فصل سوّم : بخش۵– تدوین السُنّة

فصل سوّم : بخش۵– تدوین السُنّة

آنچه به نقل از حسن بن على ابى محمّد عسکرى  علیه ‏السلام آمده است (شهادت : ۲۶۰هجرى)

۱ ـ داود بن قاسم جعفرى گوید : «من کتاب یوم و لیله» را که از آنِ یونس بودبه ابو محمّد عسکرى  علیه ‏السلام نشان دادم ، به من فرمود : این تصنیف کیست ؟عرض کردم : تصیف یونس مولى آل یقطین است .فرمود : «خداوند به ازاى هر حرف آن به او نورى در قیامت بدهد»[۱] .کتب زیر از آن حضرت رسیده است :

۱ ـ کتاب المنقبة استاد ما طهرانى مى‏ گوید : این کتاب مشتمل بر اکثر احکام و مسائل حلال وحرام است و از مناقب ابن شهرآشوب و «الصراط المستقیم» نباطى نقل شده است که این کتاب تصنیف امام عسکرى علیه ‏السلام است .و سیّد میرزا محمّد هاشم اصفهانى در آخر رساله‏اش در تحقیق درباره کتاب معروف به «فقه الرضا  علیه ‏السلام» در احتمال پنجم در آن رساله اتحاد «فقه الرضا» را با کتاب «المنقبة» ـ یعنى همین کتاب ـ مطرح نموده است[۲] .

۲ ـ یک نسخه که عبداللّه‏ بن محمّد ابو معاد الحویمى نقل کرده است[۳] .

۳ ـ مسائلى که محمّد بن سلیمان ، ابو طاهر الزُّرارى ، جدّ ابو غالب نقل کرده است[۴] .

۴ ـ مسائلى که محمّد بن ریّان بن صلت اشعرى قمى نقل کرده است[۵] .

۵ ـ مسائلى که محمّد بن على بن عیسى قمى نقل کرده است[۶] .

۶ ـ تفسیر العسکرى  علیه ‏السلام یک نسخه کتاب به همین عنوان به امام حسن عسکرى  علیه‏ السلام نسبت داده مى‏ شود و اخیراً نیز با تکیه بر نسخه‏اى که قدیمیترین تاریخ آن به سال ۸۸۶مى‏ رسد به چاپ رسیده است و چیزى وجود ندارد که دالّ بر وجود آن پیش ازاین تاریخ باشد جز اینکه برخى محدّثین احادیث واحدى را آورده‏ اند که سندش با آنچه در اوّل این نسخه آمده است موافقت دارد مانند صدوق و صاحب کتاب الاحتجاج و محقّق کرکى در اجازه ‏اى که دارد (و از این مطلب) استناد آنان به این
نسخه ثابت نمى‏ شود چه آنکه ممکن است که آنان به نقل شفاهى تکیه کرده باشند یا اینکه به کتابى دیگر که در آن مانند همین سند وجود داشته اعتماد نموده ‏اند .از طرفى ، علماء قدیم با همین سند تفسیرى دیگر را به امام هادى  علیه ‏السلام نسبت داده‏ اند که ما آن را در میان تألیفات آن حضرت ذکر کردیم و بعید است که راویان مذکورِ در آن سند ، دو کتاب را نقل کرده باشند یکى از امام هادى  علیه ‏السلام و دیگرى از امام عسکرى  علیه ‏السلام !
از طرفى دیگر در نسخه‏اى که چاپ شده است اضطراب در سند و آشفتگى در متن به چشم مى‏ خورد به گونه‏ اى که با وجود این دو عیب مناسب نیست که این کتاب به امام  علیه‏ السلام نسبت داده شود .جناب شیخ محمّد جواد بلاغى (م۱۳۵۲) که نظرش حجّت است رساله‏اى رادرباره نسبت این کتاب (به امام) تألیف نموده و وجوه اضطراب و آشفتگى رابطور مفصّل بیان نموده است همچنانکه شیخ رضا استادى نظرات بزرگان را ـچه مخالف و چه موافق ـ درباره این کتاب و نسبت آن (به امام) جمع ‏آورى
نموده و این دو رساله در مجله «نور علم» در سال دوّم به شماره اوّل ص۱۱۸ تا۱۵۱ منتشر شد مراجعه کنید .آنچه به نقل از امام محمّد بن الحسن المهدى المنتظَر  علیه‏ السلام آمده است از ناحیه آن حضرت پاسخ مکتوب به مسائل به شکل توقیعات (پاسخهاى مکتوب) به سؤالاتى که از آن ناحیه مقدّسه شده است صادر گردیده است . آنها راجمعى از بزرگان گردآورى کرده‏ اند که از جمله آنها : ابو العبّاس حمیرى ، عبداللّه‏ بن جعفر بن الحسین بن مالک بن جامع قمى ـ از اصحاب امام ابى محمّد حسن
عسکرى  علیه‏ السلام (م۲۹۹) مى‏ باشد[۷] .

