اصل نامه امام ع بخش۱– نامه امام على ع به قاضى اهواز

اصل نامه امام ع بخش۱– نامه امام على ع به قاضى اهواز

روایت شده که امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام شخصى  [ رفاعه ] را به عنوان قاضى  ،سوى  اهواز فرستاد . وى  به آن حضرت نوشت : اى  امیر مؤمنان ، با اینکه علم ناچیزى  دارم و سنّم بالا رفته و در سطحى  نیست که در طلبِ علم برآیم و فقه بیاموزم ، به کار قضاوت گرفتار آمده‏ام [ اصول و احکام ] کاربُردى  رابرایم بنویس تا آنها را برگیرم [ و روش خویش قرار دهم ] درود خدا بر توباد .امام  علیه ‏السلام به او نوشت :امّا بعد ، نامه ‏ات را خواندم ، درباره قضاوت ، بزرگسالى ‏ات را یادآورشده ‏اى  و اینکه سنّ یادگیرى ‏ات گذشته است و در سنّى  نیستى  که فقه بیاموزى  ! [ حال که چنین است این اصول و احکام را دریاب و به کار بند : ]


۱ . اِلْزَمِ الحَقَّ ، تکن مِن أَهْله ؛[۱]به حق بچسب (و همراه آن باش) از اهلِ [ داورى  به ] حق خواهى  بود .
۲ . البَیِّنَة عَلَى  مَن ادّعَى  ، والیمینُ عَلَى  مَنْ أَنْکَرَ ؛ والبَیِّنَةُ فی الدَّمِ عَلَى  مَن أَنْکَرَبَراءَتَهُ فی ما ادُّعیَ علیه ؛اقامه دو شاهد ، بر عهده کسى  است که ادّعا دارد و کسى  که انکار مى ‏کندباید قسم بخورد ؛ در قتل ، هرکس انکار کند و ذمّه خویش را از آنچه علیه او ادّعا مى ‏شود پاک بداند ؛ باید دو شاهد عادل بیاورد .
۳ . الحقُّ لا یَمْخَضُهُ الباطلُ ؛حق را باطل نمى ‏جُنباند .
۴ . النّاسُ أشباهُ أَشباهِهِم ، مَن تَشَبَّهَ بقومٍ عُدَّ منهم ؛[۲]
مردم ، شَبَه‏ هاى  اَشباهِ خویش‏اند ، هرکه به قومى  شباهت جوید (و آنان رابپیرود) از آنها به شمار مى ‏آید .
۵ . المؤمنونَ ، نُورُ الدُّنیا ؛انسان‏هاى  باایمان ، نور دنیایند .
۶ . الخَصْمُ ظنینٌ عَلَى  خَصمه ؛دشمن ، بر دشمن خویش بدگمان است .
۷ . شهادةُ کلُّ مؤمن جائزةٌ ، إلاّ شهادةُ شریکٍ لشریکه فی ما شارَکَهُ فیه ؛شهادت هر مؤمنى  جایز [ و نافذ ] است ، مگر شهادتِ شریک براى شریکش در مال مشارکتى  .
۸ . لا شُفْعَةَ فی مَقْسوم ؛[ شفعه (حقّ تقدّم شریک) قبل از قسمت است ] پس از تقسیمِ مال ، حقّ شفعه از بین مى ‏رود .
۹ . لا شُفعَةَ لیهودیّ ولا نَصْرانیّ على  مسلم ؛یهودى  و مسیحى  ، بر مسلمان ، حقّ شفعه ندارند .
۱۰ . لا تقطَعُ الشُفْعَةَ الغیبةُ ؛غایب بودن ، حقّ شفعه را از بین نمى ‏برد .
۱۱ . لا حَبْسَ عَلَى  مُعْسِرٍ فی دینٍ ؛تنگدست ، براى  بدهى  نباید به زندان افتد .
