بایسته است انسان در پیشگاه خدا به پیامبر توسل جوید و از او یارى بخواهد و پیامبر صلى الله علیه وآله را شفیع قرار بدهد . این کار جایز است و حُسنِ آن را هر دیندارى مى داند و در سیره انبیا و رسولان الهى و سَلَف صالح و علما و توده مسلمانان ، امر شناخته شده اى مى باشد .هیچ یک از اهل اَدیان ، این شیوه را انکار نکرد و در هیچ زمانى شنیده نشد که کسى بر آن اعتراض کند تا اینکه ابن تیمیّه آمد و سخنى گفت که مردم را به اشتباه انداخت و به بدعتى زبان گشود که سابقه نداشت .ابن تیمیّه در این باره ، سخنِ دراز دامنى دارد .
به نظرم آمد که ردّ وابطالِ آن کار بیهوده اى است ؛ چراکه شیوه علمایى که قصد ارشادِ مسلمانان را دارند این است که معانى را به ذهنِ آنها نزدیک مى سازند ومقصود و حکم را بیان مى دارند ، امّا سخنِ این شخص (ابن تیمیّه) برضدّ این رویّه است . از این رو بهتر است از آن روى گردانیم .مى گویم : توسل به پیامبر در هر حالى از حالاتِ آن حضرت جایزاست ؛ پیش از خلقت ، بعد از آن ، در زمان زندگى اش در دنیا ، پس ازمرگ در زندگى برزخى و در عرصه هاى قیامت و بهشت . توسل ، سه گونه است :
نوع اوّل توسّل
نوع اوّل توسّل این است که شخص به آبروى پیامبر یا به برکت و جود او ، از خدا حاجتى را بخواهد . این نوع از توسّل در هر سه حالت (پیش از خلقت پیامبر ، در زندگى آن حضرت و پس از مرگ او) جایز است ودر هر کدام از آنها خبر صحیحى هست .
حالتِ اوّل (توسُّل به پیامبر ص قبل از خلقت)
اَحادیثى درباره پیامبران گذشته رسیده که آنان به پیامبر صلى الله علیه وآله توسّل جستند .
[ توسُّل آدم علیه السلام به پیامبر ص ]
عُمَر از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند که فرمود : چون آدم علیه السلام مرتکب خطا شد ، گفت : پروردگارا ، از تو مى خواهم که به حقّ محمّد مرابیامرزى ! خداى فرمود : اى آدم ، چگونه محمّد را شناختى ؟! من که هنوز او را نیافریده ام !آدم گفت : پروردگارا ، چون مرا به دستت خلق کردى و از روحت در من دمیدى ، سرم را بلند کردم [ ناگهان ] دیدم بر پایه هاى عرش نوشته شده است : خدایى جز خداى یکتا نیست ، محمّد رسول خداست . پس دریافتم که در پى نامت نیاورى مگر آن را که محبوب ترینِ خلق ، پیش توست .خداى فرمود : راست گفتى اى آدم ! او محبوبترین خلق پیش من است ، چون به حقّ او از من مسئلت کردى تو را آمرزیدم ، و اگر محمّد نبود ، تو را نمى آفریدم .[۱]
[ توسُّل عیسى علیه السلام به پیامبر ص ]
از ابن عبّاس نقل شده که گفت : خدا به عیسى علیه السلام وحى کرد : اى عیسى ، به محمّد ایمان بیاور ! و به هرکه از امّتت که او را درک کند ، امرکن که به او ایمان آورند ؛ چراکه اگر محمّد نبود ، آدم را نمى آفریدم وبهشت و دوزخ را سامان نمى دادم ! عرش را بر «آب» آفریدم ، بى قراربود . «لا إله إلاّ» را بر آن نوشتم ، آرام گرفت .[۲]
[ توسّل نوح و ابراهیم و دیگر پیامبران به حضرت محمّد ص ]
در توسّل دیگر انبیا به پیامبر صلى الله علیه وآله احادیثى هست که مفسّران آنها راآورده اند .
