زندگى و شخصیّت امامان شیعه دو جنبه ارزشى متمایز در عین حال مرتبط به هم دارند که آنان را از سایر شخصیتهاى بزرگ علمى و اجتماعى جدا مى کند . ۱ ـ شخصیّت عملى ، علمى و اجتماعى آنان که در طول زندگى ، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینه هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد ، بلکه هر بیننده فهیم و منصف مى تواند از شما و امتیازهاى آنان را دریابد و آن را بشناسد . که نمونه هاى بسیارى را از دیدگاه اعلام در کتب تاریخى و آثار غیراسلامى نیز مى بینیم .
۲ ـ شخصیّت معنى و الهى آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوندى نسبت به این ذوات مقدّسه دارد ، لیکن شناخت این بعد از شخصیّت اهل بیت علیهم السلام نیاز به مقدمایت دارد ، چه اینکه نخست باید به رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه وآله ایمان داشت و براساس بینش و رهنمودهاى آن حضرت ، ولایت اهل بیت علیهم السلام راپذیرفت . و طبعاً براى جایگاه عترت به روایات معتبر و متقن باید بسنده کرد هرچند بینشهاى مختلف مذهبى این راه را دشوار مى سازد و ممکن است مانع شناخت این بعد از شخصیّت آنان گردیده و یا منتهى به انکار آن گردد .از این روز محققان شیعه در تاریخ و سیره فصل مستقلى را به این موضوع اختصاص داده و ابعاد مختلف آن را به تفصیل بیان کردهاند . و با استناد به آیات کریمه قرآن و نقل احادیث وروایات معتبر و کثیره و نیز دلائل عقلى و نقلى آن را مبرهن نموده و پاسخ همه نوع شبهات و اشکالات را در این باب داده اند واهمیّت امر ازدیدگاه پیروان اهل بیت علیهم السلام تا آنجا است که بعد از مبدا و معاد امامت را متمم نبوّت و تالى تِلو آن به شمار آورده و در زمینه کلیّه شئونات آن به تفصیل بحث کرده اند .بخش مهمّى از روایات مربوط به اصل امامت است که در آن به عنوان یک ضرورت در فرهنگ دینى نگاه مى شود و بعد از پیامبر گرامى اسلام اساسى ترین نقش را در حفظ دین و تبیین آن به عهده ائمه هداة مهدیین علیهم السلام قائلند چه آنکه درقرآن کریم از ولایت به اکمال دین و اتمام نعمت یاد شده است . و از این رو در مکتب فکرى و اعتقادى شیعه امامت یکى از اصول پنج گانه معرّفى شده است .خلاصه اینکه شیعه امامت را پدیده و مفهومى مى شناد درست نظیر نبوّت آن هم در عالى ترین درجات نبوّت که فقط اولوا العزم در آخر کار به آن رسیده اند و این است فرق بین شیعه و عامّه که آنان به کلّى قائل به چنین مقامى در فرهنگ دین نیستند ، نه آنکه اصل امامت را پذیرفته اند و شرائط دیگرى براى امام فرض مى کنند . و به عنوان مثال براى شیخین و غیره چنین مقامى را قائلند .یک دسته از روایات ما ناظر به شئون کلّى ائمه است و اینکه چه کسانى لیاقت ازاین مقام که در حقیقت هم شأن به نبوّت است دارند ، و این امر در جوامع حدیثى شیعه و سنّى موجود و به تفصیل آمده است .