اصل نامه امام ع بخش۱– نامه امام على ع به قاضى اهواز
روایت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام شخصى [ رفاعه ] را به عنوان قاضى ،سوى اهواز فرستاد . وى به آن حضرت نوشت : اى امیر مؤمنان ، با اینکه علم ناچیزى دارم و سنّم بالا رفته و در سطحى نیست که در طلبِ علم برآیم و فقه بیاموزم ، به کار قضاوت گرفتار آمدهام [ اصول و احکام ] کاربُردى رابرایم بنویس تا آنها را برگیرم [ و روش خویش قرار دهم ] درود خدا بر توباد .امام علیه السلام به او نوشت :امّا بعد ، نامه ات را خواندم ، درباره قضاوت ، بزرگسالى ات را یادآورشده اى و اینکه سنّ یادگیرى ات گذشته است و در سنّى نیستى که فقه بیاموزى ! [ حال که چنین است این اصول و احکام را دریاب و به کار بند : ]
۱ . اِلْزَمِ الحَقَّ ، تکن مِن أَهْله ؛[۱]به حق بچسب (و همراه آن باش) از اهلِ [ داورى به ] حق خواهى بود . ۲ . البَیِّنَة عَلَى مَن ادّعَى ، والیمینُ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ ؛ والبَیِّنَةُ فی الدَّمِ عَلَى مَن أَنْکَرَبَراءَتَهُ فی ما ادُّعیَ علیه ؛اقامه دو شاهد ، بر عهده کسى است که ادّعا دارد و کسى که انکار مى کندباید قسم بخورد ؛ در قتل ، هرکس انکار کند و ذمّه خویش را از آنچه علیه او ادّعا مى شود پاک بداند ؛ باید دو شاهد عادل بیاورد . ۳ . الحقُّ لا یَمْخَضُهُ الباطلُ ؛حق را باطل نمى جُنباند . ۴ . النّاسُ أشباهُ أَشباهِهِم ، مَن تَشَبَّهَ بقومٍ عُدَّ منهم ؛[۲] مردم ، شَبَه هاى اَشباهِ خویشاند ، هرکه به قومى شباهت جوید (و آنان رابپیرود) از آنها به شمار مى آید . ۵ . المؤمنونَ ، نُورُ الدُّنیا ؛انسانهاى باایمان ، نور دنیایند . ۶ . الخَصْمُ ظنینٌ عَلَى خَصمه ؛دشمن ، بر دشمن خویش بدگمان است . ۷ . شهادةُ کلُّ مؤمن جائزةٌ ، إلاّ شهادةُ شریکٍ لشریکه فی ما شارَکَهُ فیه ؛شهادت هر مؤمنى جایز [ و نافذ ] است ، مگر شهادتِ شریک براى شریکش در مال مشارکتى . ۸ . لا شُفْعَةَ فی مَقْسوم ؛[ شفعه (حقّ تقدّم شریک) قبل از قسمت است ] پس از تقسیمِ مال ، حقّ شفعه از بین مى رود . ۹ . لا شُفعَةَ لیهودیّ ولا نَصْرانیّ على مسلم ؛یهودى و مسیحى ، بر مسلمان ، حقّ شفعه ندارند . ۱۰ . لا تقطَعُ الشُفْعَةَ الغیبةُ ؛غایب بودن ، حقّ شفعه را از بین نمى برد . ۱۱ . لا حَبْسَ عَلَى مُعْسِرٍ فی دینٍ ؛تنگدست ، براى بدهى نباید به زندان افتد . ۱۲ . الصَّدَقَةُ والحَبْسُ ذَخیرتانِ ، فدعُوهما لیومهما ؛وقف و اختصاص اموال و امکانات براى کارهاى خیر ، ذخیره اى[ ارزشمند براى انسان ] اند ، آن دو را براى روز قیامت واگذارید . ۱۳ . لا تَقْضِ وأَنْتَ غَضْبانُ ، ولا مِنَ النومِ سکرانُ ، وأَمِتْ عنکَ کَلَبَ الجُوعِ وذَرِالمطامع ؛[۳]در حالِ عصبانیّت و خشم و خواب آلودگى ، قضاوت