اَحادیثى که درباره عذاب قبر هست و به حدّ تواتر مى رسد (و بخارى و مسلم و دیگران روایت کرده اند و اهل سنت به مدلول آنهااجماع دارند) بر درک و فهمِ میّت ، دلالت مى کند . از بهترین این اَحادیث ، روایتى است که از ابوبَکْرَه نقل شده است ، وى مى گوید :در حالى که با شخص دیگرى به همراه پیامبر صلى الله علیه وآله قدم مى زدیم ، پیامبر صلى الله علیه وآله به دو قبر درآمد و فرمود : «صاحب این دو قبر ، هم اکنون در قبرشان عذاب مى شوند ، کدام یک از شما چوبى از این نخل برایم مى آورد ؟» .من به رفیقم پیشى جستم ، شاخه بى برگى را از نخل شکستم و آوردم . پیامبر صلى الله علیه وآله آن را از بالا دو نیم کرد ،نصفى را روى یکى از آن دو قبر و نصفِ دیگر را روى دیگرى گذاشت و فرمود : تا زمانى که این چوبها تازه اند ، بر این دو سخت گرفته نمى شود ! این دو ، به جهت غیبت و [ ناپرهیزى از ] ادرار ، عذاب مى شدند .
[۱]این روایت ، صراحت دارد در اینکه عذاب ، هم اکنون در قبرهاهست .در روایتى از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که رو به آسمان کرد و آن گاه چشم به زمین دوخت و چند بار فرمود : «از عذاب قبر به خدا پناه مى برم» ،سپس فرمود :بنده مؤمن ، هنگامِ مرگ که در مرز میان دنیا و آخرت قرارمى گیرد ، فرشته اى مى آید و بر بالین او مى نشیند ومى گوید : اى نفس مطمئن (اى دل آرام) سوى مغفرت ورضوان الهى ، در آى ! …و اگر شخص کافر باشد ، فرشته اى مى آید و مى گوید : اى نفس پلید ، براى خشمِ و غضبِ خدا آماده باش ! آن گاه فرشتگانى سیاه چهره مى آیند … در هنگام قبض روح ، درسراسر جسد کافر پراکنده مى شوند و رگها و پى ها رامى بُرند … روحش در حالى که گندترین بوها را دارد ، ازبدنش بیرون مى آید ، در هیچ جا میان آسمان و زمین نمى گذرد جز اینکه مى پرسند : این روح خبیث از کیست ؟… به اندازهاى قبرش تنگ مى شود که دنده هایش درهم فرو مى رود ، و عملش در سیماى انسانى زشت صورت ،بوگندو ، بدلباس ، برایش نمایان مى گردد و او را به عذاب الهى بشارت مى دهد .وى مى پرسد : تو کیستى ؟ سیمات ، گویاى شر وخباثت است !مى گوید : من ، همان عمل پلید تواَم …[۲]از بَراء از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که فرمود :خدا فرشته اى را مى فرستد که کر و لال است و گرزى به دست دارد که اگر به کوه زند ، خاک مى شود … به او ضربتى مى زند که همه موجودات جز انس و جن ، مى شنوند .[ بار دیگر ] روح به بدنش باز مى گردد و آن مَلَک ، ضربتى دیگر به او مى زند .[۳]اهل سنّت ، بر اثبات حیات در قبرها اجماع دارند ، امام الحرمین [ جُوَینى ] در الشامل مى نگارد :بر اثباتِ عذاب قبر و احیاى مردگان در قبرشان و بازگشت اَرواح به اَجسادشان ، سَلَف امّت ، نظر یکسانى دارند .فقیه ، ابوبکر بن عربى در الأمد الأقصى فى تفسیر أسما اللّه الحُسنى مى گوید :در احیاى مکلَّفان در قبر و سؤال از همه آنها ، اختلافى میان اهل سنت نیست .