حاشیه ‏اى بر فصل سوّم

در اینجا فصل سوّم از بخش اوّل به پایان مى‏ رسد و از خلال بررسى روایات و تألیفات امامان اهل البیت  علیهم ‏السلام دانستیم که تمامى آنان ـ بدون استثناء ـ هم با زبان و هم با عمل با جواز تدین حدیث همسو و همراه هستند ، بلکه نظر همگى آنان همین است ، و وقتى بزرگان اهل بیت  علیهم‏ السلام اینگونه باشند ، موافقت سایرعلماء آنان نیز معلوم مى‏ گردد بجز مواردى نادر از مخالفین که از اجماع آنان خارج ‏اند و آنچه معتبر است همان است که نسبت به آن اجماع حاصل شده است و آنچه خلاف و نادر است اعتبارى ندارد با ایکه با توجّه به جستجوى گسترده ‏اى
که درباره این موضوع داشتیم از جانب یکى از آنان مخالفتى در این باره نقلئ نشده بود ، امّا در انتهاى این فصل شایسته است به دو مطلب توجّه شود :

مطلب اوّل :

آنچه ما در این فصل به عنوان تألیفات و کتب رسیده از دوازه امام  علیهم‏ السلام برشمردیم به این معنى نیست که فعالیتهاى علمى و آثار عملى آنان محدود به همین موارد باشد بلکه این تألیفات و کتب جزئى اندک از کوشش‏هاى آنان دراین باره است که به ثبت رسیده و مکتوب شده است چه آنکه اصحاب آنان که ـ دست پرورده آنها بوده و در مدرسه ایشان تحصیل نموده‏ اند و ـ مؤلّف کتابهایى نیز در عصر خویش با اشراف و نظارت ائمّه  علیهم‏ السلام بوده ‏اند ، بسیار فراوانند .محدّث صاحب نظر در تاریخ حدیث نزد شیعه ما امامیه ، جناب مولى محمّد تقى مجلسىِ اوّل (م۱۰۷۰) مى‏ گوید : اصحاب امام ابى عبداللّه‏ الصادق علیه‏ السلام که مصنّف کتاب هم بودند چهار هزار نفر بودند .آنان از میان کتابهاى خود و روایات اصحاب امامان دیگر  علیهم ‏السلام چهارصد کتاب برگزیده و آنها را «الاصول» نامیدند .این اصول در نزد علماى امامیه بود و بر اساس اجازه امامان زمان خودشان بر عمل به آن ، بدان عمل مى‏ کردند .این اصول در نزد شیخ کلینى ، صدوق و طوسى بود و آنها بر اساس این اصول کتابهاى چهارگانه : الکافى ، من لا یحضره الفقیه ، التهذیب والاستبصار را گرد آوردند .امّا از آنجا که این کتابهاى چهارگانه با آن اصول چهارصد گانه موافقت داشته و این چهار کتاب به بهترین شکل مرتّب شده بودند،علماى امامیه پس از آن ، اهتمام وافرى در نقل آن اصول نکردند وهنگامى که کتابهاى شیخ مفید و شیخ طوسى سوخت ، اکثر این اصول از بین رفت و برخى از آنها تا عصر ابن ادریس باقى ماند ودر نزد وى تعدادى از آنها موجود بود ، و تعدادى اندک از آنها نیز تاکنون باقى مانده است [۸] .امّا تمامى آنچه اصحاب ائمة  علیه ‏السلام تألیف نموده ‏اند به هزاران کتاب مى‏ رسد ومحدّث مذکور (مجلسى) آنها را تا هشتاد هزار کتاب دانسته است[۹] . و این جاى تعجّب نیست چه آنکه ائمّه  علیهم‏ السلام چه با زبان و چه با عمل اصحاب خویش را برتدوین حدیث تحریک و ترغیب مى‏ نمودند و آنها را بر جمع‏ آورى حدیث ، نوشتن و پایدار سازى کتب به وسایل و روشهاى گوناگون تشویق مى‏ نمودند واز این جهت جاى شگفتى نخواهد بود که اصحاب آنان که به ایشان اقتداء نموده و از علم و عمل آنان پیروى مى‏ نمودند و پاى در جاى پاى آنان مى‏ گذاردند بطور
