اکنون برخى از سخنان اهل علم را ذکر مى کنم که گفته اند : مذهب سَلَف ، عدمِ قول به تکفیر این فرقه هاست (فرقه هایى که پیش از این نامشان آمد) .شیخ تقى الدین ـ در کتاب الإیمان ـ مى گوید :امام احمد ، خوارج و مُرجِئَه و قَدَریّه را تکفیر نکرد ، آنچه از او واَمثالش نقل شده تکفیر جَهْمیّه است . در حالى که احمد بزرگانِ جَهْمیّه را کافر نشمرد و آن را که مى گفت «من جهمى ام» کافر نمى دانست ، بلکه پشت سر آن دسته از جهمیّه که به دین خودشان فرا مى خواندند و مردم را امتحان مى کردند و هرکه با آنان موافق نبود به سختى کیفر مى دادند ،نماز مى خواند .
احمد و اضمثال او ، جَهمیّه را تکفیر نمى کرد ، بلکه به ایمان و امامتِ آنان معتقد بود و براى [ هدایت ] آنان دعا مى کرد و بر این باور بود که مى توان در نماز به آنان اقتدا کرد و همراهشان حج گزارد و به جهادرفت و نباید علیه شان شورید ، همان نگرشى که درباره ائمّه اَمثال ایشان داشت .[ در عین حال ] احمد ، سخن باطلى را که [ جَهمیّه ] بدست گذاردند وکفرى بس بزرگ است ـ هرچند خودشان ندانند که کفر است ـ انکارمى کرد و تاآنجا که مى توانست بر ردّ آن مى کوشید .به این ترتیب ، احمد ، میان طاعت خدا و رسولش (در اظهار سنّت ودین و انکار بدعت هاى جهمیّه و مُلحدان) و میان رعایتِ حقوق مؤمنان ـ ائمّه و امّت ـ جمع کرد ، هرچند آنان جاهلان وبدعت گذار وظالمان و فاسق بودند[۱] .در این سخن ـ به دور از هر گونه غرض ورزى ـ نیک بیندیش .و نیز شیخ الدین مى نویسد :هرکه در قلبش ایمان به پیامبر و آنچه او آورده ، هست و در بعضى ازتأویلاتِ بدعت زا به خطا رود ـ هرچند به سوى آنها دعوت کند ـ این شخص هرگز کافر نیست .خوارج ، بیش از دیگران بدعت گذارند و با امّت جنگیدند و تکفیرش کردند [ با وجود این ] در میان صحابه کسى ـ نه على و نه دیگران ـ آنان را کافر ندانست ، بلکه همان حکمى را که درباره مسلمانان ظالم متجاوزداشتند ، در آنها قائل بودند ؛ چنان که در دیگر جاها آثار [ و اَخبار ] آنان را در این زمینه آوردم .و چنین است هفتاد و دو فرقه دیگر ؛ هرکه از ایشان منافق باشد در باطن کافر است ، و هرکس ایمان درونى به خدا و رسولش دارد در باطن کافرنمى باشد ، هرچند در تأویل به خطا رود (خطایش هرچه مى خواهدباشد) .گاه در بعضى شان شعبه اى از نفاق هست [ این دو رویى ؛ آن ] نفاقى نمى باشد که صاحبش در طبقه زیرین دوزخ جاى دارد .و هرکه قائل باشد هریک از هفتاد و دو فرقه به گونه اى کفر مى ورزد که از ملّت اسلام خارجش مى سازد ، با کتاب و سنّت و اجماعِ صحابه ـ بلکه اجماع امامان چهارگانه و جز آنها ـ مخالفت ورزیده است .در میان امامان اهل سنّت کسى که هریک از هفتاد و دو فرقه را تکفیرسازد وجود ندارد[۲] .پس در این سخن نیک تأمّل کن ، و بیندیش در حکایت اجماع صحابه و دیگران ازاهل سنّت ، همراه با آنچه پیش از این برایت آوردم که در مذهب آنان این کار ، کفرى بس بزرگ است . شاید [ با این تأمّل و درنگ ] این گرداب و منجلابى را که تو واصحابت در آن افتاده اید ، دریابید و هوشیار شوید .ابن قیّم در طُرُق (و شیوه هاى ) اهل بدعتى که با اصل اسلام موافق اند ، لیکن دربعضى اصول مختلف مى باشند (مانند خوارج ، معتزله ، قَدَریّه ، رافضه ، جَهْمیّه ،غُلات مُرجئه) مى گوید که اینها چند قسم اند :اوّل : جاهل مقلّدى که بصیرت (و بینش درست) ندارد . این شخص ـ آن گاه که نتواند هدایت بیاموزد ـ تکفیر نمى شود و فاسق به شمارنمى رود و شهادتش ردّ نمى گردد . حکمِ او ، حکم مردان و زنان وفرزندانِ مستضعف است .