از جمله توجیهاتى که درباره منع تدوین حدیث ذکر نموده اند این است که :تدوین هر چیز مردم را از اشتغال و توجّه به کتاب خدا باز مى دارد و این منتهى به ترک کتاب خدا و سستى ورزیدن نسبت به امر آن خواهد شد .این توجیه در روایتى که از عمر نقل شده آمده است که گفت :من مى خواستم حدیث را بنویسم امّا قومى را به خاطر آوردم که پیش از شما بودند کتابهایى نوشتند و تمام توجّهشان به آنها جلب شد و کتاب خداى متعال را ترک نمودند و بخدا سوگند من کتاب خدا را هرگز به چیزى مشتبه نخواهم ساخت[۱] .و عبداللّه بن مسعود در توجیه منع ، به همین مطلب تأکید مى ورزد و مشاهده مى کنید که در احادیثى این را تکرار نموده است ، (همچون احادیث ذیل )
۱ ـ ابراهیم التیمى گوید :به ابن مسعود خبر رسید که در نزد گروهى از مردم کتابى وجوددارد که برایشان جالب است . آنگاه وى پیوسته با آنان همراه شد تااین که آن کتاب را از بین برد سپس گفت : جز این نیست که اقوام پیش از شما بخاطر این هلاک شدند که به کتابهاى علماءشان روى آوردندو کتاب پروردگارشان را ترک نمودند[۲] .و در نقل دیگرى آمده است : … به کتابهاى علماء و اسقف هایشان روى آوردند … و تورات وانجیل را ترک نمودند تا آن که آن دو نابود شد و واجبات و احکامى که در آن دو کتاب بود از بین رفت[۳] .
۲ ـ از مرّه نقل شده است که گفت :ما نزد عبداللّه [ بن مسعود ] بودیم که ابن قرّه کتابى آورد و گفت : آن را در شام یافته ام از آن خوشم آمد و برایت آوردم . مى گوید : آنگاه عبداللّه در آن نگریست سپس گفت : جز این نیست که کسانى پیش از شما بخاطر پیروى از کتابها و ترک کتاب خودشان هلاک شدند !مى گوید : سپس تشتى از آب خواست و آن کتاب را در آن شُست و (مطالب آن را) محو کرد[۴] .
۳ ـ از اَسوَد و علقمه نقل شده است که آن دو صحیفه اى را نزد وى (عبداللّه بن مسعود) بردند و به او گفتند : در این صحیفه حدیث عجیبى آمده است … نگاه کن ! در آن حدیث خوبى آمده است . پس او (عبداللّه) تشتى از آب خواست وشروع کرد به محو کردن (نوشته هاى ) آن ! سپس گفت : این دلها ظرفهایى است ، آن را به قرآن مشغول سازید و به غیر آن اِشغال نکنید [۵] .
۴ ـ از اسود نقل شده است که گفت :مردى از اهل شام به نزد عبداللّه بن مسعود آمد و به همراهش صحیفه اى بود که در آن سخن ابو درداء و قصه هایى از قصه هایش وجود داشت (به عبداللّه) گفت : اى ابو عبدالرحمن ! آیا به سخن برادرت ابو درداء در این صحیفه نمى نگرى ؟وى آن صحیفه را گرفت و شروع کرد به نگریستن و خواندن تا این که به منزلش آمد و گفت : اى کنیز ! ظرفى پر از آب برایم بیاور ! اوبرایش آورد ، آنگاه (عبداللّه) شروع کرد به مالش صفحات (آن کتاب) در آب در حالى که مى گفت : « الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ [۶] (الف ـ لام ـ راء . این آیات این کتاب روشنگر است .ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم تا شما (آن را) درک کنید . ما بهترین قصه ها را برایت شرح مى دهیم) . آیا قصّه اى بهتر از قصّه هاى خدامى خواهید ؟ آیا گفتارى بهتر از گفتار خدا مى خواهید [۷] ؟
