلف نگشته یا ناپدید نگردد و بهترین شاهد بر این مطلب روى آوردن امّت به تدوین آن بود ، هرچند پس از مدّتى .از مجموع مطالبى که ذکر کردیم روشن مى شود که شیخ عبدالغنى چیزى را که مناسب فرق میان حکمِ نوشتن قرآن وحکمِ نوشتن سنّت باشد بیان نکرده است .حق این است که منع از نوشت سنّت هیچ دلیلى ندارد بلکه اسلام ـ دین فرهنگ ـ با هرچه ت وان و قدرت که در اختیار داشته است بر نوشتن و محو بى سوادى تأکید نموده است و با عزیزترین متن خود که همان قرآن کریم است آغاز نموده و سپس آن را با سنّت ، با گسترده ترین دامنه دنبال کرده است وصحابه به فرمان و خواست او سنّت را نوشتند و سپس در نوشتن آن از هیچ کوششى فروگذار نکردند تا این که سنّت در کنار قرآ باقى بماند که اینها وسایلى ربّانى براى هدایت بشر تا روز قیامت اند . معلّمى نیز گوکشیده است میان قرآن وسنّت را در حکمِ نوشتن فرق گذارد ومى گوید :قرآن از دو طریق حفظ مى شد : اوّل : از طریق حفظ در سینه ها .
دوّم : از طریق نوشتن … امّا سنّت از جهاتى مخالف این مورد است :
اوّل : این که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم عنایتى به نوشتن سنّت نداشت بلکه به حفظ آن در سینه هاى آنها و تبلیغشان ـ همچون طریق اوّل درباره قرآن ـ اکتفا مى کرد .
دوّم : این که سنّت پراکنده بود و به یقین گردآورى همه آن ممکن نبود .
سوّم : اینکه درباره قرآن در عهد صحابه اتفاقى افتاد که درباره سنّت اتفاق نیفتاد چه آن که بسیارى از صحابه که حافظ قرآن بودند پیش از آن که تابعین آنها را درک کنند کشته شدند و صحابه فراوان بودند امّا حافظان سنّت پیش از آن که تابعین را درک کنند کشته نشدند .
چهارم : آنان وقتى عزم به جمع آورى سنّت نمودند دیدند ( سنّت )آن گونه نیست که عمر در جمع قرآن گفت : «هو واللّه خیر» (بخداسوگند که آن (قرآن) خیر است) یعنى خیر محض است و هیچ مشکلى ندارد .آنان مى دیدند که گردآورى تمام سنّت کارى دشوار است و اگر درهمان حد که برایشان ممکن است جمع آورى کنند بیم آن مى رود که افراد پس از آنها احادیثى را که آنان (نتوانستند جمع کنند و آن را) از دست داده اند رد کنند .همچنین مى ترسیدند پیش از استحکام امر قرآن ، سنّت را در کتبى گرد آورند و این کار موجب شود مردم به آن کتب روى آورده و قرآن را رها کنند .از این جهت چنین دیدند که به نشر سنّت در حدّ نقل شفاهى اکتفا کنند و حفظ آن را به خداى متعال واگذار کنند که به او ایمان دارند[۱۶] .مى گویم : این گفتار جاى بحث و بررسى دارد :
اوّل : در ردّ این سخن وى که گفت : «پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم عنایتى به نوشتن سنّت نداشت» مى گوئیم : این مطلب با اطلاقى که دارد باطل است ، چه آن که احادیث اذن ، بلکه احادیث امر به نوشتن و احادیث دالّ بر املاء حدیث توسّط رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بر اصحاب ، مشهور ، بلکه متواتر معنوى است چراکه جمله آنها بر اذن به نوشتن حدیث دلالت دارد چنان که قبلاً بطور مفصّل ذکر شد . گذشته از این ، بحث فقط در عدم نوشتن حدیث نیست بلکه در سبب نهى ازنوشتن و منع از آن است .
