ذهبى را ـ که از مورّخین بزرگ اسلام بوده و از کسانى است که شرح حال بزرگان را مى گوید ـ مى بینیم که در شرح حال امام منتظر ـ حضرت مهدى علیه السلام ـ مى گوید :نفر پایانى این دوازده سرور ، که شیعه امامیه معتقد به عصمت آنان هستند … محمّد همان کسى است که مى پندارند همو جانشین (پدرش) و حجّت است و همو صاحب الزمان است … و او زنده است و نمى میرد تا وقتى که خروج نموده و زمین را پر از عدل و داد کند همچنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد .ما هم بخدا همین را دوست مى داریم …و مولاى ما على : از خلفاى راشدین …و دو پسرش حسن و حسین ، دو نوه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم دو آقاى جوانان اهل بهشت ، آن دو اگر خلیفه مى شدند البته براى این کار شایسته بودند .و زین العابدین ، با منزلتى بزرگ و از سروران علماى عامل است که شایسته امامت است !
…همچنین پسرش ابو جعفر باقر ، سرور و امامى فقیه است که شایسته خلافت است !همچنین پسرش جعفر صادق ، با شأنى عظیم از بزرگان علم است ،او به امر خلافت سزاوارتر از ابو جعفر منصور (دوانیقى ) بود .و پسرش موسى بزرگ منزلت و نیکو دانش بود و از هارون به خلافت سزاوارتر بود .و پسرش على بن موسى الرضا ، با شأنى عظیم و داراى علم و بیان بود و در دلها نفوذ یافت ، و مأمون به جهت جلالتى که آن جناب داشت وى را ولیعهد خویش گردانید .و پسرش محمّد الجواد : از سروران قوم خود بود .وهمچنین پسرش که هادى لقب گرفته است ، شریف و جلیل است.و همچنین پسرش حسن بن على عسکرى . خداوند آنها را رحمت کند[۱] .اگر پیروى کسى لازم باشد اینان اوّلاند ، و اگر غیر اینان سزاوار چیزى باشنداینان سزاوارترند ! به وجود آنان است که حقّ الیقین حاصل مى شود و بدون آنهاست که درباره افرادى که مراد حدیث ثقلین اند شک پدید مى آید ، و با التزام به آنهاست که احتیاط تمام مى گردد ، و با روى گرداندن از آنهاست که بیم کوتاهى و زیاده روى مى رود . ما اگر از این دلایل قاطع و محکم هم روى گردانیم و بگوییم که اهل بیت در حدیث ثقلین مختصّ به این امامان دوازده گانه و به عترت نیست ، تردیدى در این نیست که این عترت جزو آنها هستند همچنانکه تردیدى در این نیست که اتفاق نظر آنان در یک امر مقدّم بر اتفاق نظر دیگران بر امرى خلاف آن است ، و مخالفت آنان با دیگران وجود و بنیاد مخالفشان را مى لرزاند . تدوین حدیث چیزى است که اهل البیت علیهم السلام همگى بر اباحه و جواز و عدم ممنوعیّت آن اتفاق نظر دارند و در میان آنان مخالفى را در این باره نمى شناسیم وآنان درباره جواز تدوین بر یک مسیرند . ما این فصل را گرد آوردیم تا اثبات کنیم آنها عملاً و قولاً بر تدوین (حدیث)ملتزم بوده اند ، بلکه نظر آنها در تدوین (حدیث) بهترین دلیل است بر اینکه آنها سزاوار چیزهایى که درباره شان گفتیم ، هستند چه آنکه احکامشان با آیات قرآن کریم موافقت داشته و نظراتشان با چیزهایى که نزد ذوق هاى سلیم مسلّم بوده ومورد قبول عقل و دانشهاى درست و استوار است ، سازگار مى باشد . آنان تدوین حدیث را در آنجایى که منع کنندگان ممنوع کردند ، جایز شمردند و امّت را بر آن کار با روشها و وسایل مختلف برانگیختند و آن را در هنگامى که دیگران ممنوع بودند توریج کردند ، و در این باره در حدّ یک چشم به هم زدن تردید نکردند ، و براى انجام و تبلیغ آن از آغاز عهد رسالت پیشتکار ورزیده وآن را در تألیفات خویش ضبط نمودند ، و براى حفظ آن تلاش نموده و آن را به هر شخص مورد اعتماد و امینى سپردند . از این جهت حدیث در نزد آنان و اصحاب و پیروانشان بصورت ثبت شده ومکتوب حفظ گردید و از هر نوع دسیسه و تزویر و تحریف و تصحیف محفوظ ماند[۲] آن هم در زمانى که حدیث در تیررس منع کسانى بود که آن راممنوع کرده بودند و ما در این تحقیق ، در بخش دوّم آن را بیان خواهیم کرد . آنان (اهل البیت علیهم السلام) این گونه در مقابل عملیّات منع تدوین مقاومت نموده و دلایل منع کنندگان را باطل ساخته و به کنار زدند و هرچه حدیث در اختیار داشتند در کتبى جامع و وسیع گرد آورده و آنها را دست بدست نموده و منتقل ساختند ، بدین سان آن حقّى که رسول خدا صلى الله علیه وآله درحدیث ثقلین از آن خبر دادآشکار گردید . علاّمه طهرانى در تعلیقى بر حدیثى مسند از پیامبر ـ که امام صادق علیه السلام ازپدرانش نقل فرموده و ما آن را در فصل دوّم این بخش در شماره ۴۳ آورده ایم ودال بر ایمان آوردن از طریق سیاهى بر روى سفیدى است ـ مى گوید :از آنجا که این روایت به نقل از امام صادق از پدران ایشان علیهم السلام است ، مضمونش در