[ کفر فرقه هاى اسلامى آنان را از ملّت اسلام خارج نمى سازد ]
در اینجا اصل دیگرى مى باشد و آن این است که : گاه درمسلمان دو ماده با هم اجتماع مى یابند : کفر و اسلام ، کفر و نفاق ، شرک و ایمان ؛ [ از این نظر که ] دو ماده دراو جمع است کفرى نمى ورزد که او را از ملّت اسلام خارج سازد ؛ چنان که مذهب اهل سنّت و جماعت همین است (تفصیل و بیانِ آن ـ ان شاء اللّه ـ خواهد آمد) و در این زمینه مخالفت نکرده است مگر اهل بدعت
[ خوارج و سیره و مذهبشان ]
بدان که نخستین فرقه اى که از جماعت مسلمانان جدا شد ، خوارج بود ؛ کسانى که در زمان على بن ابى طالب رضى الله عنه خروج [ و قیام ] کردند و رسول خدا صلى الله علیه وآله آنان را نام بُردو به قتل و جنگ با آنها دستور داد ، و فرمود :* آنان از اسلام بیرون مى روند چنان که تیر در بدن شکار فرو مى رود و از سوى دیگرش بیرون مى آید ، هرکجا به آنان برخوردید بکشیدشان[۱] .* خوارج ، سگان اهل آتش اند[۲] . * آنان با اهل اسلام مى جنگند[۳] .* بدترین کشته ها زیر سقف این آسمان ، خوارج اند[۴] .* قرآن مى خوانند و گمان مى کنند که در تأیید آنهاست در حالى که علیه آنان مى باشد[۵] .و دیگر روایاتى که با سند صحیح از رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره خوارج رسیده است .اینان در زمان على بن ابى طالب علیه السلام خروج کردند و على و عثمان و معاویه ـ وکسانى را که با آنان بودند ـ تکفیر ساختند و خون و مال مسلمانان را حلال دانستند وسرزمینهاى مسلمین را بلاد حرب قرار دادند وسرزمین خودشان را بلاد ایمان ؛ وگمان مى کردند که اهل قرآن اند ، و از سنّت جز آنچه را موافق مذهبشان بود نپذیرفتندو هرکه را با آنان مخالفت مى ورزید و از دیارشان بیرون مى آمد [ به نظر آنان ] کافرمى شد .آنان مى پنداشتند که على و صحابه ـ رضى اللّه عنهم ـ به خدا شرک ورزیدند و به آنچه در قرآن هست عمل نکردند ، بلکه ـ به گمان خودشان ـ آنهایند که به قرآن عمل مى کنند .به آیات متشابه قرآن ـ براى درستى مذهبشان استدلال مى کردند و آیاتى را که درباره مشرکان و تکذیب کنندگان خدا و پیامبر نازل شده بود ، درباره اهل اسلام تنزیل مى دادند .بارى ، بزرگان صحابه ـ آن زمان ـ حضور داشتند و آنان را سوى حق و مناظره دعوت مى کردند . ابن عبّاس (رضى اللّه عنهما) با آنان به مناظره پرداخت و چهار هزارنفر از آنها سوى حق باز آمد[۶] . با وجود این امور وحشتناک و کفر صریح واضح و جدا شدن از مسلمانان ،على علیه السلام برایشان گفت :لا نَبْدَؤُکُم بقتالٍ ولا نَمنعُکم عن مَساجد اللّه أن تَذْکُروا فیهااسمَه ،ولا نَمنعُکم مِن الفَیء ما دامَتْ أیدیکم معنا[۷] ؛جنگ با شما را آغاز نمى کنیم و از مساجد خدا بازتان نمى داریم که درآن نام خدا را ببرید ، و مادام که دستِ شما با ماست (و با ما همراهید) ازبیت المال منعتان نمى کنیم .