۱۲ . الصَّدَقَةُ والحَبْسُ ذَخیرتانِ ، فدعُوهما لیومهما ؛وقف و اختصاص اموال و امکانات براى  کارهاى  خیر ، ذخیره ‏اى[ ارزشمند براى  انسان ] اند ، آن دو را براى  روز قیامت واگذارید .
۱۳ . لا تَقْضِ وأَنْتَ غَضْبانُ ، ولا مِنَ النومِ سکرانُ ، وأَمِتْ عنکَ کَلَبَ الجُوعِ وذَرِالمطامع ؛[۳]در حالِ عصبانیّت و خشم و خواب‏ آلودگى  ، قضاوت نکن ؛ حرصِ گرسنگى  را در خود بمیران و طمع‏ها را واگذار .
۱۴ . خَفِ اللّه‏ فی سِرِّکَ ، یَکْفِکَ ما ضَرَّک ؛در پنهان از خدا بترس ، خدا تو را از آسیب‏ها بسنده است .
۱۵ . نِعْمَ وَزیرُ العلم السمت الصالح ؛[۴]راه و روش شایسته ، نیکو پشتیبانى  براى  علم است .
۱۶ . [ نعمَ ] عونُ الدینِ الصَّبرُ ؛[۵]صبر ، مددکار خوبى  براى  آدمى  است .
۱۷ . لو کان الصبرُ رجلاً لکانَ صالحاً ؛[۶]اگر صبر ، به صورتِ آدمى  در مى ‏آمد ، انسانِ صالحى  بود .
۱۸ . إیّاکَ والملالة ؛ فإنّها تُثْمِرُ السُّخْفَ وَالنَّذالَة ؛[۷]از سرزنش بپرهیز ؛ زیرا تباهى  و فساد به بار مى ‏آورد .
۱۹ . لا تُحْضِر مجلسَکَ مَن لا یَشْبَهُکَ ؛[۸]در مجلس خودکسانى  را که با تو شباهت ندارند ، حاضر مساز .
۲۰ . لا تُهِنْ مَن یُکْرِمک ؛[۹]به کسى  که گرامى ‏ات مى ‏دارد ، اهانت مکن .
۲۱ . لا تَتَطاوَلْ عَلَى  مَن یَعْرِفُکَ ؛به کسى  که تو را مى ‏شناسد (و از اَسرارت با خبر است) گستاخى  مکن .
۲۲ . اقضِ بالظاهر ، وفَوِّضِ الباطنَ إلى  العالِمِ بالباطن[۱۰] ؛[۱۱]بر اساسِ ظاهر حکم کن ، و باطن را به خدا واگذار .۲۳ . لا تُظْهِرَنَّ أمراً إلاّ وفی ما بَطَنَ منک أزکى  منه ؛امرى  را آشکار نمى ‏سازى  مگر اینکه در آنچه از تو پوشیده است ، لایه پاکیزه‏ تر از آن هست .
۲۴ . لا یُطَهِّرُ النَجِسَ إلاّ الماءُ ، ولا یُنَجّسُ الماءَ الجارِ[ یَ ] شیءٌ ؛چیز نجس را جز آب پاک مى ‏کند ، و آب جارى  را چیزى  نجس نمى ‏سازد .
۲۵ . دَع اِطراءَ مَن احتُسِبَ أخاک ؛ثناى  خود را از سوى  کسى  که برادر دینى ‏ات به شمار مى ‏آید ، واگذار (به تعریف و تمجید دیگران دل‏خوش مباش و مغرور نشو) .
۲۶ . النّاسُ فی الدین أَشکالٌ ؛مردم در دین ، شکل‏هاى  [گوناگون ] دارند .
۲۷ . احذَرْ التَلَوُّنَ فی الدّین ؛[۱۲]از رنگارنگى  در دین بپرهیز
۲۸ . الحَلالُ حلالٌ والحرامُ حرامٌ ، وما سُکِتَ عنه فَهوَ عَفْوٌ ؛حلال ، حلال است و حرام ، حرام مى ‏باشد ؛ و آنچه درباره‏ اش حرفى  زده نشده ، مباح است .