حقیقت از جانب همگى آنان صادر شده است و آنان آن را بخاطر اثبات مضمونش است که از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل کرده اند . و مى گوید :ترغیب ائمّه علیهم السلام بر نوشتن (حدیث) از این جهت بود که (حدیث)در توالى نسلها از بین نرود چارکه روزگارى بر مردم خواهد آمد که روزگار فتنه و آشوب است و براى مردم پناهى جز کتابهاشان نیست . و این چیزى است که براى کسى که اندک تجربهاى دارد پوشیده نیست . و نیز مى گوید :همچنین اصحاب ائمّه علیهم السلام در ضبط و تدوین حدیث اهتمام ورزیده و آن را در مجالس ائمّه علیهم السلام ، به فرمان آنان ، مى نوشتند وچه بسا ائمّة علیهم السلام با خطّ شریف خودشان احادیث را براى آنها مى نوشتند [۳] .
آنچه به نقل از امیرالمؤمنین ع رسیده است (شهادت : ۴۰ هجرى )
امام على علیه السلام از پیشتازان جواز دهندگان تدوین حدیث بود[۴] .دانسیتم که آن جناب با خطّ خویش و با املاء رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم کتاب بزرگ خویش را که از آن به تفصیل در فصل دوّم این بخش سخن گفتیم ، نوشت ودرباره آن کتاب گفته اند :اوّلین کتاب در اسلام است[۵] .همچنانکه امام بسیارى از احادیث مرفوع[۶] را که دلالت بر جواز تدوین دارد روایت فرمود و ذکر آنها نیز گذشت . امّا امام از طریق قول و فعل ، التزام خویش را به اباحه تدوین آشکار نموده و روایات مربوط به این معنا که موقوف بر ایشان است[۷] فراوان است و ما آنها را تحت دو عنوان گرد مى آوریم : ۱ ـ در حوزه تصنیف ؛ ۲ ـ گفتارى که از ایشان نقل شده یا موقوف بر ایشان است .
۱ ـ در حوزه تصنیف
در فصل دوّم ذکر کتاب على علیه السلام که آن حضرت آن را با خطّ خویش به املاءرسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نوشته است به میان آمد ، و ما آن را از این جهت جزو تألیفات آن جناب به شمار نیاوردیم که تصریحات و روایات آن حضرت دلالت دارد براینکه آن را به امر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم و با خواست ایشان و تحت نظارت کامل ایشان نوشته اند و یک چنین کارى را جز به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نمى توان نسبت داد چراکه امام على بن ابى طالب علیه السلام در این کار جز بصورت کاتبى نبوده است که بر او املاءمى شده و او هم مى نوشته است . روایات دلالت دارد بر اینکه امام (على ) علیه السلام کتابهاى فراوانى را تألیف نمود : بحرانى با سند خویش از عبدالملک بن اعین نقل مى کند که گفت : امام باقر علیه السلام یکى از کتابهاى على علیه السلام را به من نشان داد و به من فرمود : این کتاب رابراى چه نوشته است ؟ عرض کردم : این که برایم خیلى روشن است ! فرمود : بگو ! عرض کردم : دانسته است که قائم شما روزى بپا خواهد خاست و دوست داشته که (قائم علیه السلام) به آنچه در آن است عمل کند . فرمود : راست گفتى [۸] !و رازى از شعبه (م۱۶۰) روایت مى کند که گفت : روایت این دو تابعى ـ یعنى عامر الشَّعبى به نقل از على علیه السلام و عطاء بن ابى ریاح از على علیه السلام ـ از کتابى است[۹][ که از آنِ على علیه السلام بوده است (م) ] .و گفت : در نزد ابو هارون (م۱۳۴) کتابى درباره على علیه السلام بود[۱۰] .و احمد گوید : روایت خلاس بن عمرو البحرى از على علیه السلام از کتابى است وگفته اند در نزد او صحیفه هایى از على علیه السلام وجود داشت[۱۱] .و دارقطنى گوید : گفته اند که او صُحُفى بود[۱۲] .امّا کتاب هایى که با عناوین خاص به آن حضرت منسوب است عبارتند از
۱ ـ کتابٌ فی علوم القرآن (کتابى درباره علوم قرآنى )
که آن را امام امیرالمؤمنین علیه السلام املاء فرموده است و در آن شصت نوع از انواع علوم قرآنى را یادآور شده است . این کتاب را حافظ ابن عبّاس ، احمد بن محمّدبن سعید بن عقده کوفى (م۳۳۳) با سند خویش از امام صادق علیه السلام نقل کرده است[۱۳] .و آن را جمعى از بزرگان این طایفه (شیعه) نقل کرده اند و به آنها نسبت داده مى شود ، از جمله آنها : ابوالقاسم سعد بن عبداللّه بن ابى خلف اشعرى قمى (م۳۰۱ یا ۲۹۹) است که تحت عنوان «تفسیر سعد» و «ناسخ القرآن ومنسوخه»[۱۴]آورده است . و از جمله آنها : محدّث محمّد بن ابراهیم بن ابى زینب کاتب بغدادى ،صاحب کتاب «الغیبه» است که شاگرد کلینى است و این کتاب تحت عنوان «تفسیر النعمانى »[۱۵] به او نسبت داده مى شود .و دیگر سیّد شریف مرتضى ، على بن الحسین الموسوى (م۴۳۶) است که تحت عنوان «المحکم والمتشابه من القرآن» به او نسبت داده مى شود . علاّمه مجلسى متن کامل آن را در کتاب (بحار الانوار) آورده است[۱۶] .