سَیْفُ الدین آمدى در أبکار الأفکار مى نویسد :اینکه خدا فرمود : « وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ »[۴] (دو بار ما رازنده کردى ) یعنى حیاتِ بازپرسى در قبر و حیات درمحشر ؛ چراکه خدا این دو حیات را شناساند ، حیات نخست در دنیا را خدا معرفى نکرد .قُرْطُبى مى گوید :ایمان به عذاب قبر ، مذهب اهل سنت است … صحابه (ونیز تابعان) که قرآن به زبان و لغتِ آنها نازل شد ، غیر این را از پیامبرشان نفهمیدند ، بعضى از معتزله در این امر ، بااهل سنت همسویند .صالح قِبَة و صالحى و ابن جَریر ، بر این عقیداند که : «ثواب وعقاب ، بى آنکه مرده زنده شود ، او را فرا مى گیرد» این دیدگاه را عقل برنمى تابد .گروهى بر این باورند که : «مُرده ، همچون شخصِ مست ، درد راحس نمى کند آن گاه که محشور گردد ، برایش محسوس مى شود» این عقیده ، خلط بحث است و نتیجه اى در بر ندارد .ضِرار بن عَمْرو و بشر مَرِیسى [ مِرِّیسى ] و یَحْیى بن کامل (و دیگرمعتزلى ها) بر این قول اند که هرکه مُرد ، تا روز قیامت ، بى جان است .بعضى نیز از عذاب قبر میان نفخه اوّل و دوّم ، سخن به میان آورده اند . هر دو گرایش ، بر خلاف روایاتِ فراوانى است که به عذابِ قبرگویاست .
[ اشکال ]
بعض از بى دینان ، طعن مى زنند که ما عیان مى بینیم که بر مصلوب و کسى که جانوران او را دریده و اجزایش را پراکنده ساخته اند ، چیزى ظاهر نمى شود ! چگونه مى توان عذاب قبر را پذیرفت ؟
[ پاسخ ]
ائمّه اهل سنت ، از این اشکال ، پاسخهایى داده اند ؛ از جمله :
یک : بعید به نظر نمى رسد که روح به شخصِ مصلوب ، به گونه اى بازگردد که ما حس نکنیم و او را مُرده پنداریم (چنان که هرگاه شخص سکته کند ، گمان مى کنیم که او مُرده است) امّا کسى که اجزایش پراکنده شده ، خدا روح را به هر جزئى برمى گرداند و دو فرشته از او سؤال مى کنند .
دو : بعید نیست که سؤال از اجزاى خاص باشد (مانند قلب و …)خدا روح را به آن عضو مخصوص بازگرداند و شخص بازخواست شود .
سه : نشست و برخاست مُرده در قبر و بازپرسى از او (و نیز سؤال قبر از مردگانى که در روى زمین مى مانند) از آدمیان ، پوشیده است ؛ چنان که خدا دیدنِ فرشتگان را از مکلَّفان پوشیده داشته است با اینکه پیامبران علیهم السلام آنها را مى بینند .
[ اشکال ]
در قرآن مى خوانیم : « إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتى »[۵] (اى پیامبر ، تونمى توانى به مرده حرف بشنوانى ) ، « وَمَا أَنْتَ بِمُسْمَعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ » ؛[۶] تو نمى توانى به کسانى که در قبرهایند ، حرف شنوانى .
[ پاسخ ]
معناى آیه نخست ، جاى سخن نیست . حرف ما این است که هنگامِ بازگشتِ اَرواح به اَجسام ، آنان مى شنوند .در معناى آیه دوّم ، مى توان گفت : هنگامى که آنان مرده اند ، حرف شنوى ندارند .خدا مى تواند روح را به بدنِ مرده بازگرداند . اخبار صحیحى در این باره رسیده است ، باید آنها را راست انگاشت و قطع یافت به اینکه حیات به میّت باز مى گردد .
آیا میّت پس از زنده شدن در قبر ، دوباره مى میرد ؟!