۲۹ . لا تُمارِ سفیهاً ولا فقیهاً ؛ أمّا الفقیه ، فیَحْرِمُکَ خَیْرَه ؛ وأمّا السفیهُ ، فیَجُرُّکَ إلى شَرِّه ؛[۱۳]با شخصِ سفیه ، مجادله مکن و با فقیه جدال مَوَرز ؛ چراکه فقیه ازخیرش محرومت مى ‏سازد و سفیه ، شرّش را به تو مى ‏رساند .
۳۰ . لا تُجادِل أهلَ الکتاب إلاّ بالتی هی أحْسَنُ : الکتابُ أو السُنَّةُ ؛[۱۴]با اهل کتاب [ یهود و نصارا ] جز به  آنچه نیکو و پسندیده ‏تر است (کتاب یا سنّت) مجادله مکن .
۳۱ . لا تُعَوِّدْ نَفْسَکَ الضِحْکَ ؛ فإنّه یُذْهِبُ البَهاءَ ، ویُجَرِّئُ الخُصُومَ على الإعتداءِ ؛[۱۵]خود را به خنده عادت مده ؛ چراکه این کار ارزش [ و منزلت ] انسان را ازبین مى ‏برد و دو طرف دعوا را بر تجاوزگرى  جرى  مى ‏سازد .
۳۲ . مَن اسْتَوْجَبَ صَفَقَةً ببیعٍ فَوَجَد بها عَیْباً بعدَ افتراقٍ ، فَلیَرُدّها ما لم یشترط البائعُ البَراءَةَ ؛هرکس به معامله ‏اى  کالایى  را بستاند و پس از جدا شدن از فروشنده درآن عیبى  را بیابد ، در صورتى  که فروشنده برائت از عیب را شرط نکرده باشد ، مى ‏تواند آن کالا را به فروشنده برگرداند .
۳۳ . العُهْدَةُ مِنَ الرأی [ الداء ] الأعظم حَوْلاً ، وَمِن مُصیبة الموتِ ثلاثةَ لَیالٍ ؛تعهّد وضمانت فروشنده برده نسبت به بیمارى  سخت [ جنون ، جذام .. ]تا یک سال است و نسبت به مرگ ، تا سه شب .
۳۴ . جنایاتُ [ الجراحات ] الممالیک فی أثمانِهم ؛جراحت‏هاى  بردگان در قیمت‏هاشان است [ هر اندازه که آسیب بدنى دیده باشند از قیمتِ آنها کسر مى ‏شود ] .
۳۵ . الدّیةُ مُؤدّاةٌ على  کتابِ اللّه‏ ، لا یعقل عَمْداً ولا عَبْداً ولا صُلْحاً ولا اعترافاً ؛دیه ، بر اساسِ کتابِ خدا پرداخت مى ‏شود ؛ دیه جنایت و قتلِ عمدى  برعاقله نیست ، و قیمتِ برده (آن گاه که به قتل رسد) از مال قاتل پرداخت مى ‏شود (نه اینکه بر عهده عاقله قاتل باشد) و نیز هرگاه قاتل ، قتل را انکارکند و شاهدى  نباشد و بر دیه مصالحه شود ، دیه بر عهده عاقله نخواهدبود ، و همچنین در صورت اقرار و اعتراف قاتل بر قتل خطایى  ، دیه از مالِ خودش مى ‏باشد و عاقل چیزى  را متحمّل نمى ‏شود .
۳۶ . تُعاقِلُ المرأةُ الرَجُلَ إلى  ثُلُثِ الدیَة ؛زن تا ۳۱ دیه با مرد ، برابرى  مى ‏کند .
۳۷ . وَمَن بَدَّلَ دینَهُ أو غَیَّرَ شریعتَه فاسْتَتِبْهُ ، فإن تابَ وإلاّ فاقْتُلْه ؛ وإن کانت امرأةً فاحْبِسْها حتّى  تموتَ أو تَتُوبَ ؛هرکس دین یا شریعت [ و آیین ] خود را تغییر دهد ، از او بخواه که توبه کند و اگر توبه نکرد او را به قتل رسان ؛ و اگر زن بود ، او را حبس کن تابمیرد یا توبه کند .