۲ ـ کتاب السنن والقضایا و الأحکام (کتابى درباره سنّتها و قضاوتها و احکام)
این کتاب بزرگى است که در بر دارنده ابواب مختلف علم و فقه شریعت مقدّس است . از جمله آنها مواردى است که امام علیه السلام در حوادثى خاص قضاوت فرموده است . چنانکه از اسم این کتاب پیداست در آن سنّتها و آداب شرعى و عباداتى همچون طهارت ، نماز ، روه ، حج ، زکات ، قضاوتها ، حدود ، دیه ها و ابواب مختلف معاملات مانند بیعها و غیر آنها گرد آمده است . این کتاب را جمعى از اصحاب امام علیه السلام گاه به همان عنوان عام آن و گاه به عنوان یکى از بابهایش آورده اند[۱۷] . در اینجا مواردى از نامهاى کسانى که آن کتاب را و یا بخشى از آن را روایت کرده اند به همراه نام کتب و محلّ روایاتشان ذکر مى کنیم :
۱ ـ عُمر پسر امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، که آن را بصورت کامل از پدرش نقل کرده است[۱۸] .
۲ ـ ابو رافع آزاد شده پیامبر صلى الله علیه وآله و مسئول بیت المال امام علیه السلام ، وى این کتاب رااز امیرالمؤمنین علیه السلام بصورت کامل نقل کرده است[۱۹] و آن را دو پسر وى از او نقل کرده اند : یکى از آنها عبیداللّه بن ابى رافع کاتب امام علیه السلام است که این کتاب را ازپدرش به نقل از امام نقل کرده و این از شرح حال پدرش و دیگران دانسته مى شود [۲۰] و دیگر على بن ابى طارفع کاتب امام علیه السلام است که این کتاب را به صورت کامل از پدرش نقل کرده است[۲۱] .
۳ ـ ربیعة بن سمیع : وى بخش زکات را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است که آن را آن حضرت در نامه اى با خطّ خودش براى او در زمانى که وى را براى جمع آورى زکات فرستاد ، نوشت[۲۲] .
۴ ـ محمّد بن قیس البَجَلى ّ . وى بخش قضاوتها را روایت نموده و آن را به امام باقر علیه السلام عرضه نمود و آن جناب تصدیق فرمود که آن همان کتاب امیرالمؤمنین علیه السلام است[۲۳] .
۵ ـ یَعلى به مُرّه الثقفى . وى نسخهاى از آن را به روایت از امام علیه السلام در اختیارداشت[۲۴] .
۶ ـ الحارث بن عبداللّه ، الأعور ، الهمدانى . وى آن کتاب را بصورت کامل ازامیرالمؤمنین علیه السلام نقل مى کند[۲۵] .
۷ ـ اصبغ بن نُباتة المجاشعى [۲۶] . وى بخش قضاوت را به نقل از امام علیه السلام نقل مى کند و آن به روایت ابراهیم بن هاشم قمى موجود بوده و نسخهاى از آن درکتابخانه دانشگاه تهران در شاره ۳۹۱۵ به تاریخ سال ۱۰۶۴ هجرى وجود دارد ونسخه اى نیز در ترکیه در کتابخانه حمیدیّه به شماره ۱۴۴۷/۱۴۹ آ ـ ۱۵۳ آ به نام «أقضیة امیرالمؤمنین علیه السلام» وجود دارد . نسخهاى ارزشمند از این کتاب نیز بنام «عجائب احکام امیرالمؤمنین علیه السلام ومسائله» در نزد سیّد محسن الامین العاملى صاحب کتاب اعیان الشیعه ، درمجموعهاى تاریخ خورده به سال (۴۱۰ و۴۲۰)وجود داشت که آن را در کتابى به نام «عجائب أحکام وقضایا ومسائل أمیرالمؤمنین علیه السلام» تألیف نموده و آن را در چاپخانه الإتقان دمشق در سال ۱۳۶۶هجرى به چاپ رسانید و چاپ مجدّد آن بصورت اُفست در سال ۱۳۹۴ درتهران در نشریحه «احیاء تراث اهل البیت علیهم السلام» با مقدمه سیّد محمّد حسین حسینى جلالى به چاپ رسید .