احادیث ، تصریحى بدان ندارند ، لیکن کلام بعضى اقتضاى آن رادارد و آیه « رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ »[۷] (پروردگارا دو بار ما را میراندى ) برآن حمل شده است .آنها که به عذاب قبر قائل اند ، به استمرار آن معتقدند . احادیث صحیح ، همین را گویاست ، از جمله اینکه فرمود : «هذا مَقْعَدُک حَتّى یَبْعَثَکَ اللّه»[۸] (اینجا جایگاه توست تا قیامت) و این آیه که مى فرماید :« یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً » ؛[۹] صبح و شام ، آتش بر آنها عرضه مى شود .روایت صحیح در صحیح مسلم از زید بن ثابت نقل شده که گفت :در باغ بنى نجّار به همراه پیامبر صلى الله علیه وآله بودیم . آن حضرت بر استرى سوار بود که ناگهان [ پایش در جایى فرو رفت ]پیامبر را به یک سو متمایل ساخت و نزدیک بود او رابیندازد . در این هنگام قبر شش یا پنج یا چهار نفر نمایان شد . پیامبر صلى الله علیه وآله پرسید : صاحبانِ این قبرها را که مى شناسد ؟ مردى گفت : من .فرمود : اینها کى مردند ؟ گفت : در زمان شرک [ و بت پرستى ] .فرمود : اینان در قبرهاشان گرفتارند ! اگر طاقت شنیدنش را داشتید ،[۱۰] از خدا مى خواستم [ صداى ] عذاب قبرى را که مى شنوم ، به شما بشنواند .[۱۱]این روایت ، بر استمرار عذاب قبر ، دلالت دارد .از اَنس روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله صدایى را از قبرى شنید [ ماجرا را جویا شد ] گفتند : در جاهلیّت دفن شد . فرمود : اگر بیم آن نبود [ که ازترس عذاب قبر ، در خود فرو روید و مردگان را به حال خود واگذارید و ] دفن نکنید از خدا مى خواستم [ صداى] عذاب قبر را به شما بشنواند .[۱۲]
[ اشکال ]
در قرآن از زبان مردگان آمده است : « مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا » [۱۳] (چه کسى ما را از آرامگاهمان برانگیخت ؟!)
[ پاسخ ]
این آیه ، به حیات مردگان اشعار دارد ؛ چراکه «رقاد» (خواب) براى زنده است [ نه مرده ] .در تفسیر این آیه ، اقوالى مطرح است ، از جمله :
۱ . از اهل قبور ، میان نفخه ها (نفخه فزع و نفخه عق و نفخه نشر)عذاب برداشته مى شود . در این اوقات ، شکنجه نمى گردد مگر قاتل پیامبر یا کسى که پیامبر او را بکشد یا کسى که در جنگ با پیامبر به قتل رسد .
۲ . عذاب [ در برزخ ] دائمى نیست ، بلکه صبح و شام عذاب مى شوند و در این میان ، زمانى فاصله مى افتد . در بلنداى روز ، قیامت برپا مى گردد که با وقتِ فترت ، مصادف است .خلاصه سخن این است که روح ، به جسد برمى گردد و وقتِ سؤال قبر ، زنده مى شود و شخص تا روز قیامت (با فاصله یا همیشگى ) یا از نعمتها بهره مند است و یا در عذاب به سر مى برد . آیا بعد از سؤال قبر تا قیامت ، روح فقط [ باقى ] است یا جسم نیز با آن هست ؟ با اینکه جسم مى پوسد یا پراکنده مى شود . هر دو امر ، عقلاً جایز است (در واقع متکلّمان دو نظریه دارند) و در شرع ، چیزى که بتوان به آن تمسک کرد ـ در این زمینه ـ وارد نشده است جز این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله که فرمود :«کُلُّ ابن آدم یَبْلى إلاّ عَجْبُ الذَّنَب» ؛[۱۴]همه تن آدمى مى پوسد مگر جوهره اصلى ِ دُنبالْچه
[ انتهاى ستون مهره ها ] .