دوّم : کسى که مى تواند بپرسد و هدایت بجوید و به معرفتِ حق دست یابد ، لیکن این کار را واگذارد و به دنیا و ریاست دنیایى و لذّات آن وزندگى دنیوى مشغول شود .این شخص کوتاهى کرده که مستحقّ عذاب است ، و به ترکِ تقوایى که به حسب توانمندى اش بر او واجب بود ، گناهکار به شمار مى رود . [ باوجود این ] اگر در این شخص بدعت ، و هواى نفس او بر سنّت وهدایتش چیره شود ،شهادتش پذیرفته نیست ؛ و اگر سنّت و هدایتش بر بدعت و هواى نفس او غلبه یابد ، شهادتش قبول مى شود .سوّم : اینکه فرد بپرسد و جویا باشد و هدایت برایش روشن گردد [ درعین حال ] وى به جهت تعصّب یا دشمنى با اصحابش هدایت راواگذارد .کمترین درجه این فرد ، فسق مى باشد و تکفیر او محلّ اجتهاد است[۳] .به این سخن بنگر و نیک درنگ کن . ابن قیّم در بیشترکتابهایش آن رامى آورد وبیان مى دارد که ائمّه [ چهارگانه ] اهل سنّت ، این فرقه ها را کافر نمى شمردند . این درحالى است که کار آنان را به بزرگترین [ درجه ] شرک و کفر توصیف مى کند ، و درغالب کتابهایش زبونى ها و رسوایى هاشان را روشن مى سازد . اکنون ما بخشى ازسخن او را ـ براى تصدیق آنچه ذکر کردیم ـ مى آوریم .ابن قیّم رحمه الله در «مدارج السالکین» مى گوید : خداآفرینان دو نوع اند : ۱ . اهل شرک به خدا در ربوبیّت و الهیّت ؛ مانند مجوس و کسانى ازقدریّه که با آنان همسان اند . اینان با خدا ، خداى دیگرى را پایدارمى دانند .قَدَرى مجوسى، با خدا ، کار آفرینانى را قائل اند که افعالشان آفریده خداو در حیطه قدرت او نمى باشد . این کارها بى خواستِ خداى متعال وقدرت او صادر مى شود و خدا قدرتى بر آنها ندارد ، بلکه آنان ـ خودشان ـ اراده مى کنند ، مى خواهند و انجام مى دهند .حقیقتِ قول این گروه این است که : خدا پروردگارى که خالق اَفعال حیوان باشد ، نیست[۴] .ابن قیّم ، در دیگر کتابهایش ، آنان را به این شرک یاد مى کند و به مجوس تشبیه مى سازد که قائل اند عالَم دو خدا دارد .بنگر ! چون او و شیخ (و استادش) [ ابن تیمیّه ] در تکفیر سخن گشود ، چگونه عدم تکفیرشان را درباره همه سخنش حکایت کردند .و نیز ابن قیّم ، جَهْمیّه را با زگشت ترین اوصاف نام مى برد و یادآور مى شود که شرک آنان مانند شرک فرعون است و آنان اهل تعطیل اند [ براى خدا نقشى در کارها قائل نمى باشند ] و مشرکان از آنان شرکشان کمتر است ، و در «النونیّه» و دیگرکتابهایش ـ مانند الصواعق و جز آن ـ برایشان مَثَلى مى زند .و همچنین معتزله را با بزرگترین قباحت ها توصیف مى کند و قسم مى خورد که سخنان و اَحزاب بدعت گذارشان به اندازه دانه خردلى ایمان باقى نگذاشته است . پس آن گاه که در «النونیّه» در تکفیرشان زبان مى گشاید ، آنان را تکفیر نمى کند ، بلکه درجایى از آن تفصیل مى دهد ؛ چنان که در طُرُق به تفصیل قائل است .و در جاى دیگرى در آن [ به نقل ] از اهل سنّت ( خطاب به این بدعت گذارانى که[ ابن قیّم ] سوگند یاد کرده قولشان به اندازه دانه خردلى ایمان باقى نگذارد) گفته شده است :شهادت دهید که به سبب کفرانى که با شما هست ما شما را تکفیرنمى کنیم ؛ زیرا شما ـ نزد ما ـ اهل جهالت اید ، نه کافرید و نه مؤمن .در این زمینه ـ به خواست خداى متعال ـ توضیح بیشترى از سخن شیخ تقى الدین و حکایت اجماع سَلَف ، خواهد آمد ، و اینکه تکفیر ، همان قول اهل بدعت (خوارج ،معتزله و رافضه) است .ابو العبّاس بن تیمیّه ـ در سخنى ـ در «الفرقان» مى گوید :اهل کلامى که به اسلام منتسب اند ـ معتزله و مانند آنها ـ در مقوله بعضى از ستاره پرستان و مشرکان اهل کلام و جدل ، داخل اند (کسانى که به هدایت الهى که پیامبرانش براى [ ابلاغ ] آن فرستاد ، هدایت نیافتند)مى خواهند به همان ریشه شان بازگردند ؛ چنان که پیامبر صلى الله علیه وآله خبر داد بااین سخن که فرمود :لَتَأخُذَنّ مَأخذَ مَن کان قبلکم ؛البته شما همان روشِ کسانى را که پیش از شما بودند، در پیش مى گیرید.