۳۸ . مَن تَنَقَّصَ نبیّاً فلا تُناظِره ، وأَحْسِن تأدیبَه ؛[۱۶]هرکس بر پیامبرى  عیب گرفت ، با او به گفت و گو مپرداز [ بلکه ] جانانه ادبش کن .
۳۹ . أَقِمِ الحُدودَ فی القریبِ ، یَجْتَنِبْها البعیدُ ؛[۱۷]حدود را در حقّ خویشاوندان و نزدیکان اجرا کن [ دیگران از آن درس عبرت مى ‏آموزند و ] دورترها از ارتکاب جنایت مى ‏پرهیزند .
۴۰ . لا تُطِلّ الدِّماءَ ؛[۱۸][ در پى ِ قاتلان و انتقام از آنها باش و ] خون‏ها را به هدر مده [ قصاص را تعطیل مکن ] .
۴۱ . لا تُعَطِّل الحدودَ ؛[۱۹]حدود را تعطیل مساز .
۴۲ . ادْرَأْ عَنِ المُؤمنِ ما اسْتَطَعتَ ؛ فإنَّ ظَهْرَهُ حِمَى  اللّه‏ ، فَنَفْسُهُ کریمةٌ عَلَى  اللّه‏ وعَلَى رسوله ، وله ثوابُ اللّه‏ ، وظالِمُهُ خَصْمُهُ اللّه‏ ؛ فاجْتَهِد أن لا یکونَ اللّه‏ُ خَصْمَکَ ؛[۲۰]تا مى ‏توانى  از مؤمن حَدّ را برطرف ساز ؛ چراکه پشتِ او قُرقگاهِ خداست ، جانِ مؤمن در پیشگاه خدا و پیامبرش ، عزیز است ، پاداشِ الهى براى اوست و کسى  که بر وى  ستم ورزد ، دشمن خدا مى ‏باشد ، پس بکوش که خدا دشمنت نشود .
۴۳ . لا تُظهِر فی أَرْضِ الهِجْرَةِ کَنِیْسه ؛در سر زمینِ هجرت ، کلیسا را آشکار مساز[ به یهودیانِ مهاجر اجازه مده که معابدشان را برافرازند ] .
۴۴ . لا ذِمّة لِمَن دَفَعَ حُکمَ الکتاب ؛کسى  که حکم کتاب آسمانى  را برنتابد ، مصونیّتى  براى  او نیست .
۴۵ . لا تُحَقِّر مَن أعْطَیْتَهُ ذِمّةً ؛کسى  را که پناه داده‏اى  تحقیر مساز .
۴۶ . مَن مَلَکْتَهُ فأَرْفِق به ؛به هرکه سلطه یافتى  ، به ملایمت رفتار کن .
۴۷ . لا تقتُلْ مُؤمناً لِکافر ، ولا ذُو عَهْدٍ فی عَهْده ؛مؤمن را به خاطر [ کشتن ] کافر به قتل مرسان ، و صاحب عهد را درعهدش مکش .
۴۸ . من [ أَ ] حْدَثَ حَدَثاً أو آوَى  مُحْدِثاً ، وَجَبَت له اللعْنَةُ ؛هرکه بدعتى  تازه پدید آورد یا بدعت‏ گذار را پناه دهد ، باید بر او لعنت فرستاد .
۴۹ . لا تُوالِ أَهْلَ السَخَط ، ولا تُسْخِطْ أَهْلَ الرّضا ؛[۲۱]کسانى  را که در همه حال ابراز نارضایتى  مى ‏کنند ، دوستدار مباش ؛ وآنان را که [ از اقداماتِ درست و بجا ] خشنودند ، به خشم میاور .