۵ ـ از سلیم بن اسود نقل شده است که گفت :من در مسجد همنشین ابان بودم ، روزى به نزد آنان آمدم ، نزدشان صحیفه اى بود که آن را مى خواندند و در آن ذکر و حمد و ثناى خداوند بود ، از آن صحیفه خوشم آمد و به صاحبش گفتم : آن را به من بده تا از رویش بنویسم ، گفت : من به شخص دیگرى در این باره وعده داده ام ، تو صفحاتت را آماده کن وقتى او کارش تمام شدآن را به تو مى دهم .من صفحاتم را آماده کردم و روزى وارد مسجد شدم که ناگهان پسرى را دیدم که میان مردم راه مى رفت و مى گفت : به خانه عبداللّه بن مسعود بروید ، با شما کار دارد . مردم رفتند و من هم به همراهشان رفتم . دیدیم همان صحیفه دردست او (عبداللّه بن مسعود) است ، گفت : آگاه باشید که مطالب این صحیفه فتنه ، گمراهى و بدعت است ! جز این نیست که اهل کتاب پیش از شما در اثر پیروى از کتابها و ترک کتاب خدا هلاک گشتند ،من حرام مى دانم کسى چیزى از آن (کتابها) بیاموزد مگر آن که مرا از آن اطلاع دهد . سوگند به آنکه جان عبداللّه به دست اوست اگر ایز این کتابها یک صحیفه در دیرهند[۸] موجود باشد (براى نابود کردن آن) به سویش خواهم رفت هرچند با پاى پیاده .آنگاه آب خواست و آن صحیفه را شُست[۹] !دارمى این حدیث را آورده است و محتواى کتاب مذکور را چنین ذکر کرده است : «سبحان اللّه والحمد للّه ولا إله الاّ اللّه واللّه أکبر !» (و آورده است) :آنگاه عبداللّه گفت : آنچه در این کتاب است بدعت ، فتنه و گمراهى است . جز این نیست که پیشینیان شما را این کتاب و امثال این هلاک ساخت ، آنان اینها را نوشتند و زبانشان آن را لذیذ یافت ودلهاشان بدان علاقه مند شد …[۱۰] . این توجیه (در منع تدوین) از ابو موسى اشعرى (نیز) نقل شده است :از ابو برده به نقل از ابو موسى آمده است که گفت :بنى اسرائیل کتابى را نوشتند و از آن پیروى نمودند و تورات را رهاکردند[۱۱] .پیداست که این توجیه بعدها نیز مورد قبول علماء (اهل سنّت) واقع شده چنان که اسماعیل بن عُلَیّه (م۲۰۰) مى گوید :جز این نیست که آان نوشتن را ناپسند مى شمردند چون کسانى که پیش از شما بودند کتابها را برگرفتند و شیفته آنها شدند از این جهت (مانعین) دوست نمى داشتند (مردم) مشغول به آن (کتاب) ها شوند و از قرآن باز مانند[۱۲] .خطیب بغدادى این توجیه را یادآور شده و مى گوید :این ثابت شده است که ناخرسندى کسانى که در صدر اوّل اسلام از نوشتن ناخرسند بودند فقط بدین جهت بوده است که چیزى به کتاب خداى متعال شبیه نگردد یا به چیزى جز قرآن مشغول نگردند و از اخذ کتابهاى قدیم بدین جهت نهى شد که در آنها حق از باطل و صحیح از نادرست بازشناخته نمى شود و از طرفى با وجود قرآن نیازى به آنها نخواهد بود و قرآن شاهد بر آنهاست[۱۳] . این توجیه را از میان معاصرین ، دکتر عتر برگزیده است ، مى گوید :آنچه باعث شد که این وجه را برگزینیم همان ترس از صرف نمودن همه توجّه به درس غیر قرآن و رها کردن قرآن بخاطر اعتماد بر آن بود[۱۴] . این توجیه از جهات مختلف مورد اشکال است :
اوّلاً : بخشى از این توجیه حق است و بخشى باطل ، و صاحبان این نظر بین حق و باطل را خلط نموده اند . توضیح این مطلب چنین است که در سخن اینان دو نکته فرض شده است :
۱ ـ رها کردن قرآن مورد نهى بوده و شرعاً حرام است .و این کلام حقّى است که در آن تردیدى نیست و مسلّم است .
