۵ . حضور رِفاعه با مالک اشتر در دفن ابوذرسیّد محسن امین مى نگارد :رِفاعه ، در نماز بر [ جنازه ] ابوذر غفارى ، به همراه مالک بن حارث اشتردر «رَبَذَه» حضور یافت .[۱]آیة اللّه خویى ، مى نویسد :رِفاعه از گروهى است که عهده دار تجهیز ابوذر ـ بعد از وفاتِ او در رَبَذه ـ شدند .[۲]کَشّى در ترجمه مالک اشتر مى گوید :محمّد بن عَلْقَمَة بن اَسود نَخَعى ، گفت : با گروهى به قصدانجام حج بیرون آمدم ، در میانِ آنها مالک بن حارث اشتر ، وعبداللّه بن فضل تَیْمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى حضور داشت .آمدیم تا اینکه به «رَبَذه» پا نهادیم ، ناگهان زنى را دیدیم که برسر راه ایستاده ، مى گوید : اى بندگانِ مسلمانِ خدا ، این ابوذر ،صحابى رسول خداست ، در غربت از دنیا رفت و کسى نیست که مرا [ در دفنِ او ] یارى کند !
مى گوید : به یک دیگر نگریستیم و خدا را بر اینکه ما را در این مسیر سوق داد ، ستودیم و براى آن مصیبت « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۳] (ما از خدایى و سوى او باز مى گردیم) بر زبان آوردیم ، سپس با آن زن به راه افتادیم و به تجهیز ابوذرپرداختیم و در [ اهداى ] کفن او بر هم سبقت مى جستیم تااینکه [ پارچه کفن ] به مساوات از میانِ ما بیرون آمد .آن گاه بر غسل او به هم کمک کردیم تا از آن فارغ شدیم . مالک اشتر را پیش انداختیم ، با ما بر او نماز گزارْد و سرانجام دفنش کردیم . مالک اشتر بر قبر او ایستاد و گفت :پروردگارا ، این ابوذر ، صحابى رسول خداست ، تو را در میانِ عابدان پرستید و در راه تو با مشرکان جنگید ، تغییر ودگرگونى [ در ایمان و عقیده ] او راه نیافت ، لیکن مُنْکَر[ کارهاى زشت و ناپسند ] را دید و به زبان و قلب آن را تغییرداد تا اینکه به جفا و تبعید و حرمان و بى احترامى گرفتار آمد ،سپس تنها و غریبانه درگذشت .خدایا ، کسى که او را محروم ساخت ، درهم کوب و او را ازشهر هجرتِ ابوذر و حَرَمِ پیامبرت ، دور گردان .رِفاعه مى گوید : ما دستهامان را بلند کردیم و همه با هم«آمین» گفتیم .سپس آن زن ، گوسفندى را که پخته بود ، آورد و گفت : ابوذرشما را قسم داده که تا این غذا را نخورید از اینجا نروید .ما آن غذا را خوردیم و رهسپار شدیم .[۴]کَشّى ـ پیش از این حدیث ـ این گونه روایت مى کند :برایم حدیث کرد عُبَید بن محمّد نَخَعى شافعى سَمَرْقَندى ، ازابو احمد طَرَسُوسى ، گفت : براى من حدیث کرد خالد بن طُفَیْل غِفارى ، از پدرش ، از حُلاّم بن ذَرِّ غِفارى [۵] ـ که با وىصحبت [ و رفاقتى ] داشت ـ گفت :ابوذر رحمه الله در «رَبَذَه» ماند تا درگذشت . هنگامِ مرگ به زنش گفت : یکى از گوسفندانت را ذبح کن و آن را بپز ، زمانى که گوشتِ آن پخته شد ، بر سر راه بنشین ، اوّل قافله اى را که دیدى بگو : «اى بندگانِ مسلمانِ خدا ، این ابوذر ، صحابى رسولِ خداست ؛ در گذشته و به ملاقات پروردگارش رفته است ، مرا بر [ کفن و دفن ] او یارى رسانید و [ خواسته ] او رااجابت کنید» .رسول خدا صلى الله علیه وآله به من خبر داد که در سرزمین غربت مى میرم ، ومردمانى صالح از امّتِ آن حضرت ، غسل و دفن و نماز بر من را عهده دار مى شوند .[۶]علماى رجال ، از این حدیث ،صلاح حال رفاعه را ـ از نظر رجالى ـ استظهار کرده اند (چنان که در عنوان «توثیق رفاعه و جایگاه رجالى او»خواهد آمد) .
