فصل سوّم .کفرِ فرقه‏ هاى اسلامى – بی بنیاد

فصل سوّم .کفرِ فرقه‏ هاى اسلامى – بی بنیاد

[ کفر فرقه‏ هاى اسلامى آنان را از ملّت اسلام خارج نمى‏ سازد ]

در اینجا اصل دیگرى مى‏ باشد و آن این است که : گاه درمسلمان دو ماده با هم اجتماع مى‏ یابند : کفر و اسلام ، کفر و نفاق ، شرک و ایمان ؛ [ از این نظر که ] دو ماده دراو جمع است کفرى نمى‏ ورزد که او را از ملّت اسلام خارج سازد ؛ چنان که مذهب اهل سنّت و جماعت همین است (تفصیل و بیانِ آن ـ ان شاء اللّه‏ ـ خواهد آمد) و در این زمینه مخالفت نکرده است مگر اهل بدعت

[ خوارج و سیره و مذهبشان ]

بدان که نخستین فرقه‏ اى که از جماعت مسلمانان جدا شد ، خوارج بود ؛ کسانى که در زمان على بن ابى طالب  رضى‏ الله ‏عنه خروج [ و قیام ] کردند و رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله آنان را نام بُردو به قتل و جنگ با آنها دستور داد ، و فرمود :* آنان از اسلام بیرون مى‏ روند چنان که تیر در بدن شکار فرو مى‏ رود و از سوى دیگرش بیرون مى‏ آید ، هرکجا به آنان برخوردید بکشیدشان[۱] .* خوارج ، سگان اهل آتش‏ اند[۲] .
* آنان با اهل اسلام مى‏ جنگند[۳] .* بدترین کشته‏ ها زیر سقف این آسمان ، خوارج ‏اند[۴] .* قرآن مى‏ خوانند و گمان مى‏ کنند که در تأیید آنهاست در حالى که علیه آنان مى‏ باشد[۵] .و دیگر روایاتى که با سند صحیح از رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله درباره خوارج رسیده است .اینان در زمان على بن ابى طالب  علیه‏ السلام خروج کردند و على و عثمان و معاویه ـ وکسانى را که با آنان بودند ـ تکفیر ساختند و خون و مال مسلمانان را حلال دانستند وسرزمین‏هاى مسلمین را بلاد حرب قرار دادند وسرزمین خودشان را بلاد ایمان ؛ وگمان مى‏ کردند که اهل قرآن‏ اند ، و از سنّت جز آنچه را موافق مذهبشان بود نپذیرفتندو هرکه را با آنان مخالفت مى‏ ورزید و از دیارشان بیرون مى‏ آمد [ به نظر آنان ] کافرمى‏ شد .آنان مى‏ پنداشتند که على و صحابه ـ رضى اللّه‏ عنهم ـ به خدا شرک ورزیدند و به آنچه در قرآن هست عمل نکردند ، بلکه ـ به گمان خودشان ـ آنهایند که به قرآن عمل مى‏ کنند .به آیات متشابه قرآن ـ براى درستى مذهبشان استدلال مى‏ کردند و آیاتى را که درباره مشرکان و تکذیب کنندگان خدا و پیامبر نازل شده بود ، درباره اهل اسلام تنزیل مى‏ دادند .بارى ، بزرگان صحابه ـ آن زمان ـ حضور داشتند و آنان را سوى حق و مناظره
دعوت مى‏ کردند . ابن عبّاس (رضى اللّه‏ عنهما) با آنان به مناظره پرداخت و چهار هزارنفر از آنها سوى حق باز آمد[۶] .
با وجود این امور وحشتناک و کفر صریح واضح و جدا شدن از مسلمانان ،على  علیه ‏السلام برایشان گفت :لا نَبْدَؤُکُم بقتالٍ ولا نَمنعُکم عن مَساجد اللّه‏ أن تَذْکُروا فیهااسمَه ،ولا نَمنعُکم مِن الفَیء ما دامَتْ أیدیکم معنا[۷] ؛جنگ با شما را آغاز نمى‏ کنیم و از مساجد خدا بازتان نمى‏ داریم که درآن نام خدا را ببرید ، و مادام که دستِ شما با ماست (و با ما همراهید) ازبیت المال منعتان نمى‏ کنیم .