۲ ـ مشغول شدن به غیر قرآن منجر به رها کردن قرآن خواهد شد که حرام است .امّا این کلام با این اطلاقى که دارد صحیح نمى باشد چه آن که اشتغال به غیرقرآن وقتى حرام است که منجر به رها کردن قرآن شود ، امّا اگر اشتغال به غیرقرآن منجر به رها کردن قرآن نشود قطعاً حرام نخواهد بود و یکسان قرار دادن حکم فرض اوّل با فرض دوّم و اطلاق این که هر دوى آنها منجر به رها کردن قرآن مى شود خلط بین حق و باطل بوده و یامان و فریبى زشت مى باشد .اینان عبارات «اشتغال» ، « صرف نمودن همه توجّه» و «همه کوشش را صرف کردن» را بکار برده اند تا بر زشتى این امر بیفزایند و آن را در نزددیگران هولناک جلوه دهند وگرنه به صِرف نوشتن یک حدیث «اشتغال» ، «صرف نمودن همه توجّه» و «همه کوشش را صرف کردن» و از قرآن بازماندن پیش نمى آید و منجربه «رها شدن» قرآن نمى گردد .از این جاست که زشت نمایى را در سخن ابن مسعود مى بینیم که درباره صحیفه اى که حاوى «سبحان اللّه ، والحمد للّه ، ولا إله الاّ اللّه ، واللّه أکبر» است مى گوید که آن بدعت ، فتنه و گمراهى است ! چرا ؟ آیا این کلمات چهارگانه باطل است ؟!اینها کلمات و اذکارى است که اسلام آنها را آورد و هریک از آنها کلمات وعباداتى از قرآن است و هیچ باطلى در آنها وجود ندارد ، آیا این کلمات منجر به ترک قرآن مى گردد ؟
ثانیاً : از میان مسلمانانى که خواهان جمع احادیث ، تألیف ، تدوین و ثبت آنهابودند چه کسى متهم به رها کردن قرآن مى باشد ؟ و آن از نظر مسلمین کارى است که حرام بودنش روشن است . در حالى که آنان (خواستاران جمع احادیث و …) یا جزو اصحاب بزرگوار بوده اند و یا جزو تابعین فاضل و یا مؤمنانى بوده اند طالب علمى که همان حدیث رسول اللّه صلى الله علیه وآله وسلم بوده است ، یا طالب کلمه ذکر و ثناء و تمجید براى خداوند بوده اند ، مانند همان اذکارى که درصحیفه ابن مسعود بود .آیا متهم ساختن افراد این طبقه (به ترک قرآن) متهم ساختن اهل بهترین قرنها که پیشکسوتان مسلمین اند نیست ، آنان که در میانشان صحابه و تابعین ارجمندوجود داشت ؟ آیا اینها همه جسارت به آنان و هتک حرمتشان نیست ؟در این که آنان قرآن را رها کرده و به غیر آن مشغول شده اند جز افرادى اندک و ناچیز ، جاهل و یا مغرض کسى چنین تصورى نمى کند و آنها افرادى هستند که از روى طمع یا ترس یا به قصد تشویش میان مسلمین همچون اشخاصى سرگردان و حیران وارد اسلام شدند ، بخصوص کسانى که از ادیان دیگر بودند و قطعاً رغبتى در تدوین سنّت و نوشتن حدیث نداشتند و پیداست که امر مهمّى همچون تدوین حدیث و حفظ آن از نابودى را نمى توان معلّق بر این جمع اندک نمود و بخاطر آنها مانع از آن شد ! و با نظر به این که حدیث از مهمترین وسایل حفظ اسلام است ، مى توان حکم به مکر و تزویر آنان نمود چه آن که ترک تدوین حدیث به معنى در معرض نابودى قرار دادن آن است و این به غرض این جماعت ناچیز نزدیکتر است .
ثالثاً : آن کتابهایى که (اشتغال به آنها) منجر به ترک قرآن مى گشت کتابهایى بود که اهداف و محتواى آنها از جهت عقاید ، احکام و اخبار منافى قرآن بود و درآن عصرها بارزترین مَظهر براى این معنا بود و آنها کتابهاى ضالّه اى بود که درمیان اهل کتاب یعنى یهود و مسیحیان رایج و متداول بود که همان تورات وانجیل تحریف شده و دیگر کتابها و افسانه هایى مى باشد که در همان پایه بود .در اکثر سخنان مانعین که منع را توجیه کرده اند همین توجیه آمده است .عمر همین مطلب را ـ هنگامى که کتابهاى مردم را سوزانید ـ یادآور شد وگفت :حرفهایى بى اساس همچون حرفهاى بى اساس اهل کتاب[۱۵] .یا (گفت) : «مثناة»ى [۱۶] مانند «مثناة» اهل کتاب[۱۷] .ملاحظه مى شود که کلمه «مشناة» یک اصطلاح یهودى است که آن را ( یهود )براى تورات تحریف شده ـ در مقابل تورات تحریف نشده ـ بکار مى برند ، این کلمه را ابو نعیم اصفهانى این طور تفسیر کرده است[۱۸] .خالد بن عرطفه در قصه اى که عمر مردى از قبیله عبدالقیس را کتک زد آورده است که عمر به او گفت : تو همان کسى هستى که از روى کتاب دانیال نوشته است ؟آن مرد گفت : مرا امر کن تا فرمان ببرم !عمر گفت : برو و آن را با آب گرم و پشم سفید پاک کن و به هیچ کس از مردم ندهى که بخواند ، اگر به من خبر رسد که تو آن را خوانده اى یا داده اى کسى ازمردم بخواند تو را سخت مجازات خواهم کرد[۱۹] .