اهل بیت علیهم السلام بر اباحه تدوین علم ، که از جمله آن تدوین حدیث است ، اتفاق نظر دارند ، و در طول دوران ، از هیچیک از آنان منعى در این باره نرسیده است ودر نزد تمامى مسلمین مسلّم است که اتفاق نظر اهل بیت علیهم السلام حجّتى شرعى است که باید پیروى شود .اتفاق نظر آنان علیهم السلام بر این امر ـ با وجود اینکه به روشنى محسوس است ازاین جهت که ما با وجود جستجوى بسیار در مصادر و جویا شدن نظرات مختلف سخنى از هیچیک از آنان مبنى بر منع نیافته ایم ـ از طریق نقل و بیان نیزثابت مى شود از این جهت که روایات و گفتار آنان درباره مباح بودن این کاربسیار فراوان و اعمال و تألیفاتشان وافر و مشهور است .ما این فصل را براى گرد آوردن همین روایات و اقوال مختلف و برشمردین این تألیفات و اعمال تنظیم نمودیم .
اجماع اهل بیت ع حجّتى شرعى است
و این بخاطر وجود احادیث متواترى از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است که آن جناب به صراحت آنان را به عنوان مراجع امّت نصب فرموده است تا براى خروج از شبهات به آنان پناه آورده و براى نجات از گمراهى به ریسمان آنها درآویزند و آنها را قرن قرآن و همراه با قرآن به عنوان دو سبب براى هدایت قرار داد وسرپیچى از آن دو را مایه هلاکت و گمراهى خواند . همچون «حدیث ثقلین» که در میان شیعه و اهل سنّت ، متواتر است و آن را بیش از بیست نفر از اصحاب روایت کرده اند و از بزرگان اهل سنّت ، مسلم در صحیح خویش و احمد در مسند خویش و ابو داود و ترمذى و نسایى در سننشان ، که کتابهاى صحیح آنهاست ، و حاکم (نیشابورى ) در کتاب «المستدرک على الصحیحین» و غیر آنان آورده اند .متن برخى از این روایات چنین است :«اى مردم ! من در میان شما چیزى بجاى گذاشتم که اگر آن رابگیرید هرگز گمراه نمى شوید : کتاب خدا و عترتم ، اهل بیتم» .این حدیث را ترمذى و نسایى روایت کرده اند و در روایت طبرانى آمده است :«از آنان پیشین نگیرید که هلاک مى شوید و از آنان عقب نیفتید که هلاک مى گردید و به آنان نیاموزید که آنها داناتر از شما هستند» .و در روایت صحیح مسلم آمده است :«آگاه باشید اى مردم ! جز این نیست که من بشرى هستم و نزدیک است که فرستاده خداوند (عزرائیل علیه السلام) بیاید و من (مرگ را)اجابت کنم . من در میان شما دو چیز گرانبها را برجاى مى گذارم :اوّلِ آنها کتاب خداست که در آن هدایت و نور است … و اهل بیت من ، من درباره اهل بیت ام خدا را به یادتان مى آورم ، من درباره اهل بیت ام خدا را به یادتان مى آورم ، من درباره اهل بیت ام خدا را به یادتان مى آورم» .و در بسیارى از این روایات آمده است :«… و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند»[۱] .و این حدیث در نزد شیعه امامیه ، زیدیه و اسماعیلیه از مسلّمات است ـ اگرنگوییم اسانید فراوان آن به حدّ تواتر مى رسد ـ با اینکه جمعى از علماء به تواترآن تصریح کرده اند[۲] .توضیح دلالت این حدیث بر حجیتِ اتفاق نظر اهل بیت علیهم السلام منوط به ملاحظه موارد ذیل است :
اوّل : خطاب در این حدیث متوجّه تمامى امّت است . چون آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم در این حدیث مى فرماید : «اى مردم !» و مى فرماید : «در میان شما» و اعم است ازکسانى که در عصر نبوّت و مورد خطاب حضورى آن حضرت بوده اند و کسانى که پس از آنها بیایند و این از آن جهت است که
۱ ـ خطابهاى شرعى و احکام دینى تمام امّت را در بر مى گیرد و این مطلب در علم اصول فقه ثابت است .
۲ ـ شریعت اسلام نسخ کننده شرایع آسمانى است و رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم خاتم پیامبران است ، بنابراین مردم تا روز قیامت همان تکلیفى را دارند که مخاطبان آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم در عصر ایشان داشته اند و این در جاى خود در علم کلام ثابت است .
۳ ـ تصریح رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در متن این حدیث به عدم جدایى عترت از کتاب تا روز قیامت گواه است بر این که در طول این مدّت تمامى مردم مورد نظرآن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم مى باشند .