گسترده به ‏تألیف کتاب ‏پرداخته و از دیگران‏در حوزه ‏تدوین ‏علوم مختلف اسلامى بخصوص حدیث سبقت گیرند . آنان حدیث را مى‏ نوشتند تا از نابودى و تلف محفوظ بماند و احکام و آداب دین از تغییر و تبدیل مصوب باشد ، و ریشه دشمنان دین قطع کردد که با تمامى وسائل نابود کننده و مخرِّب که از جمله آنها منع تدوین حدیث و تحریم حفظ آن در کتب است در این باره چاره‏ جویى مى‏ کنند . کتابها و تألیفاتى که از ائمّه  علیهم ‏السلام نقل شده است نسبت به روایاتى که بصورت شفاهى از آنان نقل شده است اندک است . احادیثى که راویان حدیث از آنان نقل کرده‏ اند به مجلّدات فراوانى مى‏ رسد که مجموعه‏ هاى بزرگ حدیث آنها را در بر گرفته‏اند همچون «بحار الانوار» تألیف محدّث مجلسى که شامل بیش از یکصد جلد است و «وسائل الشیعه» تألیف محدِّث حرّ عاملى که شامل سى جلد مى‏ باشد و «مستدرک الوسائل» در بیش ازبیست و پنج جلد و «عوالم العلوم والمعارف» تألیف بحرانى در بیش از یکصد جلد و «جامع المعارف والاحکام»تألیف سیّد عبداللّه‏ شُبَّر در بیش از چهل جلد .

مطلب دوّم :

از مجموع آنچه ما در این فصل آوردیم اجماع اهل بیت پیامبر  علیهم ‏السلام و شیعیان آنان بر اباحه تدوین تمامى علوم ، بخصوص حدیث ، از زمان امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام تاکنون ، محقَّق مى‏ گردد و از هیچیک از آنان ، چه دوازده امام و چه اصحابشان و چه علماء بزرگوار شیعه ، خبرى از اعتقاد به ممنوعیت تدوین حدیث ـ حتّى بنا بر یک نقل ضعیف ـ نرسیده است . از اینجا مى‏ توان قطع و یقین کرد به این که حدیثى که به امام على امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام در ارتباط با نهى آن جناب از حفظ و نوشتن حدیث ، نسبت مى‏ دهند و بدین وسیله بر منع تدوین حدیث استدلال مى‏ کنند ، باطل است . چراکه آن حدیث گذشته از این که با احادیث مشهورى که درباره آن حضرت نقل
شده است و بیانگر این است که آن جناب از معتقدان به اباحه تدوین حدیث و بلکه از پیشتازان این امر بوده‏ اند منافات دارد ـ و ما گفتار و عمل آن حضرت را در این باره بگونه ‏اى نقل کردیم که تردیدى در نادرستى این نسبت به ایشان باقى نماند ـ از دو جهت دیگر نیز باطل است :

۱ ـ این خبر ـ که آن را قرطبى در کتاب «جامع»[۱۰] خویش نقل مى‏ کند ـ خبرى واحد بوده و طریق آن غیر معروف و غیر مشهور است و بنابراین با آن اخبار فراوانى که درباره آن حضرت نقل شد در مقام تعارض نیست ، اخبارى که دلالت داشت بر اینکه آن حضرت تدوین حدیث و نوشتن را مباح مى‏ داند و در این باره سخنان‏آن حضرت و عمل ایشان که نوشتن کتاب‏هایى توسط آن حضرت است، بصورت مفصّل ذکر شد .

