در احتجاج آمده است : یک نفر نصرانى با زن مسلمانى مرتکب عمل فحشائى گردیده بود ، لذا او را نزد متوکل آوردند تا حد بر او جارى سازد . آن مرد نصرانى بالفور شهادتین بر زبان جارى ساخت جمعى از فقهاء از آن جمله یحیى بن اکثم حاضر بودند ، ابن اکثم مانع از اجراى حد شد و گفت : ایمان وى شرک ، و همچنین مجازات او را از بین مى برد ، مقصودش همان جمله معروف : الإسلام مُجبّ ما قبله بود لیکن دیگران نظر او را قبول نکردند و برخى از آنان فتوى داد که سه حد باید بر اوجارى کرد .
این موجب اختلاف و نزاع گردید و در نتیجه متوکل دست به دامن امام هادى علیه السلام شد و دستور داد تا این سؤال طبق رقعه از محر امام بشود . حضرت پاسخ آن را چنین مرقوم فرمودند : که باید آن قدر او را بزنید تا بمیرد .علماء دربار چون اطلاع بر فتواى امام پیدا کردند نتوانستند دلیل آن را از قرآن بیابند ، از این رو به متوکل پیشنهاد کردند تا دلیل آن را از حضرت جویا شود . لذا خلیفه رقعه دیگرى به امام نوشت و براى اقناع برخى دلیل آن را جویا شد . حضرت در پاسخ نوشت : «بسم اللّه الرحمن الرحیم « فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا »[۱] .پس چون در فشار قرار گرفتند گفتند : ایمان آوردیم به خداوند یکتا ، و نفى مى کنیم از آنچه به او شرک آورده بودیم ، پس نفع نمى رساند آنها را ایمانشان چه اینکه این براى فرار از سختى ها بود . از این فتوى جملگى شادمان گشتند و متوکل دستور داد بر طبق دستور امام حکم را جارى سازند[۲] .خطیب بغدادى با ذکر سند از محمّد بن یحیى معاذى نقل مى کند : روزى یحیى بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسى بود و جمعى دیگر نیز از فقهاء حضور داشتند . ابن اکثم این سؤال را مطرح ساخت که آیا به هنگامى که آدم علیه السلام حج کرد چه کسى سَرِ او را تراشید ؟ هیچ کس جوابى نداد . واثق گفت : اینک کسى را مى آورم که پاسخ آن را مى داند و بلافاصله قاصدى به محضر امام فرستاد تا آن بزرگوار حاضر شود ،پس از آمدن آن بزرگوار سؤال یحیى را مطرح ساخت .حضرت وى را سوگند داد تا وى را از جواب معاف دارد ولى او اصرار ورزید که بدان پاسخ گوئى ، حضرت فرمود : حال که اصرار دارید بدان که پدرم مرا حدیث کرد از پدرش و او از اجداد گرامش که رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله فرمود : خداوندجبرئیل را براى این کار مأمور ساخت تا بر آدم نازل شد در حالى که یاقوتى از بهشت به همراه داشت پس با آن سر آدم علیه السلام را مسح کرد پس موى سر او ریخت و از آن یاقوت نورى ساطع شد که آن نور تا هر کجا رسید عنوان حَرَم نام گرفت[۳] .تذکّر : از آنجا که واثق در سال ۲۳۲ درگذشته است و امام هنوز در مدینه بوده اند و در عصر متوکل سال ۲۳۴ امام بسرّ من رأى آمده اند بنابراین نقل خطیب مساعد به نظر نمى رسد و احتمالاً این جریان مربوط به مجلس متوکل باشد نه واثق .
پاسخ امام به پرسشهاى سیزده گانه ابن أکثم :
ابن شهر آشوب نقل مى کند : روزى متوکل از ابن سکّیت خواست تا مسائل پیچیده را در مجلس وى از امام هادى علیه السلام بپرسد و نظر متوکّل اراده سوئى بود نسبت به حضرت . ابن سکّیت پذیرفت و این سؤال را از حضرت نمود : لم بعث اللّه موسى علیه السلام بالعصاء وبعث عیسى علیه السلام بأبواء الأکمه والأبرص وأحیاء الموتى … ؟ که شرح آن در احوالات ابن سکّیت همراه با پاسخ امام علیه السلام ضمن بیان اصحاب امام خواهد آمد إن شاء اللّه .یحیى بن اکثم که قاضى القضاة برخى از خلفاء عباسى و معروفترین چهره علمى عصرش بود چون از این جریان با خبر شد گفت : ابن سکّیت را چه رسد به اینگونه امور مداخله کردن چه آنکه وى صاحب شعر است و لغت در مناظرات علمى شایستگى ندارد ، آنگاه از ابن سکّیت خواست تا کاغذ و قلمى حاضر کند و سؤالاتى که بغرنج به نظر مى رسید آنها را بنویسد و از حضرت ابو الحسن الهادى علیه السلام پاسخ آن را بگیرد . وى قبول کرد و سؤالاتى که ابن اکثم به او املاء کرده بود به محضر حضرت برد و امام پاسخ هر کدام را به شرح ذیل بیان فرمودند : سؤال اول : از آیه مبارکه پرسیده بود : « قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ »[۴] . گفت : آن کسى که مقدارى از علم کتاب را مى دانست به سلیمان : من تخت بلقیس را پیش از برهم زدن چشمهایت براى تو حاضر مى کنم . سؤال این است که آیا پیامبرخدا محتاج به دانش آصف برخیا بود ؟