خوارج از مسلمانان کناره گرفتند و با امام على و کسانِ همراه او به قتال دست یازیدند ؛ از این رو ، على  رضى‏ الله ‏عنه سویشان حمله کرد و از سوى آنها امور سنگینى برمسلمانان جارى شد که وصف آنها به طول مى‏ انجامد .با وجود همه اینها ، نه صحابه و نه تابعان و نه ائمّه اسلام آنان را تکفیر نکردند ، وعلى و دیگر صحابه به آنان نگفت که حجّت برایتان اقامه گشت و حق را براى شماروشن ساختیم .شیخ تقى الدین مى‏ نویسد :على و هیچ کدام از صحابه ، خوارج را تکفیر نساخت ، و اَحَدى از ائمّه اسلام آنان را کافر ندانست[۸] .نیک بنگر ـ خدا رحمتت کند ـ به شیوه اصحاب رسولِ خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله در خوددارى ازتکفیر کسى که اسلام را ادعا مى‏ کند ، در حالى که آنان ـ رضى اللّه‏ عنهم ـ از رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله درباره خوارج احادیثى را روایت مى‏ کنند .امام احمد مى‏ گوید : احادیث صحیح از رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله [ در این باره ] از ده طریق[ وارد شده ] اند .اهل علم مى‏ گوید : همه این احادیث را مسلم در صحیح خود آورده است .به هدایت اصحاب رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله و امامان مسلمین نیک بنگر ، شاید خدا تو را به پیروى راه مؤمنان هدایت کند و از این مصیبت و گرفتارى ـ که آن را [ به خطا ] سنّت مى‏ پندارید ـ آگاه و بیدارت سازد .به خدا سوگند ، سنّت ، طریقه قوم است نه طریقه على و کسانى که با اویند ؛ خدا به ما پیروى آثار آنان را روزى کند .اگر بگویى : خود على غالیه (اهل غُلُوّ) را به قتل رساند ، بلکه آنان را ـ با آنکه مجتهد بودند ـ به آتش کشید ؛ و صحابه با اهل ردّه جنگیدند .مى‏ گویم : همه اینها حق (و درست) است . غالیه ، همان مششرکان بى‏ دین و کافر بودند که براى مشتبه ساختن امر بر دیگران ، اظهار اسلام مى‏ کردند تا اینکه به طورآشکار ـ که بر اَحَدى پوشیده نماند ـ اظهار کفر کردند .زیرا چون على  رضى‏ الله ‏عنه از باب «کِنده» بر آنان درآمد ، برایش سجده کردند . على از آنهاپرسید : این چه کارى است که انجام دادید ؟ پاسخ دادند : تو خدایى ! على برایشان گفت : من ، بنده‏اى از بندگانِ خدایم . گفتند : [ نه ] بلکه تو ، خودِ خدایى !در این هنگام ، على از آنان خواست که توبه کنند و بر شمشیر تهدیدشان کرد [ باوجود این ] آنان توبه را برنتافتند . على دستور داد در زمین گودال‏هایى کندند و در آنهاآتش افروخت و آنها را به آتش تهدید کرد و گفت : اگر توبه نکنید شما را در این گودال‏هاى آتش مى‏ افکنم ! آنان از توبه خوددارى ورزیدند ، بلکه به على مى‏ گفتند : توخدا هستى !پس على آنها را به آتش انداخت . چون سوزاندن آتش را به جان حس کردند ،گفتند : اکنون برایمان ثابت شد که تو خدایى ؛ زیرا به آتش عذاب نمى‏ کند مگر خدا .این است قصه زنادقه ‏اى که على  رضى‏ الله‏ عنه آنان را به آتش سوزاند ، علما در کتاب‏هاشان آن را آورده اند .پس اگر دیدید کسى به مخلوقى مى‏ گوید «این همان خداست» او را بسوزانید ،وگرنه از خدا بترسید و حق را به باطل میامیزید و با نظرهاى فاسد و مفاهیم سست وبى‏ اساستان ، کافران را بر مسلمانان ، قیاس مکنید .