تا اینکه مى گوید :این متکلّمان ، بیشتر [ سخنانشان ] حق است و پیرو ادلّه مى باشند ؛ زیرادر قلب هاشان نور قرآن و اسلام درخشید ـ هرچند در بسیارى از آنچه پیامبر آورد به گمراهى افتادند ـ اینان بر این باورند که خدا سخن نمى گوید و سخن نگفت ، چنان که موافقت دارند بر اینکه علم و قدرت و هیچ صفتى از صفات ، براى خدا نیست .تا اینکه مى نویسد :چون اینها دیدند که پیامبران مُتّفق اند که خدا متکلّم است و قرآن قول وسخن پایدار اوست ، گاه مى گویند : خدا به طور حقیقى متکلّم نمى باشدبلکه سخنگوى مجازى است . این قول نخست آنهاست ، چون که دربدعت و کفر فطرى شان بودند ، پیش از آنکه در عناد و جحود درآیند .تا اینکه مى گوید :و همین ، سخن کسانى است که قائل اند قرآن مخلوق است .تا اینکه مى نویسد :اینان انکار کردند که خدا متکلّم یا گوینده باشد بر وجهى که کتاب دلالت دارند و پیامبران براى قومشان فهمانده اند و اهل فطرت سلیم برآن اتفاق دارند .تا اینکه مى گوید :میان اینان ـ که از شاخه هاى ستاره پرستان اند ـ و مسلمانان مؤمن(پیروان پیامبر) اختلاف روى داد ؛ اینان به بعضر آنچه پیامبران آوردندکافر شدند و در کتاب خدا اختلاف کردند و به بعض آن ایمان آوردند .مؤمنان آنچه از پروردگارشان ـ سوى آنها ـ نازل شد ، پیروى کردند ودانستند که قول اینها از قول یهود و نصارى پلیدتر است تا آنجا که عبداللّه بن مبارک مى گفت : ما ـ البته ـ قول یهود و نصارى را حکایت خواهیم کرد ، و قول جهمیّه را بر زبان نمى آوریم .اینان ـ که از شاخه هاى مشرکان اند ـ و پیروان صائبى شان در آخر قرن دوم (در امارتِ مأمون) زیاد شدند ، و علوم صائبان و منجّمان و مانندآنها [ در این دوران ] شکوفا شد ، و این مقوله در اهل علم و اهل شمشیرو امارت آشکار گردید ؛ خلفا و اُمرا و وُزَرا و فقها و قُضات و دیگران که این گرایش را داشتند ، به آن ، مردان و زنان مؤمن و مسلمان رامى آزمودند [۵] .به این سخن بنگر و نیک بیندیش ! چگونه ابن تیمیّه اینان را به کفر و شرک بزرگ ،و ایمان به بعض کتاب و کفر به بعض آن ، توصیف مى کند ؛ و اینکه آنان با عقل و نقل وفطرت مخالفت مى ورزند ، و در گفتارشان با همه پیامبران به مخالفت برخاستند ، واینکه آنان معاندِ حق اند ؛ و اهل علم مى گویند : سخن آنها از قول یهود و نصارى پلیدتر است ، و آنان مردان و زنان مؤمن را بر [ عقیده ] حق ، شکنجه مى کنند .این کسانى را که ابن تیمیّه در این سخن قصد کرد ، همان معتزله و قَدَریّه وجهمیه اند و هر بدعت گذار و غیر آن ، که شیوه آنان را بپیماید ؛ و خلفایى که آنان رایارى رساندند (مأمون ، معتصم ، واثق) و وزیران و قاضیان و فقیهانشان ، و آنان همان کسانى اند که امام احمد را تازیانه زدند و به زندانش افکندند ، و احمد بن نصر خزاعى و دیگران را کشتند ، و مرد و زن مؤمن را شکنجه مى دادند و از آنان مى خواستند که عقایدشان را بپذیرند .و اینان همان کسانى اند که ابن تیمیّه ـ در سخنش که پیش از این گذشت و خواهدآمد ـ مقصودش بود ، که گفت : امام احمد و هیچ کدام از صحابه آنان را تکفیر نکرد ، واحمد پشت سر آنان نماز گزارد و برایشان آمرزش خواست ، و نظرش اقتدا به آنها وعدم خروج علیه آنان بود .و اینکه امام احمد [ آن ] سخنشان را که کفر بزرگى بود ، رد مى کرد ؛ چنان که پیش از این کلام او ذکر شد .