۵۰ . المُؤمنُ أَخُو المُؤمن ، لا یَغُشُّهُ ولا یَغتابُهُ ولا یَدَعُ نُصْرَتَه ؛ فَمَن فَعَلَ ، فقد خانَ أمانَتَه ؛مؤمن ، برادر دینى  مؤمن است ، او را خیانت نمى ‏کند و حرفِ بد پشت سرش نمى ‏گوید و از یارى ‏اش دست برنمى ‏دارد ؛ پس هرکه چنین کند[ مؤمن را بفریبد و او را غیبت کند و یارى ‏اش را وانهد ] به امانتش خیانت کرده است .وَمَن وَکَّلَ وَکیلاً ، حکمَ على  وکیله ؛هرکه وکیلى  را بگمارد ، بر او حکم مى ‏راند .ومن أوْصى  إلى  رجلٍ بأمرٍ ، لَم یُغَیِّرهُ إلى  غَیْر [ ه ] ؛هرکه به شخصى  ، چیزى  را سفارش کند ، آن شخص نباید  آن را به دیگرى  وانهد .
۵۱ . لیسَ بوصیٍّ إلاّ مَن فَوَّضَ إلیه المَیّتُ تَرِکَتَهُ ومالَه ؛وصى  نیست مگر شخصى  که میّت ، ارث و مالش را به او واگذارَد .
۵۲ . لا یُزیلُ الوَصیَّ عَن وصیّته إلاّ ذِهابَ عَقلِه أو ارْتِدادَه أو تبذیراً أو ترکَ سُنَّةٍ أورِیبةً ؛وصى  را از وصیّتش برکنار نمى ‏سازد مگر اینکه عقلش از دست برود یامرتد شود یا مال را هدر دهد یا سنّتى  را ترک کند یا گمانِ بدى  به او رود .
۵۳ . السلطانُ وَصیُّ مَن لا وَصِیَّ لَه ، والناظرُ لِمَن لا ناظِرَ لَه ، وعَشیرةُ مَن لا عَشیرةَ لَه ؛سلطان ، وَصى  کسى  است که وصى ‏اى  براى  او نیست ، و ناظر کسى  است که ناظرى  ندارد ، و عشیره [ خاندان و فامیل و کَس و کار ] کسى  است که عشیره‏ اى  ندارد .
۵۴ . تَعَفَّفْ عَن أَمْوالِ النّاس ، وَاسْتَشْعِر عنها الیَأْس ؛[۲۲]از دست درازى  به اموالِ مردم خوددارى  کن ، و چشمِ امید به آنها مَبند .
۵۵ . إیّاکَ وقبولَ تُحَفِ الخُصُومِ ؛[۲۳]مبادا که هدیه‏ هاى  دو طرف دعوا را بپذیرى  .
۵۶ . مَن ائتَمَنَ امرأةً فهو أَحْمَق ، وَمَن شاوَرَها وَقَبِلَ منها ، نَدِمَ ؛[۲۴]هرکس به زنى  اعتماد کند ، اَبله است ؛ و هرکه با زنى  مشورت کند و نظراو را بپذیرد ، پشیمان مى ‏شود .
۵۷ . القَضاءُ فی ثلاثٍ : آیةٌ مُحْکَمَة وسُنّةٌ مُتَّبَعَة وفریضةٌ عادِلَة ؛[۲۵]قضاوت براساس سه چیز است : آیتى  محکم ، سنّتى  جارى  و فریضه [ و حکمى  ] عادلانه .
۵۸ . لا تُشاقِّ مؤمِناً ؛با مؤمن دشمنى  و مخالفت مَوَرز [ و لج‏بازى  مکن ] .
۵۹ . احْذَر دَمْعَةَ المُؤمن ، فإنّها تَقْصِفُ مَن دَمَّعَها ، وتُطْفِئُ النّارَ عَمَّن دَعا بِها ؛[۲۶]از اَشکِ مؤمن بپرهیز ! چراکه اشکِ مؤمن کسى  را که آن را درآورد ،درهم مى ‏شکند [ و ریشه ‏کن مى ‏سازد ] و دعاى  مؤمن ، آتش دوزخ را (ازکسى  که در حقّش دعا کند) خاموش مى ‏سازد .