۲ ـ متن این خبر چنین است : «على  علیه‏ السلام خطبه مى‏ خواند و مى‏ فرمود : فرمان من این است که هرکس در نزدش کتابى هست بازگردد و آن را محو سازد ، همانا مردم از آن جهت که سخنان علماءشان را پیروى کردند و کتاب پروردگارشان رارها نمودند ، هلاک شدند» . صرف نظر از جهات پیشین (که در اشکال بر این حدیث گفتیم) این حدیث منافاتى با عقیده جواز تدوین حدیث ندارد چراکه در بر دارنده دو مطلب است :

۱ ـ آن کتاب مذکور (که امر فرموده است محو شود کتابى است که) منجر به ترک کتاب پروردگار مى‏ شود .

۲ ـ آن کتاب سخن علماء است که از طریق غیر وحى آموخته ‏اند .و هیچیک از این دو امر در کتابى که حدیث را گرد آورده است دیده نمى‏ شود . چه آنکه :

۱ ـ حدیث کلام علماء نیست بلکه کلام رسول خدا  صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله  است که از روى هوى سخن نمى‏ گوید بلکه آنها را از طریق وحى مى‏ گیرد و این تخصّصاً از آنچه منظور این خبر است خارج است[۱۱] .

۲ ـ حدیث نبوى منجر به ترک کتاب خدا نمى‏ شود تا اینکه مصداقى براى این سخن امام  علیه ‏السلام و محلّى براى علّت مذکور در کلام ایشان باشد . بلکه حدیث چیزى جز امتداد همان قرآن و توضیح و بیان براى آن و تأکید بر مضامین‏اش نیست . چنان که تفصیل این مطلب در فصل سوّم از بخش دوّم خواهد آمد

۳ ـ سند این خبر ـ آنچنانکه در مصدر مذکور آمده است ـ چنین است : یوسف بن عبدالبر القرطبى گوید : احمد بن عبداللّه‏ به ما خبر داد و گفت : پدرم براى ما حدیث کرد که عبداللّه‏ براى ما حدیث کرد که ابوبکر براى ما حدیث کرد که ابو اسامه به نقل از شعبه به نقل از جابر بن عبداللّه‏ یسار براى ما حدیث کرد که گفت :از على شنیدم خطبه مى‏ گفت ، مى‏ فرمود …[۱۲]این سند از جهاتى داراى اشکال است :

اوّلاً : معلمى در کتاب «الانوار الکاشفه» مى‏ گوید : ابن عبدالبَر از طریق شعبه به نقل جابر این خبر را ذکر نموده و من ندیدم که جابر بن عبداللّه‏ بن یسار در جایى ذکر شده باشد ، صاحب التهذیب اساتید شعبه را در شرح حال وى بطور کامل آورده است و در میان آنها کسى که نامش جابر باشد ذکر نشده است مگر جابر بن یزید جعفى ، و شاید صحیح این باشد : جابر به نقل از عبداللّه‏ بن یسار (نه جابر بن عبداللّه‏ بن یسار) و عبداللّه‏ بن یسار شناخته شده نیست[۱۳] .مى‏ گویم : این که اخیراً تصحیح نمود (که گفت عبداللّه‏ بن یسار صحیح است نه جابر بن عبداللّه‏ بن یسار) عین صحّت است . امّا اینکه مى‏ گوید : عبداللّه‏ بن یسار شناخته شده نیست ، خطاست چراکه این شخص از تابعین بوده و ابن حجر او را ذکر نموده و مى‏ گوید که وى از على  علیه‏ السلام روایت مى‏ کند و جابر جعفى از اوروایت مى‏ کند و توثیق وى را توسّط نسایى و ابن حبّان ذکر نموده است[۱۴] .