جواب : در مورد کلام خدا پرسیدى ، قال الّذی .. آن شخص آصف برخیا بود وصى ّ حضرت سلیمان ، پیامبر از آنچه نزد آصف بود عاجز نبود لیکن او مى خواست به امّت خود که جن و انس بودند بفهماند وى پس از او حجّت خدا و جانشین او است و این مقدار علم را به امر خداوند سلیمان علیه السلام به آصف سپرده بود تا دلیل امامت او و اختلافى پس از او نباشد چنانکه خود سلیمان در حیات داود علیه السلام دانشى از او گرفته بود تا نبوّت او پس از وى برسمیّت شناخته شود و حجّت بر خلق تمام گردد . سؤال دوّم : قرآن مى گوید : « وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً »[۵] .یعنى یوسف و والدینش را بر تخت نشاند و همه براى او سجده کردند و جلو او به زمین افتادند ، آیا یعقوب و فرزندانش که پیغمبر بود براى یوسف سجده کردند ؟جواب : سجود یعقوب علیه السلام و فرزندانش به منظور اطاعت از فرمان خدا واظهار دوستى به یوسف علیه السلام بود چنان که سجده فرشتگان براى آدم علیه السلام در حقیقت اطاعت از خداوند و ابراز علاقه و تکریم براى آدم علیه السلام و سجده خاندان یعقوب در واقع شکرگزارى خداوند که پس از سالها جدائى اینک درکنار یکدیگر قرار گرفته اند ، آیا نمى بینى که یوسف علیه السلام در این هنگام به عنوان سپاس و شکرگزارى گفت : « رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ »[۶] .سؤال سوم : قرآن مى گوید : « فَإِن کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ »[۷] .اگر تو شک دارى در آنچه به تو فرستادیم ، از کسانى که کتاب مى خوانند بپرس . آیا این خطاب به کیست ؟ اگر مخاطب پیامبر بوده پس وى در شک بوده است ، و اگر خطاب به دیگرى است پس قرآن به چه کسى نازل گردیده است ؟جواب : مخاطب آیه پیامبر است در عین اینکه او در شک نبوده ولى افراد نادان مى گفتند : چرا خداوند رسولى از جنس فرشتگان نفرستاد و کسى را فرستاده است که همچون ما غذا مى خورد ، مى آشامد و به بازار رفت و آمد دارد پس او چه امتیازى بر ما دارد ؟ به پیامبر خطاب شد تا این افراد از اهل کتاب به پرسند که مگر نه این بود آنهائى که پیش از تو مبعوث شدند نیز مثل من بودند در خوردن و آشامیدن و امور دیگر بنابراین تو نیز مانند آنهائى و در واقع این آیه مى خواهد با خطاب خویش متوجه بیدارى وجدان و رعایت عدل و انصاف آنها باشد . سؤال چهارم : قرآن مى فرماید : « وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ »[۸] . اگر هرچه درخت در زمین است تبدیل به قلم شود و دریا مرکّب ، و هفت دریا به آن اضافه شود کلمات خدا به پایان نرسد . منظور چیست و این دریاها در کجا واقعند ؟ جواب : آرى واقعاً چنین است زیرا اگر همه درختان قلم شوند و دریاها مرکّب و چشمه هایى از زمین بجوشند ، همه قلمها ، و دریاها و چشمه ها تمام شوند اما کلمات خداوند پایان نپذیرد ، و آن هفت دریا عبارت اند از : عین الکبریت ، عین الیمن ، عین البرهوت ، عین الطبریّه ، جمّة ماسیدان ، جمّة آفریقا ، و عین ماجروان . و مقصود از کلمات خداوند ، ما اهل بیت عصمت و طهارتیم که فضائل ما درک نمى شود و پایانى ندارد .سؤال پنجم : اینکه بهشت داراى انواع خوراکى ها و نوشیدنى ها و اقسام بازى و سرگرمى ها است که دل هرچه را آرزو کند و چشم آنچه را بیند آماده و فراهم است پس چرا خداوند جملگى را بر آدم علیه السلام و حوّا مباح نمود لیکن از یک درخت آنان را منع نمود ؟جواب : آرى بهشت از نظر کثرت نعمت چنان است که گفتى ، و جملگى بر آدم وحوا جایز و مباح بود لیکن مقصود از شجره منهیّه هرآینه درخت حسد بود و خدا به آنان وعده کرده بود تا بدان ننگرند و اگر فضیلتى در کسى دیدند به آن حسد نبرند ،پس آنان این عهد الهى را شکستند و ضعف در اراده نشان دادند .سؤال ششم : درباره آیه مبارکه : « أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَاناً وَإِنَاثاً »[۹] در این آیه تزویج مردان با مردان و یا با زنان را مباح ساخته است در حالى که مى بینیم از طرف دیگر همجنس گرائى را حرام و براى آن عقوبتى تعیین کرده است ؟ جواب : مقصود از آیه مبارکه که مى فرماید : یا به آنها مردان را جفت کند یا زنان رامقصود این است که خداوند گاهى در یک رَحِم دو فرزند پسر و یا دختر قرار مى دهد که به دو قلوها هم جفت یا زوجان گفته مى شود ، معاذ اللّه که خداوند متعال آنچه را که تو در نظر دارى و مى خواهى خود را به آن به فریبى ، و مى خواهى با این توجیه غلط راهى براى ارتکاب به گناه بیابى قصد فرموده باشد با اینکه خداوند مى فرماید : « وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً * یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً »[۱۰] .