اهل ردّه

و امّا [ داستان ] جنگ ابوبکر و صحابه (رضى اللّه‏ عنهم) با اهل ردّه چنین است :بدان که چون رسول خدا  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله درگذشت ، بر اسلام باقى نماند مگر اهل مدینه ومکّه و طائف و جُواثا ، که قریه‏اى از آبادى‏ هاى بحرین است .اخبار اهل ردّه طولانى است ، یک جلد کتاب را دربر مى‏ گیرد ، لیکن ما بخشى ازآن را از زبان اهل علم مى‏ آوریم تا برایتان روشن سازیم که استدلال شما به قصه اهل ردّه مانند استدلالِ نخست شماست .امام ابو سلیمان خطّابى  رحمه ‏الله مى‏ گوید :باید دانست که اهل ردّه اصنافى‏ اند :صنفى از اسلام مرتد شدند و ملّت اسلام را دور افکندند و به همان کفرپیشین ـ پرستش بتان ـ بازگشتند .و گروهى ـ که همان بنو حنیفه و قبایل دیگر بودند ـ از اسلام برگشتند وادعاى پیامبرى مُسَیْلَمَه را پذیرفتند و او را تصدیق کردند و پیروش شدند .و دسته‏اى با ارتداد از اسلام ، با اَسْوَد عنسى ـ که در یمن ادعاى نبوت کرد ـ موافقت کردند .و طایفه‏ اى ـ که همان غَطفان و فَزاره و هواداران و پیروانشان بودند ـادعاى نبوّتِ طُلَیْحهَ اَسدى را پذیرفتند .و جمعى [ پیامبرى ] سَجاح را تصدیق کردند .این مُرتدّان ، نبوّتِ پیامبر ما را منکر شدند و زکات و نماز و دیگر شرایع اسلام را واگذاشتند ، و در روى زمین کسى که خدا را سجده کند باقى نماند مگر مسجد مدینه و مکّه و جُواثا ، که قریه‏اى است در بحرین .و صنف دیگرى از اهل ردّه ، کسانى‏ اند که میان نماز و زکات و وجوب اَداى آن به امام فرق نهادند . اینان ـ در حقیقت ـ اهل بغى(باغیان وسرکشان) اند ، و در آن زمان به طور خاص به این اسم خوانده نشدندچون در گروه اهل ردّه داخل‏ اند . نامِ اهل ردّه به آنان اضافه شد ؛ زیراارتداد بزرگ‏تر و مهم‏تر [ از بغى و گردن فرازى ] است .کارزار اهل بغى ، در زمان على بن ابى طالب ، در تاریخ آمده است ؛زیرا در زمان او ، آنان جدا [ و متمایز ] شدند و با اهل شرک مخلوط نبودند .در امر اینان اختلاف است . براى عمر ـ آن گاه که به ابوبکر مراجعه کرد و با او به مناظره پرداخت ـ شُبهه پدید آمد و به این سخن پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله احتجاج کرد که فرمود : امر شدم که با مردم کارزار کنم تا به «لا اله الاّ اللّه‏»(یگانگى خدا) قائل شوند ، پس هرکه این کلمه را بر زبان آورد ، مال وجانش را مصون مى‏ دارد .خطّابى سخن را ادامه مى‏ دهد تا اینکه مى‏ نویسد :روشن ساختیم که اهل ردّه اَصفنافى‏ اند : بعضى‏ شان از ملّت اسلام بازگشتند و به نبوّت مُسَیْلَمَه و جز او فراخواندند ، بعضى همه شرایع راانکار کردند .اینان ، کسانى‏ اند که صحابه (رضى اللّه‏ عنهم) آنان را کافر نامید ، وهمچنین نظر ابوبکر این بود که زنان و فرزندان اینها به اَسارت درمى‏ آید و اکثر صحابه در این رأى با او همراه بودند [ هرچند هنوز ]عصر صحابه پایان نیافته بود که اجماع کردند [ عیال ] مُرتد به اسارت درنمى‏ آید .و امّا کسانى از اهل رَدّه که زکات نمى‏ دهند و بر اصل دین استوارند ، اهل بغى‏ اند . آنان مشرک یا کافر نامیده نشدند ؛ هرچند اهل ردّه آنان را دربرمى‏ گیرد ؛ زیرا با مرتدّان در منعِ بعضى از حقوقِ دینى [ عدم پرداخت زکات ] مشارکت دارند .