دوّم : حکم مذکور در حدیث ثقلین و مسئولیتى که در مقابل کتاب و سنّت بردوش امّت گذاشته شده است حکمى است الزامى و واجب که تخلّف و سرپیچى از آن و کوتاهى درباره آن جایز نبوده و ترک آن حرام است . از این جهت که :
۱ ـ رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هدایت را مترتّب بر پیروى از کتاب و عترت ، و گمراهى و هلاک را مترتّب بر مخالفت و جدایى از آن دو نموده است ، و روشن است که به دنبال هدایت بودن بر هر مسلمانى واجب عینى است همچنانکه اجتناب ازگمراهى و دورى نمودن از آن نیز امرى است که بر همه مسلمین واجب عینى است و مسلمین در هر روز ـ حداقل ـ ده بار در نمازهاى پنج گانه خویش درحین خواندن سوره فاتحه ، هدایت را طلب نموده و خواهان دورى ازگمراهى اند ، با این فرمایش خداوند :« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِالْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ »[۳] ؛ما را به راه مستقیم هدایت فرما ، راه آنان که بدانها نعمت بخشیدى نه آنان که در خور خشم اند و نه راه گمراهان .همچنین روشن است که ممکن نیست امرى ضرورى مانند طلب هدایت ونیز کارى مهم همچون دورى جستن از گمراهى داراى حکم شرعى استحباب یاتخییر باشد بلکه بنا بر حکم عقل و شرع به ناگزیر باید حکم آن دو الزامى وواجب باشد .وقتى این امر مسلّم شد پیروى از اهل بیت علیهم السلام ـ که بنا به تصریح این حدیث شریف مایه هدایت و دورى از گمراهى است ـ بر امّت اسلام واجب و الزامى است ، واجبى عقلى و شرعى همچنانکه در مورد پیروى قرآن کریم براى آنان مسلّم است .
۲ ـ رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در ابلاغ این حدیث در اماکن و زمانهاى حساسى کوشیدکه بى شک از اهمیّت مضمون آن پرده برمى دارد ، علاوه بر این که آن حضرت این حدیث را تکرار هم فرموده است .از جهت اهمیّت مکان ، ابن حجر مى گوید :بدان که براى حدیث تمسّک به قرآن و عترت (ثقلین) طُرق فراوانى وجود دارد که از جانب بیش از بیست صحابى نقل شده است و در برخى از این طُرق آمده است که آن جناب آن را در عرفه فرمود ، و در برخى دیگر آمده است که در غدیر خم فرمود ، و دربرخى دیگر آمده است که آن را در مدینه درآخرین بیمارى خویش وقتى که اطاقش پر از اصحاب ایشان بود فرمود ، و در برخى آمده است که آن جناب پس از اینکه از طائف باز گشت برخاست و آن را در خطبه اى فرمود .و ابن حجر مى افزاید :اینها با هم منافات ندارد چه آنکه مانعى ندارد که آن حضرت این حدیث را در این اماکن و در غیر آنها نیز تکرار کرده باشد از جهت اهتمام به شأن کتاب عزیز خداوند و عترت طاهره پیامبر صلى الله علیه وآله [۴] .از اینجا زمان صدور حدیث دانسته مى شود و آن در اواخر عمر آن حضرت صلى الله علیه وآله در حجة الوداع ، در عرفه بوده است ، جایى که بزرگترین اجتماع مسلمین در آنجا گرد آمده است و آن حضرت آن را در آخر عمر شریف خود دربزرگترین اجتماع دیگر ، در غدیر خم در هجدهم ذیحجه سال دهم هجرى مطرح فرموده است جایى که مردم را ـ آنها که جلو رفتند و آنها که عقب مانده بودند ـ همه را در یک مکان ، در محلى که راهها از یکدیگر جدا مى شد ، پیش ازآنکه از هم پراکنده شوند جمع کرد و این در آخرین دیدار آنان بود بطورى که بعد از آن به مدینه بازگشت و پس از چند ماه رحلت کرد .و نیز در هنگام آخرین بیمارى آن جناب که قاعدتاً انسان مهمترین اسرارى راکه در دل دارد بیان مى کند و مهم ترین چیزهایى را که لازم مى داند وصیت مى کند ، مطرح شده است ، در یک چنین اماکن و زمانهایى رسول خدا صلى الله علیه وآله سفارش خویش را درباره ثقلین یعنى کتاب و عترت ، تکرار مى فرماید .آیا مى توان تصور کرد که تمام اینها براى یک امر غیر ضرورى و غیر واجب بر امّت صورت گرفته است ؟!هرگز چنین نیست . بلکه باید گفت این همه تلاشى که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم دراین باره کرده است جز این نبوده که براى امرى لازم و واجب که براى هیچکس تخلّف از آن جایز نباشد ، صورت گرفته است .
سوّم : این حدیث دلالت دارد بر استمرار وجود اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم همراه باقرآن تا قیامت تا این که آن دو در کنار حوض بر آن حضرت وارد شوند و این بدین جهت است که آن حضرت خبر داده است از اینکه آن دو از یکدیگر جدانمى شوند .
چهارم : این حدیث دلالت بر عصمت این دو چیز گرانبها دارد . قرآن که عصمتش روشن است چراکه وحى الهى است :« لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ »[۵] ؛باطل نه از پیش روى آن آید و نه از پشت سرش …امّا عصمت عترت یعنى اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله به جهت موارد ذیل است :
۱ ـ رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم امّت را براى اینکه از گمراهى دور شوند و از هلاک نجات یابند به آنان رجوع داده است و روشن است کسى که معصوم نیست بر اواطمینانى در این امر مهم نیست .
۲ ـ آن حضرت در این حدیث آنان را همسنگ قرآن ، ایفا کننده نقش و بپادارندگان فرمان آن قرار داده است و قرآن چنانکه گفتیم معصوم است پس آنان نیز معصوم اند وگرنه صحیح نیست که آنان را با قرآن در یک منزلت قرار دهد .