۶ . رفاعه به همراه امام على علیه السلام
ابن کَلْبى مى نگارد :رِفاعه از اَصحاب على بن اَبى طالب بود .[۷]آیة اللّه خویى ، رفاعه را در ضمن گروهى مى آورد و مى گوید :اینان ، از برگزیدگانِ اَصحاب على علیه السلام بودند.[۸]رِفاعه ، در جاهاى مهم ، در رکاب امام على علیه السلام حضوریافت و مواضعِ خویش را بیان داشت ؛ چنان که از رَجَزهاى نقل شده از او ، مى توان به نگرش وى پى بُرد .
در جنگ جمل
در جنگ جمل ، رفاعه ، از فرماندهانِ سپاه بود .شیخ مفید ، در این باره که امام على علیه السلام سربازان را دسته بندى کرد ولشکرها را مرتب ساخت ، مى گوید :بر گروه بَجیله و پیاده نظام آنها ،رِفاعة بن شدّاد را گمارد .[۹]سیّد محسن امین ، مى نگارد :رِفاعه ، در جنگ جمل ، به همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بود . در آن روز ـ به روایت ابن شهر آشوب[۱۰] ـ انشاد کرد :إنّ الذین قَطَعوا الوَسیلة ونازَعُوا علیّاً الفَضیلَة فی حَرْبه کالنَّعْجَةِ الأَکیلَة[۱۱]کسانى که وسیله [ سوى خدا ] را بُریدند وبا على ـ در فضیلت وسزامندى آن حضرت به خلافت ـ در افتادند، در جنگشان مانند میش شکمباره اند.
در جنگ صفّین
سیّد محسن امین ، مى نویسد :رِفاعه در صفّین با امیرالمؤمنین علیه السلام بود . در آن روز ، امام علیه السلام آن گاه که پرچم ها را بَست و فرماندهان را مشخص ساخت وسردسته ها را معیّن کرد ، رِفاعه را بر قبیله اش «بَجیله» به عنوان امیر گمارد .این سخن را ، نصر [ بن مزاحم ] در کتاب [ وقعة ] صفّین گفته است .[۱۲]نَصْر بن مُزاحم ، از عَمْرو بن شمر ، از جابر ، از محمّد بن على [ باقر علیه السلام ] و زید بن حسن و محمّد بن مُطَّلب ، نقل مى کند که :چون على علیه السلام … پرچم قبیله ها را بست و به بزرگان هر قوم دادو رئیس و فرمانده از خودشان برگزید … و بر «بَجیله» رِفاعة بن شدّاد را گمارد .[۱۳]در آماده کردن امام علیه السلام لشکرش را در جنگ صفّین آمده است :امام علیه السلام بر جناح لشکر ، سعید بن قَیْس همدانى و عبداللّه بن بُدَیْلِ بن وَرْقاء خُزاعى ، و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى و عَدِى ّ بن حاتِم را گماشت .[۱۴]
در فتنه برافراشتن قرآن بر نیزه ها
رفاعه ، در این فتنه ، از کسانى بود که به ایراد سخن پراخت .نَصْر بن مُزاحم مى گوید :رِفاعة بن شدّاد بجلى گفت : اى مردم ، ما چیزى از حقّمان را ازدست نمى دهیم ؛ [ اینان ] در پایان کارمان به همان چیزى ما رافرا مى خوانند که از آغاز امرایشان را بدان دعوت مى کردیم (یعنى حکم قرآن) و اینک ناخودآگاه همان را پذیرفته اند .اگر کار چنان که ما مى خواهیم انجام یابد ، فتنه و کشتار دورشود وگرنه ، ما آن را از سر گیریم و همان سخت کوشى پیشین را به کار بریم .[۱۵]و در این راستا سرود
آنچه دیروز در صفّین گذشت و حوادث پیاپى و انبوه و رویدادهاى هولناک هراس آور رخ داد .
(فإنّهم فی مُلتقى الخیل بُکرة وقد جالَتِ الأبطالُ دونَ المساعرِ)
سواران ، بامدادان با یک دیگر برخورد کردند و دلاوران از اطراف پناهندگان به جولان درآمدند .