و ابو موسى اشعرى به قصد نهى از تدوین حدیث گفته است :بنى اسرائیل کتابى نوشتند و تورات را رها کردند[۲۰] .و ابن مسعود (بجاى بنى اسرائیل) تعبیر «اهل کتاب» یا «کسانى که پیش ازشما بودند» را آورده است[۲۱] .مُرَّه ـ که درباره ابن مسعود نقل نموده است (نوشته هاى ) کتابى را محو کرد ـ توضیح داده است که اگر (نوشته هاى آن کتاب) از قرآن یا سنّت بود آن را محونمى کرد لکن از کتب اهل کتاب بود[۲۲] .تردیدى نیست که تکیه به کتب اهل کتاب ـ چه تورات و چه انجیل و چه غیرآنها ـ منجر به ترک قرآن مى شود چه آن که میان قرآن و آن کتابها کاملاً منافات وجود دارد ، قرآن به عنوان ناسخ آن کتابها آمد و اسلام به عنوان ناسخ آن ادیان آمد . از طرفى در آن کتابها حق و باطل روشن نیست و قرآن به جاى حقى که درآن کتب وجود دارد کافى است ، چنان که خطیب بغدادى مى گوید [۲۳] و نفس التزام به آن کتابها دلیلى بر گمراهى است از آن جهت که شخصى که ملتزم به آنهاست معتقد به حقیقت قرآن یا بطلان آن کتابها نیست یا این که لااقل میل او به آن کتابها و خوش آمدنش از آنها کاشف از این است که درباره اسلام مردّد است و درباره قرآن شک دارد و یان همان سرگردانى و تحیّرى است که پیامبر صلى الله علیه وآله را به خشم آورد و با روش هایى از آن برحذر داشت که در روایات ذیل ذکر مى شود :
۱ ـ از عمر بن خطّاب نقل شده است که به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم گفت : ما احادیثى را ازیهود مى شنویم و خوشمان مى آید ، به نظر شما آن را بنویسیم ؟ پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود :آیا شما سرگردان و حیران هستید همچنان که یهود و نصارى سرگردان و حیران اند ؟ همانا من برایتان (دینى ) روشن و پاکیزه آوردم[۲۴] .
۲ ـ خطیب بغدادى با سند خویش به نقل از عبداللّه بن ثابت انصارى ـ خادم پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم ـ آورده است که گفت :عمر بن خطّاب به نزد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آمد و به همراهش مطالبى ازتورات بود و عرض کرد : نزد برادرى که در قبیله بنى قریظه دارم رفتم و برایم مطالبى از تورات نوشت ، آیا به شما نشان دهم ؟پس چهره رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم تغییر یافت و آن [ انصارى ] گفت : آیاچهره رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را نمى بینى ؟عمر گفت : راضى شدم به این که اللّه پروردگارم باشد و اسلام دین من و محمّد رسول من باشد .آنگاه آن (خشمى ) که در چهره رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بود از میان رفت و فرمود : سوگند به آن کسى که جانم بدست اوست اگر موسى در میان شما ظاهر شود و شما از او پیروى نموده و مرا رها کنید گمراه شده اید ، شما از میان امّتها سهم من هستید و من از میان پیامبران سهم شما هستم[۲۵] .کسى که بر این کتاب (الأسماء المبهمه) تعلیق زده است به نقل از یکى ازمصادر آورده است که : آن کس که به عمر اعتراض کرد عبداللّه بن زید ـ که خواب اذان را دید ـ بود ، به عمر گفت : آیا خدا عقل تو را زایل کرده است ؟ به چهره رسول خدا صلى الله علیه وآله نمى نگرى که چه آمد[۲۶] ؟
۳ ـ عمر گفت :من رفتم … و کتابى را از اهل کتاب نسخه بردارى کردم و آن را که درمیان پوستى بود آوردم . رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود : این چیست که دست توست اى عمر ؟عرض کردم : اى رسول خدا ! کتابى است که نسخه بردارى کرده ام تا به وسیله آن علمى را به علممان بیفزایم .آنگاه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به خشم آمد بطورى که گونه هایش قرمز شد سپس (مردم را) به نماز جماعت فرا خواند .انصار گفتند : پیامبرتان خشمگین شد ، سلاح ، سلاح (آماده کنید) !آنان آمدند تا اینکه بر گرد منبر رسول خدا صلى الله علیه وآله نشستند .فرمود : اى مردم ! به من جامع همه کلمات و پایان بخش آنها داده شده است[۲۷] . و برایم مختصر شده است آن را که (کتابى ) روشن و پاکیزه است برایتان آوردم ، پس سرگردان و حیران مباشید ،اشخاص حیران و سرگردان شما را فریب ندهند[۲۸] .عمر گوید : آنگاه برخاستم و گفتم : راضى شدم به این که اللّه پروردگارم باشد و اسلام دین من و تو رسول باشى !سپس رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم (از منبر) فرود آمد[۲۹] .