از آنجا که جسم آمى یا بعضى از آن باقى است ، قیام حیات به آن امتناع دارد و آنجا که به کلّى نابود شود ، بقاى روح ـ به تنهایى متعیّن است .با وجود این ، روح نیز هنگام فناى عالم ، معدوم مى گردد تا معاد بر روح و جسم (با هم) وارد شود . احادیثى رسیده است که دلالت دارند که خداى متعال از بعضى ازمردگان ، عذاب قبر را برمى دارد . از آنهاست : شهید ، و آن که در روز یاشب جمعه بمیرد و دیگرانى که اَحادیث دربارهشان رسیده است . اینان گرچه از سؤال قبر ایمن اند ، امّا نعمت و حیات ، شامل حالشان است .بدین ترتیب ، دریافتیم که در حیات همه مردگان ـ با اَرواح و اَجسادشان در قبرها ـ هیچ شکى وجود ندارد و استمرارعقاب یا نعمت (پس از سؤال قبر) نیز تردید ناپذیر است . امّا اینکه پس از سؤال قبر ، آیا تنها روح حیات دارد یا جسم نیز همراه آن است ، بر سمع [ اَحادیث ]متوقّف است .سعید بن سَکَن در سُنَن خویش ، از ابو هُرَیره از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل مى کند که فرمود :هنگامى که میّت در قبر نهاده مى شود ، صداى کفشهاى کسانى را که از او روى برمى گردانند [ و مى روند ] مى شنود . اگر مؤمن باشد … قبرش هفتاد ذرع گسترش مى یابد و پُر از نور مى شود و جسد به آنچه از آن پدید آمده ، برمى گردد … او پرواز مى کند و به درختان بهشت مى آویزد .[۱۵]
[ اشکال ]
گفته هاى مردم را درباره شهدا و دیگر مردگان ، دریافتیم و دانستیم که روح به جسد برمى گردد امّا اینکه تا قیامت در آن باقى باشد ، بعید به نظر مى رسد و بر خلاف حدیث صحیحى است که بیان مى دارد روح ، در روز قیامت به جسدش باز مى گردد .نیز دانستیم که نعمتها براى ارواح سعادتمندان (شهدا و غیر آنها)است و عذاب ، شقاوتمندان را در بر مى گیرد .سؤال این است که : فرق میان شهدا و دیگران چیست ؟
[ پاسخ ]
این پرسش را مى توان به دو گونه پاسخ گفت :یک : اثباتِ حیات براى شهیدان ، ثبوت آن را از دیگران نفى نمى کند . در آیه « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ »[۱۶] (مپندارید که شهدا مردهاند ، بلکه نزد پروردگارشان زنده اند) حیات از دیگران نفى نشده است ، بلکه رد براعتقادى است که کشته شدگان در راه خدا را مرده مى پندارند . تصریح به حیات شهدا (درآیه) از آن روست که ماجرا درباره ایشان است .