و این بدان جهت است که «رَدَّه» اسم لغوى است ،هرکس از امرى منصرف شود که بر آن روى آورده بود ، از آن ارتداد یافته و بازگشته است .دیده شد که این یاغیان از طاعت روى برتافتند و از پرداخت حقّ زکات خوددارى ورزیدند [ از این رو ] ثنا و مدح درباره‏شان پایان یافت و به زشتى یاد شدند به جهت مشارکتشان با گروهى که ارتداد حقیقى یافتند.خطّابى در ادامه مى‏ گوید :اگر بگویى : هرگاه در زمان ما طائفه ‏اى [ از مسلمانان ] وجوب زکات راانکار کند و از اَداى آن سرباز زند ، آیا حکم آنان حکمِ اهل بغى است ؟گوییم : نه ، هرکه در این زمان ، فرضِ زکات را انکار کند کافر است به سببِ اجماع مسلمانان بر وجوب زکات . خاص و عام ، وجوب زکات را مى‏ شناسد و عالم و جاهل در آن مشترک است ، پس منکر آن معذورنیست .و انکار هر امرى از امور دین که اُمّت مسلمان بر آن اتفاق نظر دارند ،چنین است هنگامى که آگاهى به آن منتشر [ و عمومى ] باشد ؛ مانند : نماز هاى پنج گانه ، روزه ماه رمضان ، غسل جنابت ، تحریم ربا و خمر(شراب) و حرام بودن ازدواج با محارم و احکامى مانند آن .مگر اینکه شخص تازه مسلمان باشد و حدود آن را نشناسد که در این صورت با انکار جاهلانه واجبات اجماعى ، کافر نمى‏ شود ، و در بقاى اسم بر او راهش راه همان قوم است .و امّا هرگاه از طریق علم خاصّه [ عالمان و فقیهان ] اجماع در چیزى معلوم باشد (مانند تحریم ازدواج عمّه و خاله زن ، و اینکه قاتل عمدى ارث نمى‏ برد ، براى جد ۶۱ میراث است و احکامى مانند آن) هرکه آن راانکار کند کافر نمى‏ شود ، بلکه معذور است ؛ زیرا آگاهى به آنها در میان توده مردم ، منتشر نمى‏ باشد[۹] .صاحب «المفهم» به نقل از ابو اسحاق ، مى‏ گوید :چون رسول خدا صلى‏  الله‏ علیه‏ و‏آله درگذشت ، عرب مرتد شدند مگر اهل سه مسجد ؛ مسجد مدینه ، مسجد مکّه و مسجد جُواثا[۱۰] .این سخنى است که بعضى از اهل علم در اَخبار ردّه آورده ‏اند ، و شرح و تفصیل آن به درازا مى‏ کشد .لیکن پیش از این گذشت که براى کسانى مانند شما و بزرگ‏تر از شما ، استنباط احکام و قیاس جایز نمى‏ باشد و براى هیچ‏کس روا نیست که این گونه کسان را تقلید کند ، بلکه بر کسى که به رتبه مجتهدان نرسیده است واجب است که از آنان تقلید کند و این مطلب به اجماع [ ثابت ] است .لیکن این را بدانید که هرکس در زمان ابوبکر صدّیق از طاعتِ او بیرون رفت ، از اجماع قطعى خارج شد ؛ زیرا او و کسانِ همراهش اهل علم و اهل اسلام بودند ،مهاجران و انصارى که خدا در کتابش آنان را مى‏ ستاید ؛ و امامت ابوبکر ، امامت حقى است که همه شروط امامت در آن فراهم مى‏ باشد .اگر هم اکنون در میان شما مانند ابوبکر و مهاجران و انصار هست وامّت بر امامت یکى از شماها اجماع دارد ، خودتان را با آنها مقایسه کنید وگرنه شما را به خدا به خود آیید [ و از این کار دست بردارید ] از خدا و خلقش شرم کنید و قدر و منزلتِ خودتان را بشناسید (خدا رحمت کند کسى که قدر [ و جایگاه ] خودش را بشناسد) و آن را درجاى خودش فرود آورید و شَرّش را از مسلمانان بازدارید و راه مؤمنان را پى جویید . خداى متعال مى‏ فرماید :« وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً »[۱۱] ؛ … وهرکس [ راهى ] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد ، وى را بدانچه روى خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم و چه بازگشتگاه بدى است .