نکن ؛ حرصِ گرسنگى را در خود بمیران و طمعها را واگذار . ۱۴ . خَفِ اللّه فی سِرِّکَ ، یَکْفِکَ ما ضَرَّک ؛در پنهان از خدا بترس ، خدا تو را از آسیبها بسنده است . ۱۵ . نِعْمَ وَزیرُ العلم السمت الصالح ؛[۴]راه و روش شایسته ، نیکو پشتیبانى براى علم است . ۱۶ . [ نعمَ ] عونُ الدینِ الصَّبرُ ؛[۵]صبر ، مددکار خوبى براى آدمى است . ۱۷ . لو کان الصبرُ رجلاً لکانَ صالحاً ؛[۶]اگر صبر ، به صورتِ آدمى در مى آمد ، انسانِ صالحى بود . ۱۸ . إیّاکَ والملالة ؛ فإنّها تُثْمِرُ السُّخْفَ وَالنَّذالَة ؛[۷]از سرزنش بپرهیز ؛ زیرا تباهى و فساد به بار مى آورد . ۱۹ . لا تُحْضِر مجلسَکَ مَن لا یَشْبَهُکَ ؛[۸]در مجلس خودکسانى را که با تو شباهت ندارند ، حاضر مساز . ۲۰ . لا تُهِنْ مَن یُکْرِمک ؛[۹]به کسى که گرامى ات مى دارد ، اهانت مکن . ۲۱ . لا تَتَطاوَلْ عَلَى مَن یَعْرِفُکَ ؛به کسى که تو را مى شناسد (و از اَسرارت با خبر است) گستاخى مکن . ۲۲ . اقضِ بالظاهر ، وفَوِّضِ الباطنَ إلى العالِمِ بالباطن[۱۰] ؛[۱۱]بر اساسِ ظاهر حکم کن ، و باطن را به خدا واگذار .۲۳ . لا تُظْهِرَنَّ أمراً إلاّ وفی ما بَطَنَ منک أزکى منه ؛امرى را آشکار نمى سازى مگر اینکه در آنچه از تو پوشیده است ، لایه پاکیزه تر از آن هست . ۲۴ . لا یُطَهِّرُ النَجِسَ إلاّ الماءُ ، ولا یُنَجّسُ الماءَ الجارِ[ یَ ] شیءٌ ؛چیز نجس را جز آب پاک مى کند ، و آب جارى را چیزى نجس نمى سازد . ۲۵ . دَع اِطراءَ مَن احتُسِبَ أخاک ؛ثناى خود را از سوى کسى که برادر دینى ات به شمار مى آید ، واگذار (به تعریف و تمجید دیگران دلخوش مباش و مغرور نشو) . ۲۶ . النّاسُ فی الدین أَشکالٌ ؛مردم در دین ، شکلهاى [گوناگون ] دارند . ۲۷ . احذَرْ التَلَوُّنَ فی الدّین ؛[۱۲]از رنگارنگى در دین بپرهیز ۲۸ . الحَلالُ حلالٌ والحرامُ حرامٌ ، وما سُکِتَ عنه فَهوَ عَفْوٌ ؛حلال ، حلال است و حرام ، حرام مى باشد ؛ و آنچه درباره اش حرفى زده نشده ، مباح است . ۲۹ . لا تُمارِ سفیهاً ولا فقیهاً ؛ أمّا الفقیه ، فیَحْرِمُکَ خَیْرَه ؛ وأمّا السفیهُ ، فیَجُرُّکَ إلى شَرِّه ؛[۱۳]با شخصِ سفیه ، مجادله مکن و با فقیه جدال مَوَرز ؛ چراکه فقیه ازخیرش محرومت مى سازد و سفیه ، شرّش را به تو مى رساند . ۳۰ . لا تُجادِل أهلَ الکتاب إلاّ بالتی هی أحْسَنُ : الکتابُ أو السُنَّةُ ؛[۱۴]با اهل کتاب [ یهود و نصارا ] جز به آنچه نیکو و پسندیده تر است (کتاب یا سنّت) مجادله مکن . ۳۱ . لا تُعَوِّدْ نَفْسَکَ الضِحْکَ ؛ فإنّه یُذْهِبُ البَهاءَ ، ویُجَرِّئُ الخُصُومَ على الإعتداءِ ؛[۱۵]خود را به خنده عادت مده ؛ چراکه این کار ارزش [ و منزلت ] انسان را ازبین مى برد و دو طرف دعوا را بر تجاوزگرى جرى مى سازد . ۳۲ . مَن اسْتَوْجَبَ صَفَقَةً ببیعٍ فَوَجَد