بخش دیگرى از احادیث مربوط در این باب به شناسائى هریک از آنها اختصاص دارد و در واقع منصوصاتى است از پیامبر گرامى اسلام و یا تعیین امامى است نسبت به امام بعد از او لذا محدّثین شیعه براى هریک از حجج الهى باب مستقلى را تحت عنوان « منصوصات» اختصاص داده اند و این نظم و ترتیب را براى اولین بار در «کتاب الحجّه» مرحوم کلینى نسبت به هریک از حضرات ائمه علیهم السلام مى بینیم که نقل این نصوص درباره برخى امامان از اهمیّت بیشترى برخوردار است . و امام هادى علیه السلام از آن جمله است . دلیل این امر هم این است که چون در میان امام دوازده گانه شیعه سه نفر از این بزرگواران در شرائط خاص سنى این مقامِ والا را احراز کرده اند در حالى که سنّ مبارکشان کمتر از حدّ بلوغ بوده است . و آنها عبارتند ازحضرت جواد الائمه و امام بعد از ایشان على بن محمد الهادى علیهما السلام وحضرت مهدى عجّل اللّه فرجه . که امام جواد علیهم السلام در آغاز امامت سنّ مبارکش حدود هشت سال و امام هادى علیه السلام حدود هفت سال و حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه پنج ساله بوده اند . آنچه بیشتر موجب پیچیدگى این امر شد آنکه نسبت به ائمه پیشین چنین قضیّه اى سابقه نداشت و براى اولین بار پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام و جانشینى فرزندش حضرت جواد علیه السلام شیعیان در آغاز کار خود را مواجه با این معضله دیدند و اختلاف نظر در سطحى گسترده پیرامون این مسأله مطرح شد . از طرفى دشمنان اهل بیت علیهم السلام به گمان خودشان از این فرصت استفاده کرده و بر علیه شیعه دست به کار شدند و تبلیغات مخرّبى را ساماندهى کردند .البته ناگفته نماند که در میان پیروان ائمه علیهم السلام جمعى از علماء و محدّثینى که در واقع پرورش یافتگان امامان پیش بودند حضور داشتند و با شناخت عمیقى که از اوصیاء داشتند اینگونه مسائل براى آنان قابل هضم بود و آنچه را براى آنان اساسى کار بود اینکه آیا چه کسى از طرف امام قبلى تعیین شده است و وقتى مسجّل شد که حضرت رضا علیه السلام فرزندش ابو جعفر علیه السلام را جانشین خود معرفى کرده و او را برگزیده است ، در حالى که خود بیش از هرکس اهمیّت امر را مى شناخته و دانسته است و معقول نیست آنچه را که موجب نگرانى و….. دیگران است درنظر نگرفته باشد .جالب توجه اینکه روایات بسیارى حاکى است از اینکه در زمان حیات حضرت رضا علیه السلام با توجه به اینکه جملگى مى دانستند حضرت جواد الائمه علیه السلام هنوز خردسال است از اینرو صحابه خاص و اکابر شیعه بارها از امام رضا علیه السلام در این زمینه سؤالاتى را مطرح و با پاسخ هائى که حضرت داده بود جاى تردیدى نمانده بود که به دو نمونه آن اشاره مى شود :کافى با ذکر اسناد به نقل از خیرانى از پدرش روایت مى کند که گفت : کُنتُ واقِفاً بَیْنَ یَدَی أَبی الحسن علیه السلام بِخراسانَ فقال لَهُ قائِلٌ : یا سیّدی إن کان کَونٌ فَإلى مَن ؟ قال علیه السلام : إلى أَبی جَعفرٍ ابنی ، فَکَأَنَّ القائل استصغر سِنّ أبی جعفر علیه السلام . فقال أبو الحسن علیه السلام : إنّ اللّه تبارک وتعالى بعث عیسى بن مریم رسولاً نبیّاً صاحب شریعةٍ مبتدئة فی أصغر من السنّ الذی فیه أبو جعفر علیه السلام[۱] .راوى مى گوید : من در خراسان در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم ، یکى سؤال کرد آقاى من اگر براى شما پیشامدى بشود از چه کسى پیروى و به او رجوع کنیم ؟ فرمود : از فرزندم ابو جعفر . راوى مى گوید : گویا سؤال کننده با توجه به سنّ کم امام جواد آن را بعید شمرد . امام رضا علیه السلام فرمود : خداوند متعال عیسى بن مریم علیه السلام را به رسالت و نبوّت مبعوث فرمود در حالى که صاحب شریعت جدیدى بود و سنّ او کمتر بود از سنّ فرزندم ابو جعفر که اینک دارد . کافى و دیگران با ذکر اسناد از صفوان بن یحیى نقل کردهاند که گفت : به حضرت رضا علیه السلام گفتم : ما پیش از این از شما سؤال کردیم درباره امام بعد از شما درحالى که هنوزو فرزند جواد الائمه متولد نشده بود ، و اینکه خداوند فرزندى به شما عنایت کرده و چشم همه ما به او روشن شده است اگر خداى نکرده پیش آمدى براى شما شد امام بعد از شما کیست ؟ حضرت به فرزندش ابو جعفر علیه السلام اشاره فرمود در حالى که نزد پدر نشسته بود . عرض کردم فدایت شوم او هنوز سه ساله است ؟! فرمود : این به او ضررى نمى رساند . سپس فرمود : عیسى پیغمبر و حجّت خدا شد در حالى که سنّاو کمتر از سه سال بود[۲] .با توجه به احادیث مذکور معلوم شد که قبل از شهادت حضرت رضا علیه السلام آن بزرگوار براى پیشگیرى از آنچه مى دانست اتفاق خواهد افتاد و یک امر غیرمنتظرهاى هم نبود حجّت را بر آنها تمام کرد ، از طرفى در بین شیعیان نیز صحابه ورجال بزرگى بودند که مى دانستند حضرت یک فرزند بیش ندارد و آن بزرگوار نیز درشرائط خاص سنى است از پیش یک نوع دغدغه و نگرانى وجود داشت و سؤالاتى که از حضرت رضا علیه السلام شده بود حاکى از همین امر دارد و این تعداد آمادگى راداشتند ، مع ذلک اوّلاً تعداد اینها بسیار اندک بود ثانیاً اکثریّت جامعه شیعه در شناخت امام و مقامات معنوى آنان در آن حد معرفت نبودند تا اینگونه قضایا قابل حل باشد .از اینرو مى بینیم تاریخ گویاى این واقعیّت است که پس از شهادت حضرت رضاعلیه السلام اکابر و رجال برجسته شیعه به فکر چاره جوئى افتادند و جلسات بحث وجدل چه در بغداد و یا بلاد دیگر بوجود آوردند و در نتیجه اظهار نظرهاى بسیارى مطرح گردید .شیخ حسین عبدالوهّاب که از علماء قرن پنجم هجرى است مى گوید :چون امام رضا علیه السلام درگذشت در حالى که جواد الائمه علیه السلام هفت ساله بود ، در بغداد و سایر شهرها اختلافاتى رخ داد لذا ریّان بن صلت ، و محمّد بن حکیم ، عبدالرحمن بن حجاج ، و یونس بن عبدالرحمن و جماعتى از وجوه شیعه ومهمترین آنها در خانه عبدالرحمن بن حجاج که واقع در «بِرکه زلول» بود جمع شدنددر حالى که جملگى گریان و کلمه استرجاع بر زبان جارى داشتند . در این میان یونس بن عبدالرحمن که یکى از رجال بزرگ شیعه است سخن را بدینگونه آغاز کرد وچنین گفت : اینکه گریه و شیون را رها کنید ما جانشینى ابو جعفر را مى پذیریم ، اینک صبر مى کنیم تا وى رشد کرده و به حدّ بلوغ و کمال برسد .ناگهان ریّان بن صلت از جا جست و از شدت ناراحتى گلوى یونس را گرفت و لطمه اى به او زد سپس گفت : أنتَ تُظهِرُ الایمانَ لنا وتبطن الشکّ والشرک ، إن کان أمرُهُ من اللّه جَلّ وعلا فلو أنّه کان ابن یومٍ واحدٍ لکان بمنزلة الشیخ العالم وفوقَهف ، وإن لم یکن من عند اللّه فلو عمّر ألف سنة فهو من الناس .