[ قدریّه و مذهبشان ]

سخن درباره خوارج پیش از این گذشت ، و مذهب صحابه و اهل سنّت در باره ‏شان یادآورى شد ، و اینکه صحابه خوارج را به گونه ‏اى تکفیر نکردند که از اسلام خارج شوند با اینکه درباره آنها [ از پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله رسیده است که فرمود : ] آنان سگان اهل آتش‏ اند و از اسلام بیرون مى‏ جهند ؛ با همه اینها ، صحابه آنها را تکفیر نکردند ؛زیرا به اسلام ظاهرى منتسب ‏اند ، هرچند بسیارى از [ احکام ] اسلام را با نوعى تأویل
وامى‏ گذاشتند .شما ـ امروز ـ کسانى را تکفیر مى‏ کنید که یک ویژگى از خوى‏ هایى که در خوارج بود ، در آنها نیست ، بلکه شما ـ هم اکنون ـ کسانى را کافر مى‏ شمارید و خون و اموالشان را حلال مى‏ شمارید که عقایدشان ، عقیده اهل سنّت و جماعت است که همان فرقه اهل نجات‏ اند ، خدا ما را از آنها قرار دهد .پس از خوارج ـ در آخر زمان صحابه ـ بدعت قَدَریّه بروز یافت که خود ، دو فرقه ‏اند :
۱ . فرقه ‏اى از آنها قَدَر را از اساس انکار مى‏ کنند و بر این باورند که خدا گناهان را بر اهلشان مُقَدّر نکرده است و این کار را نمى‏ تواند [ نیز ] خدا گمراه را هدایت نمى‏ کند و بر این کار قدرت ندارد .مسلمان ـ نزد آنان ـ کسى است که خودش را مسلمان قرار مى‏ دهد ، خودش را نمازگزار مى‏ سازد ـ و چنین است دیگر طاعت‏ها و معاصى ـ بلکه عبد و بنده خودش اینها را مى‏ آفریند .این گروه از قَدَریه ، همراه با خدا ، عبد را خالق قرار دادند . به نظر آنان خداى سبحان نمى‏ تواند هیچ کس را هدایت کند و قدرت ندارد اَحَدى را گمراه سازد ، و سخنان کفر آمیز دیگرى نیز دارند .خدا بسى برتر است از آنچه مجوس مانندها بر زبان مى‏ آورند .
۲ . فرقه دوّم قدریه در برابر فرقه اوّل قرار دارد و مى‏ پندارد که خدا مردم را بر آنچه مى‏ کنند ناگزیر ساخت ، وکفر و معصیتِ انسان‏ها مانند سفیدى و سیاهى رنگ پوستشان است که درآفرینش آن خودشان نقشى ندارند ، بلکه همه معاصى ـ نزد آنان ـ به خدا منسوب است .امام و پیشواى این گروه ابلیس است ، زیرا گفت : « فَبِما أَغْوَیْتَنِی »[۱۲]ـ خدایا بدان سبب که گمراهم ساختى ـ ونیز مشرکانى که گفتند : « وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا »[۱۳] ؛ اگر خدا مى‏ خواست نه ما شرک مى‏ ورزیدیم و نه پدرانمان .و دیگر سخنان زشت و کفرآمیزى که اهل علم ـ مانند ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ در کتاب‏هاشان ، درباره آنان آورده‏ اند .با وجود این کفرگویى و گمراهى ، نخستین کسان از اینها در زمان صحابه (مانندابن عمر ، ابن عبّاس) و بزرگانِ تابعین ، بروز یافتند و رویاروى آنان صحابه و تابعان ایستادند و از کتاب و سنّت گمراهى‏ شان را تبیین کردند .کسانى از صحابه که حضور داشتند ـ و همچنین تابعان ـ از آنان بیزارى جستند ، واز هر سو بر آنان بانگ زدند [ که شیوه و عقیده ‏شان نادرست است ] .با وجود این کفر سنگین و هولناک ، صحابه و ائمّه اسلام پس از صحابه ، آنان را تکفیر نکردند ، و قتلشان را واجب نساختند و احکام اهل ردّه را درباره ‏شان به اجرادرنیاوردند ، و نه گفتند چون شما با ما مخالفت کردید ، کافرید ؛ زیرا ما به حق سخن مى‏ گوییم و حجّت ـ با بیان ما ـ بر شما اقامه شد (چنان که شما این سخنان را بر زبان مى‏ آورید) .در حالى که کسانى که سخن آنها را رد کردند و گمراهى‏ شان را آشکار ساختند ، صحابه و تابعان بودند ؛ کسانى که جز حق ، بر زبان نمى‏ آورند . بلکه بزرگ اینان و یکى از امامانِ دعوتشان را اَمیران (فرماندهان) کشتند . اهل علم آورده ‏اند که وى بر اثر اجراى حد به قتل رسید ـ مثل اینکه انسان از ترس آسیب کسى که حمله‏ آور شده او را بکشد ـ و پس از قتلش ، غسل داده شد و بر او نماز گزاردند ودر گورستان مسلمانان دفن گردید ؛ چنان که ـ ان شاء اللّه‏ ـ هنگام ذکرش در سخن شیخ تقى الدین ، این ماجرا مى‏ آید .

