سیّد محسن امین ،مى نویسد :رِفاعه از شیعیان کوفه است که به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.[۱]شیخ مفید ، مى گوید :اهل کوفه دریافتند که معاویه هلاک شد ، شایعاتى را درباره یزید پراکندند [ و او را نالایق دانستند ] و دریافتند که امام حسین علیه السلام از بیعت با او روى برتافته است و ابن زبیر [ نیزخلافت ] یزید را برنمى تابد ، وهردوسوى مکّه رهسپارشده اند .شیعیان در کوفه ، در منزل سُلیمان بن صُرَد گرد آمدند ، خبرمرگ معاویه را یادآور شدند و خداى را بر آن ستودند .سلیمان گفت : معاویه ، مُرد و حسین از بیعت با او خوددارى ورزید و سوى مکّه بیرون آمد . شما شیعیانِ او و پدرش هستید ، اگر مى دانید که او را یارى مى کنید و با دشمنش مى ستیزید ، باخبرش سازید ؛ و اگر از کاهلى و سستى خود بیم دارید ، او را نفریبید .آنان گفتند : با دشمنِ حسین مى جنگیم و جانمان را فدایش مى سازیم .از این رو نوشتند :
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
به حسین بن على ، از سوى سلیمان بن صُرَد و مُسیَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و شیعیان مؤمن و مسلمان کوفى آن حضرت .سلام بر تو ،همانا ما سویت خداى یگانه را سپاس مى گوییم .امّا بعد ، ستایش خداى را که دشمن خیره سرت را از پا درآورد ،کسى که بر این امّت سوار شد [ و با سیطره بر آنها ] خلافت وحکومت را به چنگ آورد ؛ اموالِ عمومى شان را غاصبانه دراختیار گرفت و بى آنکه آنان راضى و خرسند باشند بر آنان فرمانروایى کرد ، سپس نیکانشان را کشت و بدسیرتان را باقى گذاشت و مال خدا را میان گردنکشان و ثروتمندان به گردش درآورد ؛ چون اویى از این امّت به دور باد و خدا سرنوشت قوم ثمود را نصیبش کناد .بارى ، ما امام (و رهبرى ) نداریم ، پیش ما بیا ، امید است خدا مارا با امامتِ تو ، بر حق گرد آورد . نُعمان بن بَشیر در قصر امارت است ، ما با او در نماز جمعه شرکت نمى کنیم و براى نماز عید همراهش بیرون نمى آییم .اگر بدانیم که سوى ما مى آیى (به خواست خدا) او را از این شهر بیرون مى رانیم تا به شام برود و به آنها بپیوندد .آن گاه ، نامه را به همراه عبداللّه بن مِسْمَع هَمْدانى و عبداللّه بن وال [ سوى امام حسین علیه السلام ] فرستادند و از آن دو خواستند که شتابان بروند .آن دو ، به سرعت از کوفه بیرون آمدند تا اینکه ده روز گذشته از ماه رمضان [ سال ۶۰ هجرى ] در مکّه بر امام حسین علیه السلام فرودآمدند .[۲]در مناقب آل اَبى طالب مى خوانیم :زُهَیر به امام حسین علیه السلام گفت : با ما حرکت کن تا به «کربلا» فرود آییم ، آن شهر درکنار فُرات است ؛ در آنجا خواهیم ماند ،اگر با ما جنگیدند با آنها مبارزه مى کنیم و از خدا براى نصرت بر آنان یارى مى خواهیم .در پى این سخن ، چشمان حضرت حسین علیه السلام پر از اشک شد ،گفت : «پروردگارا ، از گرفتارى و بلا به تو پناه مى آورم» .امام حسین علیه السلام در آن مکان فرود آمد و حُرّ بن یزید با هزار سوار در مقابل آن حضرت اردو زد .