رویدادهاى مسیر راه-سیره امام هادى ع

رویدادهاى مسیر راه-سیره امام هادى ع

هرچند در منابع و کتب تاریخى  و حدیثى  بر تاریخ دقیقى  از سفر حضرت از مدینه تا سامرّا با اینکه چند روز این سفر طول کشیده و حرکت از مدینه چه روزى  بوده است و یا ورودشان به سامرّاء کى  بوده است دست نیافتم لیکن از قرائن و شواهد استفاده مى ‏شود که مدتى  نسبتاً طولانى  بوده و چون با توجه به آنچه گذشت اختیارتوقف و زمان آن و یا حرکت و کیفیّت آن به امر امام بوده است . و امام بر طبق مصالح خودشان مشى  مى ‏نموده ‏اند و از فرصت‏هاى  مناسب در طول مسیر براى  هدایت و
ارشاد مردم استفاده کرده و آموزش‏هاى  دینى  و تعلیمات فرهنگى  فراوانى  به برکت عبور حضرت در مسیر دیده شده که اجمالى  از آن ذکر مى ‏شود و به چند نمونه آن بسنده مى ‏گردد و جمع‏ آورى  همه آن قضایا موجب اطاله و أطناب گردیده و وقت بیشترى  را مى ‏طلبد .

به نقل از خرائج آمده است از ابو العبّاس که وى  دائى  کاتب ابراهیم بن محمّداست . وى  مى ‏گوید : روزى  سخن از ابوالحسن الهادى  علیه السلام به میان آمد به اوگفتم : یا ابا محمّد من نسبت به برخى  از مناقب که از وى  نقل مى ‏شد بد گمان بودم وباور کردن آن برایم مشکل به نظر مى ‏رسید و برادرم را که به وى  عقیده‏مند بودسرزنش مى ‏کردم . تا آنکه به دستور متوکل من از آن گروه بودم که براى  اشخاص حضرت به مدینه رفته بودیم و از مدینه تا سُرّ من رأى  وى  را همراهى  مى ‏کردم . در بین راه به منطقه خشک و کویر مانندى  وارد شدیم که محلّى  براى  استراحت دیده نمى ‏شد نه آبى  و نه سایه درختى  در آن منطقه نبود . جملگى  سخت خسته شده بودیم و هوابسیار گرم و تشنگى  جملگى  را به ستوه آورده بود .حضرت نگاهى  به همراهان کرده و فرمود : گویا خسته شده ‏اید و گرسنه‏ اى  ؟عرض شد آرى  اى  سیّد و مولاى  ما ، فرمود : توقف کنید واستراحت نموده و غذا بخورید . از گفته وى همگى  تعجب کردند که در این صحراء خشک نه آبى  نه امکان توقفى  وجود دارد . حضرت فرمود : چرا معطّلید ؟! بالاخره شترها را خواباندیم وبارها را به زمین گذاشتیم ، ناگاه دو درخت بزرگ نظر ما را به خود جلب نمود که جمع زیادى  مى ‏توانستند در سایه او بنشینند . و در کنار آن هر آبى  بس گوارا که تا آن روز
ندیده بودیم جلب نظر نمود . جالب توجه اینکه من این زمین را مى ‏شناختم و پیش ازاین بارها از آن عبور کرده بودم درختى  و یا آبى  در آن نبود و کسى  چنین چیزى  راندیده بود .بالاخره جملگى  زیر سایه درخت غذا خوردیم و آب نوشیدیم در حالى  که جمع دیگر از این گروه که سابقه این منطقه را داشتند و همگى  چون من در شگفتى  فرومانده بودند ، نگاهى  به حضرتش نمودم وى  تبسّمى  به من کرده لیکن چیزى  نگفتم بلند شدم شمشیرم را پشت درخت زیر خاکم پنهان نمودم و دو سنگ به نشانه علامت روى  آن گذاشتم ، قصدم این بود که پس از کوچ کردن برگردم و به تنهائى  بار دیگرموقعیّت این زمین رابررسى  کنم .بالاخره آماده نماز شدم . حضرت فرمود : استراحت کردید ؟ گفتیم : آرى  مولاىما . فرمود : اینک با نام خداوند حرکت کنید . کاروان به راه افتاد مقدارى  که از آنجافاصله گرفتیم من برگشتم تا شمشیرم را بردارم و این را براى  امتحان گذاشته بودم که راز این …. را دریابم چون به آنجا رسیدم شمشیرم را با همان علامت که گذاشته بودم دیدم لیکن هیچ اثرى  از درخت و آب پیدا نبود جز صحراى  خشک . و گویا خداوند نه درختى  و آب وسایه ‏اى  اینجا نیافریده است . دست‏ها را به سوى  آسمان بلند کردم تاخداوند مرا بر محبّت او ثابت قدم نگهداشته و شناخت او را روزیم فرماید .چون به قافله رسیدم امام نگاهى  به من کرد و فرمود : امتحان کردى  ؟ عرض کردم :بلى  آقاى  من در گذشته نسبت به شما در شک بودم و اینک از غنى ‏ترین مردم در دنیا وآخرت خودم را مى ‏شناسم .فقال علیه السلام : هوَ کذلک هُم مَعْدودونَ معلومونَ لا یَزیدُ رجُلٌ وَلا یَنْقُصُ» یعنى شیعیان عدد شان معیّن است یک نفر کم یا زیاد نمى ‏شود و تو از جمله آنها بودى [۱] .قضیّه دیگرى  که در بین راه اتفاق افتاده است بر خورد فتح بن یزید جرجانى  که ازمکّه عازم عراق بوده و تصادفاً موفق به دیدار حضرت شده است و حکمت‏هاى ارزشمندى  را از حضرت گرفته است .