[ معتزله و نظراتشان ]

فرقه سوم از فرقه‏ هاى بدعت‏گذار ، معتزله ‏اند ؛ کسانى که در زمان تابعان پیدا شدند و سخنان و کارهاى کفرآمیزى آوردند که مشهور مى‏ باشد ؛ از جمله آنهاست قائل شدن به خلقِ قرآن ، و خلود اهل معصیت در دوزخ ، و دیگر سخنان قبیح و رسوایى که اهل علم از آنان نقل کرده‏ اند .با وجود این ، آنان در زمان تابعان شکل گردتند و به مذهبشان فراخواندند. تابعان و علماى پس از ایشان در برابر آنها بپاخاستند و ردّشان کردند و با کتاب و سنّت و اجماع علماى امّت ، عقیده باطل آنها را روشن ساختند و آن گونه که بایسته بود با آنان مناظره کردند .على رغم همه اینها ، آنان بر باطلشان پاى فشردند و به سوى آن [ دیگران را ] فراخواندند و از جماعت مسلمانان جدا شدند .علما آنان را بدعت‏ گذار دانستند و بر سرشان فریاد کشیدند ، لیکن تکفیرشان نساختند و احکامِ اهل ردّه را بر آنان به اجرا درنیاوردند ، بلکه بر آنان ـ و بر کسانِ پیش از آنها ـ احکام اسلام را (احکام ارث ، ازدواج ، نماز بر آنان و دفنشان در مقابر مسلمین) جارى ساختند .و علماى اهل سنّت به آنان نگفتند که حجّت بر شما تمام شد ؛ زیرا ما [ همه چیزرا ] برایتان روشن ساختیم ؛ زیرا ما جز سخن حق را بر زبان نمى‏ آوریم و از آنجا که شما با ما مخالفت مى‏ کنید کافرید و مال و خونتان حلال است و سرزمین‏ هاتان بلادحرب مى‏ باشد (چنان که شما الآن بر همین باورید) .
آیا این ائمّه برایتان عبرت نمى‏ باشد تا از باطل دست کشید و سوى حق بازآیید ؟!