خوارج از مسلمانان کناره گرفتند و با امام على و کسانِ همراه او به قتال دست یازیدند ؛ از این رو ، على رضى الله عنه سویشان حمله کرد و از سوى آنها امور سنگینى برمسلمانان جارى شد که وصف آنها به طول مى انجامد .با وجود همه اینها ، نه صحابه و نه تابعان و نه ائمّه اسلام آنان را تکفیر نکردند ، وعلى و دیگر صحابه به آنان نگفت که حجّت برایتان اقامه گشت و حق را براى شماروشن ساختیم .شیخ تقى الدین مى نویسد :على و هیچ کدام از صحابه ، خوارج را تکفیر نساخت ، و اَحَدى از ائمّه اسلام آنان را کافر ندانست[۸] .نیک بنگر ـ خدا رحمتت کند ـ به شیوه اصحاب رسولِ خدا صلى الله علیه وآله در خوددارى ازتکفیر کسى که اسلام را ادعا مى کند ، در حالى که آنان ـ رضى اللّه عنهم ـ از رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره خوارج احادیثى را روایت مى کنند .امام احمد مى گوید : احادیث صحیح از رسول خدا صلى الله علیه وآله [ در این باره ] از ده طریق[ وارد شده ] اند .اهل علم مى گوید : همه این احادیث را مسلم در صحیح خود آورده است .به هدایت اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله و امامان مسلمین نیک بنگر ، شاید خدا تو را به پیروى راه مؤمنان هدایت کند و از این مصیبت و گرفتارى ـ که آن را [ به خطا ] سنّت مى پندارید ـ آگاه و بیدارت سازد .به خدا سوگند ، سنّت ، طریقه قوم است نه طریقه على و کسانى که با اویند ؛ خدا به ما پیروى آثار آنان را روزى کند .اگر بگویى : خود على غالیه (اهل غُلُوّ) را به قتل رساند ، بلکه آنان را ـ با آنکه مجتهد بودند ـ به آتش کشید ؛ و صحابه با اهل ردّه جنگیدند .مى گویم : همه اینها حق (و درست) است . غالیه ، همان مششرکان بى دین و کافر بودند که براى مشتبه ساختن امر بر دیگران ، اظهار اسلام مى کردند تا اینکه به طورآشکار ـ که بر اَحَدى پوشیده نماند ـ اظهار کفر کردند .زیرا چون على رضى الله عنه از باب «کِنده» بر آنان درآمد ، برایش سجده کردند . على از آنهاپرسید : این چه کارى است که انجام دادید ؟ پاسخ دادند : تو خدایى ! على برایشان گفت : من ، بندهاى از بندگانِ خدایم . گفتند : [ نه ] بلکه تو ، خودِ خدایى !در این هنگام ، على از آنان خواست که توبه کنند و بر شمشیر تهدیدشان کرد [ باوجود این ] آنان توبه را برنتافتند . على دستور داد در زمین گودالهایى کندند و در آنهاآتش افروخت و آنها را به آتش تهدید کرد و گفت : اگر توبه نکنید شما را در این گودالهاى آتش مى افکنم ! آنان از توبه خوددارى ورزیدند ، بلکه به على مى گفتند : توخدا هستى !پس على آنها را به آتش انداخت . چون سوزاندن آتش را به جان حس کردند ،گفتند : اکنون برایمان ثابت شد که تو خدایى ؛ زیرا به آتش عذاب نمى کند مگر خدا .این است قصه زنادقه اى که على رضى الله عنه آنان را به آتش سوزاند ، علما در کتابهاشان آن را آورده اند .پس اگر دیدید کسى به مخلوقى مى گوید «این همان خداست» او را بسوزانید ،وگرنه از خدا بترسید و حق را به باطل میامیزید و با نظرهاى فاسد و مفاهیم سست وبى اساستان ، کافران را بر مسلمانان ، قیاس مکنید .