امام حسین علیه السلام دوات و پوستى خواست و به اَشراف کوفه (که گمان مى کرد با او هم عقیده اند) نوشت :بسم اللّه الرّحمن الرّحیم از حسین بن على ، به سلیمان بن صُرَد و مُسیَّب بن نَجَبَة ورِفاعة بن شَدّاد و عبداللّه بن وال و جماعتِ مؤمنان .امّا بعد ، مى دانید که رسول خدا صلى الله علیه وآله در زمان حیاتش فرمود :« هرکس سلطان ستمگرى را ببیند که (به وظایف بندگى پایبند نیست) حرامهاى الهى را حلال مى شمارد ، عهد خدا رامى شکند ، با سنّت رسول خدا مخالفت مى ورزد ، در میانِ بندگانِ خدا به گناه و تجاوز رفتار مى کند [ هرکه اینها را شاهد باشد و در برابر این جسارتها ] در زبان و عمل [ خود ]تغییرى ندهد [ و اقدامى نکند ] سزامند است که خدا او را درهمان جایگاه [ دوزخى ] آن سلطان ستمگر درآورد» .شما مى دانید که این قوم به طاعت شیطان چسبیدند و ازفرمانبرى خدا روى برتافتند ، به فساد دامن زدند و حدود[ الهى ] را بر زمین نهادند و اموال عمومى را ویژه خودساختند ، و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام شمردند ! ومن به این امر[ خلافت ] ـ به جهت خویشاوندى ام با پیامبر ـ سزاوارترم .نوشته هاتان برایم آمد و نامه هاتان به دستم رسید که با هم عهدبستید که مرا وانمى گذارید (و تسلیم دشمن نمى کنید) و خوارو زبونم نمى سازید . اگر در این بیعتِ خود وفادار ماندید که بهره تان را مى برید و به راه رشد و صواب مى رسید ، و من هم باشمایم و خانواده و فرزندانم در کنار خانواده و اَولاد شمایند ،و من برایتان اُسوه خواهم بود .و اگر این کار را نکردید ، و عهد تان را شکستید و از بیعتِ خود دست برداشتید ، به جانم سوگند که این کارتان برایم ناآشنا نمى باشد ؛ چراکه با پدر و برادر و پسر عمویم چنین کردید[ بسى نگونبخت و ] خود فریفته است کسى که فریب شما رابخورد !دراینصورت ، بهره تان [ همین بس که ] به خطا رفتید و نصیب خود را تباه ساختید «پس هرکه پیمان شکند ، خود را درهم کوبیده است»[۳] و خدا مرا از شما بى نیاز مى سازد (والسلام) .سپس امام علیه السلام نامه را پیچید و مهر زد و آن را به قیس بن مُسْهِرصَیْداوى سپرد .[۴]لیکن رِفاعه ـ مانند دیگر کسانى که در این نامه اند ـ در کربلا حضورنیافتندومصادر تاریخى ، سبب غیبتِ آنان را باز نمى گوید جزسختگیرىشدیدى را که از طرف ابن زیاد بر اهل کوفه شاهدیم و اینکه او از حرکت مردم براى یارى امام حسین علیه السلام جلوگیرى کرد و سران و بزرگان شیعه را دربند ساخت .بى گمان ، سبب غیاب اینان در عرصه کربلا ، همین اقدامات ابن زیاد است .چقدر بجاست سخن علاّمه مامقانى ، که مى گوید :رِفاعه ، درماجراى کربلا ، در زندان به سرمى برد یا دستگیرشده بود ؛ نمى توانست سوى امام حسین علیه السلام روان شود وصداى [ فریادرسى ] آن حضرت را نشنید .[۵]مانند این عذر را مى توان براى اَمثالِ سلیمان بن صُرَد و دیگر بزرگانِ توّابین و امیران آنها (حتّى مختار که براى طلب خون امام حسین علیه السلام قیام کرد) آورد .