بها عَیْباً بعدَ افتراقٍ ، فَلیَرُدّها ما لم یشترط البائعُ البَراءَةَ ؛هرکس به معامله اى کالایى را بستاند و پس از جدا شدن از فروشنده درآن عیبى را بیابد ، در صورتى که فروشنده برائت از عیب را شرط نکرده باشد ، مى تواند آن کالا را به فروشنده برگرداند . ۳۳ . العُهْدَةُ مِنَ الرأی [ الداء ] الأعظم حَوْلاً ، وَمِن مُصیبة الموتِ ثلاثةَ لَیالٍ ؛تعهّد وضمانت فروشنده برده نسبت به بیمارى سخت [ جنون ، جذام .. ]تا یک سال است و نسبت به مرگ ، تا سه شب . ۳۴ . جنایاتُ [ الجراحات ] الممالیک فی أثمانِهم ؛جراحتهاى بردگان در قیمتهاشان است [ هر اندازه که آسیب بدنى دیده باشند از قیمتِ آنها کسر مى شود ] . ۳۵ . الدّیةُ مُؤدّاةٌ على کتابِ اللّه ، لا یعقل عَمْداً ولا عَبْداً ولا صُلْحاً ولا اعترافاً ؛دیه ، بر اساسِ کتابِ خدا پرداخت مى شود ؛ دیه جنایت و قتلِ عمدى برعاقله نیست ، و قیمتِ برده (آن گاه که به قتل رسد) از مال قاتل پرداخت مى شود (نه اینکه بر عهده عاقله قاتل باشد) و نیز هرگاه قاتل ، قتل را انکارکند و شاهدى نباشد و بر دیه مصالحه شود ، دیه بر عهده عاقله نخواهدبود ، و همچنین در صورت اقرار و اعتراف قاتل بر قتل خطایى ، دیه از مالِ خودش مى باشد و عاقل چیزى را متحمّل نمى شود . ۳۶ . تُعاقِلُ المرأةُ الرَجُلَ إلى ثُلُثِ الدیَة ؛زن تا ۳۱ دیه با مرد ، برابرى مى کند . ۳۷ . وَمَن بَدَّلَ دینَهُ أو غَیَّرَ شریعتَه فاسْتَتِبْهُ ، فإن تابَ وإلاّ فاقْتُلْه ؛ وإن کانت امرأةً فاحْبِسْها حتّى تموتَ أو تَتُوبَ ؛هرکس دین یا شریعت [ و آیین ] خود را تغییر دهد ، از او بخواه که توبه کند و اگر توبه نکرد او را به قتل رسان ؛ و اگر زن بود ، او را حبس کن تابمیرد یا توبه کند . ۳۸ . مَن تَنَقَّصَ نبیّاً فلا تُناظِره ، وأَحْسِن تأدیبَه ؛[۱۶]هرکس بر پیامبرى عیب گرفت ، با او به گفت و گو مپرداز [ بلکه ] جانانه ادبش کن . ۳۹ . أَقِمِ الحُدودَ فی القریبِ ، یَجْتَنِبْها البعیدُ ؛[۱۷]حدود را در حقّ خویشاوندان و نزدیکان اجرا کن [ دیگران از آن درس عبرت مى آموزند و ] دورترها از ارتکاب جنایت مى پرهیزند . ۴۰ . لا تُطِلّ الدِّماءَ ؛[۱۸][ در پى ِ قاتلان و انتقام از آنها باش و ] خونها را به هدر مده [ قصاص را تعطیل مکن ] . ۴۱ . لا تُعَطِّل الحدودَ ؛[۱۹]حدود را تعطیل مساز . ۴۲ . ادْرَأْ عَنِ المُؤمنِ ما اسْتَطَعتَ ؛ فإنَّ ظَهْرَهُ حِمَى اللّه ، فَنَفْسُهُ کریمةٌ عَلَى اللّه وعَلَى رسوله ، وله ثوابُ اللّه ، وظالِمُهُ خَصْمُهُ اللّه ؛ فاجْتَهِد أن لا یکونَ اللّهُ خَصْمَکَ ؛[۲۰]تا مى توانى از مؤمن حَدّ را برطرف ساز ؛ چراکه پشتِ او قُرقگاهِ خداست ، جانِ مؤمن در پیشگاه خدا و پیامبرش ، عزیز است ، پاداشِ الهى براى اوست و کسى که بر وى ستم ورزد ، دشمن خدا مى باشد ، پس بکوش که خدا دشمنت نشود . ۴۳ . لا تُظهِر فی أَرْضِ الهِجْرَةِ کَنِیْسه ؛در سر زمینِ هجرت ، کلیسا را آشکار مساز[ به یهودیانِ مهاجر اجازه مده که معابدشان را برافرازند ] . ۴۴ . لا ذِمّة لِمَن دَفَعَ حُکمَ الکتاب ؛کسى که حکم کتاب آسمانى را برنتابد ، مصونیّتى براى او نیست . ۴۵ . لا تُحَقِّر مَن أعْطَیْتَهُ ذِمّةً ؛کسى را که پناه دادهاى تحقیر مساز . ۴۶ . مَن مَلَکْتَهُ فأَرْفِق به ؛به هرکه سلطه یافتى ، به ملایمت رفتار کن . ۴۷ . لا تقتُلْ مُؤمناً لِکافر ، ولا ذُو عَهْدٍ فی عَهْده ؛مؤمن را به خاطر [ کشتن ] کافر به قتل مرسان ، و صاحب عهد را درعهدش مکش . ۴۸ . من [ أَ ] حْدَثَ حَدَثاً أو آوَى مُحْدِثاً ، وَجَبَت له اللعْنَةُ ؛هرکه بدعتى تازه پدید آورد یا بدعت گذار را پناه دهد ، باید بر او لعنت فرستاد . ۴۹ . لا تُوالِ أَهْلَ السَخَط ، ولا تُسْخِطْ أَهْلَ الرّضا ؛[۲۱]کسانى را که در همه حال ابراز نارضایتى مى کنند ، دوستدار مباش ؛ وآنان را که [ از اقداماتِ درست و بجا ] خشنودند ، به خشم میاور . ۵۰ . المُؤمنُ أَخُو المُؤمن ، لا یَغُشُّهُ ولا یَغتابُهُ ولا یَدَعُ نُصْرَتَه ؛ فَمَن فَعَلَ ، فقد خانَ أمانَتَه ؛مؤمن ، برادر دینى مؤمن است ، او را خیانت نمى کند و حرفِ بد پشت سرش نمى گوید و از یارى اش دست برنمى دارد ؛ پس هرکه چنین کند[ مؤمن را بفریبد و او را غیبت کند و یارى اش را وانهد ] به امانتش خیانت کرده است .وَمَن وَکَّلَ وَکیلاً ، حکمَ على وکیله ؛هرکه وکیلى را بگمارد ، بر او حکم مى راند .ومن أوْصى إلى رجلٍ بأمرٍ ، لَم یُغَیِّرهُ إلى غَیْر [ ه ] ؛هرکه به شخصى ، چیزى را سفارش کند ، آن شخص نباید آن را به دیگرى وانهد . ۵۱ . لیسَ بوصیٍّ إلاّ مَن فَوَّضَ إلیه المَیّتُ تَرِکَتَهُ ومالَه ؛وصى نیست مگر شخصى که میّت ، ارث و مالش را به او واگذارَد . ۵۲ . لا یُزیلُ الوَصیَّ عَن وصیّته إلاّ ذِهابَ عَقلِه أو ارْتِدادَه أو تبذیراً أو ترکَ سُنَّةٍ أورِیبةً ؛وصى را از وصیّتش برکنار نمى سازد مگر اینکه عقلش از دست برود یامرتد شود یا مال را هدر دهد یا سنّتى را ترک کند یا گمانِ بدى به او رود . ۵۳ . السلطانُ وَصیُّ مَن لا وَصِیَّ لَه ، والناظرُ لِمَن لا ناظِرَ لَه ، وعَشیرةُ مَن لا عَشیرةَ لَه ؛سلطان ، وَصى کسى است که وصى اى براى او نیست ، و ناظر کسى است که ناظرى ندارد ، و عشیره [ خاندان و فامیل و کَس و کار ] کسى است که عشیره اى ندارد . ۵۴ . تَعَفَّفْ عَن أَمْوالِ النّاس ، وَاسْتَشْعِر عنها الیَأْس ؛[۲۲]از دست درازى به اموالِ مردم خوددارى کن ، و چشمِ امید به آنها مَبند . ۵۵ . إیّاکَ وقبولَ تُحَفِ الخُصُومِ ؛[۲۳]مبادا که هدیه هاى دو طرف دعوا را بپذیرى . ۵۶ . مَن ائتَمَنَ امرأةً فهو أَحْمَق ، وَمَن شاوَرَها وَقَبِلَ منها ، نَدِمَ ؛[۲۴]هرکس به زنى اعتماد کند ، اَبله است ؛ و هرکه با زنى مشورت کند و نظراو را بپذیرد ، پشیمان مى شود . ۵۷ . القَضاءُ فی ثلاثٍ : آیةٌ مُحْکَمَة وسُنّةٌ مُتَّبَعَة وفریضةٌ عادِلَة ؛[۲۵]قضاوت براساس سه چیز است : آیتى محکم ، سنّتى جارى و فریضه [ و حکمى ] عادلانه . ۵۸ . لا تُشاقِّ مؤمِناً ؛با مؤمن دشمنى و مخالفت مَوَرز [ و لجبازى مکن ] . ۵۹ . احْذَر دَمْعَةَ المُؤمن ، فإنّها تَقْصِفُ مَن دَمَّعَها ، وتُطْفِئُ النّارَ عَمَّن دَعا بِها ؛[۲۶]از اَشکِ مؤمن بپرهیز ! چراکه اشکِ مؤمن کسى را که آن را درآورد ،درهم مى شکند [ و ریشه کن مى سازد ] و دعاى مؤمن ، آتش دوزخ را (ازکسى که در حقّش دعا کند) خاموش مى سازد . ۶۰ . لا تَحْبِسْ مؤمناً فی تُهْمَةٍ إلاّ فی دَمٍ إلى أن یَنْقَطِعَ للحُکْم ؛ مؤمن را براى تهمتى [ بر او ] زندانى مساز ، مگر در تهمت قتل تا زمان قطعى شدن حکم . ۶۱ . إن نَزَلَتْ بِکَ مُعْظِلَةٌ فَرُدَّها إلى مَن أُمِرْتَ بالردِّ علیه ؛اگر مشکلى برایت پیش آمد ، آن را به کسى بازگردان که به ردّ بر او امرشده اى . ۶۲ . مَن أعْتَقَ عبداً فَلَهُ وَلاؤُه ، وعلیه خَطَؤُه ؛هرکس بندهاى را آزاد کند ، وَلاى آن براى اوست ، و جنایتهاى خطایى او را [ نیز ] باید عهده دار باشد . ۶۳ . أُءْمُر القصّابِینَ أَنْ یُحْسِنُوا الذَبِیحَةَ ؛ لا یَنْفَخْ أَحَدٌ فی لَحْمٍ سَلَخَهُ ، وإن عادَ بعدَ النَّهْی فعاقِبْهُ ؛[۲۷]به قصّابها فرمان ده که در لاشه هاى کشتار شده ، روش نیکى را درپیش گیرند ، هیچ کس در گوشتى که سَلْخ مى کند نَدَمَد [۲۸] اگر پس از نهیت به این کار بازگشت ، او را مجازات کن
۶۴ . اطرُدِ المطَفِّفِینَ مِنَ الأَسْواقِ ؛کم فروشان را از بازارها بِران . ۶۵ . مَن أَکَلَ الرِّبا وثابَرَ به ، فَاحْرِقْ دارَهُ وَأَحْسِن تَأْدِیبَه وابعَثْ به إلَیَّ ؛هرکس ربا بخورد و بر این کار اِصرار ورزد ، خانه اش را آتش زن ،جانانه اَدَبش کن و او را سوى من بفرست . ۶۶ . لا یَذْبَحْ قَصّابٌ بِغَیْرِ حَدیدٍ ؛هیچ قصّابى نباید به جز وسیله اى که از آهن باشد [ با چیز دیگر ] ذبح کند. ۶۷ . ارفقْ بالبَهائِم ؛ لا تُوقَفْ بِأَحْمالٍ ، ولا تُسْقى [۲۹] بِلِجامها ، ولا تُحَمَّلْ فوقَ طاقَتِها ؛[۳۰]با چهار پایان مدارا کن ؛ آنها نباید زیر بار بمانند ، و لگام به دهان آب داده شوند ، و بیش از طاقت و توانشان بار گردند . ۶۸ . لا تُدْخَل بَهیمةٌ مَسجِداً ؛چهار پایان نباید به مسجد درآیند . ۶۹ . المُدَبَّر مِن الثُلُث ؛بنده اى که مُدَبَّر است (مولا به او گفته که تو پس از وفاتم آزادى ) از ثلث مال میّت آزاد مى شود [ قیمت او از ثلث مال کسر مى گردد ] . ۷۰ . المُکاتَب یُعتَقُ منه بِقَدرِ ما أَدَّى ، وأُمُّ الوَلَدِ رِقٌّ فی ثَمَنِ رَقَبَتِها ، لا تُباعُ فی