در این ملاقات که گویا چند جلسه و در چند ین منزل اتفاق افتاده است حضرت علوم و معارف بسیارى  را در اختیار وى  گذاشته بخصوص در باب توحید به تفصیل سخن گفته سپس به عظمت شخصیّت پیغمبر اکرم صلّى  اللّه‏ علیه وآله پر داخته و دراین باب درهائى  از معرفت را بر وى  فتح گشوده است ، ولى  مهم‏ترین موضوع گفتگو در معرفى  ائمه اطهار علیهم السلام بوده که پاسخ بسیارى  از شبهات را داده و گره‏ هاى عقیدتى  که در سینه راوى  بوده گشوده است و به ردّ اصحاب غلوّ پرداخته و صفات جسمانى  آنان را بسان سایر مردم و فضائل معنوى و روحى  آنان را همسان با انبیاءمعرّفى فرموده است ، و آشنائى  به علوم غیبیّه آن ذوات مقدّسه را تثبیت و تأیید فرموده است و از آنجا که در بخش علوم امام هادى  علیه السلام قسمت مهمى  از آن را آورده‏ ایم از تکرار آن صرف‏نظر گردید و تفصیل آن ….. منابع مربوطه آمده است[۲] .نکته : جالب اینکه امام به عنوان حجّت خدا در هر فرصتى  براى  هدایت انسان‏هاى گمراه استفاده کرده و با توجّه به آنچه قبلاً یادآورى  شد مانعى  را براى  بیان اظهار حقایق در این مسیر نمى ‏دید و در بین این جمعیّت که همراه وى  بودند که تعداد زیادى  هم بودند و چه بسا پیش از این کسى  را نیافته بودند تا به اصلاح عقائد آنان پرداخته و شبهاتى  که داشتند از نظر فکرى  برطرف گرداند اینکه چه براى  آنهائى  که درمیان این گروه ملازم رکاب بودند و چه آنانى  که در مسیر راه قرار دارند و به نوعى امکان دیدار و گفتگو باز است حضرتش با حرص که در طریق هدایت جامعه دارد وتلاش مى ‏کند گم کنندگان راه حق و منحرفین از صراط مستقیم را به جاده معتدل راهنمایى  کند لحظه‏ اى  فرصت را از دست نداده و در این هدف مقدّس پیروزى ‏هائى را به دست آورد که از آن جمله قضیّه‏اى  است که پیش روى  شما است :از جمله همراهان عتّاب بن ابى  عتّاب است مى ‏گوید : من نسبت به آنچه شیعیان دررابطه با علم غیب براى  امامان از جمله امام هادى  علیه السلام مى ‏گفتند در موقعیّت انکار بودم ، چون از مدینه به طرف سامرّاء حرکت کردیم دیدم على  الهادى  علیه السلام لباس گرم و زمستانى  به تن کرده و دُمِ اسب خود را گره زده است در حالى  که هوا صاف و آفتابى  بود من در این احساس شگفتى  مى ‏کردم . فاصله نشد که توده ابرباران‏زائى  پیدا شد و باران شدیدى  بارید ، با خود گفتم این یک نشانه بر درستى  گفتار شیعیان در رابطه با امام و علم غیب آنان تا اینکه به منطقه بنام «قاطول»[۳] رسیدیم من سخت مضطرب و نگران بودم بخاطر خاسته‏ اى  که از خلیفه کرده بودم و نا امید ازرسیدن بودم .ناگاه حضرت نگاهى  به من فرمود و گفت : نگران مباش به زودى  حاجت تو برآورده خواهد شد . جالب اینکه هنوز در مسیر راه بودیم یک نفر خود را به ما رسانید و بشارت برآمدن حاجتم را به من داد . به خدمتش عرض کردم مردم مى ‏گویند شما علم غیب مى ‏دانى  و اینک دو دلیل بر صحّت گفتار آنان را خود دیدم[۴] .مسعودى  هیمن قضیّه و یا نظیر آن را با اندک اختلافى  ازیحیى  بن هرثمه نقل مى ‏کند با اینکه من مأمور اشخاص حضرت از مدینه به سامرّاء بودم و در بین راه نهایت خوشرفتارى  را با وى  داشتم و تسیم در مقابل اوامر حضرت بودم در یکى  ازمنازل در حالى  که هوا صاف ونشانه ‏اى  از آمدن باران دیده نمى ‏شد امام خودش رابراى  استقبال از باران آماده کرده بود لباس گرمى  به تن داشت و دم اسب خویش را گره زده بود ، من از این امر متعجّب بودم فاصله ‏اى  نشد که هوا منقلب شد و باران شدیدى بارید .امام نگاهى  به من کرد و فرمود : مى ‏دانم که از کارم تعجّب کردى  و پیش خود گفتى  :که وى  چیزهائى  مى ‏داند که من نمى ‏دانم ، لیکن چنین نیست ، ولیکن من در بادیه زندگى  کرده ‏ام و مى ‏شناسم بادهائى  را که به دنبال خود باران همراه دارند و چون صبح شد این نوع باد وزید و بوى  باران را استشمام کردم و مى ‏دانستم که باران اجتناب ‏ناپذیر است[۵] .قابل ذکر است که ممکن است هر دو این قضیه یکى  باشد لیکن امام پاسخ مناسبى به عتّاب بن ابى  عتّاب داده است که موجب هدایت وى  گردد لیکن به پسر هرثمه که مأمور متوکل است و قطعاً به محض ورود به سامرّاء گزارش کلّى  را در رابطه با آنچه ازحضرت دیده است بر خلیفه باید بدهد ، از این‏رو حضرت این امر را یک تجربه ازطبیعت قلمداد کرد و به عنوان تقیّه که در ضمن حدیثى  فرمود : «إنّ تارِکَ التَّقیّةِ کتارِک الصَّلاة»[۶] نخواست سوژه ‏اى  اینکه علم غیب دارد به دست او بدهد . چه آنکه دشمنان اهل بیت علیهم السلام روى  مسأله علم غیب امام خیلى  حساس بودند .