یعنى تو براى ما تظاهر به ایمان مى کنى در حالى که شک و شرک را مخفى نگه داشته اى . اگر ابو جعفر علیه السلام از جانب خداوند به این کار تعیین شده پس اگرفرزند یک روزه باشد به منزله عالمى کهنسال است و اگر از جانب خدا نباشد ولو هزارسال عمر کرده باشد او نیز یکى مثل سایر مردم خواهدبود .بعد رو به جمعیّت کرد و گفت : در اینگونه قضایا باید با تفکر و اندیشه حرکت نمود و با استدلال عقل آن را چارهجوئى کرد . دیگر حاضران نیز با تأیید ریّان به توبیخ و سرزنش یونس بن عبدالرحمن برخاستند .از حسن اتفاق جملگى این جریانها همزمان بود با ایامى که مردم براى مراسم ومناسک حج آماده مى شدند ، لذا جمعى از علماء و فقهاء بغداد و سایر بلاد که عدد آنهارا هشتاد نفر نوشته اند با اتفاق نظر تصمیم گرفتند به حج رفته و از آنجا به مدینه روندتا با امام جواد علیه السلام دیدار نموده و از چگونگى علم و سایر نشانه هاى امامت وى استفسار و استبصار نمایند .بالاخره این هیئت علمى که نخبگان علماء شیعه عصرشان بودند پس از فراغت ازاعمال حج به مدینه آمدند و چون خانه امام صادق علیه السلام خالى بود جملگى به آنجا وارد شدند .جالب توجه اینکه هنوز فاصله چندانى از ورود این گروه به مدینه نگذشته بود که دیدند عبداللّه بن موسى بن جعفر علیه السلام وارد مجلس شد و در صدر مجلس نشست ، در این هنگام یک نفر بلند شد و رو به حضار مجلس کرد و گفت : هذا ابن رسولِ اللّه فمن أراد السؤال فلیسأل . با اینکه شرائط خاصى فضاى محفل را گرفته بود یک نفر از علماء بغداد سؤالاتى را مطرح ساخت لیکن مع الاسف پاسخ درستى به سؤالات شنیده نشد . یک مرتبه فضاى مجلس متشنّج گردید و آثار اضطراب و نگرانى در همه چهره ها مشهودگردید . جمعى با یأس و ناامیدى برخاستند تا مدینه را ترک گویند . و با خود مى گفتنداگر جواد الائمه علیه السلام آماده پاسخگوئى مى بود در جلسه حاضر مى شد و عبداللّه جرئت این کار را پیدا نمى کرد .ناگهان از صدر مجلس درى باز شد و موفق غلام خاص حضرت جواد الائمه علیه السلام وارد مجلس گردید واعلان کرد اینک ابو جعفر بن الرضا علیهما السلام واردمى شود . توجّه همگان به آن طرف جلب گردد در این هنگام حضرت با هیبت و وقارخاصّى در حاى که جامه سفید بر تن و عمامه بر سر و نعلینى بپا داشت وارد مجلس گردید و سکوتى همراه با شادى که حکایت از عظمتش مى نمود بر مجلس حاکم شد .سپس سؤالاتى که چند لحظه پیش از عبداللّه بن موسى شده بود و جواب هاى نپخته شنیده بودند به محضر امام مطرح گردید .امام با نگاهى که حاکى از مهر و عطوفت با آرامشى وصف نشدنى پاسخ هریک ازآنها را بیان فرمودند . در این حال همه حاضرین با چهره هائى پر از نشاط همراه باتعجّب و شگفتى به هم دیگر نگاه مى کردند و با تبسّمى بر لب رضایت خودشان رااعلام و گویا خبر از این مى داد که به مقصود خود رسیده اند . سپس عرض کردند یابن رسول اللّه عبداللّه بن موسى عموى شما پاسخ آن را چنین و چنان داد .حضرت فرمود : «لا إله إلاّ اللّه ، یا عمّ انّه عظیمٌ عند اللّه أن تقف غداً بین یدیه فیقول لک : لِمَ تَفْتی عبادی بما لم تعلم ، وفی الأُمَّة من هو أعلم منک ؟![۳]اى عمو این نزد خداوند بزرگ است که فرداى قیامت در محضر حق قرار بگیرى و به تو گفته شود : چرا فتوى دادى بندگانم را به چیزى که نمى دانستى ، در حالى که درامّت کسى بود که از تو اعلمتر بود ؟!