ودر چنین شرایط سخت و خفقان آور ، همین عذر بسنده است، بى آنکه به نصّ خاصّى درباره یکایک اشخاص نیازباشد تا حبسِ وى ـ به خصوص ـ معلوم گردد .[۶]چقدر بسیارند حوادث و جریاناتى در تاریخ ، که پوشیده مانده اند ومردم چیزى از آنها نمى دانند ، در حالى که براى کسانى که در آن دوران زندگى مى کنند ، امرى معلوم و محسوس و ملموس بود ؛ مانند جرایمى که متعصّبان سَلَفى و حشویّه در روزگار ما مرتکب مى شوند ؛ خونها رامى ریزند و درمکّه و کربلا و نجف هتکِ حرمت مى کنند . این گورهاى دسته جمعى ، دلایل عامى بر جرایم آنهاست و مفقودالأثرهایى که مأموران حکومت صدّام معدوم ، دستگیر کردند و عین و اثرى از آنها پیدا نیست و در میان آنها بزرگانى از علماى امّت وجود داشت .و این ترورهایى که پیوسته نسبت به فقها و اساتیدِ دانشگاهها صورت مى گیرد، سال و ماه و روز مى گذرد و حرفى از آنها در تاریخ ثبت نمى شود ؛چنانکه در رسانه هاى عمومى صدایى از آنها به گوش نمى رسد و عکسى ازآنها دیده نمى شود .تعجّبى ندارد ، تاریخ تکرار مى شود .
۱۰ . با توّابین
ابن کَلْبى درباره رِفاعة بن شدّاد مى گوید :در جنگِ «عین الوَرْدَه» حضور یافت و به همراه ۳۰۰ نفر نجات یافت .[۷]ابن حَزْم مى نویسد :رِفاعه ، یکى از رؤساى توّابین در «یوم الوَرْدَه» است .[۸]حَمَوى درباره «عین الوَرْدَه» مى نگارد :این مکان ، همان «رأس العین» است در شهرى که به«جزیره»مشهور است .[۹] پیکارى براى عرب در آن رخ داد و یکى ازماجراهاى آنان در آن رقم خورد .یکى از سرانِ آنها ـ در آن روز ـ رِفاعة بن شدّاد بن عبداللّه بن قَیْس بن جَعّال بن بُدَّا بن فتیان بود .«فِتیان» جمع «فَتى » (جوانمرد) است . بعضى آن را با تصحیف«قِبّان» ضبط کرده اند .[۱۰]سیّد محسن امین ، مى نویسد :رِفاعه از رؤساى توّابین بود ، در جنگ «عین الوَرْدَه» حضوریافت و به قتل نرسید ؛ چون دید توان مقابله با شامیان راندارند ، با کسانِ [ همراهش ] بازگشت .[۱۱]ابن دُرَید مى آورد :رِفاعه ، یکى از رؤساى جنگ «عین الوَرْدَه» بود .[۱۲]شوشترى مى گوید :رِفاعه ، یکى از سران پنجگانه توّابین است .[۱۳]ذَهَبى مى نویسد :سران چهارگانه توّابین (سلیمان بن صُرَد ، مسیَّب بن نَجَبَه ،عبداللّه بن سعد بن نُفَیل ، عبداللّه بن وال) در سال ۶۵ [ هجرى ]در «عین الوردَه» (که «رأس العین» نامیده مى شود) به قتل رسیدند . رِفاعة بن شدّاد ، به همراه کسانى از آنها که باقى ماندند ، از جنگ کناره گرفتند و به کوفه بازگشتند .[۱۴]ابو حاتم بن حبّان مى نگارد :رِفاعه از کسانى است که از ماجراى «عین الوَرْدَه» رهایى یافت ،هنگامى که [ پیش از آن ] حسین علیه السلام در میان ۹ هزار تن به قتل رسید .[۱۵]پیش از این ، سخن ابن کَلْبى را آوردیم که گفت : رفاعه به همراه ۳۰۰ تن از یارانش از جنگ «عین الورده» نجات پیدا کرد .