[ مخالفت وهّابیّت باهمه اینها ]
تو را به خدا قسم ، تأمّل کن ! این سخن کجا و قول شما کجا که مخالفتان را کافرمى دانید و هرکه او را تکفیر نسازد ، او را [ نیز ] کافر مى شمارید .شما را به خدا سوگند [ بس کنید ] از جفا و سخن زور دست بردارید ، و به سَلَفِ صالح اقتدا کنید ، و طریق اهل بدعت را واگذارید ، و چونان کسانى نباشید که کاربدش برایش تزیین شد [ و در نتیجه او به خطا ] آن را کار نیک پنداشت .
[ زشت ترین بدعتها تکفیر مسلمان هاست ]
شیخ تقى الدین رحمه الله مى گوید : از بدعتهاى زشت این است که طائفه مسلمان ، طوایف دیگر مسلمین را تکفیر کند و خون و مالشان را حلال شمارد . این از دو جهت شایان اهمیّت است .بلکه گاهى بدعت طائفه اى که دیگران را تکفیر مى سازد از بدعت گروهى که تکفیر مى شود ، بسى بزرگتر است ، و گاه مانند آن مى باشد وگاه کمتر از آن .این ، حال عامّه اهل بدعت و اهل هواست ، کسانى که بعضى شان بعض دیگر را تکفیر مى کنند .اینان از کسانى اند که خدا درباره شان فرمود :« إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ »[۶] ؛ آنان که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند ، تو ـ هیچ گونه ـ مسئول ایشان نیستى .دوّم : اگر فرض شود یکى از دو طائفه بدعتگذار است و دیگرى موافق سنّت حرکت و رفتار دارد ، نباید این گروه سنّت محور ، هرکس را که سخنى به خطا گفت ، تکفیر کند ؛ زیرا خداى متعال مى فرماید :« رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا »[۷] ؛ پروردگارا ، ما را به فراموشى وخطاهامان مؤاخذه مکن .در روایت صحیح از پیامبر صلى الله علیه وآله است که خداى متعال [ در پایخ این سؤال کننده ] مى فرماید : «قد فعلتُ» ؛ اجابت کردم .و [ نیز ] خداى متعال مى فرماید :« وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ »[۸] ؛ آنچه را به اشتباه مرتکب شدید کیفر ندارد [ مسئولیّت و بازپرسى ] برچیزهایى است به عمد و قصد به آنها دست مى یازید .و از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که فرمود :همانا خداوند از خطا و نسیانِ امّتم و کارهایى را که به اجبار واداشته مى شوند ، درگذشت .این حدیث حَسَن است که ابن ماجه و دیگران روایت کرده اند .صحابه و تابعانِ نیک پیروشان و دیگر امامانِ مسلمان اجماع دارند براینکه چنان نیست که هرکس سخنى را بگوید و در آن به خطا رود ،به سببِ آن تکفیر شود ، هرچند سخنش برخلاف سنّت باشد .لیکن درمسائل تکفیر نزاعى میان مردمان هست که در جاى دیگر آن را شرح داده ام .و نیز شیخ [ ابن تیمیّه ] مى نویسد :خوارج دو ویژگى مشهور داشتند که به آن از جماعت مسلمانان وامامانشان جدا شدند :اوّل : خروجشان از سنّت و اینکه آنچه را سیّئه و بدى نیست ، بددانستند و آنچه را حسنه و نیک نمى باشد ، خوب شمردند . دوّم : ویژگى دوّم خوارج و اهل بدعت این بود که اگر دیگران مرتکب گناه و خطاب مى شدند ، آنان را تکفیر مى کردند .ومترتّب بر این ، خون مسلمانان و اموالشان را حلال مى انگاشتند وسر زمین هاى اسلامى را منطقه جنگى مى دانستند و محلّ سکونت خودشان را منطقه ایمان مى شمردند .