ثانیاً : باز معلمى ـ بنا بر مبنایى که در جرح[۱۵] دارد ـ مى‏ گوید : جابر جعفى منفوراست ، او معتقد بود که على  علیه‏ السلام به دنیا باز خواهد گشت و جماعتى در حدیث ،وى را دروغگو خوانده‏ اند که از جمله آنها ابو حنیفه است و برخى نیز او را فقط در نقل حدیث تصدیق مى‏ کنند به شرط اینکه تصریح کرده باشد که آن را شنیده است و در اینجا این تصریح را ندارد[۱۶] .

ثالثاً : راویان این سند در حدیث مذکور بر خلاف مضمون حدیث عمل کرده ‏اند و این خود از عوامل سستى و ضعف آن است ، امام على  علیه ‏السلام از کسانى بود که حدیث مى‏ نوشت و به نوشتن علم امر مى‏ فرمود ، چنانکه بطور مفصّل گفتیم[۱۷] و جابر جعفى نیز کتاب نوشته است[۱۸] .و ابو اسامه ـ همان حمّاد بن سلمه ـ صاحب کتابهایى است و مى‏ گفت : با این دو انگشتم یکصد هزار حدیث نوشتم[۱۹] .

رابعاً : من در ضبط این سند شک دارم چارکه نام «بقیّة» غلط است و درستش «بَقىّ» است . چون ابن عبدالبرّ در این کتابش (جامع بیان العلم) بطور مکرّر ازاحمد بن عبداللّه‏ بن محمّد بن على ، از پدرش از عبداللّه‏ ـ یعنى ابن یونس ـ از بقىّ ـ که همان ابن مخلّد است ـ از ابوبکر ـ که همان ابن ابى شیبه است ـ از ابى اسامه نقل مى‏ کند[۲۰] . در حالى که شبیه به سند اوّل حتّى به یک مورد دست نیافتم[۲۱] .

خامساً : این حدیث به هر حال حدیثى غریب است که راویان آن فقط همین را ذکر نموده ‏اند و فقط ابن ابى شیبه نیز در کتاب المصنّف آن را آورده و هرکه نقل کرده از او نقل کرده است و این منفرد بودن آن ، بدون تردید کاشف از این است که آنها از این حدیث روى گردانیده‏ اند و بدان احتجاج نکرده‏ اند .آنچه به سستى این حدیث مى‏ افزاید این است که نقل آن منحصر است در
عبداللّه‏ بن یسار از على  علیه‏ السلام و حال آنکه وى آن را از خطبه ‏اى که آن حضرت ایرادفرموده است نقل مى‏ کند ـ که ظاهراً آن را در میان جمعى از مردم فرموده است ،پس چگونه فقط او آن را نقل کرده است ؟!عدم حجیّت این حدیث را این نکته نیز تأیید مى‏ کند که این حدیث و یا چیزى به این معنا از طریق اهل بیت پیامبر علیهم السلام نقل نشده است وحال آنکه آنان سزاوارتر از هرکس هستند که این مطلب را درباره پدرشان ـ اگر واقعاً گفته است ـ بدانند .بلکه برعکس از اهل بیت پیامبر  علیهم ‏السلام هرچه رسیده است مخالف این معنا بوده و آن را باطل مى‏ سازد .
نتیجه اینکه : مثل این خبر بعنوان یک دلیل بر نهى امام  علیه ‏السلام از تدوین حدیث قلمداد نمى‏ شود .بنابراین اجماع اهل بیت پیامبر  علیهم‏ السلام بر اباحه تدوین حدیث محقَّق بوده و حجّتى شرعى است که به حکم حدیث ثقلین باید از آن پیروى نمودچراکه
هدایت و دورى از گمراهى و هلاکت در تمسّک به آنها و پیروى از آنان است .خداوند ما را به حق مستقیم هدایت فرماید .