اهل ردّه
و امّا [ داستان ] جنگ ابوبکر و صحابه (رضى اللّه عنهم) با اهل ردّه چنین است :بدان که چون رسول خدا صلى الله علیه وآله درگذشت ، بر اسلام باقى نماند مگر اهل مدینه ومکّه و طائف و جُواثا ، که قریهاى از آبادى هاى بحرین است .اخبار اهل ردّه طولانى است ، یک جلد کتاب را دربر مى گیرد ، لیکن ما بخشى ازآن را از زبان اهل علم مى آوریم تا برایتان روشن سازیم که استدلال شما به قصه اهل ردّه مانند استدلالِ نخست شماست .امام ابو سلیمان خطّابى رحمه الله مى گوید :باید دانست که اهل ردّه اصنافى اند :صنفى از اسلام مرتد شدند و ملّت اسلام را دور افکندند و به همان کفرپیشین ـ پرستش بتان ـ بازگشتند .و گروهى ـ که همان بنو حنیفه و قبایل دیگر بودند ـ از اسلام برگشتند وادعاى پیامبرى مُسَیْلَمَه را پذیرفتند و او را تصدیق کردند و پیروش شدند .و دستهاى با ارتداد از اسلام ، با اَسْوَد عنسى ـ که در یمن ادعاى نبوت کرد ـ موافقت کردند .و طایفه اى ـ که همان غَطفان و فَزاره و هواداران و پیروانشان بودند ـادعاى نبوّتِ طُلَیْحهَ اَسدى را پذیرفتند .و جمعى [ پیامبرى ] سَجاح را تصدیق کردند .این مُرتدّان ، نبوّتِ پیامبر ما را منکر شدند و زکات و نماز و دیگر شرایع اسلام را واگذاشتند ، و در روى زمین کسى که خدا را سجده کند باقى نماند مگر مسجد مدینه و مکّه و جُواثا ، که قریهاى است در بحرین .و صنف دیگرى از اهل ردّه ، کسانى اند که میان نماز و زکات و وجوب اَداى آن به امام فرق نهادند . اینان ـ در حقیقت ـ اهل بغى(باغیان وسرکشان) اند ، و در آن زمان به طور خاص به این اسم خوانده نشدندچون در گروه اهل ردّه داخل اند . نامِ اهل ردّه به آنان اضافه شد ؛ زیراارتداد بزرگتر و مهمتر [ از بغى و گردن فرازى ] است .کارزار اهل بغى ، در زمان على بن ابى طالب ، در تاریخ آمده است ؛زیرا در زمان او ، آنان جدا [ و متمایز ] شدند و با اهل شرک مخلوط نبودند .در امر اینان اختلاف است . براى عمر ـ آن گاه که به ابوبکر مراجعه کرد و با او به مناظره پرداخت ـ شُبهه پدید آمد و به این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله احتجاج کرد که فرمود : امر شدم که با مردم کارزار کنم تا به «لا اله الاّ اللّه»(یگانگى خدا) قائل شوند ، پس هرکه این کلمه را بر زبان آورد ، مال وجانش را مصون مى دارد .خطّابى سخن را ادامه مى دهد تا اینکه مى نویسد :روشن ساختیم که اهل ردّه اَصفنافى اند : بعضى شان از ملّت اسلام بازگشتند و به نبوّت مُسَیْلَمَه و جز او فراخواندند ، بعضى همه شرایع راانکار کردند .اینان ، کسانى اند که صحابه (رضى اللّه عنهم) آنان را کافر نامید ، وهمچنین نظر ابوبکر این بود که زنان و فرزندان اینها به اَسارت درمى آید و اکثر صحابه در این رأى با او همراه بودند [ هرچند هنوز ]عصر صحابه پایان نیافته بود که اجماع کردند [ عیال ] مُرتد به اسارت درنمى آید .و امّا کسانى از اهل رَدّه که زکات نمى دهند و بر اصل دین استوارند ، اهل بغى اند . آنان مشرک یا کافر نامیده نشدند ؛ هرچند اهل ردّه آنان را دربرمى گیرد ؛ زیرا با مرتدّان در منعِ بعضى از حقوقِ دینى [ عدم پرداخت زکات ] مشارکت دارند .و این بدان جهت است که «رَدَّه» اسم لغوى است ،هرکس از امرى منصرف شود که بر آن روى آورده بود ، از آن ارتداد یافته و بازگشته است .