غیرذلک مِنَ الدَیْن ؛عبد مکاتب ، به اندازهاى که از قرارداد مى پردازد ، آزاد مى شود و اُمّ ولد(کنیز باردار یا صاحب فرزند از مولا) در بهاى بندگى اش بَرده است ، درغیر دَیْن فروخته نمى شود . ۷۱ . لا تَتَبَرَّمْ بالخُصُوم ؛[۳۱]از دو طرف دعوا ، ملول و بى قرار نشو . ۷۲ . لا تَنْتَهِر السائل ؛[۳۲]گدا را از خود مَران . ۷۳ . لا تُجالِسْ فی مجلس القضاءِ غیرَ فقیه ؛[۳۳]غیر فقیه را در جایگاه قضاوت منشان . ۷۴ . لا تُشاوِر فی الفُتیا ، إنّما المَشْوَرَةُ فی الحَرْب ومَصالحِ العاجل ؛[۳۴]در فتوا مشورت مکن ، مشورت ـ تنها ـ در جنگ و مَصالح مُوقّت است . ۷۵ . لیسَ الدّینُ بالرأی ، إنّما هو بالاتِّباع ؛[۳۵]دین به رأى [ نظرات دل بخواهى ] نیست ، همانا دین به پیروى کردن [ از آموزه هاى دینى ] است . ۷۶ . لا تُضَیِّعِ الفرائِضَ وَتَتَّکِل عَلَى النَّوافل ؛ فلیسَ تُقْبَلُ نافِلةٌ حتّى تُؤَدّىفریضةٌ ؛[۳۶]مبادا فریضه ها را ضایع سازى و به نافله ها اعتماد کنى ؛ چراکه تافریضه اى انجام نیابد ، نافله اى پذیرفته نمى شود . ۷۷ . النّاسُ شُرَکاءُ فی الماء والکلأء والماعون ؛ فَمَن مَنَعَ شیئاً من ذلک ، فاطْرِدْهُ عن مَجلِسِک ؛مردم در آب و علف و ماعون [ خُرده اسباب ] شریک اند ؛ هرکه چیزى ازاین سه را از آنها باز دارد ، او را از مجلس خود طرد کن . ۷۸ . لا حُکْمَ على امرأَةٍ فی نفسها ومالها ؛ فإن نُکِحَت ، لا حُکْمَ لِوَلیِّها عَلَیها ؛زن [ قبل از زناشویى ] بر خود و مالش اختیارى ندارد ؛ و هرگاه ازدواج کرد ، ولى ّ او بر وى سلطه ندارد . ۷۹ . لا رِبا إلاّ فی عَیْنٍ أو کَیْلٍ أو وَزْنٍ ؛ربا نیست مگر در عین جنس ، یا چیزى که به پیمانه یا وزن ، داد و ستد مى شود .
[۱] . در غرر الحکم آمده است : الزم الحَقّ یُنزلک منازل أهل الحقّ یومَ لا یُقْضى إلاّ بالحقّ ؛ به حق پایبندباش ، حق تو را ـ در روزى که جز به حق حکم مى شود ـ به جایگاه و درجه اهل حق مى رساند . [۲] . در غرر الحکم آمده است : إن لم تکن حلیماً فَتَحَلَّم ؛ فإنّه قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بقومٍ إلاّ أوشَکَ أن یَصیرَمنهم ؛ اگر [ به طور ذاتى ] شکیبا نیستى ، خود را بر آن وادار و بُردبار بمان ؛ چراکه کماند کسانى که به قومى شباهت جویند [ و از آنان تقلید کنند و هیچ تغییرى نیابند ، بلکه ] پس از مدّتى جزو آنها مى گردند . [۳] . در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» آمده است : ذَرِ المطامع وخالِفِ الهوى ؛ طمعها راواگذار ، و با هواى نفس مخالفت کن . [۴] . بنگرید به ، دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ . در این مأخذ آمده است : «علم را به راه و روشِ صالح بیاراى » . [۵] ـ ۵ . همان . [۶] [۷] [۸] [۹] . دستور معالم الحِکَم : ۷۳ . [۱۰] . در