قضیّه مشابهى  از على  بن مهزیار نقل شده که با توجه به اینکه از اهمیّت خاصّى برخوردار است سزاوار ذکر است . در کتب تاریخى  و رجال پیرامون شخصیّت ابن مهزیار به تفصیل سخن گفته شده و با اینکه وى  از یک خانواده نصرانى  بوده سرانجام توفیق تشرّف به محضر ائمه را پیداکرده و به مقاماتى  رسیده اس که امثال او را در میان خوبان کمتر مى ‏توان یافت و وى  همان کسى  است که توفیق تشرّف به محضر مقدّس حضرت ولى  عصر روحى  وارواح العالمین له الفداء را یافته و سه شب افتخار مهمانى وى  را درک کرده است که شرح آن در کتب تاریخ و رجال و در مفاتیح مرحوم محدّث قمى  رحمه اللّه‏ آمده است .علامه مجلسى  رحمه اللّه‏ به نقل از على  بن مهزیار آورده است که گفت : داخل سامرّاء شدم در حالى  که نسبت به امر امامت مشکوک بودم در یک روز بهار و آفتابى دیدم گویا خلیفه با جمعى  از ندیمانش قصد شکار دارد و جملگى  لباس تابستانى  به تن کرده بودند وحضرت ابو الحسن الهادى  علیه السلام نیز همراه با آنان بود در حالى که استثناءاً لبّاده گرمى  پوشیده و پارچه‏ اى  روى  اسب خود کشیده بود و دم او را گره زده بود ، و جملگى  مردم از این امر متعجّب بودند در حالى  که به یکدیگر مى ‏گفتند :نگاه کنید به این «مَدَنى » که چه کرده است !من با خود گفتم اگر او امام باشد باید جهتى  در کار او باشد . پس چون مردم به طرف صحراء بیرون رفتند ناگهان ابرى  عظیم ظاهر شد و باران شدیدى  بارید که همگى  لباس آنان به شدّت خیس شده و با مشکل سختى  روبرو شدند ، جز امام هادى علیه السلام که سالم از این جمع بیرون آمد . با خود گفتم این نشانه‏اى  است بر امامت او لذا جلو رفتم و با خود مى ‏گفتم سؤالى  از وى  بکنم درباره کسى  که جُنُب شده وعرق او به لباسش رسیده است .چون به وى  نزدیک شدم بدون آنکه من سخنى  گفته باشم و قبلاً در دلم خطورکرده بودم . حضرت فرمود : اگر عرق جنب از حرام است و به لباس سرایت کرده جایز نیست با او نماز خوانده شود ، و اگر جنب از حلال است بأسى  بر او نیست . بااین دو جریان دیگر شبهه ‏اى  براى  من باقى  نماند[۷] .از جمله رویدادهاى  بین مدینه و سامرّاء قضیّه‏اى  که خرائج از احمد بن عیسى کاتب نقل مى ‏کند راوى  مى ‏گوید:شبى  گویا پیغمبر خاتم صلّى  اللّه‏ علیه وآله را دیدم در حال رؤیا که گویا حضرت درخانه من است و کفّى  از خرما را به من داد که پانزده عدد بود چند روزى  بیشترنگذشت که جمعى  از مأمورین متوکل که حضرت هادى  علیه السلام با آنها همراه بودبه خانه من وارد شدند . فرمانده آنان از من خواست تا آذوقه و علوفه مرکبها را تهیه کنم . روزى  پرسید طلبکارى  تو چقدر است ؟ گفتم بنا ندارم در ازاء آنچه داده ‏ام پولى بگیرم . به من اظهار محبّت نموده به من گفت آیا دوست دارى  با این علوى دیدارکنى  ؟ اظهار تمایل کردم و به خدمت وى  مشرف شدم .پس از عرض سلام عرضه داشتم در این قریه جمع زیادى  از دوستداران شما هستند اگر اجازه بفرمائید به آنها اطلاع دهم تا خدمت شما برسند . فرمود : نه این کاررا نکن . عرض کردم دراین منطقه خرما هاى خوبى  است اگر اذن بفرمائید مقدارى  ازآن را خدمت شما بیاورم ؟ فرمود : اگر چیزى آوردى  به فرمانده بده و او به من خواهدرساند .از این رو از بهترین خرماهاى  موجود مقدارى  را آوردم و به قائدشان تسلیم کردم ولى  مقدار کمى  از بهترین آنها را با کمى  نى شکر در آستینم پنهان نمودم تا شخصاً به حضرتش برسانم . پس از دیدار با یحیى  بن هرثمه وى  چون روز گذشته به من گفت اگر دوست دارى  مى ‏توانى  بر مولایت وارد شوى  . با خوشحالى  تمام به خدمت حضرت رسیدم دیدم از همان نوع خرما که دیروى  براى  یحیى  آورده بودم جلوحضرت هست ، آنچه در آستین داشتم به محضرش نهادم وى  کفّى  از خرماها رابرداشت و به من داد . سپس فرمود : اگر رسول خدا صلّى  اللّه‏ علیه وآله بیشتر به تو داده بود ما نیز زیادتر مى ‏دادیم ، آنها را شمردم دیدم درست به همان عددى  است که درعالم خواب پیامبر به من داده بودند بدون زیاده و کمى [۸] .