۸ ـ عبداللّه بن عبّاس : او کتابهایى را مى گرفت و در آن کتابها قضاوتهاى على علیه السلام بود[۲۷] .
۹ ـ میثم بن یحیى التمّار : کتابى دارد که تا قرن هفتم هجرى دست بدست مى شد ـ چنانکه طبرى صاحب کتاب «بشارة المصطفى » مستقیماً از آن نقل کرده است[۲۸] .
۱۰ ـ عبیداللّه بن الحر الکوفى ، الجعفى ، شاعر . وى نسخهى را از امام علیه السلام روایت مى کند[۲۹] .
۱۱ ـ از قسمتهاى آن کتاب کتاب دیه هاست که مشهور به نام راوى آن ـ ظریف بن ناصح ـ گشته است[۳۰] .این کتاب را راویان بر امامان : جعفر صادق ، موسى کاظم و على بن موسى الرضا علیهماالسلام عرضه نمودند و آنها تأیید فرمودند که آن املاء امیرالمؤمنین علیه السلام است که آن را براى کارگزاران و امیران لشکرش نوشته است[۳۱] .متن کامل آن موجود است و کلینى آن را در کتابش کافى ، پراکنده ساخته ونامش را « کتاب الفرائض» به نقل از على علیه السلام گذارده است[۳۲] . و شیخ صدوق آن رادر کتاب «الفقیه» بصورت کامل آورده است[۳۳] . همچنانکه ابن سعید حلّى فقیه نیزدر کتاب « الجامع» آن را بصورت کامل آورده و براى طُرق متعددى را ذکر نموده است[۳۴] .همین کتاب به نام : «اصل ظریف» در کتاب «الاصول الستّة عشر» به چاپ رسیده است[۳۵] .آنچه از این مصادر آشکار مى شود این است که هریک از این راویانى که ذکرآنان گذشت همانچه را که برگزیده است تألیف نموده وروایات کتابش را به نقل از امام على علیه السلام آورده است و ما معتقدیم که آن کتاب[۳۶] یک مجموعه اى بزرگ ازتألیف امام علیه السلام و از املائات ایشان علیه السلام بوده است و این به دلایل ذیل است :
۱ ـ انتهاى سندهاى آن کتابها به امیرالمؤمنین علیه السلام مى رسد و به عنوانى آمده است که هریک از آنها گویاى این است که نسخهاى از آن حضرت یا املاء ایشان است .
۲ ـ بخاطر وجود همان عناوین در روایاتى که به غیر راویان مذکور نسبت داده شده است که همچون مؤلّفین کتاب به حساب مى آیند . این مطلب تأکیدى مى کند که کتاب مذکور یک مجموعه ى بزرگ از تألیفات خود امام علیه السلام بوده که برخى از اصحاب آن حضرت ، آن را بصورت کامل یا بابهایى از آن را نقل کرده اند[۳۷] . از امام امیرالمؤمنین علیه السلام روایاتى درباره آنچه در آن کتاب آمده از راویان مذکور و دیگران رسیده است که احمل بن حنبل مجموعهاى بزرگ از آنها را در مسند خود گرد آورده است[۳۸] .
۳ ـ سفارش امام علیه السلام به (مالک) اشتر
و آن سفارشى طولانى و مهم است که امام علیه السلام برای مالک اشتر نخعى ، هنگامى که او را والى مصر قرار داد ، نوشت و روشهاى مدیریت شهرها و مراتب نظاهاى سیاسى در امور مردم را در بر دارد . متن آن معروف بوده و به چاپ رسیده و در میان مردم دست به دست مى گردد و در نهج البلاغه [۳۹] نیز موجود است . آن را اصبغ بن نُباته[۴۰] نقل کرده است .
۴ ـ تعلیقى درباره علم نحو
که آن را امام علیه السلام براى ابو الاسود دُؤَلى املاء فرمود . سیوطى به نقل از ابن عساکر خبر آورده که یکى از نحویّین مى گفت که در نزدش تعلیقه ابو اسود دؤلى وجود دارد ، همان که على علیه السلام آن را برایش املاء فرمود[۴۱] .و ابن ندیم در بیان علّت نام نهادن علم نحو به این نام مى گوید : على علیه السلام چیزى به ابو الاسود املاء فرمود که در آن اصول نحو بود[۴۲] .امّا یکى از آنان معتقد است اوّلین کسى که درباره علم نحو تصنیف کرد ابوالاسود بود . پس ملاحظه نما [۴۳] .