۶۰ . لا تَحْبِسْ مؤمناً فی تُهْمَةٍ إلاّ فی دَمٍ إلى  أن یَنْقَطِعَ للحُکْم ؛
مؤمن را براى  تهمتى  [ بر او ] زندانى  مساز ، مگر در تهمت قتل تا زمان قطعى  شدن حکم .
۶۱ . إن نَزَلَتْ بِکَ مُعْظِلَةٌ فَرُدَّها إلى  مَن أُمِرْتَ بالردِّ علیه ؛اگر مشکلى  برایت پیش آمد ، آن را به کسى  بازگردان که به ردّ بر او امرشده‏ اى  .
۶۲ . مَن أعْتَقَ عبداً فَلَهُ وَلاؤُه ، وعلیه خَطَؤُه ؛هرکس بنده‏اى  را آزاد کند ، وَلاى  آن براى  اوست ، و جنایت‏هاى  خطایى او را [ نیز ] باید عهده‏ دار باشد .
۶۳ . أُءْمُر القصّابِینَ أَنْ یُحْسِنُوا الذَبِیحَةَ ؛ لا یَنْفَخْ أَحَدٌ فی لَحْمٍ سَلَخَهُ ، وإن عادَ بعدَ النَّهْی فعاقِبْهُ ؛[۲۷]به قصّاب‏ها فرمان ده که در لاشه‏ هاى  کشتار شده ، روش نیکى  را درپیش گیرند ، هیچ کس در گوشتى  که سَلْخ مى ‏کند نَدَمَد [۲۸] اگر پس از نهیت به این کار بازگشت ، او را مجازات کن 

۶۴ . اطرُدِ المطَفِّفِینَ مِنَ الأَسْواقِ ؛کم فروشان را از بازارها بِران .
۶۵ . مَن أَکَلَ الرِّبا وثابَرَ به ، فَاحْرِقْ دارَهُ وَأَحْسِن تَأْدِیبَه وابعَثْ به إلَیَّ ؛هرکس ربا بخورد و بر این کار اِصرار ورزد ، خانه ‏اش را آتش زن ،جانانه اَدَبش کن و او را سوى  من بفرست .
۶۶ . لا یَذْبَحْ قَصّابٌ بِغَیْرِ حَدیدٍ ؛هیچ‏ قصّابى  نباید به جز وسیله ‏اى  که از آهن باشد [ با چیز دیگر ] ذبح کند.
۶۷ . ارفقْ بالبَهائِم ؛ لا تُوقَفْ بِأَحْمالٍ ، ولا تُسْقى [۲۹] بِلِجامها ، ولا تُحَمَّلْ فوقَ طاقَتِها ؛[۳۰]با چهار پایان مدارا کن ؛ آنها نباید زیر بار بمانند ، و لگام به دهان آب داده شوند ، و بیش از طاقت و توانشان بار گردند .
۶۸ . لا تُدْخَل بَهیمةٌ مَسجِداً ؛چهار پایان نباید به مسجد درآیند .
۶۹ . المُدَبَّر مِن الثُلُث ؛بنده‏ اى  که مُدَبَّر است (مولا به او گفته که تو پس از وفاتم آزادى ) از ثلث مال میّت آزاد مى ‏شود [ قیمت او از ثلث مال کسر مى ‏گردد ] .
۷۰ . المُکاتَب یُعتَقُ منه بِقَدرِ ما أَدَّى  ، وأُمُّ الوَلَدِ رِقٌّ فی ثَمَنِ رَقَبَتِها ، لا تُباعُ فی غیرذلک مِنَ الدَیْن ؛عبد مکاتب ، به اندازه‏اى  که از قرارداد مى ‏پردازد ، آزاد مى ‏شود و اُمّ ولد(کنیز باردار یا صاحب فرزند از مولا) در بهاى  بندگى ‏اش بَرده است ، درغیر دَیْن فروخته نمى ‏شود .