ورود به بغداد

سرانجام پس از چند روز موکب امام علیه السلام و جمع همراه به بغداد واردشدند و مورد استقبال گرم اسحاق بن ابراهیم طاهرى  و جمع زیادى  از اعضاء حکومت و اعیان و اشراف بغداد قرار گرفتند .برخى  نوشته ‏اند والى  بغداد و جمع کثیرى  از مردم تا «یاسریّه»[۹] به استقبال امام آمده بودند ، وى  ضمن خوش‏ آمدگوئى  به حضرت اظهار داشت در این‏جا بسیارى  ازارادتمندان به خاندان رسالت هستند که از اصحاب پدر بزر گوارت ابو جعفراند واشتیاق دیدار شما را دارند .مسعودى  مى ‏نویسد به نقل از یحیى  بن هرثمه که گفت : چون وارد بغداد شدیم درخانه والى  آنجا اسحاق بن ابراهیم نزول یافتیم و اونسبت به حضرت تکریم و تجلیل بسیار نمود سپس مرا به گوشه‏ اى  طلبیده و چنین گفت :«یا یحیى  إنّ هذا الرَّجل قَد وَلَدَه رسول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله وسلّم والمتوکّل من تعلَمْ ، وإن حَرضتَه على  قَتلِهِ کانَ رسُول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله خَصْمُکَ . قال : فقُلت : واللّه‏ِ ما وَقَفْتُ له إلاَّ على  کُلِّ أَمْرٍ جَمیلٍ » [۱۰] .استاندار بغداد گفت : اى  پسر هرثمه این مرد پسر پیامبر است و تو متوکل را مى ‏شناسى  و دشمنى  او را با خاندان پیامبر مى ‏دانى  اگر در گزارشت چیزى  به متوکل گفتى  که موجب خطر براى  جان امام باشد واى  بر تو چه اینکه پیامبر دشمنت خواهدبود . در پاسخ گفتم : نه به خدا سوگند چیزى  که برخلاف میل خلیفه باشد و یا موجب سوء ظنّ وى  گردد در طول مسیر راه از ابوالحسن ندیدم بلکه آنچه از وى  دیدم کرامات و سجایاى  اخلاقى  بسیارى  بود که مرا شیفته او قرار داده است .مسعودى ادامه سفر این کاروان را بدین‏گونه از قول پسر هرثمه بازگو مى ‏کند که گفت : از بغداد به جانب سامرّاء روانه شدیم . و چون وارد سامرّاء شدیم ابتداءاً به دیدار وصیف ترکى  رفتیم چه آنکه من از اصحاب تحت امرش بودم چون بر او وارد شدیم ابتداءاً  به من گفت : «واللّه‏ لئن سَقَطَتْ من رأسِ هذا الرَّجُلُ شَعْرةً لا یکونُ المطالِبُ بها غیری » [۱۱] .گفت : سوگند به خدا اگر موئى  از سر حضرتش کم شود درخواست خونش را بجزمن از تو کسى  نخواهد کرد .یحیى  گوید من از سخنان والى  بغداد و وصیف شگفت زده شدم چه آنکه وصیف رئیس تشریفات دربار متوکل بود و از خواص و یاران نزدیک به وى  به شمار مى ‏آمد .یحیى  به همراهى  حضرت خانه وصیف را ترک گفته و روانه قصر متوکل شدند وگزارشى  از طول سفر را هر آنچه دیده و یا شنیده بود براى  وى  بیان کرد .متوکل در بدو ورود به ظاهر از وى  تجلیل بسیار نموده و از خدمات یحیى  که باموفقیّت ، مأموریت خویش را به پایان رسانیده بود قدردانى  نمود ، و خلعتى  به وى بخشید و نیز هدایا و خلعتى  را به حضرت تقدیم نمود[۱۲] .سبط ابن جوزى  به نقل از یحیى  مى ‏گوید :چون بر متوکل وارد شدیم سؤالاتى  از ابوالحسن نمود : «فَأخبَرتُهُ بِحُسْنِ سیرَتِهِ وسَلامَةِ طَریقه وَوَرَعَه ، وَزَهادَتِهِ وَأنّی فَتَشْتُ دارَهُ فَلَمْ أَجِدْ فیها غیرَ المصاحِفِ وکُتُبَ العِلْمِ ، وَأنَّ أَهْلَ المدینة خافوا عَلَیه فأکرَمَهُ المُتَوکِّلُ وَأَحْسَنَ جائِزَتَه ، وَأجزَل برَّه ، وأَنْزَلَه مَعَهُ سُرَّ مَنْ رَأى »[۱۳] .چون متوکل از وى  پرسش نمود ، به او گزارش دادم از نیکى رفتار و از درستى  راه ،و از ورع وزهدش که از مدینه تا سامراء از وى  دیده بودم ، و اینکه برخلاف سعایت‏هاى  دروغین در خانه ‏اش به هنگام جستجو جز قرآن و کتب سودمند علمى چیزى  نیافتم ، و به او خبر دادم از جَزَع مردم مدینه و نگرانى  آنها و ترس از جانش .پس از این گزارش خلیفه به وى  اکرام نموده و جوائز نیکو به او داد و او را در سامرّاءکنار خودش منزل داد .لیکن با توجّه به گزارش پسر هرثمه و اطمینان خاطر به متوکل دادن و از صفات برجسته و فضائل اخلاقى  امام بر شمردن مع ذلک به نقل بسیارى  از منابع در همان روز اوّل برخورد نا شایستى  نسبت به حضرت نموده و وى  را پس از آن همه خستگى راه و وعده‏ هاى  دروغینى  که ضمن نامه آورده بود ، بالاخره خباثت ذاتى  خودش راافشاء نمود و ویر را در مکانى  جاى  داد که نوعاً فقرا و کسانى  که فاقد سرپناهى  و یادوست و آشنائى  هستند ناچاراً بدانجا روى  مى ‏آورند . در روز اول ورود وى  را به «خان صعالیک» روانه ساخت و حضرت یک روز را در آنجا اقامت گزید سپس به خانه ‏اى  که تدارک دیده شده بود وارد و در آنجا مستقر شدند[۱۴] .