[ تعبیر توسُّل ، استغاثه و ... ]
در روى آورى به پیامبر صلى الله علیه وآله فرق نمى کند که شخص واژه «توسّل»را به کار بَرَد یا «استغاثه» یا «تشفُّع» یا «تجَوُّه» را .متوسّل به پیامبر ، یعنى آن حضرت را وسیله اجابتِ دعاى خودقرار دادن .استغاثه به پیامبر ، یعنى از خدا به [آبروى ] پیامبر ، کمک خواستن .برگشت «تَجَوُّه» و «توجّه» به یک معناست . مقصود از تشفُّع وتوسُّل و … مسئلت از خداست به حقّ کسى که قطع داریم او نزد خداقدر و مرتبهاى دارد . بى گمان پیامبر صلى الله علیه وآله چنین است و نزد خدا بسیارآبرومند است و مرتبه بلندى را داراست .رسم بر این است که اگر کسى نزد شخصى قدر و مرتبه اى دارد به گونه اى که اگر شفیع شود ، شفاعتِ او را مى پذیرد ، در غیابِ آن کس هم اگر به او توسّل شود شخص مذکور ـ به خاطر احترام آن کس ـ حاجت وى را بر مى آورد .توسّل به پیامبر صلى الله علیه وآله پیش از خلقت ، از این باب است .و در هر حال ، در توسّل و … ، ما تنها از خدا چیزى مى خواهیم و اورا فرا مى خوانیم ، و ذکر محبوب یا پیامبر باعظمت ، سبب براى اجابت است و این کار ، شرک نمى باشد .درخواستِ قضاى حاجت به حقّ پیامبر ، حاجت خواهى از پیامبرنیست ، بلکه درخواست از خداست . مقصود از حقّ پیامبر ، رتبه ومنزلتِ آن حضرت است و حقّى که خدا آن را بر خلق نهاده یا حقّى که خدا به فضل خود بر خویش قرار داده است . مراد به حق ، حق واجب بر خدا نیست ؛ چراکه چیزى بر خدا واجب نمى باشد [ و هیچ کس نمى تواند خدا را ملزم کند و حقّى را بر او واجب گرداند ] .هرگاه مسئلت از خدا به اعمال (که مخلوق اند) جایز باشد ، مسئلت از خدا به پیامبر ـ به اولویت ـ جایز است . اگر این کار ، در توحید اخلال پدید مى آورد ، در هیچ یک از شرایع روا نبود ؛ چراکه همه آنها در توحید متفق اند
حالت دوّم (توسّل به پیامبر صلى الله علیه وآله در زمان حیات)
عثمان بن حُنَیْف نقل مى کند که شخصِ نابینایى نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد وگفت : دعا کن خدا شفایم دهد . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : اگر بخواهى دعامى کنم و اگر بر این نابینایى بردبار بمانى برایت بهتر است . آن شخص گفت دعا کن [ بینا شوم ] .پیامبر صلى الله علیه وآله به او دستور داد وضوى نیکویى بگیرد و این دعا رابخواند : «پروردگارا ، از تو مسئلت دارم و به پیامبرت محمّد (پیامبر رحمت) رو سوى تو مى آورم ! اى محمّد ، من به آبروى تو از خدامى خواهم که حاجتم را برآورد ، خدایا او را شفیع قضاى حاجتم گردان» .[۳]در بعضى از منابع آمده است که این شخص با این کار ـ بى درنگ ـ بینا شد .[۴]اشکال : این بدان خاطر بود که پیامبر در آن شفیع شد ، از این رو به وى گفت ، مى گویى : من سوى تو ، به پیامبرت روى مى آورم .