هرکس این عمل را انجام دهد و آلوده به گناه شود عذابش در قیامت دو چندان ودر آتش دوزخ همواره خوار و درمانده خواهد بود مگر اینکه توبه کند .سؤال هفتم : چرا گواهى یک زن در موردى کافى و نافذ مى باشد در حالى که درسوره طلاق مى فرماید : « وَأَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ »[۱۱] که در واقع گواه دو مرد عادل راتوصیه مى کند ؟جواب : اینکه شهادت یک زن در مورد خاص که همانا قابله است مجزى است آن هم در صورتى که رضایت به این امر بدهند و اگر رضایت ندارند باید دو زن به جاى یک مرد گواهى دهند عوض یک مرد آن هم از باب ضرورت ، چه اینکه مرد نمى توانددر این مورد قرار بگیرد ، و اگر یک زن تنها بود شهادت او با یک قسم پذیرفته مى شود .سؤال هشتم : مربوط به سخن امیرالمؤمنین علیه السلام است در رابطه با خنثى که براى تعیین جنسیّت او مى فرماید : باید گروه عادلى نگاه کنند و حکم کنند سؤال کننده مى خواهد بگوید : اگر آن گروه عادل زن باشند ممکن است خواجه مرد باشد و گناهى مرتکب شده اند ، و اگر آن گروه عادل مرد باشند و آن خنثى ممکن است زن باشد و نیز گناه است ؟جواب : آن گروه که بنا است داورى کنند مستقیم حق نگاه ندارند تا محظورى پیش آید بلکه باید مردمى عادل هر کدام آئینهاى بدست گیرند به این ترتیب که خواجه برهنه پشت سر این گروه بایستد و آنان در آینه خود مى نگرند و تصویرى از دستگاه تناسلى او را در آئینه مى بینند و بدین وسیله حکم مى کنند . سؤال نهم : درمورد مردى که وارد گلّه گوسفندان خود مى شود و مى بیند چوپانش با یکى از گوسفندان نزدیکى مى کند چون چوپان مولاى خود را مى بیند گوسفند را در بین گلّه رها کرده و فرار مى کند ، با توجه به اینکه حکم آن گوسفند ذبح و سوزاندن است لیکن این گوسفند دیگر شناخته نمى شود حکم آن گوسفندان چیست ؟ جواب : در صورتى که گوسفند مزبور شناخته نشود باید گلّه به دو بخش تقسیم و آنگاه قرعه زده شود هر بخشى که قرعه اصابت کرد باز به دو بخش و قرعه تا اینکه دو گوسفند باقى مى مانند آنگاه قرعه بزند هر گوسفندى که قرعه به او اصابت کرد ذبح و سوزانده شود باقى مباح اند . سؤال دهم : چرا نماز صبح جهر خوانده مى شود در حالى که صلوات یومیّه است و حکم اخفات است ؟ جواب : با توجه به اینکه پیامبر صلّى اللّه علیه وآله نماز صبح را در لحظات اول وقت آن مى خواندند و هوا کاملاً تاریک بود قرائتش در شب محسوب مى شد و حکم نماز مغرب و عشا را داشت .سؤال یازدهم : چرا على علیه السلام در مورد «ابن جرموز» که قاتل زبیر بود و فرموده بود قاتل ابن صفیّته را به آتش مژده بده با آنکه حضرتش حاکم بود و او مستحق قتل ، وى را نکشت ؟جواب : علّت آن بود که حضرت به علم امامت مى دانست وى در نهروان کشته خواهد شد و همراه خوارج خواهد بود از این رو در بصره وى را نکشت و در نهروان کشته شد .سؤال دوازدهم : چرا على علیه السلام در جنگ صفّین به کشتن مخالفین فرمان داد حتّى آنان که زخمى و یا در حال فرار بودند ، لیکن در جنگ جمل فرمان دادن تا آنان که از جنگ فاصله گرفتند ، و یا زخمى شده کسى متعرض آنها نگردد و کشتن آنان را منع نمود حتى دستور داد تا هرکس به خانه اش برگردد و یا اسلحه بر زمین گذارد در امان است اگر عمل کرد وى در صفّین صواب است در جنگ جمل خطا است و یا بالعکس ؟!جواب : دلیل آن این است که : با توجه به اینکه فرمانده جنگ جمل «طلحه و زبیر» کشته شده بود و رهبرى سپاه متلاشى بود ، دیگراحتمال اجتماع آنان براى ادامه جنگ نبود . از اینرو عدالت ایجاب مى کرد تا شمشیر از آنها برداشته شود و از کشتن و آزارآنها جلوگیرى شود . لیکن در صفّین قضیّه چنین نبود ، ستاد فرماندهى سرپا بود ورهبر آنان نیز اصرار بر جنگیدن داشت و مرتب با تهدید و تطمیع آنان را به جنگ توصیه مى کرد حتى زخمى ها را حتى الامکان به نوعى معالجعه و دوباره آنها را به میدان جنگ مى فرستاد . از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام با این دو گروه در ….جمل و صفّین همسان عمل نکرد .