محمّد بن فرج کیست ؟-سیره امام هادى ع

محمّد بن فرج کیست ؟-سیره امام هادى ع

 ضمن اینکه در کتب رجالى  توثیق شده او را از اصحاب امام رضا ، امام جواد و امام هادى  علیهم السلام شمرده‏ اند و از آثار او کتاب «مسائل» را ذکرنموده‏ اند[۱] . او برادر عمر بن فرج … است که از طرف متوکّل عامل مدینه شد . و نقطه مقابل برادرش از بعد اعتقادى  بود و انحراف از اهل بیت علیهم السلام داشته است وگویا نسبت به آنان شدید العداوه بوده . عمر ….. همان کسى  است که به امام جواد علیه السلام گفت : شیعیان تو ادّعا مى ‏کنند تو مى ‏دانى  آب دجله و وزن آن را . حضرت فرمود : آیا تو خداوند را قادر مى ‏دانى  که این علم را در اختیار پشه‏ اى  از مخلوقین خود قرار دهد یا نه ؟ گفت : بلى  . آنگاه فرمود : أنا أکرمُ على  اللّه‏ من بَعوضَةٍ ومن أکثرخلقه[۲] .

آرى  این دو برادر در نقطه مقابل یکدیگر قرار داشتند . از نظر اعتقادى  محمّد بن فرج که شخصیّت ممتاز و برجسته و از مدافعان حریم ولایت بود که گفتیم سرانجامى آن چنان افتخار آمیز داشت که امام هادى  علیه السلام پیراهن تن مبارک را به او بخشیدو با همان جامه امام کفن شد . ولى  برادرش عمر ….. در دشمنى  اهل بیت رسول اللّه‏ معروف و مشهور بود و از نواصب شمرده مى ‏شد .و همین امر موقعیّت او را پیش متوکل تا آن‏جا استحکام بخشید که براى  مدتى حاکم بر مدینة الرسول و مکّه معظّمه گردید و والى  این دو شهر عظیم اسلامى گردید۰ . و چنانکه اشاره شد فشار بر علویان را در مدینه به جائى  رساند که به نقل ازابو الفرج اصفهانى  آمده است ، که زنان آل ابى  طالب چنان در فشار و تنگنا و سختى قرار گرفتند که وقتى  مى ‏خواستند نماز بخوانند جملگى  لباس لازم نداشتند ، یکى نماز مى ‏خواند دیگران صبر مى ‏کردند تا نمازش تمام شود آنگاه دیگرى  از آن لباس استفاده مى ‏کرد[۳] .ابن اثیر مى ‏نویسد : متوکّل عداوت و دشمنى  با امیرالمؤمنین و اهل بیت رسول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله را علناً اظهار مى ‏کرد و از بین کسانى  که به دشمنى  آل على  علیهم السلام شهرت داشتند و از نواصب شمرده مى ‏شدند ، ندیمان خاصّ خود را برگزیده بود که آنها عبارت‏ اند از : على  بن جهم شاعر شامى  که از قبیله بنى  شامة بن لؤى  بود ، ودیگرى  عمر[۴] بن فرج بن …. است ، و ابو السمعا از فرزندان مروان بن ابى  حفصه ازموالى  بنى  امیّه و عبداللّه‏ بن محمّد بن داود الهاشمى  که معروف به «ابن أترجه» بود[۵] .جالب توجه اینکه این دو برادر مصداق سخن حکیمانه امام هادى  علیه السلام قرار گرفتند که فرمود : من أَطاع الخَالِق لَمْ یُبال بِسَخط المخلوق ومن أسخط الخالق فأیقن أن یُحلّ به الخالِقُ سَخط المخلوق[۶] .آن کس که مطیع خدا شد از خشم و غضب مخلوق باک ندارد ، ولى  آنان که براى خشنودى  مردم خداوند را به غضب و خشم مى ‏آورند ، بدانند سرانجام گرفتار خشم مخلوقین قرار خواهند گرفت .از این‏رو مى ‏بینیم محمّد بن فرج مصداق جمله اول سخنان حکیمانه امام هادى علیه السلام گردید . لیکن برادرش عمر بن فرج به فرموده امام سرانجام نکبت‏ بارىپیدا کرد و خوشرقصى ‏هاى  او براى  نزدیک‏تر شدن به متوکّل چندان دوام نیافت وگرفتار خشم متوکل گردید و عبرتى  براى  خلق شد .