پاسخ : این اشکال را به وجوهى مى توان جواب داد : یک : عثمان بن عفّان (و دیگران) این دعا را پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه وآله به کار بردند و این ـ خود ـ دلالت دارد که آنها شرط حیات پیامبر را از آن نفهمیدند . دو : در حدیث نیامده است که پیامبر صلى الله علیه وآله آن را براى او بیان داشت . سه : اگر هم چنین باشد ، در مقصود (جواز توسّل به غیر خدا به عنوان واسطه) ضرر نمى زند . اگر در این کار سودى نبود پیامبر صلى الله علیه وآله این دعا را به آن مرد نمى آموخت و او را سوى آن رهنمون نمى ساخت و به او مى گفت : من برایت واسطه مى شوم !لیکن بسا پیامبر صلى الله علیه وآله خواست که صاحب حاجت به مخمصه اى که در آن افتاده توجّه کند و به درماندگى اش پى ببرد و دست به دامان پیامبرشود و به کمال مقصودش برسد .بى تردید این معنا در حضور و غیبت پیامبر صلى الله علیه وآله و در حیات و مماتِ آن حضرت حاصل است ؛ چراکه شفقت او را بر امّت و خوش رفتارى او را با ایشان مى دانیم و رحمتِ پیامبر براى آنها و آمرزش خواهى براىمؤمنان و شفاعتش را آگاهیم . پس هرگاه توجّه بنده به اینها ضمیمه شود ، غرضى که پیامبر صلى الله علیه وآله شخصِ کور را به آن رهنمون شد ، فراهم مى آید .
حالت سوّم (توسّل به پیامبر صلى الله علیه وآله پس از رحلت)
از عثمان بن حُنَیْف نقل شده که مردى براى انجام درخواستى پیش عثمان بن عفّان در آمد و شد بود و عثمان به او توجّه نمى کرد و به خواسته اش نمى نگریست . وى به ابن حنیف برخورد و از این کار ،نالید .عثمان بن حنیف به او گفت : ظرفِ آب وضو را بیاور و وضو بگیر ،سپس به مسجد در آى و دو رکعت نماز گزار ، آن گاه بگو : «پروردگارا ،به پیامبر رحمت ، محمّد ، به تو روى مى آورم و از تو مسئلت مى کنم .اى محمّد ، من به وسیله تو ، رو سوى پروردگار مى کنم ، پس حاجتم را برآر .آن گاه حاجتت را ذکر کن و روانه شو تا من هم همراهى ات کنم .آن مرد رهسپار شد و آنچه را ابن حنیف گفت ، انجام داد ، سپس به در خانه عثمان رفت . دربان آمد و دستِ او را گرفت و پیش عثمان برد .عثمان او را در کنار خود بر متکّا نشاند و پرسید : حاجتت چیست ؟ وىخواسته اش را گفت و عثمان آن را برآورد و آن گاه به او گفت : تا این لحظه ، متوجّه حاجتت نبودم ! هر حاجتى دارى باز گوى .آن مرد از نزد عثمان بیرون آمد و به ابن حنیف برخورد ، گفت : خدا تو را جزاى خیر دهد ، به حاجتم نمى نگریست و به من توجّه نمى کردتا اینکه تو در این باره با او حرف زدى .ابن حُنَیْف گفت : به خدا سوگند ، با او سخن نکردم ، لیکن نزد پیامبرحضور داشتم که کورى آمد و از نابینایى اش شکوه کرد ، پیامبر به اوگفت : آیا صبر نمى کنى ؟ او گفت : اى رسول خدا ، عصاکشى ندارم ، این کار برایم سخت است .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : ظرفِ آب وضو را بیاور و وضو بگیر ، سپس دورکعت نماز گزار و این دعاها را بخوان .ابن حُنَیْف گفت : به خدا سوگند ، از آن جمع پراکنده نشدیم تا اینکه آن مرد بر ما درآمد و گویا هرگز نابینا نبود .[۵]
نوع دوّم (توسّل به معناى درخواست دعا)
این نوع نیز چند حالت دارد :
۱ . توسّل به پیامبر در حال حیات