شیخ مفید با ذکر اسناد از صالح بن سعید نقل مى ‏کند که گفت : داخل شدم برابوالحسن الهادى  علیه السلام اوّلین روز ورودش به سامرّاء به حضرتش عرض کردم فدایت گردم همیشه دشمنان تو سعى  در خاموش کردن انوار تو را دارند ، آنجا که تو رادر این مکان پست جاى  دادند . ناگاه حضرت فرمودند : تو ظاهر امر را مى ‏بینى  سپس به دست مبارک اشاره نمود ، دیدم بوستان‏ هائى  زیبا و نهرهائى  جارى  و باغ‏هائى  که پراز گل‏هاى  متنوّع و عطرآگین بود ، غلامانى  نظرم را جلب کرد که در طراوت و زیبائى همچون لؤلؤ مکون بودند ، چشم خیره شد به آن زیبائى ‏ها و شگفت زده شدم . آنگاه فرمود : اى  پسر سعید ما هر کجا باشیم آنچه را دیدى  در اختیار ما است ، دشمنى  سعى بیهوده مى ‏کند ما در خان صعالیک نیستیم[۱۵] . سپس مى ‏نویسد : در طول مدّتى  که حضرت در سرّ من رأى  بودند ظاهراً محترمانه و با اکرام اقامت فرمودند . و با توجّه به آن بینش الهى  که در وى  بود متوکّل با همه حیله‏ هائى  که به کار بست تا زمینه را براى  کشتن امام پیدا کند بهانه ‏اى  را نیافت[۱۶] . مرحوم علامه مجلسى  بعد از نقل خبر صالح بن سعید و مناظرى  که در خان صعالیک دیده بود مى ‏فرماید :از آنجا که صالح تصوّر لذات روحانیه و درجات معنوى  را نمى ‏توانست درک کند ، به گمان خودش تصور مى ‏کرد که ورود امام به خان صعالیک از منزلت او مى ‏کاهد ، و نمى ‏توانست این معنى  را درک کند که این‏گونه امور درجات آنها را بالا مى ‏برد وعظمت بیشتر به آنها مى ‏دهد . و لذات حقیقى  و واقعى  آنها همین لذات روحانى  است چه آنکه آنان از لذات جسمانى  و مظاهر زندگى  اعراض کرده و بدان وقعى  نمى ‏نهادندو چون راوى  تمام توجّهش به لذات زود گذر دنیا بود از این‏رو احساس محرومیّت نسبت به امام نمود و سؤال را بدان‏گونه امام نمود و حضرت با اشاره ولایتى  خواست وى  را متوجّه به لذّاتى  که از فهم او دور است بنماید[۱۷] .پس علاّمه بیان علمى  دارند در رابطه با آنچه صالح بن سعید با تصرّف ولایتى حضرت هادى  علیه السلام از آن مناظر روحانى  و معنوى  دید . و چهار توجیه بیان فرموده ‏اند که چون فهم آن براى  همگان دشوار است از ذکر آن خوددارى  شد . وکسانى  که طالب این‏گونه معارف‏ اند مى ‏توانند به بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۳۳ تا ۱۳۵مراجعه کنند .

نگاهى  بر تاریخچه سامرّاء

شهر فعلى  سامراء یکى  از شهرهاى  تاریخى  عراق که بناى  اولیه آن هزاران سال قدمت دارد . این شهر در کناره رود دجله و در ۱۷۵ کیلومترى  شرق بغداد قرار دارد ،آب و هواى  معتدل دارد و آب آن بس گواراست که بیش از پنجاه سال پایتخت و مرکزامپراطورى  اسلامى  بشمار مى ‏رفت . و حدود سى  و شش سال مقرّ سه نفر از حجج الهى  حضرت ابوالحسن الهادى  علیه السلام از سال ۲۳۴ تا ۲۵۴ ، و تا سال ۲۶۰ هجرى حضرت امام حسن عسکرى  علیه السلام در این شهر مقیم بود و ولادت با سعادت حضرت ولى  عصر عجّل اللّه‏ له الفرج در آنجا بود و پنج سال عمر شریف خویش را درآن‏جا گذرانید و همچنین غیبت صغراى  حضرتش بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى  علیه السلام از همین شهر و از نقطه مقدّسى  که معروف به «سرداب مقدس» مى ‏باشد آغاز گردیده ، و پس از آن طولى  نکشید که عظمت و شکوه آن شهر رو به افول گذاشت و سرانجام به شدّت سقوط کرد لیکن با توجه به اینکه مرقد پاک امامین عسکریّین علیهما السلام و سرداب مقدّس و قبر دو بانوى  بزرگ اسلام والده ماجده حضرت امام مهدى  عجّل اللّه‏ له الفرج و قبر حکیمه خاتون دختر حضرت جواد الأئمّه علیه السلام در این شهر واقع است همه ساله هزاران شیعه و دوستدارخاندان ولایت از اقصى  نقاط عالم بدانجا مى ‏شتابند و به فیض زیات نائل مى ‏گردند .این شهر در گذشته و امروز بنام‏هاى  مختلفى خوانده مى ‏شود همچون سامرّاء ، سُرَّمن رأى  ، سُرَّ من را ، سام راه و غیره[۱۸] .برخى  از مورّخان و جغرافیدانان بناى  اولیّه آن را به سام بن نوح[۱۹] ، و یا شاپور دوم ملقّب به ذوالاکتاف که از سلسله پادشاهان ایرانى  نسبت داده‏ اند .