پنجم : این حدیث دلالت دارد بر اینکه این دو چیز گران سنگ (قرآن وعترت) از تمامى امّت داناترند .قرآن که داناتر بودنش روشن است چراکه آن کتابى است که « تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ »[۶] (بعنوان روشنگر هر چیز) نازل شده است ، امّا اهل بیت علیهم السلام (داناتربودنشان از تمامى امّت) به جهات ذیل است :
۱ ـ بخاطر تصریح رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم در متن این حدیث که فرمود :«به آنان نیاموزید که داناتر از شما هستند» .
۲ ـ بخاطر قرین بودنشان با قرآن ، که دانستیم قرآن داناتر از همه است ، واینکه آنان در امر بسیار مهم هدایت و دورى از گمراهى جانشین قرآن اند .
۳ ـ بخاطر رجوع دادن امّت به آنان بطور مطلق ، اگر در میان امّت کسى وجودداشت که داناتر از اهل بیت علیهم السلام بود رجوع دادن او به اهل بیت علیهم السلام زشت وناپسند بود .
۴ ـ بخاطر این فرمایش آن حضرت صلى الله علیه وآله در این حدیث که فرمود :«بر آنان پیشى نگیرید که هلاک مى شوید» .و آن حضرت ، هلاک را بر پیشى گرفتن بر آنان مترتّب ساخته است ، و مرادپیشى گرفتن بر آنان در مکان و راه رفتن نیست بلکه مراد پیش دستى بر آنان درحکم ، نظر و فتوا دادن ، سخن گفتن در امور دین و شریعت است ، و این نهى مطلق است و شامل تمامى افراد امّت مى شود ، و اگر نبود اینکه اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله داناتر از دیگران هستند استحقاق چنین مقامى را نداشته و بر دیگران پیشى گرفتن از آنها حرام نمى بود .
ششم : و در خاتم اینکه : اهل بیت علیهم السلام کیستند ؟بدون تردید اهل بیت مذکور در این حدیث باید افرادى معیّن و مشخص باشند از این جهت که :
۱ ـ رجوع دادن امّت در امر مهمّى چون هدایت ، به اشخاص غیر معیّن تکلیفى غیر قابل تحمّل و معلّق ساختن یک امر بر یک چیزى مجهول مى باشدکه این کار بیشتر شبیه به فریب دادن شخص نادان است و اینها همه بر خلاف حکمتى است که در وجود حکیمترینِ مردم و عاقل ترینِ بشر و هدایتگر امّت وکسى که بعنوان رحمتى براى امّت فرستاده شده است یعنى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شناخته شده است .
۲ ـ بى اطلاعى از این که اهل بیت چه کسانى هستند موجب نارسا بودن حدیث مذکور نسبت به غرض گوینده آن است و این منافات دارد با اهمیت آن غرض که ـ قبلاً ثابت کردیم ـ اهمیّت آن موجب کوشش فراوان آن حضرت درابلاغ این حدیث شد ، در این صورت ، حدیث لغو و بیهوده خواهد بود و مارسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را بالاتر از آن مى دانیم که چنین کارى کند . غرض رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از این که قرآن و عترت را به عنوان دو جانشین خوددر میان امّت نهاد ، هدایت امّت و دور ساختن آنان از گمراهى بود و یک چنین امرى تساح ناپذیر بوده و نباید در آن کوتاهى شود . بنابراین اگر در این باره نصّى صادر شود باید واضح و روشن ، درست و دقیق باشد بطورى که شک و تردید و شبهه در آن راه نیابد وگرنه غرض را نقض خواهد کرد .
۳ ـ اهل بیت را قرین قرآن و در یک ردیف بعنوان ثقلین قرار دادن دلالت داردبر اینکه آن دو از جهت معروف بودن و محدود بودن و معیّن بودن در یک رتبه اند و همان گونه که قرآن ، کتاب خداوند داراى متن محدود ، مکتوب ومعروف است ، همچنین مراد از اهل بیت همین است (و آنها نیز افرادى محدود ومعروف اند) .