مسعودى  مى ‏نویسد : در سال ۲۳۳ متوکل بر عمر بن فرج ….. خشمگین شد و او رااز خود طرف نمود و تمام اموال و دارائى  او را به ارزش ۱۲۰ هزار دینار مصادره کرد .هرچند پس از مدتى  با رایزنى ‏هائى  او را بخشید ، لیکن دیرى  نپائید که براى  بار دوم گرفتار خشم شدیدترى  از جانب خلیفه گردید و چون دارائى  دیگر براى  او نمانده بود دستور داد لباس پشمینه به تن او کنند و هر روز مأمورین باید چند لطمه به صورت اوبنوازند در حضور جمع که پس از مدتها خربات وارده بر او را شش هزار لطمه احصاءکردند .و گویا متوکل هنوز به این مقدار قناعت نکرد و او را از مرکز خلافت با وضع رقّت ‏بارى  به بغداد تبعید کرد و پس از مدتى  در بین شرائط به وضع ذلّت ‏بارى  آنجادرگذشت[۷] .آرى  این است سرانجام کسى  که در اثر دشمنى  با امیرالمؤمنین و اهل بیت او علیهم السلام نزد متوکل آن هم محبوب تا از ندیمان خاصّش قرار گرفته و همه شب در بزم او شرکت داشت و روزى  به امارت حرمین شریفین برگزیده شد و بعید نیست که سعایت او موجب شد تا برادر بزرگوارش که وکیل امام هادى  علیه السلام و ازسرسپردگان به خاندان ولایت بود به مدّت هشت سال به زندان افتاد آن هم مقیّد ومغلول ، لیکن سر انجامى  این چنین نکبت ‏بار را دید تا درس عبرتى  باشد براى  آنانى  که براى  خوشگذرانى ‏هاى موقّت با ستم ‏پیشگان ودشمنان خداوند مأنوس و از میر حق و عدالت انحراف پیدا مى ‏کنند که این همان وعده خداوند است که فرموده : « وَلاَتَرْکَنُوا إِلَى  الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ »[۸] .به هر حال محمد بن فرج چنان که حدیث گذشته حکایت از آن دارد از اکابر شیعه و از وکلاى  حضرت امام هادى  علیه السلام بوده و در این راه محنت‏ هاى  سختى متحمل شده . به نقل از خرائج از وى  روایت شده است که گفت : روزى  نامه‏ اى  از امام براى  من رسید که در آن فرموده بود کارهایت را جمع کن . مقصد حضرت را نفهمیدم لیکن فاصله ‏اى  نشد که مأمورین خلیفه آمدند و مرا غُل کرده و روانه زندان نمودند وتمام دارائى  مرا مصادره کردند .مدت هشت سال زندان من طول کشید تا اینکه از امام نامه به دستم رسید که در آن نوشته بود در غرب بغداد که قبلاً در آنجا سکونت داشتم نمانم . تعجّب کردم که این چه معنى  دارد چون من زندانى  بودم ولى  فاصله نشد دستور آزادى  من آمد من هم طبق دستور حضرت در بغداد نماندم و روانه سامرّا شدم در بین راه نامه نوشته تاوىدعا کند که اموال مرا به من برگردانند ، حضرت نوشتند اموال تو برخواهد گشت و اگربرنگشت نیز ضررى  نخواهى  برد هنوز خبر آزادى  اموال به او نرسیده بود که درگذشت .ابو یعقوب مى ‏گوید : امام هادى  پیراهنى  به او داده بودند که زیر لباس‏هایش مى ‏پوشید و با همان پیراهن کفن شد[۹] .ناگفته نماند که نصوص بر امامت امام هادى  بسیار است که براى  نمونه به برخى  ازآن اشاره شد از آن جمله روایت از على  بن مهزیار که گفت : به امام عرض کردم مولاىمن ، از پدرت درباره امام جویا شدم تو را تعیین کرد و سپس پس از تو که جانشینى  توخواهد بود ؟ امام هادى  علیه السلام فرمود : فی أکبر ولدی ونصّ على  أبی محمّد فقال :أنّ الإمامة لا تکون فی أخوین بعد الحسن والحسین علیهما السلام[۱۰] .