[۱۶]طَبَرى در وقایع سال ۶۶ هجرى مى نویسد :در این سال ، شیعه ، در کوفه به جنب و جوش آمد و با هم قرارگذاشتند که در «نُخَیله» ـ در سال ۶۵ ـ براى حرکت سوى اهل شام ، گرد آیند و به خونخواهى حسین بن على اقدام کنند و دراین زمینه ، به یکدیگر نامه نوشتند .از عبداللّه بن عوف بن احمر اَزْدى نقل شده که گفت : چون حسین بن على کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهِ نظامى اش درنُخَیله بازگشت و به کوفه درآمد ، شیعه به سرزنش یکدیگرپرداختند و اظهار ندامت کردند ، و در کوفه سوى ۵ نفر ازسرانِ شیعه پناه آوردند : سلیمان بن صُرَد خُزاعى (که ازصحابه پیامبر به شمار مى آمد) و مُسیَّب بن نَجَبَه فزارى (که ازیارانِ برگزیده حضرت على علیه السلام بود) و عبداللّه بن سعد بن نُفَیل اَزْدى ، و عبداللّه بن وال تیمى ، و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى .این پنج نفر ، در منزل سلیمان بن صُرَد ، گرد آمدند ـ و ازبهترین اصحابِ حضرت على علیه السلام بودند ـ و با آنها گروهى ازشیعه و برترینها و سرشناسانشان ، وجود داشتند . چون همه جمع شدند ، مسیّب بن نَجَبه ، سخن را با آنها آغازید ، خداى راستود و ثنا گفت و بر پیامبر درود فرستاد ، سپس گفت :امّا بعد ، ما به عُمر طولانى مبتلا شدیم و در معرض انواع فتنه ها درآمدیم . امیدواریم از کسانى نباشیم که خدا فرداى قیامت به آنها مى فرماید : « أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ وَجَاءَکُمُ النَّذِیرُ »[۱۷] ؛ آیا آن اندازه عمرتان ندادیم که پند و عبرت گیرید ،در حالى که برایتان بیم دهنده آمد .و امیرالمؤمنین فرمود : «عمرى که خدا انسان را در آن معذورمى دارد ، تا ۶۰ سال است» و ما ـ همه ـ به این سن رسیده ایم .ما به وارستگى خود و ستایش پیروانمان ، خود فریفته شدیم تااینکه خدا برگزیدگان [ و سرانِ ] ما را آزمود و دریافت که در دوموطن از مواطنِ پسر پیامبرمان ، رو راست نیستیم . پیش ازاین ، نامه هایش به ما رسید و فرستادگانش نزد ما آمد و عذر وبهانه برایمان باقى نگذاشت ؛ از ما خواست در آغاز و انجام یارى اش کنیم و در آشکار و پنهان از او دست نکشیم ، امّا ما ازاین کار دریغ ورزیدیم تا اینکه وى در کنار ما کشته شد ؛ نه به دستمان یارى اش کردیم و نه به زبان از او دفاع کردیم و نه به اموالمان به او مدد رساندیم و نه از ایل و عشیرهمان برایش یارى خواستیم !ما چه عذرى نزد پروردگار و پیش پیامبرمان داریم ؟! در میان [ و پیش رویمان ] فرزند و جگرگوشه و ذریّه و نسل او به قتل رسید !به خدا سوگند ، عذرى ندارید مگر اینکه قاتل او و کسانى که دعوت به قتلِ او را پذیرا شدند ، از پا درآورید یا در این راه کشته شوید . در این صورت ، امید است خدا از ما راضى شود ،وگرنه من از کیفر الهى ایمن نیستم .اى قوم ، شخصى از خودتان را به عنوان امیر بگمارید ؛ چراکه چاره اى ندارید جز اینکه سردارى داشته باشید که به او پناه برید و پرچمى که دورِ آن گرد آیید .من این سخن را گفتم و از خدا براى خود و شما آمرزش مى خواهم .