سؤال سیزدهم : اگر مردى خود اقرار و اعتراف به لواط کرد آیا مستوجب حداست یا آنکه حد از وى ساقط است چون دلیل و بیّنه اقامه نشده است و داوطلبانه اعتراف کرده است ؟جواب : امام به حق مى تواند از طرف خداوند چنین کسى را مجازات ، و یا آنکه عفو کند . آیا کلام خداوند را نشنیده اى که به حضرت سلیمان علیه السلام فرمود :« هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ »[۱۲] که منّت را حتّى مقدم بر منع ذکر فرموده است .پس از آنکه پاسخ به سؤالات از طرف امام علیه السلام به طور مکتوب به یحیى بن اکثم رسید و به دقّت آن را خواند به متوکل گفت : دیگر دوست نداریم پس از این ازابو الحسن علیه السلام دیگر چیزى را سؤال کنیم ، چه آنکه ظهور علم و دانش وى موجب تقویت رافضه و پیروان او مى گردد[۱۳] . نکته : قابل ذکر است که تمام آنچه نقل گردید از پرسشهاى سیزده گانه و جواب امام که یحیى بن اکثم توسط ابن سکّیت مطرح ساخت در تحف العقول تألیف ابن شعبه حرّانى که از علماء قرن چهارم هجرى است آمده است لیکن در تحف این سؤالات ابن اکثم توسط موسى بن محمّد بن الرضا علیه السلام برادر امام هادى به محضر حضرت فرستاده شده است چنانکه در صدر حدیث آمده است : موسى بن محمّد مى گوید : ملاقات کردم ابن اکثم را در دار الخلافه ، وى مسائلى از من پرسید پاسخ آن را ندادم تا به خدمت برادرم على بن محمّد علیهما السلام آمدم وبه حضرت آنچه را پسر اکثم پرسیده بود گفتم و عرض کردم او این سؤالات را از من نمود تا بدان فتوى بدهم . حضرت تبسّمى فرمود و به من گفت : آیا فتوى دادى ؟عرض کردم خیر . آن را نمى دانستم بعد حضرت ضمن مطالب دیگرى که عنوان موعظه و نصیحت داشت پاسخ هریک را املاء فرمود ، من آنها را نوشتم و براى ابن اکثم بردم[۱۴] .
مناظره امام با شیوخ بنى هاشم
در احتجاج طبرسى آمده است : روزى براى امام هادى علیه السلام خبر آوردند که یکى از علماء شیعه با برخى از ناصبى ها به احتجاج پرداخته و با دلائل محکم بر اوغلبه پیدا کرده و آن شخص با رسوائى تمام تسلیم وى شده است .روزى که جمع بسیارى از مشایخ بنى هاشم از آل ابى طالب ، و آل عباس به خدمت امام رسیده بودند و جملگى حضور داشتند ، ناگاه همان عالم شیعى وارد شد و پائینتر از همگان در خارج از وسادهاى که در بیت حضرت پهن بود نشست . لیکن حضرت به احترام او بلند شدند و او را تعارف به صدر مجلس فرمودند . و این امر بر جملگى مشایخ گران آمد ، هرچند علویون عکس العمل نشان ندادند لیکن یکى از بزرگان عبّاسى به عنوان اعتراض گفت :اى پسر رسول خدا آیا سزاوار است که یک مرد عامى را بر سادات بنى هاشم از طالبیّین و عبّاسیین مقدم دارى ؟!حضرت فرمود : نکند شما از کسانى باشید که خداوند درباره آنهافرموده است :« أَلَمْ تَرَ إَلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ »[۱۵] .آیا نمى بینى آنها را که بهره اى از کتاب برده اند ، مردم را به کتاب خدا دعوت مى کنند تا بین آنها داورى کند ، لیکن گروهى از آنها پشت مى کنند در حالى که اعراض از آنها دارند .بعد حضرت فرمود : نسبت به آنچه به این شخص کردم آیا دوست دارید کتاب خدا را حکم قرار دهیم ؟ گفتند : بلى یابن رسول اللّه . فرمود : آیا نه این است که قرآن مى گوید : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوافِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ » إلى قوله تعالى « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ »[۱۶] .اى مردم با ایمان هرگاه به شما گفته شود وسعت در مجالس بدهید چنین کنید خداوند گشایش براى شما فراهم کند . همچنین فرموده است : خداوند به مؤمنین ازشما رفعت مقام داده . لیکن به مؤمنین عالم و دانشمند از شما درجات بالاترى را عطافرموده است .پس خداوند راضى نشده براى عالم مؤمن مگر اینکه برترى داده شود بر مؤمن غیر عالم . سپس فرمود : به من بگوئید خداوند فرموده است : «یرفع اللّه الذین آمنوامنکم والذین أتوا العلم درجات» یا اینکه فرموده است : «یرفع اللّه الذین أوتوا شرف النسب درجات ؟!» یا نه این است که خداوند مى فرماید : « قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ »[۱۷] .بگو آیا کسانى که عالم و دانایند با انسانهاى نادان مساویند ؟مگر نه این است که شما اعتراض دارید بر من که چرا رفعت دادم و مقدم داشتم کسى را که خداوند او را رفعت داده و بر دیگران مقدم دانسته است ؟ مگر نه این است که این مرد عالم ، فلان ناصبى را با حجّت و برهان علمى که خداوند به او عنایت کرده است شکست داده و این ارزش براى او بالاتر است از شرافت نسبى .مرد عبّاسى گفت : یابن رسول اللّه شما برترى دادى کسى را که از نظر نسب پایینتراز ما است ، در حالى که از صدر اسلام تاکنون همواره آنان که از شرافت نسبى بهتربرخوردار بودند مقدم بر دیگران شمرده مى شدند ؟حضرت فرمود : سبحان اللّه مگر عبّاس با ابوبکر بیعت نکرد در حالى که وى تیمى بود ؟ مگر نه این است که عبداللّه بن عبّاس ابوالخلفاء خدمت عمر کرد در حالى که هاشمى بود و عمر عدوى ؟ هم چنین دیدیم که عمر آنهائى را که از قریش دورتر بودند در شورى داخل کرد درحالى که عبّاس را از آن محروم ساخت ؟! سپس فرمود : اگر شما اعتراض دارید که چرا من غیر هاشمى را بر هاشمى مقدم داشتم ، باید اعتراض کنید به عباس که چرا با ابوبکر بیعت کرد همچنین باید اعتراض کنید به عبداللّه بن عباس که چرا پس از بیعت با عمر به خدمت او درآمد ؟! پس اگر کارآنها جایز بوده آنچه من کردم نیز جایز و رواست ؟ راوى مى گوید : آن مرد عباسى ساکت شد چنانکه گویى سنگ در گلوى او گیرکرده ، فکأنّما ألقم الهاشمی حجرا[۱۸] .سخن از علوم ائمه و از آن جمله امام هادى علیهم السلام بیش از آن است که پایانى بتوان براى آن یافت ، تنها چند نمونه ممکن است نشانه اى باشد از اینکه خداوندمتعال با قدرت بى منتهایش و افاضات لا یزالى خویش گنجینه هائى از دانش خود را براین خاندان افاضه ، و موهبت فرموده و آنان را به زیور دانش و بینش آراسته است ،دانشى که فراسوى آن را نتوان پیدا کرد .امام هادى علیه السلام همچون آباء و اجداد گرامى خویش یکى از پرچمداران علم و حکمت و سینه پاکش صندوقى از خزائن علوم الهى که گستردگى آن عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است و اینک با نگاهى به دو اثر باقى مانده ازآن بزرگوار به عنوان ختامه مسک این بخش را پایان مى دهیم
دو اثر جاوید از امام هادى علیه السلام
با اینکه شمّه اى از علوم و معارف امام علیه السلام ذکر گردید لیکن چون این اوراق و سطور اختصاص به سیره حضرت على الهادى علیه السلام دارد بى انصافى است که از دو اثر نفیس و ارزشمند وى یادى نشود ، یکى از آن آثار : زیارت جامعه کبیره است ، و دیگرى رساله مبسوط و جامع پیرامون : مسأله جبر ، و تفویض .
زیارت جامعه کبیره :
چنانکه این اسم خود نشان دهنده عظمت این اثر است درمیان زیارتهاى وارده از معصومین از نظر شیوائى بیان ، زیبائى اسلوب و مضامین عالیه آن در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد و دریائى از معارف خاندان عصمت وطهارت علیهم السلام که از اقیانوس بى کرانه علوم آل محمّد صلّى اللّه علیه وآله سرچشمه گرفته است ، و هر روز میلیونها نفر در گوشه وکنار جهان از شیفتگان به مقام ولایت و عشّاق کوى امامت چه در کناب بقعه هاى نورانى ، و یا خلوتهاى أنس ومحبّت با اشکهاى جارى و بدنهاى لرزان به آن مترنّم و گوئى که در حضور وى نشسته اند و با او به گفتگو پرداخته اند .علاّمه مجلسى رحمة اللّه علیه بعد از شرح فقرات زیارت جامعه در کتاب :«المزار» مى فرماید : زیارت جامعه کبیره از جهت سند صحیحترین زیارتها ، و از نظر موارد جامعترین آنها ، و از لفظ ، فصیح ترین ، و از جهت معنى بلیغ ترین آنها ، و ازجهت رتبه والاترین آنها است[۱۹] . از ویژگى هاى این زیارت اینکه : این زیارت به مقطع خاصّى از زمان ، و منطقه مخصوص از مکان اختصاص ندارد بلکه همه معصومین علیهم السلام را در همه وقت از دور و نزدیک مى توان زیارت نمود . و بسیار شایسته است که زائران بقاع منوّره ، و راهیان مشاهد مشرّفه ، و قاصدان اماکن متبرّکه از دور و نزدیک از این زیارت پر ارج غفلت نکرده و از فیوضات بى پایان آن محروم نمانند . علماء و دانشمدان بزرگ جهان تشیّع براى بهره گیرى بیشتر از حقایق نهفته و پرمحتواى آن شروح مختلفى نوشته اند و دهها کتاب ارزنده و سودمند در این رابطه تألیف کردهاند و برخى از آن به عنوان کتابى مستقل و بعضى دیگر در ضمن کتب دیگر به شرح آن پرداخته اند.فخر المحقّقین شیرازى که یکى از شارحین این زیارت است در جلد اول درمقدّمه آن کتاب بیست شرح مستقل را نام برده و شروحى که ضمنى نوشته شده است عدد آن را چهل شرح آورده است[۲۰] .در رابطه با صحّت سند این زیارت باید گفت : گاهى از طرف کسانى که کمتر بامنابع حدیثى سر وکار دارند و یا احیاناً اهل غرضند نسبت به سند این جامعه شریفه تردیدهائى را مطرح ساخته اند که به نظر نویسنده بررسى اجمالى آن بى فایده نخواهدبود .