دیده شد که این یاغیان از طاعت روى برتافتند و از پرداخت حقّ زکات خوددارى ورزیدند [ از این رو ] ثنا و مدح دربارهشان پایان یافت و به زشتى یاد شدند به جهت مشارکتشان با گروهى که ارتداد حقیقى یافتند.خطّابى در ادامه مى گوید :اگر بگویى : هرگاه در زمان ما طائفه اى [ از مسلمانان ] وجوب زکات راانکار کند و از اَداى آن سرباز زند ، آیا حکم آنان حکمِ اهل بغى است ؟گوییم : نه ، هرکه در این زمان ، فرضِ زکات را انکار کند کافر است به سببِ اجماع مسلمانان بر وجوب زکات . خاص و عام ، وجوب زکات را مى شناسد و عالم و جاهل در آن مشترک است ، پس منکر آن معذورنیست .و انکار هر امرى از امور دین که اُمّت مسلمان بر آن اتفاق نظر دارند ،چنین است هنگامى که آگاهى به آن منتشر [ و عمومى ] باشد ؛ مانند : نماز هاى پنج گانه ، روزه ماه رمضان ، غسل جنابت ، تحریم ربا و خمر(شراب) و حرام بودن ازدواج با محارم و احکامى مانند آن .مگر اینکه شخص تازه مسلمان باشد و حدود آن را نشناسد که در این صورت با انکار جاهلانه واجبات اجماعى ، کافر نمى شود ، و در بقاى اسم بر او راهش راه همان قوم است .و امّا هرگاه از طریق علم خاصّه [ عالمان و فقیهان ] اجماع در چیزى معلوم باشد (مانند تحریم ازدواج عمّه و خاله زن ، و اینکه قاتل عمدى ارث نمى برد ، براى جد ۶۱ میراث است و احکامى مانند آن) هرکه آن راانکار کند کافر نمى شود ، بلکه معذور است ؛ زیرا آگاهى به آنها در میان توده مردم ، منتشر نمى باشد[۹] .صاحب «المفهم» به نقل از ابو اسحاق ، مى گوید :چون رسول خدا صلى الله علیه وآله درگذشت ، عرب مرتد شدند مگر اهل سه مسجد ؛ مسجد مدینه ، مسجد مکّه و مسجد جُواثا[۱۰] .این سخنى است که بعضى از اهل علم در اَخبار ردّه آورده اند ، و شرح و تفصیل آن به درازا مى کشد .لیکن پیش از این گذشت که براى کسانى مانند شما و بزرگتر از شما ، استنباط احکام و قیاس جایز نمى باشد و براى هیچکس روا نیست که این گونه کسان را تقلید کند ، بلکه بر کسى که به رتبه مجتهدان نرسیده است واجب است که از آنان تقلید کند و این مطلب به اجماع [ ثابت ] است .لیکن این را بدانید که هرکس در زمان ابوبکر صدّیق از طاعتِ او بیرون رفت ، از اجماع قطعى خارج شد ؛ زیرا او و کسانِ همراهش اهل علم و اهل اسلام بودند ،مهاجران و انصارى که خدا در کتابش آنان را مى ستاید ؛ و امامت ابوبکر ، امامت حقى است که همه شروط امامت در آن فراهم مى باشد .اگر هم اکنون در میان شما مانند ابوبکر و مهاجران و انصار هست وامّت بر امامت یکى از شماها اجماع دارد ، خودتان را با آنها مقایسه کنید وگرنه شما را به خدا به خود آیید [ و از این کار دست بردارید ] از خدا و خلقش شرم کنید و قدر و منزلتِ خودتان را بشناسید (خدا رحمت کند کسى که قدر [ و جایگاه ] خودش را بشناسد) و آن را درجاى خودش فرود آورید و شَرّش را از مسلمانان بازدارید و راه مؤمنان را پى جویید . خداى متعال مى فرماید :« وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً »[۱۱] ؛ … وهرکس [ راهى ] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد ، وى را بدانچه روى خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم و چه بازگشتگاه بدى است .