۷۱ . لا تَتَبَرَّمْ بالخُصُوم ؛[۳۱]از دو طرف دعوا ، ملول و بى ‏قرار نشو .
۷۲ . لا تَنْتَهِر السائل ؛[۳۲]گدا را از خود مَران .
۷۳ . لا تُجالِسْ فی مجلس القضاءِ غیرَ فقیه ؛[۳۳]غیر فقیه را در جایگاه قضاوت منشان .
۷۴ . لا تُشاوِر فی الفُتیا ، إنّما المَشْوَرَةُ فی الحَرْب ومَصالحِ العاجل ؛[۳۴]در فتوا مشورت مکن ، مشورت ـ تنها ـ در جنگ و مَصالح مُوقّت است .
۷۵ . لیسَ الدّینُ بالرأی ، إنّما هو بالاتِّباع ؛[۳۵]دین به رأى  [ نظرات دل بخواهى  ] نیست ، همانا دین به پیروى  کردن [ از
آموزه ‏هاى  دینى  ] است .
۷۶ . لا تُضَیِّعِ الفرائِضَ وَتَتَّکِل عَلَى  النَّوافل ؛ فلیسَ تُقْبَلُ نافِلةٌ حتّى  تُؤَدّىفریضةٌ ؛[۳۶]مبادا فریضه ‏ها را ضایع سازى  و به نافله ‏ها اعتماد کنى  ؛ چراکه تافریضه ‏اى  انجام نیابد ، نافله ‏اى  پذیرفته نمى ‏شود .
۷۷ . النّاسُ شُرَکاءُ فی الماء والکلأء والماعون ؛ فَمَن مَنَعَ شیئاً من ذلک ، فاطْرِدْهُ عن مَجلِسِک ؛مردم در آب و علف و ماعون [ خُرده اسباب ] شریک ‏اند ؛ هرکه چیزى  ازاین سه را از آنها باز دارد ، او را از مجلس خود طرد کن .
۷۸ . لا حُکْمَ على  امرأَةٍ فی نفسها ومالها ؛ فإن نُکِحَت ، لا حُکْمَ لِوَلیِّها عَلَیها ؛زن [ قبل از زناشویى  ] بر خود و مالش اختیارى  ندارد ؛ و هرگاه ازدواج کرد ، ولى ّ او بر وى  سلطه ندارد .
۷۹ . لا رِبا إلاّ فی عَیْنٍ أو کَیْلٍ أو وَزْنٍ ؛ربا نیست مگر در عین جنس ، یا چیزى  که به پیمانه یا وزن ، داد و ستد مى ‏شود .

[۱] .  در غرر الحکم آمده است : الزم الحَقّ یُنزلک منازل أهل الحقّ یومَ لا یُقْضى  إلاّ بالحقّ ؛ به حق پایبندباش ، حق تو را ـ در روزى  که جز به حق حکم مى ‏شود ـ به جایگاه و درجه اهل حق مى ‏رساند .
[۲] .  در غرر الحکم آمده است : إن لم تکن حلیماً فَتَحَلَّم ؛ فإنّه قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بقومٍ إلاّ أوشَکَ أن یَصیرَمنهم ؛ اگر [ به طور ذاتى  ] شکیبا نیستى  ، خود را بر آن وادار و بُردبار بمان ؛ چراکه کم‏اند کسانى  که به قومى  شباهت جویند [ و از آنان تقلید کنند و هیچ تغییرى  نیابند ، بلکه ] پس از مدّتى  جزو آنها مى ‏گردند .
[۳] .  در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» آمده است : ذَرِ المطامع وخالِفِ الهوى  ؛ طمع‏ها راواگذار ، و با هواى نفس مخالفت کن .
[۴] .  بنگرید به ، دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ . در این مأخذ آمده است : «علم را به راه و روشِ صالح بیاراى » .