با مراجعه به کتب حدیثى این نکته روشن مى شود که در طول تاریخ همه منابع متقن شیعه به سند و صحّت این زیارت تصریح و آن را به امام هادى علیه السلام نسبت داده اند چنانکه فخر المحقّقین شیرازى در کتاب مذکور که اشاره شد از جمع زیادى از محدّثین بزرگ شیعه منابع ذیل را آورده است : ۱ ـ پیشواى محدّثان مرحوم شیخ صدوق متوفّاى ۳۸۱ه . در کتاب پر ارج «من لایحضره الفقیه» که یکى از کتب اربعه شیعه است با سلسله اسناد از امام هادى علیه السلام نقل کرده[۲۱] . همینطور در «عیون الأخبار» شیخ صدوق آن را ذکر کرده است[۲۲] . ۲ ـ شیخ الطائفة شیخ طوسى متوفاى ۴۶۰ه . در دوّمین کتاب اربعه در «تهذیب» باسلسله اسناد از امام هادى علیه السلام در این زیارت را نقل کرده است[۲۳] . ۳ ـ شیخ ابراهیم کفعمى متوفاى ۹۰۵ه در کتاب «البلد الأمین» نیز از امام و هم شیعیان آن را نقل فرموده است[۲۴] . ۴ ـ مرحوم فیض کاشانى متوفاى ۱۰۹۱ه . در کتاب گرانقدر «وافى » به نقل ازتهذیب و من لا یحضره» آورده است[۲۵] . ۵ ـ مرحوم علاّمه مجلسى در دائرة المعارف بزرگ شیعه آن را با سلسله اسناد ازامام هادى علیه السلام ذکر کرده است[۲۶] . ۶ ـ علاّمه متتبّع میرزا حسین نورى متوفاى ۱۳۲۰ه . در کتاب پر ارج «مستدرک الوسائل» چون دگران آن را نقل فرموده است . ۷ ـ شاگرد بزرگوار محدّث نورى ، مرحوم محدّث قمى در مفاتیح الجنان آن را نقل نموده است[۲۷] .و صدها محدّث بزرگ شیعه این اثر گراسنگ را از حجّت دهم روایت کرده اند .على رغم غفلت و محرومیّت اهل سنّت از ادعیه و زیارات مأثوره از ائمه معصومین علیهم السلام مع ذلک تعداد انگشت شمارى برخى از زیارات و از آن جمله زیارت جامعه را نقل کرده اند ، از آن جمله : حاظ ابو عبداللّه معروف به حاکم نیشابورى صاحب مستدرک متوفّاى ۴۰۵ با ذکر اسناد خود از امام هادى علیه السلام روایت کرده و همچنین شیخ الاسلام جوینى شافعى متوفاى ۷۲۲ه در «فرائد السمطین» به نقل از حاکم نیشابورى آن را ذکر نموده[۲۸] .علاوه اینکه بسیارى از بزرگان تصریح کرده اند که : متن زیارت جامعه دلیل برصحّت اسناد به معصوم است زیرا زیبائى اسلوب ، شیوائى تعبیر ، و عمق معانى و مضمون آن در ردیف نهج البلاغه و صحیفه سجادیه از بررسى سند آن را بى نیازمى سازد .جالبتر اینکه در داستان هائى که از برخى صالحین و افراد نیکبخت که سعادت تشرف به پیشگاه حضرت بقیة اللّه الأعظم ، روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء ، را پیدا کرده اند ضمن توصیه و تأکید بر خواندن آن دلیل و تأییدى است برصحّت و اصالت آن که از آن جمله است : داستان تشرف مولى محمّد تقى مجلسى به پیشگاه آن کعبه مقصود که زیارت جامعه کبیر را در محضرش خوانده و به امضاى آن حضرت رسانیده است چنانکه گوید :پس از تشرف دیگر تردید ندارم که این زیارت از امام هادى علیه السلام صادرشده و کاملترین و جامعترین زیارتها است و بعد از این واقعه در کلیّه بقاع منوّره شان و عتبات عالیات جز با این زیارت آنها را زیارت نکردم[۲۹] .[۳۰]
رساله جبر و تفویض امام علیه السلام :
از دیگر آثار جاوید امام هادى علیه السلام که همچون نهج البلاغه امیرالمؤمنین و صحیفه سجاده حضرت على بنالحسین علیهم السلام که به عنوان تراث علمى اهل بیت علیهم السلام و بعد از قرآن کریم باید آن را جزء معجزات قولى و علمى ائمه به حساب آورد رساله شریفه حضرت ابوالحسن على بن محمّد الهادى علیه السلام است . این رساله در بسیارى از کتب حدیثى شیعه از آن جمله در کتاب پر ارج تحف المعقول تألیف ابن شعبه حرّانى رحمه اللّه که از علماء قرن چهارم هجرى است به تفصیل آمده است . چنانکه از صدر آن استفاده مى شود حضرت به پاسخ جمعى از علماء ، ناحیه …… و اهواز که از آن بزرگوار نظر اهل بیت علیهم السلام را جویا شدند راجع به یکى از مهمترین مسائل اسلامى که عمیقترین و ظریفترین مسأله در طول تاریخ مطرح بوده و هست آن را نوشته اند . عنوان رساله چنین است :«فی الردّ على أهل الجبر ، والتفویض ، واثبات العدل والمنزلة بین المنزلتین» من علیّ بن محمّد ، سلام علیکم وعلى من اتّبع الهدى ورحمة اللّه وبرکاته … بعد مى فرماید : نامه شما رسید ، و دانستم آنچه را ذکر نموده از آنچه موجب اختلاف در دین میان شما شده است و بحث و جدل در مسأله «قَدَرْ» و از اینکه برخى از شما قائل به «جبر» و جمعى دیگر قائل به تفویض شده اید ، و این را مى دانم که این موجب اختلاف و عداوت و دشمنى در میان مسلمین گردیده است . اینک از من سؤال کردهاید تا نظر من را بدانید همه این امور را من آگاهم .