همین را جمهور رافضه و همه معتزله و جَهْمیّه قائل اند و طائفه اى ازغلات ، که به اهل حدیث منتسب اند .پس سزاوار است که مسلمان از این دو اصل پلید و از چیزهایى که ازاین دو اصل برمى خیزد (دشمنى با مسلمانان ونکوهش و لَعن آنها وحلال شمردن خونها و اموالشان) برحذر باشد .و عموم بدعتها ـ تنها ـ از همین دو اصل ناشى مى شود .سبب اصل اوّل، تأویل فاسد مى باشد ، که یا حدیث نادرستى است که به شخص مى رسد ، یا حدیثى از غیر پیامبر است که فرد از گوینده اش پیروى مى کند در حالى که آن قائل به صواب نمى گوید ، یا تأویلى ناصحیحِ آیه اى از آیاتِ قرآن است ، یا قیاسى فاسد مى باشد ، یا رأى ونظرى است که شخص به صواب و درستى اش اعتقاد دارد در حالى که خطاست .تا اینکه مى نویسد :احمد مى گوید : بیشتر به خطا رفتن هاى مردم ، از تأویل و قیاس ناشى مى شود .و [ نیز ] شیخ [ ابن تیمیّه ] مى گوید :اهل بدعت ، دین اسلام را بر مقدّماتى بنا مى کنند که مى پندارند درست است یا در دلالت الفاظ و یا در معانى معقول و خردپسند ، و در بیان خدا و رسولش نمى اندیشند .این کار ، گمراهى است . احمد ایراد دارد بر کسانى که به ظاهر قرآن دست مى آویزند بى آنکه به بیان پیامبر صلى الله علیه وآله و صحابه و تابعین استدلال کنند . شیوه دیگر ائمّه مسلمین نیز همین است ، اگر راهى به بیانِ پیامبر صلى الله علیه وآله بیابند از آن ، عدول نمى کنند .و نیز شیخ مى نویسد :کسانى که با من همنشین اند مى دانند که من بیش از دیگران مردمان رابازداشتم از اینکه به شخصى معیّن نسبت کفر یا به فسق یا گناه دهندمگر آن گاه که حجّت و رسالتى قائم شود که هرکه با آن مخالفت ورزدگاه کافر است و زمانى فاسق و مرتبه اى عاصى وگناهکار .من بیان داشته ام که خدا خطاى این امّت را آمرزید ، و این غفرانِ خطا درمسائل خبرى ومسائل علمى را دربر مى گیرد .اهل سَلَف در بسیارى از این مسائل ، پیوسته نزاع مى کردند و هیچ کدام از آنها بر اَحَدى معیّن از ایشان ، نه شهادت به کفر داد و نه به فسق و نه به معصیت .چنان که شُرَیح قرائت « بَلْ عَجِبْتُ وَیَسْخَرُونَ »[۹] ـ بلکه عجب مى دارم و [ آنها ] ریشخند مى کنند ـ را انکار کرد و گفت : خدا تعجُّب نمى کند .تا اینکه مى گوید :نزاع میانِ پیشینیان به جنگ انجامید ، با وجود اتفاق اهل سنّت بر اینکه هر دو طایفه مؤمن اند و کارزار ، مانع عدالتى که برایشان ثابت است نمى باشد ؛ زیرا اگرچه جنگجو باغى است متأوّل مى باشد و تأویل ازفسق باز مى دارد .من برایشان روشن ساختم که اطلاقِ قول به تکفیر کسى که چنین وچنان بگوید ـ که از سَلَف و ائمّه نقل شده است ـ نیز سخن حق ودرستى است ، لیکن باید میان اطلاق و تعیین فرق گذاشت .مسئله وعید ، نخستین مسئله از مسائل اصولى بزرگ است که امّت درآن نزاع کردند ؛ زیرا نصوص وعید ـ در قرآن ـ مطلق و عمومى اند ؛مانند این سخن خداى متعال : « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَموَالَ الْیَتَامى ظُلْماً »[۱۰]ـ کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى خورند ـ و دیگر مواردى که مطلب به صورت شرط و جزا آمده است .