[۵] ـ ۵ .  همان .
[۶]
[۷]
[۸]
[۹] .  دستور معالم الحِکَم : ۷۳ .
[۱۰] .  در نسخه خطى  «العالم الباطن» ضبط است .
[۱۱] .  در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» این سخن را مى ‏آورد و مى ‏افزاید : دَعْ عنکَ «أظنُ» و«أَحْسَبُ» و «أَرى » لیسَ فی الدّین إشکالٌ ؛ «گمان دارم» و «مى ‏پندارم» و «به نظرم مى ‏آید» راواگذار ، در دین اِشکالى  نیست .
[۱۲] .  دستور معالم الحکم : ۶۹ .
[۱۳] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ ؛ دستور معالم الحکم : ۷۵ . در این دو مأخذ آمده است :«فیُحزِنُکَ شرُّه» ؛ شرّش تو را غمگین مى ‏سازد .
[۱۴] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ .
[۱۵] .  همان ؛ دستور معالم الحکم : ۷۳ .
[۱۶] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۵۹ ، رقم ۱۶۱۹ .
[۱۷] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۴۲ ، رقم ۱۵۴۱ .
[۱۸] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۰۴ ، رقم ۱۴۱۶ ؛ نیز در این مأخذ از حضرت على   علیه السلام نقل شده که به کارگزارانش نوشت : «لا تطلّ الدماء فی الإسلام» در اسلام ، خون‏ها به هدر نمى ‏رود .
[۱۹] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۰۴ ، رقم ۱۴۱۶ ؛ و در جلد ۲ ، ص۴۴۲ ، رقم ۱۵۴۱ ، این قسمت عطف برحدیث پیشین است .
[۲۰] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۴۵ ، رقم ۱۵۵۳ ؛ در «دستور معالم الحکم : ۱۵۵ ـ ۱۵۶» آمده است : دارئ عن … ؛ ازمؤمن برطرف کن ؛ نیز بنگرید به ، قضاء حقوق المؤمنین : ۱۹ ، حدیث ۹ .
[۲۱] .  دستور معالم الحکم : ۷۳ .
[۲۲] .  دستور معالم الحکم : ۶۹ .
[۲۳] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ در این مأخذ آمده است : وحاذر الدخلة دستور معالم الحکم : ۷۶ .
[۲۴] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ در این مأخذ «حمقاء» ضبط است .
[۲۵] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ ؛ در این مأخذ آمده است : العلم ثلاثة … وملاکهنّ أمرنا .
[۲۶] .  دستور معالم الحکم : ۷۱ ؛ در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» آمده است : وتُطفئ بُحُورالنیران عن صاحِبها ؛ دریاهاى  آتش را از صاحب خاموش مى ‏سازد .
[۲۷] .  در «دعائم الإسلام ۲ : ۱۷۶ ، رقم ۶۳۴» آمده است : فمن صَمَّمَ فلیعاقبه ، ولیلق ما ذبح إلى  الکلاب ؛هرکه بر این کار مُصمّم باشد ، کیفرش ده ، و آنچه را ذبح کرده ، پیشِ سگان افکن بنگرید به ،ص۳۶ ، رقم ۸۶ .
[۲۸] .  مقصود ، فوت کردن در زیر پرده روى  گوشت است تا لاشه حیوانِ لاغر را فربه بنمایاند .
[۲۹] .  در نسخه خطى  «تسق» ضبط است .
[۳۰] .  دستور معالم الحکم : ۷۱ .
[۳۱] .  در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» لا تَنْبِز الخصوم ، ضبط است .
[۳۲] .  همان . در این مأخذ «لا تَنهر» ثبت مى ‏باشد .
[۳۳] .  همان .
[۳۴] .  دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ .
[۳۵] .  همان ؛ دستور معالم الحکم : ۳۲ .
[۳۶] .  همان ؛ در «دستور معالم الحکم : ۷۱» تا «النوافل» آمده است .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− 2 = دو

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>