دو : حیات انواع متفاوتى دارد : حیات اَشقیا که معذّب اند ، حیات بعضى از مؤمنان که در نعمت به سر مى برند ، حیات شهدا که مرتبه عالى و کاملتر است و این حیات و رزق ، براى کسانى که در رتبه آنان نیستند ، فراهم نمى آید .امّا حیات انبیا ، بالاتر و کاملتر و تمامتر از همه است ؛ زیرا براى روح و جسد به طور همیشگى (همان گونه که در دنیا بوده اند) مى باشد .و اگر این ثابت نشود ، بدون شک ، کمال حیاتِ آنان از شهدا ودیگران فراتر است ؛ نسبت حیاتِ روحانى ، به جهت کمالِ اتصال روح آنها و در نعمت به سر بردن و شهود در پیشگاه خدا ، در حالى که روى بر این عالم دارند و در آن تصرّف مى کنند .و امّا نسبت به حیاتِ جسمانى ، به دلیل حدیثى که رسیده است .خلاصه : با هرکس پس از مرگش همان گونه رفتار مى شود که در زمان حیات با او مى شد . از این رو ، رعایت اَدب با پیامبر صلى الله علیه وآله پس ازمرگش واجب است ، چنان که در زمانِ حیاتش ، لازم بود .هرکه در سیره سَلَف صالح و صحابه و تابعان بنگرد ، درمى یابد که آنان ، نهایت اَدب را با پیامبر ـ پس از مرگ ـ پاس مى داشتند .چگونه این گونه نباشد و حال آنکه از کَعْب الأحبار روایت شده که گفت :صبحى طلوع نمى کند مگر اینکه هفتاد هزار فرشته فرود مى آیند و قبر پیامبر را در بر مى گیرند و بالهاشان را به آن مى زنند و بر پیامبر صلوات مى فرستند و چون شب فرا رسید ، گروه دیگرى ـ مثل آنان ـ مى آیند و همین کار رامى کنند …[۱۷]اگر حضور نزد قبر پیامبر جز براى دعا در حضور این فرشتگان نبود ، براى فضیلت و سعادت کافى بود ، چه رسد به اینکه در آن ، سرورهمه مردمان نهفته است .اگر احادیث صحیحى را که واگویه احترام صحابه به پیامبر وبزرگداشتِ آثار او و رعایت ادب با آن حضرت است ، گرد آوریم ،چندین مجلّد مى شود .بلکه ملائکه نیز در کمال اَدب با آن حضرت رفتار مى کنند .کسى که قائل است : «نباید پیامبر را زیارت کرد و براى زیارتش بارسفر بست یا نباید به او استغاثه کرد» رعایتِ اَدب را با آن حضرت پاس نمى دارد .از قَتاده نقل شده که گفت که شخصى گفت : اگر پیامبر بمیرد ، فلان زنش را مى گیرم ، خداى متعال این آیه را نازل کرد : « وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً » ؛[۱۸] شما نبایدپیامبر را بیازارید و بعد از او با زنانش ازدواج کنید .معمر مى گوید : به من خبر رسید که طلحه گفت : اگر پیامبر درگذرد ،با عایشه ازدواج مى کنم .به محافظتِ قرآن برپاسدارى از پیامبر بنگرید که چگونه از آنچه اورا در زمان حیات و پس از مرگ بیازارد ، مصون مى دارد .این امر ، یک ضرورت دینى است . آیه کریمه اشعار دارد به اینکه زناشویى با زنانِ پیامبر ـ پس از مرگ آن حضرت ـ او را مى آزارد ، پس اقتضا دارد که آن حضرت بعد از مرگ [ در فرض چنین کارى] اذیت مى شود . پس شخصِ دیندار ، باید مواظب باشد ؛ کما اَدب را به جا آورد تا ناخودآگاه پیامبر را نیازارد و در دنیا و آخرت ، زیانکار نگردد .
[ اشکال ]
بسا گفته شود : اَعراض [ حواسّ خمسه ؛ شنیدن و ... ] مشروط به حیات اند ، پس از مرگ چگونه این کار ممکن است ؟!