موقعیّت سنّى امام از دیدگاه کتاب و سنّت
هرچند بررسى کامل این بحث که کمیّت سنّى براى انبیاء عظام و ائمه اطهار علیهم السلام به عنوان پیش شرط در فرهنگ دین اصلاً مطرح نیست ، و نیازمند به مبحث جداگانه اى است و از حوصله او نوشتار بیرون است لیکن با توجه به اهمیّت موضوع به ذکر چند نکته اشاره مى شود : ۱ ـ در آیات کریمه قرآن و روایات کثیره که فریقین پیرامون شخصیّت انبیاء واوصیاءشان نقل کرده اند هیچ قرینه واشاره اى به این معنى نشده بلکه با تصریح آیات مبارکه در رابطه با پیامبران عظام نمونه هاى چند نقل شده است که خداوند متعال به افرادى که شایستگى این مقام رفیع را داشته اند در سنین بسیار کمى آنان را مبعوث نموده و آنان را از منبع فیّاض خویش بهره نموده است .مرحوم کلینى رحمه اللّه با ذکر اسناد از هشام بن سالم به نقل از یزید کنّاسى آورده است که مى گوید :از امام باقر علیه السلام پرسیدم : آیا عیسى بن مریم علیه السلام به هنگامى که درگهواره تکلّم نمود حجّت خدا بر اهل زمانش بود ؟حضرت فرمود : عیسى علیه السلام در این زمان نبى بود و حجّت خدا ، اما رسول نبود . مگر نشنیده اى سخن او را که گفت : « إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً *وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ مَادُمْتُ حَیّاً »[۴] یعنى : من بنده خدایم ، کتاب به من داده است و مرا نبى قرار داده ، و مرا مبارک قرار داده هرکجاباشم ، و توصیه کرده به من نماز و زکات را تا زنده ام .راوى مى گوید : عرض کردم : آیا در زمانى که در گهواره بود بر زکریّا حجّت بودم ؟فرمود : عین آن روز آیت بر مردم و رحمت بر مریم بود وقتى در آن حال سخن گفت ،و نبى بود و حجّت براى هرکس که سخن او را در همان حال شنید .سپس وى سکوت کرد و سخنى نگفت تا دو سال شد . و در طول این دو سال زکریّاعلیه السلام بر مردم حجآت بود و دوسال پس از ولادت عیسى علیه السلام زکریّادرگذشت و پس از او پسرش جناب یحیى علیه السلام صاحب کتاب و حکمت شددر حالى که صبى و کودک بود آیا نشنیدهاى گفته خداوند عزّ وجلّ را که مى فرماید :« یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً »[۵] .و چون سنّ مبارک یحیى علیه السلام به هفت سال رسید اظهار نبوّت و رسالت کرد و به او وحى مى شد و از آن روز به بعد عیسى حجّت بر یحیى و بر همه مردم شد .سپس فرمود : «ولیس تَبقِى الأَرضَ یا أَبَا خَالِدْ یوماً واحداً بغیرِ حُجّةٍ للّه عَلَى النّاس مُنْذُ خَلَقَ اللّه آدَمَ وَأسکَنَه الأرضَ»[۶] .اى ابا خالد زمین یک روز نمى تواند بدون حجّت بماند از روزى که خداوند آدم علیه السلام را آفرید و او را در زمین مستقرّ نمود . ۲ ـ نکته دیگر اینکه : ائمه اطهار علیهم السلام با آن بینش خاصّ ولایتى خودشان پیش از دوران امامت این سه امام بزرگوار بلکه قبل از ولادتشان اینگونه قضایا رابراى پیروان خود بیان کرده و از آنچه قطعاً پیش خواهد آمد پرده برداشته اند و آنان رابراى این امر مهمّ آماده فرموده اند .