۲ ـ در حوزه روایات و آثار
از امیرالمؤمنین علیه السلام در ارتباط با تأکید بر نوشتن و تدوین روایات فراوانى نقل شده است که در برخى از آنها روایاتى وجود دارد که صریحاً به این کار فرمان داده اند همچنانکه روایاتى نیز در آنها وجود دارد که از جهت ملازمه عرفى بصورت واضح در این باره دلالت دارد . مواردى از آن را که بدان دست یافتیم تقدیم مى کنیم :
۱ ـ حارث به نقل از على علیه السلام مى گوید که فرمود : «علم را ثبت کنید ، علم را ثبت کنید» . به همین صورت دو بار فرمود[۴۴] .
۲ ـ حبیب بن جرى گوید : على علیه السلام فرمود :«علم را از طریق نوشتن ثبت کنید»[۴۵] .این حدیث با ذکر سند تا پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در فصل دوّم تحت شماره ۶ ـ ۹ آمده است .
۳ـ علباء به نقل از على علیه السلام مى گوید : آن جناب براى مردم خطبه خواند وفرمود :«چه کسى از من علمى را به یک درهم مى خرد ؟»[۴۶]ابو خیثمه ، زُهَیر بن حرث در تفسیر این حدیث مى گوید : یعنى یک صفحه اى را به یک درهم بخرد تا در آن علم (مرا) بنویسد[۴۷] .در برخى از متنهاى این حدیث آمده است که حارث اعور صفحهاى را به یک درهم خرید و آن را نزد على علیه السلام آورد و آن جناب برایش علم فراوانى رانوشت سپس امام علیه السلام بعد از آن براى مردم خطبه خواند و فرمود :«اى مردم کوفه ! یک نصفه مَرد بر شما غلبه یافت»[۴۸] .
۴ ـ حارث به نقل از على علیه السلام گوید :«اینکه براى شخص عالم بخوانى یا عالم براى تو بخواند یکى است به شرط آنکه شخص عالم آنچه را برایش خواندى تأیید کند»[۴۹] .ابو ظبیان نیز همانند این حدیث را از آن حضرت آورده است[۵۰] . ۵ ـ هُبَیرة بن یَریم به نقل از على علیه السلام مى گوید که فرمود : خواندن براى او به منزله شنیدن از اوست[۵۱] .این روایات را ما در کتابمان «اجازة الحدیث» آورده ایم و گفته ایم که اینهادلالت دارد بر این که در زمان امام علیه السلام کتاب وجود داشته است چه آنکه خواندن راوى براى استاد جز از روى کتاب و از روى متن مکتوب که راوى از روى آن حدیث را براى استاد بخواند ، نمى باشد . و همچنین مى گوییم : در این فرمایش آن حضرت تشویقى بر نوشتن حدیث نهفته است (این را فرموده) تا راوى خواندنش را براى استاد کافى بداند و از این طریق اصل ضبط حدیث و اشراف استاد بر آن ، حاصل گردد .
۶ ـ آن حضرت به کاتب خویش عُبَیداللّه بن ابى رافع فرمود :«در دوات خود لیقه بگذار ، و نوک قلم را تا محلّ تراش طولانى کن ، و بین سطرها را فاصله بگذار ، و حروف را به هم نزدیک کن که این کار براى زیبایى خط مناسب است»[۵۲] .
۷ ـ و آن حضرت به کارگزاران خویش نوشت :«قلمهایتان را نوک تیز کنید ، و بین سطرهایتان را نزدیک کنید ، وزیاده هایتان را حذف نمایید ، و معانى را قصد کنید ، و برحذر اززیاده نوشتن باشید که اموال مسلمین تاب ضرر ندارد»[۵۳] .
۸ ـ ابو حکیمه عبدى گوید : من کتاب مى نوشتم و در این میان که مشغول به این کار بودم على علیه السلام بر من گذر کرد ، آنگاه آن جناب ایستاد و به نوشته هایم نظرمى کرد پس فرمود : «قلمات را صیقلى کن !» من آن را کمى خراطى و صاف کردم باز شروع کردم به نوشتن ، آنگاه فرمود : آرى ، اینگونه ! قلم را نورانى (و برّاق)کن همچنانکه خدا نورانى اش ساخته است[۵۴] .
۹ ـ و آن حضرت علیه السلام ـ به مردى که دید بد خط است ـ فرمود :«از نوک تا محلّ تراش قلمات را طولانى و چاق قرار ده و تراش آن را مایل به راست گردان ، و قسمتها را برابر قرار ده[۵۵] و الف و لام راراست و کشیده بنویس»[۵۶] .
۱۰ ـ از على علیه السلام نقل شده است که فرمود :«عقل کاتب قلم اوست»[۵۷] .