معجزات و کرامات امام هادى  علیه السلام

در کتب تاریخى  و حدیثى  و سیره اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فصلى  از زندگانى  آن بزرگواران را به معجزات و کراماتى  که از آنان نقل شده و به تواتربه ثبوت رسیده اختصاص داده ‏اند ، و با توجه به عقائدى  که شیعه در باب امامت داردو آن را همان مقام والاى ِ ولایتى  آنها مى ‏شناسد آن هم ولایتى  ، مطلقه تشریعاً و تکویناًکه ظهور کرامات قطعاً شأنى  از شئون همان ولایت مطلقه آنها است .از این رو مى ‏بینیم در حیات هریک از ذوات مقدسه آنان نمونه ‏هاى  فراوانى  از آنان نقل گردیده و اسناد آن به تواتر یا به اخبار معتبره و صحیحه به ثبوت رسیده است و دراین باب کتاب‏هاى  مستقل و مفصّلى  نوشته شده که اکنون موجود است و از آن جمله مى ‏توانیم به «مدینة المعاجز» مرحوم سید هاشم بحرانى  و عیون المعجزات شیخ حسین عبد الوهّاب که از علماء قرن پنجم هجرى  است نام برد .اگرچه معجزات آنان تنها به همین امور که نقل شده و حکایت از تصرّف آنان درامر تکوینیّه دارد نیست ، بلکه علاوه بر این مهم‏ترین معجزه باقیه آنها همانا علوم ومعارفى  است که از آنان باقى  مانده و از آن تعبیر به «معجزات قولى » مى ‏شود . از این رودو عنوان را به معجزات و کرامات امام هادى  علیه السلام اختصاص دادیم . یکى معجزات فعلى  آنها که بعضاً همان تصرّفات در امور تکوینیّه آنها است . دوم معجزات قولى  که در بخش دیگر خواهد آمد إن شاء اللّه‏ .

گفتارى  درباره معجزه :

با توجه به اهمیّت موضوع و اظهار نظرهائى  ، ضد و نقیض درباره معجزات وکرامات که از اولیاء و صالحین به ظهور پیوسته که با تواتر و یا اخبار معتبره و صحیحه مورد تأیید قرار گرفته درگذشته و امروز بخصوص از طرف دانشمندان که امور را ازدیدگاه علمى  خود توجیه و تأویل مى ‏کنند و آن را ردّ یا اثبات مى ‏کنند ضرورت موضوع ایجاب مى ‏کند که هرچند کوتاه سخنى  در این زمینه به عنوان پیش‏گفتار برمعجزات و کرامات آنان داشته باشیم چه آنکه این گروه حتى  معجزات انبیاء عظام که بطور صریح و شفاف در قرآن کریم شرح آن آمده است نیز زیر سؤال برده و به ناچاربه تأویل آن پرداخته ‏اند تا آن را در چارچوب قوانین علمى  طبیعى  درآورده تا از قافله علمى  عقب نمانند .