(فإن یَکُ أهلُ الشام نالوا سُراتَنا فقد نیلَ منهم مثل جزرة جازر)
اگر شامیان ، تنى چند از سرانِ ما را کشتند ، در عوض سران آنها نیز ،چون شتر قربانى ، قصّابى شدند .
(وقام سجالُ الدَّمع منّا ومنهم یُبکِّین قَتْلى غیر ذاتِ مقابر)
سیل اشک از دیده زنان ما و ایشان که بر کشتگان بى گور خویش مى گریستند ، روان شد . (فإن یستقیلَ القومُ ما کانَ بیننا وبَیْنَهم أُخرى اللَّیالی الغَوابر)
اگر از جنگ و دشمنى دست بردارند ، دیگر براى ما و آنان شبهاى اندوه بار بیشتر در پیش نخواهد بود .
(وماذا علینا أَن تُریح نفوسَنا إلى سِنة من بِیضنا والمغافر) چه مى شود اگر چندى جانهاى ما از تحمّل بار شمشیرها و زره هایمان بیاساید . (ومن نصبنا وسط العجاج جباهَنا لوقع السُّیوف المرهفات البواتر) و دیگر در میان گرد و غبار آوردگاه نایستیم و از ضرب تیغ هاى بُرّان آبدار چهره درهم نکشیم . (وطعنٍ إذا نادى المنادی أن ارکبوا صدورالمذاکی بالرماح الشواجر) و ضربات جان شکار نیزه را بدانگاه که منادى بانگ سوار شدن درمى دهد ، بر سینه هاى خود احساس نکنیم . (أثرنا الّتی کانت بصفّین بُکرة ولم نکُ فی تسعیرها بعواثر) از بامدادان در صفّین گرد از آوردگاه برآوردیم و آتش جنگ را بى امان دمیدیم . (فإن حکما بالحقّ کانت سلامةٌ ورأیٌ وقانا منه من شؤم ثائر)[۱۶] اگر دو داور به حق داورى کنند ، متضمّن سلامت است و رأى آنان ما رااز گزند شوم انتقام جویان مصون خواهد داشت .[۱۷] بیت اخیر با لفظ ذیل نیز نقل شده است : (وإن حکموا بالعدل کانت سلامة وإلاّ أثرناها بیوم قماطر)[۱۸] سیّد محسن امین ، این بیت را این گونه نقل مى کند : (وإن حکموا بالعدل کانت سلامة ورأیٌ وکانا منه فی شؤم ثائر) و بر آن استدراک مى آورد و مى گوید : «لیکن ابن شهر آشوب در مناقب آل ابى طالب این بیت را این گونه نقل مى کند» و روایت دوّم را نقل مى کند ، سپس چنین تعلیق مى زند :و این دلالت مى کند که رفاعه به سازش تمایل داشت و[ازنیرنگ عَمْرو بن عاص ] فریب خورد .[۱۹]براى نگارنده ، معلوم نشد که سیّد محسن امین ، این استدلال را از کجابیان مى دارد ، با اینکه شعر دوّم دلالت دارد بر اعلان [ و آمادگى ] وى براى آتش افروزى جنگى سخت ، آنگاه که دو داور ، بر خلاف حق و عدل عمل کنند .[۲۰]
۷ . بر مسند قضاوت
در بخشهایى از نامه اى که امام على علیه السلام به رفاعه نوشته است ، وى به عنوان «قاضى اهواز» توصیف شده است .قاضى نُعمان مصرى [۲۱] و قاضى قُضاعى [۲۲] (وکسانى که از آن دو نقل کرده اند)[۲۳] این وصف راآورده اند،توصیف رفاعه را به «قاضى » در جاىدیگر نمى یابیم ؛ چنان که بر متن رساله به طور کامل ، به غیر از این نسخه اىکه تقدیم خواهیم کرد ، دست نیافتیم .مقتضاى آن این است که رِفاعه ، در دوران امام على علیه السلام ازسوى آنحضرت به عنوان قاضى منصوب شد .در این نامه از زبان رِفاعه آمده است که گفت :اى امیر المؤمنین ، به امر قضاوت مبتلا شدم با اینکه علم اندکى دارم و سالمندى ام اقتضاى آموختنِ قضاوت و فقه را ندارد ،پس دستور العملى برایم بنویس تا آن را برگیرم و به کار بندم ؛درود خدا بر تو باد .سخن درباره عُمرِ رفاعه ، در عنوانِ جداگانه خواهد آمد