[ قدریّه و مذهبشان ]
سخن درباره خوارج پیش از این گذشت ، و مذهب صحابه و اهل سنّت در باره شان یادآورى شد ، و اینکه صحابه خوارج را به گونه اى تکفیر نکردند که از اسلام خارج شوند با اینکه درباره آنها [ از پیامبر صلى الله علیه وآله رسیده است که فرمود : ] آنان سگان اهل آتش اند و از اسلام بیرون مى جهند ؛ با همه اینها ، صحابه آنها را تکفیر نکردند ؛زیرا به اسلام ظاهرى منتسب اند ، هرچند بسیارى از [ احکام ] اسلام را با نوعى تأویل وامى گذاشتند .شما ـ امروز ـ کسانى را تکفیر مى کنید که یک ویژگى از خوى هایى که در خوارج بود ، در آنها نیست ، بلکه شما ـ هم اکنون ـ کسانى را کافر مى شمارید و خون و اموالشان را حلال مى شمارید که عقایدشان ، عقیده اهل سنّت و جماعت است که همان فرقه اهل نجات اند ، خدا ما را از آنها قرار دهد .پس از خوارج ـ در آخر زمان صحابه ـ بدعت قَدَریّه بروز یافت که خود ، دو فرقه اند : ۱ . فرقه اى از آنها قَدَر را از اساس انکار مى کنند و بر این باورند که خدا گناهان را بر اهلشان مُقَدّر نکرده است و این کار را نمى تواند [ نیز ] خدا گمراه را هدایت نمى کند و بر این کار قدرت ندارد .مسلمان ـ نزد آنان ـ کسى است که خودش را مسلمان قرار مى دهد ، خودش را نمازگزار مى سازد ـ و چنین است دیگر طاعتها و معاصى ـ بلکه عبد و بنده خودش اینها را مى آفریند .این گروه از قَدَریه ، همراه با خدا ، عبد را خالق قرار دادند . به نظر آنان خداى سبحان نمى تواند هیچ کس را هدایت کند و قدرت ندارد اَحَدى را گمراه سازد ، و سخنان کفر آمیز دیگرى نیز دارند .خدا بسى برتر است از آنچه مجوس مانندها بر زبان مى آورند . ۲ . فرقه دوّم قدریه در برابر فرقه اوّل قرار دارد و مى پندارد که خدا مردم را بر آنچه مى کنند ناگزیر ساخت ، وکفر و معصیتِ انسانها مانند سفیدى و سیاهى رنگ پوستشان است که درآفرینش آن خودشان نقشى ندارند ، بلکه همه معاصى ـ نزد آنان ـ به خدا منسوب است .امام و پیشواى این گروه ابلیس است ، زیرا گفت : « فَبِما أَغْوَیْتَنِی »[۱۲]ـ خدایا بدان سبب که گمراهم ساختى ـ ونیز مشرکانى که گفتند : « وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا »[۱۳] ؛ اگر خدا مى خواست نه ما شرک مى ورزیدیم و نه پدرانمان .و دیگر سخنان زشت و کفرآمیزى که اهل علم ـ مانند ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ در کتابهاشان ، درباره آنان آورده اند .با وجود این کفرگویى و گمراهى ، نخستین کسان از اینها در زمان صحابه (مانندابن عمر ، ابن عبّاس) و بزرگانِ تابعین ، بروز یافتند و رویاروى آنان صحابه و تابعان ایستادند و از کتاب و سنّت گمراهى شان را تبیین کردند .کسانى از صحابه که حضور داشتند ـ و همچنین تابعان ـ از آنان بیزارى جستند ، واز هر سو بر آنان بانگ زدند [ که شیوه و عقیده شان نادرست است ] .با وجود این کفر سنگین و هولناک ، صحابه و ائمّه اسلام پس از صحابه ، آنان را تکفیر نکردند ، و قتلشان را واجب نساختند و احکام اهل ردّه را درباره شان به اجرادرنیاوردند ، و نه گفتند چون شما با ما مخالفت کردید ، کافرید ؛ زیرا ما به حق سخن مى گوییم و حجّت ـ با بیان ما ـ بر شما اقامه شد (چنان که شما این سخنان را بر زبان مى آورید) .در حالى که کسانى که سخن آنها را رد کردند و گمراهى شان را آشکار ساختند ، صحابه و تابعان بودند ؛ کسانى که جز حق ، بر زبان نمى آورند . بلکه بزرگ اینان و یکى از امامانِ دعوتشان را اَمیران (فرماندهان) کشتند . اهل علم آورده اند که وى بر اثر اجراى حد به قتل رسید ـ مثل اینکه انسان از ترس آسیب کسى که حمله آور شده او را بکشد ـ و پس از قتلش ، غسل داده شد و بر او نماز گزاردند ودر گورستان مسلمانان دفن گردید ؛ چنان که ـ ان شاء اللّه ـ هنگام ذکرش در سخن شیخ تقى الدین ، این ماجرا مى آید .