بعد حضرت ضمن یک مقدمه جامع و کمال که در آن نسبت به حجیّت سخنان اهل بیت علیهم السلام و اینکه بر هر مسلمانى فرض است تا آن را قبول و از آن پیروى کند ، به تفصیل سخن گفته ، و با استدلال به آیات کریمه قرآن همانطور که جملگى مسلمانان در اینکه قرآن حق است و واجب الاتّباع و انکار آن کفر است و شرک ، پس از آن گفتار رسول اکرم صلّى اللّه علیه وآله را با استدلال از خود قرآن به منزله کلام خداوند است و انکار آن نیز مستلزم انکار قرآن که موجب شرک و کفر مى گردد . ومنکر آن با الضرورة از خارج از ملّت اسلام شمرده مى شود . آنگاه مى فرماید : اول خبرى که از رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله نقل شده و جملگى از عامّه و خاصّه آن را قبول دارند حدیث ثقلین است که حضرت فرمود : «إنّی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی ، أهل بیتی ، لن تضلّوا ما إن تمسّکتم بهما ، وإنّهما لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض»[۳۱] . و ما شواهدى در قرآن مى بینیم که این حدیث را تصدیق مى کند و نصّ است مثل قوله تعالى : « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ * وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ »[۳۲] . و اهل سنّت روایاتى نقل کرده اند که مقصود از : «والّذین آمنوا» تا آخر امیرالمؤمنین علیه السلام است که در نماز در حال رکوع خاتم خویش را به سائل بخشید . و خداوند پس از آن این آیه را نازل فرمود . از طرفى مى بینیم رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه» همچنین گفت : «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» . و احادیث دیگرى حضرت آورده اند . بعد فرموده اند : پس خبر اول «حدیث ثقلین» خبر صحیح که همه آن را قبول کرده اند و اختلافى در آن ندارد . از طرفى موافق کتاب است و شواهد دیگرى که ذکر شد تصریح قرآن است پس بر امت لازم است اقرار به آن ضرورتاً و اخبار دیگرى که از ائمه و صادقین از آل محمّد علیهم السلام نقل شده و افراد ثقه آن را روایت کرده اند ، با این مقدمه اقتداء به آن اخبار بر هر مؤمن و مؤمنه فرض واجب است که کسى نتواند از آن عدول کند جز معاندین در نتیجه اقرار به اخبار آل سول فرض است به گفته کتاب و پیامبر صلّى اللّه علیه وآله و انکار آن مصداق قرآن است که فرمود : « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِیناً »[۳۳] . بعد امام مى فرماید : این گفتار را بدان جهت مقدم داشتم تا دلیل باشد به آنچه مى گویم در باب جبر و تفویض که به نصّ قرآن و اقوال گفتار رسول خدا انکار آن انکار قرآن ، و خروج از مرز اسلام است . و آنچه از این طریق به شما برسد حق و هرگفتارى که مخالف با گفتار ما باشد مردود و باطل است .بعد حضرت با سخن امام صادق علیه السلام که فرمود : «لا جبر و لا تفویض ولکن منزلة بین المنزلتین» سخن را در این ادامه داده و اول به ردّ اصحاب جبر پرداخته و با آیاتى چند از قرآن استدلال نموده آنگاه در ضمن مثال هائى آن را مخالف عقل و فطرت دانسته و حکم به بطلان آن داده اند .سپس نظر اهل تفویض را مطرح و با استدلالهاى چندى از کلام خداوند و ذکر مثال هائى آن را نیز مردود و محکوم شمرده است آنگاه نظر اهل بیت علیهم السلام را با تمسّک به کتاب و سنّت و عقل ، به طور شفاف که در واقع عقیده سوّمى است راجع به این مسأله و راه معتدلى است که نه گرایش به جبر دارد و نه تفویض که مصداق منزلة بین المنزلتین است آن را مبرهن فرموده است[۳۴] . از آنجا که بنا نداریم این رساله شریفه را شرح نموده و وارد در این مسأله بسیار ظریف و حسّاس بشویم چه آنکه این امر نیاز به بحث مستقل و جداگانه اى دارد تا این سند ارزشمند علمى که آن را حجّت خدا مرقوم فرموده اند خدشه دار نشود و حق مطلب ادا شده به طورى که مطابق با مقصد حضرت بوده و تحریض در مضامین ومعانى آن رخ ندهد .