آن گاه ـ بعد از مُسیَّب ـ رفاعة بن شدّاد ، آغازِ سخن کرد ، خدا راستود و بر پیامبر صلوات فرستاد ، سپس گفت :امّا بعد ، اى مسیَّب ، خدا تو را به درست ترین سخن رهنون ساخت و به رشد یافته ترین چیزها فراخواندى ؛ خداى را ثناگفتى و بر پیامبرش صلوات فرستادى و به جهاد فاسقان دعوت کردى و به توبه از گناهى بزرگ فراخواندى ؛ همه اینهارا شنواییم ، اجابت مى کنیم و مى پذیریم .گفتى : امیرى از خودتان را بگمارید که به او پناه برید و گرد رایتِ او حلقه زنید .ما هم همین عقیده را داریم ، اگر آن امیر تو باشى ، نزد ما توشخص پسندیده اى هستى و خیرخواه مایى و همه دوستت دارند .و اگر تو و اصحاب ما نظرشان باشد [ و صلاح بدانند ] براى این کار ، شیخ شیعه ، صحابى پیامبر ، داراى سابقه و قدمت ،سلیمان بن صُرَد را به عنوان امیر بگماریم ؛ وى در دلاورى و دیندارى ، انسانِ ستودهاى است و دوراندیشى اش شایان اعتماد است .من این سخن را گفتم و از خدا براى خود و شما آمرزش مى طلبم .سپس عبداللّه بن وال و عبداللّه بن سعد ، به سخن آمدند ، خداى را سپاس و ثنا گفتند و مانند کلامِ رِفاعه را بر زبان آوردند ،فضایل مسیّب بن نَجَبه را یادآور شدند و سابقه سلیمان بن صُرَد را ذکر کردند وخرسندى شان را از ولایتِ او ابراز داشتند.مسیَّب بن نَجَبه گفت : [ امیر شایستهاى را ] به دست آوردید و[ در این کار ] موفق شدید ، من هم ، مثل رأى شما را دارم ،امرتان را به سلیمان بن صُرَد بسپارید .از حُمَید بن مُسلم نقل شده که گفت : به خدا سوگند ، من در این روز (روزى که سلیمان بن صُرَد را انتخاب کردند) حضورداشتم . ما در آن روز ، به بیش از ۱۰۰ نفر از دلاورانِ شیعه وسرانِ آنها مى رسیدیم که در خانه سلیمان حاضر شدیم .سلیمان بن صُرَد، سخنان محکمى را بر زبان آورد وآن قدر آنهارا در هر جمعه تکرار کرد که همه اش را به خاطر سپردم ، گفت: خداى را بر نیکى ها [ که بر ما ارزانى داشت ] ثنا گویم و او را درگرفتارى و نعمت مى ستایم و گواهى مى دهم که خدایى جز اونیست و محمّد رسول خداست .امّا بعد ، به خدا سوگند ، از این بیمناکم که ما عاقبت به خیرنباشیم ؛ چراکه روزگارى است که معیشت سخت به دست مى آید و مصیبتها بزرگاند و جور و ستم دامنگیر شیعیانِ اهل فضل است .ما چشم به راه آمدن آل پیامبرمان بودیم و به آنان وعده یارى مى دادیم و آنها را به آمدن [ سوى خود ] برمى انگیختیم ، امّازمانى که آمدند، سست شدیم ودرماندیم و رفتار سازشکارانه را در پیش گرفتیم و منتظر ماندیم که سرنوشت آنان به کجامى انجامد !تا اینکه در میان ما و در پیش رویمان ، فرزند پیامبر و سُلاله وعُصاره و پاره تن و خونِ او را کشتند ! او فریاد مى زد و انصاف مى خواست ، امّا کسى به حرفش گوش نمى داد ؛ تبهکاران او راهدف تیرها و آماج نیزه ها ساختند حتّى لباسهایش رادرآوردند و اسبان را بر بدنش تاختند .هان ! بپاخیزید که پروردگارتان به خشم آمد ، سوى زنان وفرزندان باز مگردید تا اینکه خدا را خشنود سازید .به خدا سوگند، گمان نمى کنم رضاى خدا جز با نبرد با قاتلان آن حضرت یا کشته شدن خودتان به دست آید .