۴ ـ از هیچ کس نقل نشده است که حدیث ثقلین را از احادیث مجمل بشمارآورد چراکه در این حدیث لفظى وجود ندارد که بعنوان یک لفظ غریب و مشکل به حساب آید و جملهاى پیچیده و مشکل در آن بکار نرفته است ، پس به ناگزیر باید مراد از «اهل بیت» که در این حدیث بعنوان ثقل دیگر و قرین قرآن وارد شده است ، لااقل در نزد شنوندگان و راویان آغازین این حدیث ، روشن و معیّن باشند[۷] .این اهل البیت چه کسانى هستند ؟ با وجود اینکه قبلاً گفتیم ، مى گوئیم :شبهاتى در ارتباط با مراد از اهل البیت در این حدیث وجود دارد و ما هرچه مراداز آن را توسعه دهیم آنچه مورد اتفاق بوده و جامع بین تمامى نظرهاست این است که آل محمّد ، فرزندان ، خانواده ، نسل آن حضرت که فرزندان على وزهرا علیهماالسلام هستند یعنى حسن و حسین ـ دو نوه رسول خدا صلى الله علیه وآله و فرزندان آنها که همان علویان نیکوکارند ، قطعاً داخل در عنوان اهل البیت هستند . و بحث فقط در این است که آیا غیر اینها هم داخل در این عنوان هستند یا نه ؟ که محتاج دلیل است . امّا داخل بودن این سادات شریف در تحت این عنوان چیزى است که درمیان تمامى علماء ـ با توجود اختلافى که در مذاهب ، تمایلات و آراء دارند ـ مورد اتفاق است و در میان این امّت کسى نیست که معتقد باشد آل محمّد ـ یعنى این علویان شریف ـ از تحت این عنوان خارج و فقط غیر آنها داخل اند ! بلکه دخول اینان قطعى بوده و دخول غیر اینان مورد تردید و شک است .ما شیعیان امامیه بر این باوریم که مراد از «اهل البیت» در حدیث ثقلین فقط همان امامان دوازده گانه اند از این جهت که :
۱ ـ عبارت «آل محمّد صلى الله علیه وآله وسلم» اگر قرار باشد بر کسى صدق کند به طریق سزاوارتر بر على و دو پسرش حسن و حسین علیهم السلام صدق مى کند و از این جاست هیچکس مدعى نشده است که بر آنان صدق نمى کند و ملتزم به این نشده است که بر غیر آنان صدق مى کند امّا برعکس این مطلب پیش آمده است که جمعى ازامّت بر این باورند که این عنوان فقط اختصاص به آنان دارد و غیر آنان را شامل نمى شود . بنابراین آنان محلّ اتفاق هستند در اینکه از اهل البیت هستند پس حدیث مذکور آنان را بطور قطع در بر مى گیرد .گذشته از اینکه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم اسم «اهل البیت» را در حدیث بر پنج تن پاک اطلاق نموده است یعنى : شخص مقدّس خودش و دخترش فاطمه زهراء ،امیرالمؤمنین و دو نوه اش حسن و حسین علیهم السلام آنجا که آنان را زیر کساء قرار داد وآیه تطهیر نازل شد :« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »[۸] .آنگاه آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم عرضه داشت :«خداوندا ! اینان اهل بیت من اند ، پس پلیدى را از آنان بردار و آنان را پاک گردان چه پاک گردانیدنى »[۹] !مصادر حدیث و تفسیر بر این نکته تأکید دارند که این آیه فقط درباره آنهانازل شده است و برخى از احادیث متضمّن این است که غیر آنها ، حتّى اُمّ سلمه همسر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم مشمول این آیه نیستند ، و امام حسین علیه السلام تصریح فرمود به اینکه امام پس از خودش پسرش على (بن الحسین علیه السلام) است و هر امامى امام پس از خود را معرّفى نمود تا امام دوازدهم حضرت مهدى علیه السلام (بر همین منوال بود) .احادیثى که دالّ بر معرّفى ائمّه علیهم السلام است در مصادر حدیث ما (شیعه) فراوان است به گونه اى که جایى براى تردید باقى نمى ماند[۱۰] . و بى اطلاعى کسانى که شیعه نیستند نسبت به این احادیث ضررى به حجیّت آن نمى زند . چراکه :
اوّلاً : اگر قرار باشد بى اطلاعى یک طایفه نسبت به آنچه از تاریخ و حدیث وغیر آن در دست طایفه دیگر است دلیلى (علیه آنان) باشد و بخواهند به آن بى اطلاعى شان استناد کنند در این صورت هیچکس نمى تواند به آنچه در دست دارد تکیه کند !وقتى حجّت از طریق دلایل و براهین مبتنى بر موازین عمومى و شناخته شده براى استدلال و اقامه حجّت ، برپا شد ، تمام است و علم شیعه نسبت به این احادیث ثابت و پابرجاست و شخص بى اطلاع باید به شخص آگاه رجوع کند .
ثانیاً : این احادیث از طریق راویان رسیده است که مورد اعتمادند و اهل سنّت نیز اعتراف دارند به اینکه آنها مورد اعتماد بوده و حدیثشان حجّت است .هرچند از جهت تعصّب مذهبى و طایفه اى عیبهایى بر آنها گرفته اند . آنچه معلوم است این است که ملاک در حجیّت حدیث ، مورد اعتماد بودن راوى واطمینان به صدور حدیث است نه بدگمانى و تهمت !نتیجه اینکه با انضمام مقدمه اوّل ـ یعنى قطعى بودن اینکه مصداق اهل البیت امیر المؤمنین على و حسن و حسین علیهم السلام هستند ـ به مقدمه دوم ـ یعنى تصریح ومعرفى هریک از دوازده امام ، امام پس از خویش را ـ نتیجه ذیل بدست مى آید وآن اینکه : آن اهل بیتى که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم آنان را جانشین پس از خویش و قرینهاى قرآن تا قیامت قرار داد همان امامان دوازده گانه اند .