۴ ـ ابن ابى شیبه با سند خویش به نقل از جابر آورده است :عمر بن خطّاب کتابى را به نزد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آورد که از اهل کتاب بدستش رسیده بود ، گفت : اى رسول خدا ! من از جانب یکى ازاهل کتاب ، به کتابى نیکو دست یافتم … تا آخر حدیث[۳۰] .
۵ ـ ابو داود به نقل از ابو قلابه آورده است :عمر بر قومى از یهود گذر کرد و شنید که آنان دعایى از تورات رامى خوانند ، خوشش آمد و آن را به نزد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آورده و شروع کرد به خواندن آن ! چهره پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم تغییر یافت . مردى گفت : اى پسر خطّاب ، آیا به چهره رسول خدا صلى الله علیه وآله نمى نگرى که تغییر یافت ؟! پس عمر آن کتاب را گذاشت .آنگاه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود : همانا خداوند عزّ وجل مرا به عنوان خاتم (پیامبران) فرستاد و به من جامع همه کلماغت و پایان بخش آنها داده شده است[۳۱] ، سخن (از جانب خداوند) براى من به اختصار آمده است بنابراین اشخاص مُتَهَوِّک شما را فریفته نسازند و بازى ندهند .به ابو قلابه گفتم : اشخاص متهوّک چه کسانى هستند ؟ گفت : اشخاص سرگردان و حیران[۳۲] .
۶ ـ عبدالغنى عبدالخالق روایتى را به نقل از دارمى به نقل از جابر بن عبداللّه آورده است که :عمر هنگامى که به نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم آمد ، گفت : ما سخنانى را ازیهود مى شنویم خوشمان مى آید ، به نظر شما برخى از آنها رابنویسیم ؟ آن حضرت صلى الله علیه وآله فرمود : آیا شما نیز همچون یهود و نصارى سرگردان و حیران هستید ؟ همانا من براى شما (دینى ) روشن و پاکیزه آوردم و اگر موسى زنده بود جز پیروى از من راه دیگرى نداشت .و در جواهر الالفاظ ص۱۳۳ مى گوید :تَهَوُّک[۳۳] یعنى سقوط در پرتگاه پَستى .و جوهرى مى گوید :در حدیث ـ از طریقى دیگر ـ آمده است که عمر صحیفه اى نزد آن حضرت برد که آن را از اهل کتاب گرفته بود ، پس آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم به خشم آمد و فرمود : آیا در (این) دین اشخاصى مُتَهَوِّک هستید اى پسر خطّاب[۳۴] ؟ و ابو عبیده در معنى اشخاص مُتَهوِّک مى گوید : معناى آن این است که آیا در(اعتقاد اسلام اشخاص سرگردان و حیران هستید که آن را از یهود مى گیرید ؟و ابن سیده مى گوید : (اشخاص متهوّک) یعنى اشخاص حیران . و گفته اند : معناى آن (اشخاص متهوِّک هستید ؟) یعنى آیا اشخاصى مردّد و سر گردان هستید[۳۵] ؟نتیجه این که ترک قرآن ـ که به معنى عدم اعتقاد به آن است ـ مترتّب بر التزاتم به کتب دیگر ادیان است ، ادیانى که قرآن منافى آن بوده و از آنها کفایت مى کند نه این که مترتّب بر نوشتن چیز دیگرى باشد که با قرآن تعارض و منافات ندارد . ونمى توان تصوّر کرد که حدیث شریف با قرآن در تعارض است .خود قرآن تصریح دارد به این که پیامبر صلى الله علیه وآله « مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى »[۳۶] (از روى هواى نفس سخن نمى گوید ، آنچه مى گوید چیزى جز وى که بر او القا شده نیست . آن کس که قدرت عظیمى دارد (جبرئیل) او را تعلیم داده است) .