هشیار باشید ، از مرگ نهراسید ! به خدا سوگند ، هرگز کسى ازمرگ نهراسید مگر اینکه به ذلّت افتاد .چونان قوم بنى اسرائیل باشید ، آن گاه که پیامبرشان به آنهاگفت : « إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ »[۱۸] ؛ اى قوم ، شما با گوساله پرستى به خویشتن ظلم کردید ، سوى پروردگارتان توبه کنید و یکدیگر را بکشید ؛ این کار نزد آفریدگارتان ، براى شما بهتر است .آن قوم چه کردند ؟ به خدا سوگند ، زانو زدند و گردنها را کشیدند و به قضاى الهى تن دادند تا هنگامى که دریافتند از آن گناه بزرگ ، جز صبورى بر قتل نجاتشان نمى دهد .اگر شما به مثل آنچه این قوم دعوت شدند ، فراخوانده شوید ،چه مى کنید ؟ شمشیرها را تیز سازید و سر نیزه ها را بزنید« وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَیْلِ »[۱۹] (تا آنجا که مى توانید ساز و برگ نظامى فراهم آورید) تا هنگامى که دعوتتان کنند و به راه افتید .خالد بن سعد بن نُفَیل برخاست و گفت : واللّه ، اگر بدانم خودکشى مرا از گناهم بیرون مى آورد و پروردگارم را از من راضى مى سازد ، خویشتن را مى کشتم ، لیکن قوم پیش از ما به این کار امر شدند و ما از آن نهى شدیم .خدا و شما مسلمانان حاضر را گواه مى گیرم که همه دارایى ام(به جز سلاحى که به وسیله آن با دشمنانم بجنگم) ملکِ مسلمانان باشد تا بدین وسیله آنان را در نبرد با تبهکاران قوّت بخشم .ابو مُعْتَمر (حَنَش بن رَبیعه کنانى ) برخاست و گفت : من هم به مثل این سخن شهادت مى دهم .سلیما بن صُرَد گفت : بس است ، هرکه این کار را مى خواهدبکند ، مالش را نزد عبداللّه بن وال تیمى (تَیْم بَکْر بن وائل)بیاورد …سلیمان برخاست و در میان آنها سخنرانى کرد و اندرزشان داد ، سپس گفت :امّا بعد ، خدا دشمنتان را که در حرکت به سوى او روز و شب نمى شناختید و لحظه شمارى مى کردید ، پیشِ شما آوَرْد ، مى خواهید در توبه نَصوح ـ که ابراز داشتید ـ و لقاى الهى معذور باشید ، آنها سوى شما مى آمدند ، بلکه شما در سرزمین و جایگاهشان وارد شدید ، پس هرگاه آنان را ملاقات کنید ،صادق باشید و بردبار بمانید ، که خدا با شکیبایان است .مبادا کسى [ آن گاه که با دشمنان رو به رو مى شود ] به آنان پشت کند مگر اینکه جهتِ آماده شدن براى ِ نبردِ دوباره یا پیوستن به گروه ، این کار را بکند .و آنان را که مى گریزند مکشید ، و بر زخمى ها متازید ، و اسیران را به قتل نرسانید مگر اینکه بعد از اسارت با شمابجنگند یا از قاتلانِ برادرمان در کربلا باشند .سیره امیرالمؤمنین ، على ـ در دعوت به جهاد ـ چنین بود .سپس سلیمان گفت : اگر من کشته شدم ، امیرتان مُسَیَّب بن نَجَبَه است و اگر او آسیب دید و از پا در آمد ، عبداللّه بن سعد بن نُفَیل ، امیر باشد ، و اگر عبداللّه بن سعد به قتل رسید ، عبداللّه بن وال ، امیر است و اگر او هم کشته شد ، رِفاعة بن شدّاد امیرخواهد بود .خدا رحمت کند کسى را که در پیمان با خدا ، رو راست باشد .