۲ ـ احادیث نبوى دال بر اینکه امامان پس از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم دوازده خلیفه هستند ، از جمله آنها این است که :رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود :«پیوسته دین بر جاست تا قیامت برپا شود» .یا اینکه فرمود :«بر شما دوازده خلیفه خواهند بود که همگى شان از قریش اند» .در کتاب «اعلام السنّة» این حدیث را به نقل از عبداللّه بن مسعود و عبداللّه بن عمر آورده و اکثر طُرق آن به نقل از جابر بن سَمُره است .احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و ابو داود و بیهقى و حاکم نیشابورى و خطیب بغدادى و دیگر بزرگان نیز آن را روایت کرده اند[۱۱] .واین جداى از کسانى است که آن را از طرق شیعى به نقل از اصحاب آورده اند و نیز مؤلّفین شیعه که آن را ذکر کرده اند[۱۲] .اهل مذاهب مختلف در اینکه آن دوازده نفر کیستند به اختلاف افتاده اند و هریک از آنان آن دوازده نفر را تطبیق کرده است بر خلفایى که آنها را شایسته خلافت دیده است . و برخى نیز درباره این تفسیر سکوت نموده و از ورود بدان اجتناب ورزیده اند ، امّا هیچ یک از آنان موفق به تفسیرى خالى از عیب در این باره نشده است .ابن جوزى مى گوید :درباره معنى این حدیث بسیار جستجو کردم و سخت مظانّ آن راجویا شدم و درباره اش پرسیدم امّا به مقصود نرسیدم[۱۳] .امّا این که گفته شود این حدیث مجمل وغیر روشن است ،سخنى باطل است چرا که :
۱ ـ موضوع این حدیث که امامت و جانشینى رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است منصبى بسیار مهم است به گونهاى که جاى این سهل انگارى در آن نیست که نصّى مجمل درباره اش صادر شود که هیچ چیز از آن فهمیده نشود وگرنه مى توان گفت : این سخن (پیامبر صلى الله علیه وآله ) چه فایده اى دارد و چرا رسول بزرگوار صلى الله علیه وآله آن را فرموده است در حالى که معنایى قابل فهم و نتیجه اى روشن در بر ندارد ؟
۲ ـ این حدیث داراى لفظى نامأنوس و غریب و ناشناخته نیست که موجب اِجمال در سخن گردد و جمله نیز بطور کلّى به گونه اى ترکیب نشده است که مراد از آن را نتوان فهمید . بلکه بر عکس ، مراد و مفهوم آن کاملاً روشن است ،مى گوید : خلفایى که امر امامت اسلام را در حدّ فاصل بین رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم تاروز قیامت عهده دار مى شوند دوازده نفرند .این مفهوم که ثابت و حق است ، جز بر آنچه شیعه امامیه معتقد است منطبق نمى گردد و آن اینکه ائمه دوازدهگانه از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله بودند و همانانى هستند که مصداق حدیث ثقلین اند . بنابراین چه مانعى دارد ملتزم شویم به اینکه مراد در حدیث «امامان (دوازدهگانه) از قریش اند» همانها هستند و همین التزام همیشه منتهى به عمل به همه آنچه رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود و موجب مى شود که به گفتار آن حضرت نسبت اجمال داده نشود علاوه بر آن ،هیچیک از این مذاهب افرادى را در اعتقاد خویش معرّفى نکرده اند که صفات مذکور در حدیث ثقلین و نیز عدد مذکور در حدیث « خلفاى دوازدهگانه» با آنان منطبق باشد .
۳ ـ از طرفى این امامان دوازده گانه علیهم السلام نسب ارجمند و تبار شریف را درخویش جمع نموده و گوى سبقت را در هر فضیلتى ربوده و عظمتها وشرافتهاى اصیل را در خویش گردآورده اند ، و آنان در میان این امّت مانند ستارگان درخشانى هستند که به فضلشان هر دوست و دشمنى اعتراف کرده وبه علم آنها هر دانشمند بزرگى اقرار نموده و به بزرگوارى و آقایى شان اوّلینها وآخرینها اذعان نموده اند .