معجزه چیست ؟

طریحى  مى ‏گوید : معجزه عبارت است از امور خارق العاده ‏اى  که مطابق با دعواى مدّعى  نبوّت و مقرون به تحدّى  باشد[۱۱] .به عبارت دیگر چنانچه مفهوم آن نیز دلالت دارد این‏ها امورى  هستند که عادت مستمر عالم طبیعت را خرق کرده و از هم دریده است و همراه با دعوى  نبوّت که همان ارتباط با عالم ماوراء الطبیعه است مى ‏باشد به‏ طورى  که جمله خلق از اتیان به مثل آن یا نظیر آن عاجز باشند .اعتراضات برخى  بدین‏گونه مطرح شده است : که اصلاً چطور ممکن است معجزه در خارج به وقوع پیوندد در حالى  که این امور برخلاف قانون جارى  در طبیعت است . چه آنکه قانون ثابت در طبیعت این است که هر مسبّبى  استناد به سبب خاص دارد ، و هر معلول منوط به علّتى  است و این قانون حاکم بر طبیعت استثناءپذیرنیست ؟!مرحوم علاّمه طباطبائى  رحمه اللّه‏ رفع این شبهه را بدین‏گونه فرموده‏ اند :اوّلاً : قرآن علیّت عمومى  را تصدیق مى ‏کند و براى  هر حادثه ‏اى  سبب و علّتى  راقائل است . و در تمام موارد که در قرآن آمده است مانند مرگ و زندگى  و رزق وحوادث دیگر اعم از عِلوى  و سِفلى  این قانون تصدیق و پذیرفته شده است .لیکن نباید این نکته را نیز فراموش کرد که براى  همه اسباب سرانجام یک سبب
واحد است که جملگى  به او منتهى  مى ‏شوند و او خداوند متعال است .ثانیاً از طرفى  قرآن از یک عده حوادث و وقایع خبر مى ‏دهد که با جریان عادى عالم طبیعت که براساس نظام وجود استوار است مساعدت ندارد . این سلسله حوادث همان چیزى است که آیات و معجزات نامیده مى ‏شود ، و به انبیاء عظام نسبت
داده شده است مثل معجزات : نوح ، هود ، صالح ، ابراهیم ، سلیمان ، موسى  ، عیسى  وپیامبر گرامى  اسلام علیه و علیهم السلام . این معجزات امورى  هستند که عادت مستمر عالم طبیعت را خرق کرده و از هم دریده است .این نکته را نباید فراموش کرد که هرچند این امور ناشناخته و بعید به نظر مى ‏رسند لیکن موجب محال نگردیده تا عقل ضرورى  آن را ابطال کند . و اگر چنین بود تا حال کسى  آن را باور نکرده بود ، در حالى  که مى ‏بینیم عقول عدّه زیادى  از ملیّون و صاحبان ادیان آن را پذیرفته و تصدیق مى ‏کنند . علاوه بر این ریشه معجزات برحسب عادت جارى  و طبیعى  هرچند ناشناخته به نظر مى ‏رسد لیکن در خود عالم طبییع و نظام مادى  در هر آنى  حوادث بى ‏شمارى  رخ مى ‏دهد و حادثه پشت سر حادثه اتفاق مى ‏افتد که علل آن از نظر علماء و دانشمندان آن فن ناشناخته مانده است .فرق معجزه و عادت جارى  در این است که اسباب امور عادى  مشهود که پیش چشم ما است تنها با روابط مخصوص و شرائط زمانى  و مکانى  مخصوص اثر مى ‏کندو تدریجاً حاصل مى ‏شود . مثلاً تبدیل عصا به اژدها طبق قوانین حاکم بر طبیعت محال نیست لیکن ممکن است این شرائط در طول هزاران سال از پى  یکدیگر حاصل شود ولى  معجزاتى  که قرآن حکایت مى ‏کند تابع این سیر تدریجى  نیست و ممکن است به اراده یک اراده کننده به وجود آمده باشد .خلاصه آنکه هر معلول طبیعى  قطعاً یک علّت طبیعى  دارد ولى  نمى ‏توانیم ملتزمبشویم که علّت‏ها همان است که ما آن را شناخته ‏ایم ممکن است علل و اسباب دیگرى نیز باشد که براى  صاحبان علوم ناشناخته مانده است[۱۲] .