ابو بصیر مى گوید : خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم در حالى که فرزند پنج ساله ام همراه بود . حضرت فرمود : چگونه خواهد بود حال شما آنگاه که خداوندحجّت قرار دهد بر شما کسى که سنّ او مانند این غلام باشد یا فرمود : «تردید از راوى است) زود است که فردى همانند سنّ این غلام حجّت بر شما باشد[۷] . که مى تواندمقصود امام امامت حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه باشد ، که نمونه هاى فراوانى است در روایات که به همین دو نمونه بسنده شد . ۳ ـ نکته سوم : اینکه در آغاز امامت حضرت هادى علیه السلام آن همه اضطراب ونگرانى که شمّه اى از آن در رابطه با امامت پدر بزرگوارش نقل گردید دیده نمى شود وسرّ مطلب روشن است چه آنکه پدر بزرگوارش اولین امامى بود که در آن سن کم به امامت رسید و آن همه بحث و جدالها دور از انتظار نبود لیکن با گذشت آن این امرتجربه بزرگى بود براى پیروان اهل بیت علیهم السلام که دیدند همه آن علوم ومعارف الهیّه که ائمه پیشین داشتند به تمامه در جواد الائمه علیه السلام جمع است ودر جلسات مختلفى که در مدینه و یا بغداد تشکیل شد و شخصیتهاى بزرگ علمى در آن شرکت داشتند با سنّ کمش بر همگى غالب آمد و جملگى را به شگفتى واداشت و براى همه روشن شد که علوم و دانش جملگى ائمه از یک سر منشأ گرفته شده و ارتباط با عوالم ماوراء الطبیعه دارند و امتیازى در آنان دیده نمى شود هرچنددر مراتب سنّى مختلف باشند .و بالاخره این امر سبب شد تا زمان امامت امام هادى علیه السلام تمام توجّه به نصوص وارده و وصایاى پدر بزرگوارش بود و زمزمه مخالفى مربوط به سنّ امام شنیده نشد با اینکه وى حدود یک سال و اندى از پدر بزرگوارش در آغاز امرکوچکتر بود . لذا مى بینیم پس از شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام علما واکابر شیعه بلا فاصله جلسه اى با حضور جمع زیادى تشکیل دادند تا امام پس از او رابشناسند .خیرانى که یکى از خواص اصحاب امام جواد و امام هادى علیهما السلام است ودر باب اصحاب احوالات او شرح خواهد شد از پدرش نقل مى کند که گفت :در موقعى که امام جواد علیه السلام در بغداد بود من ملازم بیت حضرت بودم .شبهاى آخر عمر آن بزرگوار که وى در اثر نقاهت شدید بسترى بودند تنها یک غلام به حجره او رفت و آمد مى کرد و در واقع واسطه بین وى من و حضرتش بود . احمد بن محمّد بن عیسى [۸] نیز در این اواخر عمر حضرت همه شب خدمت وى مى رسید تااز احال آن بزرگوار جویا شود .لیکن احمد هر وقت غلام حضرت وارد حجره مى شد از خانه خارج مى گردید تانشود که حضرت سخن سرّى با او داشته باشند و نخواهد که دیگرى با خبر گردد .شب آخر بود که خادم پیش من آمد و گفت :إنّ مَولاکَ یَقْرأُ علیکَ السلام ویَقولُ لکَ إنّی ماضٍ ، والأمرُ سائرٌ إلى ابنی علیّ وله علیکم بعدى ما کان لی بعد أبی» .گفت : مولاى تو امام جواد به تو سلام مى رساند و مى فرماید : عمر من به پایان رسیده و امر امامت به فرزندم على الهادى علیه السلام سپرده مى شود و همان موقعیّت و منزلتى که من بر شما داشتم از این به بعد او بر شما خواهد داشت .