لیکن شهرت و عظمت این شهربه عصر خلفاء عباسى  برمى ‏گردد به خصوص هشتمین آنها معتصم که موقعیّت خاصّى  به سامرّاء داد و آن را به عنوان مرکز پایتخت حکومت اسلامى  قرار داد .هرچند خلفاء پیش از وى  نیز با توجّه به موقعیّت خاص اقلیمى  آن تصمیم‏هاى گرفته بودند لیکن عملاً تغییر چندانى  حاصل نشد . چنانکه نقل شده سفّاح اوّلین خلیفه عباسى  پیشنهاد تأسیس این شهر را نمود لیکن به جاى  آن شهر انبار را ساخت ،همین‏طور منصور دوّمین خلیفه عباسى  بنا داشت سامرّاء را به عنوان پایتخت بنا نهد که سر انجام تغییر عقیده داده و مدینة السلام «بغداد» را بنیان نهاد ، هارون الرشید نیزتصمیم گرفت بدین کار اقدام کند ، و قصرى  عظیم در آن ساخت در إزاء قصرى  که اکاسره ساخته بودند که به طاق کسرى  شهرت داشت[۲۰] . همه این امور حاکى  از این است که این سرزمین از نظر موقعیّت جغرافیائى  ، و آب و هواى  معتدل و مناسب داشت و در سرزمین عراق اهمیّت فوق العاده‏اى  داشته و مورد توجّه صاحبان قدرت بوده است .لیکن معتصم عباسى  در سال ۲۲۱ هجرى  در این امر پیش قدم شد و موفّق شدسامراء را به عنوان پایتخت و مرکز امپراطورى  اسلامى  قرار داده و آن را شهرى  نمونه وممتاز نه تنها در بین بلاد اسلامى  بلکه شهرى  نمونه در تاریخ جهان آن روز قرار دهدو با سرعت زائد الوصفى  وى  و خلفاء بعد از او موفق شدند با شکوهترین ومجلّل‏ ترین شهر نمونه را بنا نهاده که در فاصله کمى به اوج عزّت و شهرت خودرسید .با توجه به سابقه تاریخى  سامرّاء و تحوّل شگرفى  که پیدا کرد باید گفت شهرسامراء یکى  از شگفت ‏ترین قصّه‏ هاى  تاریخى  در شهرسازى  جهان است . چه آنکه پیش از معتصم این جا جز ویرانه ‏اى  بیش نبود که بر بلندى  کناره‏هاى  رود دجله قرارگرفته بود ، در آن سرزمین نه عمارتى  بود و نه کسى  در آن سکنى  داشت و جز بناى  یک دیر مسیحى  چیزى  به چشم نمى ‏خورد لیکن چندى  نگذشت که به صورت شهرى مدرن درآمده و به سرعت در مسیر رشد و توسعه قرار گرفت و به اوج شکوفائى  خودرسید ، که تاریخ چنین پدیده‏اى  اعجاب انگیزى  را سراغ نداشت و امکان آن با توجه به ابعاد مختلف بعد از آن هم کمتر نظیرى  مى ‏توان یافت مگر در سایه تکنیک وپیشرفت‏هاى  جدید معمارى  در قرن اخیر که امکان توسعه شهرها را افزایش داده است .اکثر مورّخان انگیزه تصمیم معتصم عباسى  را در انتقال مرکز خلافت از بغداد به سامرّاء ، بدین‏گونه شرح داده‏ اند : از آنجا که ورود بسیارى  از غلامان ترک و موالى  که خلیفه سخت بدان‏ها دلبستگى پیدا کرده بود و کم‏کم جزء لشکریان وى  محسوب مى ‏شدند مشکلاتى  را براى  توده مردم به وجود آورند و مرتکب سوء رفتار فحشاء بد رفتارى ‏هاى  تند و زننده و اذیت و آزار فراوان که جملگى  مردم را دچار رعب و وحشت نا امنى  و فساد کرده بود وچون مردم تحمّل این وضع رقت‏بار را طاقت‏فرسا احساس کردند و اعتراض‏هاى فروانى  به خلیفه کردند و از قشون وى  که عمدتاً غلامان ترک بودند شکایت نموده وبرخورد جدّى  وى  را براى  حل این معضلات مصرّانه خواستار شدند[۲۱] .معتصم خود نیز متوجه این مشکلات بود لیکن حلّ آن ساده به نظر نمى ‏رسید چه
آنکه کنترل اتراک با توجّه به دوگانگى  بین آنان و مردم بغداد از نظر آداب و رسوم ، وزبان و فرهنگ چیزى  نبود که بشود کارى  کرد . از طرف دیگر متوجه بود که خشم عمومى  مردم را نمى ‏شود نادیده گرفت و براى  رضایت مردم بالاخره اقداماتى  بایدصورت پذیرد . سرانجام مردم ناچار شدند و با جدیّت تمام از وى  درخواست کردندتا قشون خود را به منطقه‏ اى  خارج از بغداد منتقل کند از این‏رو جمعى  از بزرگان بغدادپیش خلیفه آمدند و گفتند :یا أمیرالمؤمنین ما شیءٌ أحبّ إلینا من مُجاورتک لأنّک للأمام والمُحامی للدّینِ وقدأفْرَط عَلَینا أمرُ غِلمانِکَ وعَمَّنا أذاهُم فَإمّا مُنعتَهُم عَنّا أو نَقلتَهم عَنّا . به معتصم گفتند : هیچ چیز براى  ما بهتر از مجاورت با تو نیست چه اینکه تو خلیفه و حمایت کننده دینى  ،لیکن طغیان و سرکشى  غلامانت موجب گرفتارى  زیادى  براى  ما شده و آزار آنان فراگیر گردیده یا باید جلو آنان را گرفته یا اینکه منتقل به جاى  دیگر شوند .