اخبار بى شمار و متواترى هست که مسلمانان در همه گرفتارى هاشان به پیامبر صلى الله علیه وآله پناه مى آوردند و از او فریادرسى مى خواستند .در صحیح بخارى آمده است : مردى روز جمعه (در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله ایستاده بود و خطبه مى خواند) به مسجد درآمد و رو به روى آن حضرت ایستاد و گفت : اى رسول خدا ، اموال ـ همه ـ از بین رفت و آمد و شدها گسیخت ، دعا کن خدا بر ما باران فرستد !پیامبر صلى الله علیه وآله دستش را بالا برد و گفت : خدایا ، بارانمان ده ؛ پروردگارابر ما باران بباران .[ در پى این دعا ] از پشت پیامبر ، ابرى مثل سپر ظاهر شد ، چون به وسطِ آسمان رسید ، گسترش یافت ، سپس باران فرو بارید .به خدا سوگند [ چنان آسمان گرفت و پوشیده از ابر شد که ] ما ۶ روزخورشید را ندیدیم .[۶]بَیْهَقى از ابو وَجْزَه (م۱۳۰ه ) روایت مى کند که گفت : چون رسول خدا صلى الله علیه وآله از غزوه تبوک بازگشت ، نمایندگان بنى فزاره ، نزدش آمدند …گفتند : اى رسول خدا ، در سرزمینهامان قطحى شد ، باغهایمان خشکید ، عیالمان برهنه ماند ، چارپایانمان هلاک شدند ، از خدا بخواه بر ما باران فرستد ؛ تو براى ما پیش خدا شفیع شو ، و خدا پیش تو شفیع شود .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سبحان اللّه ، واى بر شما ! من پیش خدایم شفیع ،مى شوم ، امّا چه کسى است که خدا پیش او شفیع گردد ؟! …پیامبر صلى الله علیه وآله برخاست و به منبر رفت و فرمود : خدایا ، سرزمینها وحیوانات را سیراب ساز و رحمتت را بگستران و سرزمینِ مرده ات رازنده ساز … [۷]در این حدیث ، کسى را شفیع قرار دادن ، انکار نشده است و تنهاشفیع قرار دادنِ خدا را برنمى تابد . شاید بدان سبب که شأنِ شافع این است که براى مشفوع (شفاعت شونده) نزد او تواضع شود .
[ توسُّل به وابستگان پیامبر ]
همچنین توسّل به منسوبان پیامبر صلى الله علیه وآله جایز و نیکوست ؛ چنان که عُمَردر قحط سالى ها به عبّاس بن عبدالمطَّلب ، توسُّل مى جُست ؛[۸] ونیز توسُّل به دیگر انسانهاى صالح رواست و هیچ مسلمانى آن را انکارنمى کند . اشکال : چرا عُمَر به عبّاس توسُّل جُست ، نه به پیامبر یا قبر آن حضرت ؟! پاسخ : توسّل به عبّاس ، به معناى انکار توسّل به پیامبر یا قبر اونیست . افزون بر این ، ممکن است توسّل به عبّاس به دو جهت باشد : ۱ . عبّاس براى آنان دعا کند (چنان که این کار را کرد) . ۲ . عبّاس از سقّایان بود و از این کار سود مى برد و نیاز به باران داشت (بر خلاف پیامبر که از سقایت بى نیاز بود) از این رو ، در عبّاس چند جهت ـ با هم ـ جمع بود ؛ نیاز ، قرابت با پیامبر ، و ریش سفید وسالمندى . خدا شرم دارد از اینکه خواسته ریش سفید مسلمان رابرنیاورد ، چه رسد به اینکه عموى پیامبر هم باشد .اشکال : در توسُّل ، به کارگیرى الفاظ «تجوُّه» (آبرومندى) و«استغاثه» (فریادرسى) درست نیست ؛ چراکه این پندار پیش مى آید که «متجوّه به» و «مستغاث به» بالاتر از «متوجّه علیه» و «مستغاث علیه» است .
پاسخ : تجوُّه ، از وجهات است به معناى عالى قدرى و بلندى منزلت . گاه انسان شخص آبرومندى را پیش کسى که از او آبرومندتراست ، واسطه مى کند .استغاثه ، یعنى فریادرسى . آن که فریادرس مى خواهد ، دست به دامان شخصى مى شود که او برایش از دیگران (اگر از او بالاتر باشند) کمک بخواهد .به فرض لفظ «استغاثه» یارى بر «مستغاث منه» را بطلبد ، بدان معناست که بنده به پیامبر (و دیگر انبیا و نیکان) متوسّل مى شود تا برشرّ شیطان و هواى نفس ، غلبه یابد . در اینجا « مستغاث به» در حقیقت ،خداى متعال است و پیامبر صلى الله علیه وآله میان خدا و بنده ، واسطه مى باشد .حالت دوّم (توسُّل به پیامبر صلى الله علیه وآله در قیامت)توسّل به پیامبر صلى الله علیه وآله پس از رحلتِ آن حضرت در عرصه هاى قیامت و شفاعت خواستن از او ، از امورى است که اجماع بر آن هست و اخباربه آن تواتر دارد .