۸ . عَمْرو بن حَمِق شهید خُزاعى
عَمْرو بن حَمِق بن کاهن بن حبیب بن عَمْرو بن رَبیعة بن کَعْب خُزاعى ،[۲۴] صحابى گرانقدر پیامبر که از آن حضرت روایاتى را نقل کرده است . رسول خدا صلى الله علیه وآله برایش دعا کرد که از جوانى اش بهره مند باشد ، ۸۰سال بر او گذشت و موى سپیدى بر او دیده نشد .[۲۵]پیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود :اى عَمْرو ، آیا دوست مى دارى که آیتِ بهشت را بنمایانمت ؟گفت : آرى ، اى رسول خدا . على علیه السلام [ از آنجا ] گذشت . پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : این شخص وقومش ، آیت بهشت اند .[۲۶]عَمْرو بن حَمِق ، در کوفه سکنا گزید ، سپس به مصر انتقال یافت و باامیرالمؤمنین در جنگها حضور داشت و از فرماندهان لشکر آن حضرت به شمار مى رفت . على علیه السلام در صفّین او را بر قبیله خُزاعه گماشت .[۲۷]وى، ازسرسختترین دوستداران على بود ،[۲۸] عثمان او را به دمشق رهسپار ساخت .[۲۹]ابن عساکر مى گوید :معاویه [ به کارگزارانش ] نوشت که در جست و جوى او برآیند ، و کسى را فرستاد که او را بیاورد .از رِفاعة بن شدّاد بَجَلى (که برادر[۳۰] و دوست و همدم[۳۱] عَمْرو بن حَمِق بود) نقل شده که وى آن گاه که در پى عَمْرو برآمدند ، با وى [ از شهر ] بیرون آمد ، عَمْرو بن حَمِق به او گفت : اى رفاعه ، این قوم قاتل من اند ! رسول خدا به من خبر داد که جن و انس (آدمى و پرى ) در خونم شرکت مى جویند .رفاعه مى گوید : هنوز سخنش تمام نشده بود که زمامِ اسبان را دیدم ، ومارى جهید و او را نیش زد .سیّد محسن امین مى نگارد :ابن اثیر در حوادث سال ۵۱ آورده است : چون معاویه حُجْر بن عَدِى ّ را کشت ، عَمْرو بن حَمِق گریخت تا اینکه به «موصل»رسید و رِفاعة بن شدّاد همراهش بود . آن دو در کوهى ـ در آن ناحیه ـ مخفى شدند ، خبرشان به کارگزار موصل رسید ، به سوى آن دو روان شد ، آن دو بیرون آمدند .[۳۲]طَبَرى و ابن اَثیر و ابن عساکر آورده اند که :رفاعة بن شدّاد ، جوانى قوى بود ،[۳۳] بر اسب تیز تکِ خویش جهید و به عَمْرو بن حمق گفت : آیا از تو دفاع کنم ؟ عمروگفت : دفاع تو چه سودى به حالِ من دارد ، خودت را نجات ده .رفاعه بر آنان یورش آورد[۳۴] [ به ناچار ] راهى را برایش بازکردند. وى با اسبش مى تاخت و آن گروه در پى او روانه شدند.رفاعه ، تیرانداز بود ، هر سوارى که به او مى رسید او را هدف تیر قرار مى داد و زخمى مى ساخت یا سرنگون مى کرد . از اینرو ، آنان از رفاعه دست کشیدند و عَمْرو گرفتار آمد . از اوپرسیدند : تو که هستى ؟پاسخ داد : کسى که اگر رهایش گذارید ، به نفعتان است و اگر اورا بکشید به زیانتان تمام مى شود .[۳۵]آنان سرش را بریدند و براى معاویه فرستادند و این نخستین سرى بود که در اسلام هدیه شد .[۳۶]ابن عبدالبَرّ مى نگارد :قبر عَمْرو بن حَمِق در پشتِ موصل مشهور مى باشد ، زیارت مى شود و بر آن بارگاه بزرگى بنا شده است .[۳۷]