پس از آن ، سلیمان ، مُسیَّب بن نَجَبه را با ۴۰۰ سوار ، فرستاد وگفت : حرکت کن تا به اوّلین سپاه آنان برسى ، در آن هنگام برآنان یورش آور ، اگر وضعیّت را دلخواه یافتى [ بمان ] وگرنه سوى من ، میانِ یارانت بازگرد .مبادا فرود آیى یا بگذارى یکى از اصحابت فرود آید یاپیشروى کند مگر اینکه ناگزیر باشى .[۲۰]آنان در «عین الوَرْدَه» به هم رسیدند ؛ در راست سپاه ، مسیّب بن نَجَبه فزارى قرار داشت و در طرف چپ ، عبداللّه بن سعد و در جناح ، رفاعة بن شدّاد و در قلب سپاه ، امیر سلیمان بن صُرَد .[۲۱] سلیمان بن صُرَد خُزاعى ، پس از آنکه گروه زیادى از شامیان را به قتل رساند ، و از عهده این کار به خوبى برآمد و بر مبارزه تشویق کرد و سپاهیان را برانگیخت ، به شهادت رسید . آن گاه ، مُسَیَّب بن نَجَبَه فزارى پرچم را به دست گرفت ، وى از اشخاص سرشناس اصحاب امام على علیه السلام بود ، به آن قوم حمله کرد و به مبارزه پرداخت تا کشته شد .توّابین ، غلاف شمشیرها را شکستند و نبرد سختى را در پیش گرفتند ،پرچم آنها را عبداللّه بن سعد بن نُفَیل به دست گرفت و به قتل رسید .[۲۲]آن گاه ، اهل شام از هر سو به آنان حمله ور شدند تا اینکه آنها را به مکانى که در آنجا بودند ، بازگرداندند . محلّ استقرار تنها یک راه ورودى داشت .هنگام عصر اَدهم بن مُحرز باهلى ، رهبرى آنان را عهده دار شد و با سواره وپیاده بر ایشان یورش آورد و به ابن وال رسید ، در حالى که او مى خواند :« وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »[۲۳] ؛و گمان مبرید کسانى که در راه خدا کشته شدند ، مردهاند ، بلکه آنان زنده اندو نزد پروردگارشان روزى مى خورند .این آیه ، اَدهم را به خشم آورد ، بر ابن وال حمله کرد و ضربه اى بردستش فرود آورد و آن را بُرید ، سپس دور شد و گفت : گمانم بر این است که آرزو مى کنى کاش نزد خانواده ات بودى !ابن وال گفت : گمان بدى کردى ! به خدا سوگند ، دوست نداشتم دستِ تو به جاى دستِ من قطع مى شد ، مگر اینکه مانند پاداش قطع دستم رامى یافتم تا گناه تو فزونى یابد و پاداشم بزرگ شود .بار دیگر این سخن ، اَدْهَم را به خشم آورد ، به عبداللّه حمله آورد و او رانیزه اى زد و به قتل رساند (در حالى که ابن وال ضربه را به جان خرید و ازعقیده اش دست نکشید) .ابن وال ، از فقهاى پارسا به شمار مى رفت . چون عبداللّه بن وال کشته شد ، سپاهیان پیش رِفاعه آمدند و از اوخواستند تا پرچم را به دست گیرد . رفاعه چون توان مقابله با شامیان را درسپاه ندید ، اشاره به بازگشت [ عقبنشینى ] کرد و گفت : امید است روزى با آنها روبه رو شویم که برایشان شر باشد .عبداللّه بن عوف بن اَحْمَر گفت : این کار ، به صواب نیست ! اگر اکنون بازگردیم ، اینان ما را دنبال مى کنند و هنوز یک فرسخ نرفته ، همه مان رامى کشند ، و اگر کسى از ما نجات یابد ، بادیه نشینان او را مى گیرند و براى تقرّب به شامیان دست بسته ، تحویل آنها مى دهند !