در حقیقت ورود به این مسأله شایسته رجال بزرگ علمى است که به تبحّر تمام دراصول اعتقادى داشته و قدرت فهم و حلّ و فضل مسائل بغرنج و پیچیده دارند . لذا اولیاء دین در مقام تعلیم و تربیت برخى از افراد را از ورود به بعضى مسائل نهى کرده و یا دستور توقف آن دادهاند و قرآن کریم مردم را به ارجاع به صاحبان علم و خرد داده و فرموده است : « فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ »[۳۵] .و لذا تاریخ گواه است به اینکه بسیارى از افراد در مسأله جبر و تفویض و یاقضا وقدر با اینکه مستندات قولى شان را از قرآن شاهد آورده اند . در اثر کج فهیم و یا اظهارنظرهاى سلیقه و ذوقى خود را و جمعیّت بسیارى را به هلاکت رسانیده و راهى جهنّم کرده اند از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : «طریق مظلم فلا تسلکوه ، وبحرعمیق فلا تلجّوه»[۳۶] .آرى مسائل از قبیل جبر و تفویض و یا مسأله قضا و قدر از جمله مسائل مهمى است که از صدر اسلام همیشه مطرح و اختلاف نظرهاى فراوانى پیرامون مطرح شده است و بین فرق اسلامى موجب نزاع و کشمکش فراوان بوده است . در قرآن اول براى اولین بار در عصر امیرالمؤمنین علیه السلام سؤالاتى از حضرت در رابطه با این مسأله مطرح گردید که جنبه فردى داشت به خصوص سؤال آن مرد شامى بعد ازجریان صفّین که آیا آمدن و رفتن ما به قضا و قدر الهى بود یا خیر که در کتب حدیثى وتاریخى تفصیل مشروح آن آمده است که پس از پاسخ امام مسائل آرامش پیدا کرد وخدا را بر این امر که موجب اطمینان او شد سپاس گفت : سپس این چند بیت را به عنوان …. از حضرت انشاد کرد : أنت الإمام الذی نرجوا بطاعته یوم النجاة من الرحمن غفرانا أوضحت من دیننا ما کان ملتبساً جزاک ربّک عنّا فیه رضوانا فلیس معذرة فی فعل فاحشةٍ قد کنت راکبها ظلماً ، وعصیانا[۳۷] تو آن امامى هستى که به واسطه طاعت او روز قیامت ازخداوند امید آمرزش هست .شبهه دینى ما روشن کردى ،خداوند از طرف پاداش تو را رضوان و خشنودى خود قرار دهد .براى آنکه مرتکب کار زشتى گردد جاى عذر نیست چه آنکه با میل و رغبت خودمرتکب آن شده است .لیکن این قضیه و این فکر کمکم گسترش پیدا کرد و در میان مسلمانان جمعى پیدا شدند که عقیده به جبر پیدا کردند ، و این گروه «قدریّه» نام گرفتند .تا در نیمه قرن دوم گروه دیگر ظهور پیدا کردند به نام معتزله که عقیده به تفویض را مطرح ساختند .معتزله از هم پیاله گان گروه اول بودند در بصره از اصحاب «حسن بصرى » شمرده مى شدند لیکن واصل بن عطاء با استادش حسن بصرى در مسأله اى که در واقع برگشت به همان جبر مى کرد اختلاف نظر پیدا کرد و از آنها جدا شده و بختگان زیادى با آنها هم فکر گردید و این گروه به نام معتزله شهرت یافتند .عقائد معتزله به سرعت انتشار یافت و آنان بغداد را مرکز مکتب فکرى خود قراردادند . هرچند حکام اموى که گرایش به جبر را به نفع خود مى دیدند از قدریّه حمایت مى کردند . لیکن در سال ۱۳۳ حکومت اموى متلاشى شد و عباسى ها قدرت را به دست گرفتند از این رو معتزله بر دامنه فعالیت خود افزوده و به سرعت رشد کردند به خصوص در عصر مأمون عباسى و معتصم به اوج قدرت و شهرت دست یافتند .و با حمایت همه جانبه حکومت و طرح مسأله خلق قرآن تنها مذهب رسمى اهل سنّت عقیده به اعتزال شناخته شد تا جائى که مخالفین آنان تحت فشار زندان و تبعید قرار گرفتند و محکمه تفتیش عقاید به نفع معتزله در اکثر بلاد اسلامى تشکیل شد .لیکن شانس کمى داشتند ، لذا پس از معتصم عباسى در دوران واثق موقعیّت رامستلزم دیدند علاوه بر فشارهاى سیاسى و عقیدتى بر مردم موجب عقده هاى فراوانى در مردم شده بود از اینرو از قدرت آنها کاسته شد ، و در عصر متوکّل این گروه مطرود و در نتیجه سقوط کردند . و گروه مخالف که جبریّه بودند بالا آمدند و باظهور ابوالحسن اشعرى تنها فرقه عقیدتى در بین اهل سنّت اشاعره شناخته شدند .ابو الحسن اشعرى که نسبت او به ابو موسى اشعرى مى رسد و او همان کسى است که در عصر خلفا پس از پیامبر به عنوان قاضى معروف کوفه و در جریان حکمین درجنگ صفین رقیب عمرو عاص قرار گرفت و مغلوب خدعه هاى عمرو شد و بدترین ضربه را به جامعه اسلامى وارد کرد .ابوالحسن اشعرى خود از فعّالان فرقه معتزله بود ، و سالها قلم و زبان او به نفع آن گروه کار مى کرد و عقائد آنان را نشر مى داد ، اما گویا با احساس شکست معتزله همچون واصل بن عطا که از حسن بصرى فاصله گرفت و اظهار استقلال کرد رهبرى اشاعره از همان شیوه استفاده کرد و به حمایت از قدریه پرداخت و از آن روز تا حال تنها رهبرى فکرى و عقیدتى اهل سنّت همانا اشاعره مى باشند .