[ پاسخ ]
این شبهه ، پندار خامى است ؛ چراکه ما ادعا نمى کنیم مُرده مى شنود .ادعاى ما این است که شنیدن پس از مرگ، براى زنده [ مردهاى که دوباره جان مى گیرد ] هست ؛ یا با روح به تنهایى یا روح متصل به بدن ، هنگام بازگشتِ حیات به آن .در انسان دو حقیقت وجود دارد : «جَسَد» و «نَفْس» . جسد ، هرگاه بمیرد و حیات به آن بازنگردد ، از عهده چیزى برنمى آید . و اگر حیات به آن برگشت ، به شنیدن (و دیگر اَعراض) توصیف مى شود . نَفْس ، بعد ازمرگِ بدن ، به اتفاقِ مسلمانان، از آگاهى بر خوردار است . بلکه غیر مسلمانان (فلاسفه و دیگران) که به بقاى نفوس قائل اند ، علم پس از مرگ را مى پذیرند و آنان که مخالف بقاى نفوس ـ بعد از مرگ ـ مى باشند ، کسانِ ناچیزى اند که سخنشان قابل اعتنا نیست .مقصودمان این نیست که نفس «واجبة البقا» مى باشد (چنان که بعض از ملحدان و منحرفان قائل اند) و پیوسته باقى مى ماند (هرچند امکانِ آن هست) چراکه خدا هنگامِ فناى عالَم ، آن را نابود مى سازد ،سپس برمى گرداند .مراد این است که نفس ، بعد از مرگ بدن ، باقى مى ماند و سپس اگرفانى شد ، روز قیامت به همراه بدن باز مى گردد و اگر فانى نشد ، بدن برمى گردد و نفس [ به آن ] رجوع مى کند .تازمانى که نفس باقى است ، بى اشکال ، معقولات را درک مى کند .و امّا درباره درک محسوسات (شنیدن و غیر آن) توسّط نفس ، در حالى که در بدن هست ، متکلّمان اختلاف دارند که آیا فقط ، درک مى کند (و حواس به منزله روزنه هایند) یا [ نخست ] حواس درک سخنان رامى شنوند سپس به پادشاه منتقل مى کنند) .بنا بر هر دو قول ، نفس مُدرِک مسموعات است و دلیلى بر این اقامه نشده که اِتّصال نفس به بدن ، در این ادراک شرط مى باشد ، بلکه ظاهراین است که این اتصال شرط نیست (چنان که در علم به معقولات ،اتصال نفس به بدن ، شرط نمى باشد) .ما به امکانِ عقلى آن بسنده مى کنیم . اگر نقلى باشد باید آن را پیروید .و نیز ما نمى خواهیم با عقل ـ به تنهایى ـ آنها را اثبات کنیم ،بلکه درمقامِ محال نبودن آنیم و اینکه امر ، آن گونه که سؤال کننده پنداشته ، نیست .اینکه مى گوید حیات ، شرط شنیدن است ، مطلب درستى است.روح، به حیات توصیف مى شود وبیانِ آن ، مى طلبد که حقیقت نفس را روشن سازیم .در حقیقتِ نفس ، سخن بسیار است . کتابهاى فراوانى نوشته شده و اَقوال در این زمینه ، مختلف اند . آیا نفس ، جسم است یا عَرَض مى باشد یا هر دو است یا جوهر فرد متحیِّز (قابل اشاره حسّى ) است یا جوهر مُجرّد غیر مُتحیِّز مى باشد .بعضى در این باره توقف کردهاند و این دیدگاه از لغزش مصونتر است و سخن خداى متعال بر همین شیوه حمل شده است که فرمود :« قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی » ؛[۱۹] (بگو : روح ، از امرِ پروردگارِ من است)خدا به پیامبر اجازه نداد که آن را براى مردم تبیین کند . برخى گفته اند : روح ، جسم است . اینان ، دسته هاى گوناگونى اند .