عیادت از امام و حدیث سلسلة الذهب-سیره امام هادی ع

عیادت از امام و حدیث سلسلة الذهب-سیره امام هادی ع

مسعودى  مى ‏گوید : حدیث کرد محمد بن فرج در شهر جرجان در حلّه معروف به«بئر ابى  عنان» تردید از راوى  است و یا «غسّان» که گفت : حدیث کرد مرا ابو دِعامةقال :«أَتَیتُ علیّ بن مُحمّد بن علیّ بن موسى  علیه السلام ، عائداً فی علَّتِهِ التی کانت وفاته علیه السلام منها فی هذا السنة ، فلمّا هَمَمْتُ بالانصراف ، قال علیه السلام لی : یا أَبادِعَامَةِ ، قَدْ وَجَبَ حَقّکُ علیَّ ، أفلا أُحَدِّثُکَ بحدیثٍ تَسَرُّ به ؟ قال : فقلتُ له ما أحوجنی إلى  ذلک یابن رسول اللّه‏ ! قال علیه السلام :حدَّثنی أبی محمّد بن علیّ قال :

حدّثنی أبی علیّ بن موسى  ، قال : حدّثنی أبی موسى بن جعفر ، قال : حدّثنی أبی جعفر بن محمّد ، قال : حدّثنی أبی محمّد بن علیٍّ ، قال :حدّثنی أبی علیّ بن الحسین ، قال : حدّثنی أبی الحسین بن علیٍّ ، قال حدّثنی أبی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه‏ عنهم ، قال : قال رسول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله وسلّم : أُکتُبْ یا علیّ .قلتُ : وَأکتُب ؟ قال لی : أُکتب :بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم ، الإیمانُ ما وَقَّرْته القلوب ، وصدَّقَتْهُ الأعمالُ ، والإسلام ، ماجرى  به اللسان ، وحَلنتْ به المناکحة .قال : أبو دِعامَة : فقلتُ : یابن رسول اللّه‏ ، ما أدری واللّه‏ أیُّهما أحسَنُ ؟ الحدیثُ ، أم الأسنادُ ؟فقال علیه السلام : إنَّها بصحیفةٌ بخطّ أمیرالمؤمنین علیُّ بن أبی طالب علیه السلام بإملاءِ رسول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله وسلّم . نتوارثها صاغراً عن کابر»[۱] .یعنى  : ابو دعامة مى ‏گوید : شرفیاب شدم خدمت حضرت امام هادى  علیه السلام به جهت عیادت در آن مرضى  که حضرت در آن وفات یافت چون خواستم از خدمت حضرت خارج شوم فرمود : اى  ابو دِعامه حق تو بر من واجب شده است مى ‏خواهى حدیثى  براى  تو نقل کنم ؟عرض کردم : خیلى  بدان شائق و محتاجم .فرمود : حدیث کرد مرا پدرم محمّد بن على  از پدرش على  بن موسى  ، از پدرش موسى  بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على  ، از پدرش على بن الحسین ، از پدرش حسین بن على  ، و او از پدرش على  بن ابى ‏طالب از رسول خدا صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین که به من فرمود :بنویس ، گفتم : چه بنویسم ؟ فرمود : که بنویس رسول خدا صلّى  اللّه‏ علیه وآله فرمود : بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم ، ایمان آن چیزى  است که قلب آن را تثبیت و باورکندو عظیمش شمرد ، و اعمال آن را تصدیق و تأیید کند ، اما اسلام همانا آن چیزى است که به زبان جارى  مى ‏گردد و به وسیله آن مناکحه و ازدواج حلال و جایز شمرده مى ‏شود .