[ معتزله و نظراتشان ]
فرقه سوم از فرقه هاى بدعتگذار ، معتزله اند ؛ کسانى که در زمان تابعان پیدا شدند و سخنان و کارهاى کفرآمیزى آوردند که مشهور مى باشد ؛ از جمله آنهاست قائل شدن به خلقِ قرآن ، و خلود اهل معصیت در دوزخ ، و دیگر سخنان قبیح و رسوایى که اهل علم از آنان نقل کرده اند .با وجود این ، آنان در زمان تابعان شکل گردتند و به مذهبشان فراخواندند. تابعان و علماى پس از ایشان در برابر آنها بپاخاستند و ردّشان کردند و با کتاب و سنّت و اجماع علماى امّت ، عقیده باطل آنها را روشن ساختند و آن گونه که بایسته بود با آنان مناظره کردند .على رغم همه اینها ، آنان بر باطلشان پاى فشردند و به سوى آن [ دیگران را ] فراخواندند و از جماعت مسلمانان جدا شدند .علما آنان را بدعت گذار دانستند و بر سرشان فریاد کشیدند ، لیکن تکفیرشان نساختند و احکامِ اهل ردّه را بر آنان به اجرا درنیاوردند ، بلکه بر آنان ـ و بر کسانِ پیش از آنها ـ احکام اسلام را (احکام ارث ، ازدواج ، نماز بر آنان و دفنشان در مقابر مسلمین) جارى ساختند .و علماى اهل سنّت به آنان نگفتند که حجّت بر شما تمام شد ؛ زیرا ما [ همه چیزرا ] برایتان روشن ساختیم ؛ زیرا ما جز سخن حق را بر زبان نمى آوریم و از آنجا که شما با ما مخالفت مى کنید کافرید و مال و خونتان حلال است و سرزمین هاتان بلادحرب مى باشد (چنان که شما الآن بر همین باورید) . آیا این ائمّه برایتان عبرت نمى باشد تا از باطل دست کشید و سوى حق بازآیید ؟!
[ مُرجِئه و سخنان آنها ]
پس از اینها (خوارج ، قدریّه و معتزله) مرجئه پدید آمدند که قائل اند ایمان ، قولى(و زبانى) است بى آنکه عملى در میان باشد . پس هرکه به شهادتین اقرار کند مؤمن وداراى ایمان کامل است ، هرچند در طول عمرش یک رکعت نماز نگزارد و یک روزروزه نگیرد و زکات مالش را نپردازد و هیچ یک از اَعمالِ خیر را به جا نیاورد .بلکه هرکس نزد آنان به شهادتین اقرار کند مؤمن است و کمال ایمان را داراست بدان سان که ایمانش مانند ایان جبرئیل و میکائیل و پیامبران مى باشد ؛ و دیگر اَقوال[ و عقاید ] زشتى که آنان در اسلام بدعت گذاردند .ائمّه اهل اسلام بر آنان بانگ زدند و بدعتگذار و گمراهشان دانستند و از کتاب وسنّت و اجماع علماى اهل سنّت ـ صحابه و کسانِ بعد از آنها ـ حق را برایشان آشکارساتند ، و آنان روى برتافتند و در گمراهى شان و دشمنى با اهل سنّت فرو رفتند ، ومانند اهل بدعت پیش از خود ، به متشابهات کتاب و سنّت ، چنگ آویختند .با وجود این امور سنگین و خطرناک در آنها ، اهل سنّت آنان را تکفیر نکردند و شیوه تان را درباره کسانى که با شما مخالفت مى ورزند نپیمودند و علیه آنها به کفرشهادت ندادند ، و شهرهاشان را بلاد حرب قرار ندادند ، بلکه همان برادرى ایمانى راکه براى ایشان و اهل بدعت پیش از آنها ثابت بود ، برقرار ساختند . به ایشان نگفتند که شما به خدا و پیامبرش کافر شدید ؛ زیرا ما حق را برایتان روشن ساختیم ، پس واجب است که از ما پیروى کنید ؛ چون ما به منزله پیامبریم ، هرکه ما را تخطئه کند دشمن خدا و رسول مى باشد (چنان که سخن شما ـ امروز ـ همین است) پس باید گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » .
[ جَهْمیّه و ادعاهاشان ]
آن گاه پس از آنان [ خوارج و ... ] جَهمیّه پدید آمدند ، فرعونیانى که قائل اند نه برعرش خدایى هست که پرستیده شود و نه در زمین براى خدا کلام [ و سخنى ] هست و نه محمّدسوى پروردگار عروج یافت .اینان صفات خداى سبحان را (که در کتابش براى خود بیان کرد و پیامبر خدا آنها رااستوار دانست و صحابه و کسان پس از آنها به اجماع بر آنها قائل اند) انکار مى کنند ورؤیت خدا را در آخرت منکرند ، و هرکه خدا را آن گونه توصیف کند که خدا ـخودش ـ و پیامبرش توصیف کرد (نزد آنها) کافر مى باشد ، و دیگر سخنان و کارهاى آنان که نهایت کفر استتا آنجا که اهل علم آنان را ـ به جهت همانندى شان با فرعون ـ«فرعونیّه» نامیدند ؛ زیرا خداى سبحان را انکار مى کنند .با وجود این ، ائمّه [ اهل سنّت ] آنها را ردّ کردند و بدعت و گمراهى شان را روشن ساختند و آنان را بدعتگذار و اهل فسق دانستند و کافرتر از اهل بدعتى به شمار آوردند که پیش از آنها به بدعتگذارى دست یازیدند و کسانى که کمتر از آنان به احکام شرعى پاىْبندند ، و درباره شان گفتند : اینان ، عقل هاشان را بر شرعیّات مقدّم داشتند .اهل علم به قتلِ بعضى از رهبران آنها ـ مانند جَعد بن درهم و جَهْم بن صفوان ـ دستور دادند و پس از آنکه کشته شدند آنان را غسل دادند و برایشان نماز گزاردند و درقبرستان مسلمین دفنشان کردند (چنان که این [ ماجرا ] را شیخ تقى الدین آورده است) و بر آنها احکام اهل ردّه را جارى نساختند ؛ چنان که شما در حقّ کسانى که یک دهم آنچه را آنان گفتند و کردند بر زبان نمى آورند و نمى کنند ، احکام اهل ردّه را جارى مى سازید . بلکه ـ به خدا سوگند ـ هرکه حق محض [ و خالص ] را بگوید ، تکفیر مى کنید ؛ زیرا برخلاف هواهاى نفسانى تان مى باشد .[ در اینجا ] من فرقه رافضه (شیعه) را نیاوردم ؛ زیرا آنان نزد خاص و عام (همه مردم) معروف اند و کارهاى زشتشان مشهور .از این فرقه هایى که آوردیم ، هفتاد و دو فرقه گمراه منشعب مى شوند که در سنّت در این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله آمده اند :تَفْرُقُ هذه الأُمّة على ثلاثٍ وسبعین فرقة[۱۴] ؛این امّت به هفتاد و سه فرقه ، پراکنده [ و تقسیم ] مى شوند .ماسواى هفتاد و دو فرقه ـ که همان فرقه هفتاد و سوم است ـ فرقه ناجیه اند ؛ یعنى اهل سنّت و جماعت که از اصحاب رسول خدا آغاز مى شود و تا آخر روزگار ادامه مى یابد ، و پیوسته بر [ آیین ] حق استوار مى باشد ؛ خدا به حول و قوّه خودش پیروى از آنان را روزى مان سازد . آنچه درباره این فرقه ها خبر دادم ، از کتابهاى اهل علم برگرفتم ، و بیشتر از آنچهرا آوردم از ابن تیمیّه و ابن قیّم نقل کردم . [۱] . سنن ابن ماجَه ۱ : ۵۹ ـ ۶۲ ، حدیث ۱۶۷ ـ ۱۷۶ . [۲] . سنن ابن ماجَه ۱ : ۶۱ ، حدیث ۱۷۳ ؛ و ص۶۲ ، حدیث ۱۷۶ . [۳] . صحیح بخارى ۳ : ۱۲۱۹ ، حدیث ۳۱۶۶ . [۴] . سنن ابن ماجه ۱ : ۶۲ ، حدیث ۱۷۵ . [۵] . [۶] . مجمع الزوائد ۶ : ۲۳۶ . [۷] . تاریخ طبرى ۴ : ۵۳ ، حوادث سنه ۳۷ ه . [۸] . بنگرید به ، مجموع فتاوى ابن تیمیّه ۷ : ۶۱۸ . [۹] . [۱۰] . [۱۱] . سوره نساء ۴ آیه ۱۱۵ . [۱۲] . سوره اعراف ۷ آیه ۱۶ . [۱۳] . سوره انعام ۶ آیه ۱۴۸ . [۱۴] . سنن ابن ماجه ۲ : ۱۳۲۱ ، حدیث ۳۹۹۱ کتاب الفتن