۱۱ ـ و از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود : «امیرالمؤمنین علیه السلام خوشش مى آمد شعر ابوطالب علیه السلام خوانده شود ویا نوشته و تدوین گردد»[۵۸] .آنچه به نقل از امام حسن علیه السلام نوه پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است (شهادت : ۴۹ هجرى )
۱ ـ از ابو عمرو بن العلاء نقل شده است که از حسن بن على علیه السلام درباره مردى پرسیدند که هشتاد سال دارد و حدیث مى نویسد ، فرمود : اگر چنین است خوب زندگى مى کند[۵۹]
۲ ـ از شرحبیل بن سعد روایت شده است که گفت : حسن بن على پسران خود و پسران برادرش را فراخواند و فرمود :«اى پسران من و اى پسران برادرم ! شما کوچکترهاى قوم هستید و بزودى بزرگترهاى دیگران خواهید شد ؛ پس علم بیاموزید وهرکس از شما نمى توان آن را روایت کند ، بنویسد و آن را در خانه اش بگذارد»[۶۰] .و این خبرى است که به على علیه السلام و به حسین علیه السلام نوه پیامبر صلى الله علیه وآله نیز نسبت داده مى شود ، امّا خطیب مى گوید صحیح این است که آن را حسن علیه السلام فرموده است[۶۱] .آنچه به نقل از امام حسین شهید علیه السلام نوه پیامبر صلى الله علیه وآله آمده است (شهادت : ۶۱هجرى )
۱ ـ آن حضرت در خطبه اى که در منى در اجتماع بزرگى از بنى هاشم و شیعه و اصحاب و تابعین ایراد کرد فرمود :«امّا بعد : این گردنکش ستمکار نسبت به ما و شیعیان ما کارهایى کرد که شما دیدید و دانستید و گواه بودید و من مى خواهم از شمادرباره چیزى بپرسم اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید … سخنم را بشنوید و آن را بنویسید سپس به دیارتان و قبایلتان بازگردید و درمیان مردم هرکس را که مورد اطمینان و اعتماد شما بود به حقّى که از ما مى دانید فراخوانید که من بیمناکم از اینکه این امر از بین برود وحقّ نابود گردد»[۶۲] .شاهد سخن در این فرمایش آن حضرت همین است که فرمود : «سخن مرابنویسید» چراکه آن حضرت فرمان داد سخنش را بنویسند و این از جهاتى دلالت بر تدوین حدیث دارد :
۱ ـ ما شیعیان امامیه بر این باوریم که هرچه امام علیه السلام بگوید آن مطلب از جمله سننى است که باید پیروى شود چراکه بنا بر دلایلى براى ما ثابت شده است که ائمّه علیهم السلام همان حجّتهاى منصوب از جانب رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم بر امّت هستند ـ از این جهت که آن حضرت امّت را به تمسّک به آنها و اخذ از آنها فرمان داده است ـ و ما پیشتر در استدلال به حدیث ثقلین برخى از این دلایل را گفتیم[۶۳] .
۲ ـ ائمّه علیهم السلام تصریح کرده اند به اینکه حدیث آنان همان حدیث جدّشان رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است بنابراین از جهت حجیّت در حکم همان است[۶۴] .
۳ ـ آن فرمایش آن حضرت که فرمان به نوشتنش داد خالى از ذکر حقّ اهل بیت علیهم السلام نیست ، همان حقّى که حضرت بدان اشاره فرمود و پوشیده ننیست که حقّ آنان از طریق آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله براى آنها ثابت فرمود ثابت مى گرددبنابراین آن فرمایش ایشان که فرمان به نوشتنش داد ناگزیر در بر دارنده حدیثرسول خدا صلى الله علیه وآله است .
۴ ـ این فرمایش ایشان : «سخن مرا بنویسید» بطور مسلّم و معلوم از رضایت آن حضرت به نوشتن حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله پرده برمى دارد بخصوص وقتى که حدیث در ارتباط با امر دین باشد .