دوّم : در ردّ این سخن وى که گفت : «بلکه به حفظ آنها … اکتفا مى کرد»مى گوییم : نسبت دادن این کار به رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم جایز نیست ؛ چراکه از آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم خبرى نقل نشده است که دال بر این باشد که ایشان خواسته است یا امر فرموده است به این که سنّت مطلقاً فقط در سینه ها محفوظ باشد و فقط ازاین طریق حفظ گردد .بله حدیثى رسیده است که فرمود : «هرکه براى امّتم چهل حدیث را حفظ کند ..» لکن حدیث مذکور منحصر به چهل حدیث است ، از طرفى دیگر بزرگان در معنى کلمه «حفظ» در این حدیث به اختلاف افتاده اند که آیا مراد از بر کردن وحفظ در سینه است یا این که مراد محافظت مى باشد که نوشتن نیز از اسباب آن است ؟اکثراً نظر دوّم را برگزیده اند و لذا به تألیف کتابهاى «چهل حدیث» روى آورده اند .
سوّم : در ردّ این سخن وى که گفت : «سنّت پراکنده بود وگردآورى همه آن ممکن نبود» مى گوئیم : پراکنده بودن سنّت هرگز منجر به التزام به عدم نوشتن آن نمى شود بلکه فرض بر این است که هریک از صحابه (حدیث را) مى نوشت یا اینکه حدیثى را که نقل کرده و شنیده و تحمّل کرده بود به جهت محافظت آن ، برکسى که مى نوشت املاء مى نمود و هرکس عهده دار همان حدیثى بود که نزدش بود و به آن رسیده بود . و به جهت کوشش فراوان، تمام سنّت یا اغلب آن گردآورى شد چنان که در دسترس متأخّرین ، در عصر تألیف کتب حدیث ،قرار گرفت و هیچ یک از آنان مدّعى نشده است که سنّت را تماماً در کتابى گرد آورده است ، تا چه رسد به این که[۱۷] (پراکنده بودن سنّت بخواهد) منجر به منع نوشتن حدیث و نهى از آن تا سرحد زندان و تهدید و سوزاندن کتب شود ! ما در پاسخ دکتر عبدالغنى اشاره اى به این معنا داشتیم .
چهارم : در ردّ این سخن وى که گفت : درباره قرآن در عهد صحابه اتفاقى افتاد که درباره سنّت اتفاق نیفتاد ، چه آن که بسیارى از صحابه که حافظ قرآن بودند کشته شدند … امّا حافظان سنّت پیش از آن که تابعین را درک کنند کشته نشدند .مى گوییم : این سخنى است که مادر داغ دیده را مى خنداند ! وى فرض را براین گذاشته که در میان صحابه کسانى بوده اند که حافظ قرآن بوده اند و کسانى بوده اند که حافظ سنّت بوده اند و مدّعى شده است که گروه اوّل کشته شده اند امّاگروه دوّم کشته نشده اند ، مى گوید : تابعین گروه دوّم را درک کردند امّا گروه اوّل را درک نکردند !اینها همه ادّعاهایى است پوچ و تو خالى که صحیح نمى باشد .این تفاوت میان اصحاب را از کجا آورده است (که حافظان قرآن کشته شدندو حافظان سنّت ( حدیث ) کشته نشدند) ؟ آیا در آن دوره مؤسّساتى عالى مخصوص قرآن و مؤسّساتى دیگر مخصوص سنّت بوده است و جمعى ازصحابه به این مؤسّسه و برخى دیگر به آن مؤسّسه مى رفته اند ؟!آیا شرکت در جهاد فقط براى حافظان قرآن واجب بوده است و براى حافظان سنّت واجب نبوده است ؟!آیا تابعین عمداً مى خواسته اند قرآن را از حافظان آن اخذ نکنند و قصدداشته اند فقط سنّت را از حافظانش اخذ کنند ؟!گذشته از این ، آفاتى که سنّت را تهدید مى کرد منحصر به قتل (حافظان آن)نبود بلکه مرگ حاملان سنّت در کمین آنان بود[۱۸] و آفات حافظه نیز وجودداشت[۱۹] .علاوه بر این ، اقدام به نابود ساختن حدیث به روشهاى دفن و سوزاندن وشستن در آب که بخش زیادى از سنّت را از میان برد را نیز اضافه مى کنیم .آیا اینها همه اتفاقاتى براى حافظان سنّت نبود که مى طلبید سنّت از طریق نوشتن و ثبت شدن محافظت گردد به ماند همان چه براى قرآن پس از قتل حافظانش پیش آمد ؟آرى ! حقیقت این است هر آنچه قرآن را در دست صحابه تهدید مى کرد ،سنّت را نیز که در دست آنان بود، تهدید مى نمود . لکن آنان که نسبت به قرآن اهتمام ورزیده آن را گردآورى کردند به سنّت اهمیّت ندادند بلکه آن را منع نمودند .همانان که شعار جدایى میان قرآن و سنّت را برپا نموده و سخن «حسبنا کتاب اللّه» (کتاب خدا ما را کافى است) را اعلان داشتند .سخن درباره آنان و گفتارشان بطور مفصّل خواهد آمد ، ان شاء اللّه .
پنجم : در ردّ این سخن وى که گفت : «آنان دیدند (سنّت) آن گونه نیست که عمر در جمع قرآن گفت «هو واللّه خیر» (بخدا سوگند که آن (قرآن) خیر است) .مى گوییم : کار این نویسنده مایه تعجّب است ، وى چگونه با وجود این که مدّعى است یاور سنّت است چنین چیزى را مى نویسد و چگونه جایز است که خیر محض بودن را از سنّت نفى کرد ؟ آیا بهترین هدایت هدایت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نیست ؟درباره این سخن وى که گفت : ترس از این که «افراد پس از آنها (احادیثى راکه آنان نتوانستند جمع کنند) رد کنند ، مى گوییم : این چیزى است که آن را نه یک نفر از مخالفین از تدوین گفته است و نه یک نفر از مانعین آن ! بلکه این فقط از بافته هاى خیال این نویسنده و امثال او بوده و باطل محض است .وقتى حدیث به دست یک صحابى آمدو آن را از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم اخذ کرده بود باید آن را تبلیغ کند خواه دیگران آن را ردّ کنند و خواه نکنند ، ردّ دیگران نباید مانع (از تبلیغ) او گردد تا چه برسد به این که از ترس ردّ دیگران تبلیغ نکند !تبلیغ او هم با اداى لفظ و نوشتن متن حدیث انجام مى شود .اگر چنین ترسى مانع از تبلیغ حدیث از طریق نوشتن شود چرا مانع از تبلیغ آن از طریق نقل شفاهى نشود ؟!