[ مُرجِئه و سخنان آنها ]

پس از اینها (خوارج ، قدریّه و معتزله) مرجئه پدید آمدند که قائل‏ اند ایمان ، قولى(و زبانى) است بى آنکه عملى در میان باشد . پس هرکه به شهادتین اقرار کند مؤمن وداراى ایمان کامل است ، هرچند در طول عمرش یک رکعت نماز نگزارد و یک روزروزه نگیرد و زکات مالش را نپردازد و هیچ یک از اَعمالِ خیر را به جا نیاورد .بلکه هرکس نزد آنان به شهادتین اقرار کند مؤمن است و کمال ایمان را داراست بدان سان که ایمانش مانند ایان جبرئیل و میکائیل و پیامبران مى‏ باشد ؛ و دیگر اَقوال[ و عقاید ] زشتى که آنان در اسلام بدعت گذاردند .ائمّه اهل اسلام بر آنان بانگ زدند و بدعت‏گذار و گمراهشان دانستند و از کتاب وسنّت و اجماع علماى اهل سنّت ـ صحابه و کسانِ بعد از آنها ـ حق را برایشان آشکارساتند ، و آنان روى برتافتند و در گمراهى‏ شان و دشمنى با اهل سنّت فرو رفتند ، ومانند اهل بدعت پیش از خود ، به متشابهات کتاب و سنّت ، چنگ آویختند .با وجود این امور سنگین و خطرناک در آنها ، اهل سنّت آنان را تکفیر نکردند و شیوه‏ تان را درباره کسانى که با شما مخالفت مى‏ ورزند نپیمودند و علیه آنها به کفرشهادت ندادند ، و شهرهاشان را بلاد حرب قرار ندادند ، بلکه همان برادرى ایمانى راکه براى ایشان و اهل بدعت پیش از آنها ثابت بود ، برقرار ساختند . به ایشان نگفتند که شما به خدا و پیامبرش کافر شدید ؛ زیرا ما حق را برایتان روشن ساختیم ، پس واجب است که از ما پیروى کنید ؛ چون ما به منزله پیامبریم ، هرکه ما را تخطئه کند دشمن خدا و رسول مى‏ باشد (چنان که سخن شما ـ امروز ـ همین است) پس باید گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » .

[ جَهْمیّه و ادعاهاشان ]