بهترین آنها کسانى اند که قائل ا ند : «اَرواح ، اَجسامى لطیف اند که دراَجسامِ ضخیم فرو رفته اند . خدا با بقاى آنها حیات را جارى ساخت»این سخن ، مذهب جمهور اهل سنت است . قول اشعرى و باقِلانى وامام الحرمین (و دیگران) به همین اشاره دارد و بسیارى از قدماى فلاسفه با آن موافق اند . گروهى از متکلّمان ، روح را عَرَضِ خاص ، دانسته اند و آن راتعیین نکرده اند ؛ بعضى آن را معیّن ساخته اند و در این عرصه ، انواع گوناگون اند . بعضى قائل اند که روح ، جوهر فرد متحیِّز است . سیف الدین آمدى این را از غزالى و مَعْمَر (و دیگران) نقل کرده که قائل اند : روح ،بسیط است .قائلان به این سه قول ، مى گویند : آیه « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »[۲۰]جواب است . امر خدا ، شریعت و کتابى است که آورد . هرکه درشریعت درآید و در کتاب و سنّت تفقّه ورزد ، روح را درمى یابد . معناى آیه چنین است : در دین درآیید ، پاسخ سؤالتان را مى یابید .این در حالى است که گفته شده [ در اینجا ] مردم از روح انسانى نپرسیدند ، بلکه درباره یکى از ملائکه [ به نام «روح» ] سؤال کردند .و گفته اند : سؤال [ در اینجا ] از حقیقتِ روح نیست ، بلکه از حدوث (پیدایش) روح است و خدا به آنچه بر حدوث آن دلالت دارد ، پاسخ داد و اینکه آن ، از اَفعالِ خداست .هرکه قائل است روح ، جسم است ، مى تواند آن را به حیات توصیف کند . امّا کسانى که قائل اند روح ، عَرَض است ، بعید است بتوانند آن را به حیات وصف کنند . برخى روح را جوهر مُجَرّد نا متحیّز (و نه حالّ در متحیّز) مى دانند . مذهب حاذقان فلاسفه همین است و به نظر مى رسد همین قول ، دیدگاه غزالى باشد .غزالى در احیاء العلوم این سخن را نمى نمایاند ، و تنها مى گوید :روح ، لطیفهاى ربانى و روحانى است که حقیقت آدمى را تشکیل مى دهد . این روح انسان است که مدرک ، عالم ،عارف است وهمین، مخاطب مطالب دیگر قرار مى گیرد.این لطیفه ، با قلب جسمانى انسان ارتباطى دارد که بیشتر عقول در درک چگونگى این ارتباط ، وامانده اند .به این لطیفه ربانى ، « روح » ، «نفس» ، «قلب» ، «عقل»اطلاق مى شود . و این لطیفه ، غیر از روح جسمانى ونفس شهوانى و قلب صنوبرى است و غیر از عقلى است که گنجه علوم است . چهار لفظ است و پنج معنا ، هرلفظى دو معنا دارد .[۲۱]طبیبان بر این متفق اند که در بدن انسان ، سه روح وجود دارد :
۱ . روح طبیعى : جسم لطیفى که خاستگاهِ آن «کبد» است ، سپس درسایر بدن پراکنده مى شود و قواى طبیعى را حمل مى کند . ۲ . روح حیوانى : جسم لطیفى که معدنِ آن قلب است و در سائربدن پخس مى شود و قوه حیات را بر دوش مى کشد . ۳ . روح نفسانى : جسم لطیفى که جایگاهِ آن مغز است و در سایربدن جریان مى یابد و حس و حرکت را ممکن مى سازد .در این ارواح ، انسان با حیوانات مشترک است . اطباء درباره«نفس ناطقه» که به انسان اختصاص دارد و غرض ما ـ در اینجا ـ مى باشد ،سخن نگفته اند .فلاسفه اى که نفس ناطقه را «جوهر مجرّد» مى دانند . گویند این نفس ، زنده ، عالم ، متکلّم ، شنوا ، بینا ، توانا و صاحب اراده است ، لیکن از آنجا که خدا آن را پدیده آورده (و نبوده و به وجود آورده) در زمره ممکنات و مخلوقات به شمار مى رود .