[۱] . اَعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ . [۲] . معجم رجال الحدیث ۸ : ۲۰۳ ، رقم ۴۶۱۶ . [۳] . سوره بقره ۲ آیه ۱۵۶ . [۴] . اختیار معرفة الرجال رجال کشّى : ۶۵ ـ ۶۶ ، رقم ۱۱۸ . [۵] . در نسخه قهپایى در «مجمع الرجال ۵ : ۸۹» همین گونه ضبط شده و در چاپ کشّى «حُلاّم بن اَبى ذر الغفارى » است . [۶] . رجال کشى : ۶۵ ، شماره ۱۱۷ ؛ بحارالأنوار ۲۲ : ۳۹۹ ، حدیث ۶ . [۷] . نسب معدّ ۱ : ۳۴۵ . [۸] . معجم رجال الحدیث ۱۹ : ۱۸۰ . [۹] . الجُمَل مفید : ۳۲۰ . [۱۰] . بحار الأنوار ۳۲ : ۱۸۲ ، رقم ۱۳۲ . [۱۱] . اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ ، رقم ۶۵۰۶ . [۱۲] . اَعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ ، رقم ۶۵۰۶ ؛ بغیة الطلب ۸ : ۳۶۷۲ . [۱۳] . وقعة صفّین : ۲۰۵ ؛ نیز بنگرید به ، الأخبار الطوال : ۱۷۱ ؛ تاریخ خلیفة بن خیّاط : ۱۴۶ ؛ شرح نهج البلاغه ۴ : ۲۷ . [۱۴] . بغیة الطلب ۸ : ۳۶۷۲ ؛ بحار الأنوار ۳۲ : ۵۷۳ . [۱۵] . تا این قسمت را اسکافى نیز در «المعیار والموازنه : ۱۷۵» آورده است . [۱۶] . وقعة صفّین : ۴۸۸ ـ ۴۸۹ . ۱۷] . ترجمه اشعار و نیز متن قبل از آن برگرفته از کتاب «پیکار صفّین» ترجمه ارزشمند پرویز اتابکى است (م) . [۱۸] . بحار الأنوار ۳۳ : ۳۱۲ ، رقم ۵۶۲ . [۱۹] . اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ . [۲۰] . به بیانِ علاّمه مجلسى در «بحار الأنوار ۳۳ : ۳۱۴» در ذیل حدیث بنگرید . [۲۱] . در دعائم الإسلام . [۲۲] . در دستور معالم الحکم . [۲۳] . بحار الأنوار ۷۱ : ۲۳۰ و جلد ۷۹ ، ص۱۰۱ . [۲۴] .بنگرید به ، تهذیب الکمال ۱۴ : ۲۰۴ ؛ تهذیب التهذیب ۴ : ۳۳۲ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۷۱۴ ؛ الإصابة ۲ : ۵۳۲ [۲۵] . تاریخ دمشق ۴۵ : ۴۹۶ . [۲۶] . همان ، ص۴۹۸ . [۲۷] . وقعة صفّین : ۲۰۵ . [۲۸] . بنگرید به ، وقعة صفّین : ۱۰۳ و دیگر منابع . [۲۹] . تاریخ دمشق [۳۰] . رفاعه از عمرو بن حَمِق این گونه تعبیر مى آورد : «حَدّثنی أخی» برادرم برایم حدیث کرد تهذیب الکمال ۹ : ۲۰۴ ، رقم ۱۹۲۱ ؛ التاریخ الکبیر ۳ : ۳۲۲ ؛ مسند احمد ۵ : ۲۲۳ [۳۱] . بغیة الطلب ۸ : ۳۶۷۲ . [۳۲] . اَعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ ـ ۴۲ . [۳۳] . در مصادر چنین است و شاید این عبارت اجتهادى از سوى روات باشد (یعنى چون چابکى و تیراندازى او را دیدند ، و ابراز داشتند که وى جوان بود) وگرنه شواهد حاکى از آن است که رفاعه در آن هنگام ، پیر و کهنسال بود (به عنوان عُمرِ رفاعه در همین پژوهش بنگرید) . [۳۴] . تاریخ دمشق ۴۵ : ۴۹۹ . [۳۵] . تاریخ دمشق ۴۵ : ۴۹۹ . [۳۶] . تاریخ طبرى ۴ : ۱۹۶ ؛ تاریخ دمشق ۴۵ : ۴۹۸ . [۳۷] . اُسُد الغابه ۴ : ۱۰۱ .