حالت سوّم (توسُّل به پیامبر صلى الله علیه وآله در برزخ)
از مالک ، روایت شده که گفت : در زمان عُمَر بن خطّاب مردم دچارقحطى شدند . مردى پیش قبر پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت : اى رسول خدا ،براى امّتت از خدا باران بخواه ، همه هلاک شدند !رسول خدا صلى الله علیه وآله به خواب آن مرد آمد و گفت : نزد عُمَر برو و او راسلام برسان و به او خبر ده که مردم سیراب مى شوند و بگو که : بر تو باد«کیس» ، «کیس» (فرزندآورى و فزون سازى نسل) .آن مرد پیش عمر آمد و ماجرا را باز گفت . عمر گریست ، سپس گفت : اى پروردگارم کوتاهى نکردم مگر آنجا که درماندم .[۹]محلّ استشهاد ـ در این حدیث ـ طلب باران از پیامبر صلى الله علیه وآله بعد ازمرگ آن حضرت و در عالمِ برزخ است و این کار ، هیچ منعى ندارد ؛چراکه دعاى پیامبر از خدا در این حالت ، ممتنع نمى باشد .
نوع سوّم (توسُّل به پیامبر صلى الله علیه وآله براى سبب سازى)
نوع سوّم از توسُّل این است که شخص ، مقصود خودش را از پیامبربطلبد ؛ به این معنا که آن حضرت با مسئلت از پروردگار و شفاعت به درگاه او ، مى تواند سبب سازى کند .این نوع (در معنا) به همان نوع دوّم برمى گردد ، هرچند عبارتِ آن فرق دارد .از این باب است قول کسى که به پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «مى خواهم دربهشت همنشین تو باشم» ، آن حضرت فرمود : «با سجده هاى زیاد ،کمکم کن» .مردم با این درخواست ، جز این را قصد ندارند که پیامبر صلى الله علیه وآله سبب و شافع آنها باشد .عثمان بن اَبى العاص مى گوید : از کم حافظگى ام به پیامبر شکوه کردم ، فرمود : شیطانى هست که «خَنْزَب»[۱۰] نام دارد ، نزدیکم بیا عثمان ! [ نزد آن حضرت رفتم ] دستش را بر سینه ام گذاشت ، خنکاى آن را میان دو شانه ام حس کردم ، فرمود : اى شیطان ، از سینه عثمان بیرون آى ! عثمان مى گوید : بعد از آن ، چیزى را نشنیدم مگر اینکه به خاطر سپردم .[۱۱]به این فرمان پیامبر صلى الله علیه وآله بنگر ! آن حضرت مى دانست که این کار به خواستِ خدا شدنى است .مقصود این نیست که پیامبر صلى الله علیه وآله به طور مستقل ، مى تواند چیزى راخلق کند و کارى را انجام دهد . ابن معنا در ذهن هیچ مسلمانى نیست ،کسى که کلام را بدین سو مى کشاند، قصدش فریب کارى وآشفته سازى ذهن عوام است .
نتیجه
حال که انواع توسُّل را دریافتم و معناى آن روشن شد ، در تسمیه (نامگذارى) باکى نیست که آن را «توسُّل» بنامیم یا «تشفُّع» یا «استغاثه»یا «تجوُّه» یا «توجُّه» ؛ زیرا معناى همه آنها یکى است .تجوُّه ، به معناى «توجُّه» است . خاى متعال درباره موسى علیه السلام مى فرماید : « وَکَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً »[۱۲] (نزد خدا آبرو داشت) و در حقّ عیسى علیه السلام مى فرماید : « وَجِیهاً فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ »[۱۳] ؛ در دنیا و آخرت[ نزد خدا ] آبرومند است و منزلت دارد .