[۱] . مصادر حدیث ثقلین : ابن سعد در الطبقات الکبیر ۲ : ۱۹۴ ؛ احمد حنبل در مسند خویش ۳ : ۱۴ ،۱۷ ، ۲۶ و ۵۹ و۴ : ۳۶۶ و۳۶۷ و ۵ : ۱۸۲ ، ۱۸۹ و۱۹۰ و در الفضائل تحت شمارههاى ۱۷۰ ، ۹۶۸ ، ۹۹۰ ، ۱۰۳۲ ، ۱۳۸۲ ، ۱۳۸۳ و۱۴۰۳ آن را آوردهاند . و نگاه کنید : المعجم الکبیر طبرانى ۳ : ۶۲ ، ۶۳ و۲۰۱ ؛ مسلم در صحیح خود ۴ : ۱۸۷۳ شماره ۲۴۰۸ ، نسائى در خصائص على علیه السلام : ۹۶ ؛ حاکم در المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۰۹ ، ۱۴۸ و۵۳۳ ؛ بیهقى در السنن الکبرى ۲ : ۱۴۸ و۷ : ۳۰ و۱۰ : ۱۱۴ ؛ ترمذى در صحیح خود ۵ : ۶۶۳ حدیث ۳۷۸۸ ؛ سنن دارمى ۲ : ۳۱۰ ؛ طحاوى در مشکل الآثار ۲ : ۳۰۷ ؛ ابو نعیم در حلیة الاولیاء ۱ : ۳۵۵ ؛ تاریخ بغداد ۸ : ۴۴۸ آورده اند .حافظ کنجى در کفایة الطالب ص۱۱ ب۱ به نقل از ابى داود و ابن ماجه آورده است ؛ شیخ قوام الدین الوَشنَوى در رساله حدیث الثقلین مصادر این حدیث و متن روایات متعدد آن را جمع آورى کرده است که در مصر به چاپ رسید و پس از آن بارها در مجله رسالة الاسلام در سال ۱۳۷۴ به صورت مستقل به چاپ رسید .و نگاه کنید به مجمع الزوائد هیثمى ۹ : ۱۶۳ .شیخ محمّد حسین مظفّر کتابى را تحت عنوان (الثقلان : الکتاب والعترة) به همین بحث اختصاص داده است .و نگاه کنید به : الصواعق المحرقة (ابن حجر مکّى ) : ۸۹ ؛ اصول العامّة للفقه المقارن (سیّد محمّد تقى حکیم) : ۱۶۴ و۱۸۹ . [۲] . جمعى از علماء این حدیث را متواتر خوانده اند که از جمله آنهاست : سیّد مجد الدین المؤیّد ازعلماء زیدیه در یمن در کتاب التحف ص۲۲۳ ، و امام قاسم بن محمّد ـ از امامان زیدیّه ـ نیز آن را متواتر دانسته است ، و این مطلب را سیّد محمّد بن الحسین الجلال درکتابش «دلیل البیان فی جواز صوم یوم الثلاثین من شعبان» که به همراه «مسند شمس الاخبار» چاپ شد در جلد ۲ ص۴۲۲ نقل مى کند .امام قاسم روایات حدیث ثقلین را در کتاب خود بنام «الاعتصام بحبل اللّه المتین» ۱ : ۱۳۲ تا ۱۵۲ با طرق فراوان آورده و به نقل از کتاب الجامع الکافى شریف علوى در صفحه ۱۳۳ آورده است : این خبر مشهور است که امّت آن را بدون تبانى و همدستى دریافت کرده است .و ( صاحب الاعتصام …) در ص۱۳۶ به نقل از کتاب «حقائق المعرفة» (احمد بن سلیمان) آورده است : امّت اسلام درباره صحّت این خبر اتفاق نظر دارند و هر فرقه اى از فرقه هاى اسلام این خبر را دریافت نموده و پذیرفته است .و نگاه کنید : الثقلان (مظفّر) : ۱۳ : الاصول العامّة (للفقه المقارن) : ۱۶۴ ؛ المراجعات (سیّد شرف الدین) : مراجعه شماره ۸ . [۳] . سوره فاتحة الکتاب : ۶ و۷ . [۴] . الصواعق المحرقه (ابن حجر مکى ) : ۸۹ . و نگاه کنید : مقاله «اهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیّة»در مجله تراثنا شماره ۱۵ سال چهارم (۱۴۰۹ هجرى ) . [۵] . سوره فصّلت : ۴۲ . [۶] . سوره نحل : ۸۹ . [۷] . بدان که یکى از اهل سنّت کوشیده است حدیث ثقلینى که در آن کتاب و عترت آمده است را ردکند به این گمان که درحدیث ثقلین کتاب و سنّت آمده است و ما در مصادر حدیث براى اطلاع از این حدیث جستجو کردیم و نتیجه این شد که این حدیث به صورتهاى ذیل وارد شده است : ۱ ـ بصورت مرسل : مالک روایت کرده که : به او خبر رسیده که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود : در میان شما دو چیز را بر جاى گذاشتم که تا وقتى به آن دو تمسک کنید گمراه نمى شوید : کتاب خدا و سنّت پیامبرش .در کتاب الموطّأ ، کتاب القَدَر ، باب ۱ النهى عن القدر حدیث ۳ جلد ۲ ص۸۹۹ .جامع الاصول ۱ : ۲۷۷ . به همین صورت نقل «خبر رسیده» وارد شده است نه قول مستقیم پیامبر و این منقطع است چنانکه عبارت «سنّت پیامبرش» معلوم است که سخن رسول خدا نیست بلکه نقل به معناست .این حدیث را به همین گونه ـ مرسل و داراى همین عیب ـ ابن عبدالبر روایت کرده است چنانکه در حجیة السنّة ص۳۱۴ آورده است و ابن هشام آن را در «السیرة» ۲ : ۶ به عنوان بخشى از خطبه پیامبر در روز عرفه آورده و ابن خلدون نیز آن را بصورت مرسل ذکر نموده است . ۲ ـ بصورت مسند . حاکم در کتاب المستدرک على الصحیحین ۱ : ۹۳ به نقل از ابن عبّاس با رجالى که در آنها حرف است این حدیث را روایت کرده است و پس از آنکه احتجاج بخارى ومسلم را درباره برخى رجال آن آورده است مى گوید : این حدیث که در خطبه اى از پیامبر صلى الله علیه وآله مى باشد به اتفاق در صحیح آمده است امّا بدون کلمه سنّت ، و ذکر تمسّک به سنّت در این خطبه [ در این حدیث ] غریب است .سپس حدیث ابو هریره را که در ذیل آمده است بعنوان شاهد ذکر کرده است .