آن گاه پس از آنان [ خوارج و ... ] جَهمیّه پدید آمدند ، فرعونیانى که قائل‏ اند نه برعرش خدایى هست که پرستیده شود و نه در زمین براى خدا کلام [ و سخنى ] هست و نه محمّدسوى پروردگار عروج یافت .اینان صفات خداى سبحان را (که در کتابش براى خود بیان کرد و پیامبر خدا آنها رااستوار دانست و صحابه و کسان پس از آنها به اجماع بر آنها قائل‏ اند) انکار مى‏ کنند ورؤیت خدا را در آخرت منکرند ، و هرکه خدا را آن گونه توصیف کند که خدا ـخودش ـ و پیامبرش توصیف کرد (نزد آنها) کافر مى‏ باشد ، و دیگر سخنان و کارهاى آنان که نهایت کفر استتا آنجا که اهل علم آنان را ـ به جهت همانندى‏ شان با فرعون ـ«فرعونیّه» نامیدند ؛ زیرا خداى سبحان را انکار مى‏ کنند .با وجود این ، ائمّه [ اهل سنّت ] آنها را ردّ کردند و بدعت و گمراهى‏ شان را روشن ساختند و آنان را بدعت‏گذار و اهل فسق دانستند و کافرتر از اهل بدعتى به شمار آوردند که پیش از آنها به بدعت‏گذارى دست یازیدند و کسانى که کمتر از آنان به احکام شرعى پاىْ‏بندند ، و درباره ‏شان گفتند : اینان ، عقل‏ هاشان را بر شرعیّات مقدّم داشتند .اهل علم به قتلِ بعضى از رهبران آنها ـ مانند جَعد بن درهم و جَهْم بن صفوان ـ دستور دادند و پس از آنکه کشته شدند آنان را غسل دادند و برایشان نماز گزاردند و درقبرستان مسلمین دفنشان کردند (چنان که این [ ماجرا ] را شیخ تقى الدین آورده است) و بر آنها احکام اهل ردّه را جارى نساختند ؛ چنان که شما در حقّ کسانى که یک دهم آنچه را آنان گفتند و کردند بر زبان نمى‏ آورند و نمى‏ کنند ، احکام اهل ردّه را
جارى مى‏ سازید . بلکه ـ به خدا سوگند ـ هرکه حق محض [ و خالص ] را بگوید ، تکفیر مى‏ کنید ؛ زیرا برخلاف هواهاى نفسانى‏ تان مى‏ باشد .[ در اینجا ] من فرقه رافضه (شیعه) را نیاوردم ؛ زیرا آنان نزد خاص و عام (همه مردم) معروف ‏اند و کارهاى زشتشان مشهور .از این فرقه‏ هایى که آوردیم ، هفتاد و دو فرقه گمراه منشعب مى‏ شوند که در سنّت در این سخن پیامبر  صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله آمده ‏اند :تَفْرُقُ هذه الأُمّة على ثلاثٍ وسبعین فرقة[۱۴] ؛این امّت به هفتاد و سه فرقه ، پراکنده [ و تقسیم ] مى‏ شوند .ماسواى هفتاد و دو فرقه ـ که همان فرقه هفتاد و سوم است ـ فرقه ناجیه‏ اند ؛ یعنى اهل سنّت و جماعت که از اصحاب رسول خدا آغاز مى‏ شود و تا آخر روزگار ادامه مى‏ یابد ، و پیوسته بر [ آیین ] حق استوار مى‏ باشد ؛ خدا به حول و قوّه خودش پیروى از آنان را روزى‏ مان سازد . آنچه درباره این فرقه‏ ها خبر دادم ، از کتاب‏هاى اهل علم برگرفتم ، و بیشتر از آنچهرا آوردم از ابن تیمیّه و ابن قیّم نقل کردم .
[۱] .  سنن ابن ماجَه ۱ : ۵۹ ـ ۶۲ ، حدیث ۱۶۷ ـ ۱۷۶ .
[۲] .  سنن ابن ماجَه ۱ : ۶۱ ، حدیث ۱۷۳ ؛ و ص۶۲ ، حدیث ۱۷۶ .
[۳] .  صحیح بخارى ۳ : ۱۲۱۹ ، حدیث ۳۱۶۶ .
[۴] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۶۲ ، حدیث ۱۷۵ .
[۵] .
[۶] .  مجمع الزوائد ۶ : ۲۳۶ .
[۷] .  تاریخ طبرى ۴ : ۵۳ ، حوادث سنه ۳۷ ه .
[۸] .  بنگرید به ، مجموع فتاوى ابن تیمیّه ۷ : ۶۱۸ .
[۹] .
[۱۰] .
[۱۱] .  سوره نساء ۴ آیه ۱۱۵ .
[۱۲] .  سوره اعراف ۷ آیه ۱۶ .
[۱۳] .  سوره انعام ۶ آیه ۱۴۸ .
[۱۴] .  سنن ابن ماجه ۲ : ۱۳۲۱ ، حدیث ۳۹۹۱ کتاب الفتن

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


چهار + 8 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>