استغاثه (فریاد رسى)
استغاثه ، یارى طلبیدن است . فعل «استغاثه» گاه ـ به خودى خود ـ متعدّى است ؛ مانند « إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ »[۱۴] (آن گاه که پروردگارتان رابه یارى خواستید) ، « فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ »[۱۵] (شیعه اش را یارى رساند) و گاه به حرف جَرّ متعدّى مى شود .فریادرسى گاه از خداست و گاه از کسى که اسناد به او (به عنوان سبب و واسطه) صحیح است و استغاثه به پیامبر صلى الله علیه وآله از این قسم مى باشد و به معناى یارى خواستن از آن حضرت به وسیله دعا (و مانند آن) است (خواه در حال حیات و خواه بعد از مرگ) .یارى خدا ، به خلق و ایجاد است و یارى پیامبر ، به سبب و واسطه شدن . و در این معنا فرق نمى کند که فعل (بى هیچ واسطه اى) متعدّى باشد یا لازم باشد یا به وسیله «باء» متعدّى گردد .گاه استغاثه به پیامبر صلى الله علیه وآله به گونهاى دیگر است ، شخص مى گوید :«استغثتُ اللّه بالنّبیّ» (از خدا به حقّ پیامبر یارى خواستم) . این معنا ، به نوع اوّل توسُّل برمى گردد و قبل از وجود [ این جهانى ] پیامبر و بعد ازآن ، صحیح است و گاه مفعول حذف مى گردد و گویند : «استغثتُ بالنبی» (به [ آبروى ] پیامبر یارى خواستم» .بنابراین ، استغاثه به پیامبر صلى الله علیه وآله دو معنا دارد :یک : پیامبر صلى الله علیه وآله «مستغاث» (فریاد رس) باشد . دو : پیامبر صلى الله علیه وآله «مستغاث به» باشد (استغاثه به کمک پیامبر صورت گیرد) .
[۱] . المستدرک على الصحیحین ۲ : ۶۱۵ ؛ نیز بنگرید به ، دلائل النبوّة ۵ : ۴۸۹ ؛ المعجم الصغیر ۲ : ۸۲ ؛ مجمع الزوائد ۸ : ۱۵۳ . [۲] . المستدرک على الصحیحین ۲ : ۶۱۵ . [۳] . سنن ترمذى ، حدیث ۳۵۸۷ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۱۴۱ ؛ المعجم الکبیر ۹ : ۱۹ . [۴] . دلایل النبوّة ۶ : ۱۶۶ ؛ الدعوات الکبیر بیهقى : ۲۵۱ ، حدیث ۲۰۴ . [۵] . المعجم الصغیر ۱ : ۱۸۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ۱ : ۵۲۶ ؛ دلائل النبوّة ۶ : ۱۶۷ . [۶] . صحیح بخارى ۲ : ۴۵۵ ، کتاب الإستسقاء ، باب ۶۴۳ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۲۴ . [۷] . دلائل النبوّة ۶ : ۱۴۳ ، باب استسقاء النبى صلى الله علیه وآله . [۸] . صحیح بخارى ۲ : ۴۵۳ ، باب ۶۴۰ ، حدیث ۹۴۷ . [۹] . دلائل النبوّة ۷ : ۴۷ ؛ المصنّف ابن اَبى شیبه ۱۲ : ۳۱ ـ ۳۲ ؛ الاستیعاب ۲ : ۴۶۴ (و درچاپى ، جلد ۳ ، ص۱۱۴۹) ؛ و بنگرید به ، فتح البارى ۲ : ۴۹۵ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۰۱ ۱۰] . خَنْزَب ، به معناى پاره گوشت گندیده است النهایة ۲ : ۸۳ (م) . [۱۱] دلائل النبوّه ۵ : ۳۰۷ ، باب تعلیم النبى عثمان بن اَبى العاص . [۱۲] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۶۹ . [۱۳] . سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۵ . [۱۴] . سوره انفال ۸ آیه ۹ . [۱۵] . سوره قصص ۲۸ آیه ۱۵ .