[۱] .  رجال نجاشى : ۴۴۷ شماره ۱۲۰۸ ؛ بحار الانوار ۲ : ۱۵۰ ح۲۵ .
[۲] .  رسالة فى تحقیق فقه الرضا  علیه ‏السلام : ۳۰ ؛ الذریعة ۲۳ : ۱۴۹ .
[۳] .  الذریعه ۲۴ : ۱۵۲ شماره ۷۷۷ .
[۴] .  رجال نجاشى : ۳۴۷ شماره ۹۳۷ . و نگاه کنید : رسالة ابى غالب زرارى : ۱۲۶ و۱۴۸ و۲۲۶ .
[۵] .  رجال نجاشى : ۳۷۰ شماره ۱۰۰۹ .
[۶] .  همان ، ص۳۷۱ شماره ۱۰۱۰ .
[۷] .  رجال نجاشى : ۲۲۰ شماره ۵۷۳ .
[۸] .  نگاه کنید : روضة المتقین در شرح من لا یحضره الفقیه ۱ : ۸۶ و۸۷ . و درباره اصول اربعمائه :الذریعه ۲ : ۱۲۵ تا ۱۶۷ ؛ دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة امین ۵ : ۳۲ به قلم محمّد حسین حسینى جلالى ؛ تأسیس الشیعه : ۲۸۷ . و درباره کتب اربعه نگاه کنید : دلیل القضاء الشرعى ۱ : ۱۱۰ تا ۲۵۲ .
۹] .  روضة المتقین ۱ : ۸۷ . و نگاه کنید : الفوائد الطوسیه : ۲۴۵ و۲۴۶ .
[۱۰] .  جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ و نگاه کنید : السنّة قبل التدوین : ۳۱۳ .
[۱۱] .  نگاه کنید : الانوار الکاشفه معلّمى : ۳۹ . تخصّصاً … خارج است یعنى اساساً موضوع حدیث مذکور ربطى به کتابهاى تدوین حدیث ندارد . (م)
[۱۲] .  جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ .
[۱۳] .  الانوار الکاشفه : ۳۹ .
[۱۴] .  تهذیب التهذیب ۶ : ۸۴ و۸۵ . توثیق یک شخص به معناى مورد اعتماد دانستن وى در نقل حدیث و خبر است . م
[۱۵] .  جرح در اینجا به معنى عیب وارد کردن بر راوى براى سلب اعتماد بر او در نقل حدیث و خبر است . م
[۱۶] .  الانوار الکاشفه : ۳۹ .
[۱۷] .  و نگاه کنید : الانوار الکاشفه : ۳۹ .
[۱۸] .  الفهرست شیخ طوسى : ۷۰ .
[۱۹] .  تهذیب التهذیب ۳ : ۳ .
[۲۰] .  همانند سند دوّم در کتاب جامع بیان العلم در جلد اوّل ص۹۵ و۱۰۰ ، ۱۰۸ ، ۱۱۵ ، ۱۱۶ و۱۲۴ ، و
در جلد دوّم ص۲۳ ، ۳۸ و۴۲ آمده است .
[۲۱] .  مى‏ گویم : پس از اینکه این را نوشتم ، به جهت شکّى که داشتم به دلم افتاد که درباره شرح حال بقىّ بن مخلدجستجویى کنم و دیدم که ذهبى درباره ‏اش مى‏ گوید : و از کتابهایى که مخلد فقط آنها را به آنجا وارد کرد (یعنى اندلس و جز آنها را وارد نکرد مصنّف ابى بکر بن ابى شیبه بود (سیر اعلام النبلاء ۱۳ : ۲۸۷) .آنگاه به کتاب المصنّف تألیف ابن ابى شیبه مراجعه نمودم و دیدم در آن کتاب ، در «کتاب الادب» باب ۱۰۷۳ ـ من یکره کتابَ العلم ـ حدیث شماره ۶۴۹۰ آورده است : ابو اسامه ، به نقل از شعبه از جابر از عبداللّه‏ بن یسار گوید که شنیدم على  علیه ‏السلام خطبه مى‏ گوید و مى‏ فرماید : … (المصنّف ۹ : ۵۲) آنگاه خطاى زننده ‏اى که در سند کتاب جامع بیان العلم است آشکار شد و خداوند را سپاس مى‏ گویم بر توفیقى که داد و از او هدایت در طریقش را خواهانیم .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


چهار − 3 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>