خورشید در حال غروب است ، با آنها نبرد مى کنیم تا شب فرا رسد ،سپس شب هنگام بر اسبها سوار مى شویم و راه مى پیماییم تا صبح شود وفرصت فراهم آید و هرکس همراه و زخمى اش را بردارد و جهتى را که سوى آن روانیم بشناسیم .رفاعه گفت : رأى پسندیده اى است و پرچم را گرفت و با آنان جنگ سختى کرد ، رَجَز مى خواند و مى گفت : یا ربّ إنّی تائبٌ إ لیکا قد اتکلتُ سیّدی علیکا قدماً أُرجّی الخیر من یدیکا فاجعلْ ثوابی أملی لدیکا ـ پروردگارا ، سویت باز مى گردم ، اى آقایم بر تو اعتماد کردم .ـ همواره خیر را از دست تو امید داشتم ، پاداشم آرزویم را نزدت قرار ده .اهل شام ، مى خواستند پیش از فرا رسیدن شب ، آنان را از پا درآورند ، امّابه جهت مقاومت سرسختانه و نبرد جانانه شان ، نتوانستند این کار را بکنند. رفاعة بن شدّاد پرچم را گرفت و در حالى که هوا تاریک شده بود ،افرادش را کنار کشید و شامى ها به محلّ استقرارشان بازگشتند .رفاعه با کسانى که به همراهش باقى ماندند ، شتابان سوى دیارشان رهسپار شدند .شامیان چون شب را به صبح رساندند ، ناگهان دیدند که عراقى ها به سرزمین خودشان برگشته اند و از آنجا که در نبرد با آنها مجروح و کشته داده بودند، در جست وجوى آنها برنیامدند ودر پى آنها کسى را نفرستادند.رِفاعه و همراهانش چون به«هِیت» رسیدند ، سعد بن حُذَیْفَة بن یمان رادیدند که با گروهى از اهل مدائن سوى آنها مى آیند تا یارى شان رسانند .آنان سَعْد را از ماجراى خویش و آنچه بر سرشان آمد ، آگاه ساختند و خبرمرگ یارانشان را گفتند ؛ براى آنان رحمت و آمرزش طلبیدند و بر آنان گریستند ، و اهل مدائن ، به سرزمین خود بازگشتند .گروه کوفیان نیز در حالى به کوفه برگشتند که افراد بسیارى از آنها کشته شدند .[۲۴]
[۱] . اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۲ . [۲] . الإرشاد ۲ : ۳۶ ـ ۳۷ ؛ بحار الأنوار ۴۴ : ۳۳۲ ـ ۳۳۳ . [۳] . « فَمَنْ نَکَثَّ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ » سوره فتح ۴۸ آیه ۱۰ . [۴] . بحار الأنوار ۴ : ۳۸۱ ـ ۳۸۲ . [۵] . تنقیح المقال ۱ : ۴۳۲ . [۶] . بنگرید به ، قاموس الرجال ۴ : ۳۷۸ . [۷] . نسب معدّ ۱ : ۳۵۴ . [۸] . جمهرة اَنساب العرب : ۳۸۹ . [۹] . یعنى جزیره ابن عُمر ، نزدیک موصل . [۱۰] . معجم البلدان ۴ : ۱۸۰ . [۱۱] . اَعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ . [۱۲] . الإشتقاق : ۵۲۱ . [۱۳] . قاموس الرجال ۴ : ۳۷۸ ؛ اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۲ . [۱۴] . سیر اعلام النبلاء ۳ : ۳۹۴ ، رقم ۶۱ . [۱۵] . الأنساب سمعانى : ۴۱۹ . [۱۶] . نسب معدّ ۱ : ۳۵۴ . [۱۷] . سوره فاطر ۳۵ آیه ۳۷ . [۱۸] . سوره بقره ۲ آیه ۵۴ . [۱۹] . سوره انفال ۸ آیه ۶۰ . [۲۰] . تاریخ طبرى ۴ : ۴۲۶ ـ ۴۶۲ . [۲۱] . اَصدق الأخبار سیّد امین : ۲۱ ؛ ذوب النضار (ابن نما) : ۸۸ . [۲۲] . مروج الذهب ۳ : ۱۰۲ ـ ۱۰۳ . [۲۳] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۶۹ . [۲۴] . البدایة والنهایه ۸ : ۲۸۰ ؛ بحار الأنوار ۴۵ : ۳۶۲