از حسان بن عطیه نقل شده است که گفت :جبرئیل علیه السلام سنّت را بر رسول خدا صلى الله علیه وآله نازل مى کرد همان گونه قرآن را بر آن جناب نازل مى نمود و (سنّت) را به آن حضرت مى آموخت همان گونه که قرآن را به ایشان مى آموخت [۳۷] .از احمد بن حنبل نقل شده است که گفت :سنّت ، کتاب (قرآن) را تفسیر نموده و روشن مى سازد و سنّت درنزد ما آثار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم و سنّت تفسیر قرآن است ، سنّت راهنماى قرآن است[۳۸] .عبدالرحمن بن مهدى مى گوید :انسان به حدیث محتاجتر از خوردن و نوشیدن است چراکه حدیث ، قرآن را تفسیر مى کند[۳۹] .ابن حزم مى گوید :ما وقتى روشن ساختیم که قرآن همان اصلى است که در شریعت باید بدان رجوع کرد به قرآن مى نگریم مى بینیم در این کتاب اطاعت از فرامین رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بر ما واجب شده است ومى بینیم خداوند عزّ وجل در این کتاب رسولش را چنین وصف مى کند : « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى »[۴۰] (از روى هواى نفس سخن نمى گوید ، آنچه مى گوید چیزى جز وحى که بر او القاءشده است نیست) .بنابراین مى توانیم بگوییم وحى از جانب خداوند عزّ وجل به رسولش به دو گونه است :
۱ ـ وحیى که تلاوت شده ، تألیف شده با تألیفى که معجِز ( ناتوان کننده) هر سَبک و نظام (در کلام است) که همان قرآن است .
۲ ـ وحیى که روایت شده ، نقل شده و تألیف نشده و معجز هرسبک و نظام (در کلام) نیست ، تلاوت نشده است بلکه خوانده شده و آن همان خبرى است که از جانب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم واردشده است و بیانگر مراد خداوند عزّ وجل است[۴۱] .شیخ ابو زهو گوید :سنّت … یکى از دو بخش وحى الهى است که جبرئیل امین آن را برپیامبر کریم صلى الله علیه وآله وسلم نازل نموده و بخش دوّم همان قرآن کریم است [۴۲] .و مى گوید :خداوند پیامبرش محمّد صلى الله علیه وآله وسلم را موکّل نمود به این که قرآن کریم رابراى مردم ابلاغ نماید و با گفتار و عمل خویش در حدّى که نیاز به شرح و بیان است براى آنان شرح و بیان فرماید و آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم وقتى کتاب خدا را شرح و بیان مى فرماید از پیش خود نمى گویدبلکه پیروى از وحیى مى کند که از جانب پروردگارش به او مى رسد . بنابراین وظیفه سنّت نبوى تفسیر قرآن کریم و کشف اسرار آن و توضیح مراد خداوند متعال از فرامین و احکام اوست[۴۳] .شیخ عبدالغنى عبدالخالق گوید : سنّت و کتاب از جهت اعتبار و استدلال بر آنها در احکام شرعى در یک رتبه اند و بحثى نیست در این که کتاب (قرآن) از این جهت که لفظش از جانب خداوند نازل شد و در تلاوتش باید تعبّد داشت ومعجز است و … بر سنّت (حدیث) امتیاز دارد و سنّت این خصال راندارد ، امّا این موجب آن نخواهد بود که در حجیّت ، میان آن دوفرق گذاشته شود[۴۴] .