ابو دعامه مى ‏گوید : عرض کردم : یابن رسول اللّه‏ نمى ‏دانم کدامیک از این دو بهتراست ؟ حدیث و محتواى  آن ، و یا اسناد آن ؟حضرت فرمود : این حدیث در صحیفه‏ اى  است که به خطّ على  بن ابى  طالب علیه السلام و املاء رسول خدا صلّى  اللّه‏ علیه وآله که هریک از کوچک‏مان از بزرگ آن راارث مى ‏برد .علاّمه مجلسى رحمه اللّه‏ مى ‏گوید : چون در سال ۲۵۴ رحلت امام نزدیک شد .
فرزندش ابو محمد العسکرى  علیه السلام را به نزد خودفراخواند ، وأعطاه النواوالحکمة ومواریث الأنبیاء والسَّلاح ، نور ولایت را به او القاء فرمود و حکمت‏هاىخاص را به او بخشید و مواریث انبیاء و سلاح که از مواریث‏هاى  خاص امامت وولایت است جملگى  را در اختیار وى  به عنوان امام بعد از خودش قرار داد . و او رامنصوص به امامت نمود در حالى  که جمعى  از ثقات اصحاب حضور داشتند[۲] .شیخ مفید ، و شیخ طبرسى  رحمهما اللّه‏ با ذکر سند نقل کرده‏ ا ند از ابوبکر فهفکى  که گفت : نوشت امام هادى  علیه السلام براى  من «أبو محمّد ابنی أصحُّ آل محمّد غریزة ،وأوثقهم حجّةً ، وهو الأکبر من ولدی ، وهو الخَلَفُ ، وإلیه ینتهی عُرَ الإمامة وأحکامها فما کُنتَ سائلی منّی فاسأله عنه ، وعنده ما تحتاج إلیه»[۳] .ابو محمّد العسکری فرزندم سالم‏ ترین آل محمد از نظر غریزه ، و اوثق آنها از نظرحجّت ، و بزرگترین فرزندانم مى ‏باشد . و او جانشین من خواهد بود و به او منتهى مى ‏شود رشته امامت و احکام آن ، و آنچه از مشکلات دینى  تا حال از من سؤال مى ‏کردید پس از این از وى  بپرسید و نزد اوست آنچه مردم بدان محتاجند .در این رابطه احادیث و نکات جالب در کتب حدیثى  و در نصوص دلالت برامامت حضرت عسکرى  علیه السلام آمده است و بخصوص چون دوران غیبت امام عصر روحى  وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء نزدیک بود براى  آمادگى  مردم واصحاب بخصوص آنان که مورد وثوق و اعتماد حضرت بوده ‏اند نکات جالبى  که درجاى  خود ثبت و ضبط شده است ، آمده است .آرى  سرانجام حضرت ابوالحسن الهادى  علیه السلام در سامرّاء در خانه خودش پس از حدود چهال سال عمرى  پر رنج و همراه با تحوّل و حوادث بى ‏شمار و مصائب جانکاه آن هم تحت نظر خشن‏ترین و بى ‏رحمانه ‏ترین خلفاى  عباسى  در مدت بیست سال زندگى  این عالم را وداع گفت و در جوار رحمت حق و اجداد گرامى ‏اش و درحلقه خاص اولیاء حق جاى  گرفت در حالى  روح پاکش پرواز به عالم قدس نمود که جز فرزندش امام عسکرى  علیه السلام هیچ‏کس در کنار او نبود ، صلوات اللّه‏ وصلوات ملائکه وانبیائه ورسله علیک وعلى  آبائک واجدادک الطاهرین ورحمة اللّه‏ وبرکاته .