گفت : انتقال قشون بدون من امکان‏پذیر نیست اینک تلاش مى ‏کنم تا از آزار واذیت شما دست بردارند .چند صباحى  گذشت مردم دیدند تغییرى  در اوضاع داده نشد این بار به خلیفه صراحتاً اعلان کردند یا آنها را از بغداد بیرون ببر یا با تو مى ‏جنگیم . معتصم از این جریان تکان خورد گفت : چگونه مى ‏خواهید بجنگید ؟ قالوا : ندعو علیکَ بالأْسحار[۲۲] . گفتند : با تیرهاى  سحرى  با تو خواهیم جنگید . گفت،: این دعاى  سحر به منزله لشکرى  است که من قدرت مقابله با آن را ندارم . و قول داد که به زودى  به خواست شما عمل خواهم کرد .از این‏رو معتصم به «أشناس» فرمان بناى  سامرّاء را داد و وى  در مدّت کوتاهى نقشه جامع شهر را آماده نمود و زمین‏هاى  اطراف و دیر مسیحیان را خریدارى  نموده و با دعوت از معماران از نقاط دور و نزدیک آمده بودند مشغول به کار شدند .ناحیه‏ اى  را به نام دار العامّه یا دار الخلیفه منطقه ‏اى  براى  لشکریان ، ناحیه ‏اى مخصوص کارکنان ارشد و مناطقى  را براى  بازار ، مسجد ، و سایر نیازمندى ‏هاىشهرى  و سکونت عامّه مردم پیش‏بینى  نمودند و در زمان کوتاهى سامرّاء به عنوان«عاصمه اسلامى » آماده شد و در نتیجه معتصم با همه قشون و متصدیان مربوطه روانه سامراء شدند و این در سال ۲۲۱ از هجرت بود[۲۳] .پس از معتصم واثق و خلفاء بعد از وى  بر توسعه شهر و عمران و آبادى  آن افزودند و بناها و قصرهاى  مجلّل ساختند تا آنجا که یاقوت حموى  توسعه این شهر رادر اوج آن حدود هشت فرسخ ذکر کرده است[۲۴] .در میان خلفاء متوکل عباسى  در ساخت و ساز کاخ و قصر و غیره نقش بیشترى داشت و سرمایه‏ گذارى  سنگینى  براى  عمران و توسعه آن شهر نمود که از جمله مى ‏توان به کاخ‏هائى  چون :قصر عروس ، قصر مختار ، کاخ جعفرى  ، غریب ، شیدان ، برج ، ملیح ، بستان ایتاخیّه ، جوسق ، مسجد جامع ، برکوان للمعتز ، قلائد ، و قصر متوکلیّه معروف به ماحوزه ، و غیره که مجموعه مبلغى  را که صرف بناها نموده بود عبارت از :دویست ونود و پنج میلیون درهم برآورد شده است[۲۵] .و در قصیده‏ اى  که على  بن جهم در رابطه با قصر جعفرى  سروده بود از جمله آن این ابیات است :
بدایعٌ لم تَرَها فارسٌ
ولا الرّوم فی طوى  أعمارها
وأنشأتَ تحتَجَّ للمسلمین
على  مُلحِدیها وکُفّارها
لو أنّ سُلیمانَ أدَّتْ به
شَیاطینُهُ بعض أخبارها
لأَیقَنَ أنّ بنی هاشمٍ
یُقَدّمُها فَضْلُ أخطارها
پدیده‏ هائى  است که نه فارس نظیر آن را دیده و نه روز در طول تاریخ‏شان .تو دست به کارى  زدى  که برترى  مسلمانان را به همه اهل انکار و کفّار ثابت کردى  .اگر شیاطین مطیع سلیمان بعضى  از اخبار این شهر را به او برسانند یقین خواهدکرد که بنى  هاشم (عبّاسى ‏ها) بر قدرت او پیشى  گرفته‏ اند .اما مع الأسف این شکوفائى  و درخشش شگرفت چندان دوام نیافت ، و شهرسامرّاء ناگهان سقوط کرد و در حالى  که حدود نیم قرن از حیات و احداث آن نمى ‏گذشت مطرود و متروک گشت و پس از آنکه آن را «سُرَّ مَن رأى » مى ‏شناختندهمزمان تغییر نام و به «ساءَ مَنْ رَأى » شهرت یافت . و همان شعرائى  که قصائد غرّاء درستایش آن و توصیف قعرها و کاخ‏هایش مى ‏سرودند و مدیحه سرائى ‏ها مى ‏کردند ،اکنون پس از سقوط آن رثائیه‏ ها گفتند و نغمه نکوهش و حرمان ساز کردند وویرانه ‏هاى  آن را به باد انتقاد گرفته و سرود ماتم نواختند .در حقیقت سامراء به‏طور ناگهانى دم فرو بست و به مرداب مرگ فرو غلطید .و نویسندگان و شعراء که آن را مهد تمدّن و نقطه تحوّلات و افتخارزمامدارانى
ستم ‏پیشه چون متوکل و همکارانش مى ‏دانستند ، ناگهان دیدند بر اطلال آن ، جغدهانغمه شوم سر دادند و ویرانه آن را نشانه ‏اى  از عبرت ساختند تا بدین‏سان به دیگرحکّام و زمامداران خودسر بفهمانند قدرت و کاخ‏هاى  سر به فلک کشیده را بقائى نیست و برخلاف تصوّر این آزمندان و فریفتگان به زرق و برق دنیا همه خوشى ‏هاى آن جز سرابى  نیست . « فَاعْتَبِرُوا یَا أُولُوا الأبْصَارِ » .