[۱] . سیر اعلام النبلاء ذهبى ۱۳ : ۱۱۹ تا ۱۲۱ . [۲] . من تصمیم دارم در کتابى مستقل آنچه را که از احادیث اهل البیت علیهم السلام درباره تأکید بر جمع و محافظت حدیث رسیده است و نیز راهکارهایى که در این باره ترسیم نموده اند و همانها اساس علوم درایت و روایت و رجال است ، گردآورى نمایم . خداوند ما را در انجام این کار یارى فرماید . [۳] . محجّة العلماء طهرانى : ۲۵۲ و۲۵۳ . [۴] . الالماع : ۱۴۷ ؛ علوم الحدیث ابن صلاح : ۱۸۱ ؛ تدریب الراوى : ۲۸۵ . و نگاه کنید : معالم العلماء (ابن شهر آشوب) : ۲ ؛ مؤلّفو الشیعة فى صدر الاسلام (شرف الدین) : ۱۳ . [۵] . نگاه کنید : الذریعه طهرانى ۲ : ۳۰۶ . [۶] . مراد از مرفوع در اینجا احادیثى از امام است که از پیامبر نقل کرده اند . م [۷] . موقوف حدیثى است که آخرین راوى نگفته است آن را از امام نقل مى کند ، امّا صحابى امام علیه السلام بوده است ، و در اینجا مراد احادیثى است که از صحابى امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده و از آن حضرت است . م [۸] . عوالم العلوم والمعارف بحرانى ـ مخطوط . [۹] . الجرح والتعدیل ابن ابى حاتم ، التقدمة ۱ : ۱۳۰ . [۱۰] . همان ۱ : ۱۴۹ . احتمال دارد عبارت «درباره على علیه السلام» در اصل «به نقل از على علیه السلام» باشد ، نگاه کنید . [۱۱] . المراسیل رازى : ۴۱ . [۱۲] . سؤالات الحاکم دارقطنى : ۲۰۳ شماره ۳۱۴ . صحفى یعنى کسى که علمش را از کتابها مى گیرد . (م) [۱۳] . نگاه کنید : اعیان الشیعه ج۱ : ق۱ : ص۳۲۱ ؛ بحار الانوار ۹۳ : ۳ . [۱۴] . رجال نجاشى : ۱۷۷ شماره ۴۶۷ ؛ الذریعه ۲۴ : ۸ . و نگاه کنید : ۴ : ۲۷۶ ؛ بحار الانوار ۱ : ۱۵ و۲۲ و۹۲ : ۴۰ و۶۶ و۸۴ : ۳۸۲ .۱۵] . بحار الانوار ۹۳ : ۳ ؛ مستدرک الوسائل ۳ : ۳۶۵ . [۱۶] . ر . ک بحار الانوار ـ چاپ جدید ـ ۹۳ : ۱ ح۹۷ و۸۴ : ۷۱ ح۷۲ ؛ اعیان الشیعه ج۱ : ق۱ : ص۳۱۸ ؛تأسیس الشیعه صدر : ۳۱۸ . [۱۷] . نگاه کنید به کتاب مؤلّفو الشیعة فى الاسلام شرف الدین : ۱۸ ؛ اعیان الشیعه ج۱ : ق۱ :ص۴۰۴ . و نگاه کنید به : ترجمه جلودى در رجال نجاشى ص۲۴۱ شماره ۶۴۰ . [۱۸] . نگاه کنید به : رجال نجاشى : ۷ ذیل شماره ۲ . [۱۹] . رجال نجاشى : ۶۱ شماره ۱ ؛ تأسیس الشیعه : ۲۸۰ ؛ تاریخ بغداد ۸ : ۴۴۹ . [۲۰] . ر . ک رجال نجاشى : ۶ شماره ۱ و ص۷ شماره ۲ ؛ کتاب معرفة علوم الحدیث حاکم نیشابورى : ۱۱۸ . [۲۱] . رجال نجاشى : ۶ شماره ۲ . [۲۲] . رجال نجاشى : ۷ و۸ شماره ۳ . و نگاه کنید : الکافى ۳ : ۵۳۹ کتاب الزکاة ، باب ادب التصدّق ، و درآن زمعة بن ربیع آمده است که اشتباه است . و نگاه کنید به : الجامع فى الرجال زنجانى ۱ : ۷۷۰ . [۲۳]تأسیس الشیعه : ۲۸۴ . و نگاه کنید به : رجال نجاشى : ۳۲۳ شماره ۸۸۱ . [۲۴] . رجال نجاشى : ۲۸۶ شماره ۷۶۲ شرح حال عمر بن عبداللّه بن یعلى بن مرّة ؛ تأسیس الشیعه :۲۸۴ . [۲۵] . رجال نجاشى : ۷ ذیل شماره ۲ . و نگاه کنید : الفهرست طوسى : ۶۲ شماره ۱۱۹ . [۲۶] . رجال نجاشى : ۸ شماره ۵ . [۲۷] . تقیید العلم خطیب : التصدیر ص۱۹ ؛ توجیه النظر : ۸ ؛ مقدمه صحیح مسلم ۱ : ۱۴ . [۲۸] . نگاه کنید : تأسیس الشیعه : ۲۸۳ . [۲۹] . رجال نجاشى : ۹ شماره ۶ . [۳۰] . رجال نجاشى : ۲۰۹ شماره ۵۵۳ ؛ الذریعه ۲ : ۱۵۹ تا ۱۶۱ به عنوان : اصل ظریف . [۳۱] . نگاه کنید : الجامع للشرایع : ۶۰۸ ؛ الکافى کلینى ۷ : ۳۳۰ و ۲ : ۳۶۳ . [۳۲] . الکافى ۷ : ۳۳۰ تا ۳۶۳ . [۳۳] . من لا یحضره الفقیه ۴ : ۵۴ تا ۶۶ و این