[ هرکس این عمومات را انکار کند و اطلاق آنها را برنتابد کافر است .]
تا اینکه مى گوید :تکفیر از [ مسائل ] وعید مى باشد ؛ زیرا اگرچه سخن شخص ، تکذیب کننده گفته پیامبر صلى الله علیه وآله است ، لیکن گاه شخص تازه مسلمان مى باشد یادر بیابانى دور رشد و نمو مى یابد ، و گاه شخص این نصوص رانمى شنود یا درمى یابد و نزدش ثابت نمى گردد یا این نصوص ـ نزد وى ـ با معارض دیگرى رو به روست که تأویلش واجب مى باشد ، هرچندشخص در تأویل به خطا رود .من همیشه این حدیث را که در صحیحین هست یادآور مى شوم که درباره مردى است که به خانواده اش گفت : «إذا أنا مِتُّ فأَحْرِقُونی»[۱۱] ؛آن گاه که من مُردم ، مرا بسوزانید .این مرد در قدرتِ خدا و در اعاده (و دوباره زنده شدنش) ـ آن گاه که متلاشى شود ـ شک داشت بلکه بر این باور بود که دوباره باز نمى گردد ،و با این کار آمرزیده مى شود .اهل اجتهاد تأویلگر ، که بر پیروى پیامبر صلى الله علیه وآله حریص اند نسبت به چنین کسى به مغفرت ، اَولى ترند .از ابن تیمیّه درباره دو مردى سؤال شد که در مسئله تکفیر گفت و گو مى کردند ،شیخ طولانى سخن گفت و پاسخ داد ، و در پایان جواب گفت :اگر به فرض شخصى از کسى که باور دارد او کافر نیست ـ به جهت حمایت و یارى برار مسلمانش ـ دفع تکفیر کند این غرض شرعى پسندیده است. اگر در این راستا بکوشد وبه واقع اصابت کند، دو پاداش دارد ، و اگر تلاش ورزد و خطا کند داراى یک اجر و پاداش است .[ و نیز ] ابن تیمیّه مى گوید :تکفیر تنها به انکار آنچه ضرورى دین دانسته مى باشد یا به انکار اَحکام متواترى که اجماعى اند .به این سخن بنگر و تأمّل کن ! آیا این گفته مانند قولِ شماست [ که مى گویید ] این شخص کافر مى باشد ، و هرکه او را تکفیر نسازد کافر است ؟ در حالى که ابن تیمیّه مى گوید : اگر کسى به خطا از مسلمانى دفع تکفیر کند ، یک اجر دارد !به کلام نخستِ او نگاه کن که بیان مى دارد سخن ، گاه کفر است ، لیکن گوینده یافاعل آن تکفیر نمى شود ؛ زیرا امورى احتمال مى رود : از جمله آنها ، نرسیدن علم به شخص است بر وجهى که به آن [ سخن یا فعل ] تکفیر شود ، یا علم مى رسد ولى آن را نمى فهمد ، یا درمى یابد لیکن معارضى نزدش هست که تأویل آن را واجب مى گرداند ، و دیگر چیزها .
[۱] .
[۲] .
[۳] . ملاحظه مى شود که این حکم به کفر ، مستوجبِ احکامى مانند ارتداد است که حدّ آن قتل وجدایى از مسلمانان و خروج اموال است ، امکان ندارد این حکم بر امر ظنّى ـ مانند اجتهاد ـ بنا گردد ؛ زیرا خون و آبرو و مال حرمتى نزد خدا دارند که از عهده آنها جز با دلیلِ قطعى نمى توان بیرون آمد و توفیق به راه صواب از سوى خداست بنگرید به آنچه دو صفحه بعد مى آید .
[۴] . مدارج السالکین ۱ : ۸۵ .
[۵] .
[۶] . سوره انعام ۶ آیه ۱۵۹ .
[۷] . سوره بقره ۲ آیه ۲۸۶ .
[۸] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۵ .
[۹] . این آیه در سوره صافّات ۳۷ آیه ۱۲ مى باشد ، قرائت مشهور چنین است : « بَلْ عَجِبْتَ وَیَسْخَرُونَ » .
[۱۰] . سوره نساء ۴ آیه ۱۰ .
[۱۱] . صحیح بخارى ۵ : ۲۳۷۸ حدیث ۶۱۱۶ کتاب الرقاق ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۴۲۱ ، حدیث ۴۲۵۵ (کتاب الزهد) .