ششم : در ردّ این سخن وى که گفت : «همچنین ترسیدند … مردم به این کتابها روى آورند و قرآن را رها کنند» .مى گوییم : این ادعایى است که در فصل سوّم این بخش به تفصیل به ردّ آن پرداخته ایم ، به آنجا رجوع کنید .گذشته از این ، این سخن وقتى درست است که قرآن مکتوب شده و متداول باشد و به صورت کتاب درآمده باشد وتلاوت آن از روى کتاب شایع باشدبگونه اى که ـ بنابراین ادّعا ـ کتاب حدیث منجر به این شود که مردم کتاب قرآن رارها کنند و مشغول به کتاب حدیث گردند .امّا کسانى که معتقدند «قرآن در عهد اوّل ـ هرچند بصورت پراکنده مکتوب بود ـ امّا گردآورى نشده بود و در آن دوران مسلمین جز بر الفاظى که در سینه هااز حفظ بودند به چیزى تکیه نداشتند و قرآن با وجود لفظى اش تواتر یافت نه باوجود کتبى اش»[۲۰] ! این اشخاص نمى توانند در منع نوشتن حدیث به چنین ادعایى تمسک کنند چراکه حدیث بر فرض این که نوشته شده باشد مزاحمتى براى قرآن که در سینه ها حفظ شده بود نداشته است ، و این روشن است .معلّمى نویسنده اى از این جماعت است که در کتابش مى گوید :پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم هیچ مصحفى ننوشت و ابوبکر و عمر و عثمان درمدّت حکومتشان جز یک مصحف ننوشتند که در نزد خودشان باقى بود و هیچکس نمى توانست به آن دست یابد[۲۱] .وقتى وضعیت حاکمان درباره نوشتن قرآن این باشد ، حال دیگر مردمان چگونه خواهد بود ؟ وقتى نسخه هاى قرآن در این حد از قلّت بوده و قرآن درسینه ها حفظ شده است چگونه کتاب حدیث منجر به این مى شده که مردم قرآن را بخاطر آن رها کنند ؟علاوه بر این که ما در فصل پیشین بیان کردیم که حدیث معارض قرآن نیست تا این که مشغول شدن به آن منجر به بازماندن از قرآن شود .
[۱] . تأویل مختلف الحدیث : ۳۶۶ . و نگاه کنید : توجیه النظر جزائرى : ۱۰ . [۲] . هدى السارى : ۴ . [۳] . طبقات ابن سعد ۲ : ق۱ : ۱۴ چاپ لیدن . [۴] . مباحث فی علوم القرآن صبحى صالح : ۷۳ . [۵] . اصول الحدیث عجاج : ۱۴۶ . [۶] . حجیّة السنّة : ۴۳۰ و۴۴۴ . [۷] . علوم الحدیث صبحى صالح : ۴ . [۸] . الاستیعاب قرطبى با پاورقى الاصابه ۲ : ۳۷۴ . [۹] . تدریب الراوى ۱ : ۸۹ . [۱۰] . السنّة قبل التدوین : ۳۰۲ . و نگاه کنید : اصول الحدیث از همان مؤلّف : ۱۴۶ . [۱۱] . تقیید العلم : ۴۹ . [۱۲] . حجیّة السنّة : ۴۲۲ و۴۲۳ . [۱۳] . الاسلام عقیدة وشریعة : ۴۹۸ . [۱۴] . حجیّة السنّة : ۴۰۸ . [۱۵] . حجیّة السنّة : ۴۰۷ . [۱۶] . الأنوار الکاشفة : ۴۵ . [۱۷] . جمع این عبارت با ابتداى آن چنین است : پراکنده بودن سنّت هرگز منجر به التزام به عدم نوشتن آن نمى شود … تا چه رسد به این که … م . [۱۸] . نگاه کنید به کتاب الحدیث والمحدّثون ابو زهو : ۱۲۷ آنجا که مى گوید : گذشت این زمان طولانى (یعنى قرن اوّل) بسیارى از حاملان حدیث را از صحابه و تابعین از میان برد . [۱۹] . از انس بن مالک ـ خادم پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم ـ درباره بسم اللّه الرحمن الرحیم در قرائت نماز پرسیدند ،گفت : سنّ من زیاد شده و فراموش کردهام ! با این که این مطلب جزو واجبات نماز است که در هیچ حالى ترک شدنى نیست و حداقل هر مسلمان آن را پنج بار در روز انجام مى دهد . انس در سال ۹۲ هجرى از دنیا رفته است . نگاه کنید . [۲۰] . نگاه کنید به حجیّة السنّة عبدالغنى عبدالخالق : ۴۰۷ ؛ فتح البارى (ابن حجر) ۱ : ۱۱۴ ؛ النشر فى القراءات (ابن جزرى ) ۱ : ۶ . [۲۱] . الأنوار الکاشفة : ۴۸ .