تمام باب ۱۸ است ، باب دیة جوارح الانسان . [۳۴] . الجامع للشرایع : ۶۰۵ تا ۶۲۴ . [۳۵] . الاصول الستّة عشر : ۱۳۳ تا ۱۳۸ . [۳۶] . یعنى کتاب السنن والقضایا والاحکام . م [۳۷] . این احتمال در مرآت الکتب : ۹ نیز ذکر شده است . [۳۸] . مسند احمد ۱ : ۷۵ تا ۱۶۰ و نگاه کنید به آنچه درباره دیگر راویان احادیث امام علیه السلام که به شکل مکتوب از آن حضرت نقل کردهاند ، آمده است : کتاب دلائل التوثیق المبکّر : ۴۲۰ و معرفه النسخ : ۲۰۷ . [۳۹] . نهج البلاغه چاپ صبحى صالح : ۴۲۷ تا ۴۴۵ . [۴۰] . رجال نجاشى : ۸ شماره ۵ ؛ مشیخة من لا یحضره الفقیه : ۳۷ و به همراه کتاب من لا یحضره الفقیه در جلد چهارم نیز چاپ شده است . [۴۱] . نگاه کنید : إنباه الرواة قفطى ۱ : ۳۹ مى گوید : زمانى در مصر دنبال چیزى مى گشتم که در دست یک صحّاف جزئى از آن را دیدم که در آن ابوابى از علم نحو بود و اتفاق داشتند در اینکه آن ، تقدیمى ِ على بن ابى طالب علیه السلام است که ابو اسود دؤلى از آن جناب گرفته است . و نگاه کنید : سیر اعلام النبلاء ۴ : ۸۴ ؛ الأشباه والنظائر (سیوطى ) ۱ : ۱۲ تا ۱۴ . و نگاه کنید : تاریخ الخلفاء (سیوطى ) : ۱۴۳ ؛ طبقات النحویین (زبیدى ) : ۲۱ . [۴۲] . الفهرست ندیم : ۴۵ . [۴۳] . تفصیل این مطلب را در مقاله سیّد هاشم هاشمى تحت عنوان «ابو الأسود الدؤلی ودوره فی وضع النحو العربی» در مجله تراثنا شماره ۱۲ ، شماره چهارم از سال سوم / شوال ۱۴۰۸ بخوانید . [۴۴] . تقیید العلم : ۸۹ . [۴۵] . تقیید العلم : ۹۰ . [۴۶] . طبقات ابن سعد ۶ : ۱۱۶ چاپ لیدن ؛ تقیید العلم : ۹۰ ؛ تاریخ بغداد ۸ : ۳۵۷ ؛ کنز العمّال ۵ : ۲۶۱ شماره ۲۹۳۸۵ . [۴۷] . تقیید العلم : ۹۰ . [۴۸] . طبقات ابن سعد ۶ : ۱۶۸ ؛ و در کتاب السنّة قبل التدوین : ۳۹۷ به نقل از کتاب العلم زهیر : ۱۹۳٫ [۴۹] . الکفایة فى علوم الروایة خطیب : ۳۸۳ . [۵۰] . همان مصدر : ۳۹۸ و۳۹۹ . [۵۱] . همان مصدر ، ص۳۸۳ . [۵۲] . نهج البلاغه : ۵۳۰ حکمتها ـ حکمت ۳۱۵ ؛ تاج العروس ماده «قرمط» . [۵۳] . الخصال صدوق ۱ : ۳۰۱ . [۵۴] . در برخى نسخهها آمده : من یک قسمت شکسته آن را صیقل زدم که به نظرم صحیح نمى آید(م) . [۵۵] . عبارت «و قسمتها را برابر قرار ده» را در ترجمه «واعدِل أقسامک» آوردیم و این عبارت را در هیچ مصدرى ـ جز آنچه ذکر شده است ـ ندیدیم . ما معناى روشنى براى آن نیافتیم و احتمال مى دهیم مراد توازن بین پاراگراف ها باشد . م [۵۶]تحفة اولى الالباب فى صناعة الخطّ والکتاب ابن صائغ : ۳۴ . [۵۷] . نور الحقیقة عاملى : ۱۰۸ . [۵۸] . الحجّة على الذاهب : ۲۵ و این در وسایل الشیعة ، کتاب التجارة ، ابواب ما یکتسب به ، باب ۱۰۵ ،حدیث ۱۵ شماره مسلسل ۲۲۶۹۱ نیز آمده است . [۵۹] . شرف اصحاب الحدیث : ۶۹ شماره ۱۴۶ ؛ عقد الفرید اندلسى ۲ : ۲۹۹ . [۶۰] . طبقات ابن سعد (ترجمة الحسن علیهالسلام) منتشر شده در مجله تراثنا شماره ۱۱ ص۱۵۶ ؛ تاریخ یعقوبى ۲ : ۲۲۷ ؛ سنن الدارمى ۱ : ۱۰۷ ح۵۱۷ ؛ علل (احمد) ۱ : ۴۱۲ ؛ الکفایه (خطیب) : ۲۲۹ ؛ جامع بین العلم ۱ : ۸۲ ؛ تاریخ دمشق (ترجمه امام حسن علیهالسلام) : ۱۶۷ و۱۶۸ ؛ کنز العمّال ۵ : ۲۲۹ ؛ بحار الانوار (مجلسى ) ۲ : ۱۵۲ ح۳۷ [۶۱] . تقییذ العلم : ۹۱ . به پاورى آن نیز نگاه کنید . [۶۲] . کتاب سلیم بن قیس : ۱۶۵ . [۶۳] . در ابتداى همین فصل ـ فصل سوّم ـ آمد . [۶۴] . الکافى کلینى ۱ : ۴۳ ح۱۴ ؛ الارشاد (مفید) چاپ ایران : ۲۵۰ ؛ وصول الاخیار : ۱۰۷ .