گاه «مخلوق» بر چیزى اطلاق مى شود که کمیّت دارد و از این رو ،مساحت و اندازه دارد . مى گویند «عالم خلق» عالَمى این چنین است و«عالَم امر» موجوداتى اند که از حس و خیال و جهت و مکان و تحیّز ،بیرون اند و تحت مساحت و اندازه در نمى آیند ؛ زیرا کمیّت ندارد . کسانى که این دیدگاه را تقویت مى کنند ، گویند آیه « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی » جواب است به اینکه : اى پیامبر ، بگو : روح ، از عالَم امراست .متکلّمان مسلمان این وصف [ مجرّد ] را جز براى خداى متعال ، برنمى تابند و مى گویند : هر ممکنى یا متحیِّز است [ و فضایى را اشغال مى کند ] یا حالّ در متحیّز است [ و در چیزى حلول مى یابد ] .فلاسفه این وصف [ تجرّد را براى روح ] ثابت مى دانند . در نزد آنان«روح مُجرَّد» اَشرف ممکنات است ؛ زیرا به چیزى جز مُوجِدش ، نیاز ندارد …ظواهر شریعت اقتضا دارد که «روح» متحیِّز [ جاگیر ] باشد .ابو هُرَیره از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند که فرمود :هنگام مرگ ، فرشتگان [ نزد محتضر ] حضور مى یابند .اگر شخص نیکوکار باشد [ به او ] مى گویند : اى نفس مطمئن ، تو در جسد پاک بودى ، پاک بیرون آى و به روح و ریحان بشارتت باد …[۲۲]احادیث فراوانى ، در این معنا هست و آیه « یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ … مَرْضِیَّةً » ؛[۲۳] اى نفس مطمئن ، سوى پروردگارت باز گرد ! خشنود و پسندیده .و آیه « لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ » ؛[۲۴] (درهاى آسمان به روى آنها گشاده نمى شود) چنان که در خبر آمده ، درباره نفسهاى پلید است .گاه گفته اند : اشاره در اینجا به روح حیوانى است . شاید روح حیوانى در انسان ـ بعد از مرگ ـ باقى بماند و به «علّیّن» یا «سجّین»انتقال یابد (داناى حقیقى خداست) .
[۱]اثبات عذاب القبر بیهقى : ۸۸ ؛ مسند اَبى داود الطیالسی : ۱۱۷ . [۲] . مسند احمد ۴ : ۲۹۶ ؛ سنن اَبى داود ۲ : ۴۲۵ . [۳] . همان . [۴] . سوره غافر ۴۰ آیه ۱۱ . [۵] . سوره نمل ۲۷ آیه ۸۰ ؛ سوره روم (۳۰) آیه ۵۲ . [۶] . سوره فاطر ۳۵ آیه ۲۲ . [۷] . سوره غافر ۴۰ آیه ۱۱ . [۸] . مسند احمد ۲ : ۱۱۳ ؛ الموطأ ۱ : ۲۳۹ . [۹] . سره غافر ۴۰ آیه ۴۶ . [۱۰] . این جمله ، ترجمه عبارت «لولا أن تدافنوا» است که در «فیض القدیر ۵ : ۴۳۵» احتمالات گوناگونى در معناى آن مطرح شده است ؛ از جمله : «اگر بیم آن نبود که از دفن مرده ها دست بکشید» ، ، «اگر ترس از مردنتان نبود» و … م . [۱۱] . صحیح مسلم ۸ : ۱۶۰ ؛ مسند احمد ۵ : ۱۹۰ . [۱۲] . صحیح مسلم ۸ : ۱۶۰ ؛ نیز بنگرید به ، سنن نسائى ۴ : ۱۰۲ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۱۱و۱۱۴ . [۱۳] . سوره یس ۳۶ آیه ۵۲ . [۱۴] . المعجم الأوسط ۱ : ۲۳۹ ؛ مسند احمد ۲ : ۴۲۸ . [۱۵] . مجمع الزوائد ۳ : ۵۱ ؛ اثبات عذاب القبر بیهقى : ۶۱ ؛ نیز بنگرید به ، المُصَنَّف (ابن ابى شیبه) ۳ : ۲۵۸ . [۱۶] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۶۹ . [۱۷] . سنن دارمى ۱ : ۴۴ . [۱۸] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۳ . [۱۹] . سوره اسراء ۱۷ آیه ۸۵ . [۲۰] . همان . [۲۱] . احیاء علوم الدین ۳ : ۹ . [۲۲] . سنن نسائى ۴ : ۸ ؛ مسند احمد ۲ : ۳۶۴ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۴۲۴ ، حدیث ۴۲۶۲ . [۲۳] . سوره فجر ۸۹ آیه ۲۷ ـ ۲۸ . [۲۴] . سوره اعراف ۷ آیه ۴۰ .