رویدادهاى  مراسم تدفین امام علیه السلام

از آنجا که خبر وخامت حال امام هادى  علیه السلام در سامراء شایع شده بود هرچند از رحلت امام و آنچه در خانه ایشان مى ‏گذشت اطلاعى  نداشتند خصوصاً شیعیان نسبت به امام بعد از وى سخت نگران بودند و حضرت جز به افرادى از ثقات اصحاب و با توجه به موقعیّت خاصّى  که حاکم بود آن را از عموم مخفى  نگهداشته بودند از این‏رو جمع زیادى  از سادات علوى  و عباسى  و عده‏اى  از افراد حکومتى  وسایر مردم در خانه امام گرد آمده بودند و فرشى  در صحن خانه پهن شده بود و مردم روى  آن نشسته بودند .مجلسى  به نقل از سعید بن عبداللّه‏ و جماعتى  از بنى  هاشم که از جمله آنها بودحسن بن حسین بن افطس نقل مى ‏کند که جمعیّت حاضر در صحن خانه امام ازعلویان و عباسیان قریش یکصد و پنجاه نفر بودند علاوه بر شیعیان و سایر مردم ناگاه دیدند امام حسن عسکرى  علیه السلام از خانه خارج شد در حالى  که گریبان چاک زده بود و بر سمت راست مردم نشست[۴] . در این حال که جملگى  سخت در حیرت فرو رفته بودند خادمى  از درون خانه بیرون آمد و خادم دیگر را صدا زد و گفت : اى  ریّاش بگیر این رقعه را و ببر به خانه امیرالمؤمنین و بگو این رقعه را حسن بن على  داده است . مردم چون نام حسن بن على  را شنیدند همه چشم‏ها به آن طرف خیره شد تا او را ببینند ، ناگاه دیدند از صحن رواق درى  باز شد و خادم سیاهى  بیرون آمد .امام عسکرى  علیه السلام در حالى  که سخت در مصیبت و اندوه فرو رفته بود و با سر و پاى  برهنه با جامه چاک زده ، لباسى  بر تن داشت که (مُلْحَم) نام داشت که نوعى جامه ‏اى  است که سفید رنگ و داراى  آستر بود ، و اولاد متوکل نیز جمع بودند آنجا .در این حال تا حضرت را دیدند جملگى  از جاى  برخواستند ، در این هنگام ابواحمد موفق پسر متوکل به سوى  حضرت شتافت ، و حضرت نیز به سوى  او آمددست به رگردن آن بزرگوار درآورد و معانقه کردند سپس حضرت بین درب و رواق در میان مردم نشست . و مردم به تمامى  مقابل حضرت نشسته بودند در حالى  که جملگى  در سکوت فرو رفته بودند وجز صداى  عطسه و سرفه چیزى  شنیده نمى ‏شد.در این هنگام جاریه‏ اى  از درون بیت امام خارج شد در حالى  که بر امام هادى  گریه مى ‏کرد . امام عسکرى فرمودند : آیا کسى  اینجا نیست که این کنیز را ساکت کند ؟بعضى از شیعیان خواستند دستور امام را عملى  کنند ، لیکن آن کنیز با همان گریه وفریاد به درون بیت برگشت .ناگاه غلامى  از خانه خارج شد و در مقابل امام حسن عسکرى  علیه السلام ایستادبلافاصله حضرت برخواستند و داخل در اندرون شدند و پس از لحظه‏ اى  جنازه امام را بیرون آوردند . ناگاه آه و فریاد مردم برخاست به ‏طورى  که راوى  مى ‏گوید چنان روزى  در تاریخ سامراء دیده نشده بود .امام عسکرى  علیه السلام همراه دیگر مردم با جنازه به راه افتادند و در شارع ابواحمد تا مقابل خانه موسى  بن بُغا بدن مطهر را حمل کردند .اگرچه امام عسکرى  علیه السلام قبلاً بدن پدر بزرگوارش را غسل داده بود و بر آن پیکر شریف نماز خوانده بود لیکن در شارع ابو احمد معتمد عباسى  بر آن نماز خواند .نوشته ‏اند به هنگام تشییع پیکر امام شنیدند کنیزى  فریاد مى ‏کشید و مى ‏گفت : ما چه کشیدیم از نحوست دوشنبه در گذشته و امروز . که اشاره بود به رحلت پیغمبر وجریان تشکیل سقیفه و همزمانى  با شهادت امام هادى  علیه السلام که دوشنبه اتفاق افتاد .و به نقل اثبات الوصیّه مسعودى  محدث قمى  مى ‏گوید : در اثر گرمى  هوا در تشییع جنازه امام و رنج مصیبت و کثرت جمعیّت موجب شد که امام عسکرى  علیه السلام به هنگام مراجعت به خانه حالشان منقلب بود از درب مغازه ‏اى  که صاحب آن آب پاشیده بود و قدرى  خنک بود اجازه خواستند تا مقدارى  بنشینند صاحب مغازه اجازه داد و نشستند .در این هنگام جوان خوشروئى  پیدا شد با جامه ‏اى  نظیف در حالى  که سوار بر استر شاهوارى  بود و جامه سفید زیر قبا به تن داشت آمد و از استر پیاده شد و امام را سواربر استر نموده و به خانه برگرداندند[۵] . و در سوگ حضرت از طرف شیعیان و موالیان آنها رثائیّه‏ هایى  گفته شد که به یک نمونه به نقل از کتاب : المقتضب از کتب ابن عیاش است به نقل از علامه مجلسى بسنده مى ‏شود : که در رثاء امام هادى  علیه السلام گفته است :