سخن از معجزات انبیاء و ائمه علیهم السلام در همه اعصار مورد نظر مفسّرین وعلما و دانشمندان اسلامى  قرار گرفته است ، به خصوص در مباحث اعتقادى  و علم کلام بحث بسیارى  در ابعاد مختلف صورت گرفته است و در واقع دلیل بر صدق گفتارکسانى  که از میان خلائق با مشترکاتى  جسمانى  که با دیگران داشته‏ اندبرخاسته ‏اند و خود را پیامبرانى  از جانب خداوند و یا حجّت بر خلق معرفى  کرده‏ اند .وتنها چیزى  که اثبات مدّعاى  آنان رانموده و دیگران را وادار به تسلیم و قبول نموده ودر نتیجه موجب ایمان اقوام و ملل گردیده دیدن همان آیات و نشانه ‏هایى  است که راه انکار را بر آنها بسته و گفتار آنان بر همه افکار انحرافى  و خرافاتى  غلبه کرده و امّت رابه خضوع در مقابل آنها واداشته است .اما کرامات ائمه که هدف اصلى  بحث ما است علاوه بر شبهاتى  که از طرف دانشمندان طبیعى  و مادى  هست اینکه بسیارى  از علماء اسلامى  اگرچه معجزات انبیاء عظام علیهم السلام را با توجه به موارد بسیارى  که در قرآن آمده است قبول کرده‏ اند لیکن این امر را از خصائص انبیاء دانسته و از قبول آن نسبت به دیگران چون ائمه علیهم السلام و صالحین امتناع ورزیده ‏اند .کرامت همچون معجزه است من جمیع الجهات لیکن نسبت آن را به انبیاء معجزه گویند و نسبت به غیر آنان کرامت اطلاق مى ‏شود از این‏رو گفته ‏اند : کرامت خارق عاداتى  اس که به دست «ولى » انجام مى ‏یابد[۱۳] . و معجزه همراه با دعوى  نبوّت است اختصاص به آنها دارد لیکن هرچند این دعوى  براى  ائمه قطعاً نیست ولى  ائمه مدّعى«حجّت» از جانب خداوند بر خلق است ، لذا اطلاق آن بر جملگى  انبیاء و ائمه علیهم السلام چه در لسان روایات و چه در اصطلاح مفسّرین و علماء کلام و غیره مى ‏شود وبه کار بردن این مفهوم براى جملگى  آنان محظورى  ندارد . و هدف اصلى  از معجزات و کرامات شناخت صادق از کاذب است .ابو بصیر مى ‏گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : چرا خداوند به انبیا ورسل و شما ائمه معجزه را عطا کرده است ؟فرمود : «لیکونَ دلیلاً على  صِدقِ من أتى  به والمعجزة علامة للّه‏ لا یُعطیها إلاّ أنبیائَه ورُسُلَهُ وحُجَجَه لِیعرَفُ به صدق الصّادق من کذب الکاذب» .یعنى  معجزه براى  این است تا دلیل باشد بر صدق ادّعاى کسى  که آن معجزه راآورده است . بعد فرمود : معجزه نشانه ‏اى  است که خداوند آن را به غیر از انبیا و رسل و حجّت به دیگرى  نداده است تا بدان وسیله راستى  انسان راستگو از کذب دروغگویان شناخته گردد[۱۴] .در احتجاج به نقل از حضرت رضا علیه السلام آمده است که فرمود : عالَم هرگزخالى  نیست در زمان تکلیف از آنان صادق از جانب خداوند که مکلّف به او پناه مى ‏برد از آنچه در امر شریعت بر او مشتبه شده است و او کسى  است که صاحب معجزه باشد که دلالت بر صدق او بکند ، و مکلّف با ارشاد عقلى  او را مى ‏شناسد ، واگر چنین نباشد صادق از کاذب شناخته نمى ‏شود پس او حجّت خداست بر خلق[۱۵] .مرحوم خواجه طوسى  رحمه اللّه‏ در کتاب «تجرید» که از کتب اصیل اعتقادى  است و با شرحى  که شاگردش علامه حلى رضوان اللّه‏ علیه بر آن نوشته است ، و تاحال کمترکتابى  دیده شده که شرح‏هاى  بسیارى  از طرف علماء شیعه و سنّى  تا این حد نوشته شده باشد و یا مورد توجّه فریقین قرار گرفته باشد . در این کتاب ارزشمند اعتقادىمعجزات انبیاء و صالحین که مقصود همان اوصیاء و برگزیدگان خداوندند در متن خواجه و شرح علامه به تفصیل آمده است و شروطى  بر آن ذکر گردیده است . و این معجزات را براى  غیر انبیاء با استناد به قرآن که نسبت به «آصف برخیا» وصى ّ حضرت سلیمان علیه السلام و حضرت مریم داده شده براى  غیر پیامبران اثبات نموده ‏اند ومعجزات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام را که تواتر آن معنا به اثبات رسیده بیان مى ‏فرماید[۱۶] .