جالب توجه اینکه امام هادى  علیه السلام در همان زمانى  که متوکل آن همه قصر وکاخ ساخته بود و بدان مى ‏بالید و خانه امام را در خان صعالیک قرار مى ‏داد ، اگرچه چندان آزاد نبود تا واقعیّت‏ها را به متوکل ما نسان بدهد و آنان را از غفلت و خواب گران بیدا نماید اما با بینش الهى  و ولایتى  خویش آینده نزدیک آن شکوه و اوج بیش ازحدّ سامراء را خاطرنشان ساخت و به برخى  از اصحاب فرمود : «تَخْرُبُ سُرَّ مَنْ رَأى  ،حَتّى  یکونَ فیها خانٌ وَقْفاً لِلْمارَّةِ وَعلامَةُ خرابِهَا تُدارِکُ العِمارَةَ فی مشهدی مِنْ بَعْدی»[۲۶] .خراب مى ‏شود سرّ من رأى  و همه کاخ‏ها ویران مى ‏گردد ، تنها یک بنا براى مسافرینى  که از این‏جا عبور مى ‏کنند باقى  مى ‏ماند ولیکن مشهد من نام سامراء را پس از خرابى  زنده نگه مى ‏دارد .به هر حال این تاریخ مختصرى [۲۷] بود از اوج و حضیض شهر سامراء که به مدت سى  و شش سال منزل و مأواى  سه نفر از حجج الهى  گردیده و اینک پس از قرن‏ها به برکت قبور پاکشان امامین عسکریین علیهما السلام و سرداب مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه قداست او باقى  است .در این شهر از اول که معتصم به عنوان مرکز حکومت آن را بنیان نهاد از سال ۲۲۱هجرى  تا سال ۲۷۹ هجرى  که المعتضد باللّه‏ خلافت را از سامرّاء انتقال به بغداد داد
هشت نفر از خلفاء عبّاسى  در آنجا حکومت کردند .
۱ ـ معتصم که حکومتش از سال ورودش به سامراء تا ۲۲۷ ادامه داشت .
۲ ـ واثق از ۲۲۷ تا سال ۲۳۲ حکومت کرد .
۳ ـ متوکل از ۲۳۲ تا ۲۴۷ که چهار سال تمام به قدرت ادامه داد .
۴ ـ منتصر عباسى  حدود شش ماه در قدرت بود .
۵ ـ مستعین از ۲۴۸ تا سال ۲۵۶ عهده‏دار خلافت گردید .
۶ ـ مهتدى  باللّه‏ که تا سال ۲۵۶ خلیفه شناخته مى ‏شد .
۷ ـ معتمد عباسى  است که تا سال ۲۷۹ که پایان سرنوشت سامراء است در آنجا بودو در سال ۲۷۹ که با المعتضد بیعت شد وى  خلافت را به بغداد انتقال داد .ناگفته نماند که خلفاء عصر امام هادى  علیه السلام شش نفر بودند که در بخش‏هاى آینده اجمالى  از موقعیّت آنان گفته خواهد شد .

[۱] بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۵۷ نقل از مختار الخرائج ص۲۱۲
[۲] .  کشف الغمه إربلى  ج۲ ص۲۴۶ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۷۷ تا ۱۷۹ ، قادتنا ج۷ ص … .
[۳] .  قاطول اسم نهرى  است که از دجله جدا شده و هارون الرشید اول کسى  است که آن را حفر کرده است ، و آن در ناحیه سامرّاء است و قاطول دیگرى  است که آن را انو شیروان بنا کرده است که در نهر شاذروان مى ‏ریزد و در ناحیه بغداد است که این جریان مربوط به قاطول کسروى  است در ناحیه بغداد . معجم البلدان ج۴ ص۲۹۷ .
[۴] .  مناقب آل ابى  طالب ج۴ ص۴۰۶ .
[۵] .  مروج الذهب ج۴ ص۸۵ .
[۶] .  تحف العقول ص۳۶۲ .
[۷] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۷۳ و۱۷۴ .
[۸] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۵۳ ، مختار الخرائج ص۲۱۰ .
[۹] .  یاسریّه روستاى  بزرگى  است که در کنار نهر عیسى  قرار دارد و فاصله آن تا بغداد دو میل است . معجم البلدان ج۵ ص۴۳۵ .
[۱۰] .  مروج الذهب ج۴ ص۸۵ .
[۱۱] .  همان مأخذ .
[۱۲] .  همان مأخذ .
[۱۳] .  تذکرة الخواص ص۲۰۲ .
[۱۴] .  اعلام الورى  ص۳۴۷ و۳۴۸ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۰۲ .
[۱۵] .  الارشاد ص۳۱۳ و۳۱۴ ، کافى  ج۱ ص۴۹۸ ، بصائر الدرجات ص۴۰۶ ، اعلام الورى  ص۳۴۸ .
[۱۶] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۳۳ ، الارشاد ص۳۱۴ .
[۱۷] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۳۳ .
[۱۸] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۳ .
[۱۹] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۳ .
[۲۰] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۴ .
[۲۱] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۵ .
[۲۲] .  همان مأخذ .
[۲۳] .  موسوعة العتبات المقدسه ج۱۲ ص۱۰۵ .
[۲۴] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۶ .
[۲۵] .  همان مأخذ ج۳ ص۱۷۵ .
[۲۶] .  مناقب آل ابى  طالب ج۴ ص۴۱۷ ، قادتنا ج۷ ص۹۰
[۲۷] .  معجم البلدان ج۳ ص۱۷۳ تا ۱۷۷ ، موسوعة العتبات المقدّسة ج۱۲ ص۱۰۰ به بعد نوشته جعفر خلیلى  ، الکامل ج۶ ص۴۵۱ ، نزهة القلوب ص۴۳ ، ناسخ التواریخ ج۲ ص۳۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 + یک =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>