نسخه خطى «العالم الباطن» ضبط است . [۱۱] . در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» این سخن را مى آورد و مى افزاید : دَعْ عنکَ «أظنُ» و«أَحْسَبُ» و «أَرى » لیسَ فی الدّین إشکالٌ ؛ «گمان دارم» و «مى پندارم» و «به نظرم مى آید» راواگذار ، در دین اِشکالى نیست . [۱۲] . دستور معالم الحکم : ۶۹ . [۱۳] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ ؛ دستور معالم الحکم : ۷۵ . در این دو مأخذ آمده است :«فیُحزِنُکَ شرُّه» ؛ شرّش تو را غمگین مى سازد . [۱۴] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ . [۱۵] . همان ؛ دستور معالم الحکم : ۷۳ . [۱۶] . دعائم الإسلام ۲ : ۴۵۹ ، رقم ۱۶۱۹ . [۱۷] . دعائم الإسلام ۲ : ۴۴۲ ، رقم ۱۵۴۱ . [۱۸] . دعائم الإسلام ۲ : ۴۰۴ ، رقم ۱۴۱۶ ؛ نیز در این مأخذ از حضرت على علیه السلام نقل شده که به کارگزارانش نوشت : «لا تطلّ الدماء فی الإسلام» در اسلام ، خونها به هدر نمى رود . [۱۹] . دعائم الإسلام ۲ : ۴۰۴ ، رقم ۱۴۱۶ ؛ و در جلد ۲ ، ص۴۴۲ ، رقم ۱۵۴۱ ، این قسمت عطف برحدیث پیشین است . [۲۰] . دعائم الإسلام ۲ : ۴۴۵ ، رقم ۱۵۵۳ ؛ در «دستور معالم الحکم : ۱۵۵ ـ ۱۵۶» آمده است : دارئ عن … ؛ ازمؤمن برطرف کن ؛ نیز بنگرید به ، قضاء حقوق المؤمنین : ۱۹ ، حدیث ۹ . [۲۱] . دستور معالم الحکم : ۷۳ . [۲۲] . دستور معالم الحکم : ۶۹ . [۲۳] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ در این مأخذ آمده است : وحاذر الدخلة دستور معالم الحکم : ۷۶ . [۲۴] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ در این مأخذ «حمقاء» ضبط است . [۲۵] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ ؛ در این مأخذ آمده است : العلم ثلاثة … وملاکهنّ أمرنا . [۲۶] . دستور معالم الحکم : ۷۱ ؛ در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» آمده است : وتُطفئ بُحُورالنیران عن صاحِبها ؛ دریاهاى آتش را از صاحب خاموش مى سازد . [۲۷] . در «دعائم الإسلام ۲ : ۱۷۶ ، رقم ۶۳۴» آمده است : فمن صَمَّمَ فلیعاقبه ، ولیلق ما ذبح إلى الکلاب ؛هرکه بر این کار مُصمّم باشد ، کیفرش ده ، و آنچه را ذبح کرده ، پیشِ سگان افکن بنگرید به ،ص۳۶ ، رقم ۸۶ . [۲۸] . مقصود ، فوت کردن در زیر پرده روى گوشت است تا لاشه حیوانِ لاغر را فربه بنمایاند . [۲۹] . در نسخه خطى «تسق» ضبط است . [۳۰] . دستور معالم الحکم : ۷۱ . [۳۱] . در «دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹» لا تَنْبِز الخصوم ، ضبط است . [۳۲] . همان . در این مأخذ «لا تَنهر» ثبت مى باشد . [۳۳] . همان . [۳۴] . دعائم الإسلام ۲ : ۵۳۴ ، رقم ۱۸۹۹ . [۳۵] . همان ؛ دستور معالم الحکم : ۳۲ . [۳۶] . همان ؛ در «دستور معالم الحکم : ۷۱» تا «النوافل» آمده است .