علاّمه حلّى  پس از نظر خواجه که فرمود : قصه مریم و غیره دلالت بر آن دارد که جایز است ظهور معجزه براى  صالحین ، مى ‏گوید : بین فرق اسلامى  اختلاف است دراینکه آیا غیر انبیاء ممکن است از آنان معجزه ظاهر شود یا نه مى ‏گوید :جماعتى  از معتزله آن را منع کرده‏ اند و گروهى  از آنان قائل به جوازاند و نیز اشاعره چنان که قصّه مریم و آصف در قرآن و اخبار منقوله متواتره خبر از معجزات کثیره ازامیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام داده و آن را تأیید مى ‏کنند علاوه بر اینکه معجزات بسیارى  از پیغمبر اکرم صلّى  اللّه‏ علیه وآله به ظهور رسیده است که مربوط به قبل ازنبوّت ایشان است مانند : شکست طاق کسرى  . پایین رفتن آب دریاى  ساوه ،خاموشى  آتشکده فارس ، و ابرى  که حضرت را سایه مى ‏کرد در سفر شام که سنّ مبارک حضرت در آن وقت ۱۳ سال بود ، همه این امور حاکى  از این معنا است[۱۷] .بنابراین با توجّه به همه ملاکاتى  که در باب معجزات انبیاء آمده است همان ملاکات در باب ائمه علیهم السلام موجود است .امام هادى  علیه السلام از جمله سؤالاتى  که یحیى  بن اکثم توسط ابن سکّیت از امام نمود و به گمان خودش مى ‏خواست موقعیّت علمى امام را محک بزند که مشروح آن در بخش علم امام هادى  علیه السلام خواهد آمد یک سؤال او در باب معجزه که به دست آصف به ظهور رسید بوده است .یحیى  بن اکثم از آیه مبارکه پرسید که مى ‏فرماید : « قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَاآتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ »[۱۸] که آیا سلیمان که پیغمبر است ممکن است محتاج به علم آصف باشد و آیا خودش قدرت آن را نداشت تا به گفته آصف تخت بلقیس راپیش از برهم زدن پلک چشم حاضر کند ؟امام علیه السلام فرمود : سلیمان از درک آنچه آصف برخیا مى ‏دانست و انجام دادعاجز نبود لیکن او خواست به امّت خود که جنّ و انس بودند بفهماند که آصف حجّت خداست پس از سلیمان تا درباره امامت او اختلاف نباشد[۱۹] .
[۱] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۲۰ پاورقى  .
[۲] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۰۰ .
[۳] بحارالأنوار ج۵۰ ص۱۰۰ نقل از مقاتل الطالبیین ص۳۹۶ .
[۴] .  در کامل نام او عمرو بن فرج است لیکن در اکثر منابع ضبط آن عمر بن فرج آمده است .
[۵] .  الکامل ج۵ ص۲۸۷ ـ ۲۸۹ .
[۶] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۷۷ .
[۷] .  مروج الذهب ج۴ ص۱۹ .
[۸] .  سوره هود ، آیه ۱۱۳ .
[۹] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۴۰ وص۱۴۱ .
[۱۰] .  کفایة الأثر ص۲۸۰ .
[۱۱] .
[۱۲] .  معنویّت تشیّع ص۲۵۶ تا ۲۵۸ .
۱۳] .  فرهنگ معین ماده : کرم .
[۱۴] .  علل الشرایع ص۵۲ ، بحار الأنوار ج۱۱ ص۷۰ .
[۱۵] .  احتجاج طبرسى  ص۲۷۳ ، علل الشرایع ص۵۲ .
[۱۶] .  کشف المراد ص۲۷۵ .
[۱۷] .  کشف المراد ص۲۷۶ و۲۷۷ .
[۱۸] .  سوره نمل ، آیه ۴۰ .
[۱۹] .  تحف العقول ص۳۵۶ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


7 + یک =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>