[۱] . تقیید العلم : ۴۹ . [۲] . سنن الدارمى ۱ : ۱۰۰ ح۴۷۵ . [۳] . تقیید العلم : ۵۶ . [۴] . همان ، ص۵۳ . [۵]تقیید العلم : ۵۳ ـ ۵۴ و نگاه کنید : جامع بیان العلم ۱ : ۶۶ . [۶] . سوره یوسف : ۱ ـ ۳ . [۷] . تقیید العلم : ۵۴ ـ ۵۵ . [۸] . دیرهند مکانى است در سرزمین حیره و گفته اند مکانى است نزدیک به قبیله بنى عبداللّه بن دارم در کوفه نزدیک به خندق . م [۹] . تقیید العلم : ۶۵ . [۱۰] . سنن دارمى ۱ : ۱۰۲ ح۴۸۵ . [۱۱] . تقیید العلم : ۵۶ . [۱۲] . تقیید العلم : ۵۷ . [۱۳] . همان ، ص۵۷ . [۱۴] . منهج النقد : ۴۳ . [۱۵] . تقیید العلم : ۵۲ . [۱۶] . «مشناة» که در اینجا به غلط «مثناة» آمده است متن تلمود یهود است و تلمود مجموعه سخنان ،برداشتها و تفاسیر بزرگان یهود از متن تورات است . م [۱۷] . طبقات ابن سعد ۵ : ۱۴۰ چاپ لیدن . ملاحظه مى شود که عمر اوّلین کسى است که کلمه «مشناة» را بر سنّت محمّدى و حدیث نبوى صلى الله علیه وآله وسلم اطلاق نموده است چه آن که آن را از این جهت بکابرده است که خواسته است احادیثى را که مردم مى نوشتند به نوشته هاى یهود تشبیه کند .بر این منظور نگاه کنید به کتاب «الإسلام عقیدة وشریعة» الامام محمود شلتوت استاد جامع الازهر : ص۴۹۲ تا ۴۹۴ ، و «السنّة النبویّة وعلومها» (هاشم) : ۱۸ و۱۹ و به نقل از او نگاه کنید به کتاب : الصحیح من السیرة (جعفر مرتضى عاملى ) ۱ : ۲۶ به بعد .و درباره ارتباط وى با تورات و سایر کتابهاى یهودى و بزرگان یهود نگاه کنید به : المصنّف (عبدالرزّاق) ۱۰ :۳۱۳ ؛ سنن دارمى ۱ : ۱۱۵ ؛ تقیید العلم : ۵۲ .و نگاه کنید به این کتاب ما ، مبحث احادیث «تهوّک» (سرگردانى و تحیّر) که قصّه آن بر گِردِ همان مى گردد ، و نگاه کنید به : دلائل التوثیق المبکّر : ۱۶۲ تا ۱۶۴ .آنچه این مطلب را ـ که ابن مسعود در این باره پیرو سیاست خود عمر بوده است ـ مورد تأکید قرارمى دهد سخن استاد مذکور است که مى گوید : ابن مسعود جزو مدرسه عمر بن خطّاب بود چراکه عمر تأثیر بسیار زیادى در ابن مسعود داشت . آراء عمر براى ابن مسعود تحسین برانگیز و شگفت آور بود و هدفش همان طریق عمر بود و بر همان روش اجتهادى عمر از جهت فرو رفتن در معانى و بحث و جستجو درباره اسباب و علل و مراعات مصلحت بود . انگار هیچ مخالفتى با آنچه عمر اختیار مى کرد نداشت .او ابن مسعود مى گفت : وقتى عمر راهى را طى مى کرد آن را آسان مى یافتیم امّا على علیه السلام این چنین احاطه فقهى نداشت !و مى گفت : اگر مردم (همگى ) به یک طریق بروند و عمر بر یک طریق دیگر برود من البته همان طریق عمر را خواهم رفت !«مناهج الاجتهاد فی الاسلام» : ۵۶۲ . و نگاه کنید : إعلام الموقّعین ۱ : ۱۳ و۱۴ . [۱۸] . دلائل النبوّة ابو نعیم چاپ حلب : ۶۳۸ ذیل شماره ۴۲۸ . (ولى ما بر اساس مدارک دیگر آن رامتن تلمود دانستیم (م)) . [۱۹] . تقیید العلم : ۵۱ ـ ۵۲ ؛ کنز العمّال ۱ : ۳۳۳ و۳۳۴ [۲۰] . تقیید العلم : ۵۶ . [۲۱] . نگاه کنید به روایاتى که قبلاً به نقل از وى در آغاز فصل سوّم ذکر شد . [۲۲] . سنن دارمى ۱ : ۱۲۰ . [۲۳] . تقیید العلم : ۵۷ . [۲۴] . النهایه ابن اثیر ۵ : ۲۸۲ ؛ لسان العرب ۱۲ : ۴۰۰ [۲۵] . الأسماء المبهمه خطیب : ۱۸۹ شماره ۹۵ . کسى که بر آن تعلیق زده است آن را از مصادر ذیل اخراج نموده است : مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ به نقل از ابو درداء ؛ جمع الفوائد ۱ : ۳۰ و در آن آمده است آن کسى که بر عمر اعتراض کرد (و گفت : آیا چهره رسول خدا صلى الله علیه وآله را نمى بینى ؟) عبداللّه بن ثابت بود و آن را به طبرانى در (المعجم) الکبیرنسبت داده است . (گرچه مصنّف این کتاب نیز که داخل کروشه انصارى را ذکر کرد همو است (م)) و در سه روایت به شماره هاى ۱۰۱۶۲ تا ۱۰۱۶۵ آن را آورده است و آن کس که بر عمر اعتراض مى کند در روایت دوّم عبداللّه بن ثابت است چنان که در المصنّف (عبدالرزّاق) در ۱۰ : ۳۱۳ ذیل شماره ۱۹۲۱۳ و ۱۱ : ۱۱۱ ذیل شماره ۲۰۰۶۲ نیز آمده است .کسى که بر کتاب الأسماء المبهمه تعلیق زده است مى گوید :(این حدیث) در سنن دارمى ۱ : ۱۱۵ از طریق محمّد بن علاء آمده و آن را اسد الغابه ۳ : ۱۲۶ چاپ قدیم به صورت مختصر آورده است ، و در کتاب دلائل النبوّة (ابو نُعیم) ۱ : ۵۰ نیز آمده است . همین شخص (که بر الاسماء المبهمه تعلیق زده است) آن را به نقل از فتح البارى (ابن حجر) کتاب الاعتصام ، باب : لا تسألوا أهل الکتاب به نقل از احمد و ابن ابى شیبه و بزّار اخراج نموده است . و نگاه کنید به : مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ؛ مسند احمد ۳ : ۳۸۷ به نقل از جابر . [۲۶] . نگاه کنید : الاسماء المبهمه خطیب : ۱۸۹ حدیث شماره ۹۵ . [۲۷] . این عبارت ترجمه «جوامع الکلمه و خواتیمه» مى باشد و کنایه از قرآن کریم است که با الفاظ اندک معانى بسیار فراانى را در بر دارد و خواتیم جمع خاتم به معنى پایان دهنده است ، ظاهراً بدین معنى است کلام قرآن ـ یا کلام من ـ آنچنان کامل است که پس از آن جایى براى سخنى دیگر باقى نمى گذارد . م [۲۸] . در متن آمده است : ولا یقربنّکم» که به نظر مى رسد غلط است و ما بر اساس کلمه «فلا یغرّنّکم» ترجمه کردیم که در مصادر دیگر نیز آمده است از جمله : مجمع الزوائد هیثمى ۱ : ۱۷۳ . (م) [۲۹] . تقیید العلم : ۵۱ ـ ۵۲ و نگاه کنید به کتاب : جامع بیان العلم ۲ : ۴۲ که از ذمّ الکلام هروى نقل مى کند و با همین (روایت مذکور) موافق است . [۳۰] . المصنّف ۹ : ۴۷ شماره ۶۴۷۲ . کسى که بر آن کتاب تعلیق زده است مى گوید : هیثمى آن را درمجمع الزوائد ۸ : ۲۶۲ اخراج نموده است و نگاه کنید به مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۳ و۱۷۴ . ابن عبدالبر با سند خویش از ابن ابى شیبه در جامع بیان العلم ۲ : ۴۲ آن را روایت کرده است . [۳۱] . قبلاً در این باره با اختصار توضیح دادیم . ر . ک پاورقى صفحه قبل . م [۳۲] . المراسیل ابو داود سجستانى : ۲۲۳ ـ ۲۲۴ شماره ۱ . کسى که بر کتاب مذکور تعلیق زده است آن را به نقل از مزّى در تحفة الاشراف ۱۳ : ۲۵۴ شماره ۱۸۹۰۸ اخراج نموده است . [۳۳] . ما آن را در متن به معنى «سرگردانى و حیرانى » گرفتیم که همین معنا را نیز دارد . م [۳۴] . الصحاح جوهرى ماده «ه و ک» ؛ لسان العرب ۲ : ۴۰۰ . [۳۵] . لسان العرب ۱۲ : ۴۰۰ . [۳۶] . سوره نجم : ۳ ـ ۵ . [۳۷] . المراسیل ابو داود سجستانى : ۲۴۹ ح۲ . [۳۸] . حجیّة السنّة : ۳۳۲ . [۳۹] . همان . [۴۰] . سوره نجم : ۳ و۵ . [۴۱] . الإحکام فی أُصول الأحکام ۱ : ۹۳ . [۴۲] . الحدیث والمحدّثون : ۱۱ . [۴۳] . همان ، ص۳۷ و۳۸ . [۴۴] . حجیّة السنّة : ۴۸۵ .