این سخن را گفت و به خدمت امام بازگشت . بعد معلوم شد که احمد بن محمّد بن عیسى نیز به این سخن گوش مى داده چون نزد من آمد و پرسید این خادم به تو چه گفت۰ ؟ گفتم خیر است . احمد گفت من شنیدم گفتار او را ، آن را پنهان مکن سپس گفته او را اظهار کرد . به او گفتم آنچه را انجام دادى خداى آن را نهى کرده است و تجسّس را در قرآن حرام کرده است « وَلاَ تَجَسَّسُوا »[۹] لیکن آنچه را شنیدى اظهارمکن و اینک این راز نگهدار شاید روزى بدان محتاج شویم .خیرانى مى گوید : پدرم گفت : صبح آن روز وصیّت امام را در ده ورقه نوشتم و آن را ممهور کرده و به ده نفر از بزرگان شیعه دادم و توصیه کردم تا قبل از آنکه آن را مطالبه کنم به کسى اظهار ننموده و بر مضمون آن دیگران مطلع نگردند و به آنها گفته بودم اگر من مُردَم آن را گشوده و بدان عمل کنند .چون امام جواد علیه السلام درگذشت ، هنوز من از خانه ام خارج نشده بودم که شنیدم چهارصد نفر از اعیان شیعه در خانه «محمّد بن فرج» اجتماع کردند و نسبت به امامت امام هادى علیه السلام به گفتگو پرداخته اند .محمد بن فرج این گزارش را به من داد و پیغام داده بود که اگر خوف شهرت نبودبه نزد تو مى آمدیم و از من خواسته بود تا به خانه او بروم .راوى مى گوید : پدرم سوار بر مرکب شد و به خانه محمّد بن فرج رفت ، وى گفت چون به خانه او رفتم وجوه شیعه را در آنجا دیدم گرد آمده اند . آنها سؤال کردند عقیده تو در باب امامت چیست ؟ پیش از آنکه سخنى بگویم به آنها که رقعه ممهور من نزد آنها بود گفتم تا آن را نشان بدهند . چون رقعه ها خوانده شد گفتم : این دستورى است که توسط ابو جعفر علیه السلام به من رسیده است ، برخى از حاضرین گفتند : چه خوب بود که غیر از تو شاهد دیگرى نیز بر این امر شهادت مى داد .گفتم :خداوند عزّ وجلّ آن را نیز فراهم آورده است ، رو کردم به ابو جعفر شعرى و گفتم : این شخص نیز بر آن گواه است ، و آن را شنیده است . احمد بن عیسى اول منکر آن شد تا آنکه او را دعوت به مباهله کردم سرانجام گواهى داد به آنچه شنیده بود .گفت : آرى من نیز آن را شنیده ام لیکن مى خواستم این افتخار نصیب یک مرد عرب بشود نه عجم (ناگفته نماند که خیرانى و پسرش از عرب نبودند) بالاخره آن قوم جملگى با اعتراف به امامت حضرت هادى علیه السلام با خوشحالى تمام خانه را ترک کردند [۱۰] . [۱] . کافى ج۱ ص۲۵۸ . [۲] . کافى ج۱ ص۳۲۱ ، الارشاد ص۲۹۷ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۱ . [۳] . عین المعجزات ص۱۰۸ ، مناقب آل ابى طالب ج۴ ص۳۸۲ . [۴] . سوره مریم ، آیات ۳۰ و۳۱ . [۵] . سوره مریم ، آیه ۱۲ . [۶] . کافى ج۱ ص۳۸۲ . [۷] . کافى ج۱ ص۳۸۳ . [۸] . وى : احمد بن محمّد بن عیسى بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن الأحوص است . سعد بن مالک اول کسى است که وارد قم شد و اوست که سنگ بناى آن را گذاشت . احمد بن محمّد به عنوان : شیخ القمیین شناخته مى شود و درک محضر امام رضا علیه السلام و ابو جعفر الثانى و الثالث را نموده است و از اکابر شیعه است . پاورقى بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۱۹ . [۹] . سوره حجرات ، آیه ۱۲ . [۱۰] . اصول کافى ج۱ ص۳۲۴ .