الأَرضُ خَوفاً زلزَلَتْ زلزالها
وأخرجت من جزعٍ أثقالها
تا مى ‏رسد به اینجا :
عشر نُجُومٍ أفَلَتْ فِی فُلکِها
وَیطلَعْ اللّه‏ُ کنا أمثالُها
بالحسنِ الهادی أبی مُحمَّدٍ
تُدرِکُ أشیاعَ الهُدى  آمالَها
وَبَعدُ مَنْ یَرتَجی طُلُوعُهُ
یُظلِّ جوابَ العُلا أجزاکها
ذُو الغَیبتینِ الطُّولِ الحقِّ التی
لا یَقبَلُ اللّه‏ُ مَنِ استَطالها
یا حُجَجَ للَّرحمن إحدى  عَشرَةٍ
آلَتْ بِتانی عشرها قالُها[۶]
یعنى  : زمین از ترس و عظمت مصیبت به لرزه افتاد ، و از شدّت جزع آنچه دردرون داشت خارج نمود .ده ستاره که در افق فلک خودشان غروب کردند و خداوند دیگرى  را مثل آنان براى  ما صالح نمود به واسطه ابو محمّد امام عسکرى  علیه السلام شیعیانى  که طالب هدایتند آرزوى ‏شان برآورده مى ‏شود و پس از امام عسکرى  علیه السلام امید طلوع ستاره دیگرى  است که افق سایه مى ‏افکند به واسطه این فیض و نعمت بر آنها . او صاحب دو غیبت طولانى  است (صغرى  و کبرى ) و او حقیقتى  است که فیض خداوند بدون اتمام نمى ‏پذیرد .اى  حجج یازده‏ گانه خداوندى  ، همه آرزوهائى  به وجود حجّت دوازدهم تحقق
مى ‏پذیرد . إن شاء اللّه‏ .سخنى  در رابطه با شقّ ثوب امام عسکرى علیه السلام در مصیبت پدر بزرگوارش مطرح شده و در عصر حضرتش نیز مورد سؤال قرار گرفت و حضرت پاسخ آن را داده‏ اند .علاّمه مجلسى  با ذکر سندى  از محمّد بن حسن بن شمعون آورده است که گفت :خارج شد حضرت عسکرى  علیه السلام به دنبال جنازه پدر بزرگوارش در حالى  که گریبان چاک زده بود .ابو عون اُشرس نامه‏ اى  به حضرت نوشت : آیا تا حال از کسى  شنیده‏ اید یا از ائمه دیگر به شما خبر داده ‏اند که در چنین مواردى  گریبان چاک زده باشند ؟امام در پاسخ نوشت :اى  نادان تو از این امور چه مى ‏دانى  در حالى  که موسى  پیغمبرعلیه السلام در مرگ برادرش هارون گریبان چاک زد .در ضمن خبر دیگرى  از ابراهیم بن خضیب انبارى  نقل شده است که ابو عون وصى  این سؤال را از امام کتباً نمود چنین گفت : مردم این کار شما را وهن شمرده ‏اند چرا چنین کردید ؟امام نوشت اى  نادان تو را به اینگونه سؤالات چه کار مگر موسى  نبى  علیه السلام در مرگ هارون برادرش گریبان چاک نزد .بعد نوشته بودند : بعضى  مردم مؤمن متولد مى ‏شوند و مؤمن زندگى  مى ‏کنند ، ومؤمن مى ‏میرند ، بعضى  کافر به دنیا مى ‏آیند و کافر زندگى  مى ‏کنند و کافر هم مى ‏میرند ،لیکن برخى  مؤمن متولد مى ‏شوند و مؤمن زندگى  مى ‏کنند لیکن کافر مى ‏میرند ، و بدان تو کافر خواهى  مرد ، و عقل تو تغییر خواهد کرد .راوى  مى ‏گوید : سرانجام ابو عون چنین شد و مبتلا به جنون گردید که فرزندانش او را در خانه حبس کرده بودند و کافر از دنیا رفت [۷] .

[۱] .  مروج الذهب مسعودى  ج۴ ص۸۵ ـ ۸۶ .
[۲] .  بحار الأنوار ج۵ ص۲۱۰ .
[۳] .  الارشاد ص۳۱۶ ، اعلام الورى  ص۳۵۱ .
[۴] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۴۵ .
[۵] .  منتهى  الآمال ج۲ ص۳۸۶ .
[۶] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۱۴ .
۷] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۹۱ ، رجال کشى  ص۴۷۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× 1 = سه

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>