مى گویم : خطبه اى که از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم در روز عرفه نقل شده است در تمامى مصادر کتاب و عترت به عنوان ثقلین آمده است و منفرد بودن این سند که در آن سنّت بجاى عترت آمده است معارض است با اینکه این سند خالى از حرف نیست لذا نه حاکم به صحّت آن تصریح نموده و نه ذهبى بلکه سعى کردهاند آن را با شواهدى دیگر تقویت کنند و به این که خطبه داراى اصلى صحیح است !!شیخ عبدالخالق این حدیث را در حجیّة السنّة ص۲۸۱ و ۱۳۴ بدون اشاره به تأمّل حاکم در متن و سند آن آورده است .حاکم در کتاب المستدرک ۱ : ۹۳ به نقل از ابى هریره شاهدى بر حدیث اوّل آورده است و همچنین ذهبى ، و هیچ کدام تصریحى به صحّت آن نکردهاند و لفظ حدیث چنین است : من در میان شما دو چیز بر جاى گذاشتم که بعد از آن دو هرگز گمراه نمى شوید : کتاب خدا وسنّتم . سیوطى در جامع الکبیر ۱ : ۲۴ شماره ۸۲۴۶ آن را به بیهقى در کتاب السنن الکبرى نسبت داده است با لفظ : «بجاى خود گذاشتم …» و آن را در کتاب حجیة السنّة ص۳۱۴ به نقل از بیهقى در المدخل با همان لفظ اوّل آورده است .مى گویم : لکن آنچه بزّار به نقل از ابو هریره آورده با همان سندى است که حاکم نقل کرده است چنانکه در کتاب کشف الاستار عن زوائد البزّار ـ کتاب علامات النبوّة ، باب مناقب اهل البیت چنین آمده است : رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود : من در میان شما دو چیز را بر جاى خود گذاشتم که پس ز آن دو هرگز گمراه نمى شوید : کتاب خدا و نَسَبام و آن دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا اینکه در کار حوض بر من وارد شوند .بزّار گوید : مانده ایم که این حدیث از ابو هریره جز با همین اسناد نقل شود وصالح (یکى از راویان حدیث) لیّن الحدیث [ لیّن الحدیث بودن یکى از اسباب ضعف حدیث راوى است . (م) ] است . [ کشف الاستار ۳ : ۲۲۳ شماره ۲۶۱۷ ]از آنجا که بزّار این حدیث را در باب مناقب اهل البیت آورده است به ناگزیر باید لفظ حدیث مناسب آن باب باشد پس باید لفظ «نسبى » صحیح باشد و از آنجا که حدیثى که حاکم به نقل از ابو هریره آورده است با آنچه بزّار آورده است داراى سند واحد هستند باید لفظ آن دو نیز یکى باشد و این اقتضاء دارد که لفظ «وسنّتی» همان «ونسبی» بوده باشد که تصحیف شده است . همانند این تصحیف در آنچه که سیوطى در کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت» حدیث شماره ۲۲ به نقل از بزّار آورده است اتفاق افتاده است و در آنجا با لفظ «کتاب اللّه ونسبتی» (کتاب خدا و نسبت من) آمده است (در چاپ مصر با پاورقى اتحاف الاشراف : ۲۴۷ و چاپ مؤسسه الوفاء : ۲۴ و چاپ محمّد سعید الطریحى : ۴۴) لکن در چاپ دار الجیل که مصطفى عبدالرحمان عطا محقق آن است در ص۳۹ با لفظ «وسنّتی» آمده است بدون هیچ تعلیق و اشارهاى به اختلاف آن با دیگر چاپهاى همان مصدر و نه اشارهاى به اینکه این حدیث با این لفظ (وسنّتی) مربوط به اهل بیت علیهم السلام نیست و چگونه سیوطى آن را به نقل از بزّار در باب فضائل اهل البیت علیهم السلام آورده است ؟از مجموع آنچه ما در این پاورقى آوردیم روشن مى شود که حدیث «کتاب اللّه وسنّتی» (کتاب خدا و سنّت من) از طریقى صحیح که حجّت باشد نرسیده است بلکه طرق آن یا مرسل است و یا سندش مخدوش و عیبناک است ، و متن آن نیز یا عیبناک است و یا اینکه تصحیف شده است . با اینکه این حدیث به هر حال خبرى واحد بوده و در خور تعارض با حدیث ثقلینى که در آن کتاب و عترت آمده است نیست که آن مشهور است ـ اگر نگوییم متواتر ـ و آن حدیثى است که کتاب هاى صحاح و مسانید و سنن آن را بى آنکه عیبى داشته باشد که نتوان بدان احتجاج کرد ، آورده اند .بر فرض که حدیث کتاب اللّه و سنّتی صحیح باشد منافى با حدیث کتاب اللّه و عترتی نیست و موجب اعراض از آن نمى گردد بخاطر اینکه :
اوّلاً : التزام به عترت در پى التزام به سنّت است به جهت احادیث فراوان و متواتر نبوى که دلالت دارد بر لزوم پیروى اهل بیت علیهم السلام و تمسّک به عترت و سنّت به دور از عترت نیست همچنانکه اهل بیت علیهم السلام از سنّت دور نیستند چه آنکه سنّت در خانه آنان جوشیده و گسترش یافته و آنان به سنّت داناترند چون از آنهاست .
ثانیاً : جمع بین این دو حدیث (کتاب اللّه و سنّتی و کتاب اللّه و عترتی) ممکن است و بنابراین دو حدیث امورى که مردم باید بدانها رجوع کنند جمعاً سه چیز مى شود (کتاب ، سنّت و عترت) چنانکه ابن حجر هیتمى گوید : آنچه که بر آن ترغیب شده است کتاب است وسنّت و عالمان به آن دو که همان اهل بیت باشند و ازمجموع اینها استفاده مى شود که این سه چیز تا قیامت پایدارند . [ الصواعق المحرقة : ۸۹ ]
ثالثاً : سنّت چیزى است که نیازى به ذکر ندارد ؛ چراکه سنّت مبنى بر کتاب است و با ذکر کتاب نیازى به ذکر آن نیست چنان که ابن حجر در کتاب الصواعق : ۸۹ مى گوید : امّا در هیچ حال بى نیاز از ذکرعترت نیستیم چراکه کتاب همان نصّ و متن مکتوب است و سنّت هم همان است یا سخنى نقل شده است ، امّا هردوى آنها محتاج به کسى هستند که حقّ آنها را ادا نموده و آنها را توضیح دهد چراکه هر دوى آنها ساکت اند و امامان اهل بیت علیهم السلام همان کسانى هستند که از جانب آن دو سخن مى گویند چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در حالى که از قرآن سخن مى گفت فرمود : «آن نورى است که بدان اقتدا مى شود ، این قرآن است ، از آن بخواهید که سخن گوید ! امّا هرگز با شما سخن نخواهد گفت ، امّا من شما را از آن باخبر مى سازم : بدانید که در آن علم نسبت به آنچه خواهد آمد و سخن از آنچه گذشته است ، وجود دارد و دواى درد شما و نظم بین شما در آن است …» . [ نهج البلاغه : خطبه ۱۸۰ ]
رابعاً : آن کسى که با حدیث : کتاب اللّه وسنّتی ، مغلوب ومحکوم مى شود همان کسى است که معتقد به عدم حجیّت سنّت است و معتقد است که قرآن کافى است و او همان کسى است که گفت «حسبنا کتاب اللّه» کتاب خدا ما را کافیست و او غیر پیروان اهل بیت علیهم السلام است . [۸] . سوره احزاب : ۳۳ . [۹] . ما مصادر حدیث کساء و نزول آیه تطهیر را درباره پنج تن پاک سلام اللّه علیهم در تخریجات«تفسیر الحبرى » که آن را تحقیق کردهایم ، در احادیث ۵۰ تا ۵۹ صفحات ۵۰۳ تا ۵۲۲ جمع کرده ایم .در آن احادیث رسول خدا صلى الله علیه وآله مراد از اهل البیت را منحصر به شخص مقدّس خود ، على ، زهرا و حسنین کرده به این ترتیب که کساء را فقط بر روى آنان کشیده و غیر آنها را بیرون قرار داده است و در این باره با این فرمایش خویش تصریح نموده است : [ آیه تطهیر ] درباره من ، على ، فاطمه ، حسن و حسین نازل شده است . چنانکه این مطلب در حدیث ابو سعید خُدرى که تفسیر طبرى ۲۲ : ۵ آن را روایت نموده آمده است و همان را مجمع الزوائد ۹ : ۱۶۷ ـ ۱۶۸ به نقل از بزّار و طبرانى در معجم الاوسط آورده اند . [۱۰] . جامع ترین مصدر در این باره کتاب اثبات الهداة شیخ حرّ عاملى است که جدیداً چاپ شده است. [۱۱] . صحیح بخارى ۹ : ۱۰۱ کتاب ۲۳ الاحکام ، باب ۵۱ الاستخلاف ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۴۵۱ کتاب الامارة ، باب ۱ الناس تبع لقریش ؛ صحیح ترمذى ۲ : ۴۵ چاپ هند ۱۳۴۲ باب ما جاء فى الخلفاء ؛ دلائل النبوّة بیهقى ۶ : ۵۱۹ ـ ۵۲۰ ؛ المستدرک على الصحیحین (حاکم نیشابورى ) ۳ : ۶۱۸ کتاب معرفة الصحابة ؛ مسند احمد ۱ : ۳۹۸ و۵ : ۸۶ و۸۹ ، ۹۰ ، ۹۲ ، ۹۳ ، ۹۴ ، ۹۵ ، ۹۶ ، ۹۷ ، ۹۸ ، ۹۹ ، ۱۰۰ ، ۱۰۱ ، ۱۰۶ ، ۱۰۷ و۱۰۸ در مسند جابر بن سمرة . و نگاه کنید ۵ : ۲۹۴ (چاپ احمد شاکر) شماره ۳۷۸۱ .از میان کتابهاى جامع حدیث : تیسیر الوصول (ابن رَبیع) ۲ : ۳۴ ؛ منتخب کنز العمّال در پاورقى مسند احمد ۵ : ۳۱۲ ؛ تاریخ الخلفاء (سیوطى ) : ۷ ؛ تاریخ بغداد (خطیب) ۲ : ۱۲۶ آورده اند .و به نقل از آن بطور مفصّل ، نگاه کنید به : الخلفاء الاثنا عشر (بحرانى ) .حافظ ابن حجر طرق آن را در کتاب «لذّة العیش بجمع طرق حدیث الائمّة من قریش» جمع آورى کرده است ، نگاه کنید : کشف الظنون : ۱۵۴۸ . [۱۲] . نگاه کنید : غایة المرام : ۲۱۱ تا ۲۳۵ ؛ اثبات الهداة ۱ : ۴۹۶ تا ۵۰۰ . [۱۳] . آن را کتاب اضواء على السنّة : ۲۳۵ به نقل از کتاب کشف المشکل ابن جوزى نقل کرده است ،نگاه کنید : فتح البارى ۱۳ : ۱۸۱ .